الله الرحمن الرحیم
تحقيقي پيرامون مساله شفاعت
چکیده:
شفاعت یکی از عقایدتمامی ادیان الهی است که نه تنها در اسلام بلکه در سایر ادیان ابراهیمی نیز بوده وهست .
این عقیده که بر اساس کتاب و سنت و عقل اثبات شده تقریباً مورد اتفاق تمامی مسلمین است و به جز گروهی اندک هیچ یک از فرق و مذاهب اسلامی در
معنای مصطلح آن تشکیکی نکرده اند.
منشاء این اختلاف را باید در نگاه ناقص و سطحی گروه مخالف به مساله شفاعت جستجو کرد.
و این انحراف و مخالفت تا بدانجا کشیده که این مساله را همپای شرک بالله معرفی می کنند با آنکه آیات و روایات فراوانی درباره آن وجود دارد.
ان شاء الله در این تحقیق به بررسی کامل معنای شفاعت و بررسی آیات و روایات وارده و شبهات پیرامون آن می پردازیم.
کلید واژه ها: شفاعت ، شفاعت تکوینی ، شفاعت تشریعی ، شفیع ، شرک
ادامه دارد . . .
شفاعت
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 99
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶, ۱۱:۰۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 252 بار
- سپاسهای دریافتی: 125 بار
سلام
منظورتون از تنها فرقه اسلامي مخالف شفاعت همون وهابيها هستند ؟ از نظر من اونها كه اصلا مسلمان نيستند واين گروه منحرف مانند علف حرز وبال گردن مسلمانان شده اند البته باكمك استعمارگران
منظورتون از تنها فرقه اسلامي مخالف شفاعت همون وهابيها هستند ؟ از نظر من اونها كه اصلا مسلمان نيستند واين گروه منحرف مانند علف حرز وبال گردن مسلمانان شده اند البته باكمك استعمارگران
باآزمايش hla وثبت نام در پايگاه پيوند مغز استخوان كشور در بيمارستان شريعتي شانس زندگي را در بيماران سرطان خون و... افزايش دهيد [External Link Removed for Guests]
-
- پست: 99
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶, ۱۱:۰۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 252 بار
- سپاسهای دریافتی: 125 بار
سلام
اولين باريست كه اسم معتزليها رو ميشنوم بيصبرانه منتظرم دربارشون صحبت بشه
ضمنا به نظر ميرسه وهابيون يه جورائي شبيه خوارج هستند .وهابيون از گروههاي سني جدا شدن وخوارج از شيعيان
هر دوگروه هم خودشون رو تنها مسلمانان ميدونند
در مورد اشاعره هم اگر اطلاعاتي داريد ممنون ميشم بيان كنيد
اولين باريست كه اسم معتزليها رو ميشنوم بيصبرانه منتظرم دربارشون صحبت بشه
ضمنا به نظر ميرسه وهابيون يه جورائي شبيه خوارج هستند .وهابيون از گروههاي سني جدا شدن وخوارج از شيعيان
هر دوگروه هم خودشون رو تنها مسلمانان ميدونند
در مورد اشاعره هم اگر اطلاعاتي داريد ممنون ميشم بيان كنيد
باآزمايش hla وثبت نام در پايگاه پيوند مغز استخوان كشور در بيمارستان شريعتي شانس زندگي را در بيماران سرطان خون و... افزايش دهيد [External Link Removed for Guests]
-
- پست: 509
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 747 بار
- سپاسهای دریافتی: 635 بار
اشاعره و معتزله دو گروه بزرگ اعتقادي در بين اهل سنت هستند
اختلافات بسياري در قرون مختلف اسلامي داشته اند و حتي جنگهاي مختلفي با هم كرده اند
اما با به تدريج مذهب اشاعره جاي معتزليان را گرفت
از اختلافات مشهور اين دو مساله جبر و اختيار است اشاعره قايل به جبر و معتزله قايل به اختيارند
بنيان گذار مذهب كلامي اشعري شخصي به نام ابوالحسن اشعري است كه از نوادگان ابوموسي اشعري (حكم جنگ صفين ) است
در مورد وهابي ها هم اگر چه دكتر نجاح الطايي كتابي نوشته و شباهت هاي فكري آنها را با خوارج بررسي كرده(وهابيون ام خوارج . نام كتاب ايشان)
اما بايد گفت خوارج ربطي به تشيع به هيچ وجه ندارد گروهي ظاهر نما كه بويي از ديانت نبرده اند و عنادي شديد با اميرالمومنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) داشته اند كه سر انجام هم ايشان را به شهادت مي رسانند.
اختلافات بسياري در قرون مختلف اسلامي داشته اند و حتي جنگهاي مختلفي با هم كرده اند
اما با به تدريج مذهب اشاعره جاي معتزليان را گرفت
از اختلافات مشهور اين دو مساله جبر و اختيار است اشاعره قايل به جبر و معتزله قايل به اختيارند
بنيان گذار مذهب كلامي اشعري شخصي به نام ابوالحسن اشعري است كه از نوادگان ابوموسي اشعري (حكم جنگ صفين ) است
در مورد وهابي ها هم اگر چه دكتر نجاح الطايي كتابي نوشته و شباهت هاي فكري آنها را با خوارج بررسي كرده(وهابيون ام خوارج . نام كتاب ايشان)
اما بايد گفت خوارج ربطي به تشيع به هيچ وجه ندارد گروهي ظاهر نما كه بويي از ديانت نبرده اند و عنادي شديد با اميرالمومنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) داشته اند كه سر انجام هم ايشان را به شهادت مي رسانند.
فَمَنْ اتبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُ وَ لا يَشقَي( طه/123)
-
- پست: 509
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 747 بار
- سپاسهای دریافتی: 635 بار
معنای لغوی شفاعت :
در ابتدا به سراغ کتب لغت رفته و معانی ای که ذکر کرده اند را می آوریم:
قال الخليل في كتاب العين :
الشفع : ما كان من العدد أزواجا . تقول : كان وترا فشفعته بالآخر حتى صار شفعا . وفي القرآن " والشفع والوتر " ( سورة الفجر / 3 )
الشافع : الطالب لغيره ، وتقول استشفعت بفلان فتشفع لي إليه فشفعه في . والاسم : الشفاعة . واسم الطالب : الشفيع
والشافع : المعين ، يقال فلان يشفع لي بالعداوة ، أي يعين علي ويضادني قال النابغة : أتاك امرؤ مستعلن شنآنه له من عدو مثل ذلك شافع أي : معين(1)
- الصحاح - الجوهري :
الشفع : خلاف الوتر ، و هو الزوج . تقول : كان وترا فشفعته شفعا(2)
- لسان العرب - ابن منظور :
شفع : الشفع : خلاف الوتر ، وهو الزوج . تقول : كان وترا فشفعته شفعا(3)
وقال الراغب في المفردات :
الشفع : ضم الشيء إلى مثله ويقال للمشفوع شفع
والشفاعة : الانضمام إلى آخر ناصرا له وسائلا عنه ، وأكثر ما يستعمل في انضمام من هو أعلى حرمة ومرتبة إلى من هو أدنى . ومنه الشفاعة في القيامة قال ( لا يملكون الشفاعة إلا من اتخذ عند الرحمن عهدا . لا تنفع الشفاعة إلا من أذن له الرحمن . لا تغني شفاعتهم شيئا . ولا يشفعون إلا لمن ارتضى . فما تنفعهم شفاعة الشافعين ، أي لا يشفع لهم . ولا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة . من حميم ولا شفيع . من يشفع شفاعة حسنة . ومن يشفع شفاعة سيئة ، أي من انضم إلى غيره وعاونه وصار شفعا له أو شفعيا في فعل الخير والشر فعاونه وقواه وشاركه في نفعه وضره .(4)
همانگونه که مشاهده می کنید شفع در لغت به معنای زوج شدن دو تا شدن ضمیمه شدن در مقابل فرد بودن و وتر بودن آمده واین همان معنای حقیقی شفع
است اما اینکه شفع به معنای معین و ناصر معنایی مجازی می باشد چنانچه زمخشری در اساس البلاغه به این مطلب تصریح نموده:
و من المجاز :فلان یعادینی و له شافع ای معین یعینه علی عداوتی(5)
ادامه دارد . . .
