نجواي عاشقانه

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
New Member
New Member
پست: 3
تاریخ عضویت: جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷, ۷:۲۱ ق.ظ
سپاس‌های دریافتی: 4 بار

پست توسط pooyan_04 »

بسيار زيبا عاقبت به خير باشيد انشاءالله
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

انتظار

پست توسط مائده آسمانی »

[font=Tohama][align=center]به نام   

  انتظار  

به هوش باشيد كه:

برگزيده آسمان از ميان تمامى مخلوقات مى‏آيد.

گوش به فرمانش فرا دهيد و طاعتش را گردن نهيد!

گريزگاهى نيست،

چه در التهاب اين نداى فراگير آسمانى خفتگان در بستر بى خبرى از جاى بر مى‏خيزند.

ايستادگان از سر غرور و نخوت برجاى ميخ كوب شده و با بازوانى لرزان بر زمين مى‏غلتند!

نشستگان از سرِ ناچارى در حيرتى تام، از جاى بر مى‏خيزند و همگان در اضطرابى سخت مى‏مانند تا دريابند آنها را چه رسيده است.


ديرى نمىپايد كه صدايى ديگر همه را به خود مىآورد. نغمهاى گوشنواز:

من آن بقيت خدايم،

دليلى از سوى او و خليفه‏اى در ميان بندگان،

آمده‏ام،

آگاه باشيد كه اين آمدن،

شما را بهترين بشارت است.

كاش نيك دريابيدش،

انقلابى بزرگ آسمان و زمين را در بر مى‏گيرد و حيرت آنى زمينيان را رها نمى‏سازد و آنان كه شنيدن نغمه دل انگيزش را انتظار مى‏كشند.

اى ياران برجسته و اى هم رازان و هم رزمان من!

اى همه كسانى كه خدايتان شما را براى يارى من برگزيده!

اى ذخيره‏هاى خداوندى!

به سوى من آييد.




 
اسماعيل شفيعى سروستانى. 
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

پست توسط مائده آسمانی »

[align=center]به نام  

  حرفهاى دل!   

بايد بمانى كه او بيايد و دردهاى كهنه تو و تمام عالم را درمان كند و تو چشم به راهش مى‏مانى با انتظارى توأم با اميد؛

مى‏گويند سوارى است از آفتاب،

از روشنى،

با ردايى سبز و شمشيرى از عدل؛

مى‏گويند قامت سبزى دارد و خالى برگونه؛

مى‏گويند از راه سپيده مى‏آيد با بارانى از نور؛

مى‏گويند كعبه ميزبان قدوم پاك او و تكيه‏گاه او خواهد شد،

نمى‏دانم شايد روزى بيايد كه جز مشتى پر از اين پرنده در قفس نباشد.

اما در انتظارش مى‏مانم تا روزى كه درِ باغ خدا را باز كند و عطر دل‏انگيز حضورش در سراسر عالم بپيچد و دنيا از نور جمالش روشن گردد.

با جانى آماده قربانى شدن،

چشم به راهش مى‏مانم تا بيايد و بى‏قرارى هايم با يك تبسم او آرام گيرند و نيم نگاهش آبى بر آتش درد فراق باشد.

آن وقت با او بودن چه خوش است و يك قطره از جام وصال او نوشيدن چه خوش گوارتر از تمامى آب‏هاى عالم.


اى عزيز!

ببخش بر من اگر با جانى نه پاك و دلى نه روشن و اعمالى نه مقبول،

مشتاق تواَم،

اما باور كن كه در سر سودايى جز محبت تو نيست و خيالم از نقش و نگار تو پر است.


  فاطمه نورمندى  
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: نجواي عاشقانه

پست توسط مائده آسمانی »

  نام   

  ه    گفتند   
    
  [COLOR=blue]گفتند تو كه بيايى خون به پا مى‏كنى،

جوى خون به راه مى‏اندازى و از كشته پشته مى‏سازى و ما را از ظهور تو ترساندند.

همه، پيش از آن كه نگاه‏مهرگستر و دست‏هاى عاطفه پرور تو را وصف كنند،

شمشير تو را نشانمان دادند.
  
 
 
آرى، [COLOR=#7030a0] براى اين كه گل‏ها و نهال‏ها رشد كنند بايد علف‏هاى هرز را وجين‏كرد و اين جز با داسى برنده و سهمگين ممكن نيست.

آرى، براى اين كه مظلومان تاريخ، نفسى به راحتى بكشند.

بايد پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاك ماليد و نسلشان را از روى زمين برچيد.

  
 [COLOR=#7030a0]آرى، براى اين كه عدالت بر كرسى نشيند هرچه سرير ستم آلوده سلطنت را بايد واژگون كرد و به دست نابودى سپرد.

و اينها همه، همان معجزه‏اى است كه تنها از دست تو بر مى‏آيد و تنها با دست تو محقّق مى‏شود.

  
 [COLOR=blue]اما مگر نه اين كه اينها همه مقدّمه است براى رسيدن به بهشتى كه تو بانى آنى.

آن بهشت را كسى بر ما ترسيم نكرد.

كسى به ما نگفت كه وقتى تو بيايى،

پرندگان در آشيانه‏هاى خود جشن مى‏گيرند و ماهيان درياها شادمان مى‏شوند و چشمه‏ساران مى‏جوشند و زمين

چندين برابر محصول خويش را عرضه مى‏كند.
 
 
   
  ما نگفتند كه وقتى تو بيايى،

دل‏هاى بندگان را آكنده از عبادت و اطاعت مى‏كنى و عدالت بر همه جا دامن مى‏گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ريشه‏كن

مى‏كند و خوى ستم گرى و درندگى را محو مى‏سازد و طوق ذلت بردگى را از گردن خلايق بر مى‏دارد.   
      به ما نگفتند كه وقتى تو بيايى،

ساكنان زمين و آسمان به تو عشق مى‏ورزند،

آسمان بارانش را فرو مى‏فرستد،

زمين، گياهان خود را مى‏روياند و زندگان آرزو مى‏كنند كه كاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقيقى را مى‏ديدند كه

خداوند چگونه بركاتش را بر اهل زمين فرو مى‏فرستد.

هيچ كس فقير نمى‏ماند و مردم براى صدقه دادن به دنبال نيازمند مى‏گردند و پيدا نمى‏كنند.

مال را به هر كه عرضه مى‏كنند،

مى‏گويد: بى‏نيازم.تصویر
  
 
   
 [COLOR=blue] ...   تو بى‏ترديد بزرگ‏ترين جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خير خواهد   
 . 
  
  [SIZE=85][COLOR=#003300] [COLOR=#953734]سيد مهدى شجاعى  
  
 
 
         
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: نجواي عاشقانه

پست توسط مائده آسمانی »

 به نام خدا 

  آدينه كه مي شود
 
  

 بارالها! چگونه باور كنم نبودنش را وقتي

كه محبت دستي نوازشگر در تار و پود وجودم ريشه مي        چگونه باور كنم سكوت درياي چشمهايم را وقتي      كه قايق مهربانيش بي ناخدا در اوج آسمانها به پيش مي رود.



 آدينه كه مي شود
         قاصدكهاي دلم را روانه آستان دوست مي كنم تا پيام آور حضور صدفي باشد كه يازده مروايد سبز را با خود به همراه دارد.      وقتي كسي نيست كه درد آشنايم باشد فرشته اي پيدا مي شود تا در خلوت شبهاي تار تسلي بخش خاطرم باشد.      هنوز ستاره اي بي نورم كه در انتظار شعاعي از خورشيد لحظه شماري مي كنم.      كويري در انتظار آبم و حتي درياي اشكهايم كويرتف زده وجودم را سيراب نمي كند.      از ستارگان آسمان سراغ مي گيرم و چون پرنده اي عاشق گمگشته ام را درميان فرشتگان آسمان مي جويم.

با من بگو چگونه از رويش ياس ها بگويم ،

وقتي كه نرگسي هاي چشمم در انتظار آمدنت سوسو مي زنند.
     هر شب با ياد تو به خواب مي روم و صبح در   ...       مي دانم كه مي آيي و غبار غم و اندوه هزاران ساله را ازقلبهاي خسته مان مي زدايي و اشكهاي زلالمان را از گونه هايمان برمي چيني.      مي آيي و ضريح گمشده ياسي كبود را نشانمان ميدهي و مسيح مريم را با خويش همراه مي سازي .      مي آيي و صندوقچه موسي را برايمان مي گشايي و آنگاه در كنار كعبه عشاق سر بر آستان بندگي خدايي مي سايي كه آمدنت را      به منتظران و مستضعفان جهان وعده داده بود.      مي آيي و در فراسوي نگاه منتظرمان، قلبهاي كوچك و اميدوارمان را به هم پيوند ميدهي و آن روز،      روز شادي چشمهاي منتظري است كه عاشقانه مي گريند و به سويت بال و پر مي گشايند         تصویر 

          [HIGHLIGHT=#ffff00]تصویربه امید ظهور دولت حقّه اهل بیت عصمت و طهارت تصویر  
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: نجواي عاشقانه

پست توسط مائده آسمانی »

 به نام خدا 
  ندبه‏هاى دلتنگى  

  
  
كجاست آن كه - جهان - چشم به راه او دوخته تا كژى و ناراستى را راست‏گرداند؟

  آن كه براى گسستن ريشه ستم گران آماده شده است؟ 

  آن كه اميدها به سوى او رود تا بنياد ستم و بيداد بر كند؟ 

  آن كهاندوخته شده تا فريضه‏ها و سنت‏هاى دين را نو گرداند؟ 

  آن كه گزيده شده تا دين و آيين را - به اصل خود - بازگرداند؟ 

  آن كه آرزويش داريم كه قرآن و احكام آن را زنده كند؟ 

  بُرنده شاخساران ستم و تفرقه؟ 

  محو كننده نشانه‏هاى كژروى و هواپرستى؟ 

  عزيز دارنده دوستان و خواركننده دشمنان؟ 

  آن آينه خدا كه دوستان به سويش روى آرند؟ 

  آن رشته پيوند خورده ميان زمين و آسمان؟ 

  آن فرمانرواى روز پيروزى و افرازنده درفش راهنمايى؟ 

 گردآوردنده سزاوارى و خشنودى حق؟ 

  خون خواه كشته كربلا؟ 

  آنپيشوايى كه از جانب خدا يارى شده بر هر كه بر او دست ستم گشود و به او دروغ بست؟ 

  آن سر گُل آفريدگان، آن نكوكار پرهيزگار؟ 

  فرزند پيامبر مصطفى و فرزند على مرتضى و فرزند خديجه روشن رخسار و فرزند فاطمه كبرى؟ 

پدر و مادرم فدايت باد و خودم سپر و حامى تو باشم،

[HIGHLIGHT=#ffff00]  فرزند  سروران مقرّب، 

  [HIGHLIGHT=#ffff00]  فرزند  گزيدگان بزرگوار،   
[HIGHLIGHT=#ffff00]  فرزند  رهنمايان راه يافته، 

  [HIGHLIGHT=#ffff00]اى   نيكان پاكيزه، 

 [HIGHLIGHT=#ffff00]اى   بزرگان زبده،  

[HIGHLIGHT=#ffff00]  فرزند  پاكان پاكيزه، 

 [HIGHLIGHT=#ffff00]اى   بزرگواران برگزيده،  

[HIGHLIGHT=#ffff00]  فرزند   بخشش. 

اى كاش مى‏دانستم در كدامين خاك و سرزمينى!

آيا در كوه  «رَضْوى‏» هستى يا در جاى ديگر؟ يا در «ذى طُوى»؟ 

گران است بر من اين كه مردم را ببينم و تو را ديدار نكنم و از تو آواز و نجوايى نشنوم؛

بر من ناگوار است كه بلا تو را گيرد و مرا نگيرد و ناله و گلايه‏ام از من به تو نرسد.

