زندگي نامه محدثين رحمت الله عليهم

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Member
Member
پست: 50
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶, ۵:۱۷ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 37 بار
تماس:

زندگي نامه محدثين رحمت الله عليهم

پست توسط mortezaramazani »

بسم الله الرحمان الرحیم

ثقةالاسلام كُلَينى (متوفاى 329 ق)


آفتاب حديث‏

حسن ابراهيم زاده

مقدمه‏

فاصله «كُلَين» تا «خمين» يازده قرن بيش نيست امّا خدا مى‏داند كه در اين گذرگاه تاريخ چه تازيانه‏ها كه بر پيكر ابرار نخورد و چه سرها كه از ابرار بر دار نرفت؛ تا سنگ بنايى را كه كلينى نهاد خمينى به پايان رساند. كلينى و خمينى هر دو سر يك رشته‏اند با يك خصوصيت و آن اينكه هر دو از خويش هيچ چيزى نگفتند. تا زبان گفت خدا گفت و تا قلم نوشت خدا نوشت.

از زندگى كلينى جز «كافى» چيزى در دست نيست. كافى شناسنامه كلينى است و كلينى را بايد در آيينه كافى به تماشا نشست. كافى قلّه‏اى است كه بدون فتح آن اجتهاد ممكن نيست و اقيانوسى است كه بدون عبور از آن فهم معارف دين ميسّر نيست. ايمان، نور و زهد و پارسايى گردآورنده مهمترين كتاب حديثى شيعه - ثقةالاسلام كلينى - را به تماشا مى‏نشينيم. سر بر در خانه‏اش مى‏ساييم و نسل جوان ايران اسلامى و دنياى اسلام را به بهره‏گيرى از حرارت و فروغ آفتاب حديث فرا مى‏خوانيم.


ميلاد آفتاب‏

در زمانى كه صدايى جز صداى سم اسبان بنى‏عباس در سرزمينهاى اسلامى به گوش نمى‏رسيد در سرزمين ايران يعنى قلب تشيّع - روستاى «كلين» - در خانه‏اى آكنده از عشق[1] اهل بيت: كودكى متولد شد كه تاريخ حيات او با «غيبت صغرى» عجين شد. محمّد نامى بود كه يعقوب‏بن اسحاق براى فرزند خويش برگزيد و اذان و اقامه اولين كلماتى بودند كه گوش او را نوازش دادند. اوّلين كلاس درس او دامان پاك و پر مهر مادرى عطوف و عفيف بود. محمّد مراحل ابتدايى علوم اسلامى را نزد پدر و دايى بزرگوارش على بن محمد بن ابراهيم بن ابان كه از استادان علم حديث بود، گذراند. وى پس از گذراندن دوران آغازين تحصيل و آشنايى با منابع رجالى و حديثى، از كلين مهاجرت كرد و با كوله‏بارى از معرفت و شناخت مكتب اهل بيت: براى شكوفايى خلاّقيتهاى درونى و سيراب شدن از درياى بى‏پايان علوم وحى و پيمودن كمالات اخلاقى و انسانى به «رى» وارد شد. اگرچه فاصله 38 كيلومترى كلين تا «رى» براى او كه با زادگاه خويش وداع هميشگى كرد مسافتى طولانى بود و غم غربت و دورى از خانواده آزارش مى‏داد، امّا براى كسى كه براى خدا گام برمى‏دارد و براى خدا زندگى مى‏كند اين همه آسان است.


گزينش هدف‏

در هنگام ورود كلينى به «رى» بيشتر مردمان اين شهر از پيروان مذاهب حنفى و شافعى بودند امّا به دليل وجود شيعيان دلباخته‏اى در اطراف اين شهر، اكثر اهل تسنن «رى» همواره تحت تأثير اخلاق و رفتار اسلامى آنها قرار داشتند. از اين رو اين ديار به شهرى شيعه نشين معروف بود. «رى» در آن زمان شهرى بزرگ بود و عقايد و مذاهب گوناگونى در كنار هم و در آرامش كامل در آنجا به حيات خود ادامه مى‏دادند. امّا اين آرامش گاه دستخوش حركتهاى سياسى مى‏شد. فرقه اسماعيليه با انگيزه تسلط بر ايران در اين نقطه بيش از ديگران سرمايه‏گذارى كرده بود و به ترويج و تبليغ تفكر و آراء خود مى‏پرداخت. از اين رو «رى» به نقطه برخورد آراء و انديشه‏هاى فرقه اسماعيليه و مذاهب شافعى، حنفى و شيعه تبديل شده بود. كلينى در اين زمان در كنارِ گذراندن تحصيلات خود نه تنها با عقايد و انديشه‏هاى ديگر مذاهب و فرقه‏ها آشنا شد بلكه به ماهيت واقعى بعضى از اين فرقه‏ها كه مى‏رفت تشيع را از مسير واقعى‏اش خارج كنند پى برد. او درد را شناخت و درمان را تشخيص داد. درد، جدايى مردم از سخنان اهل بيت: و دارو، رساندن اين سخنان به مردم بود. او در اين زمان هدف خويش را برگزيد و به دور از هياهو مسير خود را مشخص كرد و تصميم گرفت به فراگيرى و نوشتن احاديث بپردازد. از اين رو در محضر استادان بزرگى چون «ابوالحسن محمد بن اسدى كوفى ساكن رى» به فراگيرى[2] حديث پرداخت و در نوشتن و بحث و گفتگو پيرامون احاديث از خود شايستگى بسزايى نشان داد. او بيشتر وقت زندگى خود را صرف حديث كرد. امّا با اين حال از واقعيتهاى اطراف خويش و از مسائلى كه شيعيان با آن دست به گريبان بودند، غافل نبود. او از كسانى نبود كه عزلت گزيند و فقط به فكر نجات خويش باشد، بلكه در دورانهاى پرآشوب همواره همگام و همراه با جامعه شيعى بوده.در دورانى كه «قرمطيان» با عقايدالتقاطى خود، كه مخلوطى از عقايد زردشتى، مانوى و اسلامى بود به[3] مبارزه با عقايد و مقدسات مسلمين پرداختند، كلينى با شجاعت شيعى خويش عقايد آنها را به نقد كشيد و براى آگاه كردن شيعيان از اين حركت انحرافى كتاب «الرد على‏القرامطه» را نوشت و در دسترس شيعيان قرار داد.

