گوشه ای از زندگی و کرامات باب الحوائج حضرت عباس ( ع)

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Member
Member
پست: 91
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۸, ۹:۲۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 78 بار
سپاس‌های دریافتی: 166 بار

گوشه ای از زندگی و کرامات باب الحوائج حضرت عباس ( ع)

پست توسط paria »

مختصری از زندگی حضرت عباس (ع)
حضرت عباس بن علی (علیه السلام) فرزند امیرالمومنین (علیه السلام)، برادر سید الشهداء (علیه السلام)، فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسین (علیه السلام)در روز عاشورا است. معنای عباس در لغت شیر بیشه، شیری که شیران از او بگریزند آمده است. مادر ایشان جناب فاطمه کلابیه بودند که بعدها با کنیه "ام البنین" شهرت یافتند. علی (علیه السلام) مدتی پس از شهادت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) با ام البنین ازدواج کردند و عباس (علیه السلام)، اولین ثمره این ازدواج بود. ولادتشان را در شعبان ۲۶ام هجری در مدینه نوشته‌اند. کنیه ایشان "ابوالفضل" بود و از معروفترین لقبهایشان قمر بنی‌هاشم است. آن حضرت قامتی رشید، چهره‌ای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشت و به خاطر سیمای جذابش بود که او را "قمر بنی‌هاشم" می‌گفتند. در حادثه کربلا، سمت پرچمداری سپاه امام حسین(علیه السلام) را به عهده داشتند و تا زنده بودند، زنان و کودکان وابسته به اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آسایش و امنیت داشتند. در روز عاشورا بیشترین بار جنگ به دوش ایشان بود و بعد از شهادت همه مجاهدان، در رکاب امام حسین (علیه السلام) هنگامی که ایشان برای آوردن آب به فرات رفته بودند، در راه بازگشت به خیمه‌ها، با سپاه دشمن که از فرات محافظت می‌کرد، درگیر شدند و به شهادت رسیدند.
عباس بن علی (علیه السلام) از حیث شجاعت و معرفت و اخلاص مقامی بسیار والا دارند. تعابیر بلندی که در زیارتنامه ایشان از قول حضرت صادق (علیه السلام)روایت شده است، بیانگر این حقیقت است. چنانچه در این زیارت آمده است:
"درود بر تو ای بنده صالح فرمانبر خدا و رسول او و امیر مومنان و حسن و حسین (صلی الله علیهم و سلم) ... خدا را گواه می‌گیرم که تو از جهان درگذشتی با همان مقام رفیع و مرامی که شهدای جنگ بدر و مجاهدان در راه خدا درگذشتند و خیراندیشان او در جهاد با دشمنانش کوشا بودند در یاری دادن اولیایش و دفاع کنندگان از دوستانش.
در این عبارات ابتدا بر بندگی و عبودیت حضرت ابوالفضل تکیه می‌شود و امام (علیه السلام)، ایشان را بنده صالح خدا معرفی می‌کنند. بنده آن کسی است که برای خود به هیچ وجه مالکیتی قائل نیست و هر آنچه دارد را برای خدا می‌داند و لغت صالح که آن را "درست" معنا می‌کنیم، در اینجا به شخص مبارک ایشان نسبت داده شده است (نه به عمل و رفتارشان)، پس منظور از این کلمه شخصیت درست و بی‌نقص ایشان خواهد بود. بنابراین مفهومی که از کنار هم قرار دادن این دو معنا حاصل می‌شود، موضوعی است که ما آن را "انسان کامل" می‌گوییم. لذا در عبارات دیگر این زیارت هر آنچه از کمالات و فضایل ذکر می‌شود، در ذیل همین مفهوم "انسان کامل" است. چنانچه اطاعت کامل ایشان از خدا و پیامبر و ائمه اطهار (علیهم السلام) و تاکید بر اینکه ایشان سستی نورزیدند و هرگز در مسیر و راهشان که همان راه مجاهدان خدا در بدر و هر معرکه دیگر در تاریخ است، کوتاهی نکردند و بالاخره تصریح به تسلیم و تصدیق و وفای به عهد ایشان در برابر امام زمان خویش، نشانه‌هایی روشن از کمال صفات انسانی و فضایل شخصیتی ایشان به عنوان یک "انسان کامل" می‌باشد.
Member
Member
پست: 91
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۸, ۹:۲۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 78 بار
سپاس‌های دریافتی: 166 بار

