در دلم بود که آدم شوم اما نشدم .........

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Bronze
Bronze
پست: 270
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷, ۶:۲۲ ب.ظ
محل اقامت: کره زمین
سپاس‌های ارسالی: 194 بار
سپاس‌های دریافتی: 797 بار
تماس:

در دلم بود که آدم شوم اما نشدم .........

پست توسط پرستوی-مهاجر »

به نا حضرت یار

در دلم بود که آدم شوم اما نشدم
بی خبر از همه عالم شوم امّا نشدم

بود در پیرخرابات نهم روی نیاز
تا به این طایفه محرم شوم اما نشدم

هجرت از خویش کنم خانه به محبوب دهم
تا به اسماء معلّم شوم اما نشدم

از کف دوست بنوشم همه شب باده ی عشق
رسته از کوثر و زمزم شوم اما نشدم

فارغ از خویشتن و واله رخسار حبیب
همچنان روح مجسّم شدم اما نشدم

سر و پا گوش شوم پای به سر هوش شوم
کز دَمِ گرم تو مُلهَم شوم اما نشدم

از صفا راه بیابم به سوی دار فنا
در وفا، یار مُسلّم شوم اما نشدم

خواستم برکنم از کعبه‌ی دل، هرچه بُت است
تا بَرِ دوست مکرّم شوم اما نشدم

آرزوها همه در گور شد ای نفس خبیث
در دلم بود که آدم شوم اما نشدم
یادتان باشد اگر همچو پرستو رفتیم

خانه مادری ما همه بیت الزهراست

یادتان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد

مهدی فاطمه را یاد کنید او تنهاست
ارسال پست

بازگشت به “شعر”