---------------------------------------------------
1 - كتاب العين ج 1 ص 260
2 - الصحاح - الجوهري ج 3 ص 1238
3 - لسان العرب - ابن منظور ج 8 ص 183
4 - المفردات الراغب الاصفهانی ص 263
5 - اساس البلاغه زمخشری ج 1 ص 513
در ابتدا به سراغ کتب لغت رفته و معانی ای که ذکر کرده اند را می آوریم:
قال الخليل في كتاب العين :
الشفع : ما كان من العدد أزواجا . تقول : كان وترا فشفعته بالآخر حتى صار شفعا . وفي القرآن " والشفع والوتر " ( سورة الفجر / 3 )
الشافع : الطالب لغيره ، وتقول استشفعت بفلان فتشفع لي إليه فشفعه في . والاسم : الشفاعة . واسم الطالب : الشفيع
والشافع : المعين ، يقال فلان يشفع لي بالعداوة ، أي يعين علي ويضادني قال النابغة : أتاك امرؤ مستعلن شنآنه له من عدو مثل ذلك شافع أي : معين(1)
- الصحاح - الجوهري :
الشفع : خلاف الوتر ، و هو الزوج . تقول : كان وترا فشفعته شفعا(2)
- لسان العرب - ابن منظور :
شفع : الشفع : خلاف الوتر ، وهو الزوج . تقول : كان وترا فشفعته شفعا(3)
وقال الراغب في المفردات :
الشفع : ضم الشيء إلى مثله ويقال للمشفوع شفع
والشفاعة : الانضمام إلى آخر ناصرا له وسائلا عنه ، وأكثر ما يستعمل في انضمام من هو أعلى حرمة ومرتبة إلى من هو أدنى . ومنه الشفاعة في القيامة قال ( لا يملكون الشفاعة إلا من اتخذ عند الرحمن عهدا . لا تنفع الشفاعة إلا من أذن له الرحمن . لا تغني شفاعتهم شيئا . ولا يشفعون إلا لمن ارتضى . فما تنفعهم شفاعة الشافعين ، أي لا يشفع لهم . ولا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة . من حميم ولا شفيع . من يشفع شفاعة حسنة . ومن يشفع شفاعة سيئة ، أي من انضم إلى غيره وعاونه وصار شفعا له أو شفعيا في فعل الخير والشر فعاونه وقواه وشاركه في نفعه وضره .(4)
همانگونه که مشاهده می کنید شفع در لغت به معنای زوج شدن دو تا شدن ضمیمه شدن در مقابل فرد بودن و وتر بودن آمده واین همان معنای حقیقی شفع
است اما اینکه شفع به معنای معین و ناصر معنایی مجازی می باشد چنانچه زمخشری در اساس البلاغه به این مطلب تصریح نموده:
و من المجاز :فلان یعادینی و له شافع ای معین یعینه علی عداوتی(5)
ادامه دارد . . .
---------------------------------------------------
1 - كتاب العين ج 1 ص 260
2 - الصحاح - الجوهري ج 3 ص 1238
3 - لسان العرب - ابن منظور ج 8 ص 183
4 - المفردات الراغب الاصفهانی ص 263
5 - اساس البلاغه زمخشری ج 1 ص 513
فَمَنْ اتبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُ وَ لا يَشقَي( طه/123)
-
- پست: 509
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 747 بار
- سپاسهای دریافتی: 635 بار
تجزيه و تحليل معني شفاعت :
در حقيقت شخصي که متوسل، به شفيع ميشود نيروي خودش را که به تنهائي براي رسيدنش به هدف کافي نيست، با نيروي شفيع گره ميزند،
و در نتيجه آن را دو چندان نموده، به آنچه ميخواهد نائل ميشود، بطوريکه اگر اين کار را نميکرد، و تنها نيروي خود را به کار ميزد، به مقصود خود نميرسيد،
چون نيروي خودش به تنهائي ناقص و ضعيف و کوتاه بود.
و اما بحث اجتماعي آن، و اينکه تا چه پايه معتبر است؟
ميگوئيم: شفاعت يکي از اموري است که ما آن را براي رسيدن به مقصود به کار بسته، و از آن کمک ميگيريم و اگر موارد استعمال آن را آمارگيري کنيم، خواهيم
ديد که بطور کلي در يکي از دو مورد از آن استفاده ميکنيم، يا در موردجلب منفعت و خير، آن را به کار ميزنيم، و يا در مورد دفع ضرر و شر، البته نه هر نفعي، و نه
هرضرري، چون ما هرگز در نفع و ضررهائي که اسباب طبيعي و حوادث کوني آن را تامين ميکند، از قبيل گرسنگي و عطش و حرارت و سرما و سلامتي و مرض،
متوسل به شفاعت نمي شويم، وقتيگرسنه شديم بدون اينکه دست به دامن كسي بشويم، خود برخاسته براي خودمان غذا فراهم ميکنيم و همچنين آب و
لباس و خانه و دارو تهيه ميکنيم.
و توسل ما به اسباب و شفيع قرار دادن آنها، تنها در خيرات و شرور، و منافع ومضاري استکه اوضاع قوانين اجتماعي و احکام حکومت، پيش ميآورد،
چون در دائره حکومت و مولويت از يک سو و عبوديت و طاعت از سوي ديگر، احکامي از امر و نهي هست، که اگر محکوم و رعيت به آن احکام عمل کند،
و تکليف حاکم و مولي را امتثال نمايد، آثاري از قبيل مدح زباني و يا منافع مادي، در پي دارد، و اگر با آن مخالفت نموده، و از اطاعت تمرد و سرپيچي کند،
آثار ديگري از قبيل ضرر مادي، و يا معنوي در پي دارد، پس مثلاً وقتي مولائي به غلام خود امر و يا نهي کند، و او هم امتثال نمايد، اجري آبرومند دارد، و اگر مخالفت
کند، عقاب يا عذابي .
ازهمينجا دو نوع وضع و اعتبار درست ميشود، يکي وضع حکم و قانون، و يکي هم وضع آثاريکه برموافقت و مخالفت آن مترتب ميشود.
و بنابر همين اساس آسياي همه حکومتهاي عمومي و خصوصي، و مخصوصا حکومت بين هر انساني با زير دستش ميچرخد.
بنابراين اگر انساني بخواهد به کمالي و خيري برسد، مادي يا معنوي، که از نظرمعيارهاي اجتماعي، آمادگي و ابزار آن را ندارد و يا بخواهد از خود شري را دفع کند،
شري که بخاطر مخالفت متوجه او ميشود، و از سوي ديگر قادر برامتثال تکليف، و اداي وظيفه نيست، در اينجا متوسل به شفاعت ميشود.
و به عبارتي روشنتر، اگر شخصي بخواهد به ثوابي برسد که اسباب آن را تهيه نديده، و ازعقاب مخالفت تکليفي خلاص گردد، بدون اينکه تکليف را انجام دهد، در
اينجا متوسل به شفاعت ميگردد، و مورد تاثير شفاعت هم همين جاست، اما نه بطور مطلق.