Re: گوشه ای از زندگی و کرامات باب الحوائج حضرت عباس ( ع)

پست توسط paria »

حضرت عباس (ع) در کربلا
حضرت عباس(ع) وقتي ديد بيشتر ياران امام به شهادت رسيدند به برادرانش(عثمان، جعفر و عبدالله) فرمود: پيش از من به ميدان برويد و فدا شويد تا من شهادت و اخلاص شما را نسبت به خدا و رسولش(ص) بچشم ببينم. همگي به نوبت اطاعت كردند و بعد از اذن از امام به ميدان رفتند و به شهادت رسيدند. وقتي حضرتابوالفضل(ع) خودش را تنها مي بيند جلو مي آيد و عرض مي كند: مولا، به من اجازه دهيد من هم بروم. امام گريه سختي نمودند و فرمودند: تو علمدار من هستي.حضرت عباس(ع) عرض كرد: ديگر طاقت ندارم، سينه ام تنگ شده و از زندگاني دنيا بيزارم، مي خواهم از اين گروه منافق خونخواهي كنم. مولا فرمودند: حال كه مي خواهي بروي، برو مقداري آب براي فرزندان بياور.



قبلا به حضرت عباس(ع) لقب سقا داده بودند چرا كه يكي دو نوبت در شبهاي گذشته توانسته بود برود صف دشمن را بشكند و براي اطفال آب بياورد (اينطور نبود كه سه شبانه روز در آن گرماي عراق آب نخورده باشند، بلكه سه شبانه روز آب براي آنها ممنوع بود و شريعه فرات را بسته بودند. حتي شب عاشورا آب تهيه كردند و غسل شهادت نمودند) وقتي امام به حضرت عباس(ع) فرمودند: حالا كه عزم رفتن داري برو آب بياور، حضرت عباس(ع) عرض كرد: چشم. ببينيد چقدر منظره با شكوهي است چقدر عظمت، شجاعت، دلاوري، انسانيت، معرفت، شرافت و فداكاري. يك تنه خودش را به جمعيت سر تا پا مجهز به سلاح مي زند در برابر سپاه دشمن مي ايستد و به پند و اندرز مي پردازد ولي آنها را سودي نمي بخشد، عباس(ع)خدمت امام مي رسد و آنچه از لشكر عمر سعد ديده است به امام ميرساند. عباس(ع) ناگهان صداي فرياد كودكان را شنيد: العطش العطش براي حضرت عباس(ع) خيلي سخت بود صداي العطش كودكان را بشنود و كاري نكند، از اينرو سوار اسب شد، نيزه به دست گرفت،مشك آبي را همراه خود برد و به طرف شط فرات راهي شد. شريعه فرات با چهار هزار نيرو محافظت مي شد؛ اسب را داخل آب مي برد، اول مشك را پر از آب مي كند و بدوش مي اندازد، عباس(ع) تشنه است و هوا بسيار گرم. زمان واقعه عاشورا به روايتي ديگر مهرماه بوده است، او جنگيده تا به فرات رسيده؛ خسته و كوفته وارد آب شده، همانطوريكه سوار بر اسب است آب تا زير شكم اسب را فرا مي گيرد، دست زير آب مي برد مقداري آب با دو دستش بر مي دارد تا نزديك لبانش مي آورد، آنهايي كه از دور ناظر بودند گفته اند: اندكي تامل كرد بعد ديديم آب را نخورد و روي فرات ريخت، هيچكس نفهميد چرا؟

قمر بني هاشم(ع) آب نخورد اطاعت محض را ببينيد با كلمه چشم براي آوردن آب راهي مي شود، آب نمي خورد و با رجزي كه بعد از خروج از آب مي خواند دليل آب نخوردن خود را بيان كرده است. شايد هم حضرت ابالفضل(ع) فكر كرده است كه مولايش فرموده است آب براي بچه ها بياور يعني حسين(ع) نمي خواهد آب بخورد پس به عباس اجازه نداده است كه او هم آب بخورد.

