انواري از فضائل و مناقب حضرت زهرا
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 177
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹, ۱۲:۴۶ ق.ظ
- محل اقامت: تبریز
- سپاسهای ارسالی: 626 بار
- سپاسهای دریافتی: 235 بار
انواري از فضائل و مناقب حضرت زهرا
محدثه بودن حضرت زهرا
منتقب نهم اشتراك حضرت صديقه سلاماللَّهعليهاست با اميرالمؤمنين و يازده فرزند معصومش، در محدث بودن (يعنى شنيدن حديث فرشتگان).
منصبهاى الهى سه قسم است: نبوت، رسالت، و امامت.
علماى عامه در كتب خود نقل كردهاند كه عبداللَّه بن عباس آيهى (و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى) (1)را بدينگونه قرائت مىكرده است: «و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث». (2)
دانشمندان شيعه و سنى همگى قائل به وجود محدث در اسلام مىباشند و معتقدند كه بعد از پيامبر اكرم يقينا بشرى محدث (الهام گيرنده و گوش فرادهنده به حديث فرشتگان) بايد وجود داشته باشد؛ انسانى كه تمام گفتار و كردارش مطابق فرامين الهى و مورد تصديق و تصويب خدائى است.
همصحبت و همراز چنين فردى، آن فرشتهاى است كه واسطهى فيض از جانب خداست و شخص محدث آنچه دستور مىگيرد با كمال فرمانپذيرى به آنها عمل مىكند.
اعتقاد ما شيعيان اين است كه ائمهى اطهار همگى محدث مىباشند. (3)
دانشمندان سنى نيز قائلند بر اين كه بعد از پيامبر اكرم بشرى محدث بايد وجود داشته باشد تا فرشتگان به او حديث گويند، و از جانب خداى تعالى راههاى حق و باطل را به او نشان دهند. علماى عامه مىگويند، كسى را كه- بعد از رسول خدا- همصحبت فرشتگان است خود پيامبر اكرم معين فرموده است و آن شخص، عمر است! (4)
ليكن ما شيعيان معتقديم كه آن شخص محدث بعد از پيامبر وجود مقدس على سلاماللَّهعليه است. (5)
در اينجا چند روايت از كتب اهل سنت- كه در آنها به كلمهى محدث اشاره شده است- ذكر مىكنيم:
بخارى در صحيحش در مناقب عمر بن خطاب مىگويد:
«قال النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم: لقد كان فيمن كان قبلكم من بنىاسرائيل رجال يكلمون من غير ان يكونوا انبياء فان يكن (6) من امتى منهم احد فعمر». (7)
پيامبر اكرم فرمود: در دوران قبل از اسلام مردانى از بنىاسرائيل محدث بودهاند، بدون اينكه از انبيا باشند، و از امت من عمر محدث مىباشد».
مسلم (8) در صحيحش در فضائل عمر تقريبا با همين مفهوم، از رسول خدا روايت مىكند:
«قد كان فى الامم قبلكم محدثون، فان يكن فى امتى منهم احد فان عمر بن الخطاب منهم». (9)
موضوع محدث بودن يك مسئلهى اسلامى است نه مذهبى، زيرا فريقين (شيعه و سنى) در اين مطلب همراى و همسخن هستند، و طبق رواياتى كه ذكر شد، و احاديث ديگر به وجود شخص محدث از طرف علما سنى نيز كاملإ؛))ّّ تصريح شده است، ولى آنچه بسيار شايان توجه و دقت مىباشد، اين است كه در پايان تمام اين روايات، راويان سنى، نام عمر بن خطاب را ملحق و اضافه نمودهاند. تشخيص اينكه آيا عمر محدث بوده است يا على، كار بسيار سهل و آسانى است، زيرا نمونهى گفتار هر يك از آنان كه در تاريخ ضبط است روشنگر اين مسئله مىباشد.
كسى كه در بستر احتضار پيامبر به رسول خدا مىگويد:
«ان الرجل ليهجر» (10)
«يعنى اين مرد (مقصود پيامبر است) هذيان مىگويد»، گفتارش بخوبى نشان مىدهد كه آيا استاد او فرشته است يا شيطان.
كلينى رحمةاللَّهعليه در كتاب كافى مسئله را چنين عنوان مىكند كه فرق ميان رسول و نبى و محدث چيست، و سپس رواياتى را كه روشنگر و مشخصكنندهى اين سه منصب الهى است ذكر مىنمايد. حضرت امام باقر سلاماللَّهعليه در ذيل اين آيه چنين مىفرمايد: «و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لانبى)(11) و لا محدث». (12) رسول كسى است كه فرشتهى واسطهى نزول وحى الهى با او سخن مىگويد، و او ملك را مىبيند و مىشناسد و با فرشته گفتگو مىكند. و اين رتبه بسيار عالى است. محدث كسى است كه هنگام گفتگو فرشتگان آنها را نمىبيند، و در اين مورد روايات بسيار از حضرت باقر و حضرت صادق سلاماللَّهعليهما نقل شده است كه چند حديث براى نمونه ذكر مىشود:
«ان اوصياء محمد محدثون»، (13)
«بدرستى كه اوصياء محمد همگى محدث بودهاند».
«الائمه علماء صادقون، مفهمون، محدثون»، (14)
«ائمه همگى دانشمند، راستگو، داراى فهم بسيار خداداد، و محدث مىباشند».
«المحدث يسمع الصوت و لا يرى شيئا»، (15)
«محدث آن كسى است كه صداى فرشته را مىشنود، ولى چيزى را نمىبيند».
«كان على عليهالسلام محدثا»، (16)
«على عليهالسلام محدث بوده است».
از حضرت صادق سؤال مىشود، مقصود از محدث چيست؟ آن حضرت فرمود:
«ياتيه ملك فينكت فى قلبه كيت كيت». (17) «محدث كسى است كه فرشته بر او نازل مىشود و نكات وحى را بر قلب او عرضه مىدارد (بدون اينكه ملك را مشاهده كند)».
رواياتى كه ذكر شد از جمله احاديث مسلم و قطعى است كه از ائمه اطهارعليهمالسلام وارد شده است و مقصود ما از نقل آنها، اثبات اين مطلب است كه روشن شود در اين منصب، در اين منقبت، حضرت صديقه سلاماللَّهعليها با على و اولاد معصومين او شريك است و او نيز محدثه بوده، چنان كه امامان دوازدهگانه محدث بودهاند.
حضرت صادق مىفرمايد:
«فاطمه بنت رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله كانت محدثه و لم تكن نبية، انما سميت فاطمة محدثة، لان الملائكة كانت تهبط من السماء فتناديها- كما تنادى مريم بنت عمران-: يا فاطمة (ان اللَّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساءالعالمين)، يا فاطمه (اقنتى لربك واسجدى واركعى مع الراكعين) (18)فتحدثهم و يحدثونها، فقالت لهم ذات ليله: اليست المفضله على نساءالعالمين مريم بنت عمران؟ فقالوا: لا، ان مريم كانت سيده نساء عالمها و ان اللَّه عز و جل جعلك سيده نساء عالمك و عالمها و سيده نساءالاولين و الاخرين». (19)
«فاطمه دختر رسول خدا محدثه بود نه پيامبر. فاطمه را از اين جهت محدثه ناميدهاند كه فرشتگان از آسمان بر او نازل مىشدند و با او- همانگونه كه با مريم بنت عمران گفتگو داشتند- اين چنين سخن مىگفتند: يا فاطمه بدرستى كه خداى تعالى تو را پاك و منزه گردانيد و از تمام زنان عالم تو را برگزيد.
(حضرت صادق به سخن چنين ادامه مىدهند): شبى حضرت صديقه سلاماللَّهعليها به فرشتگان همصحبت خويش فرمود: آيا آن زن كه از جميع زنان عالم برتر است مريم بنت عمران نيست؟ جواب دادند: نه، زيرا مريم فقط سيدهى زنان عالم در زمان خودش بود، ولى خداى تعالى تو را- هم در زمان مريم، و هم در بين زنان ديگر از اولين و آخرين، در تمام زمانها- بانوى بانوان جهان قرار داده است».
اين روايت را عدهاى از دانشمندان نقل كردهاند. در برخى از احاديث تصريح شده است به اينكه: جبرئيل همصحبت حضرت صديقه سلاماللَّهعليها بوده است. روايات وارده در اين موضوع صريحا حاكى از اين است كه بعد از رحلت پيامبر اكرم از خداوند متعال براى تسلى خاطر حضرت زهرا عليهاالسلام، فرشتگان را همصحبت و مانوس او گردانيد، و در اين مورد حضرت صادق مىفرمايد:
«... ان فاطمه مكثت بعد رسولاللَّه خمسة و سبعين يوما و قد كان دخلها حزن شديد على ابيها، و كان جبرئيل ياتيها فيحسن عزاها على ابيها، و يطيب نفسها، و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها، و كان على يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمة». (20)
«فاطمه بعد از رحلت پيامبر اكرم بيش از 75 روز زنده نماند، و غم جانسوز داغ پدر قلب او را لبريز كرده بود، به اين جهت جبرئيل پى در پى به حضورش مىآمد و او را در عزاى پدر سلامت باد مىگفت، و تسلىبخش خاطر غمين زهرا بود؛ و گاه از مقام و منزلت پدر بزرگوارش سخن مىگفت، و گاه از حوادثى كه بعد از رحلت او بر ذريهاش وارد مىگرديد خبر مىداد؛ و اميرالمؤمنين سلاماللَّهعليه نيز آنچه جبرئيل املاء مىكرد همه را به رشتهى تحرير در مىآورد، و مجموعهى اين سخنان است كه به مصحف فاطمه موسوم گرديد».
روايت ديگرى در كتاب كافى، از حضرت صادق سلاماللَّهعليه به اين شرح نقل شده است: «ان اللَّه تبارك و تعالى لما قبض نبيه دخل على فاطمة من وفاته من الحزن ما لا يعلمه الا اللَّه عز و جل، فارسل اليها ملكا يسلى منها غمها و يحدثها؛ فاخبرت بذلك اميرالمؤمنين فقال لها: اذا احسست بذلك و سمعت الصوت، قولى لى، فاعلمته فجعل يكتب كل ما سمعت حتى اثبت من ذلك مصحفا، قال: ثم قال: اما انه ليس من الحلال والحرام، ولكن فيه علم ما يكون». (21)
«هنگامى كه خداى تعالى پيامبرش را قبض روح فرمود، از غمهاى گرانبارى كه قلب زهرا را در مصيبت پدرش فراگرفت، جز خداى عزوجل كسى آگاه نبود. به اين جهت حق تعالى فرشتهاى را مونس زهرا سلاماللَّهعليها فرمود كه تسلىبخش غمهاى او و همصحبت او در تنهائى او باشد.
فاطمه سلاماللَّهعليها اين مطلب را به على عليهالسلام بازگو نمود؛ و حضرت فرمود هرگاه احساس كردى كه فرشته به حضورت آمد، و صداى او را شنيدى مرا خبردار كن. از املاء جبرئيل و فرشتگان ديگر كه اميرالمؤمنين كاتب آنها بود، مصحف فاطمه فراهم آمد، كه على دربارهى آنها فرمود: در اين مصحف مسائل شرعى از حلال و حرام مطرح نيست بلكه دانشى است از آنچه كه (واقع شده و يا) بوقوع خواهد پيوست».
