لحظة عظيم صعود
بوي سپند و كُندر و عود آمد
مردي كه بند زجرگشود آمد
مُرديم از ركود در اين مرداب
تا لحظة عظيم صعود آمد
ديدي چگونه آن يل خونين يال
با بالهاي زخم فرود آمد
از بس كه عاشقان به عدم رفتند
در عشق وقفهاي به وجود آمد
روزي كه اضطراب به خود لرزيد
نوبت به اعتماد و خلود آمد
موسي تبار، مرد شبان شولا
در گرگ و ميش آتش و دود آمد
مقصود هر قصيده كه ميخوانديم
مضمون هر چه شعر و سرود، آمد
فصل فريب و فاجعه پايان يافت
مردي كه نبض حادثه بود، آمد
قيصر امينپور
شعر
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 225
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱:۴۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1 بار
- سپاسهای دریافتی: 219 بار
-
- پست: 225
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱:۴۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1 بار
- سپاسهای دریافتی: 219 بار
Re: شعر
پيري به سيماي سحر
از شرق عشق آمد برون، پيري به سيماي سحر
جوشيده با نور يقين، پوشيده شولاي سحر
چون آفتاب افروخته، شب را ز غيرت سوخته
پيراهن از گل دوخته، در باغ زيباي سحر
موسي صفت دل باخته، وادي به وادي تاخته
طور تجلّي ساخته، در طور سيناي سحر
تسبيح خوان، تكبيرگو، شيرين سخن، پُر هاي و هو
از عشق حق، وز شوق هو، سر داده هيهاي سحر
از بند كرد آزادمان، پيغام وحدت دادمان
شد از پس او شادمان، پيمانه پيماي سحر
خُمِّ ولا پرجوش از او، ديوانه عقل و هوش از او
ما مست نوش و نوش از او، او مست صهباي سحر
با عشق آمد عقل كُل، دست دو تا زد يك دُهُل
عشق «جمالي» كرد گُل، گل ريخت در پاي سحر
محمد خليل جمالي
از شرق عشق آمد برون، پيري به سيماي سحر
جوشيده با نور يقين، پوشيده شولاي سحر
چون آفتاب افروخته، شب را ز غيرت سوخته
پيراهن از گل دوخته، در باغ زيباي سحر
موسي صفت دل باخته، وادي به وادي تاخته
طور تجلّي ساخته، در طور سيناي سحر
تسبيح خوان، تكبيرگو، شيرين سخن، پُر هاي و هو
از عشق حق، وز شوق هو، سر داده هيهاي سحر
از بند كرد آزادمان، پيغام وحدت دادمان
شد از پس او شادمان، پيمانه پيماي سحر
خُمِّ ولا پرجوش از او، ديوانه عقل و هوش از او
ما مست نوش و نوش از او، او مست صهباي سحر
با عشق آمد عقل كُل، دست دو تا زد يك دُهُل
عشق «جمالي» كرد گُل، گل ريخت در پاي سحر
محمد خليل جمالي
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
-
- پست: 225
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱:۴۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1 بار
- سپاسهای دریافتی: 219 بار
Re: شعر
بيداري
شب هرگز اين همه بيداري در پي نداشته
شب هرگز اين همه بيداران در خود نداشته
اي روح ضدّ خواب
اي روح دادگستر الله
تو پيشتاز همة گُرداني
تو گُردِ رسولاني
در عصر وسوسه و آز
عصر توافق آدمكشان
عصر تباني طراران
رشوه گران و شب طلبان
در شبترين شب تاريخ
تو مشرق تمام جهاني
و پردهاي ميان تو و آفتاب نيست
و حركت تو حركت روز است
آزاد و پرتوان
بياذن و بيدخالت مأموران
و خطّههاي متحد جان
ـ جان مجاهدان ـ
باغ اقامت جاويد توست
باز آ، باز آ
اي حق آشكاره و تبعيدي
اي رهبر رموز رهايي
باز آ
كه چون تو باز بيايي
باطل خواهد رفت
طاهرة صفارزاده
شب هرگز اين همه بيداري در پي نداشته
شب هرگز اين همه بيداران در خود نداشته
اي روح ضدّ خواب
اي روح دادگستر الله
تو پيشتاز همة گُرداني
تو گُردِ رسولاني
در عصر وسوسه و آز
عصر توافق آدمكشان
عصر تباني طراران
رشوه گران و شب طلبان
در شبترين شب تاريخ
تو مشرق تمام جهاني
و پردهاي ميان تو و آفتاب نيست
و حركت تو حركت روز است
آزاد و پرتوان
بياذن و بيدخالت مأموران
و خطّههاي متحد جان
ـ جان مجاهدان ـ
باغ اقامت جاويد توست
باز آ، باز آ
اي حق آشكاره و تبعيدي
اي رهبر رموز رهايي
باز آ
كه چون تو باز بيايي