حضرت عباس(ع) همينكه از آب خارج شد رجزي خواند كه در رجز، مخاطب خودش بوده است، نه ديگران و از اين رجز فهميدند كه چرا آب نخورده است:

يا نفس من بعدالحسن هوني فبعده لا كنت ان تكوني
هذالحسين شارب المنون و تشربين باردالمعين
و الله ما هذا فعال ديني و لافعال صادق اليقين

اي نفس ابوالفضل(ع) مي خواهم بعد از حسين(ع) زنده بماني، حسين(ع) شربت مرگ مي نوشد و او در كنار خيمه ها با لب تشنه ايستاده است و تو آب بياشامي؟ پس مردانگي كجا رفت؟ شرف كجا رفت؟ مواسات و همدلي كجا رفت؟ مگر حسين(ع) امام تو نيست؟ هرگز دين چنين اجازه اي به من نمي دهد، هرگز وفاي من چنين اجازه اي به من نمي دهد.

حضرت ابالفضل(ع) مسير برگشت خود را عوض نمود و از داخل نخلستانها برگشت تا شايد مشك را سالم برساند، چون قبلا از راه مستقيمي آمده بود ولي حالا همراه خود امانتي گرانبها دارد، تمام همتش اين بود كه آب را سالم برساند لذا از داخل نخلستانها كه امنيت بيشتري داشت برگشت. دشمنان راه را بر او بستند و او را محاصره كردند تا آنكه نوفل ازرق شمشيري به دست راست حضرت زد و دست از بدن جدا شد. در همين حال بود كه ديدند ابالفضل رجز را عوض كرد و معلوم شد كه حادثه اي تازه پيش آمده است، او مي فرمود: والله ان قطعتم يميني ، اني احامي ابداً عن ديني (بخدا قسم اگر دست راستم را ببريد من دست از دامن حسين بر نمي دارم) مشك آب را بر شانه چپ قرار داد بار ديگر نوفل ازرق ضربه اي ديگر زد و دست چپ حضرت را از مچ جدا نمود. طولي نكشيد كه رجز دوباره عوض شد در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است. راويان نوشته اند به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و آن را به دندان گرفت و خودش را روي آن انداخت تا سالم بماند اما سپس تيري آمد و به مشك رسيد و آب مشك از دست رفت. ببينيد ابالفضل(ع) آن لحظه چه حالي پيدا كرد، ديگر با چه روئي دست خالي به خيمه ها برگردد و بچه ها به عمو عباس(ع) بگويند: العطش؟!

يا نفس لا تخشي من الكفار و ابشري برحمه الجبار
مع النبي السيد المختار قد قطعوا الببغيهم سري