عصر كلينى را بايد عصر حديث ناميد. زيرا نهضتى كه براى فراگيرى و نوشتن احاديث آغاز شده بود سراسر ممالك اسلامى را فراگرفته بود و تشنگان علم حديث از اين شهر به آن شهر و از اين محفل به آن محفل در جستجوى روايتگرى بودند تا از او حديثى فراگيرند و بر اندوخته‏هاى خويش بيفزايند. تلاش اهل سنت در اين عصر به قدرى چشمگير بود كه مى‏توان گفت اهل سنت هرچه دارد از اين عصر دارد. در اين عصر كه زمانش به حدود تقريبى يك قرن مى‏رسد كتابهاى شش‏گانه حديثى اهل سنت (صحاح ستّه) تدوين شد.

كلينى در اين عصر مشغول فراگيرى و نوشتن احاديث بود. در اين زمان شاگردان امام هادى‏7، امام حسن عسكرى‏7 و امام رضا7 هنوز زنده بودند. امّا از آنها جز كتابها و جزوه‏هاى كوچك و پراكنده چيزى در دست نبود و بسيارى از اين كتابها و جزوه‏ها نيز در همين عصر از بين رفت.

خطر نابودى احاديث، اين ميراث گرانقدر پيامبر9 و اهل بيت: هر لحظه احساس مى‏شد. زيرا با وفات اين حاملان احاديث و غيبت امام زمان‏7 شيعيان از اين سخنان گرانبها محروم مى‏شدند. كلينى با شناخت عصر خود و موقعيت حساس زمانى و درك اينكه تشيع اگر از اين مرحله به سلامت بگذرد براى هميشه از انحراف والتقاط رهايى يافته است، براى تكميل هدف و رسالت خويش به قم شهر محدثان و شاگردان اهل بيت‏7 مهاجرت كرد.

در اين زمان در قم راويان و محدثان در هر مسجد و حسينيه‏اى به نقل حديث مى‏پرداختند و بسيارى از اينان در شمار آخرين محدثانى بودند كه بدون واسطه از زبان ائمه: حديث شنيده بودند. وجود اين فرزانگان موجب شد كه عاشقان كلام اهل بيت: به اين شهر مهاجرت كنند و كلينى يكى از اين افراد بود. او با استفاده از محضر استادان بزرگى چون احمد بن محمد بن عيسى اشعرى، احمد بن ادريس قمى (معروف به معلّم)، عبداللَّه بن جعفر حميرى (مؤلف كتاب قُربُ الاسناد) و فرزند او محمد بن عبداللَّه حميرى به فراگيرى حديث پرداخت. استادان و محدثانى كه كلينى براى شكوفايى انديشه خدايى خود از آنها بهره جسته است در حدود سى و پنج نفر مى‏باشند. بى‏شك همه استادان كلينى در تشكل شخصيت او نقش داشته‏اند امّا در اين ميان به رادمردى بر مى‏خوريم كه كلينى را با او و او را با كلينى مى‏شناسيم. كسى كه نامش در يك سوم سلسله سندهاى روايات كافى است. شخصيتى كه نامش با كافى جاودانه شد. محدثى كه در اسناد بيش از هفت هزار و يكصد و چهل روايت (7140) چون ستاره مى‏درخشد. او على بن ابراهيم قمى است كه[4] كتاب تفسير او پايه تفسيرهاى تشيع گرديد. و شايد اگر كلينى پروانه‏وار به گرد شمع وجود او نمى‏چرخيد و او را لحظه‏اى چه در حال بيمارى و چه سلامت در خانه و مدرسه رها مى‏كرد و از او غافل مى‏ماند، روايات و احاديثى كه سلسله سندش به او ختم مى‏شود چون ديگر آثار او براى هميشه از ميان مى‏رفت. امّا كلينى اين اقيانوس حديث را رها نساخت. او كه تشنه كلام اهل بيت‏7 بود جرعه جرعه نوشيد و به اين نوشيدن اكتفا نكرد بلكه دريايى از اين كوثر عشق را براى شيعيان پس از خود به يادگار نهاد.


هجرتى ديگر

گرچه قم مركز تشيع به شمار مى‏رفت و هر جوينده كلام اهل بيت‏7 را سيراب مى‏كرد امّا عطش سيرى ناپذير كلينى او را بر آن داشت تا آن ديار مقدس را به اميد يافتن روايات و احاديث ناشنيده ترك كند. او روستاها و شهرهاى بى‏شمارى را پشت سر نهاد و هرجا محدثى مى‏يافت از او حديث فرا مى‏گرفت. كوفه يكى از شهرهايى بود كه كلينى به آن قدم نهاد. در آن زمان كوفه يكى از مراكز بزرگ علمى به شمار مى‏رفت و كمتر محدث و يا محققى بود كه در سفرهاى خود به آن شهر وارد نشده و از محضر عالمان آنجا استفاده‏اى نكرده باشد.