باطل خواهد رفت
طاهرة صفارزاده
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
-
- پست: 225
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱:۴۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1 بار
- سپاسهای دریافتی: 219 بار
Re: شعر
فجر بيداري
رسيد موسم بهمن، بهار باز آمد
جلال محفل ما، يار دلنواز آمد
به پاست خيمة آلالههاي صحرايي
«و ان يكاد» بخوان، موسم نياز آمد
درون هر ورق سبز بنگري، بيني
جمال يوسف مصري در اين تراز آمد
چراغ لاله فروزان شد از دم عيسي
شميم ياد عزيزان پاكباز آمد
زمان، زمان طلوع است و فجر بيداري
كنون كه جلوة خورشيد بر فراز آمد
بهروز رستگار ساروكلاهي
رسيد موسم بهمن، بهار باز آمد
جلال محفل ما، يار دلنواز آمد
به پاست خيمة آلالههاي صحرايي
«و ان يكاد» بخوان، موسم نياز آمد
درون هر ورق سبز بنگري، بيني
جمال يوسف مصري در اين تراز آمد
چراغ لاله فروزان شد از دم عيسي
شميم ياد عزيزان پاكباز آمد
زمان، زمان طلوع است و فجر بيداري
كنون كه جلوة خورشيد بر فراز آمد
بهروز رستگار ساروكلاهي
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
-
- پست: 225
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱:۴۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1 بار
- سپاسهای دریافتی: 219 بار
Re: شعر
خورشيد قيام
فجر سر بر زد و تشويش ظلام آخر شد
صبح خنديد و سيهكاري شام آخر شد
شورش اشك غم و وسوسة دلتنگي
با شكرخندِ مِيْ و گردش جام آخر شد
شب قدري كه در آن روح خدا كرد نزول
كار صد حادثه با سلم و سلام آخر شد
فصل آشفته دلي، موسم خونين جگري
همه در ساية تدبير امام آخر شد
آفت سستي و تشويش غم و كار نفاق
شكر لله كه به توحيد كلام آخر شد
عَلَم جلوه برافراشت چو قانون خدا
جور آن ظلمت بينظم و نظام آخر شد
بود نقصاني اگر كوكبة ايمان را
با شب افروزي اين ماه تمام آخر شد
ساية وسوسة ظلمت ترفند فساد
با شكوفايي خورشيد قيام آخر شد
قادر طهماسبي (فريد)
فجر سر بر زد و تشويش ظلام آخر شد
صبح خنديد و سيهكاري شام آخر شد
شورش اشك غم و وسوسة دلتنگي
با شكرخندِ مِيْ و گردش جام آخر شد
شب قدري كه در آن روح خدا كرد نزول
كار صد حادثه با سلم و سلام آخر شد
فصل آشفته دلي، موسم خونين جگري
همه در ساية تدبير امام آخر شد
آفت سستي و تشويش غم و كار نفاق
شكر لله كه به توحيد كلام آخر شد
عَلَم جلوه برافراشت چو قانون خدا
جور آن ظلمت بينظم و نظام آخر شد
بود نقصاني اگر كوكبة ايمان را
با شب افروزي اين ماه تمام آخر شد
ساية وسوسة ظلمت ترفند فساد
با شكوفايي خورشيد قيام آخر شد
قادر طهماسبي (فريد)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
-
- پست: 225
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱:۴۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1 بار
- سپاسهای دریافتی: 219 بار
Re: شعر
ديوار شب شكافت
به نام خدا
ديوار شب شكافت
اسطورة تمام قرون
سنگ صبور ما، يگانة ما
عشق بزرگ ملت ما
تبعيدي چراغ به دست آمد
دستي درفش «نصر من الله»
دست دگر چراغ حقيقت
توفنده همچو باد، شتابنده همچو برق
آرام همچو كوه...
در خونش انقلاب حسيني
در دست او پيام نبي
در حرف او نداي خدا
در گام او طريقت حق جاريست.
تبعيدي چراغ به دست ما
در اوج خون و حادثه آمد
تا با سلاح نور، سينة ظلمت را بشكافد
اي شبشكن
اي رادمرد راه خدا
اي آن كه در صداي رسايت
فرياد خلقهاي ستمديدة جهان، جاريست
اي خار چشم دشمن ما
اين انقلاب حق و حقيقت
پاداش استقامت و صبر جميل توست
اين رستخيز بر تو مبارك
اين افتخار، زيبندة تو باد
سپيده كاشاني
به نام خدا
ديوار شب شكافت
اسطورة تمام قرون
سنگ صبور ما، يگانة ما
عشق بزرگ ملت ما
تبعيدي چراغ به دست آمد
دستي درفش «نصر من الله»
دست دگر چراغ حقيقت
توفنده همچو باد، شتابنده همچو برق
آرام همچو كوه...