براي اينکه بعضي افراد هستندکه اصلا لياقتي براي رسيدن به کمالي که مي خواهند ندارند، مانند يک فرد عامي که مي خواهد با شفاعت اعلم علماء شود، با
اينکه نه سواد دارد، و نه استعداد، و نه رابطهاي که ميان او و آن ديگري واسطه و شفيع شود ندارند، مانند بردهاي که به هيچ وجه نميخواهد از مولايش اطاعت
کند، ومي خواهد در عين ياغيگري و تمردش به وسيله شفاعت مورد عفو مولا قرار گيرد که در اين فروض، شفاعت سودي ندارد،
شفاعت وسيلهاي است براي تتميم سبب، نه اينکه خودش مستقلا سبب باشد.
ادامه دارد . . .
در حقيقت شخصي که متوسل، به شفيع ميشود نيروي خودش را که به تنهائي براي رسيدنش به هدف کافي نيست، با نيروي شفيع گره ميزند،
و در نتيجه آن را دو چندان نموده، به آنچه ميخواهد نائل ميشود، بطوريکه اگر اين کار را نميکرد، و تنها نيروي خود را به کار ميزد، به مقصود خود نميرسيد،
چون نيروي خودش به تنهائي ناقص و ضعيف و کوتاه بود.
و اما بحث اجتماعي آن، و اينکه تا چه پايه معتبر است؟
ميگوئيم: شفاعت يکي از اموري است که ما آن را براي رسيدن به مقصود به کار بسته، و از آن کمک ميگيريم و اگر موارد استعمال آن را آمارگيري کنيم، خواهيم
ديد که بطور کلي در يکي از دو مورد از آن استفاده ميکنيم، يا در موردجلب منفعت و خير، آن را به کار ميزنيم، و يا در مورد دفع ضرر و شر، البته نه هر نفعي، و نه
هرضرري، چون ما هرگز در نفع و ضررهائي که اسباب طبيعي و حوادث کوني آن را تامين ميکند، از قبيل گرسنگي و عطش و حرارت و سرما و سلامتي و مرض،
متوسل به شفاعت نمي شويم، وقتيگرسنه شديم بدون اينکه دست به دامن كسي بشويم، خود برخاسته براي خودمان غذا فراهم ميکنيم و همچنين آب و
لباس و خانه و دارو تهيه ميکنيم.
و توسل ما به اسباب و شفيع قرار دادن آنها، تنها در خيرات و شرور، و منافع ومضاري استکه اوضاع قوانين اجتماعي و احکام حکومت، پيش ميآورد،
چون در دائره حکومت و مولويت از يک سو و عبوديت و طاعت از سوي ديگر، احکامي از امر و نهي هست، که اگر محکوم و رعيت به آن احکام عمل کند،
و تکليف حاکم و مولي را امتثال نمايد، آثاري از قبيل مدح زباني و يا منافع مادي، در پي دارد، و اگر با آن مخالفت نموده، و از اطاعت تمرد و سرپيچي کند،
آثار ديگري از قبيل ضرر مادي، و يا معنوي در پي دارد، پس مثلاً وقتي مولائي به غلام خود امر و يا نهي کند، و او هم امتثال نمايد، اجري آبرومند دارد، و اگر مخالفت
کند، عقاب يا عذابي .
ازهمينجا دو نوع وضع و اعتبار درست ميشود، يکي وضع حکم و قانون، و يکي هم وضع آثاريکه برموافقت و مخالفت آن مترتب ميشود.
و بنابر همين اساس آسياي همه حکومتهاي عمومي و خصوصي، و مخصوصا حکومت بين هر انساني با زير دستش ميچرخد.
بنابراين اگر انساني بخواهد به کمالي و خيري برسد، مادي يا معنوي، که از نظرمعيارهاي اجتماعي، آمادگي و ابزار آن را ندارد و يا بخواهد از خود شري را دفع کند،
شري که بخاطر مخالفت متوجه او ميشود، و از سوي ديگر قادر برامتثال تکليف، و اداي وظيفه نيست، در اينجا متوسل به شفاعت ميشود.
و به عبارتي روشنتر، اگر شخصي بخواهد به ثوابي برسد که اسباب آن را تهيه نديده، و ازعقاب مخالفت تکليفي خلاص گردد، بدون اينکه تکليف را انجام دهد، در
اينجا متوسل به شفاعت ميگردد، و مورد تاثير شفاعت هم همين جاست، اما نه بطور مطلق.
براي اينکه بعضي افراد هستندکه اصلا لياقتي براي رسيدن به کمالي که مي خواهند ندارند، مانند يک فرد عامي که مي خواهد با شفاعت اعلم علماء شود، با
اينکه نه سواد دارد، و نه استعداد، و نه رابطهاي که ميان او و آن ديگري واسطه و شفيع شود ندارند، مانند بردهاي که به هيچ وجه نميخواهد از مولايش اطاعت
کند، ومي خواهد در عين ياغيگري و تمردش به وسيله شفاعت مورد عفو مولا قرار گيرد که در اين فروض، شفاعت سودي ندارد،
شفاعت وسيلهاي است براي تتميم سبب، نه اينکه خودش مستقلا سبب باشد.
ادامه دارد . . .
فَمَنْ اتبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُ وَ لا يَشقَي( طه/123)
-
- پست: 509
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 747 بار
- سپاسهای دریافتی: 635 بار
شرط ديگري که بعد از داشتن لیاقت در شفاعت هست، اين است که تاثير شفاعت شفيع در نزد حاکمي که نزدش شفاعت ميشود بايد تاثير جزافي و غير عقلايي
نباشد، بلکه بايد آن شفيع چيزي را بهانه و واسطه قرار دهد که به راستي در حاکم اثر بگذارد، و ثواب او و خلاصي از عقاب او را باعث شود،
پس شفيع از مولاي حاکم نميخواهد که مثلا مولويت خود را باطل، و عبوديت عبد خود را لغو کند، و نيز نمي خواهد که او از حکم خود و تکليفش دست بردارد، و يا آن
را به حکم ديگر نسخ نمايد، حالا يا براي همه نسخ کند، و يا براي شخص مورد فرض، که خصوص او را عقاب نکند.
و نيز از او نمي خواهد که قانون مجازات خود را يا بطور عموم و يا براي شخص مورد فرض لغو نموده، يا در هيچ واقعه و يا در خصوص اين واقعه مجازات نکند،
شفاعت معنايش اين نيست، و شفيع چنين تاثيري در حکم و مولويت مولا و عبوديت عبد، يا در مجازات او ندارد،
بلکه شفيع بعد از آنکه اين سه جهت را مقدس و معتبر شمرد، از راههاي ديگري شفاعت خود را ميکند،
مثلا يا به صفاتي از مولاي حاکم تمسک ميکند، که آن صفات اقتضا دارد که از بنده نافرمانش بگذرد، مانند بزرگواري، و کرم او و سخاوت و شرف دودمانش.
و يا به صفاتي در عبد تمسک می جويد، که آن صفات اقتضاء ميکند مولا بر او رافت ببرد، صفاتيکه عوامل آمرزش و عفو را برميانگيزد، مانند خواري و مسکنت و حقارت و بد حالي وامثال آن.