كوفه در حقيقت جاى تبادل نظر و نقطه آغاز در جهان اسلام به شمار مى‏رفت كه همه آزادانه در آن به تبليغ مذهب خود مى‏پرداختند. از اين رو هريك از نويسندگان و محدثان مذاهب گوناگون اسلامى مجلس درس و بحثى براى خود برپا داشته بودند و به نقل احاديث خويش مى‏پرداختند. «ابن عقده» يكى از كسانى بود كه در اين شهر سكونت داشت. او از حافظان بزرگ حديث به شمار مى‏رفت و حافظه قوى او موجب شده بود كه آيتى از آيات حافظه در جهان شود.[5]

بسيارى از بزرگان مذاهب از محضر او كسب علم مى‏كردند. او اگر چه از نظر مذهبى «زيدى جارودى» بود امّا زهد و پارسايى از او محدثى موثّق ساخته بود كه همه مذاهب در نقل احاديث به او اعتماد داشتند. كلينى نيز از اين مرد بزرگ استفاده كرده، از او رواياتى فراگرفت.


ثقةالاسلام‏

كلينى پس از كسب علم و حديث از دهها استاد و محدث در شهرها و روستاهاى آن زمان، سرانجام به بغداد رسيد. او در مسافرتهاى خويش چنان علم و فضل خود را به نمايش گذاشته و تصويرى از شيعه واقعى را در اذهان مردم هر ديار باقى نهاده بود كه هنگام ورود به بغداد فردى گمنام نبود. شيعيان به او افتخار مى‏كردند و اهل سنت به ديده تحسين به او مى‏نگريستند. تقوا، علم و فضيلت او در اندك مدتى موجب شد كه هم شيعه و هم اهل سنت در مشكلات دينى به او مراجعه كنند، به طورى كه عامه و خاصه در فتاوا به او روى مى‏كردند و به همين سبب او اولين كسى بود كه به لقب ثقةالاسلام شهرت يافت.[6]

كلينى نام‏آورترين شخصيت عصر خود بود. عصرى كه اوج تلاش محدثان و عالمان بزرگ و حتى عصر چهار نايب خاصّ امام زمان‏7 بوده است. در اين عصر به دليل محدوديتها و ممنوعيتهاى اجتماعى اين بزرگان، مسئوليت فرهنگى و علمى تشيع بر دوش كلينى بوده است.


تأليف كافى‏

بغداد براى كلينى سرزمين تأليف بود. وى در آنجا فرصت يافت تا اندوخته‏هاى سالها رنج و مشقت را در مجموعه‏اى گردآورى كند. او كه كمبودهاى جامعه شيعى را به خوبى درك كرده بود و مى‏ديد كه با غايب شدن امام زمان(عج) و دسترس نداشتن همه شيعيان به نوّاب خاص آن حضرت، جاى كتابى كه در بردارنده تعاليم اسلامى و شيعى باشد، خالى است تلاش خود را در پى تنظيم احاديث گردآورى شده، جهت داد و براى شيعيان دستورالعمل و كتاب هدايتى ارزشمندى در كنار قرآن تأليف كرد تا اين كتاب مُفسِّر و مُبيّن تعاليم و احكامى باشد كه قرآن به صورت كلى بيان كرده است.

مجموعه كتاب «الكافى» - كه شامل اصول كافى (دو جلد)، فروع كافى (پنج جلد) و روضه كافى (يك جلد) است و در بردارنده شانزده هزار و يكصد و نود و نه (16199) حديث از پيامبر اسلام‏9 و ائمه معصومين: مى‏باشد -. كتابى است كه كلينى در طى بيست سال تلاش خستگى ناپذير به تأليف آن موفق شده است. كلينى با تأليف اين اثر جاودانه برترى و فضل علماى تشيّع را نه تنها در روزگار خود، بلكه در تمام تاريخ اسلام به اثبات رساند. كارى كه او در مدّت بيست سال براى تشيع به پايان رساند كارى بود كه شش تن از بزرگترين عالمان اهل سنّت در مدت يك قرن براى مذهب خود انجام دادند. كتاب كافى مهمترين و نفيس‏ترين كتاب از مجموعه كتب چهارگانه حديثى (كتب اربعه) مذهب تشيع است.[7]

كافى در زمانى به تبيين ارزشهاى اخلاقى و اسلامى پرداخت كه اروپاييان دوران بربريت و وحشيگرى را مى‏گذراندند و قبايلشان با قتل و غارت امرار معاش مى‏كردند. زمانى كه آنها در جهل غوطه ور بودند و از علم چيزى نمى‏دانستند و عقل و علم را در دادگاههاى تفتيش عقايد قرون وسطايى به محاكمه مى‏كشيدند اوّلين باب از اولين كتاب تشيع با عنوان عقل و علم و آنگاه توحيد و حجت، ارزشهاى‏الهى و انسانى را آموزش مى‏داد. كتاب كافى را هركسى از ديدگاه خود بررسى كرده است. بر كافى هم فيلسوف شرح نوشته است هم عارف و هم فقيه و اين خود نشانه بزرگى و جامع بودن كافى است. شرحهاى مهم كافى عبارت‏اند از: 1 - مرآت‏العقول از علامه مجلسى،كه‏باديدى فقهى‏نگاشته شده‏است. 2 - شرح صدرالمتألّهين معروف به ملاصدرا، كه نگرش او نگرشى فلسفى و عرفانى به احاديث است. 3 - كتاب وافى نوشته ملامحسن فيض كاشانى. 4 - شرح ملا صالح مازندرانى.


