سلام برروى خداوند

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Iron
Iron
پست: 74
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷, ۳:۲۱ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 37 بار
سپاس‌های دریافتی: 176 بار

سلام برروى خداوند

پست توسط سپيده صبح _40 »

 یا محبوب  
  
 آخر ذى الحجه، علم و كتل‏هاى «تكيه» را بر پا مى‏كنيم. آب و جارو، آماده كردن ظرفها براى ده شب عزادارى.  
  
 چند روز مانده به محرم بايد شروع كنيم به تمرين تعزيه‏اى كه هر ساله از شب اول اجرا مى‏شود. مشكل هم درست  
  
 از همين نقطه آغاز مى‏شود. از همين لحظه انتخاب «نقش».شمشير و لباس و كلاهخودِ سبزها را مى‏ريزند  
  
 اينطرف. لباس و ادوات قرمزها را هم آنطرف. منتظر انتخاب. در تعزيه كربلا، سياهى لشكر يا نقش‏هاى ميانى  
  
 اصلاً وجود ندارد. فقط دو جور نقش:«شبيه حسين و شبيه يزيد».اگر اين نشدى يعنى آن يكى هستى. يك دايره است  
  
 آن وسط. هم همه ايستاده‏اند به تماشا دور تا دور. در تعزيه هم چيز شفاف مى‏شود. پشت صحنه‏اى نيست. پشت  
  
 سبزها هم نمى‏شود قايم شد. وقتى دلت، وقتى لباس روحت قرمز است نور افكن‏ها كه كار بيفتد، همه مى‏بينند چه  
  
 كاره هستى!در همه تاريخ آدم‏هاى مثل ما زير آبى رفتند. آن پشت و پستوها قايم شدند. جورى كه درست معلوم  
  
 نشود اهل كدام هستند تا هم از اين ور بخورند هم از آن ور. بعد يكدفعه يك بيابان بى آب و علف پيدا شد كه  
  
 معادلات همه را ريخت به هم. جاى قايم شدن نداشت. حالا انگار كن مثل «زهير» هى راه قافله ات را كج كنى و  
  
 از بيراهه‏ها بروى تا به كاروان امام حسين‏عليه‏السلام برخورد نكنى. بالاخره چى؟ بيابان مگر چقدر جاى فرار  
  
 دارد؟بالاخره مى‏فرستند دنبالت: «زهير! تصميم ات را بگير»انگار كن بروى لاى سياه يزيد و توى خيمه‏ها قايم  
  
 شوى، صدايت مى‏كنند: «حرّ! تصميم ات را بگير.» بدتر از همه آن شب كه چراغها را خاموش مى‏كنند و در دل  
  
 تاريكى مى‏گويند: «اين شب و اين بيابان، تصميم ات را بگير.»عاشورا اگر اين «تصميم ات را بگير» را نداشت،  
  
 خيلى خوب بود. هر چقدر كه مى‏خواستند ما گريه مى‏كرديم و به سر و سينه مى‏زديم. ضجّه وفغان واندوه، ولى  
  
 موضوع اين است كه از همان صبح عاشورا كه خورشيد در مى‏آيد، همه، ذرات دور و بر آدم داد مى‏زنند «تصميم  
  
 ات را بگير».حالا انگار كنيم ما لباس سبز و برقع سبز و همه چى را سبز برداشتيم و ايستاديم اين طرف. چى  
  
 صدايمان كنند؟ «شبيه حسين»! اصل گرفتارى، اصل دروغ، همين جاست. كجاى جان ما شبيه حسين است؟ وقتى  
  
 كه رنگ روح ما قرمز است، حالا حتى نيمه قرمز - اُمَّةً اَسَرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ و تَنَقَّبَتْ!- گيريم لباس سبز بپوشيم، نور  
  
 افكن‏ها ما را لو خواهند داد. در زيارتنامه نوشته: حسين عليه‏السلام صورت خداوند است، وجهُ اللّه. چه شباهتى  
  
 بين ما و صورت خداوند است؟ «كريم» هستيم يا «رحيم» يا «عليم» يا دست كم‏كم‏اش «رَؤوفٌ بالعِباد»؟ ما چه  
  
 جور سنخيتى با آن روح بزرگ داريم؟اين است كه هر سال، اين وقت «آخر ذى الحجه» همه مى‏نشينيم و عزا  
  
 مى‏گيريم چه كنيم. دور تا دور صحنه دايره‏اى مى‏نشينيم و خيره به لباسها، گريه مى‏كنيم.تا كى؟ تا هلال ماه محرم  
  
 در مى‏آيد. بعد يكهو چيزى يادمان مى‏آيد؟ يا شايد يادمان مى‏آورند. به ما مى‏گويند: «عشق هم خيلى كارها مى‏كند،  
  
 اين را يادتان رفته؟» به ما مى‏گويند: «عشق، آدم را شبيه معشوق مى‏كند، پارسال كه بهتان گفتيم» به ما مى‏گويند:  
  
 «محبت، آخر آخرش به سنخيت مى‏رسد، به شباهت» به ما مى‏گويند: خدا نقاشى‏اش خيلى خوب است. رنگ  
  
 روحتان را عوض مى‏كند. رنگتان مى‏كند- صِبْغَةَ اللَّهِ و مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللهِ صبغةً».يكهو همه چيز يادمان مى‏آيد.  
  
 همان طعم پارسالى مى‏آيد زير زبانمان. گُر مى‏گيريم، همان جور كه از عشق گُر مى‏گيرند. لباس‏هاى سبز را  
  
 مى‏پوشيم. مى‏رويم روى صحنه و داد مى‏زنيم: «سلام بر روى خداوند».  
[FONT=Times New Roman] 
[FONT=Times New Roman]فاطمه شهیدی  
ارسال پست

بازگشت به “قطعه ادبي”