محدثه بودن فاطمه سلاماللَّهعليها از مسلمات است، بطورى كه در زيارت آن حضرت نيز وارد شده است:
«السلام عليك ايتها التقية النقيه، السلام عليك ايتها المحدثة العليمة». (22)
در نتيجه، حضرت صديقه سلاماللَّهعليها در مقام محدثه بودن (همصحبت فرشتگان بودن) با اميرالمؤمنين و يازده معصوم ديگر عليهمالسلام شريك مىباشد، و احراز اين مقام جز براى آن كس كه «ولى» است امكانپذير نيست، و چون فاطمه سلاماللَّهعليها وليةاللَّه است، در سايهى مقام ولايتش، فرشتگان با او سخن مىگويند. پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين، مقام ولايت را توأم با محدث بودن، بيان كردهاند، هر نبى بعد از خودش يك ولى را جانشين قرار داده است، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم نيز اميرالمؤمنين، فاطمه، و حسن و حسين و اولاد معصومين عليهمالسلام او را اولياء پس از خويش قرار داده است، و دارا بودن اين مرتبهى والاى محدث بودن در امت رسول خدا جز براى اين سيزده معصوم براى هيچ يك از افراد امت معقول نيست، و تمام حركات، اطوار، گفتار و كردار حضرت صديقه سلاماللَّهعليها نمايانگر مقام محدثه بودن آن حضرت است.
پی نوشت ها:
1ـ (و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته فينسخ اللَّه ما يلقى الشيطان ثم يحكم اللَّه آياته و اللَّه عليم حكيم) سورهى الحج، آيهى 52.
2ـ صحيح بخارى- كتاب المناقب، بب مناقب عمر بن الخطاب- ج 5/ 78- 79، تفسير قرطبى ج 12/ 79، الدر المنثور- ذيل آيهى 52 از سورهى الحج- ج 4/ 366.
3ـ اصول كافى ج 1/ 176، 243، الاختصاص 328، 329، بصائر الدرجات ص 318، 319، 372، كنزالفوائد ص 176، خصال صدوق ج 2/ 474، 106، معانىالاخبار ص 102، عيون الاخبار ج 1/ 169، الغيبه (نعمانى) ص 60، الغيبه (طوسى) ص 92، 93، 97، بحارالانوار ج 25/ 77، 116، ج 26/ 66، 72، 74، 75، 77، 79، 81، ج 36/ 272، ج 39 399 395 393 383/ 152.... 36/ 282
4ـ صحيح بخارى- كتاب المناقب، باب مناقب عمر بن الخطاب- ج 5/ 78- 79، صحيح مسلم- كتاب فضائل الصحابه، باب (2) من فضائل عمر، ح 23- ج 4/ 1864/ ح 2398، مشكل الاثار ج 2/ 257، الرياض النضره ج 2/ 287، اعلام الموقعين ج 4/ 182، الدرالمنثور- ذيل آيهى 52 از سورهى الحج- ج 4/ 366 و بسيارى از مصادر ديگر.
5ـ الاختصاص ص 275، 286، 287، 329، كنز الفوائد ص 176، 177، بصائر الدرجات ص 321- 324، 366، 367، اختيار معرفه الرجال ص 118، بحارالانوار ج 26/ 67- 70، 79، 80، 81، ج 38/ 216، ج 39/ 40 152/ 141- 47 142/ 75.
6ـ علماى عامه دربارهى عبارت «فان يكن» مىگويند: اين عبارت به معناى ترديد و شك در محدث بودن عمر نيست بلكه به معناى تاكيد و اختصاص است، و مانند اين است كه شما بگوييد «ان كان لى صديق فهو زيد» يعنى اگر من دوستى داشته باشم همانا زيد است. در اينجا منظور اين است كه گوينده دربارهى دوستى زيد ترديد و شك دارد بلكه مىخواهد از مقولهى مبالغه خصوصيت دوستى زيد را نشان دهد». (مراجعه بفرماييد به: الجامع الصغير ج 4/ 507، الغدير ج 5/ 45 44).
7ـ صحيح بخارى-كتاب المناقب، باب مناقب عمر بن الخطاب- ج 5/ 78- 79.
8ـ حافظ ابوالحسين مسلم بن حجاج بن مسلم قشيرى نيسابورى متوفاى 261 هجرى. وى صاحب كتاب معروف «صحيح»مىباشد.
9ـ صحيح مسلم- كتاب فضائل الصحابه، باب (2) من فضائل عمر، ح 23- ج 4/ 1864/ ح 2398.
10ـ ابوحامد غزالى و سبط بن جوزى حنفى چنين روايت مىكنند:
«و لما مات رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم قال قبل وفاته بيسير: ائتونى بدواه و بياض لاكتب لكم لاتختلفوا فيه بعدى. فقال عمر: دعوا الرجل فانه ليهجر»(يعنى: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم كمى پيشتر از وفاتش فرمود: براى من دوات و كاغذ بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من با يكديگر اختلاف نكنيد. عمر گفت: اين مرد را رها كنيد او هذيان مىگويد).
(سر العالمين و كشف ما فى الدارين ص 21 (ط النعمان)، تذكره الخواص ص 62). جسارتى كه عمر به پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم نموده بقدرى شيطانى و فضاحت بار است كه محدثين عامه- بدون آنكه منكر اصل واقعه گردند- به انحاء گوناگون سعى در كتمان عبارت وى نمودهاند و معمولا مىگويند: «عمر چيزى به پيامبر گفت كه معنايش اين بود كه درد بر پيامبر غلبه نموده است». ( شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد ج 6/ 51، (ط قديم: ج 2/ 20». ابن ابىالحديد پس از نقل اين ماجرا مىگويد: اين حديث را بخارى و مسلم در صحيحهاى خود نقل كردهاند و محدثين همگى بر صحت آن اتفاق نظر دارند.
مسلم در صحيح و احمد بن حنبل در مسند خود بدون اينكه به نام عمر اشاره كنند مىگويند: در پاسخ پيامبر گفتند: «ان رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم يهجر»(رسول خدا هذيان مىگويد). (صحيح مسلم- كتاب الوصيه، باب ترك الوصيه، حديث 21- ج 3/ 1259/ ح 1637، مسند احمد بن حنبل ج 1/ 355).
بخارى آنگاه كه مىخواهد كلام عمر را نقل كند مىگويد: عمر گفت: «غلب عليه الوجع» درد بر پيامبر غلبه نموده است (به عبارت ديگر يعنى سخنانى كه پيامبر مىگويد از شدت درد است و گفتارش تحت كنترل عقل او نيست). بخارى اين روايت را در سه موضع از كتاب خود نقل مىكند:
(1)- صحيح بخارى- كتاب الاعتصام...، باب كراهيه الخلاف- ج 9/ 200.
(2)- صحيح بخارى- كتاب المغازى، باب مرض النبى وفاته- ج 6/ 29.
(3)- صحيح بخارى- كتاب المرضى و الطب، باب قول المريض«قوموا عنى»- ج 7/ 219.
مسلم اين عبارت عمر را به سه گونه نقل مىكند:
(1)- در نخستين روايت مىگويد: افراد پس از دستور پيامبر گفتند: «ما شانه؟ ا هجر»؟ (رسول خدا هذيان مىگويد).
(3)- مسلم در روايت سوم عاقبت نام همر را مىآورد ولى از طرف ديگر عبارت او را بخيال خود چنين تعديل شده نقل مىكند: عمر گفت: «ان رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم قد غلب عليه الوجع» (درود بر پيامبر غلبه نموده است). (صحيح مسلم- كتاب الوصيه، باب ترك الوصيه، احاديث 20، 21، 22- ج 3/ 1257 الى 1259/ ح 1637).
ماجرايى كه به آن اشاره شد چهار روز قبل از فوت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در روز پنجشنبه اتفاق افتاده است. حفاظ عامه بطرق مختلف روايت كردهاند كه ابن عباس مىگريست و از اين ماجرا با عبارت «رزيه يوم الخميس» (مصيبت روز پنجشنبه) ياد مىنمود.
بعضى از علماى عامه بقدرى جاهلانه در توجيه اين گفتههاى عمر برآمدهاند كه بايد نام آن توجيهات را عذرهاى بدتر از گناه گذارد. محمد فواد عبدالباقى در حاشيهى صحيح مسلم مىگويد:
«علمايى كه دربارهى اين حديث سخن گفتهاند عبارت عمر را (يعنى جسارت وى به پيامبر را) نشانهى علم و فضيلت و دقت نظر عمر مىدانند، چون عمر ترسيد از اينكه پيامبر مطالبى بنويسد كه اى بسا آنان از انجام آن عاجز باشند و لذا مستحق عقوبت گردند، چون اگر پيامبر مىنوشت، آن اوامر نص مىشد و ديگر در مقابل آنها نمىشد اجتهاد كرد»! (صحيح مسلم- كتاب الوصيه، باب ترك الوصيه، ذيل حديث 20- ج 3/ 1257/ ح 1637).
11ـ سورهى الحج، آيهى 52.
12ـ اين قرائت در روايات بعضى از ائمه اطهار عليهمالسلامنقل شده است، كه از جملهى آنها مىتوان منابع زير ارا برشمرد:
روايت امام زينالعابدين در اصول كافى ج 1/ 270، كنز الدرجات ص 176، 177 و بحارالانوار ج 26/ 81، 82 درج است (همچنين مراجعه بفرماييد به بصائر الدرجات ص 369).
روايت امام باقر عليهالسلام در اصول كافى ج 1/ 176، 175، بصائر الدرجات ص 324، 368- 370، الاختصاص ص 328، اختيار معرفه الرجال ص 118 و بحارالانوار ج 11/ 41، ج 26/ 69، 70، 74، 77- 80، ج 40/ 142 موجود است.
روايت امام صادق عليهالسلام را نيز در اصول كافى ج 1/ 177، بصائر الدرجات ص 370، 371، الاختصاص ص 329 و بحارالانوار ج 26/ 78 مىتوان يافت.
13ـ از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نقل است كه: «ان اوصياء محمد (عليه و عليهمالسلام) محدثون». (اصول كافى ج 1/ 270).
همچنين امام باقر عليهالسلام در روايتى مىفرمايند: «... ان الاوصياء محدثون». (رجال الكشى ص 178/ ح 308، بحارالانوار ج 26/ 81)؛ و در روايت ديگرى مىفرمايند: «ان اوصياء على محدثون». (بصائر الدرجات ص 321، بحارالانوار ج 26/ 72).
اميرالمومنين عليهالسلام نيز مىفرمايند: «انى و اوصيائى من ولدى مهديون كلنا محدثون». (بصائر الدرجات ص 372، بحارالانوار ج 26/ 79).
شيخ مفيد آخرين روايت را بدينگونه از اميرالمومنين عليهالسلام نقل نموده است: «انى و اوصيائى من ولدى ائمه مهتدون كلنا محدثون». (الاختصاص ص 329).
همچنين روايتى از اميرالمومنين نقل است كه حضرت فرمودند: «انا و احد عشر من صلبى ائمه محدثون». (الغيبه (طوسى) ص 93).
14ـ اصول كافى ج 1/ 271، بصائر الدرجات ص 319.
اين روايت از فرمايشات امام رضا عليهالسلام مىباشد و به اين صورت نيز نقل شده است: «الائمه علماء، حلماء، صادقون، مفهمون، محدثون». (بحارالانوار ج 26/ 66: به نقل از امالى طوسى).
