::: فرزند کعبه :::

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

::: فرزند کعبه :::

پست توسط مائده آسمانی »

 تصویر 




 تصویر تصویر تصویر 

  فرزند کعبه  

 تصویر 

 تا بر شد از نيام فلق برق خنجرش
برچيد شب ز دشت و دمن، تيغ چادرش‏

بر تارك ستيغ بر آمد شعاع صبح‏
چونان پر خروس ز سيمينه مغفرش‏

موجى بر آمد از ز بر كوه زرفشان
پاشيد بر كران افق زرّ احمرش‏

جيب افق، زرنگ شفق لاله گونه شد
بر آن نثار آمده بس درّ و گوهرش‏

نقّاش صنع از قلم زرنگار ريخت
شنگرف سوده در خط ديباج اخضرش‏

مشّاطه سحر به دو صد رنگ دلپذير
آراست باغ و راغ بدست فسونگرش‏

پيك نسيم سر خوش و دلكش وزيد و داشت
داروى جان ز رائحه مشك و عنبرش‏

آهسته پر كشيد به آغوش شاخسار
تا كودك شكوفه نلغزد ز بسترش‏

وا كرد چشم نرگس شهلا به بوسه‏اى
گلخنده زد ز عاطفت مهر پرورش‏

خورشيد كم كم از افق دشتهاى دور
بر شد چنانكه كوه و دمن شد مسخّرش‏

پرتو فشاند بر سر هر كاخ و كومه‏اى
آفاق زنده گشت ز چهر منوّرش‏

بر زد علم به پهنه گسترده زمين‏
تسليم شد كران به كران در برابرش‏

تا بسترد ز روى زمين زنگ تيرگى
صد آبشار نور فرو ريخت بر سرش‏

تا چهر باختر برهد از ظلام شب‏
قنديل آفتاب بر آمد ز خاورش‏

ظلمت زدوده گشت ز سيماى روشنش
دهشت ربوده گشت ز رخسار عنبرش‏

آمد فراز مكّه و تا نقش كعبه ديد
انبوه زر فشانده به هر كوى و معبرش‏

بيدار گشت مكّه، ديارى كه سالها
بد خفته و نبود به سر ذوق ديگرش‏

بگشوده گشت پنجره‏ها يك بيك بصبح‏
تا نور آفتاب بتابد به منظرش‏

خلقى برون شد از در هر آشيانه‏اى
هر كس به كار سازى رزق مقدّرش‏

آن يك به كوى آمد و آن يك به كارگاه‏
آن يك به ذوق آمد و آن يك به متجرش‏

جمعى روان شدند سوى كعبه كز نياز
بوسند خاك پايگه آسمان فرش‏

بد كعبه در ميانه آن شهر يادگار
از دوره خليل و سماعيل و هاجرش‏

با چار ركن مهم استاده سرفراز
حصنى كه هست قائمه هفت كشورش‏

گوئى به انتظار كسى بود آن سراى
تا آيد و چو جان بنشاند به مصدرش‏

ناگه در آن حريم مهين بانوئى كريم‏
پيدا شد و كرامت پيدا ز منظرش‏

او بانوئى ز جمله نكويان دهر بود
ناديده چشم عالم از آن نكوترش‏

حجب و وقار بود بر اندام زينتش‏
قدس و عفاف بود به رخسار زيورش‏

اندر قريش پاك زنى بود مردوار
بو طالب بزرگ پسنديده شوهرش‏

از خاندان هاشم و زدوده خليل‏
زيبنده بانوئى و برازنده همسرش‏

مى‏خواست كردگار كزين خاندان پاك
نخلى بر آورد شرف و مردمى برش‏

مى‏خواست كردگار كزين زوج مهر زاد
طفلى به عرصه آرد تابنده اخترش‏

مى‏خواست كردگار كزين دودمان پاك
مردى بپاى دارد چون كوه پيكرش‏

مى‏خواست كردگار فرازنده مهترى‏
كزان به روزگار نجويند بهترش‏

مى‏خواست كردگار كه ميراث عدل و داد
بخشد به داده خواه‏ترين دادگسترش‏

مى‏خواست كردگار ز دامان فاطمه‏
زوجى براى فاطمه بانوى محشرش‏

مى‏خواست كردگار يكى بحر گسترد
تا موج خيزد از دل در خون شناورش‏

مى‏خواست كردگار بر آرد برادرى‏
آب آور برادر و غمخوار خواهرش‏

مى‏خواست كردگار يكى خواهر آورد
تا بر كشد به دوش لواى برادرش‏

مى‏خواست كردگار كه در دشت كربلا
گلبوته‏ها ببيند و گلهاى پر پرش‏

مى‏خواست كردگار يكى طرفه قهرمان
تا جاودانه باشد يار پيمبرش‏

بازو چو بر گشايد بر بازوى ستم‏
بازوى او گشايد با روى چنبرش‏

اندر مصاف كفر چو شمشير بركشد
بنيان كفر بر كند و عمر و عنترش‏

و اندر بر جماعت مسكين و دردمند
سيلاب اشك بارد از ديده ترش‏

گاهى يتيم را بنوازد چونان پدر
گاهى صغير را به عطوفت چو مادرش‏

زهرى به كام دشمن و شهدى بكام دوست‏
كاين طرفه را بنام بخوانند حيدرش‏

طفلى چنان كه قافيه سازان روزگار
وامانده‏اند در بر طبع سخنورش‏

طفلى چنانكه ديده بينندگان نديد
مانند او به عرصه محراب و منبرش‏

طفلى چنانكه رايت اسلام از او بلند
كوتاه دست ظلم ز عزم توانگرش‏

توفنده همچو رعد به پيكار دشمنان‏
