&*&شهزاده علي اكبر (ع) در آيينه شعر و ادب &*&
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 1139
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۴ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 458 بار
- سپاسهای دریافتی: 1612 بار
&*&شهزاده علي اكبر (ع) در آيينه شعر و ادب &*&
میآیی و کائنات به تو سلام میکند.
عطر آرام تو که از افق لبریز میشود، جهان در دامنه زلال روح
نماز میایستد.
آفتاب در پیشانی تو شدت میگیرد.
تمام میوههای درختان شاداب میشوند و برگهای سبز
تو شعر میخوانند.
گلهای سرخ از لبخندهای بیمضایقه تو جان میگیرند و همه رودها،
شوق عطر تو به دریا میریزند.
همه موجها از تو یاد گرفتهاند که هیچگاه از رفتن باز نمانند.
از آنکه بیایی، ابرها نام زلالت را بر همه باریده بودند.
همه نام تو را میدانند. همه تو را میشناسند.
شبیهترین غنچهها به بهاری، تو شبیهترین شکوفههای ازل
پیامبری صلیاللهعلیهوآله .
همه عطر تو را میشناسند؛ نارنجها، ابرها، بادها و گنجشکها.
تو در خون همه گلبرگهای زیبا جریان دارد.
عطرها از مهربانی تو سرچشمه میگیرند.
اردیبهشتها از آغوش گرامی تو جان میگیرند.
، بهانهایست برای دیدن تو.
تو، بهار توهمی بزرگ است که به کویرهای بیپایان ختم میشود.
مسافر تمام قلبهایی هستی که پرندهها را دوست دارند.
از گریبان گرامی تو آغاز میشود و روز در پیراهن تو تکثیر میشود.
تو میتوان خورشید را به کوچکترین ایوانها دعوت کرد
باران را مهمان تمام شیشههای غبار گرفته بیرهگذر.
به یمن آمدنت تمام آینهها قد میکشند.
همه باران میشوند تا بیواسطه گونههای بهشتیات را ببوسند.
آمدنت، عشق به مهمانی خانههای فراموش شده میرود
سقف خانهها ستارهپوش میشوند.
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
توهرچه هم بخواني غزل ؛ نمي فهمد
حكايت نرود ميخ اهني درسنگ ؛
مخوان كه سنگ ضرب المثل نمي فهمد
حديث عاشقي به پايان نمي رسد اما...
دريغ ودرد كه اين را اجل نمي فهمد
-
- پست: 1139
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۴ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 458 بار
- سپاسهای دریافتی: 1612 بار
Re: &*&شهزاده علي اكبر (ع) در آيينه شعر و ادب &*&
جلوه ى ذات خداى دادگستر اكبر آمد
مرحبا آئينه ى روى پيمبر اكبر آمد
از قدومش شد هويدا جنت موعود ما را
آنكه شد خلد مخلّد پاى تا سر اكبر
داد مرغ شب نويد جانفزا بر ظلمت شب
كاشكارا شد سحر شمس منور اكبر آمد
شد گل افشان مقدم او را ملك با شوق و شادى
زان كه امشب نوگل زهراى اطهر اكبر آمد
مولد او مىكند تفسير ايثار و شهادت
در شجاعت ثانى ساقى كوثر اكبر آمد
او شبيه آمد محمد را به خلق و خلق و منطق
خاتم پيغمبران را ياد آور اكبر آمد
آنكه باشد مصحف و ايمان و تقوا را عصاره
از براى چرخ عزّ و جاه محور اكبر آمد
تا ز موج فتنه آرد كشتى دين را به ساحل
ناخدا و بادبان، سكّان و لنگر اكبر آمد
آمده درياى فضل وجود را تابنده گوهر
بر سر تقوا و دين رخشنده افسر اكبر آمد
جام عشق ايزد آمد، شبه روى احمد آمد
آنكه دارد بر لبان خويش كوثر اكبر آمد
اى « سماوى» مژدهاى امشب بده نسل جوان را
گو شما را بهترين الگو و رهبر اكبر آمد
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
توهرچه هم بخواني غزل ؛ نمي فهمد
حكايت نرود ميخ اهني درسنگ ؛
مخوان كه سنگ ضرب المثل نمي فهمد
حديث عاشقي به پايان نمي رسد اما...