سبك كلينى‏

روش كلينى در ترتيب احاديث هر باب اين است كه حديث صحيح‏تر و روشن‏تر را در اوّل باب قرار داده و سپس به همين ترتيب احاديث مبهم و مجمل را ذكر كرده است. علاوه بر اين،[8] كلينى دست به ابتكار ديگرى زد كه تا قبل از آن در ميان عالمان و محدثان معمول نبود و آن به كار بردن كلمه «عدّة» به جاى سلسله سندى[9] است كه به راوى حديث ختم مى‏شود. از مسائلى كه موجب شد كلينى اين رويه را در نقل حديث پيش گيرد ، مشهور بودن راويان سلسله سند و نيز كم كردن حجم كتاب و كمبود وقت بوده است.

«عدّة» كلينى گاهى از احمد بن محمد بن عيسى، گاهى از سهل بن زياد و زمانى از احمد بن محمد خالد برقى روايت مى‏نمايد و اشخاص هر يك از اين سه، غير از اشخاص «عدّة» ديگر مى‏باشد. مثلا مراد او از «عدّة» در جايى كه به[10] واسطه آن از احمد بن محمد بن عيسى روايت مى‏كند عبارت از پنج نفر: محمد بن يحيى عطار، على بن موسى كميدانى، داوود بن كوره، احمد بن ادريس على بن ابراهيم بن هاشم است.[11]

اين روش رهگشاى ساير عالمان و محدثان شد به طورى كه شيخ طوسى در كتاب فهرست خود و نجاشى در كتاب رجال خويش اين روش را برگزيدند و به همين شيوه روايت را نقل كردند. علاوه بر اين گاهى احاديثى بدون نام[12] محدث و راوى و با عنوان «قد قال‏العالم» و يا «فى حديث آخر» از كلينى نقل شده است كه جمعى از عالمان اين احاديث را دليلى بر وجود ارتباط بين كلينى و امام زمان(عج) دانسته و گفته‏اند «ممكن است كه اين كتاب (كافى) به نظر اصلاح آن حضرت رسيده باشد». و از كلام بزرگان[13] نقل شده است كه امام زمان(عج) فرموده‏اند:

«الكافى‏ كافٍ لشيعتنا»: «كافى» شيعيان ما را كافى است.

كلينى در زندگى سراسر نور و پربار خود علاوه بر تدوين و تأليف مجموعه‏الكافى، كتابهاى‏الرد على‏القرامطه، تفسير رؤيا (تعبير خواب)، مجموعه شعر (حاوى قصايدى كه شعرا در مناقب و فضايل اهل بيت : سروده‏اند)، كتاب رسايل ائمه : و كتاب رجال را تأليف كرده است.


كلينى بر مسند تدريس‏

كلينى در مسير تحقيق و نگارش از تغذيه فكرى شاگردانى كه به اميد كسب علم از محضرش به بغداد سفر كردند لحظه‏اى غافل نبود. او در بارور كردن انديشه خدايى شاگردانش از جان مايه گذاشت. بسيارى از بزرگان از او روايت نقل كرده‏اند كه از آن ميان احمد بن ابراهيم معروف به ابن ابى رافع صيمرى، احمد بن احمد كاتب كوفى، احمد بن على بن سعد سعيد كوفى، ابوغالب احمد بن محمدرازى، عبدالكريم بن عبداللَّه بن نصر بزار تنيسى، على بن احمد بن موسى دقاق، محمد بن احمد سنانى زاهرى، ابوالفضل محمد بن عبداللَّه بن مطلب شيبانى، محمد بن على ماجيلويه، محمد بن عصام كلينى، جعفر بن محمد بن قولويه قمى مؤلف كتاب كامل‏الزيارات، هارون بن موسى تلعكبرى، محمد بن احمد صفوانى و محمد بن ابراهيم نعمانى‏مؤلف كتاب غيبت نعمانى را مى‏توان نام برد.[14]


عروج كلينى‏

كلينى پس از هفتاد سال زندگى كه بيست سال آن تلاش و تحقيق همراه با رنجها و غربتها براى تدوين كتاب كافى بود از اين جهان عروج كرد. او غروب نكرد بلكه با كتاب ارزشمند كافى هماره در آسمان تشيع پرتو افشانى مى‏كند. او گرچه در قفس دنيا زيست امّا در فضاى بهشت تنفس مى‏كرد چرا كه همه لحظه‏هاى عمرش را با كلام اهل بيت: سپرى كرد. و سرانجام در ماه شعبان سال 329 ق. عروج كرد و نه تنها[15] شيعيان بلكه پيروان ديگر مذاهب اسلامى را سوگوار و بغداد را با رفتنش يكپارچه ماتم كرد. ابوقيراط محمد بن جعفر حسنى يكى از[16] بزرگان بغداد بر پيكر مطهرش نماز خواند و شيعيان با دلى پراندوه پيكر مقدس او را در باب كوفه بغداد در بازار و در نزديكى پل به خاك سپردند.

سلام بر كلينى روزى كه تولد يافت و روزى كه در آسمان دنياى اسلام درخشيد و عروج كرد و روزى كه در پيشگاه ذات اقدس او برانگيخته مى‏شود.







--------------------------------------------------------------------------------

[1] . كلين روستايى در 38 كيلومترى شهررى.


[2] . مفاخر اسلام، على دوانى، ج‏3، ص‏26


[3] . فرهنگ فرق اسلامى، محمد جواد مشكور، ص‏395.


[4] . معجم رجال الحديث، آيت اللَّه خويى، ج‏11، ص‏194.