همچنين روايتى از حضرت رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم نقل است كه حضرت فرمودند: «من اهل بيتى اثنا عشر نقيبا محدثون مفهمون، منهم القائم بالحق، يملاالارض عدلا كما ملئت ظلما و جورا». (مناقب آل ابىطالب ج 1/ 300، بحارالانوار ج 36/ 271).
15ـ بصائر الدرجات ص 370، بحارالانوار ج 26/ 75، 76.
اين عبارت بصورتهاى مختلفى در روايات نقل شده است كه ما بعضى از آنها را ذيلا ذكر مىنماييم:
«المحدث الذى يسمع الصوت و لا يرى شيئا».
«المحدث الذى يسمع الصوت و لا يرى الصوره».
«المحدث الذى يسمع الصوت و لا يرى شيئا».
«المحدث فهو الذى يسمع كلام الملك و لا يرى و لا ياتيه فى المنام».
«المحدث الذى يسمع كلام الملائكه و حديثهم و لا يرى شيئا بل ينقر فى اذنه و ينكت فى قلبه».
«المحدث فهو الذى يسمع و لايعاين و لا يوتى فى المنام».
(«الامام) يسمع الصوت و لا يرى و لا يعاين الملك».
«الامام هو الذى يسمع الكلام و لا يرى الشخص».
«انهم (اى الاوصياء) لايرون ما كان رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم يرى، لانه كان نبيا و هم محدثون».
«المحدث فهو الذى يحدث فيسمع و لا يعاين و لا يرى فى منامه».
(«الامام) يسمع الصوت و لا يرى و لا يعاين».
مراجعه بفرماييد به: اصول كافى ص 1/ 176، 177، 243، بصائر الدرجات ص 322، 368- 374، الاختصاص ص 328، 329، كنز الفوائد ص 177، بحارالانوار ج 11/ 41، ج 26/ 74- 82.
16ـ مراجعه بفرماييد به: اصول كافى ج 1/ 270، 271، امالى طوسى ج 2/ 21، 22، الاختصاص ص 286، 287، 329، كنز الفوائد ص 176، 177، بصائر الدرجات ص 321- 323، 366، 372، اختيار معرفه الرجال ص 118، بحارالانوار ج 26/ 67- 70، 79، 80، 81، ج 38/ 216، ج 39/ 40 152/ 141- 47 142/ 75.
17ـ امالى طوسى ج 2/ 21، 22، بحارالانوار ج 22/ 327.
18ـ اصل آيهى قرآنى چنين است: (يا مريم ان اللَّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساءالعالمين- يا مريم اقنتى لربك واسجدى و اركعى مع الراكعين) سورهى آلعمران، آيهى 43 42.
19ـ علل الشرائع ج 182، بحارالانوار ج 14/ 206، ج 43/ 78، 79. همچنين مراجعه بفرماييد به: بصائر الدرجات ص 372، الاختصاص ص 329، بحارالانوار ج 26/ 79.
20ـ اصول كافى ج 1/ 241، بصائر الدرجات ص 153، 154، بحارالانوار ج 22/ 546، ج 26/ 41، ج 43/ 194 156 80 79.
21ـ اصول كافى 1/ 240، بحارالانوار ج 22/ 545، ج 43/ 80.
22ـ اقبال الاعمال ص 624، بحارالانوار ج 97/ 199 195.
گفت یا علی(ع)؛عشق آغاز شد.
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
-
- پست: 177
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹, ۱۲:۴۶ ق.ظ
- محل اقامت: تبریز
- سپاسهای ارسالی: 626 بار
- سپاسهای دریافتی: 235 بار
مقام ركنيت فاطمه زهرا نسبت به اميرالمؤمنين
موضوع هفتم مشترك بودن فاطمه سلاماللَّهعليها است بارسول اكرم در مقام ركن بودن نسبت به على بن ابىطالب سلاماللَّهعليه.
جابر بن عبداللَّه چنين روايت مىكندكه پيامبر اكرم به على فرمود:
«سلام عليك ابا الريحانتين، اوصيك بريحانتى من الدنيا من قبل ان ينهد ركناك، و اللَّه خليفتى عليك. فلما مات النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم قال (على): هذا احد الركنين الذين قال رسولاللَّه. فلما ماتت فاطمة قال: هذا الركن الثانى الذى قال رسولاللَّه». (1)
«سلام بر تو، اى پدر دو ريحانهى من، يا على محافظت آن دو را به تو سفارش مىكنم قبل از آنكه هر دو ركن تو از بين برود، تو را به خدا مىسپارم كه او نگهدارندهى توست.
(جابر بن عبداللَّه روايت را چنين ادامه مىدهد):
پس از رحلت پيامبر اكرم، اميرالمؤمنين فرمود: اين بود يكى از دو ركن من كه رسول خدا مىفرمود، و اينك منهدم گرديد؛ و هنگامى كه فاطمه سلاماللَّهعليها چشم از جهان فروبست، على فرمود: اين بود همان ركن دومى كه به قول پيامبر اكرم، امروز از دست دادم».
اين حديث را عدهاى از علما به اين شرح نقل كردهاند:
حافظ ابونعيم در حلية الاولياء، حافظ ابنعساكر در تاريخ شام، حافظ محبالدين طبرى در رياض و ذخائر، امام احمد بن حنبل (امام حنابله)، حافظ كنجى شافعى در كفايه، ابوالمظفر سبط بن جوزى در تذكره، حافظ سيوطى در جامع كبير و جمعى ديگر از دانشمندان و محققين. در اينجا لازم است ركن بودن به على عليهالسلام را دقيقا بررسى كنيم كه آيا مراد از اين «ركنيت» چيست؟ و حقيقت اين رتبهى معنوى كه مقام بسيار والا و بزرگى است چگونه مىباشد. آنچه مسلم است اين است كه در اين مقام، هر معنايى كه در شان پيامبر اكرم تصور شود عينا بهمانگونه و بهمان ترتيب در شان حضرت صديقه سلاماللَّهعليها وارد است، و به عبارت ديگر، حضرت زهرا عليهاالسلام در مقام ركنيت مثل و همانند پيامبر اكرم، و در اين منقبت همتا و شريك و برابر با رسول خدا مىباشد.
يقينا مقصد از ركن على بودن، اين نيست كه فاطمه عليهاالسلام ادارهكنندهى امور خانواده و كدبانوى خانه و كاشانهى على، و گردانندهى چرخ زندگانى و آسايش بخش او و خاندان اوست، زيرا كه اينها از وظايف حتمى هر زن مسلمان است. مهم اين است و رمز عظمت زهراى اطهر آنجاست كه با وجود آيهى (الرجال قوامون على النساء) (2)
كه موضع كلى مردان و زنان را نسبت به يكديگر تعيين مىنمايد، پيامبر اكرم در يك مورد استثنائى، حضرت صديقه را ركن على مىخواند، بهمانگونه كه خودش را. رسول خدا به هر معنى و مفاد، و به هر نحو و كيفيتى كه ركن على محسوب مىشود، فاطمه سلاماللَّهعليها نيز به همان ترتيب، به همان نسق، و به همان وضع، ركن مساوى و همتاى ديگر در اين منقبت است. در اينجا مىتوان گفت كه اين ركن بودن به على از مقام شامخ ولايت سرچشمه مىگيرد، و از شئون ولايت است كه هر يك از آن سه وجود مقدس، ركن دو نفر ديگر مىباشد، و اين موضوع امكانپذير نيست مگر اينكه فاطمه سلاماللَّهعليها نيز در مقام ولايت همتا و همانند و برابر با پيامبر اكرم و على بوده باشد، يعنى چنان كه رسول خدا ركن ولايت، اساس اسلام، و اصل مودتى است كه خدا آن را اجر نبوت قرار داده است، حضرت زهرا عليهاالسلام نيز در اين شئون شريك، برابر، و همتاى او است و به همين مناسبت است كه پيامبر اكرم مىفرمايد: «لو لم يخلق اللَّه على بن ابىطالب، ما كان لفاطمة كفو». (3)
«اگر خدا على ابن ابىطالب را نمىآفريد فاطمه شبيه و نظيرى در عالمنداشت».
در روايت ديگرى آن حضرت خطاب به على مىفرمايد:
«لولاك يا على لما كان لفاطمه كفو على وجه الارض». (4)
«يا على اگر تو نبودى، فاطمه را بر روى زمين همانند و نظيرى نبود».
مقصود پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم از كفو كه در اين روايات و احاديث ديگر در شان حضرت زهرا بكار برده است، چيست؟ آيا منظور آن حضرت، كفو در مال، همانند در فقر و غنا، و يا همتايى در خلقت ظاهرى است؟ بطور يقين نه؛ بلكه مقصود كفو و همانند در مقام ولايت و صفات و فضائل است. بلى، فاطمه عليهاالسلام در شئون ولايت همتاى على است، همانگونه كه خود پيامبر اكرم چنين است. چنانكه رسول خدا ركن ايمان، ركن اسلام، ركن توحيد، ركن منطق و بيان، و ركن حقيقت و شرف انسان است، و به همان معنى و مفهوم، حضرت زهرا و ائمهى اطهار نيز ركن و اساس و اصل و پايه و بنيادند.
در زيارت مبعث، (5) على عليهالسلام را بعنوان ركن بودن چنين خطاب مىكنيم:
«... و صل على عبدك و امينك الاوفى... و ركن الاولياء و عماد الاصفياء...». (6)
كه ركن و پايه و ستون و تكيهگاه جميع اوليا و اصفيا مىباشد، ركن و تكيهگاهش بفرمايش پيامبر حضرت صديقه سلاماللَّهعليها است.
در يكى از زيارات مطلقه نيز حضرت اميرالمؤمنين «سيد الاوصياء و ركن الاولياء» ناميده شده است، (7) و در زيارت وارث حضرت اباعبداللَّه الحسين چنين عرضه مىداريم:
«اشهد انك من دعائم الدين و اركان المؤمنين»؛ (8) و در زيارت عيد فطر و قربان (9)و همچنين در زيارت اربعين حسين عليهالسلام(10)
«اشهد انك من دعائم الدين و اركان المسلمين، و معقل المؤمنين»؛
و در زيارت جامعهى كبيره:
«... و ساسة العباد، و اركان البلاد، و ابواب الايمان».(11)
آرى چهارده معصوم عليهمالسلام همگى اركان توحيد و ايمان و اسلام هستند، و هر يك از آنان ركن است براى ساير معصومين. حضرت صديقه سلاماللَّهعليها در اين مقام- نظير و همانند و همتاى رسول اكرم- ركن است براى اميرالمؤمنين سلاماللَّهعليه.
پی نوشتها:
1ـ حليةالاولياء ج 3/ 201، مقتل الحسين خوارزمى ج 1/ 62، ذخائرالعقبى ص 56، فرائدالسمطين ج 1/ 382، 383/ ح 314، نظم دررالسمطين ص 98، الرياض النضره ج 3/ 105، كفايةالطالب ص 93، 94، تاريخ مدينه دمشق (ط دارالفكر) ج 14/ 166، 167، تاريخ ابنعساكر (ترجمه الحسين ع) ص 120، كنزالعمال ج 11/ 625/ ح 33044، منتخب كنزالعمال ج 5/ 35.