و يا به صفاتي که در نفس خود شفيع هست، مانند محبت و علاقهاي که مولا به او دارد، و قربمنزلتش، و علو مقامش در نزد وي
از اينجا براي کسي که در بحث دقت کرده باشد، معلوم و روشن ميگردد که شفيع، عاملی را بر عاملی حکومت و غلبه می دهد عاملياز عوامل مربوط به مورد
شفاعت، بر عاملي ديگر که عقاب را سبب شده، حکومت و غلبه ميدهد، حال يا آن عامل همانطور که گفتيم صفتي از صفات مولي است، ياصفتي از صفات عبد
است، يا از صفات خودش، هر چه باشد آن عامل را تقويت ميکند، تا برعامل عقوبت، يا هر حکمي ديگر که مي خواهد خنثايش کند،
يعني مورد عقوبت را از اينکه مورد عقوبت باشد بيرون نموده، داخل در مورد رفع عقوبت نمايد،(به عبارت ديگر عبد ديگر در موارد مورد عقاب قرار نمي گيرد و از تحت
آن موضوع خارج مي شود) پس ديگر حکم اولي که همان عقوبت بود، شامل اين مورد نمي شود، چون ديگر مورد نامبرده مصداق آن حکم نيست، نه اينکه در عين
مصداق بودن، حکم شاملش نشود، تا مستلزم ابطال حکم باشد و تضادي پيش آيد، اينطور نيست،
بلکه حقيقت شفاعت واسطه شدن در رساندن نفع و يا دفع ضرر است، بنحو حکومت(تغيير موضوع)، نه به نحو مضاده، و تعارض.
نکته ديگري که از اين بيان روشن ميشود، اين است که شفاعت خودش يکي از مصاديق سببيت است، و شخص متوسل به شفيع، در حقيقت مي خواهد ميان
مسبب و سبب دورتر، سبب نزديکتر به مسبب را واسطه کند، تا اين سبب جلو تاثير آن سبب را بگيرد، اين نکتهايست که علامه طباطبایی از تجزيه و تحليل معناي
شفاعت آن را به دست آورده است.(1)
--------------------------------------------
1 - تفسیرالمیزان ج1 ص 238-241
نباشد، بلکه بايد آن شفيع چيزي را بهانه و واسطه قرار دهد که به راستي در حاکم اثر بگذارد، و ثواب او و خلاصي از عقاب او را باعث شود،
پس شفيع از مولاي حاکم نميخواهد که مثلا مولويت خود را باطل، و عبوديت عبد خود را لغو کند، و نيز نمي خواهد که او از حکم خود و تکليفش دست بردارد، و يا آن
را به حکم ديگر نسخ نمايد، حالا يا براي همه نسخ کند، و يا براي شخص مورد فرض، که خصوص او را عقاب نکند.
و نيز از او نمي خواهد که قانون مجازات خود را يا بطور عموم و يا براي شخص مورد فرض لغو نموده، يا در هيچ واقعه و يا در خصوص اين واقعه مجازات نکند،
شفاعت معنايش اين نيست، و شفيع چنين تاثيري در حکم و مولويت مولا و عبوديت عبد، يا در مجازات او ندارد،
بلکه شفيع بعد از آنکه اين سه جهت را مقدس و معتبر شمرد، از راههاي ديگري شفاعت خود را ميکند،
مثلا يا به صفاتي از مولاي حاکم تمسک ميکند، که آن صفات اقتضا دارد که از بنده نافرمانش بگذرد، مانند بزرگواري، و کرم او و سخاوت و شرف دودمانش.
و يا به صفاتي در عبد تمسک می جويد، که آن صفات اقتضاء ميکند مولا بر او رافت ببرد، صفاتيکه عوامل آمرزش و عفو را برميانگيزد، مانند خواري و مسکنت و حقارت و بد حالي وامثال آن.
و يا به صفاتي که در نفس خود شفيع هست، مانند محبت و علاقهاي که مولا به او دارد، و قربمنزلتش، و علو مقامش در نزد وي
از اينجا براي کسي که در بحث دقت کرده باشد، معلوم و روشن ميگردد که شفيع، عاملی را بر عاملی حکومت و غلبه می دهد عاملياز عوامل مربوط به مورد
شفاعت، بر عاملي ديگر که عقاب را سبب شده، حکومت و غلبه ميدهد، حال يا آن عامل همانطور که گفتيم صفتي از صفات مولي است، ياصفتي از صفات عبد
است، يا از صفات خودش، هر چه باشد آن عامل را تقويت ميکند، تا برعامل عقوبت، يا هر حکمي ديگر که مي خواهد خنثايش کند،
يعني مورد عقوبت را از اينکه مورد عقوبت باشد بيرون نموده، داخل در مورد رفع عقوبت نمايد،(به عبارت ديگر عبد ديگر در موارد مورد عقاب قرار نمي گيرد و از تحت
آن موضوع خارج مي شود) پس ديگر حکم اولي که همان عقوبت بود، شامل اين مورد نمي شود، چون ديگر مورد نامبرده مصداق آن حکم نيست، نه اينکه در عين
مصداق بودن، حکم شاملش نشود، تا مستلزم ابطال حکم باشد و تضادي پيش آيد، اينطور نيست،
بلکه حقيقت شفاعت واسطه شدن در رساندن نفع و يا دفع ضرر است، بنحو حکومت(تغيير موضوع)، نه به نحو مضاده، و تعارض.
نکته ديگري که از اين بيان روشن ميشود، اين است که شفاعت خودش يکي از مصاديق سببيت است، و شخص متوسل به شفيع، در حقيقت مي خواهد ميان
مسبب و سبب دورتر، سبب نزديکتر به مسبب را واسطه کند، تا اين سبب جلو تاثير آن سبب را بگيرد، اين نکتهايست که علامه طباطبایی از تجزيه و تحليل معناي
شفاعت آن را به دست آورده است.(1)
--------------------------------------------
1 - تفسیرالمیزان ج1 ص 238-241
فَمَنْ اتبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُ وَ لا يَشقَي( طه/123)
-
- پست: 509
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 747 بار
- سپاسهای دریافتی: 635 بار
شفاعت تکويني و تشريعي
حال که اين معنا روشن شد، ميگوئيم: خداي سبحان در سببيت در يکي از دو جهت موردنظر قرار ميگيرد:
از نظر تکوين، و دوم از نظر تشريع،
از نظر اول خداي سبحان مبداء نخستين هر سبب، و هر تاثير است، و سببيت هر سببي بالاخره به او منتهي مي شود، پس مالک علي الاطلاق خلق و ايجاد،
او است و همه علل و اسباب اموري هستند که واسطه ميان او و غير او، و وسيله انتشار رحمت اويند، آن رحمتي که پايان ندارد، و نعمتي که بي شمار به خلق و
صنع خود دارد، پساز نظر تکوين سببيت خدا، جاي هيچ حرف نيست.
و اما از جهت دوم يعني تشريع، خدايتعالي به ما تفضل کرده، در عين بلندي مرتبهاش، خود را به ما نزديک ساخته، و براي ما تشريع دين نموده و در آن دين احکامي از
اوامر و نواهي و غيره، وضع کرده و تبعات و عقوبتهائي در آخرت براي نافرمانان معين نموده، رسولاني براي ما گسيل داشت، ما را بشارتها دادند، و انذارها کردند، و
دين خدا را به بهترين وجه تبليغ نمودند، و حجت خود را ما تمام كرده
(تمت کلمة ربک صدقا و عدلا، لا مبدل لکلماته، کلمه پروردگارت درراستي و عدالت تمام شد، و کسي نيست که کلمات او را مبدل سازد). (10)
حال ببينيم معناي شفاعت با کدام يک از اين دو جهت منطبق است؟
اما انطباق آن برجهت اول، يعني جهت تکوين و اينکه اسباب و علل وجوديه کار شفاعت را بکنند، که بسيارواضح است، براي اينکه هر سببي واسطه است ميان
سبب فوق و مسبب خودش، و روي هم آنها از صفات علياي خدا، يعني رحمت و خلق و احياء و رزق، و . . . استفاده نموده، و انواع نعمتها و فضلها را گرفته، به
محتاجان آن ميرسانند.