[5] . مفاخر اسلام، ج‏3، ص‏55


[6] . ريحانة الادب، ميرزا محمد على مدرس تبريزى، ج‏5، ص‏79.

[7] . سه كتاب ديگر اين مجموعه عبارت‏اند از: من لايحضره الفقيه، تأليف شيخ صدوق، تهذيب و استبصار، تأليف شيخ طوسى.


[8] . اصول كافى (مقدمه)، كلينى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، ج‏1، ص‏9.


[9] . منظور آنكه: اين حديث را شمارى چند نقل كرده‏اند.


[10] . ريحانة الادب، ج‏4، ص‏113.


[11] . همان، ص‏114


[12] . همان


[13] . همان، ج‏5، ص‏81.


[14] . مفاخر اسلام، ج‏3، ص‏27 و 90


[15] . ريحانة الادب، ج‏5، ص‏80.


[16] . همان.


به نقل از سایت الشیعه
Member
Member
پست: 50
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶, ۵:۱۷ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 37 بار
تماس:

بخش دوم ...

پست توسط mortezaramazani »

بنام خداوند حکیم

احمد بن ابى عبد اللّه برقى

(اواخر قرن دوم – 280 هـ. ق )

ولادت :

وى در اواخر قرن دوم در يكى از روستاهاى شهر قم بنام ( برق رود ) و در يك خانواده معتبر و دوستدار اهل بيت به دنيا آمد .

تحصيلات :

احمد دوران جوانى را در محضر پدر بزرگوارش محمد بن خالد برقى ، كه خود از شخصيت هاى بزرگ شيعه و از مشايخ روايت و شخصيتى مورد اطمينان نزد امام موسى كاظم (ع) و امام رضا (ع) بود به كسب علم پرداخت و توشه فراوانى برگرفت.
در اين زمان بود كه تصميم گرفت همانند پدر، او نيز از راويان سخنان اهل بيت رسول خدا و خاندان عصمت و طهارت (ع) باشد و سخنانشان را به گوش جهانيان برساند.

اساتيد :

احمد به غير از پدر خود، در محضر برخى از روات و علماى بزرگ شيعه به كسب علم و فراگيرى دانش پرداخته است مانند :
1 ـ معاوية بن وهب.
2 ـ حماد بن عيسى.
3 ـ محمد بن ابى عمير.
4 ـ هارون بن جهم.
5 ـ محمد بن سنان.
6 ـ يونس بن عبد الرحمان.
7 ـ حسن بن محبوب.
8 ـ على بن حكم.
9 ـ حسين بن سعيد اهوازى.

شاگردان :

شخصيت هاى بزرگى در محضر درس وى به كسب علم پرداخته اند كه هر كدام ستاره اى درخشان در آسمان علم و فقاهت مى باشند، بزرگانى مانند :
1 ـ ابراهيم بن هاشم.
2 ـ على بن ابراهيم بن هاشم.
3 ـ محمد بن حسن صفار.
4 ـ محمد بن يحيى عطار.
5 ـ سعد بن عبد الله.
6 ـ محمد بن على بن محبوب.
7 ـ محمد بن حسن بن وليد.
8 ـ محمد بن احمد بن يحيى.
9 ـ عبد الله بن جعفر حميرى.
10 ـ سهل بن زياد.

تأليفات :

احمد بن محمد بن خالد برقى تأليفات فراوانى دارد از جمله :
1 ـ المحاسن.
2 ـ العويص.
3 ـ التبصرة.
4 ـ الرجال.
5 ـ البلدان.
6 ـ اختلاف الحديث.

خاندان :

شيخ ابو جعفر، احمد بن محمد بن خالد بن عبد الرحمن بن محمد بن على برقى، از راويان حديث و از فقهاى بزرگ شيعه و از ياران ائمه (ع) به شمار مى آيد.
او اصالتاً از كوفه است. جد بزرگ او محمد بن على از ياران زيد بن على بن الحسين (ع) بود كه در برابر حكومت ظلم و ستم بنى اميه قيام كرده و در زندان يوسف بن عمر به شهادت رسيد.
پدر بزرگوارش محمد بن خالد برقى، يكى از شخصيت هاى بزرگ شيعه و از مشايخ روايت و شخصيتى مورد اطمينان نزد امام موسى كاظم و امام رضا (ع) بود.

مقام علمي :

وى از شخصيت هاى بر جسته راويان شيعه در قرن سوم هجرى به شمار مى آيد و بسيارى از احاديث شيخ صدوق و شيخ كلينى به ايشان بر مى گردد.
همانگونه كه محدث نورى مى فرمايد : شيخ طوسى و نجاشى، احمد را توثيق كرده اند و او را مورد اطمينان دانسته اند. او از ارزشمندترين راويان شيعه به شمار مى آيد و بسيارى از علما و فقهاى بزرگ شيعه كه مجموعه هاى روايتى نگاشته‌اند از او روايت نقل كرده اند.
برخى از بزرگان عناوين كتاب هاى خود را نيز از او گرفته اند مانند : ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، علل الشرايع، قرائن و خصال.

دوران :

احمد بن محمد بن عيسى اشعرى، رئيس شهر قم و از راويان بزرگ شيعه، احمد بن محمد بن خالد برقى را از شهر قم بيرون كرد، زيرا او در بين روايات خود روايات مرسله و رواياتى كه راويان آن ضعيف بوده اند را نقل مى كرده است.
اما او پس از مدتى پشيمان شده و برقى را به شهر باز گردانده و از او معذرت خواهى كرد. بعد از وفات او نيز در تشييع جنازه اش با سر و پاى برهنه شركت كرد تا اهانتى را كه به او كرده جبران نمايد.