محبالدين طبرى قبل از نقل اين روايت مىگويد: «رسول خدا كنيهى «ابوالريحانتين» را (هم) بر على گذارده بود». (الرياض النضره ج 3/ 104).
2ـ سورهى النساء، آيهى 34.
3ـ باين روايت به همين لفظ در ينابيع الموده ص 237 موجود است. همچنين در فردوس الاخبار ج 3/ 418/ ح 5170 (به لفظ: لو لم يخلق على ما كان لفاطمه كفو)، و در مقتل الحسين خوارزمى ج 1/ 66 (به لفظ: لو لم يكن على ما كان لفاطمه كفو) آمده است.
4ـ متن روايت چنين است:
«عوتب النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم فى امر فاطمه، فقال: لو لم يخلق اللَّه على بن ابىطالب ما كان لفاطمه كفو، و فى خبر: لولاك لما كان لها كفو على وجه الارض». بحارالانوار ج 43/ 107.
5ـ منظور دعايى است كه در روز مبعث بهنگام زيارت بارگاه ملكوتى اميرالمؤمنين عليهالسلام مىخوانيم. بنابر قول مشهور در بين علماى شيعه روز مبعث، بيست هفتم رجب مىباشد.
6ـ اين قسمت از زيارت اميرالمؤمنين عليهالسلام كه مخصوص روز مبعث مىباشد چنين است: «... اللهم صل على محمد و آلمحمد، و صل على عبدك و امينك الاوفى، و عروتك الوثقى، و يدك العليا، و كلمتك الحسنى، و حجتك على الورى، و صديقك الاكبر، سيد الاوصياء و ركن الاولياء، و عماد الاصفياء، اميرالمؤمنين، و يعسوب الدين، و قدوه الصديقين، و امام الصالحين...». (مصباح الزائر ص 95- 96، مزار الشهيد ص 32، بحارالانوار ج 97/ 379).
7ـ قسمتى از اين زيارت مطلقهى اميرالمؤمنين كه از امام صادق عليهالسلام روايت شده و مرحوم شيخ مفيد آن را نقل نموده است چنين است: «... اللهم صل على محمد و آلمحمد، و صل على اميرالمؤمنين عبدك المرتضى، و امينك الاوفى، و عروتك الوثقى، و يدك العليا، و جنبك الاعلى، و كلمتك الحسنى، و حجتك على الورى، و صديقك الاكبر، و سيد الاوصياء، و ركن الاولياء، و عماد الاصفياء، اميرالمؤمنين، و يعسوب الدين، و قدوه الصالحين، و امام المخلصين...». (مصباح الزائر ص 78- 79، بحارالانوار ج 97/ 307).
8ـ مصباح المتهجد ص 664، بحارالانوار ج 98/ 200.
9ـ مصباح الزائر ص 172، مزار الشهيد ص 184، بحارالانوار ج 98/ 353.
10ـ مصباح الزائر ص 154، مزار الشهيد ص 211، المزار الكبير ص 172، بحارالانوار ج 98/ 332.
11ـ عيون الاخبار ج 2/ 277، بحارالانوار ج 99/ 127- 128.
همچنين در يكى از زيارتهاى حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مىخوانيم:
«... اشهد انك و الائمه من ولدك سفينه النجاه، و دعائم الاوتاد، و اركان البلاد، و ساسه العباد...». (المزار الكبير ص 76، 77، بحارالانوار ج 97/ 342، 148)؛
و در يكى از دعاهاى روز عيد غدير مىخوانيم:
«... اللهم صل على محمد و آلمحمد، الائمه القاده، و الدعاه الساده، و النجوم الزاهره، و الاعلام الباهره، و ساسه العباد، و اركان البلاد...». (اقبال الاعمال ص 492، بحارالانوار ج 95/ 320)؛
و در توقى شريف حضرت كه براى استشفاع به محمد و آلمحمد عليهمالسلام است مىخوانيم: «... قد اتاكم اللَّه يا آلياسين خلافته و علم مجارى امره فيما امره فيما قضاه و دبره و رتبه و اراده فى ملكوته، فكشف لكم الغطاء، و انتم خزنته و شهداوه و علماوه و امناوه، ساسه العباد و اركان البلاد و قضاه الاحكام...». (بحارالانوار ج 91/ 37. همچنين مراجعه كنيد به مصباحالزائر ص 223، 224، بحارالانوار ج 99/ 93).
گفت یا علی(ع)؛عشق آغاز شد.
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
-
- پست: 177
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹, ۱۲:۴۶ ق.ظ
- محل اقامت: تبریز
- سپاسهای ارسالی: 626 بار
- سپاسهای دریافتی: 235 بار
همانندى ولايت پيامبر و حضرت زهرا و اهلبيت
موضوع دوازدهم در حقيقت تابع و حاصل موضوع يازدهم است. كيفيت خلقت يكسان چهارده معصوم عليهمالسلام، ايجاب مىكند كه در تمام شئون ولايت نيز رديف يكديگر باشند؛ لذا اثرات بغض و يا محبت، اطاعت و يا عصيان نسبت به هر معصومى برابر و يكسان با آثار و داد و يا عناد، سر پيچى و يا پيروى نسبت به هر يك از معصومين ديگر مىباشد. اخبار وارده در اين موضوع بسيار زياد و فوقالعاده است و شيعه و سنى همگى به اين روايات معتقد بوده و به صحبت آنها اعتراف دارند. در اينجا چند روايت از اين دسته اخبار براى نمونه نقل مى شود: «اخذ الرسول الاكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم بيد الحسن والحسين، فقال: من احبنى و احب هذين و اباهما و امهما كان معى فى درجتى يومالقيامة». (1)
«رسول خدا دست حسنين را گرفت و فرمود: هركس مرا، و اين دو فرزند مرا، و پدر و مادر اين دو را دوست بدارد، روز قيامت با من همدرجه خواهد بود».
همدرجه بودن با پيامبر اكرم مطلبى است كه جا دارد بطور تفضيل دربارهى آن بحث و بررسى بعمل آيد تا كاملا موضوع بر همگان روشن گردد.
آيا چگونه امكان دارد كسى در روز قيامت با رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم همدرجه باشد؟ مگر بشرى مىتواند به درجهى رفيع و بىنظير پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم نائل شود؟ آيا چطور ممكن است كه انسانى به درجهى والاى اميرالمؤمنين دسترسى پيدا كند؟ در اين كلام حضرت رسول يك سر مگو، و يك راز نگفتنى نهفته است و آن عبارت از اين است كه آن حضرت مىخواهد بگويد: هركس مرا و عترت مرا دوست بدارد به درجهى مؤمنين به ولايت نائل شده است، و با من در رديف مواليان و در صف معتقدين به ولايت قرار دارد، اگرچه در اين صف و در اين درجه، هر فردى داراى رتبهى متفاوت و مخصوص به خود مىباشد، چنان كه موحدان و افراد باايمان را در روز قيامت درجات متفاوت بيشمارى است، مؤمنين به ولايت را نيز به تعداد افرادشان درجاتى است ولى در عين حال همهى آنان، در صف موحدين، در صف معتقدين، و در درجهى مؤمنين به ولايت با محمد بن عبداللَّه همصف، همرديف، همدين، و همدرجهاند، و يا به عبارت ديگر، ممكن است عدهاى به درجهى شهادت نائل آيند ولى رتبه و مقام معنوى هر يك با ديگرى متفاوت بوده، و تنها در مرتبهى شهادت همه- با نسبتهاى مختلف- مشترك باشند و با حفظ مراتب و مقامات مخصوص به خود، يكديگر همصف و همرديف.
بايد توجه داشت كه درجات معنوى به تعداد افراد بشر متفاوت است، مثلا جميع موحدين اگر چه به «درجة التوحيد» نائل شده و با يكديگر در اين موضوع نزديك و همدرجهاند، ليكن خود اين درجه، انبيا دارد، اوصيا دارد، علما دارد، شهدا دارد، مخلصون دارد، كه هر يك را مقام و مرتبهى بسيار متفاوت و مخصوص به خود است، و تنها در موحد بودن با هم مشتركند، و عينا همين گونه است «درجة الولايه» و «درجة المحبه».
روايت مورد بحث را عدهاى از علماء سنى در كتابهاى خود نقل كردهاند كه از جملهى آنان: احمد بن حنبل در مسند احمد، ترمذى در جامع صحيح- كه يكى از صحاص ششگانه است-، خطيب بغدادى در تاريخش، ابن عساكر در تاريخش، جزرى (2) در اسنى المطالب، ابن اثير در اسدالغابه، ابوالمظفر در تذكره، محبالدين طبرى در «رياض» و «ذخائر»، ابن حجر عسقلانى در «تهذيب» و ابنحجر هيتمى در «صواعق».
ابن حجر هيتمى در تشريح حديث مذكور مىفرمايد:
«ليس المراد بالمعيه هنا المعيه من حيث المقام، بل من جهه رفع الحجاب...». (3)
اين دانشمند سنى بسيار نيكو مطلب را درك نموده است كه مىگويد- در اينجا كه پيامبر اكرم مىفرمايد: هر كس مرا و على و زهرا و دو فرزندم حسن و حسين را دوست بدارد با من در روز قيامت همدرجه است- مبادا چنين به نظر آيد كه مقصود هممقام بودن با رسول خداست، بلكه مراد اين است كه چون هر مسلمان با ايمانى به على و اولاد على محبت داشته باشد، خداى تعالى او را به جوار رحمتش نزديك مىفرمايد، و در مركز لطف و احسانش قرار مىدهد، و پردهها برداشته مىشود، در اين مقام رفع حجاب، و بىپرده در محضر حق تبارك و تعالى قرار گرفتن، با پيامبر همصف و همراه است.
ابنحجر آنگاه به سخن چنين ادامه مىدهد:
«... نظير ما فى قوله تعالى: (فأولئك مع الذين انعم اللَّه عليهم من النبيين والصديقن والشهداء والصالحين، و حسن اولئك رفيقا) (4)
«چنانكه خداى تعالى مىفرمايد: مسلمانان مؤمن، با انبياء و صديقين و شهدا و صالحين- كه خدا نعمتهاى خويش را به آنان عطا فرموده است- همگام و همراهند، و چه رفيقان نيكويى؛» و كاملاً روشن است كه در اين آيه يكسان بودن مقامات مطرح نيست بلكه مراد برابر بودن همهى اهل ايمان است در معرض فيض، و در جلوهگاه رحمت، و بىپرده در محضر لطف و مرحمت خدا قرار گرفتن. وگرنه هر يك از انبيا، صديقين، شهدا، علما، صالحين، ابرار، اخيار، و مخلصون را مقامى خاص و جداگانه، و درجه و مرتبهاى مخصوص به خود مىباشد. پنج تن آلعبا عليهمالسلام را نيز مرتبه و مقامى است بىنظير و مخصوص به خودشان كه هر پنج تن بطور يكسان در آن مشتركند، و هرگز كسى را به آن مقام والا راه نيست.
روايات ديگرى در اين مورد علماى سنى و شيعه نقل كردهاند كه برخى از آنها ذكر مىشود:
حضرت رسول اكرم مىفرمايد:
«من احب هولاء (يعنى الحسن والحسين و فاطمة و عليا) فقد احبنى و من ابغضهم فقد ابغضنى». (5)
«هركس اينان يعنى حسن و حسين و فاطمه و على را دوست بدارد، مرا دوست داشته است، و كسى كه با اينان دشمنى كند، با من خصومت كرده است».