قربانت اي حضرت عباس(ع) !!! تيري ديگر مي آيد بر سينه حضرت مي نشيند و عده اي گفته اند عمودي آهني بر فرق مباركش مي خورد و او را از اسب به زمين مي اندازد، اينجا بود كه برادر خود حسين(ع) را براي اولين بار به نام برادر مرا درياب خطاب مي كند. مقام معنوي عباس(ع) آنقدر زياد است كه به خود اجازه نمي دهد كمتر از مولا به برادرش بگويد، حضرت صداي برادر را شنيدند، خود را به بالين برادرشان رساندند همينكه بدن پاره پاره و دستهاي جدا شده او را ديدند،گريه كردند و فرمودند: الان انكسر ظهري و قلت حيلتي؛ اكنون پشتم شكست و چاره من گسسته و كم شد. حضرت عباس(ع) نقش زمين است از مولايش حسين(ع) درخواست مي كند كه يك چشمم باز است آن را از خون پاك كن تا يكبار ديگر تو را ببينم، ديگر در خواستش اين بود كه مرا كنار خيمه ها مبر، من به بچه ها قول آب دادم خجالت مي كشم مرا اينطور ببينند. (ام البنين دختر خزام بن خالد بن ربيعه است ،ام البنين خواهر شمر ذي الجوشن يعني شمر دايي حضرت عباس(ع) و دايي ناتني امام حسين(ع) بوده است)
آخرین ويرايش توسط 2 on paria, ويرايش شده در 0.
Member
Member
پست: 91
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۸, ۹:۲۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 78 بار
سپاس‌های دریافتی: 166 بار

Re: گوشه ای از زندگی و کرامات باب الحوائج حضرت عباس ( ع)

پست توسط paria »

محل دفن حضرت عباس (ع):

قبرحضرت عباس(ع) نزديك محل شهادتش كنار شريعه فرات است،حضرت ابوالفضل(ع) لحظه شهادت سي وچهار سال سن داشت. حسين عمادزاده نويسنده متبحري است كه رحلت نمودند، ايشان كتابي مخصوص حضرت عباس(ع) مي نويسد و زمانيكه جناب عمادزاده به عتبات عاليات تشريف مي برد خدّام مرقدحضرت ابوالفضل(ع) از ديدنشان(بخاطر كتابي كه راجع به حضرت عباس(ع) نوشته است) خوشحال مي شوند لذا خدّام به او احترام زيادي مي گذارند حتي به ايشان اجازه مي دهند تا قبر حضرت را براي او باز كند و ايشان به زير جايگاه تصريح حضرت بروند. خدّام مي گفتند: جايگاه را فقط براي بزرگان باز مي كنيم و اين جايزه توست كه براي حضرت عباس(ع) زحمت كشيدي.


وقتي عمادزاده به كنار قبر مي رود چاله اي را كنار مرقد حضرت مي بيند كه داخل چاله را آب گرفته است، عمادزاده از خدام مي پرسد: چرا اينجا چاله اي است كه درونش را آب گرفته است؟ خدام گفتند: مرقدحضرت كنار فرات است و سطح زمين با آب زياد فاصله ندارد لذا ما چاله اي كنديم تا داخل قبر را آب نگيرد. ببينيد چقدر دردناك است چون حضرت زمان شهادت آب نخورند و آب هم تا كنار حضرت مي آيد ولي داخل قبر نمي تواند برود. سپس عمادزاده مي گويد: حالا كه لطفي شامل حال من شده است، دو ركعت نماز هم كنار قبر حضرت بخوانم كه ركعت دوم در قنوت چشمم به مرقد حضرت افتاد، ديدم حضرت با وجود قد رشيدي كه داشته چقدر مرقد كوچكي دارد (مانند قبر طفلي مي ماند) لا حول و لا قوه بالله العلي العظيم.

نمي دانم اين چه رابطه اي است كه بعد از قرنها ذكر كربلا، حضرت ابا عبدالله(ع) و اباالفضل العباس(ع) و ... اشك از رخسارمان سرازير مي گردد؛وقتي دست ميوه دل علي(ع) (وجود مقدس ابالفضل(ع)) را قطع مي كنند، دشمنان جرات مي يابند و به سوي ايشان حمله مي كنند، تيري به چشم مباركش مي زنند و آقا ديگر نمي بيند، از طرفي هم دست ندارد كه تير را بيرون بياورد؛ زانوها و پاهايش را جمع مي كند و تير را از چشم خود خارج مي كند، خون چشم آقا را فراگرفته است، جايي را نمي بيند، دشمنان به او شمشير مي زنند حضرت كه هيچوقت مولايش را برادر صدا نمي كرد فرياد مي زند: يا اخا ادرك اخا لا يوم كيومك يا ابا عبدالله(ع) ...
Member
Member
پست: 91
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۸, ۹:۲۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 78 بار
سپاس‌های دریافتی: 166 بار