وفات :
احمد بن محمد برقى پس گذراندن عمرى پر بركت در سال 274 يا 280 هـ. ق چشم از جهان فرو بست و به سوى معبود و معشوق خويش پر كشيد.
به نقل از سایت الشیعه
Iron
Iron
پست: 47
تاریخ عضویت: شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۶, ۱:۲۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2 بار
سپاس‌های دریافتی: 30 بار
تماس:

پست توسط شيعه »

با سلام وسپاس از دوست ارجمند جناب آقای مرتضی رمضانی و تقدیر از زحمات شما .

تصویر
Member
Member
پست: 50
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶, ۵:۱۷ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 37 بار
تماس:

زندگي نامه محدثين رحمت الله عليهم ... بخش سوم

پست توسط mortezaramazani »

بنام خداوند حکیم

احمد بن محمد بن عيسى اشعرى

(قرن سوم-274 هـ.ق)

ولادت :

ابو جعفر، احمد بن محمد بن عيسى بن عبد الله اشعرى قمى از راويان بزرگ شيعه در قرن سوم هجرى و از ياران ائمه (عليهم السلام) مى باشد.
او در شهر قم به دنيا آمد، شهر علم وفقاهت وشهر راويان بزرگ شيعه وپناهگاه فقها ودانشمندان بزرگ وعلاقه مندان به محمد وآل محمد صلوات اللّه عليهم بوده است. او در خانوادهاى اهل علم ودانش وارادتمند به اهل بيت رسول خدا صلى الله عليهم اجمعين تربيت شد واز نوجوانى زير نظر پدر خود محمد بن عيسى اشعرى به فراگيرى علوم ومعارف اسلامى پرداخت.

تحصيلات :

احمد بن محمد بن عيسى از برجسته ترين شخصيت هاى علمى دوران خود بود. او رئيس وبزرگ شهر قم بود واز احترام خاصى در نزد مردم قم برخوردار بود.ابو جعفر نزد علما وفقهاى شيعه نيز از مقام ومنزلت خاصى برخوردار بود واز راويان بزرگ شيعه به شمار مى آيد. او خدمت امام رضا وامام جواد وامام هادى (عليهم السلام) نيز رسيده بود وروايات فراوانى از ائمه اطهار (عليهم السلام) نقل كرده است.
نام او در سندٍ 2290 روايت آمده است. شيخ طوسى و نجاشى و ابن داود و علامه حلى درباره او مى گويند: "او بزرگ اهل قم وچهره سرشناس وفقيه ودانشمند آنان ورئيس شهر قم بود وبه نمايندگى از مردم شهر در برابر سلطان و يا حكومتهاى دوران قرار مى گرفت."

اساتيد :

ابو جعفر اشعرى علاوه بر امام جواد و امام هادى (عليهماالسلام) از بسيارى از راويان بزرگ شيعه نيز روايت نقل مى كند مانند:
1ـ پدرش محمد بن عيسى اشعري
2ـ حسين بن سعيد
3ـ نضر بن سويد
4ـ على بن نعمان
5ـ صفوان بن يحيي
6ـ محمد بن ابى عمير
7ـ محمد بن اسماعيل
8ـ عثمان بن عيسي
9ـ حماد بن عثمان
10ـ قاسم بن محمد

تدريس و شاگردان :

چهره هاى بزرگى از راويان شيعه از او روايت نقل مى كنند، از جمله:
1ـ محمد بن حسن صفار
2ـ سعد بن عبد الله
3ـ على ابن ابراهيم
4ـ داود بن كورة
5ـ احمد بن ادريس
6ـ محمد بن حسن بن وليد
7ـ محمد بن على بن محبوب
8ـ سهل بن زياد

تأليفات :

احمد بن محمد قمى داراى تأليفات ارزشمندى است، از جمله تاليفات او كه بيشتر در زمينه روايات اهل بيت (عليهم السلام) هستند مى توان به كتب ذيل اشاره نمود :
1ـ النوادر
2ـ التوحيد
3ـ فضل النبى (صلى اللّه عليه و آله)
4ـ المتعة
5ـ الناسخ و المنسوخ
6ـ طب الكبير
7ـ طب الصغير
8ـ المكاسب
9ـ الأظلة

اخراج برقى از قم :

وى كه بزرگ شهر قم بود ابو عبد الله، احمد بن محمد بن خالد برقى را، كه يكى از روات بزرگ شيعه است به دليل نقل روايت از برخى افراد ضعيف و يا نقل روايات مرسله، از شهر قم اخراج كرد. ولى پس از چندى از اين عمل خود پشيمان شده و از او معذرت خواهى كرده و او را به شهر باز گرداند.
اشعرى براى جبران اشتباه خود بعد از وفات برقي، در تشييع جنازه اوبا سر و پاى برهنه شركت كرد.

وفات :

از تاريخ وفات وى دقيقا اطلاعى در دست نيست ليكن ايشان در سال 274 هـ.ق در قيد حيات بوده است.

