شب عطش

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Iron
Iron
پست: 74
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷, ۳:۲۱ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 37 بار
سپاس‌های دریافتی: 176 بار

شب عطش

پست توسط سپيده صبح _40 »

[FONT=Times New Roman]شب عطش‏  

[FONT=Times New Roman]هفت روز است كه زمين را آفريده‏اند. هفت روز است كه زمين را شخم مى‏زنيم. همه گندم‏هاى ممنوعه را كاشتيم و جاودانگى نروييد.همه دانه‏هاى پنهان در جيب‏هايمان را كاشتيم و ميوه نهال هيچ كدامشان طعم سيب نيمه كاره را نداد. غروب هفتم است. غروبى كه فهميده‏ايم اين خاك «موات» است و اين زمين مرده استعداد رويش هيچ چيز را ندارد.   
[FONT=Times New Roman]امشب، هفتمين شب است. شب نا اميدى از خاك. شب دل بستن به آب! و خبر ساده و كوتاه است: «آب را بسته‏اند!» خسته از هفت روز چنگ زدن در خاك، به خيمه مى‏رسيم. خبر مى‏رسد و خبر ساده و كوتاه است: «آب را بسته‏اند!» بى‏طاقتيم. بى‏تاب. لب‏ها ترك خورده. زبان‏ها به كام چسبيده. يكى مى‏گويد: «الهه آب‏ها! رحمت!» يكى مى‏نالد: «خداى درياها! ابر!» كسى مى‏خواند: «فرشته‏هاى نزول! باران!» آهسته زير لب مى‏گوييم: يا قمر بنى هاشم! همه بر مى‏گردند. ناگهان حيرت زده به ما خيره مى‏شوند. همه آنهايى كه ارتباط اين اسم را با آب نمى‏دانند!ته كوزه‏ها را مى‏تكانيم. مشك‏ها را مى‏فشريم. دريغ از قطره‏اى. شكم‏هايمان را برهنه مى‏كنيم. مى‏چسبانيم به خاكى كه مى‏گويند روزى خيمه سقّا بوده است تا له‏له‏مان شايد فروكش كند.ايستاده‏اند. حيرت زده. خيره به ما همه آنهايى كه ارتباط اين خيمه را با آب نمى‏دانند!  

[FONT=Times New Roman]امشب، هفتمين شب است. شب دل بستن به عشق. و خبر ساده و كوتاه است: عشق را، پوچ كرده‏اند. عشق دروغ شده است. كوچك. در ابعاد و اندامى حقير كه حتّى نمى‏شود آن را شناخت. شناسنامه دارد. و سن و حتّى قيافه.و ما خودمان را چسبانده‏ايم به خنكاى كف خيمه سقّا كه مى‏گويند عشق را مى‏شناسد و مى‏تواند آن را باز آورد. و صدا مى‏زنيم: «يا ابا فاضل»و حيرت مى‏كنند همه آن‏ها كه ارتباط اين لقب را با عشق مى‏دانند!  
[FONT=Times New Roman]امشب هفتمين شب است. و ما رسيده‏ايم خسته از هفت روز تنهايى و حقارت. پى قهرمان مى‏گرديم. و خبر ساده و كوتاه است: «قهرمانى مرده است»فقط روئين تنان خيالى مانده‏اند. تهمتنان افسانه‏اى. پروردگان سيمرغ‏هاى اساطيرى. دست مى‏كشيم به عمود خيمه و مى‏گوئيم، «يا اباالفضل علمدار».مى‏دانيم چيزى مثل يك عَلَم كه هيچ وقت بر زمين نمانده است، دستمان را مى‏گيرد. مردى كه افسانه و اساطير نيست.  
[FONT=Times New Roman]امشب، شب عجيبى است. شب عطش. هر كف دست كه از آب پر مى‏كنيم «ماه بنى هاشم» در آن مى‏لرزد. آب از لاى انگشتانمان سر مى‏خورد و فرو مى‏ريزد. باز كف دستى از آب و آب فرو مى‏ريزد. كنار نهر تشنه مانده‏ايم و آب امشب سر جرعه شدن ندارد. منتظر قدم‏هاى توست و منتظر تصوير عشق.امشب تنها اميدى كه براى سيراب شدن هست، مشكى است كه بايد پاره شود و آبش بريزد روى خون دست بريده‏اى و دندانى و چشمى. وگرنه همه قهرمانان را آب برده است و هيچ نياورده‏اند و نمانده‏اند.   
[FONT=Times New Roman]امشب هفتمين شب است. شب عطش. و ما بد جورى به تو نياز داريم .نه به شمعى كه در سقاخانه‏اى روبه‏روى تمثالت بگذاريم. نه! نه به سبزى‏خوردن‏هاى سفره‏اى كه لابد سمبل رداى تواند. نه! ما امشب به قامت رشيد خودت نياز داريم! خود خودت! به دست‏هايت كه باز علم بگيرند. به بازوانت كه تكيه گاه شوند. به گريه‏ات پيش حسين(ع) به اين‏كه بگويى: «جان برادر ديگر طاقت ندارم بگذار بروم». به رفتنت. به رسيدنت به نهر آب. به كف آب پركردنت. به تصوير عشق ديدنت. به آب خالى كردنت. به مشك پر كردنت. به دست‏هاى قلم شده. به چشم‏هاى خون آلود. به مشك تير خورده. به آن كمر كه پيش پاى تو بشكند. ما امشب به همه اين‏ها نيازمنديم. چون امشب، شب عطش است. مشك‏هاى آب هستند. درياها موج مى‏زنند ولى امشب، شب عطش است و ما به مشكى نياز داريم كه با دندان گرفته باشند و تير بخورد. قحطى عشق است.بگو به برادر كه عمود خيمه ات را بر ندارد. بگو كه مى‏خواهيم برويم، سر به عمود بگذاريم و تمام دلتنگى‏هامان را براى قامت «مردى كه نيست» گريه كنيم! 
[FONT=Times New Roman] 


[FONT=Times New Roman]فاطمه شهیدی 
ارسال پست

بازگشت به “قطعه ادبي”