قرآن کريم هم اين معناي از شفاعت را تحمل ميکند، از آن جمله ميفرمايد:
(له ما فيالسموات و ما في الارض، من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه)(11) ،
و نيز ميفرمايد:
(ان ربکم الله الذيخلق السموات و الارض في ستة ايام، ثم استوي علي العرش، يدبر الامر، ما من شفيع الا منبعد اذنه)( 12)
در اين دو آيه که راجع به خلقت آسمانها و زمين است، قهرا شفاعت هم در آنها در مورد تکوين خواهد بود، و شفاعت در مورد تکوين جز اين نمي تواند باشد، که علل
و اسبابي ميان خدا ومسببها واسطه شده، امور آنها را تدبير و وجود و بقاء آنها را تنظيم کنند و اين همان شفاعتتکويني است.
و اما از جهت دوم، يعني از جهت تشريع، در اين جهت چيزي که ميتوان گفت، اين است که مفهوم شفاعت با در نظر گرفتن آن تجزيه و تحليل که کرديم، در اين مورد
هم صادق است، و هيچمحذوري در آن نيست، و آيه:
(يومئذ لا تنفع الشفاعة، الا من اذن له الرحمن، و رضي له قولا)(13)
و آيه:(لا تنفع الشفاعة عنده، الا لمن اذن له)( 14 )
و آيه(لا تغني شفاعتهم شيئا الا من . . . (15)
و آيه: (و لا يشفعون الا لمن ارتضي)( 16)
و آيه: (و لا يملک الذين يدعون من دونهالشفاعة، الا من شهد بالحق و هم يعلمون)( 17 )
این آیات با شفاعت در مرحله تشريع منطبقند ، براي اينکه اين آيات بطوريکه ملاحظه ميفرمائيد، شفاعت(يعني شافع بودن)را براي عدهاي از بندگان خدا از قبيل
ملائکه، و بعضي از مردم، اثبات ميکند، البته بشرط اذن و به قيد ارتضاء، و اين خودش تمليك شفاعت است، يعني با همين کلامش دارد
شفاعت را به بعضي ازبندگانش تمليک ميکند، و مي تواند بکند، چون(له الملک و له الامر).
پس اين بندگان که خدا مقام شفاعت را به آنان داده، مي توانند به رحمت و عفو و مغفرت خدا، وساير صفات علياي او تمسک نموده، بندهاي از بندگان خدا را که گناه
گرفتارش کرده، مشمول آن صفات خدا قرار دهند، و در نتيجه بلاي عقوبت را که شامل او شده، از او برگردانند، و در اينصورت ديگر از مورد حکم عقوبت بيرون گشته،
ديگر مصداق آن حکم نيست، و قبلا هم روشنکرديم، که تاثير شفاعت از باب حکومت است، نه از باب تضاد و تعارض، و اين مطلب با گفتارخود خدايتعالي که
ميفرمايد: (فاولئک يبدل الله سياتهم حسنات، خدا گناهان ايشان را مبدل به حسنه ميکند(18) کاملا روشن و بي اشکال ميشود.
چون به حکم اين آيه خدا مي تواند عملي را با عملي ديگر معاوضه کند، همچنانکه ميتواند يک عمل موجود را معدوم سازد، چنانچه خودش هم فرموده:
(و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا)، و به آنچه که عمل کردهاند ميپردازيم، و آنرا هيچ و پوچ ميکنيم (19)
و نيز خودش فرموده: فاحبط اعمالهم، پس اعمالشان را بي اثر کرد (20)
و نيز همو فرموده : ان تجتنبوا کبائرما تنهون عنه، نکفر عنکم سيئاتکم، اگر از گناهان کبيره اجتناب کنيد، گناهان صغيره شما را محو ميکنيم)(21)
و نيز فرموده:
ان الله لا يغفر ان يشرک به، و يغفر ما دون ذلک لمن يشاء،
خدا اين گناه را نميآمرزد که به وي شرک بورزند، و گناهان پائين تر از آن را از هر کس بخواهد ميآمرزد (22)
و اينآيه بطور مسلم در غير مورد ايمان و توبه است، براي اينکه ايمان و توبه شرک قبلي را هم جبران نموده، آن را مانند ساير گناهان مشمول آمرزش خدا ميکند.
و نيز همانطور که مي تواند عملي را مبدل به عملي ديگر کند، ميتواند عملي اندک را بسيارکند،
همچنانکه خودش در اين باره فرموده: اولئک يوتون اجرهم مرتين، اينان اجرشان دو برابرداده ميشود (23)
و نيز فرموده: (من جاء بالحسنة، فله عشر امثالها، هر کس کار نيکي کند، ده برابرمثل آنرا خواهد داشت (24)
و نيز همانطور که ميتواند عملي را با عملي ديگر مبدل نموده، و نيز عملي اندک را بسيارکند، همچنين مي تواند عملي را که معدوم بوده، موجود سازد،
که در اين باره فرموده:
(و الذين آمنواو اتبعتهم ذريتهم بايمان، الحقنا بهم ذريتهم، و ما التناهم من عملهم من شيء، کل امرء بما کسبرهين،
کسانيکه ايمان آوردند، و ذريهشان نيز از ايشان پيروي نموده، ايمان آوردند، ما ذريهشان را به ايشان ملحق ميکنيم، و ايشان را از هيچ يک از اعمالي که کردند
محروم و بي بهره نميسازيم، که هرمردي در گرو عملي است که کرده (25)
و اين همان لحوق و الحاق است، و سخن کوتاه اينکه خدا هر چه بخواهد مي تواند انجام دهد، و هرحکمي که بخواهد ميراند.
بله، اين هم هست، که او هر چه را بکند بخاطر مصلحتي ميکند که اقتضاي آن را داشته باشد، و بخاطر علتي انجام مي دهد، که بين او و عملش واسطه است،
وقتي چنين است، چه مانعيدارد که يکي از آن مصلحتها و يکي از آن علتها شفاعت شافعاني چون انبياء و اولياء و بندگانمقرب او باشد، هيچ مانعي به ذهن
نميرسد، و هيچ جزاف و ظلمي هم لازم نميآيد.
از اينجا روشن شد که معناي شفاعت - البته منظور از آن شافعيت است - بر حسب حقيقت در حق خداي تعالي نيز صادق است، چون هر يک از صفات او واسطه
بين او و بين خلق او، در افاضه جود، و بذل وجود هستند، پس در حقيقت شفيع علي الاطلاق او است،
همچنانکه خودش به صراحت فرموده: (قل لله الشفاعة جميعا، بگو شفاعت همهاش از خداست)(26)،
و نيز فرموده: (ما لکم من دونه من ولي و لا شفيع، بگو شما به غير خدا سرپرست و شفيعي نداريد)(27)،
و باز فرموده: (ليس لهم من دونه ولي و لا شفيع، ايشان بجز خدا شفيع و سرپرستي ندارند)(28).
و غير خداي تعالي هر کس شفيع شود، و داراي اين مقام بگردد، به اذن او و به تمليک او شدهاست، و با مطالب گذشته مسلم شد، شفاعت تا آن حدي که
محذوري ناشايسته به ساحت کبريائي خدائيش نياورد، ثابت است و ممکن است اين معنا را به بياني روشنتر تقريب کرده گفت: ثواب و پاداش دادن به نيکوکار
حقيقتي است که عقل آن را صحيح دانسته و حق بنده نيکوکار مي داند، حقي که به گردن مولا ثابت شده همچنانکه عقاب و امساک کردن از رحمت به بنده مجرم را
حقي براي مولي مي داند، اما ميان اين دو حق از نظر عقل فرقي هست و آن اين است که عقل ابطال حق غير را صحيح نمي داند چون ظلم است و اما ابطال حق
خويش و صرف نظر کردن از آنرا قبيح نميشمارد و بنا بر اين عقل جائز مي داند که مولائي بخاطر شفاعت شفيعي از عقاب بندهاش و يا امساک رحمت به او که حق
خود مولا است، صرف نظر کند، و حقيقت شفاعت هم همين است.
