شعر عيد غدير

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
New Member
New Member
پست: 1
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲ آذر ۱۳۸۹, ۱۱:۵۱ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 3 بار

شعر عيد غدير

پست توسط aban1975 »

 [FONT=IranNastaliq]تقديم به ساحت مقدس امير مومنان علي ابن ابيطالب(ع) و فرزند برومندش آقا امام زمان (عج) 


[FONT=Comic Sans MS]عيد غدير آمد و نوري زعرش    [FONT=Comic Sans MS]
   [FONT=Comic Sans MS]کرد تجلي به مساکين فرش    [FONT=Comic Sans MS]
   [FONT=Comic Sans MS]غلغله در عالم قدسي به پاست    [FONT=Comic Sans MS]
   [FONT=Comic Sans MS]   [FONT=Comic Sans MS]نوبت شاهنشهي مرتضاست

چرخ فلک سجده بدو مي برد

حکم ولايت به علي ميرسد

وحي رسيده است زدرگاه دوست

نوبت شاهنشهي دست اوست

وحي خدا کرده به احمد نزول

نوبت تکميل اساس الاصول

حکم ولايت تو به مردم رسان

آگه از انديشه حق کن کسان

گو که بفرمان خداي زمين

هست علي حجت دين مبين

ختم رسالت به ولاي علي است

نيست زما آنکه جز اويش ولي است

حب علي مايه تکميل دين

حکم علي ،حکم تو بر مومنين

هرکه پذيرد بجز او حکم کس

روز جزا نيست کسش دادرس

دين پس از ايمان به خداي عزيز

 [FONT=Comic Sans MS]هست يقين تو بدان رستخيز    [FONT=Comic Sans MS]هست نبوت دگر اصل متين
 
[FONT=Comic Sans MS]
پايه مستحکم ايمان و دين

گر نبود بعد رسالت امام

کي شود ايمان مسلمان تمام

هست امامت به يقين نور دين

بعد نبي چاره گر مومنين

تا نشود بعد نبي دين رها

هست علي وارث دين خدا

گو که ولايش دژ اهل يقين

قلعه مستحکم و حبل المتين

چنگ در اين حلقه هر آنکس زند

از شرر شعله دوزخ رهد

مهر حقيقت چو به نام علي است

وارث پيغمبر و دين نبي است

چونکه ولايت بود از سوي ما

بعد تو گردد به علي آن عطا

حکم کسي نيست به مردم روا

تا نبود حکم به تاييد ما

حکم علي هست همان حکم ما

هست علي دور زخبط و خطا

دست خدا، شير خدا، مرتضاست

عصمت او،عصمت آل عباست

چونکه خلافت بود از آن ما

هست علي مورد تاييد ما

گو که خدا گفت علييم ولي است

دين مرا رهبر برحق علي است

هرکه سر از طاعت او در کشد

طعم سعادت نتواند چشد

چونکه علي مخزن اسرار ماست

راه علي هست همان راه راست

هر که پس از تو به علي دست داد

آتش خشم من از او دور باد

جان کلام اين سخن اي مرد حق

هست علي بعد تو اولي به خلق

گر نرساني تو به مردم پيام

امر رسالت شودت ناتمام

از پي ابلاغ فرامين حق

گرد نمودند به هم جمله خلق

پس زپي طاعت ظهر غدير

سجده به درگاه خداي خبير

گفت پيمبر که من اولي به خلق؟

جمله بگفتند رسول به حق

گفت پيمبر که پس از من علي

هست بر اين خلق مسلمان ولي

هرکه من امروز به اويم ولي

هست پس از من ولي او علي

بار هر آنکس به علي دشمن است

کينه او دشمني با من است

دشمن من ، دشمن پروردگار

دشمن حق،کي بشود رستگار

بار خدايا به علي يار باش

چشم حسودان ورا خار باش

دشمن اورا تو به به پيکار باش

ياور اورا تو بهين يار باش

حکم ولايت به علي شد عطا

آمده اين حکم زسوي خدا

پس به يقين هست امام مبين

معتقدينش همه از متقين

اين سخن آخر من با شماست

دشمن او دشمن حکم خداست

واي پس از رحلت شخص رسول

جمله فراموش بشد آن اصول

عقده ديرينه چو سر باز کرد

دشمن حق، دشمني آغاز کرد

دشمن او ،دشمنيش را فزود

مکر بني ساعده بر پا نمود

جمع نمودند گروهي زخلق

خويش بخواندند ولي به حق

حق خلافت ز علي غصب کرد

غير علي را چو بدان نصب کرد

گر چه علي بود ولي خدا

منتصب از جانب مولاي ما

بانگ برآورد علي چون شنيد

پرده باطل به حقيقت دريد

گفت:غدير از چه فراموش شد؟

شمع حقيقت زچه خاموش شد؟

بار خلايق به کجا مي رويد؟

سوي هلاکت زچه رو مي دويد!

راه حقيقت منم آن ره مجاز

سوي من آييد به تحقيق باز

گفت ولي گوش كسان بسته شد

شير خدا حيدر حق خسته شد

گفت ولي گوش کسي ناشنيد

گرد خود از خلق کسي را نديد

گشت علي خسته و محزون زخلق

از چه سبب گشته گريزان زحق

خصم وي از حد خودش در گذشت

حرمت فرزند پيمبر شکست

تيغ کشيدند به روي علي

آنکه ز تيغش شده حق منجلي

شعله بدان خانه زدندي که آن

آل عبا بود ورا ساکنان

وه!چه ستمها که نشد بر علي

آنکه به حق بود خدا را ولي

شرح ستمها که به او رفته است

در دل چاهي به خدا گفته است

شرح ستمها که کند آب،خون

خويش تجسم بنما بوده چون

شرح ستمها به کسي وا نگفت

صبر تورا حضرت مولا شگفت

روز جزا عدل چو بر پا شود

دشمن ديرين تو رسوا شود

بين تو و دشمنت اي مرتضا

حکم نمايد به خدايت خدا

چونکه تو را خون خدا خوانده اند

از چه سبب بر تو ستم رانده اند

بود سکوتت زپي حفظ دين

از پي احقاق حق متقين

تا نشود بين مسلمان غزا

داده به تقدير خدايت رضا

گر چه سکوتت ، همه فرياد بود

نام تو ويرانگر بيداد بود

واي علي چشم مرا خون گرفت

حق خلافت زتو او چون گرفت

از چه سبب از تو گريزان شدند

دشمن خونين عزيزان شدند

خلق،چه آسان شدي از يادشان

خانه نشين از غم بيدادشان

حق شده در محبس باطل اسير

ناحق دوران شده حق را امير

گشت فراموش همه فضل تو

تاب نياورد کسي عدل تو

آنکه خدا خواند ورا شير خود

از چه سبب بسته زنجير شد  


[FONT=IranNastaliq]بار علي واصف فضل تواييم  [FONT=IranNastaliq]منتظر قائم عدل تواييم   
[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “شعر”