اشعار ولادتي در مورد حضرت علي (ع)

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Iron
Iron
پست: 291
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶, ۲:۰۴ ب.ظ
محل اقامت: همين نزديکي ها جنب دلهاي شما
سپاس‌های ارسالی: 139 بار
سپاس‌های دریافتی: 424 بار

اشعار ولادتي در مورد حضرت علي (ع)

پست توسط yeganeh »

مظهر كل عجائب به نبي يار علـيـست

ولـــي خـالــق بـخــشـنــده دادار عـلـيـسـت


آنـكـه مـيـگـفـت سلوئي به فراز منـبر

باب عـلم نـبي و كاشـف اسـرار عـلـيســت


آنـكـه بر دوش رسول مدني پـاي نهاد

كرد بتها ز حـرم جـمله نگـونسار عـليسـت


آنـكه در بسـتر پـيــغـمبر اسـلام بخفت

حافظ جان وي از فـرقه خونخوار عليـست


آنـكه گـرد مـحـن از چهره ايتـام زدود

هـمــدم مــردم درمــانـــده افـگـار عليـست


آنـكه بشكافت بگهواره ز هم اژدر را

شـيـر مـيـدان يـلـي حـيـدر كـرار عـليـسـت


آنكه در خانه حق شد متـولـد ز شرف

خـانـه زاد احــد و محـرم اسـرار عـليست


آنكه در خم غـدير آمـده بـر خـلق امير

مـظـهـر لـطـف خـداونـد جـهاندار عليست


آنكه با قاتل خود لطف و مدارا فرمود

ابــن عـم نـبـي و مـظـهـر دادار عـلـيسـت


آن يدالله كه دا كرد سر از پيكر عمرو

صـاحـب تـيـغ دو سـر آيـت قهـار عليست


كـي تـوانـم بـمـديحش سخني ساز كنم

فـوق اوهـام عـلي بـرتـر افـكـار عـليست


رو «حـيـاتي» بدر خانه سلطان نجف

كه بـه خـيـل ضعـفا يار و مددكار عليست


======================================


دارم دِلَکی که بنده ی کوی علی است

روی دل او همیشه بر سوی علی است

هر چند هزار رو سیاهی دارد

می نازد از اینکه منقبت گوی علی است

***

من شیفته ی علی شدم شیدا نیز

پنهان همه جا گفته ام و پیدا نیز

این پایه مرا بس است و بالاترازین

امروز طلب نمی کنم فردا نیز

***

«نظمی» به ولایتت تمامی خوش باش

خوش باش قبول خاص و عامی خوش باش

گر شاهی هفت کشور از تست مناز

ور بر در ِ مرتضی غلامی خوش باش

***

تا حبّ علی و آل او یافته ایم

کام دل خویش مو به مو یافته ایم

وز دوستی علی و اولاد علی است

در هر دو جهان گر آبرو یافته ایم

***

از دین نبی شکفته جان و دل من

با مهر علی سرشته آب و گل من

گر مهر علی به جان نمی ورزیدم

در دست چه بود از جهان حاصل من

***

«نظمی» نفسی مباش بی یاد علی

گوش دل خویش پرکن از نادعلی

در هر دو جهان اگر سعادت طلبی

دامان علی بگیر و اولاد علی

***

سر دفتر عالم معانی است علی

وابسته ی اسرار نهانی است علی

نه اهل زمین که آسمانی است علی

فی الجمله بهشت جاودانی است علی

***

شایسته ترین مرد خدا بود علی

در شأن نزول هل اتی بود علی

هرگز به علی خدا نمی باید گفت

لیک آینه ی خدا نما بود علی

***

بنیان کـَن ِ منکر و مناهی است علی

رونق ده دین و دین پناهی است علی

در دامنش آویز که در هر دو جهان

سرچشمه ی رحمت الهی است علی

***

آن گفت به قرب حق مباهی است علی

وین گفت که سایه ی الهی است علی

از «نظمی» ناتمام پرسیدم گفت

چون رحمت حق نامتناهی است علی


==================================

علی آن شیر خدا شاه عرب

الفتی داشت با این دل شب


شب زاسرار علی، آگاه است

دل شب محرم سرالله است


شب علی دید به نزدیکی دید

گرچه او نیز بتاریکی دید


شاه را دید بنوشینی خواب

روی بر سینة دیوار خراب


قلعه بانی که به قصر افلاک

سردهد نالة زندانی خاک


اشگباری که چو شمع بیزار

میفشاند زر و میگرید زار


دردمندی که چو لب بشگاید