ادامه دارد
-----------------------------------------------
10 - سوره انعام آيه 115
11 - سوره بقره آيه 255
12 - سوره يونس آيه 3
13 - سوره طه آيه 109
14 - سوره سبا آيه 23
15 - سوره نجم آيه 26
16 - سوره انبياء آيه 28
17 - سوره زخرف آيه 86
18 - سوره فرقان آيه 70
19 - سوره فرقان آيه 23
20 - سوره محمد آيه 9
21 - سوره نساء آيه 31
22 - سوره نساء 48
23 - سوره قصص 54
24 - سوره انعام آيه 160
25 - سوره طور آيه 21
26 - سوره زمر آيه 44
27- سوره سجده آيه 4
28 - سوره انعام آيه 51
حال که اين معنا روشن شد، ميگوئيم: خداي سبحان در سببيت در يکي از دو جهت موردنظر قرار ميگيرد:
از نظر تکوين، و دوم از نظر تشريع،
از نظر اول خداي سبحان مبداء نخستين هر سبب، و هر تاثير است، و سببيت هر سببي بالاخره به او منتهي مي شود، پس مالک علي الاطلاق خلق و ايجاد،
او است و همه علل و اسباب اموري هستند که واسطه ميان او و غير او، و وسيله انتشار رحمت اويند، آن رحمتي که پايان ندارد، و نعمتي که بي شمار به خلق و
صنع خود دارد، پساز نظر تکوين سببيت خدا، جاي هيچ حرف نيست.
و اما از جهت دوم يعني تشريع، خدايتعالي به ما تفضل کرده، در عين بلندي مرتبهاش، خود را به ما نزديک ساخته، و براي ما تشريع دين نموده و در آن دين احکامي از
اوامر و نواهي و غيره، وضع کرده و تبعات و عقوبتهائي در آخرت براي نافرمانان معين نموده، رسولاني براي ما گسيل داشت، ما را بشارتها دادند، و انذارها کردند، و
دين خدا را به بهترين وجه تبليغ نمودند، و حجت خود را ما تمام كرده
(تمت کلمة ربک صدقا و عدلا، لا مبدل لکلماته، کلمه پروردگارت درراستي و عدالت تمام شد، و کسي نيست که کلمات او را مبدل سازد). (10)
حال ببينيم معناي شفاعت با کدام يک از اين دو جهت منطبق است؟
اما انطباق آن برجهت اول، يعني جهت تکوين و اينکه اسباب و علل وجوديه کار شفاعت را بکنند، که بسيارواضح است، براي اينکه هر سببي واسطه است ميان
سبب فوق و مسبب خودش، و روي هم آنها از صفات علياي خدا، يعني رحمت و خلق و احياء و رزق، و . . . استفاده نموده، و انواع نعمتها و فضلها را گرفته، به
محتاجان آن ميرسانند.
قرآن کريم هم اين معناي از شفاعت را تحمل ميکند، از آن جمله ميفرمايد:
(له ما فيالسموات و ما في الارض، من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه)(11) ،
و نيز ميفرمايد:
(ان ربکم الله الذيخلق السموات و الارض في ستة ايام، ثم استوي علي العرش، يدبر الامر، ما من شفيع الا منبعد اذنه)( 12)
در اين دو آيه که راجع به خلقت آسمانها و زمين است، قهرا شفاعت هم در آنها در مورد تکوين خواهد بود، و شفاعت در مورد تکوين جز اين نمي تواند باشد، که علل
و اسبابي ميان خدا ومسببها واسطه شده، امور آنها را تدبير و وجود و بقاء آنها را تنظيم کنند و اين همان شفاعتتکويني است.
و اما از جهت دوم، يعني از جهت تشريع، در اين جهت چيزي که ميتوان گفت، اين است که مفهوم شفاعت با در نظر گرفتن آن تجزيه و تحليل که کرديم، در اين مورد
هم صادق است، و هيچمحذوري در آن نيست، و آيه:
(يومئذ لا تنفع الشفاعة، الا من اذن له الرحمن، و رضي له قولا)(13)
و آيه:(لا تنفع الشفاعة عنده، الا لمن اذن له)( 14 )
و آيه(لا تغني شفاعتهم شيئا الا من . . . (15)
و آيه: (و لا يشفعون الا لمن ارتضي)( 16)
و آيه: (و لا يملک الذين يدعون من دونهالشفاعة، الا من شهد بالحق و هم يعلمون)( 17 )
این آیات با شفاعت در مرحله تشريع منطبقند ، براي اينکه اين آيات بطوريکه ملاحظه ميفرمائيد، شفاعت(يعني شافع بودن)را براي عدهاي از بندگان خدا از قبيل
ملائکه، و بعضي از مردم، اثبات ميکند، البته بشرط اذن و به قيد ارتضاء، و اين خودش تمليك شفاعت است، يعني با همين کلامش دارد
شفاعت را به بعضي ازبندگانش تمليک ميکند، و مي تواند بکند، چون(له الملک و له الامر).
پس اين بندگان که خدا مقام شفاعت را به آنان داده، مي توانند به رحمت و عفو و مغفرت خدا، وساير صفات علياي او تمسک نموده، بندهاي از بندگان خدا را که گناه
گرفتارش کرده، مشمول آن صفات خدا قرار دهند، و در نتيجه بلاي عقوبت را که شامل او شده، از او برگردانند، و در اينصورت ديگر از مورد حکم عقوبت بيرون گشته،
ديگر مصداق آن حکم نيست، و قبلا هم روشنکرديم، که تاثير شفاعت از باب حکومت است، نه از باب تضاد و تعارض، و اين مطلب با گفتارخود خدايتعالي که
ميفرمايد: (فاولئک يبدل الله سياتهم حسنات، خدا گناهان ايشان را مبدل به حسنه ميکند(18) کاملا روشن و بي اشکال ميشود.
چون به حکم اين آيه خدا مي تواند عملي را با عملي ديگر معاوضه کند، همچنانکه ميتواند يک عمل موجود را معدوم سازد، چنانچه خودش هم فرموده:
(و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا)، و به آنچه که عمل کردهاند ميپردازيم، و آنرا هيچ و پوچ ميکنيم (19)
و نيز خودش فرموده: فاحبط اعمالهم، پس اعمالشان را بي اثر کرد (20)
و نيز همو فرموده : ان تجتنبوا کبائرما تنهون عنه، نکفر عنکم سيئاتکم، اگر از گناهان کبيره اجتناب کنيد، گناهان صغيره شما را محو ميکنيم)(21)
و نيز فرموده:
ان الله لا يغفر ان يشرک به، و يغفر ما دون ذلک لمن يشاء،
خدا اين گناه را نميآمرزد که به وي شرک بورزند، و گناهان پائين تر از آن را از هر کس بخواهد ميآمرزد (22)
و اينآيه بطور مسلم در غير مورد ايمان و توبه است، براي اينکه ايمان و توبه شرک قبلي را هم جبران نموده، آن را مانند ساير گناهان مشمول آمرزش خدا ميکند.