دريغ ودرد كه اين را اجل نمي فهمد
-
- پست: 1139
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۴ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 458 بار
- سپاسهای دریافتی: 1612 بار
Re: &*&شهزاده علي اكبر (ع) در آيينه شعر و ادب &*&
اى فاطمه را آئينه ى كوثر ديگر
وى نوش لبت شهد و گل و شكر ديگر
هر گوشهاى استاده خليلى به تماشا
آورده مگر دسته گلى هاجر ديگر
جبرئيل به شوق آينه پرداخته گويى
از كوچه ى نور آمده پيغمبر ديگر
كنعان شده بيتابتر از جان زليخا
يوسف ز سفر آمده با منظر ديگر
مشاطّه ايمان پى آرايش توحيد
آورده ز گنجينه ى حق گوهر ديگر
اى اصل تو از آب و گل ختم رسالت
از نور حسين آمدهاى حيدر ديگر
با زلف خم اندر خمت اى ماه دو هفته
بر تارك خورشيد زدى افسر ديگر
اى نام تو پيرايه ى تسبيح ملايك
ديپاچه ى عشق آمدى از دفتر ديگر
در مرتبه ى وصل ازل خون خدا را
مثل تو نداده است خدا اكبر ديگر
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
توهرچه هم بخواني غزل ؛ نمي فهمد
حكايت نرود ميخ اهني درسنگ ؛
مخوان كه سنگ ضرب المثل نمي فهمد
حديث عاشقي به پايان نمي رسد اما...
دريغ ودرد كه اين را اجل نمي فهمد
-
- پست: 1139
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۴ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 458 بار
- سپاسهای دریافتی: 1612 بار
Re: &*&شهزاده علي اكبر (ع) در آيينه شعر و ادب &*&
اى روق روى تو عنوان حُسن
خال و خطت نقشه ى ايوان حسن
نسل جوان را به جهان رهبرى
جلوه ى توحيد على اكبرى
ريختهام از شرم رخت در شفق
گل به گلستان عرق از هر ورق
گر چه خداوند وجود و عدم
خلق نكرده دو نفر مثل هم
ليكن چو رخسار تو را آفريد
نقش تو را شكل محمد كشيد
چشم تو بيناى همه ماسوى
گوش تو گنجينه ى صوت خدا
روى تو از آب بقا صاف تر
وز دل عشاق تو شفاف تر
صبح تو از شام ابد دلرباست
شام تو تا صبح ازل جان فزاست
هر كه هواى رخ احمد كند
در تو تماشاى محمد كند
باد نقابت چو به بالا زند
فاطمه لبخند به ليلا زند
منطق شيواى جهانگير تو
در لبه ى تيغه ى شمشير تو
بسكه خدا خوب تو را ساخته
خصم تو در مدح تو پرداخته
دشمن سرسخت شما انجمن
بود معاويه كه گفت اين سخن
تاج خلافت كه ز پيغمبر است
ساخته بر فرق على اكبر است
هر چه سخن گشت برازنده تر
مانده به مدح تو سر افكنده تر
حق سخن گشت به مدحت ادا
از لب جانبخش شه كربلا
گفت تويى اى پسر باوفا
اشبه مردم به رسول خدا
جسم تو شد اى همه را نور عين
جلوه ى شش گوشه ى قبر حسين
جان تو و جان حسين بُد يكى
قبر تو و قبر حسين شد يكى
اى ز تمام شهدا خوب تر
پيش حسين از همه محبوب تر
بين جوانان بنى هاشمى
جانى و جانان بنى هاشمى
بسكه بدت شور شهادت به سر
كشته شدى از همگى زودتر
خون سرت تا به جبينت چكيد
موى سياه پدرت شد سپيد
خواست شود موى سپيدش خضاب
روى به روى تو نهاد آن جناب
روى تو و روى پدر رنگ شد
عاشق و معشوق هم آهنگ شد
چهره به رخسار منيرت گذاشت
تا دلش آرام نشد برنداشت
زينب مظلومه به حفظ امام
صيحه زنان گشت برون از خيام
تا كه نبازد پدرت جان پاك
ناله كشيد از جگر چاك چاك
گفت كهاى تازه جوانم على
ميوه ى دل، قوت جانم على
« ميثم» اگر وصف تو را مىسرود
جز تو و الهام تو در او نبود
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
توهرچه هم بخواني غزل ؛ نمي فهمد
حكايت نرود ميخ اهني درسنگ ؛
مخوان كه سنگ ضرب المثل نمي فهمد
حديث عاشقي به پايان نمي رسد اما...