و دربارهى حضرت صديقه زهرا عليهاالسلام مىفرمايد:
«... من آذاها فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى اللَّه، (6)
«و ذلك قوله تعالى (ان الذين يوذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه فى الدنيا و الاخرة...) (7)
«هركس فاطمه را بيازارد مرا آزرده است، و هر مرا اذيت كند گويى خدا را آزرده است، چنانكه خداى تعالى مىفرمايد: (همانا آن كسانى كه خدا و رسول او را بيازارند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و از رحمت خود دور فرموده است)»؛ كه با توجه به فرمايش پيامبر اكرم آزار حضرت صديقه سلاماللَّهعليها برابر است با ايذاء نسبت به خدا و رسول او. رواياتى كه نقل شد و احاديثى كه از قول پيامبر اكرم در اين موضوع بيان مىشود، همگى عبارات كتب عامه است كه شيعه و سنى در صحت آنها متفقالقول هستند:
«فاطمة بضعة منى، من اغضبها اغضبنى»،
«فاطمه پارهى تن من است، هر كس او را خشمگين كند، مرا به خشم آورده است».
«فاطمة بضعة منى، يوذينى ما آذاها، و يغضبنى ما اغضبها»،
«فاطمه پارهى تن من است، آنچه فاطمه را بيازارد، مرا نيز آزرده مىسازد، و آنچه فاطمه را به خشم آورد مرا هم غضبناك مىكند».
«فاطمة بضعة منى، يقبضنى ما يقبضها، يبسطنى ما يبسطها»،
«فاطمه پارهى تن من است، آنچه او را دلگير كند مرا گرفته خاطر مىسازد، و آنچه او را مسرور گرداند، مرا شاد مىنمايد».
«فاطمة بضعه منى، يوذينى ما آذاها، و ينصبنى (8)
ما انصبها»،
«فاطمه پارهى تن من است، آنچه او را آزرده كند مرا مىآزارد، و آنچه او را به زحمت اندازد مرا دچار مشقت مىنمايد».
علماى فريقين روايات بسيار ديگرى از پيامبر اكرم با مفهومى تقريبا همانند احاديث مذكور- ولى با عبارات مختلف- نقل كردهاند كه چند نمونه از آنها را در اينجا يادآور مىشويم:
«فاطمة بضعة منى، يسعفنى (9) ما يسعفها»،
«فاطمة شجنة (10) منى، يبسطنى ما يبسطها، و يقبضنى ما يقبضها»،
«فاطمة مضغة منى، من آذاها فقد آذانى»،
«فاطمة مضغة منى، يقبضنى ما قبضها، و يبسطنى ما بسطها»،
«فاطمة مضغة منى، يسرنى ما يسرها».
هدف و منظور ما از نقل اين احاديث شريف در منقبت حضرت صديقه زهرا سلاماللَّهعليها اين است كه بر همگان ثابت شود موضوع محبت و يارى آن حضرت، و يا بغض و دشمنى واذيت او، عينا همانند محبت و دوستى با پيامبر اكرم و يا عدوات و عناد نسبت به مقام نبوت است؛ و اعتقاد داشتن به اين مطلب، هرگز منحصر به يك مذهب خاص نيست، بلكه اين موضوع كاملاً اسلامى و كلى است، و بدون ترديد از معتقدات تمام مسلمين جهان است.
پی نوشتها:
1ـ مسند احمد حنبل ج 1/ 77 (طبع احمد محمد شاكر: ج 2/ 25، 26/ ح 576)، سنن ترمذى- كتاب المناقب، باب 21- ج 5/ 641، 642/ ح 3733، معجم صغير طبرانى ص 399/ ح 961، معجم كبير طبرانى ج 3/ 50/ ح 2654، تاريخ بغداد ج 13/ 287، 288، الرياض النضره ج 3/ 189، ذخائرالعقبى ص 23، 91، نظم دررالسمطين ص 210، تاريخ مدينه دمشق (ط دارالفكر) ج 13/ 196، فرائدالسمطين ج 2/ 25، 26/ ح 366، مختصر تاريخ دمشق ج 7/ 11، تهذيب الكمال ج 29/ 359، 360، اسدالغابه ج 4/ 29، سير اعلام النبلاء ج 12/ 135، تاريخ الاسلام ذهبى- حوادث و وفيات 241 الى 250- ص 508، اسنى المطالب ص 121، 122، تهذيب التهذيب ج 10/ 430، الصواعق المحرقه ص 213، 264، 284، نزهةالمجالس 2/ 232، كنزالعمال ج 12/ 97/ ح 34161، 103/ ح 34196، ج 13/ 639/ ح 37613، منتخب كنزالعمال ج 5/ 92، در السحابه ص 269، رشفه الصادى ص 44.
يكى از روات اين حديث نصر بن على بن نصر جهضمى است. عبداللَّه بن احمد بن حنبل مىگويد: «زمانيكه نصر بن على اين حديث را نقل نمود متوكل دستور داد او را هزار تازيانه بزنند. جعفر بن عبدالواحد با متوكل صحبت كرد و پيوسته به او گفت: اين مرد (يعنى نصر بن على) از اهل سنت است. جعفر بن عبدالواحد آنقدر اين سخن را گفت تا متوكل از او دست برداشت». (تاريخ بغداد ج 13/ 288، تهذيبالكمال ج 29/ 360، تاريخ الاسلام ذهبى- حوادث و وفيات 241 الى 250- ص 508، سير اعلام النبلاء ج 12/ 135، تهذيب التهذيب ج 10/ 430).
خطيب بغدادى نيز مىگويد: «متوكل از آنجائى كه پنداشت نصر بن على رافضى است دستور زدن او را داد، ولى زمانى كه دانست او از اهل سنت است وى را رها نمود». (تاريخ بغداد ج 13/ 288، سير اعلام النبلاء ج 12/ 135، تهذيبالكمال ج 29/ 360).
ذهبى پس از نقل ماجراى نصر ب على با متوكل مىگويد: «متوكل سنى بود ولى در او نصب (يعنى دشمنى با على) نيز بود». ذهبى سپس مىگويد: «نصر بن على از امامان ثابت قدم (و مورد اعتماد) اهل سنت است». (سير اعلام النبلاء ج 12/ 135).
2ـ شمسالدين محمد بن محمد بن محمد ابوالخير دمشقى مقرى شافعى معروف به اين جزرى متوفاى 833 هجرى. شرح حال او را بصورت مبسوط مىتوان در كتاب الضوء اللامع ج 9/ 255- 260 يافت. در آنجا صاحب كتاب، مشايخ وى را در فقه و اصول و حديث و معانى و بيان برشمرده و مىگويد: افرادى بودهاند كه به او اجازهى افتاء و تدريس و اقراء دادهاند. سپس تصانيف ابن جزرى را در علوم مختلف ذكر مىكند و از آنها تجليل مىنمايد. از جمله كتبى كه صاحب الضوء اللامع براى او برمىشمرد كتاب «اسنى المطالب فى مناقب آلابىطالب» مىباشد. شرح حال ابن جزرى را در كتاب الشقايق النعمانيه ج 1/ 39- 49، و در تعاليق الفوائد البهيه ص 140 نيز مىتوان يافت. (الغدير ج 1/ 129).
3ـ الصواعق المحرقه ص 213.
4ـ سورهى النساء، آيهى 69
5ـ زيرنويس=زيد بن ارقم مىگويد:
«كنت عند رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم جالسا، فمرت فاطمه عليهاالسلام، و هى خارجه من بيتها الى حجره نبى اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم و معها ابناها: الحسن و الحسين، و على فى آثارهم، فنظر اليهم النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم فقال: من احب هولاء فقد احبنى، و من ابغضهم فقد ابغضنى». (تاريخ مدينه دمشق- قسم ترجمه الحسين ع- ص 91، مختصر تاريخ دمشق ج 7/ 120، 121، كنز العمال ج 12/ 103/ ح 34194).
يعنى «من نزد پيامبر اكرم نشسته بودم كه فاطمه- در حالى كه حسن و حسين با او بودند و على نيز در پى آنان روان بود- از خانهى خود به سوى حجرهى پيامبر آمد. رسول خدا فرمود: هر كس كه اينها را دوست بدارد مرا دوست دارد و هركس كه با اينان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است».
در اينجا توجه خوانندگان را به قسمتى از يك روايت «سلمان» جلب مىنماييم. جناب سلمان از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نقل مىكند كه حضرت فرمود: «يا سلمان من احب فاطمه بنتى فهو فى الجنه معى، و من ابغضها فهو فى النار...». (فرائدالسمطين ج 2/ 67/ ح 391).
يعنى «اى سلمان هركس كه دخترم فاطمه را دوست بدارد در بهشت با من خواهد بود و هركس كه بغض و دشمنى فاطمه را در دل داشته باشد در آتش جاى خواهد گرفت...».
6ـ اين قسمت از روايت در كتب عامه نيز موجود است. «مجاهد بن جبر» اين حديث را به اين صورت نقل مىنمايد:
«خرج النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم و هو آخذ بيد فاطمه، فقال: من عرف هذه فقد عرفها، و من لم يعرفها فهى فاطمه بنت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و هى بضعه منى، و هى قلبى و روحى التى بين جنبى، فمن آذاها فقد آذانى، و من آذانى فقد اذى اللَّه». (الفصول المهمه ص 139، نزهةالمجالس ج 2/ 228، نور الابصار ص 41).
7ـ سورهى الاحزاب، آيهى 57.
8ـ زبيدى در توضيح اين كلمه چنين مىگويد:
«و فى الحديث: (فاطمه بضعه منى، ينصبنى ما انصبها) اى يتعبنى ما اتعبها، و النصب التعب، و قيل المشقه...». (تاج العروس ج 1/ 485).
9ـ زبيدى مىگويد: «ما روى فى الحديث: (فاطمه بضعه منى، يسعفنى ما يسعفها) اى ينالنى ما يالها، و يلم بى ما يلم بها». (تاج العروس ج 6/ 139).
10ـ به معنى شاخهى درخت و به معنى هر چيزى است كه پاره و شعبهاى از كل يك چيز باشد. (تاجالعروس ج 9/ 250).
گفت یا علی(ع)؛عشق آغاز شد.
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
-
- پست: 177
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹, ۱۲:۴۶ ق.ظ
- محل اقامت: تبریز
- سپاسهای ارسالی: 626 بار
- سپاسهای دریافتی: 235 بار
شفاعت حضرت زهرا در محشر
مسأله شفاعت، چيزى است كه ريشهى قرآنى و حديثى داشته و ضرورت مذهب به حساب مىآيد. بنابراين، يكى از شفعاى روز قيامت- آن هم در حد وسيع- حضرت فاطمهى زهرا عليهاالسلام مىباشد كه در اينجا توجه شما را به مضمون دو حديث كه از طريق حضرت سلمان و جابر جعفى آمده است جلب مىكنم:
روزى سلمان به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خدا گفت: اى مولاى من! تو را سوگند به خدا، از عظمت فاطمه عليهالسلام در روز قيامت تعريفى بفرماييد.
پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله با تبسم رو به سلمان كرد و فرمود: سوگند به آن آفريدگارى كه جانم در دست اوست، فاطمه عليهاالسلام را در آن روز بر ناقهاى از ناقههاى بهشت سوار مىكنند، جبرئيل و ميكائيل به ترتيب از راست و چپ او حركت مىنمايند. اميرالمؤمنين پيشاپيش و حسن و حسين از پشت سر، وى را همراهى مىكنند، تا بدين طريق فاطمه عليهاالسلام از پلصراط مىگذرد و پس از گفتگوهاى زياد، آنگاه خطاب مىرسد: فاطمه! هرچه مىخواهى بخواه. دخترم عرض مىكند:
اسالك ان لاتعذب محبى، و محبى عترتى بالنار، فيوحى اللَّه اليها: يا فاطمه! و عزتى و جلالى و ارتفاع مكانى، لقد آليت على نفسى من قبل ان اخلق السموات و الارض بالفى عام ان لااعذب محبيك و محبى عترتك بالنار. (1)
بار الهى! از تو مىخواهم علاقهمندان خود و فرزندانم حسن و حسين را در آتش مسوزان. خطاب مىرسد: يا فاطمه! سوگند به عزت و جلالم، دو هزار سال پيش از خلق آسمانها و زمين، بر خودم لازم كردهام كه اين حاجت تو را برآورم
جابر جعفى نيز به حضور امام باقر عليهالسلام رسيده، عرض كرد: فدايت شوم، حديثى در مورد فاطمه عليهاالسلام بفرماييد، كه با نقل آن، شيعيان را خوشحال كنم.
حضرت فرمودند: در روز رستاخيز منابرى از نور براى پيامبران نصب مىگردد، كه منبر رسول خدا از همه مجللتر است و همچنين منبرهايى براى اوصيا در نظر مىگيرند كه جايگاه على عليهالسلام از همه بالاتر مىباشد آنگاه نوبت به فرزندان انبيا مىرسد كه مقام حسن و حسين عليهماالسلام بس منيعتر است. سپس نوبت فاطمه عليهاالسلام فرامىرسد و او را با تجليل و شكوه بىنظير به محشر آورند و كنار در بهشت قرار مىگيرد، ولى داخل آن نمىشود و مىگويد: خدايا! از تو مسالت مىدارم كه مقام مرا در همچو روزى براى اهل محشر معلوم كنى.
از جانب خدا ندا مىرسد: اى دختر پيامبر! برگرد به سوى اهل محشر و هر كه را از علاقهمندان خود يافتى شفاعت كن.
امام باقر عليهالسلام مىفرمايند: به خدا سوگند، فاطمه عليهاالسلام شيعيان خويش را يكى پس از ديگرى انتخاب نموده و داخل بهشت مىنمايد، همان طورى كه پرندهها دانهها را برمى گزينند، و سپس شيعههاى آن حضرت نيز، خود شفاعت نموده و علاقهمندان فاطمه عليهاالسلام را به بهشت داخل مىكنند...
در دنباله اين حديث امام پنجم مىفرمايند:
واللَّه لايبقى فى الناس الا شاك او كافر او منافق. (2)
سوگند به خدا، از امت اسلامى كسى باقى نمىماند مگر افراد مذبذب و كافر و منافق و ساير مردم مشمول شفاعت فاطمه مىگردند.
در پايان اين فصل، براى توضيح مطلب، تذكرى را لازم مىدانم و آن اينكه: شفاعت شوندگان بايد واجد شرايط باشند. ايمانشان را در دنيا تباه نسازند. حقوق و آبروى مردم را تضييع ننمايند.
در عمل به واجبات دينى كوتاهى نكنند. از نظر اخلاقى و عملى مشابهت و سنخيت با فاطمه عليهاالسلام و ساير شفاعتكنندگان داشته باشند، و گرنه به طور مطلق مشمول شفاعت نمىشوند، بلكه هر جرم و تخلف دينى و تجاوز به حقوق ديگران، كيفر مناسبى را به دنبال خواهد داشت و چنين افرادى به طور محدود و موقت كيفر مىبينند و سپس مشمول شفاعت مىشوند...
همانطورى كه دانشآموزان غير واجد شرايط مشمول الطاف مربيان آموزشى نمىگردند.
خداوندا! ما را شايستهى شفاعت فاطمه، پدر، شوهر، و فرزندان معصوم او بفرما.
پی نوشتها:
1ـ سفينه البحار، ج 2، ص 375.
2ـ عوالم، ج 11، ص 150- بحارالانوار، ج 43، ص 64، ح 57.
گفت یا علی(ع)؛عشق آغاز شد.
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
-
- پست: 177
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹, ۱۲:۴۶ ق.ظ
- محل اقامت: تبریز
- سپاسهای ارسالی: 626 بار
- سپاسهای دریافتی: 235 بار
فضيلت صلوات فرستادن بر پيامبر و حضرت زهرا
دليل ديگرى كه «وليةاللَّه» بودن حضرت صديقه زهرا سلاماللَّهعليها را اثبات مىكند، استقلال اوست در موضوع صلوات فرستادن بر آن حضرت و كيفيت زيارتش، كه همانند صلوات بر پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين و حسنين و زيارات آنان است؛ يعنى همانگونه كه به صلوات بر آن چهار وجود مقدس و زيارتشان امر شده است، نسبت به حضرت زهرا نيز در اين موارد، همگان مأمور و ماجورند. فاطمه عليهالسلام كه مشمول آيهى تطهير و از اهلبيت پيامبر اكرم- يعنى آلمحمد است- كيفيت صلوات بر او را رسول خدا بصراحت چنين بيان داشته است:
«لا تصلوا على الصلوة البتراء، فقالوا: و ما الصلاه البتراء؟ قال: تقولون اللهم صل على محمد و تمسكون، بل قولوا: اللهم صل على محمد و آلمحمد». (1)
«بر من صلوات بتراء (ناقص، دم بريده و بريده شده) نفرستيد. سوال شد: يا رسولاللَّه صلوات بتراء (بريده شده) چيست؟ فرمود: اينكه (بر من صلوات بفرستيد و بگوييد «اللهم صل على محمد»، ولى دربارهى آل من (2) ساكت باشيد. شما بايد بگوييد اللهم صل على محمد و آلمحمد».
صلواتى كه شامل على، فاطمه و حسنين عليهمالسلام نباشد، مقطوع و بريده و مورد قبول خدا و رسولش نمىباشد. لذا حضرت صديقهى زهرا همرديف و برابر افرادى است كه جميع مسلمين باايمان جهان- از شيعه و سنى- هر شبانه روز در تشهد نمازهاى پنجگانه بر او درود مىفرستند؛ و او در اين مقام، همتاى محمد بن عبداللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و على و حسنين عليهمالسلام است؛ و همين لزوم صلوات بر فاطمه عليهاالسلام در هنگام اقامهى نماز يك منقبت و فضيلت ساده نيست، بلكه نشانگر مرتبهى اعلى و منصب والاى آن حضرت است كه اين چنين در جنب صاحبان رسالت و امامت قرار گرفته است. بدون ترديد بايد فاطمه خود وليةاللَّه و داراى مقام ولايت بوده باشد، تا همرديف و همتاى اولياء خدا، مورد خضوع و مشمول صلوات و درود جميع مؤمنين جهان در هر زمان و مكان باشد.
پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم مىفرمايد:
«من صلى عليك يا فاطمة غفر اللَّه له والحقه بى حيث كنت من الجنة». (3)
«يا فاطمه هركس بر تو صلوات فرستد، خداى تعالى از او درگذرد، و او را در بهشت به من ملحق گرداند».
چنانكه در موضوعهاى قبلى مشروحا بيان شد، مقصود از تعبيرات «همدرجه شدن با رسولاللَّه»، يا «ملحق شدن به پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم در بهشت»، و يا «همسايه بودن با آن حضرت» كه در روايات مكرر بكار رفته است، جمع شدن مؤمنين در مرتبهى «درجة الايمان» است كه جامع تمام آن كسانى است كه با عقائد درست، و باايمان به آنچه از رسول خدا به ما رسيده است، از جهان رفتهاند. در آن درجه همهى مؤمنين يكسانند و در كنار هم مىباشند؛ ولى جاى هيچگونه ترديدى نيست كه مراتب و درجات ديگر كه شمار آنها برابر تعداد بشر و بسيار متفاوت است، كاملإ؛66ّّ ملحوظ بوده، و مقام هركس مخصوص به خود او مىباشد.
در روايتى حضرت رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم يكى از فضائل حضرت فاطمه را چنين بيان مىفرمايد:
«... اتانى الروح؛ قال: ان فاطمه اذا قبضت و دفنت يسالها الملكان فى قبرها: من ربك؟ فتقول: اللَّه ربى. فيقولان: فمن نبيك؟ فتقول: ابى. فيقولان: فمن وليك؟ فتقول: هذا القائم على شفير قبرى على بن ابىطالب؛ الا و ازيدكم من فضلها؟! ان اللَّه قد و كل بها رعيلا من الملائكه يحفوظنها من بين يديها و من خلفها و عن يمينها و عن شمالها و هم معها فى حياتها، و عند قبرها و عند موتها يكثرون الصلاه عليها و على ابيها و بعلها و بنيها.
فمن زارنى بعد وفاتى فكانما زارنى فى حياتى، و من زار فاطمه فكانما زارنى، و من زار على بن ابىطالب فكانما زار فاطمه، و من زار الحسن والحسين فكانما زار عليا، و من زار ذريتهما فكانما زارهما...». (4)
«... جبرئيل (روح) به نزد من آمد و گفت: هنگامى كه فاطمه قبض روح مىشود و دفن مىگردد، دو ملك در قبر از او سؤال مىكنند: پروردگار تو كيست؟ مىفرمايد: اللَّه پروردگار من است. سپس مىپرسند پيامبرت كيست؟ در پاسخ مىفرمايد: پدرم. آنگاه سؤال مىكنند ولى تو كيست؟ در جواب مىگويد: على بن ابىطالب، همين كسى كه در كنار قبرم ايستاده است. (سپس پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم مىفرمايد): آيا باز هم فضائل ديگر زهرا را بيان كنم؟ (شايد پيامبر اكرم مىخواهد به اين وسيله تذكر دهد كه: در اين عالم، فاطمه تنها كسى است كه پدرش «رسولاللَّه» و همسرش «ولى اللَّه» است. پيامبر اكرم در ادامهى سخن خويش مىفرمايد):
همانا خداى تعالى يك دسته از فرشتگان را براى محافظت فاطمه گماشته است، تا از چهار طرف نگهبان او باشند؛ و اين ملائك در حال حيات، و هنگام مرگ او، و كنار قبرش پيوسته در خدمت او هستند، و كارشان صلوات فرستادن بر فاطمه و پدرش و همسر و فرزندان اوست. (يعنى در منطق ملائك و لسان فرشتگان صلوات بر پيامبر اكرم و على و حسنين همواره بايد با صلوات بر فاطمه عليهاالسلام توام باشد، و در اين منقبت نيز آن حضرت برابر و همرديف آن چهار وجود مقدس ديگر مىباشد. سپس پيامبر اكرم چنين به سخن ادامه مىدهد):
هركس مرا بعد از وفاتم زيارت كند، مثل اين است كه مرا در حال حيات زيارت كرده است؛ و كسى كه فاطمه را زيارت كند، گويى مرا زيارت نموده است؛ و هركس على را زيارت نمايد مثل زيارت كردن حسنين است؛ و آن كسى كه زيارت كند ذرية آنان را، همانند زيارت خود آنان است...».