و نيز همانطور که مي تواند عملي را مبدل به عملي ديگر کند، ميتواند عملي اندک را بسيارکند،
همچنانکه خودش در اين باره فرموده: اولئک يوتون اجرهم مرتين، اينان اجرشان دو برابرداده ميشود (23)
و نيز فرموده: (من جاء بالحسنة، فله عشر امثالها، هر کس کار نيکي کند، ده برابرمثل آنرا خواهد داشت (24)
و نيز همانطور که ميتواند عملي را با عملي ديگر مبدل نموده، و نيز عملي اندک را بسيارکند، همچنين مي تواند عملي را که معدوم بوده، موجود سازد،
که در اين باره فرموده:
(و الذين آمنواو اتبعتهم ذريتهم بايمان، الحقنا بهم ذريتهم، و ما التناهم من عملهم من شيء، کل امرء بما کسبرهين،
کسانيکه ايمان آوردند، و ذريهشان نيز از ايشان پيروي نموده، ايمان آوردند، ما ذريهشان را به ايشان ملحق ميکنيم، و ايشان را از هيچ يک از اعمالي که کردند
محروم و بي بهره نميسازيم، که هرمردي در گرو عملي است که کرده (25)
و اين همان لحوق و الحاق است، و سخن کوتاه اينکه خدا هر چه بخواهد مي تواند انجام دهد، و هرحکمي که بخواهد ميراند.
بله، اين هم هست، که او هر چه را بکند بخاطر مصلحتي ميکند که اقتضاي آن را داشته باشد، و بخاطر علتي انجام مي دهد، که بين او و عملش واسطه است،
وقتي چنين است، چه مانعيدارد که يکي از آن مصلحتها و يکي از آن علتها شفاعت شافعاني چون انبياء و اولياء و بندگانمقرب او باشد، هيچ مانعي به ذهن
نميرسد، و هيچ جزاف و ظلمي هم لازم نميآيد.
از اينجا روشن شد که معناي شفاعت - البته منظور از آن شافعيت است - بر حسب حقيقت در حق خداي تعالي نيز صادق است، چون هر يک از صفات او واسطه
بين او و بين خلق او، در افاضه جود، و بذل وجود هستند، پس در حقيقت شفيع علي الاطلاق او است،
همچنانکه خودش به صراحت فرموده: (قل لله الشفاعة جميعا، بگو شفاعت همهاش از خداست)(26)،
و نيز فرموده: (ما لکم من دونه من ولي و لا شفيع، بگو شما به غير خدا سرپرست و شفيعي نداريد)(27)،
و باز فرموده: (ليس لهم من دونه ولي و لا شفيع، ايشان بجز خدا شفيع و سرپرستي ندارند)(28).
و غير خداي تعالي هر کس شفيع شود، و داراي اين مقام بگردد، به اذن او و به تمليک او شدهاست، و با مطالب گذشته مسلم شد، شفاعت تا آن حدي که
محذوري ناشايسته به ساحت کبريائي خدائيش نياورد، ثابت است و ممکن است اين معنا را به بياني روشنتر تقريب کرده گفت: ثواب و پاداش دادن به نيکوکار
حقيقتي است که عقل آن را صحيح دانسته و حق بنده نيکوکار مي داند، حقي که به گردن مولا ثابت شده همچنانکه عقاب و امساک کردن از رحمت به بنده مجرم را
حقي براي مولي مي داند، اما ميان اين دو حق از نظر عقل فرقي هست و آن اين است که عقل ابطال حق غير را صحيح نمي داند چون ظلم است و اما ابطال حق
خويش و صرف نظر کردن از آنرا قبيح نميشمارد و بنا بر اين عقل جائز مي داند که مولائي بخاطر شفاعت شفيعي از عقاب بندهاش و يا امساک رحمت به او که حق
خود مولا است، صرف نظر کند، و حقيقت شفاعت هم همين است.
ادامه دارد
-----------------------------------------------
10 - سوره انعام آيه 115
11 - سوره بقره آيه 255
12 - سوره يونس آيه 3
13 - سوره طه آيه 109
14 - سوره سبا آيه 23
15 - سوره نجم آيه 26
16 - سوره انبياء آيه 28
17 - سوره زخرف آيه 86
18 - سوره فرقان آيه 70
19 - سوره فرقان آيه 23
20 - سوره محمد آيه 9
21 - سوره نساء آيه 31
22 - سوره نساء 48
23 - سوره قصص 54
24 - سوره انعام آيه 160
25 - سوره طور آيه 21
26 - سوره زمر آيه 44
27- سوره سجده آيه 4
28 - سوره انعام آيه 51
فَمَنْ اتبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُ وَ لا يَشقَي( طه/123)
-
- پست: 509
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 747 بار
- سپاسهای دریافتی: 635 بار
شفاعت در ادیان گذشته:
بعد از روشن شدن معنای شفاعت به جستجوی این معنا در ادیان گذشته میپردازیم تا روشن شود که این معنا در ادیان گذشته نیز بوده است در ابتدا به سراغ
قاموس کتاب مقدس می رویم و معنای شفاعت را در آن می یابیم:
شفع - شفيع - شفاعة : وهي التوسط بين شخص وآخر . وهي دليل محبة الإنسان لأخيه الإنسان . كما أنها مؤسسة على أن معاملة الله للبشر معاملة ليست
فردية فحسب بل جماعية أيضا . والصلاة الشفاعية قديمة قدم نوح ( تك 8 : 20 و 22 ) وإبراهيم ( تك 17 : 18 و 23 - 33 ) وموسى ( خر 15 : 25 ) . وخليفة موسى
الذي رفع صلواته كقاضي وكاهن ونبي هو صموئيل ( 1 صم 7 : 5 و 8 ) وحياة المسيح كانت مليئة بالصلوات الشفاعية . بل إن الصلاة الربانية تحمل روح الشفاعة في
طلب الملكوت ومغفرة ذنوب الآخرين . والصلاة الشفاعية يرفعها الإنسان لأجل صديق أو لأجل عدو ( مت 5 : 44 ) أما الروح القدس فهو يشفع فينا ( رو 8 : 26 ) أما
المسيح في حياته الشخصية وموته على الصليب فهو شفيعنا الذي ساقته شفاعته للموت على الصليب كفارة لخطايا البشرية . أنظر ( وسيط ) (29)
همانطور که ملاحظه می کنید معنای شفاعت در ادیان پیش نیز بوده است و به آن در جاهای مختلف تورات و انجیل تصریح شده است اگر چه در بعضی موارد از
تحریف در امان نبوده است و تصلیب مسیح (ع) را نیز به آن ربط داده اند اما به اصل شفاعت تصریح کرده اند
موارد دیگری را نیز ذکر می کنیم:
در کتاب العهد القديم والجديد آمده :
18 - لأنه إن كانت الوراثة من الناموس فلم تكن أيضا من موعد . ولكن الله وهبها لإبراهيم بموعد . 19 - فلماذا الناموس . قد زيد بسبب التعديات إلى أن يأتي النسل الذي قد وعد له مرتبا بملائكة في يد وسيط . 20 - وأما الوسيط فلا يكون لواحد ولكن الله واحد(30)
در اینجا از شفیع با عنوان وسیط یاد شده است و همچنین در اینجا:
وكان موسى وسيطا بين الله وشعب بني إسرائيل وهكذا المسيح هو وسيط بين الله والناس .(31)
همانطور که ملاحظه می کنید در این عبارت نیز حضرت موسی (علیه السلام)و عیسی (علیه السلام) به عنوان وسیط و شفیع بین خدا و مردم معرفی شده اند.