دريغ ودرد كه اين را اجل نمي فهمد
-
- پست: 1139
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۴ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 458 بار
- سپاسهای دریافتی: 1612 بار
Re: &*&شهزاده علي اكبر (ع) در آيينه شعر و ادب &*&
حماسه از چشمهای تو آغاز میشود در روزی داغ و خونآلود.
رشادت یعنی «تو»
وقتی که در رکاب پدر، تار و پود حادثه را شمشیر زدی.
امروز میآیی؛ عَلَم عشق بر دوشت،
با نشانهای از آن سوی آسمان، و زمین با خندههای نخستینت،
شکفتن آغاز میکند.
در وجودت تکهای از بهشت جا مانده است؛
آن گونه که از چشمانت عطر یاسی عجیب میتراود.
روشنای چهرهات با اُفقهای دور و درخشان نسبت دارد.
ریشهات از مقدمترین رودخانه آب میخورد.
نخلها، پیش قامتت کوچک مینمایند،
ای بزرگِ دوست داشتنی!
نامت از دهان زمین نمیافتد.
آزادگی، دوست دیرینه تو، خورشید، همبازی کودکیات و عشق،
همسفره همیشگی توست.
قبایل عرب از گندمزار شجاعت تو نان میخورند.
پرندگان، چشم بر قانون رهاییات دوختهاند.
میآیی و پنجه در پنجه کوه میافکنی و فرو میریزیاش.
میآیی و از جای گامهای سپیدت، درختانی از آینه قد میکشند.
بر اسب که مینشینی، بارانی از ستاره باریدن میگیرد.
مهتاب، امواج نگاه توست که بر دامن آسمان میریزد.
تو علی اکبری؛ علوی سیرت و محمّدی صورت.
آئینت جوانمردیست. صدایت، لرزه بر اندام آنان میاندازد ک
ه نفسهای شیعه را بریده بریده میخواهند.
در آغوش باران زاده شدهای و از سینه بهار، شیر نوشیدهای.
از عشیره گل سرخی و از تبار آفتاب.
کوهستانها، هوای پاک نفسهایت را به عاریت گرفتهاند.
شاعرانهترین واژهها، شعر بلند حماسهات را سرودن نمیتوانند.
محرم در محرم تصویر تابناک توست
که بر صفحه خونرنگ عاشورا میدرخشد.
لبهای ترک خوردهات، سالهاست فرات را
سر در گریبان نگه داشته است.
صفحات آن ظهر سرخ را که ورق میزنم،
ردّ نگاههای پر هیبت توست که بر جا میخکوبم میکند.
تو اردیبهشت فصلهای جهانی.
خاکستریترین روزها را خورشید کلامت به تپش وا میدارد.
امروز میآیی و ما فانوسهای عاشقی در دست،
میلاد خجستهات را نور میپاشیم.
میآیی و چکاوکان روشنی، روز آمدنت را به ترانه مینشینند
و رودهای زمین، بهار آمدنت را آواز میخوانند
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
توهرچه هم بخواني غزل ؛ نمي فهمد
حكايت نرود ميخ اهني درسنگ ؛
مخوان كه سنگ ضرب المثل نمي فهمد
حديث عاشقي به پايان نمي رسد اما...