-----------------------------------
به نقل از سایت الشعیه
Member
Member
پست: 50
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶, ۵:۱۷ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 37 بار
تماس:

بخش چهارم

پست توسط mortezaramazani »

بنام خداوند حکیم

على بن بابويه قمى

على بن بابويه قمى , متوفى در سال 329 ه ق , مدفون در قم , پدر شيخ محمد بن على بن بايويه , مـعـروف بـه شيخ صدوق است كه در نزديكى شهررى مدفون است پسرمحدث است و پدر فقيه و صاحب فتوا, معمولا اين پدر و پسر, به عنوان صدوقين يادمى شوند 1 .
ابـوالـحـسـن على بن الحسين بن موسى بن بابويه , يكى از فقهاى نامدار و يكى ازاصحاب فتوى و اجـتـهـاد, و در عصر خويش رئيس فقها و محدثين و پيشواى مردم قم بوده است شيعيان در امور دينى به او مراجعاتى داشته اند و فتوايش نزد همگان نافذ ومحترم بوده است .
در بـيـان عـظـمت علمى و منزلت قدس و تقواى او, همين بس است كه فقهاى مادر مواردى كه حـديـثى از اهل بيت عصمت و طهارت (ع ) نرسيده باشد, و از او فتوايى در آن زمينه وجود داشته بـاشـد, فـتاواى او را به علت نزديك بودن به عهد امامت وعصر معصوم (ع ), به منزله حديث تلقى مـى كـردنـد و فـتواى او را نشانى از وجودحديث در آن زمينه قلمداد مى نمودند چنانكه شهيد اول در كتاب ذكرى با اين تعبيربيان فرموده اند:.
اصـحـاب مـا, دستورالعمل خود را از رساله على بن بابويه مى گرفتند, هنگامى كه دسترسى به نص روايت نداشتند, چون اعتماد و اطمينان كاملى به او داشتند 2 .
گفتار ابن نديم :
ابن نديم , كتابشناس و مورخ معروف در فهرست خود مى نويسد:
ابـن بـابـويـه , عـلى بن موسى قمى , يكى از فقها و يكى از موثقين شيعه مى باشد باخط پسرش ابـوجـعـفر محمد بن على پشت كتابى خواندم كه به يكى اجازه داده بودكتابهاى پدرش را روايت كـنـد و تـعـداد آنها حدود 200 جلد مى باشد, ولى او تصريح نموده بود كه تاليفات خودم 18 كتاب مى باشد 3 .
تاليفات:
او تـالـيـفات متعددى دارد يكى از آنها كتاب الشرايع مى باشد كه جهت فرزندعزيزش صدوق نوشته است و از ديگر آثار او: رسالة الاخوان , قرب الاسناد, تفسيرقرآن كريم , كتاب النكاح , النوادر, كتاب التوحيد, الصلوة , مناسك الحج و مى باشد.
او نـخـستين مؤلف كتاب فقهى عارى از ذكر سند روايت مى باشد كه توانسته است كتاب فقهى را مـجـرد از سـند روايت و مانند اثرى مخصوص به مؤلف ونشان دهنده فتوى و نظر او تاليف كند و كـتابى به همين سبك به نام الشرايع كه به نام الرسالة الى ابنه هم خوانده مى شود, جهت پـسـر خـود, صـدوق بـه يـادگـار گذاشت ظاهر امر اين است , اين كتاب همان است كه الفقه الرضوى هم خوانده مى شود,چون در آغاز آن قال على بن موسى هست , از اينرو برخى چنين پنداشته اند كه مقصود از او, امام على بن موسى الرضا (ع ) است 4 .
مورد عنايت و توجه:
او مورد عنايت خاصه حضرت امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف )واقع شده است و نامه اى از سـوى آن بـزرگوار توسط حسين بن روح نوبختى به اورسيده است كه متن آن در رجال نجاشى اين گونه آمده است:
ابـوالحسن على بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى , شيخ بزرگ و پيشواى قمى ها در روزگار خـويـش , فقيه و مورد وثوق آنان , او به عراق آمد و با ابوالقاسم حسين بن روح (رحمه اللّه ) ملاقات نـمود و از او مسائلى را پرسيد سپس با او مكاتبه نمود و اين مكاتبات توسط على بن جعفر بن اسود انـجـام مـى پذيرفت در يكى از اين مكاتبات از او مى طلبد كه نامه اى را به محضر صاحب امر (عج ) بـرسـاند كه در آن نامه درخواست دعائى درباره فرزند صورت گرفته بود, پس در پاسخ او چنين آمـد كه ما ازخداوند متعال درخواست نموديم كه فرزندى به تو عنايت فرمايد و به زودى دوفرزند ذكور نيكوكار و خير نصيب تو خواهد شد .
پـس از آن مـكاتبه بود كه ابوجعفر و ابوعبداللّه از يك همسر ام ولدى متولدگرديدند از ابوعبداللّه حـسـين بن عبيداللّه آمده است كه مى گفت : از اباجعفر مى شنيدم كه بارها مى گفت : من با دعاى صاحب امر و امام زمان (عج ) به دنيا آمده ام و به اين عنايت افتخار مى نمود 5 .
وفات:
عـلـى بـن بـابـويـه در سـال 329 هـ ق در همان سال رحلت ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى درگذشت , و در قم , نزديك صحن مطهر حضرت معصومه (ع ) مدفون گرديد و مزارش معروف , و هم اكنون مورد زيارت و عنايت مردم مى باشد.
از ديـگـر آثـار او, كـتـاب التفسير, النكاح , مناسك الحج , قرب الاسناد, التسليم ,الطب , المواريث , المعراج مى باشد اين تاليفات را عباس بن عمر كلودانى (رحمه اللّه )خبر داد و افزوده است هنگامى كه او در سال 328 به بغداد آمد, از او اجازه روايتى دريافت نمودم 6.
او از سـعـد بـن عبداللّه اشعرى روايت نموده است و جعفر بن محمد قولويه ,كامل الزيارات را از او روايت كرده است 7.
نـجـاشـى از عـده اى از اصـحاب خود نقل كرده است كه از مجمعى از اصحاب شنيده اند كه : پـيـش ابوالحسن على بن محمد سمرى (ره ), يكى از نواب چهارگانه امام عصر (عج ) بوديم كه گفت : خداوند رحمت كند على بن الحسين بن بابويه را به اوگفته شده است كه او زنده است در پاسخ گفت : نه , او امروز به رحمت ايزدى پيوست تاريخ آن را يادداشت كردند و خبر رسيد كه او همان روز از دنيا رفته است 8.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقى ها :