لرزنده همچو بيد به نزديك داورش‏

دستيش بهر كوشش و هنگامه و نبرد
دستى پى حمايت مظلوم و مضطرش‏

دستيش بهر بخشش و انفاق و التيام‏
و ز بهر انتقام برون دست ديگرش‏

دستيش بهر چاره و درمان دردمند
دست دگر به قبضه شمشير و خنجرش‏

دستى به پايمردى از پافتادگان‏
دستى به پاسدارى اسلام و دفترش‏

دستيش بر پرستش و پيمان و پاس حق
دستيش بر ستيزش بتخواه و بتگرش‏

دستى بسوى خالق و دستى بسوى خلق‏
دستى پى نوازش و دستى به كيفرش‏

دستى بسوى تيره گردنكشان دراز
دستى بسوى ميثم و عمّار و بوذرش‏

با اين دو دست و بازوى مردانه‏
ديگر كراست نام يد اللّه فراخورش‏

چشمش بدان سراى كه تا صاحب سراى
آيد به پيشباز و بخواند به محضرش‏

آن روز ميهمان خدا بود فاطمه‏
يا للعجب كه خانه فرو بسته بد درش‏

او را وديعه‏اى ز خدا بود در مشيم
مى‏خواست تا وديعه نهد در برابرش‏

لختى به انتظار به گرد حرم گذشت‏
سوزنده از شراره آزرم پيكرش‏

ناگه ز سوى خانه يكى ايزدى خروش
بنواخت گوش خلق ز مضراب تندرش‏

پهلو شكافت خانه و شد معبرى پديد
خانه خداى، فاطمه را خواند در برش‏

و آنگه بهم بر آمد آن سهمگين شكاف
آنسان كه هيچ ديده نيارست باورش‏

بعد از سه روز باز پديد آمد آن شكاف‏
چونان صدف ز سينه بر او درّ گوهرش‏

بنهاد گام فاطمه بيرون از آن سراى
شادان ز ميزبانى دادار اكبرش‏

اندر مطاف خانه بديدند جمله خلق‏
طفلى چو ماه‏پاره در آغوش مادرش‏

طفلى چنانكه مادر هستى نپرورد
ديگر چو او به دايره مرد پرورش‏

طفلى چنانكه خامه صورتگر خيال‏
آنسان كه نقش اوست نيارد مصوّرش‏

خواهم مديح گفتن فرزند كعبه را
باشد كه را مديح يد اللّه ميسرش‏

آنرا كه زيب قامت او «هل اتى» بود
آنرا كه هست افسر «لولاك» بر سرش

آنرا كه در مجاهدت و طاعت و سخى
ايزد ستوده است به قرآن مكرّرش‏

آنرا كه گر نزاد همى مادر زمان‏
هستى عقيم بود ز پورى دلاورش‏

آنرا كه تا نهال مساوات بر دهد
آتش نهاد در كف اعمى برادرش‏

من چون مديح گويم آنرا كه در نبرد
مردان روزگار بخواندند صفدرش‏

من چون مديح گويم آنرا كه در نماز
بخشود بر فقير نگين به آورش‏

من چون مديح گويم آنرا كه مصطفى‏
بگزيد بهر فاطمه شايسته دخترش‏

من چون مديح گويم آن يكّه مرد را
كز رزم بر نتافت عنان تك آورش‏

من چون مديح گويم آنرا كه در غدير
بنشاند كردگار بجاى پيمبرش‏

گويندگان سروده‏اند بسيار جامه‏ها
از من چنان نيايد ستودن ايدرش‏

من اين سخن سرودم و شرمنده‏ام ز خويش‏
كز قطره كمترم بر پهناى كوثرش‏

باشد كه در شمار مرا توشه آورد
يك ذره از غبار قدمهاى قنبرش‏

گفتم من اين قصيده به معيار آنكه گفت‏
«صبح از حمايل سحر آهيخت خنجرش»
 
 تصویر 

 ::: حمید سبزواری :::  
Junior Member
Junior Member
پست: 22
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷, ۱۱:۴۵ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 109 بار
سپاس‌های دریافتی: 21 بار

پست توسط mohana »

در میـــان کعـبه جـان ، پـرتـو حق جلــوه گر شــد
فاطمه بنت اســد هم ، صــاحب زیبـا پسر شــد
کعبه آن شب ، غـرقـه در نـور دل افـروز خـدا بـود
آسمان کعبه گویی ، مظــهر صــدها گهـــر شــد
عطــر جـانبخش بهشـتی در فضــای کعبه¬ پیچید
تا کـه میـــلاد ســعید مـرتضی فخــر بشــر شــد
مـژده میـــلاد مـولا ، می¬کنــــد از غم رهـــــــایم
زین بشارت کام امّت ، مملو از شهد و شکر شـد
Junior Member
Junior Member
پست: 22
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷, ۱۱:۴۵ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 109 بار
سپاس‌های دریافتی: 21 بار

پست توسط mohana »

اسوه تقـوی علی و مظــهر ایمــان علی
عـزت آل پیمـــبر ، عاشــــق جانـان علی
منشــاء جـود و سخاوت ، موج دریای وفا
لعل رخشـــان ولایت ،گوهــر تـابـان علی
منبع مهــر ومحبت ، صــاحب لطف و کرم
افتـــخار شیـعیان و آیت الـرحمــــان علی
ارسال پست

بازگشت به “شعر”