دريغ ودرد كه اين را اجل نمي فهمد
-
- پست: 1139
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۴ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 458 بار
- سپاسهای دریافتی: 1612 بار
Re: &*&شهزاده علي اكبر (ع) در آيينه شعر و ادب &*&
اى كه نام تو همچو نام على است
جلوه ى حق ز چهره ى تو جلى است
تو طلوع دوباره ى عشقى
تو فروزان ستاره ى عشقى
افتخار حسين هستى تو
يادگار حسين هستى تو
عطر و بوى محمدى دارى
خلق و خوى محمدى دارى
خلف عترت بتولى تو
اشبه الناس بر رسولى تو
در پرت عالمى خضوع كند
از رخت آفتاب طلوع كند
يك جهان محو رمز كافت شد
كربلا صحنه ى مصافت شد
جان شيرين خود به كف دارى
تو از اين كار خود هدف دارى
هدف تو بقاى اسلام است
خون سرخت بهاى اسلام است
تشنگى را تو درس، تاب دهى
نخل دين را به خون تو، آب دهى
غنچه ى پرپر حسينى تو
على اكبر حسينى تو
جان فداى تو و مرام تو باد
جان هستى فداى نام تو باد
يا على اى شكوفه ى اميد
دل به مهر تو بسته است
باغ مهرت هميشه خرم باد
جلوه ى عشق تو دمادم باد
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
توهرچه هم بخواني غزل ؛ نمي فهمد
حكايت نرود ميخ اهني درسنگ ؛
مخوان كه سنگ ضرب المثل نمي فهمد
حديث عاشقي به پايان نمي رسد اما...
دريغ ودرد كه اين را اجل نمي فهمد
-
- پست: 1139
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۴ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 458 بار
- سپاسهای دریافتی: 1612 بار
Re: &*&شهزاده علي اكبر (ع) در آيينه شعر و ادب &*&
اولين مصراع نظم كربلايم
من اولين جانباز دشت نينوايم
نامم علی اكبر و در خلق و منطق
شبه ترين چهره به ختم الانبيائم
من اولين پيمانه نوش جام اشكم
چون رفته تا معراج دل صوت صدايم
من اولين گلواژه شعر حسينم
يا اولين قربانی كوی منايم
من شير سرخ بيشه های الغديرم
در خيبر فتح المبين خيبر گشايم
من كربلا را كربلا آباد كردم
در عشق و مستی كربلا بيداد كردم
من با عطش تا اوج آزادی پريدم
عطشان ترين لبهای عالم را بوسيدم
شهدی كه من نوشيدم از پيمانه عشق
شيرين تر از آن در همه هستی نديدم
زينب لبم را بوسه ميزد من ز دستش
او دل به من ميداد و من دل ميبريدم
او دور من می گشت و من هم دور زهرا
من تشنه بر لبهای او او آب دريا
من غنچه تكبير لبهای حسينم
من يوسف كنعان زيبای حسينم
چون خال سبز هاشمی دارم به صورت
من نكهت شب بوی گلهای حسينم
دارم به چهره نور سبز فاطميه
من خط و خال روی سيمای حسينم
ای اهل عالم من نوای نينوايم
چون كه اذان گوی مصلای حسينم
در خلق و خلق و منطق و خيبر گشائی
گلواژه دست تولّای حسينم
چون ذوالفقار حيدری دارم به دستم
در صحنه ميدان علی را ناز شستم
من شير سرخ بيشه های كربلايم
من لافتای حيدر خيبر گشايم
ای اهل عالم من اذان گوی حسينم
چون رفته تا اوج فلك موج صدايم
شمع حيسنی را من كه من پروانه بودم
خوشگل ترين پروانه از پروانه هايم
من نسخه پيچ اشك درمانگاه عشقم