در خونش انقلاب حسيني
در دست او پيام نبي
در حرف او نداي خدا
در گام او طريقت حق جاريست.
تبعيدي چراغ به دست ما
در اوج خون و حادثه آمد
تا با سلاح نور، سينة ظلمت را بشكافد
اي شبشكن
اي رادمرد راه خدا
اي آن كه در صداي رسايت
فرياد خلقهاي ستمديدة جهان، جاريست
اي خار چشم دشمن ما
اين انقلاب حق و حقيقت
پاداش استقامت و صبر جميل توست
اين رستخيز بر تو مبارك
اين افتخار، زيبندة تو باد
سپيده كاشاني
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
-
- پست: 225
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱:۴۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1 بار
- سپاسهای دریافتی: 219 بار
Re: شعر
آزادي جاويد
تو آن روزي كه از راه آمدي، من عيد را ديدم
به جان عاشقان، نوري كه ميتابيد را ديدم
ز لوح سينهها، مضمون بكر عشق را خواندم
به دلها، جلوة پايندة اميد را ديدم
سر هر كوچهاي، هر رهگذاري، هر خياباني
جواني، كودكي، پيري كه ميخنديد را ديدم
سرور كاكليها در سماع وجد روحاني
نشاط لالههاي سرخ و رقص بيد را ديدم
پس از عمري به ظلمت خو گرفتن، ناله سر دادن
تبسمهاي زيباي گل خورشيد را ديدم
اماما! جاودان زي ـ جاودان، ايمن ز آفتها
ره آورد تو، اين آزادي جاويد را ديدم
عباس خوش عمل
تو آن روزي كه از راه آمدي، من عيد را ديدم
به جان عاشقان، نوري كه ميتابيد را ديدم
ز لوح سينهها، مضمون بكر عشق را خواندم
به دلها، جلوة پايندة اميد را ديدم
سر هر كوچهاي، هر رهگذاري، هر خياباني
جواني، كودكي، پيري كه ميخنديد را ديدم
سرور كاكليها در سماع وجد روحاني
نشاط لالههاي سرخ و رقص بيد را ديدم
پس از عمري به ظلمت خو گرفتن، ناله سر دادن
تبسمهاي زيباي گل خورشيد را ديدم
اماما! جاودان زي ـ جاودان، ايمن ز آفتها
ره آورد تو، اين آزادي جاويد را ديدم
عباس خوش عمل
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
-
- پست: 225
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱:۴۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1 بار
- سپاسهای دریافتی: 219 بار
Re: شعر
جنون توفاني
در مسير چشمانت باغ لاله ميكارم
از نگاه آهويت ديده بر نميدارم
مثل موج بيتوفان، مثل ابر سرگردان
حلقه حلقه ميگردم، قطره قطره ميبارم
آتشم اگر افزود، عشق سرپناهم بود
اي جنون مدد فرما شوق آتشين دارم
كافرم اگر خواني نيستام پشيماني
جز به طاق ابرويت سر فرو نميآرم
باز بوي ليلايم، ميكشد به صحرايم
با جنون همآوايم كم دهيد زنهارم
چين زلف او ميگفت شب هميشه طولانيست
گفتمش پريشان كن من هميشه بيدارم
بند بند آوازم ناله شد نيستان را
گوشة مخالف زد پرده پردة تارم
با دلم چهها كردي، اي جنون توفاني؟
مثل كوه ميلرزد شانههاي ستوارم
تيغ اگر به كف آيي، اين سر است و سودايي
خانهزاد درگاهم، پايبوس دربارم
مدحت تو ميگويم طلعت تو ميجويم
تا شود مُنوّر با نام «مهدي» اشعارم
هيچم و نميارزم، با تو عشق ميورزم
مثل طوطيان هر دم، نام تو به لب دارم
حسین اسرافیلی
در مسير چشمانت باغ لاله ميكارم
از نگاه آهويت ديده بر نميدارم
مثل موج بيتوفان، مثل ابر سرگردان
حلقه حلقه ميگردم، قطره قطره ميبارم
آتشم اگر افزود، عشق سرپناهم بود
اي جنون مدد فرما شوق آتشين دارم
كافرم اگر خواني نيستام پشيماني
جز به طاق ابرويت سر فرو نميآرم
باز بوي ليلايم، ميكشد به صحرايم
با جنون همآوايم كم دهيد زنهارم
چين زلف او ميگفت شب هميشه طولانيست
گفتمش پريشان كن من هميشه بيدارم
بند بند آوازم ناله شد نيستان را
گوشة مخالف زد پرده پردة تارم
با دلم چهها كردي، اي جنون توفاني؟
مثل كوه ميلرزد شانههاي ستوارم
تيغ اگر به كف آيي، اين سر است و سودايي
خانهزاد درگاهم، پايبوس دربارم
مدحت تو ميگويم طلعت تو ميجويم
تا شود مُنوّر با نام «مهدي» اشعارم
هيچم و نميارزم، با تو عشق ميورزم
مثل طوطيان هر دم، نام تو به لب دارم
حسین اسرافیلی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
-
- پست: 225
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱:۴۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1 بار
- سپاسهای دریافتی: 219 بار
Re: شعر
هنوز
پيداتر از تمامي گلدستهها هنوز
نامت زبانزد است ـ دهنهاي وا ـ هنوز
تكبيرگوي قائم آل محمد(ص) است
يعني كه بر قيام تويي مقتدا هنوز
آيينههاي باغ و بهاران شبانهروز
بر دست ميبرند نگاه تو را هنوز
آيا بهار گوشهاي از خندة تو نيست؟!