موارد دیگری که به مساله شفاعت پرداخته اند از این قرار است:
ثم أعلن الرب لإبراهيم خراب سدوم وعمورة بسبب شرهما فتشفع إبراهيم لأجل الأبرار هناك فأنقذ الرب لوطا بيد ملاكين ( تك ص 18 و 19 ) . . . وحيثما سكن إبراهيم كان يقيم مذبحا للرب ويدعو باسمه ( تك 12 : 7 و 8 ) وقد قدم صلوات تشفعية لأجل الآخرين ففي تك 17 : 20 صلى لأجل إسماعيل وفي تك 18 : 23 - 32 لأجل لوط . (32)
در اینجا به شفاعت حضرت ابراهیم (علیه السلام) برای ابرار و نیکان اشاره شده.
شفاعة زكريا لبني إسرائيل : كما ظهر لزكريا بروح النبوة واقفا على هذا الجبل شافعا في شعبه ( زك 14 : 4 ) . (33)
در اینجا نیز به شفاعت حضرت زکریا برای بنی اسرائیل اشاره نموده است.
بشارة الأنبياء بالشفيع الذي سيأتي ( البراقليطس ) : معز : ( يو 14 : 16 و 15 : 26 و 16 : 7 ) وهو الروح القدس . ولم ترد إلا في إنجيل يوحنا . والكلمة الأصلية اليونانية ( پراكليتيس ) وتعني ( معز ومعين وشفيع ومحام ) وتشير إلى عمل الروح القدس لأجلنا . (34)
در اینجا نیز به بشارت انبیاء گذشته به آمدن شفیعی در آینده پرداخته است که این بشارتی بر آمدن خاتم الانبیاء حضرت محمد(صلی الله علیه و آله )
می باشد اما همانگونه که ملاحظه میکنید او را به روح القدس تحریف کرده اند چرا که پریقلیطوس به معنی محمود که مرادف احمد است می باشد
و قرائن بسیاری بر این مطلب وجود دارد که جهت جلوگیری از تطویل بحث خوانندگان را به منبع ارجاع می دهیم. (35)
------------------------------------------------------
29 - قاموس الكتاب المقدس ص 513
30 – العهد الجدید و القدیم ج 3 ص 307
31 - قاموس الكتاب المقدس ص 933
32 - قاموس الكتاب المقدس ص 11
33 - قاموس الكتاب المقدس ص 441
34 - قاموس الكتاب المقدس ص 627
35 – الاهیات استاد سبحانی ج3 ص450
بعد از روشن شدن معنای شفاعت به جستجوی این معنا در ادیان گذشته میپردازیم تا روشن شود که این معنا در ادیان گذشته نیز بوده است در ابتدا به سراغ
قاموس کتاب مقدس می رویم و معنای شفاعت را در آن می یابیم:
شفع - شفيع - شفاعة : وهي التوسط بين شخص وآخر . وهي دليل محبة الإنسان لأخيه الإنسان . كما أنها مؤسسة على أن معاملة الله للبشر معاملة ليست
فردية فحسب بل جماعية أيضا . والصلاة الشفاعية قديمة قدم نوح ( تك 8 : 20 و 22 ) وإبراهيم ( تك 17 : 18 و 23 - 33 ) وموسى ( خر 15 : 25 ) . وخليفة موسى
الذي رفع صلواته كقاضي وكاهن ونبي هو صموئيل ( 1 صم 7 : 5 و 8 ) وحياة المسيح كانت مليئة بالصلوات الشفاعية . بل إن الصلاة الربانية تحمل روح الشفاعة في
طلب الملكوت ومغفرة ذنوب الآخرين . والصلاة الشفاعية يرفعها الإنسان لأجل صديق أو لأجل عدو ( مت 5 : 44 ) أما الروح القدس فهو يشفع فينا ( رو 8 : 26 ) أما
المسيح في حياته الشخصية وموته على الصليب فهو شفيعنا الذي ساقته شفاعته للموت على الصليب كفارة لخطايا البشرية . أنظر ( وسيط ) (29)
همانطور که ملاحظه می کنید معنای شفاعت در ادیان پیش نیز بوده است و به آن در جاهای مختلف تورات و انجیل تصریح شده است اگر چه در بعضی موارد از
تحریف در امان نبوده است و تصلیب مسیح (ع) را نیز به آن ربط داده اند اما به اصل شفاعت تصریح کرده اند
موارد دیگری را نیز ذکر می کنیم:
در کتاب العهد القديم والجديد آمده :
18 - لأنه إن كانت الوراثة من الناموس فلم تكن أيضا من موعد . ولكن الله وهبها لإبراهيم بموعد . 19 - فلماذا الناموس . قد زيد بسبب التعديات إلى أن يأتي النسل الذي قد وعد له مرتبا بملائكة في يد وسيط . 20 - وأما الوسيط فلا يكون لواحد ولكن الله واحد(30)
در اینجا از شفیع با عنوان وسیط یاد شده است و همچنین در اینجا:
وكان موسى وسيطا بين الله وشعب بني إسرائيل وهكذا المسيح هو وسيط بين الله والناس .(31)
همانطور که ملاحظه می کنید در این عبارت نیز حضرت موسی (علیه السلام)و عیسی (علیه السلام) به عنوان وسیط و شفیع بین خدا و مردم معرفی شده اند.
موارد دیگری که به مساله شفاعت پرداخته اند از این قرار است:
ثم أعلن الرب لإبراهيم خراب سدوم وعمورة بسبب شرهما فتشفع إبراهيم لأجل الأبرار هناك فأنقذ الرب لوطا بيد ملاكين ( تك ص 18 و 19 ) . . . وحيثما سكن إبراهيم كان يقيم مذبحا للرب ويدعو باسمه ( تك 12 : 7 و 8 ) وقد قدم صلوات تشفعية لأجل الآخرين ففي تك 17 : 20 صلى لأجل إسماعيل وفي تك 18 : 23 - 32 لأجل لوط . (32)
در اینجا به شفاعت حضرت ابراهیم (علیه السلام) برای ابرار و نیکان اشاره شده.
شفاعة زكريا لبني إسرائيل : كما ظهر لزكريا بروح النبوة واقفا على هذا الجبل شافعا في شعبه ( زك 14 : 4 ) . (33)
در اینجا نیز به شفاعت حضرت زکریا برای بنی اسرائیل اشاره نموده است.
بشارة الأنبياء بالشفيع الذي سيأتي ( البراقليطس ) : معز : ( يو 14 : 16 و 15 : 26 و 16 : 7 ) وهو الروح القدس . ولم ترد إلا في إنجيل يوحنا . والكلمة الأصلية اليونانية ( پراكليتيس ) وتعني ( معز ومعين وشفيع ومحام ) وتشير إلى عمل الروح القدس لأجلنا . (34)
در اینجا نیز به بشارت انبیاء گذشته به آمدن شفیعی در آینده پرداخته است که این بشارتی بر آمدن خاتم الانبیاء حضرت محمد(صلی الله علیه و آله )
می باشد اما همانگونه که ملاحظه میکنید او را به روح القدس تحریف کرده اند چرا که پریقلیطوس به معنی محمود که مرادف احمد است می باشد
و قرائن بسیاری بر این مطلب وجود دارد که جهت جلوگیری از تطویل بحث خوانندگان را به منبع ارجاع می دهیم. (35)
------------------------------------------------------
29 - قاموس الكتاب المقدس ص 513
30 – العهد الجدید و القدیم ج 3 ص 307
31 - قاموس الكتاب المقدس ص 933
32 - قاموس الكتاب المقدس ص 11
33 - قاموس الكتاب المقدس ص 441
34 - قاموس الكتاب المقدس ص 627
35 – الاهیات استاد سبحانی ج3 ص450
فَمَنْ اتبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُ وَ لا يَشقَي( طه/123)