من مهر هر نسخه در دارالشفايم
جدم علی حلال كل مشكلات است
من هم علی اكبر مشكل گشايم
دارم مدال فاطمی چون روی سينه
من اشبه الناسم به زهرای مدينه
من روی قلبم عكس آزادی كشيدم
شهد شهادت را به آزادی چشيدم
دل را به دلبر دادم و از دلبرم دل
با عشق از بازار آزادی خريدم
من بلبلی هستم كه در گلخانه اشك
شهد گل از لبهای آزادی مكيدم
من جان زينب را به يك لحظه گرفتم
چون خون به پای نخل آزادی چكيدم
زينب صدايم می زد و من می دويدم
تا اينكه در مقتل به دلدارم رسيدم
من كربلا را كربلا آباد كردم
ويرانه كاخ جهل و استبداد كردم
من حجله شادی كنار دجله بستم
گل دسته در گلدسته ها بنياد كردم
من هم بلال و هم اذان گوی حسينم
در عشقبازی كربلا بيداد كردم
من رهبر يك نسل و فرهنگی جوانم
در نينوا دانشكده ايجاد كردم
من هستيم را در خم يك گوشه دادم
با نخل دين را با خلوصم شاد كردم
بر لوح قلبم رهبر عرفان نوشته
ای عاشقان اين كربلا شهر بهشته
من دوره ديده در نظام ذوالفقارم
من غنچه گلهای باغ هشت و چهارم
چون ذوالفقار حيدری دارم به دستم
خيبر گشای ديگری در روزگارم
من اولين جانباز اردوی حسينم
چون انقلاب كربلا را پاسدارم
من زنده كردم نام جدم مرتضی را
من اكبرم يا حيدر دلدل سوارم
هرگز ندارم افتخاری بهتر از اين
من حجله بسته در بهار كار زارم
حاج داوود یداللّهی (قطره)
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
توهرچه هم بخواني غزل ؛ نمي فهمد
حكايت نرود ميخ اهني درسنگ ؛
مخوان كه سنگ ضرب المثل نمي فهمد
حديث عاشقي به پايان نمي رسد اما...
دريغ ودرد كه اين را اجل نمي فهمد
-
- پست: 1139
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۴ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 458 بار
- سپاسهای دریافتی: 1612 بار
Re: &*&شهزاده علي اكبر (ع) در آيينه شعر و ادب &*&
اى قدت همچو نيشكر اكبر
سر و باغ پدر اكبر
شام يلداى جعد مويت را
صبح پيشانيت سحر اكبر
پور مهتاب ليل ليلى را
قرص تو شد قمر اكبر
رفتنت كبك و آمدن طاووس
همه اطور تو هنر اكبر
خوى تو مصطفى رخت احمد
پاى تا سر پيامبر اكبر
وصف خلق تو انك لعلى
شجر پاك را ثمر اكبر
هيبت غرش تو در ميدان
بدرد دل ز شير نر اكبر
نيست حاجت تو را به جوشن و خود
چون على سينه ات سپر اكبر
نام تو نام حيدر و بايست
آن پدر را چنين پسر اكبر
حشمتت بود آل هاشم را
مايه فخر و زيب و فر اكبر
هر دو بازوى ابرويت داده
دست قدرت به يكديگر اكبر
زين كمان و ز تير مژگانت
كرد اهوى دل حذر اكبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اكبر
بهر خون خدا، شهيد كرببلا
تو بدى پاره جگر اكبر
آنكه داغ تو بر دلش بنهاد
جايگاهش دل سقر اكبر
تا بقاى باقى قيوم
باشدش لعن مستمر اكبر
نذر قربانى تو جان كردم
كن قبول و نما نظر اكبر
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
توهرچه هم بخواني غزل ؛ نمي فهمد
حكايت نرود ميخ اهني درسنگ ؛
مخوان كه سنگ ضرب المثل نمي فهمد
حديث عاشقي به پايان نمي رسد اما...
