به نام بهار آفرین
« بهار من »
بهار من!
دلم برای سبزی ام
شدید تنگ گشته است!
که ریز برگ های نو شکفته ی درخت
سبزی دوباره بی نظیر خویش را
هم از کجا، به شاخه هایشان نشانده اند؟!
سفید و صورتی شکوفه های نرم و نازک و لطیف،
بر قواره ی چو هیزم درخت،
هم از کجا به بار آمده اند؟!
خوشا به حال این زمین!
که هر بهار
با اشاره ای ز سمت تو
دوباره سبز می شود؛
و با نگاهکی به روی دلنشین تو
هماره شرم خویش را
به چهره ی شکوه ایزدی
با بغل بغل شقایق لطیف
نمایشی دوباره می دهد.
***
و من همان زمین خشک غیبت تو ام!
اگر چه مهر تو
در تمام ذرّه های من، نهفته است،
سبز گشتنم، شکوفه دادنم ،
اشاره اش به دست توست؛
لیاقتی به من بده
که چون درخت در بهار
ز خواب نوش،
خویش را رها کنم؛
به عشق تو
به نام تو
جوانه و شکوفه وا کنم؛
بهار خویش را صدا کنم؛
بهار من، ظهور توست!
بهار من، حضور توست!
فروردین 87
*** بهار من ***
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 132
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۸۶, ۵:۴۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1 بار
- سپاسهای دریافتی: 133 بار
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
به نام شکوه بخش بهار از پس خزان
« خزان من »
خزان من در آن دمی بُود
که دیدگان اشکبار تو
به نامۀ سیاهِ کرده های من نظر کند ...
خزان من سرشک جاری از
نگاه بغض فام یک پدر
چکیدن و چکیدن و چکیدنش
به روی لحظه های من !
خزان من ندیدن و نبودن تو نیست ؛
خزان من زغفلت و ندیدن حضور توست !
***
دوباره برگ های زرد انتظار از
تمام شاخه های خشک آرزو
به پای این درخت پیر زندگی روانه می شود
و هردمی که بگذرد از این خزان
به سادگیِ این فراق پر عطش
قواره ای ز عادت همیشگی
تن ِ نگاه می کنم !
***
خزان من چکامه های آتشین دشمنان تو
به دور خانه و مزار مادر است !
خزان من غریبی نگاه تو به آسمان یک غروب
در آرزوی آخرین طلوع هجر
اولین طلوع آسمانی است ...
***
دوباره باز طعم تلخ بی وفاییم به یاد شد !
که آسمان آن طلوع را ،
پر از سیاهی غبار و ابرهای معصیت نموده است
حضور تو به سان آفتاب پشتِ ابر ِ کرده های من
همیشه کورسوی انتظار را به شیشۀ نگاه من
نشانه است !
واین نگاه شیشه ای ، شکستنی است
به سنگ سخت بندگی ...
و همّتم شکستن و شکستن ِ
همین جدار شیشه ای است !
بهار من ز پشت آن چشیدنی است
دیدنی است !
خزان من زغفلت حضور توست !
1100مین
خزان انتظار
« خزان من »
خزان من در آن دمی بُود
که دیدگان اشکبار تو
به نامۀ سیاهِ کرده های من نظر کند ...
خزان من سرشک جاری از
نگاه بغض فام یک پدر
چکیدن و چکیدن و چکیدنش
به روی لحظه های من !
خزان من ندیدن و نبودن تو نیست ؛
خزان من زغفلت و ندیدن حضور توست !
***
دوباره برگ های زرد انتظار از
تمام شاخه های خشک آرزو
به پای این درخت پیر زندگی روانه می شود
و هردمی که بگذرد از این خزان
به سادگیِ این فراق پر عطش
قواره ای ز عادت همیشگی
تن ِ نگاه می کنم !
***
خزان من چکامه های آتشین دشمنان تو
به دور خانه و مزار مادر است !
خزان من غریبی نگاه تو به آسمان یک غروب
در آرزوی آخرین طلوع هجر
اولین طلوع آسمانی است ...
***
دوباره باز طعم تلخ بی وفاییم به یاد شد !
که آسمان آن طلوع را ،
پر از سیاهی غبار و ابرهای معصیت نموده است
حضور تو به سان آفتاب پشتِ ابر ِ کرده های من
همیشه کورسوی انتظار را به شیشۀ نگاه من
نشانه است !
واین نگاه شیشه ای ، شکستنی است
به سنگ سخت بندگی ...
و همّتم شکستن و شکستن ِ
همین جدار شیشه ای است !
بهار من ز پشت آن چشیدنی است
دیدنی است !
خزان من زغفلت حضور توست !
1100مین
خزان انتظار
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]