اشعار مرجع عاليقدر تشيع حضرت آية الله مکارم شيرازي

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

اشعار مرجع عاليقدر تشيع حضرت آية الله مکارم شيرازي

پست توسط مائده آسمانی »

 هو الحق

بهار من

گدائى در اين خانه افتخار من است

شعار عشق تو عاليترين شعار من است

فروغ روى تو اى خضر وادى ظلمات

چراغ روشن هر شامگاه تار من است

من ار كه هيچ نيارزم بدرگهت اى دوست

ولى محبت و مهر تو اعتبار من است

من از خزان حياتم به دل ندارم بيم!

صفاى گلشن رخسار تو بهار من است!

شبان وادى ايمن به وصل دوست رسيد

جمال روى تو نازم كه «نور» و «نار» من است

به صبح و شام ندارم ثناى كس بر لب

ولى فضائل تو ورد روزگار من است

به عشقبازى پروانه گر كنم «تقليد»

عجب مدار كه اين اوج «ابتكار» من است!

چو «قنبرم» به غلامى قبول كن مولا!

كمين غلام درت شاه تاجدار من است!

ز هجر گر شودم كار، «زار»، هر شب و روز

براى وصل تو كوشم كه «كارزار» من است

به حسن روى تو سوگند اى مه «ناصر»

گدائى در اين خانه افتخار من است!
 
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

پست توسط مائده آسمانی »

 هو الحق

زمزمه دلباختگان


برو اى باد صبا كن گذرى

ببر از ما سوى آن شه خبرى

گو بيا مونس اين جانها باش

گو بيا جسم جهان را جان باش!

تو مهين پادشه خوبانى

تو در اين پيكر عالم، جانى!

به خدا طاقت ما طاق شده

ديده از بهر تو مشتاق شده

سينه از هجر رُخت خونين است

قلب، افسرده و دل غمگين است

جام دل از غم تو لبريز است

سينه پراخگر و آتش خيز است

ديده گريان و جگر پُر خون است

خوب دانى كه درونم چون است!

روشنى بخش شب تار منى

مايه گرمى بازار منى!

مونس و منتظر جانهايى

تسليت بخش دل شيدائى

با همه فقر خريدار توأم

عاشق خسته و افگار توأم

فاش مى گويم: دل باخته ام

به تو از غير تو پرداخته ام

فاش مى گويم: مجنون توأم

طالب و واله و مفتون توأم!

مهر تو خيمه زده در دل من

زان سرشته شده آب و گِل من

من از آن روز كه بشناختمت

يك نگه كردم و دل باختمت!

كمر بندگيت را بستم

به صف چاكريت پيوستم

تو همان عيسى روح اللهى

وارث صدق كليم اللهى

آدم و نوح نبى اللّهى

بهترين پور خليل اللهى

تو محمّد(ص)، تو حسين و حسنى

يادگارِ خلفِ بوالحسنى

تو در اين گلشن زهرا چمنى

به خدا وارث هر پنج تنى!

صدف كون و مكان را گهرى

از همه پاكدلان پاكترى

بهر ديدار تو در تاب و تبم

سخت سودائى آن خال لبم

طاق ابروى تو از طاقم برد

چشم جادوى تو از يادم برد

بر درت ناله و افغان تا كى؟

چشم خونابه و گريان تا كى؟

در رهت خيل شهيدان تا چند؟

دوستان بى سر و سامان تا چند؟

در سماوات هدايت قمرى

تو ز خوبان جهان خوبترى

سوخته ز آتش كين خرمن دين

ظلم و بيداد شده جايگزين

«همه از ظلم و ستم خسته شده»

جمله درهاى فرج بسته شده

عدل افسانه شده چون عنقا

قلب خونابه شده چون صهبا

روح افسرده و دل پژمرده

آسمان خفته، خلايق مرده

چهره خلق جهان مسخ شده

سخن حق عملاً نسخ شده!

دوستانت همه سرگردانند

واله و غمزده و حيرانند

حاش للّه كه عنايت نكنى!

مخلصان غرق كرامت نكنى!

«ناصرم» از كرمت آگاهم

كمترين خادم آن درگاهم!
 
تصویر
ارسال پست

بازگشت به “شعر”