گسترده سبز، دامن از آغاز تا هنوز؟
خلقي به معجزات تو دل بستهاند و من
مشتاق يك نگاه كه مشكلگشا... هنوز
گفتند جمعه ميرسي از مشرق اميد
چشمم دخيل بسته بر آن روشنا هنوز
من خواهشم تمام، كه پابوستان شوم
آيا قبول ميكني اصلاً مرا هنوز؟
اي آخرين ذخيرة وحي محمدي!
در انتظار تيغ تو مانده «حرا» هنوز
حسین اسرافیلی
پيداتر از تمامي گلدستهها هنوز
نامت زبانزد است ـ دهنهاي وا ـ هنوز
تكبيرگوي قائم آل محمد(ص) است
يعني كه بر قيام تويي مقتدا هنوز
آيينههاي باغ و بهاران شبانهروز
بر دست ميبرند نگاه تو را هنوز
آيا بهار گوشهاي از خندة تو نيست؟!
گسترده سبز، دامن از آغاز تا هنوز؟
خلقي به معجزات تو دل بستهاند و من
مشتاق يك نگاه كه مشكلگشا... هنوز
گفتند جمعه ميرسي از مشرق اميد
چشمم دخيل بسته بر آن روشنا هنوز
من خواهشم تمام، كه پابوستان شوم
آيا قبول ميكني اصلاً مرا هنوز؟
اي آخرين ذخيرة وحي محمدي!
در انتظار تيغ تو مانده «حرا» هنوز
حسین اسرافیلی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
-
- پست: 225
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸, ۱:۴۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1 بار
- سپاسهای دریافتی: 219 بار
Re: شعر
توفان آخرين
به دنبال تو ميگردم، نمييابم نشانت را
بگو بايد كجا جويم مدار كهكشانت را
تمام جاده را رفتم، غباري از سواري نيست
بيابان تا بيابان جستهام ردّ نشانت را
نگاهم، مثل طفلان، زير باران خيره شد بر ابر
ببيند تا مگر در آسمان، رنگين كمانت را
كهن شد انتظار، امّا، به شوقي تازه، بال افشان
تمام جسم و جان لب شد، كه بوسد آستانت را
كرامت گر كني اين قطرة ناچيز را، شايد
كه چون ابري بگردم كوچههاي آسمانت را
الا اي آخرين توفان! بپيچ از شرق آدينه
كه دريا بوسه بنشاند، لبِ آتشفشانت را
حسین اسرافیلی
به دنبال تو ميگردم، نمييابم نشانت را
بگو بايد كجا جويم مدار كهكشانت را
تمام جاده را رفتم، غباري از سواري نيست
بيابان تا بيابان جستهام ردّ نشانت را
نگاهم، مثل طفلان، زير باران خيره شد بر ابر
ببيند تا مگر در آسمان، رنگين كمانت را
كهن شد انتظار، امّا، به شوقي تازه، بال افشان
تمام جسم و جان لب شد، كه بوسد آستانت را
كرامت گر كني اين قطرة ناچيز را، شايد
كه چون ابري بگردم كوچههاي آسمانت را
الا اي آخرين توفان! بپيچ از شرق آدينه
كه دريا بوسه بنشاند، لبِ آتشفشانت را
حسین اسرافیلی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم