عاقبت فراموشی خدا !!!

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

عاقبت فراموشی خدا !!!

پست توسط مائده آسمانی »

 تصویر 

[HIGHLIGHT=#ffff00] [FONT=Book Antiqua]عاقبت فراموشی خدا   




برخی از انسان‌ها چون آیات خدا، فرامین او، پیامبران و ائمّه(علیه السلام) را فراموش می‌کنند، خودشان نیز به فراموشی سپرده


می‌شوند و این فراموش شدن نه تنها در آخرت که در دنیا نیز دامن ایشان را می‌گیرد.


برخی از گناهکاران در روز قیامت کور محشور می‌شوند.


ایشان از خداوند می‌پرسند:


قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيرًا1


«پروردگارا! چرا نابينا محشورم كردي؟! با آن که بينا بودم!»


آنها در پاسخ سؤال خود این‌گونه می‌شنوند:


 َالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى2


«آن گونه كه آيات من براي تو آمد، و تو آنها را فراموش كردي، امروزنيز تو فراموش خواهي شد!»
 


آری، برخی از انسان‌ها چون آیات خدا، فرامین او، پیامبران و ائمّه(علیه السلام) را فراموش می‌کنند، خودشان نیز به فراموشی سپرده


می‌شوند و این فراموش شدن نه تنها در آخرت که در دنیا نیز دامن ایشان را می‌گیرد؛ سندی بن محمّد می‌گوید گروهی به دنبال


امیرالمؤمنین(علیه السلام) می‌رفتند، پیروان شماییم؟ حضرت فرمود: «چرا نشانی پیروان خود را در شما نمی‌بینیم؟!» 3.


حضرت یوسف(علیه السلام) از آن جوان‌های غیور بود. انسان غیرتمند، زنا نمی‌کند. زلیخا می‌خواست یوسف(علیه السلام) را به دام


اندازد. چهل در را پشت هم قفل کرد و از او تقاضای گناه کرد:


وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ


الظَّالِمُونَ4


حضرت یوسف(علیه السلام) دید زلیخا پارچه‌ای روی چیزی انداخت.


پرسید: این چه بود؟


زلیخا گفت: این بت و معبود من است.


یوسف(علیه السلام) فرمود: «پس من معبود خود را چه کنم؟ چطور چشمان خدا را ببندم؟ من نمی‌توانم چشم خدایم را ببندم»؛


بنابراین یوسف(علیه السلام) پا به فرار گذاشت.


او را به زندان انداختند.


زندان برای او گواراتر از گناه کردن بود.


در زندان با دو نفر آشنا شد.


یکی از آنها نانوا و دیگری هم مسئول می‌گساری شاه بود.


نانوا خواب دید که بر سرش مقداری نان است و پرندگان نان روی سرش را بردند.


دیگری هم خواب دید مشغول شراب‌گیری است.


حضرت یوسف(علیه السلام) به ساقی فرمود:


يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِيَ الأَمْرُ الَّذِي فِيهِ


تَسْتَفْتِيَانِ 5


تو به سقایت شراب می‌دهی. امّا قول بده وقتی آزاد شدی، سفارش مرا به پادشاه بنمایی!


وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ 6


نزد شاه از من یاد بکنی.


به دیگری فرمود:


وَأَمَّا الآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ 7


تو را به دار می‌زنند و آن‌قدر می‌مانی که پرنده‌ها می‌آیند و مغزت را می‌خورند.


خواجه عبدالله انصاری(ره) می‌گوید:


حضرت یوسف(علیه السلام) دوازده سال بیشتر از آنچه خداوند پیش از آن برایش مقّدر کرده بود، در زندان ماند؛ چرا که دوازده حرف از غیر


خدا بر زبان آورد.


آن دوازده حرف این بود که اگر نجات یافتی، پیش پادشاه سفارش مرا هم بکن.( اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ )


اتفاقاً آن فرد هم یادش رفت که پیغام او را به شاه برساند!.

بین اهل معنا مشهور است که:


«کِلُّ ما شَغَلَکَ عَن ذِکرِ اللهِ فَهُوَ صَنَمُکَ»؛8


هر چه تو را از یاد خدا باز دارد، بت توست.