Re: گوشه ای از زندگی و کرامات باب الحوائج حضرت عباس ( ع)

پست توسط paria »

دلاوری های حضرت عباس (ع) از دید تاریخ نگاران
شيخ مفيد در ارشادوشيخ طبرسي در اعلام الوري گفته اند لشكر بر حسين چيره شد حضرت سوار شده و به سوي فرات رفت وبرادرش عباس جلوي او بود لشكر ابن سعد راه او را گرفتند و مردي از بني دارم به آ نها فرياد زد واي بر شما فرات را بر او ببنديد و نگذاريد سر آب رود حسين فرمود بار خدايا او را تشنه كن او در خشم شد تيري به چانه آن حضرت زد حضرت تير را بيرون آورد و دست زير آن گرفت و پر از خون شد و گفت بار خدايا من به تو شكايت كنم از آنچه با پسر دختر پيغمبر تو عمل شود سپس با لب تشنه به جاي خود برگشت ولي لشكر گرد ابالفضل را گرفتند و او را از آن حضرت جدا كردند و ابالفضل تنها جنگيد تا به شهادت رسيد و زيد بن ورقا حنفي و حكيم بن طفيل طايي پس از آنكه زخم فراوان برداشت و توان جنبش نداشت متصدي قتل او گرديدند
حسن بن علي طبرسي گفته تيري كه آن ملعون به حسين انداخت بر پيشاني حضرت نشست و عباس آن را بيرون آورد ولي روايت گذشته اشهر است
طبري از هشام از پدرش محمد بن سائب از قاسم بن اصبغ بن نباته نقل كرده كه كسي كه در شهادت امام حسين حاضر بوده براي من گفت كه چون قشون حسين مغلوب شد سوار شد و به سوي فرات رفت مردي از بني ابان بن دارم گفت واي بر شما ميان او و فرات حائل شويد مبادا شيعيانش به او بپيوندند گويد اسب خود را راند و لشكر دنبال او رفتند راه فرات را بر حسين بستند و حسين فرمود خدايا اورا تشنه كن و اباني تيري به چانه او زد واو تير را كشيد و دست گشود و پر از خون شد و فرمود بار خدايا از آنچه با پسر دخترپيغمبرت ميشود به تو شكايت مي كنم بخدا طولي نكشيد خداوند عطش را بر آن مرد مستولي كرد و سيراب نمي شد قاسم ابن اصبغ گويد من هم با كساني بودم كه باد او را ميزدند شربت شكر و جام شير و كوزه آب حاضر بود و مي گفت واي بر شما تشنگي مرا كشت يك كوزه آب يا قدحي كه خانواده اي را سيراب مي كرد به او مي دادند مي نوشيد و از لب باز مي گرفت و اندكي مي خوابيد باز فرياد مي كرد واي بر شما به من آب دهيد تشنگي مرا كشت بخدا چيزي نپائيد كه شكمش مانند شتري تركيد
گويم ظاهر كلام شيخ ابن نما اين است كه نام اين مرد ذرعه بن ابان بن دارم بوده گويد روايتي به قاسم بن اصبغ بن نباته مي رسد نقل كند از كسي كه خودش امام حسين راديده بود كه مسناه را كه خاكريزي بلند كنار شط بود گرفته بود تا خود را به فرات رساند و عباس جلوي او بود و نامه عبيدالله بن عمر بن سعد رسيد كهآب را بر حسين و اصحابش ببندد و قطره اي از آن نچشد عمر بن سعد عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شريعه فرات فرستاد و عبدالله بن حصين ازدي فرياد كشيد يا حسين اين آب را مي بيني كه چون شكم آسمان موج مي زند ؟ بخدا قطره اي از آن نچشي تا از تشنگي با يارانت بميري ذرعه بن ابان دارم گفت ميان او و آب حائل شويد و تيري به آن حضرت زد كه به زرنخش جا گرفت و او فرمود بار خدايا او را از تشنگي بكش و هرگز او را نيامرز و يك شربتي آب براي او آوردند و خون مانع بود كه آنرا بياشامد خون را بسوي آسمانها مي پاشيد و مي گفت چنين است