  جانم سوگند كه تو همان غايبى هستى كه از ما جدا نيستى؛  

  جانم سوگند كه تو همانامامى هستى كه از نگاه ما - ظاهراً - دورى و در واقع دورنيستى. 

 كى شود كه پرچم پيروزى برافرازى و ما تو را ببينيم و تو ما را؟ 

 كى شود كه ما گرداگرد تو فراهم شويم و توپيشواى مردم شوى و زمين را از عدل پركنى؟ 

 كى شود كه ريشه بيدادگران را از بيخ و بن براندازى و ما از سر شادمانى و سپاس بگوييم: 

 [HIGHLIGHT=#ffff00]ستايش از آن خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.  


[HIGHLIGHT=#ffff00]خداوندا!  درود فرست بر او برترين و كامل‏ترين و تمام‏ترين و با دوام‏ترين و بيشترين و فراوان‏ترين درودها را كه بر احدى از برگزيدگان و

ستودگان خلقت نفرستاده‏اى؛ و درود فرست بر او، درودى بى‏شمار و بى‏پايان و بى‏انتها.

 [HIGHLIGHT=#ffff00]خداوندا!  حق را به واسطه امام زمان«عج» بر پاى دار و باطل را به وسيله او برانداز و دوستان خود را به پيشوايى او به دولت رسان و  

دشمنان خود را به وسيله او خوار و زار ساز.

 [HIGHLIGHT=#ffff00]خداوندا!  ميان ما و او پيوندى برقرار كن كه سرانجام، ما را به مصاحبت با پدرانش رساند و ما را از كسانى قرار ده كه به دامن آنان  

چنگ زده و در سايه ولايت آنان آرميده‏اند.

 [HIGHLIGHT=#ffff00]اى مهربان‏ترينِ مهربانان!تصویرتصویرتصویر  
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: نجواي عاشقانه

پست توسط مائده آسمانی »

  نام  


  او خواهد آمد ...  



ديرگاهيست در ظلمت بي فرداي اين روزگار زمين در انتظار است تا کسي بيايد که کس باشد و تا مردمان با نگاهي در او کس را از ناکس بازشناسند.

امروز که آدميان صداقت را به زير آوار فراموشي ها از ياد برده اند؛ حالا که خاک از خون سرخ عدالت گلگون است؛


زمين در حسرت يک مرد ميسوزد.

حالا که سپيدي ها همه در سياهي دلهاي آدميان رنگ باخته اند؛ ديدگان زمين در انتظار اندکي-حتي- سپيدي چون پلک خيس سپيده دم باراني ست.

راه درازيست از اينجا تا صداقت و زمين در انتظار است تا مردي بيايد از جنس آسمان تا با قدوم نازنينش جسورانه شقاوت را؛

خيانت را از هستي پاک کند.


تا شب دريده شود و ديدگان آدميان طلوعي از جنس عدالت را به نظاره بنشينند.

راه دشواري نيست از اينجا تا مصيبت و دستان سرد آدميان گرماي دستاني را به ياري مي خواند تا در مرداب بي رحمي دنيا اميدبخش رهايي باشد.

 
علي که از جنس آسمان بود به برق يک شمشير به آسمان رفت .

  

علي به ستوه آمده از آدمياني از جنس شقاوت و قساوت به برق يک شمشير از عمق وجود فرياد برآورد که :


فزت و رب الکعبه
 
 
و از آن روز که عدالت همراه علي به آسمان رفت,   و زمان در انتظار وجود پر وجودي ست تا برخيزد,   
   
   برگيرد و جهاني را روشني بخشد.
 
  
او خواهد آمد.......... تصویرتصویرتصویرتصویرتصویر 
   
   
   
   
   
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

و عباس همچنان در اهتزاز

پست توسط مائده آسمانی »

 به نام خدا  

 و عباس همچنان در اهتزاز
 
 

 

  ...



يک صدا!


يک ضربه!


ساعت يک از نيمه گذشته!


صدا از گلدستة رو به رو بگوش ميرسد.