لذا زيارت حضرت عبدالعظيم را در شهر رى، با زيارت حسين بن على در كربلا همانند دانستهاند، (5)و اين مطلب را (كه صلوات بر اهلبيت پيامبر برابر با صلوات بر پيامبر است) علماى عامه هم عنوان كردهاند، مخصوصا موضوع صلوات بر فاطمه سلاماللَّهعليها را، چنانكه سهيلى در كتاب الروض الانف در ذيل مطلبى مىنويسد:
«و من صلى عليها فقد صلى على ابيها». (6)
«هركس بر فاطمه صلوات فرستد، در حقيقت بر پدر او صلوات فرستاده است».
از حديثى كه نقل شد نيز وليهاللَّه بودن حضرت زهرا سلاماللَّهعليها استنباط مىشود.
پی نوشتها:
1ـ الصواعق المحرقه ص 225، ينابيع الموده ص 295، رشفه الصادى ص 29.
2ـ علماى عامه اتفاق دارند كه منظور از آل محمد: على و فاطمه و حسنين است.
ابن حجر در صواعق مىگويد: يقينا لفظ آل، همسران پيامبر را در بر نمىگيرد... (الصواعق المحرقه ص 225).
مامون در محاورهاى كه بهمراهى علما با امام رضا عليهالسلام داشته است از حضرت پرسيد: آيا عترت پيامبر همان آل پيامبر است؟ حضرت فرمودند: بلى. مامون گفت: در احاديث پيامبر آمده است كه پيامبر فرمودند: «امت من همان آل من هستند»، و صحابه هم مىگويند: «آل محمد، امت او هستند». حضرت رضا عليهالسلام از مامون و حضار پرسيدند: آيا بر آل پيامبر صدقه حرام است؟ گفتند: خير. امام رضا عليهالسلام فرمودند: تفاوت ميان آل پيامبر و امت همين است.... (امالى صدوق ص 422، عيونالاخبار ج 1/ 180، تحفالعقول ص 426، بحارالانوار ج 25/ 221).
در همين محاوره حضرت رضا عليهالسلام از مامون عباسى و علما پرسيدند: در آيهى (يس- و القرآن الحكيم- انك لمن المرسلين- على صراط مستقيم (يس/ 1- 4) منظور خداوند از (يس) كيست؟ علما گفتند: (يس) محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم است و هيچكس در اين موضوع شكى ندارد. حضرت رضا عليهالسلام فرمودند: پس خداوند متعال به محمد و آلمحمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم فضلى عطا نموده است كه كسى به حقيقت آن پى نخواهد برد مگر اينكه آن را (بخوبى) درك نمايد، خداوند بر احدى سلام نفرستاده است مگر بر انبيا، چنانكه مىفرمايد: (سلام على نوح فى العالمين (الصافات/ 79»، و مىفرمايد: (سلام على ابراهيم (الصافات/ 109»، و مىفرمايد: (سلام على موسى و هارون (الصافات/ 120». خداوند در قرآن نفرموده است «سلام على آلنوح»، و نفرموده است «سلام على آلابراهيم» و نفرموده است: «سلام على آلموسى و هارون بلكه فرموده است: (سلام على آلياسين (الصافات/ 130» يعنى سلام بر آلمحمد. (امالى صدوق ص 426، 427، عيون الاخبار ج 1/ 185، تحف العقول ص 433، بحارالانوار ج 79/ 229).
يك تذكر: در خصوص قرائت آيهى (سلام على آلياسين) تحريفات بسيارى صورت گرفته است و در آنها سعى شده واژهى «آلياسين» بگونههاى ديگرى قرائت شود. نقطهى اوج اين تحريفات اين است كه ابن خالويه در كتاب مختصر فى شواذ القرآن ص 128 مىگويد: «قرائت ابن مسعود (سلام على ادراسين)، و قرائت ابى بن كعب ( سلام على ياسين) بوده است». يعنى در اين كتاب ادعا شده كه در قرائت ابى اصلا كلمهى «آل» وجود ندارد! اين تحريفات حتى در دورههاى معاصر نيز ادامه يافته است، بعنوان مثال سيوطى در درالمنثور از كتاب اين ابىحاتم و طبرانى و ابن مردويه نقل كرده است كه ابن عباس قرائت آيه را بصورت «آلياسين» خوانده است ولى در كتاب معجم كبير طبرانى- كه در بيروت (دار احياء التراث العربى) بطبع رسيده است- محقق كتاب (حمدى عبدالمجيد سلفى) عبارت ابن عباس را تحريف نموده و آن را بصورت «الياسين» ضبط كرده است. خوانندگان محترم مىتوانند متن درالمنثور ج 5/ 286 را با متن معجم كبير طبرانى ج 11/ 56 مقابله نمايند و خود قضاوت بفرمايند.
3ـ بحارالانوار ج 43/ 55، ج 97/ 194.
4ـ بشاره المصطفى ص 139، بحارالانوار ج 43/ 58.
اين حديث را جابر بن عبداللَّه انصارى روايت نموده است و از آنجائيكه اصل روايت نسبتا مفصل است و حاوى مناقب بسيارى از حضرت فاطمهى زهرا عليهاالسلام مىباشد لذا ما متن كامل حديث را با ترجمهى آن در تعليق شمارهى 7 آوردهايم.
5ـ روايتى در كتاب كامل ابن قولويه مندرج است كه متن آن چنين است:
«حدثنى على بن الحسين بن موسى بابويه، عن محمد بن يحيى العطار، عن بعض اهل الرى، قال: دخلت على ابى الحسن العسكرى، فقال: اين كنت؟ فقلت: زرت الحسين بن على عليهاالسلام. فقال: اما انك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين عليهالسلام». (كامل الزيارات ص 324). مرحوم علامه امينى توضيحى دربارهى اين حديث دارند كه در حاشيهى كامل الزيارات ص 307 و 324 آمده است.
6ـ الروض الانف ج 2/ 196.
گفت یا علی(ع)؛عشق آغاز شد.
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
-
- پست: 177
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹, ۱۲:۴۶ ق.ظ
- محل اقامت: تبریز
- سپاسهای ارسالی: 626 بار
- سپاسهای دریافتی: 235 بار
فاطمه زهرا «ثقل اصغر»
به اتفاق همهى مسلمانان، رسولاللَّه (ص) دربارهى قرآن و عترت فرمودند: من دو چيز را به عنوان امانت و يادگار نزد امت مىگذارم، يكى قرآن، ديگرى عترت و اهلبيتم و شما تا زمانى كه به اين دو تمسك كنيد گمراه نخواهيد شد، و اين دو از هم جدا نمىشوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند:
قال رسولاللَّه (ص): «انى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى ابدا، و هما كتاب اللَّه طرفه بيداللَّه و طرفه بايديكم، الثقل الاكبر، و عترتى اهل بيتى، والثقل الاصغر و لا يسبقوهم فتهلكوا فلا تعلموهم فانهم اعلم منكم و لن يفترقا حتى يردا على الحوض كهاتين...». (1)
آرى ماترك و ارثيهى رسولاللَّه (ص) اين دو چيز گرانبها و باارزش است كه در حقيقت ارثيهى نبوت و رسالت از آدم تا خاتم مىباشد، كه حجت بالغهى خداى سبحان است تا روز قيامت.
حديث شريف ثقلين از جمله احاديث معتبر و متواترى است كه حتى الفاظ آن هم به تواتر از رسولاللَّه (ص) رسيده است، به طورى كه هيچگونه شك و ابهامى در آن وجود ندارد، و با مراجعه به مآخذ و منابع روايى، اين حقيقت همانند آفتاب نيمروزى كه حتى افراد كور هم وجود آن را احساس مىكنند، روشن و آشكار است. اگر كسى اين حقيقت را منكر شود، خود را به كورى زده و اعشىمنش است كه حقيقت آشكار را كتمان مىكند، كه البته درمان اين بيمارى بسيار دشوار و چه بسا ناممكن باشد.
پی نوشت ها:
1ـ ماخذ زيادى در جزوه تحقيقى موسوم به حديث الثقلين ص 5، نوشتهى محقق گرامى جناب قوامالدين وشنوى دربارهى حديث شريف و متواتر ثقلين ذكر شده. و نيز بحار، ج 23، ص 106 به بعد مراجعه شود.
گفت یا علی(ع)؛عشق آغاز شد.
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
-
- پست: 177
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹, ۱۲:۴۶ ق.ظ
- محل اقامت: تبریز
- سپاسهای ارسالی: 626 بار
- سپاسهای دریافتی: 235 بار
شب قدر همان فاطمه زهرا
فاطمه صلواتاللَّهعليها ليلةالقدر بود، و ليلةالقدر داراى مراتبى است، چنانكه همه حقايق وجودى چنيناند هر مرتبه دانى رقيقه عالى آن است و مرتبه عالى، حقيقت رقيقهى مرتبه دانى است. خداى سبحان فرمود: «شما نشئه نخستين را فهميديد پس چرا متذكر نمىگرديد» و در روايت رضوى چنين آمده: «خردمندان دانستند كه حقايق عالم ماوراى اين نشئه جز از طريق حقايق اينجا شناخته نمىشوند».
در اثر صادقى آمده است: «خداى تعالى عالم ملك را بروزان ملكوت خلق كرده و ملكوت را بر مثال جبروت تأسيس كرده تا از ملك بر ملكوت و از ملكوت بر جبروت (عقول) استدلال شود».
بدان كه از منازل سير حبى وجودى در قوس نزولى به ليل و ليالى تعبير مىشود و در قوس صعودى به يوم و ايام تعبير مىگردد. پس عصمةاللَّه الكبرى حضرت فاطمه همانگونه كه ليلةالقدر است همچنين يوماللَّه نيز مىباشد. و انسان كامل در عصر محمدى وعاء حقايق قرآن است. اگر خواهى چنين بگو: انسان كامل قرآن ناطق است. پس يازده قرآن ناطق از اين شب مباركهاى كه شب قدر است و مادر امامان است، نازل شده است. پس بفهم آنگاه در سخن حق سبحان تدبر نما كه به پيغمبر اكرم فرمود: «ما به تو كوثر را بخشيديم».
رسول خدا (ص) فرمود: «هركس فاطمه را آنگونه كه حق فاطمه است بشناسد شب قدر را ادراك كرده است و علت نامگذارى آن حضرت به فاطمه آن است كه خلايق از كنه معرفت وى بريده شدند (به كنه معرفت وى نمىرسند)».
و در اثر صادقى چنين آمده: «هركس فاطمه را آنگونه كه سزا است بشناسد، ليلةالقدر را ادراك كرده است».
تمام اين حديث در تفسير فرات كوفى چنين است: «فرات گويد محمد بن قسم بن عبيد به اسناد معنعن خويش از ابىعبداللَّه عليهالسلام ما را حديث كرد كه آن حضرت فرمود: انا انزلناه فى ليلةالقدر. ليله فاطمه است و قدر اللَّه است، پس آنكس كه فاطمه را آنگونه كه سزاست بشناسد ليلةالقدر را ادراك كرده است. علت نامگذارى وى به فاطمه آنست كه خلايق از معرفت فاطمه محروم و بريده شدند.