صاحب عمده الطالب در شرح اولاد عباس گويد كنيه اش ابالفضل و لقبش سقاء بود زيرا در روز عاشورا براي برادر خود آب طلبيد و پيش از آنكه به او برساند كشته شد قبرش نزديك شريعه و در محل شهادت او است و در آن روز پرچمدار حسين بود
ابو نصر بخاري از مفضل بن عمر روايت كرده كه حضرت صادق فرمود عموي ما عباس بصيرت عميقي داشت و ايمان محكمي با ابا عبدالله جهاد كرد و خوب امتحان داد و به شهادت رسيد و خونش در بني حنيفه است سي و چهار ساله بود كه كشته شد و مادر او ام البنين دختر خزام بن خالد بن ربيعه است و برادرانش عثمان جعفر و عبدالله هستند
و چون روز عاشورا شد شمر بن ذي الجوشن كلابي آمد عباس و برادرانش را خواست و گفت خواهرزادگان من كجايند؟ جوابش ندادند حسين به برادرانش گفت گرچه فاسق است زيرا يكي از اخوال شماست گفتند چه مي خواهي ؟ گفت نزد من آئيد شما در امانيد خود را به كشتن ندهيد با برادر خود.

به او دشنام دادند و گفتند زشت باد خودت و زشت باد آ نچه آوردي ما سيد و آقاي خود را بگذاريم و در امان تو آئيم؟ خودش و سه برادرش در آن روز كشته شدند
و شيخ صدوق ضمن حديثي از امام چهارم روايت كرده است كه خدا عباس را رحمت كند خوب جانبازي كرد و خوب امتحان داد و خود را قربان برادرش كرد تا هر دو دستش جدا شد و خداي عزوجل عوض آنها دو بال به او عطا كرد كه در بهشت با فرشتگان پرواز كندچنانچه به جعفر بن ابي طالب عطا كرد و عباس نزد خداي تبارك و تعالي مقامي دارد كه همه شهدا در روز قيامت بر آن رشك برند
در بحار است كه چون عباس خود را تنها ديد نزد برادر آمد و گفت اجازه ميفرمائيد؟ حسين سخت گريست و فرمود برادر جان تو علمدار مني و اگر بروي لشكرم پراكنده شود عباس گفت دلم تنگ شد و اززندگي سير شدم و مي خواهم از اين منافقان انتقام خون برادران را بگيرم حسين فرمود آبي براي اين كودكان بياورعباس رفت و به لشكر نصيحت كرد و آنها را بر حذر داشت سودي نبخشيد نزد برادر برگشت و به او خبر داد و شنيد كودكان فرياد العطش دارند مشكي برداشت و سوار اسب شد و سوي فرات رفت و چهار هزار از موكلان فرات دور او را گرفتند و او را تيرباران كردند بر آنها حمله كرد و هشتاد كس از آنها را كشت و آنها را از هم شكافت تا وارد شريعه شد خواست شربتي آب بنوشد به ياد تشنگي برادرش حسين واهل بيتش افتاد اب را ريخت و مشك را پرآب كرد.

و به دوش راست انداخت و رو به خيمه ها كرد راه او را بستند و گرد او را گرفتند با آنها جنگيد تا نوفل با ضربتي دست راستش را انداخت مشك را به دوش چپ گذاشت نوفل دست چپش را هم از مچ قطع كرد و مشك را به دندان گرفت تيري به مشك آب رسيد و آبش ريخت و تير ديگر به سينه او نشست و از اسب به خاك افتاد و فرياد زد برادر مرا درياب چون حسين به بالين او آمد او را به خاك و خون غلطان ديد و گريست
طريحي در كيفيت قتلش گويد مردي بر او حمله كرد و عمود آهنين بر فرق سرش زد واز هم شكافت و به خاك افتاد و فرياد زد يا اباعبدالله عليك مني السلام ابن نما درباره حكيم بن طفيل گفته است او لباس تن عباس ربود و به او تيري زد
در بحار است كه چون عباس شهيد شد حسين فرمود الان كمرم شكست و چاره ام قطع شد
Member
Member
پست: 91
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۸, ۹:۲۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 78 بار
سپاس‌های دریافتی: 166 بار

Re: گوشه ای از زندگی و کرامات باب الحوائج حضرت عباس ( ع)

پست توسط paria »

حضرت اباالفضل عليه السلام فرمود: بگو يا صاحب الزمان!

 
جناب حجه الاسلام آقاي مكارمي فرمودند:
نقل شده است در يكي از شهرهاي شيراز شخصي همراه عمويش براي ماهي‌گيري به كنار ساحل مي‌رود و در آنجا يكدفعه غرق مي‌شود. عموي وي، نگران از مرگ برادرزاده ، ناگهان مي‌بيند كه وي روي آب آمد! باري، شخص غرق شده كنار ساحل مي‌آيد و عمويش از او مي‌پرسد: چگونه نجات يافتي؟ مي‌گويد: در حال غرق شدن ، به ياد روضه‌ها افتادم، پس از آن عرض كردم: يا اباالفضل!
ديدم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام تشريف آوردند و در گوشم فرمودند: بگو يا صاحب الزمان! من هم متوسل به حضرت امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف ) شدم و عرض كردم يا صاحب الزمان! آقا امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) تشريف آوردند و مرا نجات داده كنار ساحل آوردند. 
Member
Member
پست: 91
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۸, ۹:۲۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 78 بار
سپاس‌های دریافتی: 166 بار

Re: گوشه ای از زندگی و کرامات باب الحوائج حضرت عباس ( ع)

پست توسط paria »

در قبر گفت: السلام عليك يا اباالفضل العباس عليه السلام

 
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ عبدالله مبلغي آباداني نقل كردند:
در سال 1355 شمسي، يكي از وعاظ شهر يزد، به نام شيخ ذاكري، به بندرعباس مي‌آيد و از آنجا جهت تبليغ به دهكدة سياهو، در اطراف اين شهر، عازم مي‌گردد و در روز 9 محرم الحرام در اثر سكته قلبي درمي‌گذرد. جنازة آن مرحوم را به بندرعباس منتقل مي‌كنند و در جوار يكي از امامزاده‌ها به خاك مي‌سپارند.

اينكه بقيه ماجرا را از زبان حضرت حجه الاسلام و المسلمين آقاي مبلغي بشنويد:
ايشان مي‌گويد:
من موقع تلقين خواندن، قسمت دست راست مرحوم ذاكري را تكان مي‌دادم كه ناگاه چشم خود را باز كرد و با صداي بلند، به گونه‌اي كه همه شنيدند گفت: السلام عليك يا اباالفضل العباس عليه السلام! و سپس بست.

همزمان با اين حادثه شگفت، بوي عطر خوشي به مشام من و حضار رسيد كه بر اثر آن افراد حاضر شروع به صلوات بر پيامبر و خاندان معصوم وي سلام الله عليهم اجمعين نمودند. اين بود مشاهدات اين جانب كه خود در حال تلقين ميت ، ناظر آن بودم.

آنقدر نرفتيم، كه مرداب شديم همرنگ سكوت، محو مهتاب شديم
هر بار نشستيم و، مروت كرديم از شرم لبان تشنه‌ات، آب شديم! 
ارسال پست

بازگشت به “اهل بيت (عليهم السلام)”