در قابي از نور و سکوتي که در ژرفاي شب صداي ساعت آنرا ميشکند.


دانگ...


از ازدحام خبري نيست


شهر در خواب رفته!


چونان مسافران خسته در گوشهاي و کنجي آرام


صداي ديگري آرامش شهر را برهم نميزند


دانگ...


صداي آرامش


صداي ساعت در قاب سبز گلدسته


انعکاس خلوت اثيري شب در کربلاست!


پسرکي که از صبح در ظرف بزرگي آب يخ هديه ميداد در خواب رفته،


در ميدان سبز   کربلا!
 

دستفروشي تنها در کنارة ميدان نشسته


چه ميفروشد؟ نميدانم. اما، پيداست که خود خريدار است


دانگ...


صداي زنگ را خريدار است


صداي سبز آرامش اثيري بودن در سايه سار نخل بلند اردوگاه حسين را


دانگ ساعت و بال بال زدن پرچم سرخ در اهتزاز


بيداري، پرچم سرخ و بودن


شهر بي آنکه بداند در سايه سار نخل سردار کربلا آرميده است.


اردوگاه کربلا چشم به بال بال زدن پرچم سرخ دارد


و گوش، به ساعتي که بيداريش را جار ميزند


دانگ...


بيدارم!


چون خورشيدي رخشان،


بيزار از تاريکي


بيدارم!


چون موجي در حرکت،


گريزان از ايستايي


بيدارم!


چون روح سبز جنگل،



سرشار از زندگي


چون چشم زينب در شب فراق


چون گوش مردان دشت نينوا!



هَل مِن ناصرٍ ينصرني؟


دانگ...


و بال بال زدن پرچم


لبيک اي حسين!


اي روح سبز زندگي!


اي دريا!


 اي تماميت حيات!
  
[COLOR=#7030a0]اي همة آزادگي!



* * *


ماه از فراز شهر ميگذرد


آرام...


گويي صداي ساعت در قاب سبز گلدسته


پاي رفتنش را بسته


به کجا ميرود؟


به غروب؟


به محاق؟


دانگ ساعت و بال بال زدن پرچم؛


بودن و ماندن را به گوشش ميخواند


شهر در انتظار صدايي ديگر از گلدسته است


دانگ... دانگ...


و اينک دو بار!


پيش از آنکه ديو يأس سايه بگسترد، ساعت به صدا درمي آيد


اينک دوبار
  
  در اهتزاز است


عباس ايستاده است  
  

بيدار


در پهندشت کربلا


در ميدانگاه شهر


دانگ...


موج است و روح سبز جنگل
  
  نويد سحر ميدهد!
   
تا صبح راهي نيست


تا محو سياهي


تا نور


تا دميدن


تا ظهور


ساعت در قاب سبز گلدسته مينوازد


سه بار!


دستفروش بيدارتر از هميشه دل به دانگ ديگري خوش کرده


پرچم سرخ بال بال ميزند!


گلدسته به صدا درمي آيد!


الله اکبر... الله اکبر!


نور از مشرق آسمان ميبارد


سياهي، اشباح، رهزنان نيمه شب ،      
همه ميگريزند
  
  همچنان ايستاده است  
  
ساعت همچنان صدا درميدهد


پرچم همچنان بال بال ميزند


[COLOR=#7030a0]تا صبح...


تا پهن شدن همة نور در گسترة زمين


تا فردا...


تا وقتي که شبي، شبحي و ترسي نباشد


تا آمدن  


تا تولد دوبارة اصغر


تا آشکار شدن قد رشيد علي اکبر  
 [COLOR=#7030a0]از ميانة خيمه گاه


تا شکفتن لبخندي از نور بر لبهاي  


 رقيه


سکينه

   
  همچنان در اهتزاز است
 
  

پسرک سقا به صحن خيابان آمده


دستفروشها در امنيت بال بال زدن پرچم بيرون آمده اند


و ساعت،


هر ساعت مينوازد


دانگ... دانگ...   

اسماعيل شفيعي سروستاني
  
تصویر
ارسال پست

بازگشت به “قطعه ادبي”