در و دیوار بزنهار آید،


کلماتش چو در آویزة گوش

مسجد کوفه هنوزش مدهوش


فجر تا سینة آفاق شکافت

چشم بیدار علی خفته نیافت


روزه داری که به مهر اسحار

بشکند نان جوین افطار


ناشناسی که بتاریکی شب

میبرد نان یتیمان عرب


تا نشد پردگی آن سرجلی

نشد افشا که علی بود علی


شاهبازیکه ببال پرراز

میکند در ابدیت پرواز


شهسواری که ببرق شمشیر

در دل شب بشکافد دل شیر


عشقبازیکه هم آغوش خطر

خفت در خوابگه پیغمبر


آن دم صبح قیامت تأثیر

حلقة در شد از او دامنگیر


دست در دامن مولا زد در

که علی بگذرد از ما مگذر


شال می¬بست وندائی مبهم

که کمربند شهادت را محکم


پیشوائی که زشوق دیدار

میکند قاتل خود را بیدار


ماه محراب عبودیت حق

سر بمحراب عبادت منشق


میزند پس لب او کاسة شیر

میکند چشم اشارت باسیر


چه اسیری که همان قاتل اوست

توخدائی مگرای دشمن دوست


در جهان این همه شر و همه شر

ها علی بشر کیف بشر


کفن از گریة غسال خجل

پیرهن از رخ وصال خجل


=================================



دلبر هر انجمن از دلبران باشد على

جلوه زن حقّ ، مظهرِ سر مظهر آن باشد على

خواست واجب در ازل تا جلوه بنمايد زخود

خلقت احمد نمود و مثل آن باشد على

خواست آرد جلوه اى از حسن خود بر ممكنات

احمد آمد جلوه اش جلوه كنان باشد على

«كنت كنزاً مخفياً» شد علّت عرفان و خلق

احمد آمد گنج عرفان باب آن باشد على

بود واجب در عيان خود نهان از غير خود

احمد آمد سرّ او سرگوى آن باشد على

گوش هوش آور بسوى معنى «اللّه نور»

احمدش مشكاة شد مصباح آن باشد على

نور آن باشد به خود ظاهر ، ظهور آرد به غير

احمد آمد از احد نور و چنان باشد على

بود واجب نور چون ظاهر به خود بودى عيان

پس ظهور آورد در احمد و زآن باشد على

اين بُوَد معنى كه واجب نور باشد نور از اوست

هم شد احمد نور او ، هم نور آن باشد على

در زمين و آسمان بنگر ببين آيات حق

روشن است از مهر احمد ، زآن نشان باشد على

اسم اعظم شد نهان اندر كلام بسمله

هست احمد باء او ، نقطه در آن باشد على

كلّ قرآن فاتحه ، آن بسمله جمله به باء

از احد هر علم در احمد بيان باشد على

عشق در ممكن سبب بر جلوه واجب در او است

احمد آمد عشق دار و عشق دان باشد على

عشق باشد مهر كامل با خداوند احد

خُلق احمد مهر او شد مهربان باشد على

عاشقانِ با خدا در اوليا بسيار هست

گشت سرمشق همه احمد ، چنان باشد على

مظهر آن عشق احمد با خدا چندان بُوَد

ليك فرمود او حسين از من چو آن باشد على

كن نظر در كربلا بنگر در آن معناى عشق

در حسين از احمد و فرزند آن باشد على

ديد اكبر را چو سبط مصطفى با چشم تر

گفت يا رب احمد اين نِى شبه آن باشد على

نور حق در كربلا بنگر چسان شد بر علا

گفتى احمد آمده نيك اسم آن باشد على

حاصلا در كربلا شد عشق احمد جلوه گر

از حسين و اكبرش روح روان باشد على

عشق بازى را ببين در كربلا از شاه دين

احمدى رو اكبرش قربان چسان باشد على

روى خود بگذاشت چون بر روى خونيش حسين

گفت اكبر اى پدر اين احمد آن باشد على

نعره زد اول شه دين بر سر نعش پسر

يعنى احمد كشته شد چون جان آن باشد على

حضرت قائم بود اندر عزا هر صبح و شام

همچو احمد بر حسين و روح آن باشد على

اشك خونين بارد از چشمش ز بهر كربلا

شد چو احمد گريه كن مانند آن باشد على

بار الها حق اشك چشمها بهر حسين

رحمتت بر ما رسان زاحمد كه آن باشد على

گويم ايمانى به مهدى مُقْتَدى شو در عزا

بهر شاه كربلا بر احمد آن باشد على
ارسال پست

بازگشت به “شعر”