دريغ ودرد كه اين را اجل نمي فهمد
-
- پست: 1139
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۴ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 458 بار
- سپاسهای دریافتی: 1612 بار
Re: &*&شهزاده علي اكبر (ع) در آيينه شعر و ادب &*&
ای قد تو سرو ریاض حسین(ع)
نور دل فاطمه(س) را نور عین
جوانی و به رهروان پیرعشق
اکبری و طنین تکبیر عشق
یم ؛ چو حبابی ست به پیش نَمَت
مسیح را چشم شفا ازدمت
یوسف اگر روی تو را دیده بود
بساط حسن خویش برچیده بود
داغ دل لاله به صحرای تویی
مایه مجنونی لیلا تویی
حسین ؛ خود به عالمی دلبر است
وآنکه بَرَد دل ز حسین اکبر است
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
توهرچه هم بخواني غزل ؛ نمي فهمد
حكايت نرود ميخ اهني درسنگ ؛
مخوان كه سنگ ضرب المثل نمي فهمد
حديث عاشقي به پايان نمي رسد اما...
دريغ ودرد كه اين را اجل نمي فهمد
-
- پست: 1139
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸, ۹:۵۴ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 458 بار
- سپاسهای دریافتی: 1612 بار
Re: &*&شهزاده علي اكبر (ع) در آيينه شعر و ادب &*&
در کوچه باغهای کهنسال زمین،
آسمانیترین عاشقانههای یک جوان است که جاری است
و در جسم خاموش شب،
یاد دوبارهای از خورشیدِ مهرانگیز پیامبر است که روان.
نگاه تقویمها پر از بهار میشود، دلاویز؛ و کتاب خاطرات دنیا،
میشود عطرافشان.
گنجایش هستی از این بیش نیست و این همه از نام اوست در مدینه.
رنگ همیشه میآید تا گامهای جوان امّا جامانده را به خدا بکشاند
دستهای پر تحرّک امّا درمانده را به دامان سبزنیایش برساند.
تا رعناییِ خویش را به پای برترین محبّت نهد و دور از خوشایندِ این سرا
ستایشهای پوچ، شکفتگی خویش را فدای والاترین عشق نماید.
نهادن او به دُرّ واژههای پدر، ترسیم واقعی ادب
درس مهمّی از احترام است.
او آمده تا به موازات همین سپاسگزاری،
در رکاب پدر، فضای بسته شب را به مذلّت بیفکند،
تشعشعی دلنواز وزیدن بگیرد.
تا ندای سبز عرفان را در شریانهای زیست بپراکند
رگههای شفاف قرآن را حتّی از سکوتش بشنویم.
در این تفرجِ همه گیر و مراسم برانگیخته از شور نوزا،
تبسّمهایِ شیرینی تعارف میشود!
در این ناگهان پر از شادباش، چه خاکهای خشکی که بَر میدهند
همین طور میوههای کال ذهن است که به روشنیِ پر رنگ میرسد.
او آمده تا نام سپیدش که از تمامیِ گیتی پیشی گرفته،
بر خاکی باشد که همه رقم سیاهه عصیان در آن انباشته شده.
مفاخر «بنی هاشم»، نیکیها و مناقب و کردار زلال او را برمیشمرند.
های جوان و نوین او، اندیشههای تازه و پر طراوتش، هماره زبانزد است.
رخسارههای تابان، پاکْ نهادی و خوشخویی و منطق ارجمند او را
پیامبر عطوفت شبیه میدانند.
این جاست که باید انگشت حیرت گزید از خورشیدهای تکثیر
پنجرههایِ رو به اشراق.
باید شگفتزده شد با منظرهای از این دست که تا بینهایت زیبا میرود.
ارزانی آینهها برق این نگاههای نرم و گران سنگ
و تقدیم لحظات انسان، وجد و سرور در این گلگشت مفرّح.
كسي كه طعم زبان عسل نمي فهمد
توهرچه هم بخواني غزل ؛ نمي فهمد
حكايت نرود ميخ اهني درسنگ ؛
مخوان كه سنگ ضرب المثل نمي فهمد
حديث عاشقي به پايان نمي رسد اما...
دريغ ودرد كه اين را اجل نمي فهمد