هیچ چیز نباید ما را از یاد خدا غافل کند. اگر از یاد او غافل نشویم، همیشه درست حرکت خواهیم کرد


. در این‌باره باید به یکدیگر تذکّر دهیم. ذکر بسیار خوب است و قرآن خود نیز ذکر است و در آن آمده است:


فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ 9؛


پس یادآوری کن وتذکّر ده.


باید به انسان یادآوری کرد که پیش از اینکه به این دنیا بیاید، درجای دیگری بوده و به او چیزهایی نشان داده شده است.

 
----------------

پی نوشت ها:

1. طه، آیۀ 125.
2. همان، آیۀ 126.
3. منبرهایی از نور، ص 62.
4. یوسف، آیۀ 23.
5. همان، آیۀ 41.
6. همان، آیه 42.
7. همان، آیۀ 42.
8. تفسیر خواجه uبدالله انصاری (ره)، ذیل آیۀ 42 سوره یوسف.
9. غاشیه، آیۀ 21.
 
[COLOR=#7030a0]حجت الاسلام والمسلمین آقاتهرانی  
تصویر
Iron
Iron
پست: 137
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۴ مرداد ۱۳۸۸, ۱۱:۴۸ ق.ظ
محل اقامت: تهران
سپاس‌های ارسالی: 166 بار
سپاس‌های دریافتی: 279 بار

Re: عاقبت فراموشی خدا !!!

پست توسط عاشورايي »

با سلام
ببخشيد بنده مي خواستم يه مداخله اي در مطلب فوق بدهم و مطالبي را عرض كنم كه خالي از لطف نيست :

اولاً : اينكه ضمير (فأنساه) به حضرت يوسف (ع) بر مي كَردد يا به غلامي كه نجات يافت ميان مفسرين اختلاف است ، و علامه طباطبائي از جمله مفسراني است كه اين ضمير را به غلام بر مي كَرداند.
در تفسير نمونه هم مي خوانيم : (ما اين غلام فراموشكار آنچنان كه راه و رسم افراد كم‏ظرفيت است كه چون به نعمتى برسند صاحب نعمت را بدست فراموشى مى‏ سپارند - به كلى مساله يوسف را فراموش كرد . )
اين مفسران آيه كريمه (وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ ) كه قطعا مربوط به غلام است را دليل كلام خود ذكر مي كنند.

ثانيا : جمله (اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ) را برخي ترك اولى دانسته اند و برخي ديكَر خير ، جه اينكه اخلاص براي خدا منافي توسل به اسباب و تهيه مقدمات نيست ، خاصه اينكه حضرت يوسف (عليه و على نبينا و آله السلام) از مخلَصين بوده است.

ثالثا و مهمتر از همه (بضع) در كلام عرب به كمتر از ده اطلاق مي شود . حال جكونه و با جه سندي جناب حجت الإسلام آقاتهراني آن را به 12 تأويل برده جاي سؤال و تعجب دارد !! و عجيب تر آنكه علت اين را 12 حرف جمله مذكور ذكر كرده است. اولا بايد ثابت كند كه اين جمله نص كلام حضرت يوسف بوده است ، ثانيا با حساب تشديد روي ب جمع حروف 13 مي شود ثالثا طبق روايتي كه علامه در الميزان از تفسير قمي نقل مي كند اين مدت 7 سال بوده و نه 12 سال. رابعا اكَر حضرت يوسف به دنبال آزادي از زندان بي قيد و شرط بود (آنجنان كه در روايتي هم آمده) به محض رسيدن خبر آزادي او ، مي بايست از زندان خارج مي شد و شرط و شروطي براي خروج نمي كَذاشت در حالي كه فرمود : (ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ الَّلاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ) ، كاش حضرت يوسف مي دانست كه هر حرفي يك سال برايش آب مي خورد ، اونوقت يك جشمك به اون غلام مي زد و به اون مي فهموند كه بايد جه كار كند :grin:

البته اين نقد متوجه حجت الإسلام آقاتهراني است و نه مائده آسماني جه اينكه ايشان صرفا ناقل اين مطلب بوده اند.
ارسال پست

بازگشت به “اخـلاق”