من(مرید)گفتم،او(مراد)گفت

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

من(مرید)گفتم،او(مراد)گفت

پست توسط قهرمان علقمه »

مرید گفت:
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست که آبروی شریعت بدین قدر نرود
مراد گفت:
مرکب شاهی و دولت را عنان در دست توست جز تو در گیتی نمی زیبد بر آن مرکب سوار
مرید گفت:
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم که دل به دست کمان ابرویی است کافر کیش
مراد گفت:
چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان
مرید گفت:
سخن سربسته گفتی با حریفان خدارا زین معما پرده بردار
مراد گفت:
ز کجا آمده ام آمد نم بهر چه بود به کجا میروم آخر؟
و گفت:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
و گفت :
ای خوش آن دم که پرواز کنم تا بر دوست در هوای سر کویش پر و بالی بزنم
و گفت:
ما کار و دکان وپیشه را سوخته ایم شعر و غزل و دوبیتی آموخته ایم
در عشق که او جان و دل و دیده ماست جان و دل و دیده هر سه را سوخته ایم
و گفت :
با هرچه دلم قرار گیرد جز تو آتش به من اندر زن و آنم بستان
و گفت:
تا چه بازی رخ نماید بیرقی خواهیم راند عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
مرید گفت:
الا ای طوطی گویای اسرار مبادا خالیت شکّر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید که خوش نقشی نمودی از خط یار
بمستوران مگو اسرار مستی حدیث جان مگو با نقش دیوار
خداوندی به جای بندگان کرد خداوندا زآفاتش نگه دار
...
ارسال پست

بازگشت به “قطعه ادبي”