(محمد بن قسم شك كرده كه حديث با «عن» از حضرتش شرف صدور يافت و يا بدون «عن)» و سخن خدا: «و ما ادريك ما ليلةالقدر، ليلةالقدر خير من الف شهر» يعنى چه مىفهمى كه ليلةالقدر چيست ليلةالقدر بهتر از هزار ماه است يعنى شب قدر بهتر از هزار مومن است زيرا فاطمه مادر فرود مومنان است- تنزل الملائكة والروح فيها- ملائكه و روح را در اين شب فرود مىآورند و ملائكه مومنانىاند كه علم آلمحمد (ص) را واجدند و مراد از روحالقدس فاطمه است. باذن ربهم من كل امر سلام هى حتى مطلع الفجر يعنى از هر امرى به اذن پروردگارشان در حالى كه سلام مىگويند تا فجر طلوع كند يعنى تا حضرت قائم خروج كند».
گفت یا علی(ع)؛عشق آغاز شد.
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
-
- پست: 177
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹, ۱۲:۴۶ ق.ظ
- محل اقامت: تبریز
- سپاسهای ارسالی: 626 بار
- سپاسهای دریافتی: 235 بار
محبت فراوان پيامبر خدا نسبت به فاطمه زهرا
روزى پيامبر (ص) در ميان على و فاطمه نشست. حضرت على عليهالسلام به پيامبر (ص) عرضه داشت: «كداميك از ما دو نفر
را بيشتر دوست داريد، من و يا فاطمه سلاماللَّهعليه را؟» پيامبر (ص) فرمودند «فاطمه عليهاالسلام را بيشتر دوست مىدارم،
و تو نزد من عزيزتر و ارزندهتر مىباشى» و پاسخى از اين بهتر براى توصيف مقام و منزلت على عليهالسلام و فاطمه
سلاماللَّهعليه نمىباشد، زيرا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فاطمه سلاماللَّهعليه را از روى شفقت و محبت پدرانه بيشتر دوست
داشت و على عليهالسلام را از نظر مقام و منزلت و فضيلت گرامىتر مىداشت.
گفت یا علی(ع)؛عشق آغاز شد.
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
-
- پست: 177
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹, ۱۲:۴۶ ق.ظ
- محل اقامت: تبریز
- سپاسهای ارسالی: 626 بار
- سپاسهای دریافتی: 235 بار
Re: انواري از فضائل و مناقب حضرت زهرا
حديث لوح گفتارى است نورانى در معرفى اوصياء و جانشينان پيامبر مكرم اسلام صلى اللَّه عليه و آله. حديثى كه با معرفى تكتك معصومين عليهاالسلام پرده از بعضى از وقايع و اتفاقات زمانهاى آنها برمىدارد ما در اينجا جهت اختصار فقط به نقل ترجمه اين حديث كفايت مىكنيم:
ابوبصير از امام صادق عليهالسلام روايت نموده است كه حضرت فرمود:
"پدرم امام باقر عليهالسلام به جابر بن عبدالله انصارى فرمود: من با تو كارى دارم چه وقت مناسب است كه تو را مكان خلوتى ببينم و از تو پرسش نمايم؟ جابر گفت: هر وقت كه اراده فرمائيد. حضرت روزى با او خلوت كرده و به او فرمود: اى جابر! درباره آن لوحى كه در دست مادرم فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ديدى و آنچه كه در آن نوشته شده بود، به من خبر ده! جابر گويد: خدا را گواه مىگيرم كه در زمان زندگى پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله به حضور حضرت زهرا عليهاالسلام مشرف شدم تا تولد حسين عليهالسلام را به آن حضرت تبريك و تهنيت گويم. در دست آن حضرت لوحى سبز رنگ ديدم، گمان كردم زمرد است، با خطى سپيد مانند نور خورشيد روى آن نوشته شده بود. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت باد! اى دختر رسول خدا! اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوحى است كه خداوند عزوجل به پيامبرش هديه كرده و در آن نام پدر و نام شوهر و فرزندان و جانشينان از فرزندانم نوشته شده است و پدرم به خاطر خشنودى من آن را به من بخشيده است. جابر گويد: حضرت آن لوح را به من داد. من آن را خوانده از روى آن نسخهاى برداشتم."
امام باقر فرمود: "آيا مىتوانى آن را به من نشان دهى؟" گفت: "آرى." حضرت با وى به خانهاش رفت. جابر نامهاى را بيرون آورد. حضرت فرمود: "اى جابر! تو در نوشته خودت نگاه كن تا من بر تو بخوانم!" جابر در نسخه خود نگريسته، پدرم حضرت باقر بر او قرائت فرمود، به خدا سوگند حتى يك حرف با نوشته او مخالفت نداشت. جابر گفت: "خدا را شاهد مىگيرم كه به همينگونه در آن لوح نوشته ديدم: بنام خداوند بخشنده مهربان، اين نوشتهاى است از سوى خداوند شكوهمند و با حكمت براى محمد، نور و فرستاده و نماينده و راهنمايش كه فرشته وحى آن را از سوى پروردگار جهانيان آورده است، اى محمد نامهاى مرا بزرگ شمار، نعمتهايم را سپاس گزار، الطاف و بخششهايم را منكر مباش! همانا من خدايم، جز من خداوندى نيست، در هم شكننده زورگويان، نابودكننده گردنفرازان، خواركننده ستمگران و پاداشدهنده روز جزايم. همانا من خدايم و جز من خداوندگارى نيست هر كس به غير فضل من اميدوار باشد و يا از غير عدالت من بترسد، او را به گونهاى عذاب كنم كه هيچيك از جهانيان را بدانگونه عذاب نكرده باشم، پس مرا پرستش كن و بر من توكل نما!
من هيچ پيامبرى را مبعوث نكردم و دوران هيچ پيامبرى پايان نيافته مأموريتش سپرى نشد مگر اينكه برايش جانشينى قرار دادم. من تو را بر پيامبران برترى داده جانشينت را بر جانشينان فضيلت بخشيدم، و به دو نوه و به دو شير بچهات، حسن و حسين بعد از او تو را گرامى داشتم، حسن را پس از سپرى شدن دوران پدرش، معدن علم خود و حسين را نگهبان گنجينه وحىام قرار دادم و او را به شهادت گرامى داشته فرجام كارش را به خوشبختى و سعادت ختم كردم، او برترين شهيد و درجه شهادتش والاترين درجه است، كلمه تامه خود را با او قرار دادم و حجت بالغه من نزد اوست، پاداش و كيفرم را با وساطت خاندان او انجام مىدهم، نخستين نفر از خاندان او على، سرور عابدان و زيور اولياء گذشته من است و پسرش همنام جد پسنديدهاش محمد كه شكافنده علم و معدن حكمت من است، ناباوران درباره جعفر نابود مىشوند و آن كس كه او را رد نموده پذيرايش نباشد، همانند كسى است كه مرا رد كرده است. اين گفتار حتمى و راستين مناست كه جايگاه جعفر را گرامى داشته من او را درباره دوستان و پيروان و يارانش خشنود مىسازم، پس از او موسى را در شرايطى آشفته و تاريك انتخاب مىكنم، زيرا رشته سنت واجبم بريده نگشته و حجتم پوشيده نخواهد ماند و دوستانم هرگز به زحمت نخواهند افتاد. آگاه باش! هركس منكر يكى از آنان شود، مانند آن است كه نعمتم را انكار كرده باشد و هركس يك آيه از كتابم را تغيير دهد، بر من تهمت و افترا بسته است. واى بر افترا زنندگان منكر به هنگام سپرى شدن دوران بندهام و حبيب و برگزيدهام موسى! آگاه باشيد! كسى كه هشتمين نفر را تكذيب كند، همه اولياء مرا تكذيب كرده است.
على، ولى و ناصر من و كسى است كه زحمتهاى پيامبرى بر دوش او گذارده شده است و با تحمل بار سنگين آن او را آزمودهام. وى را ديوى خودخواه و مستكبر خواهد كشت و در شهرى كه ذوالقرنين، اين بنده شايسته، آن را ساخته است، در كنار بدترين مخلوقم دفن خواهد شد. اين گفتار حتمى است كه ديدگانش را به محمد پسرش و جانشين پس از او روشن خواهم ساخت.
او وارث علم و معدن حكمت و جايگاه راز نهانى و حجت من بر آفريدگانم است. بهشت را جايگاهش قرار داده شفاعتش را درباره هفتاد نفر از افراد خانوادهاش كه همگى مستوجب آتش جهنم باشند مىپذيرم، و پسرش على كه ولى و ناصر و شاهد و گواه من در بين مخلوقاتم و امين بر وحىام مىباشد دوران او را با سعادت و نيكبختى ختم مىكنم و از او دعوتكننده به راهم و نگهبان دانشم حسن را بيرون مىآورم، و بعد اين دوران را به پسرش (محمى) تكميل مىكنم كه رحمت براى جهانيان است، كمال موسى و روشنائى عيسى و پايدارى ايوب بر اوست، به زودى دوستانم در دوران او خوار گردند و سرهايشان همچون سرهاى ترك و ديلم به هديه فرستاده شود، آنان كشته و سوزانيده مىشوند و پيوسته در حال ترس و رعب و اضطرابند، زمين از خونشان رنگين و فرياد و آه و ناله در بين زنانشان گسترش يابد، آنان دوستان راستين من مىباشند، هرگونه آشوب كور و تاريك را به وسيله آنان دفع كنم و تزلزلات و دگرگونيها را بوسيله آنان برطرف سازم و سختيها و زنجيرها را توسط آنان بگسلم. درود و رحمت پروردگارشان بر ايشان باد! و آنان همان راه يافتگانند.(1)
پی نوشت ها:
1ـ از كتاب فاطمه زهرا عليهاالسلام شادمانى دل پيامبر/ ص 413
گفت یا علی(ع)؛عشق آغاز شد.
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
-
- پست: 177
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹, ۱۲:۴۶ ق.ظ
- محل اقامت: تبریز
- سپاسهای ارسالی: 626 بار
- سپاسهای دریافتی: 235 بار
فاطمه زهرا به مصداق بارز صالحين
انس مىگويد: روزى رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم نماز صبح را با ما خواند، سپس روى مباركش را به سوى ما برگرداند. عرض كردم: ممكن است آيه شريفهى
(اولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين،و حسن اولئك رفيقا.)(1)
(آنان با كسانى هستند كه خداوند نعمت (ولايت) خويش را بر آنها ارزانى داشته است، يعنى پيامبران و صديقان و گواهان (اعمال) و صالحان. و چه رفيقان خوبى!) را تفسير بفرماييد؟ فرمود:
«اما «النبيون» فانا، و اما «الصديقون» فاخى على عليهالسلام، و اما «الشهداء» فعمى حمزه، و اما «الصالحون» فابنتى فاطمه و اولادها الحسن والحسين عليهمالسلام...» (2)
- مقصود از «پيامبران» من، و از «صديقان» برادرم على عليهالسلام، و از «شهداء» عمويم حمزه، و از «صالحان» دخترم فاطمه و فرزندان او حسن و حسين عليهمالسلام هستند...
بيان:
كدام عظمت و فضيلت براى فاطمه عليهاالسلام بهتر از اين كه در رديف انبياء و صديقين و شهداء و صالحين قرار گيرد، بلكه خود از صالحين باشد و اهل اطاعت از خدا و رسول به ايشان ملحق شوند كه: «و من يطع اللَّه والرسول فاولئك مع الذين...»
پی نوشت ها
1ـ نساء: 69.
2ـ بحارالانوار، ج 24، ص 31، روايت 2.
گفت یا علی(ع)؛عشق آغاز شد.
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
گفت یا زهرا(س)؛سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