1-متن گفتار استاد شهيد مرتضى مطهرى , آشنايى با علوم اسلامى , ص 293 .
2- رياض العلما, ج 4 , ص 8 .
3-فهرست ابن نديم , ص 246 , فن 5 از مقاله پنجم .
4- ريحانة الادب , ج 7 , ص 401 .
5-رجال نجاشى , ص 261 , چاپ جامعه مدرسين .
6-رجال نجاشى , ص 262 , كد معرفى 684 .
7-مـعـجـم رجـال الحديث , ج 12 , ص 369 , كد معرفى 8062 ـ طبقات مفسران شيعه , ج 1 , ص 598.
8- رجال نجاشى , ص 262 .
فقهاى نامدار شيعه - عقيقي بخشايشي
Member
Member
پست: 50
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶, ۵:۱۷ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 37 بار
تماس:

زندگي نامه محدثين رحمت الله عليهم بخش پنجم

پست توسط mortezaramazani »

بنام خداوند حکیم

محمد کشي

مقتداى راوى شناسان

على كرجى‏


اسم و نسب‏ نام وى، محمّد فرزند عمر بن عبدالعزيز، كنيه‏اش «ابوعَمرو»[1] و زادگاهش شهر «كَشّ»، از شهرهاى كشور ازبكستان است.

كَشّ، كه امروزه به شهر سبز مشهور است، از شهرهاى تابع استان سمرقند ازبكستان است. مفاخر فراوانى از اين مكان برخاسته‏اند؛ از جمله: شيخ ابواسحق كَشّى و محمّ بن سعيد كَشّى.[2]

ولادت تاريخ دقيق ولادت شيخ محمّد كَشّى و به تبع آن، سنّ وى مشخص نيست؛ ولى با ملاحظه سال وفات معاصران، مشايخ و شاگردان او، مى‏توان به دورنمايى از اين واقعيت پى برد.

شيخ محمّد كَشّى، هم‏عصربا دانشمندان بزرگ، محمّد بن يعقوب كلينى (متوفّاى 329 ق.)، نويسنده كتاب «كافى» است. آن دو در بسيارى از مشايخ، مثل محمّد بن اسماعيل نيشابورى و شاگردان، مثل جعفر بن محمّد بن قولويه قمى، مشترك بوده‏اند؛ درنتيجه، مى‏توان محمّد كَشّى را همانند شيخ كلينى، از دانشمندان نيمه دوم قرن سوم و نيمه اول قرن چهارم هجرى به شمار آورد.[3]

سال تقريبى ولادت وى را مى‏توان 240 ق. دانست؛ چه اين كه برخى از مشايخ كَشّى در دهه ششم و هفتم قرن سوم هجرى وفات يافته‏اند؛ مثل محمّد بن حسين بن ابى الخطاب همدانى (متوفّاى 262 ق.)[4] و مسلّم است كه شيخ كَشّى بايد از نظر سنّى به آن حد رسيده باشد (20 يا 25 سالگى)؛ تا شرايط نقل روايت از آن بزرگان را در خود فراهم كرده باشد.

تحصيلات و منزلت علمى چگونگى و مدت زمان تحصيلات محمّد كَشّى، همانند ساير جهات زندگى وى، نامعلوم است؛ ولى مى‏توان از قرينه‏ها و نشانه هايى به دست آورد كه او فراگيرى علوم دينى را نزد استادان بزرگ جهان اسلام، در سال‏هاى پايانى قرن سوم هجرى، در شهرهاى كش و سمرقند گذرانده و به درجه عالى فقاهت رسيده و در بين دانشمندان عصر خويش، از رتبه ممتازى برخوردار بوده است. مهم‏ترين وصفى كه تراجم نويسان، وى را به آن توصيف كرده‏اند، «غلام و صحابه عيّاشى»[5] است؛ كه كمتر كسى از شاگردان عيّاشى، به اين وصف و لقب خوانده شده است!

«غلام» در اصطلاح علم درايت و حديث، به شاگرد بارز و ممتازى گفته مى‏شود كه متأدّب به همه آداب استاد و متعلّم به تمام تعليمات و آموزش‏هاى او بوده و هميشه با او باشد.[6]

بنابراين، غلام عيّاشى بودن، نشان از ارتباط علمى نزديك كَشّى با استادش دارد؛ زيرا كَشّى بيش‏تر اوقات زندگى علمى خود را در خانه عيّاشى - كه به عنوان مركز فرهنگى مطرح بوده است - گذراند. از اين رو، مى‏توان كَشّى را در بيش‏تر دانش‏هاى اسلامى، همانند استادش، داراى تخصص دانست و او را اديب، مورّخ، فقيه، مفسّر، رجالى و... شمرد؛ اين مطلب در كلام دانشمندان علم رجال و تراجم، به وضوح آمده است.

شيخ طوسى مى‏گويد:

«محمّد فرزند عمر بن عبدالعزيز كَشّى، كنيه‏اش ابوعمرو، [عالمى است‏] ثقه، آگاه به اخبار و رجال، [داراى‏] اعتقاد نيكو [و] داراى كتاب رجال».[7]

و نيز مى‏گويد:

«كَشّى، از غلامان عيّاشى، [راوى است‏] ثقه و مطمئن، آگاه به راويان و اخبار [و داراى‏] عقيده راست».[8]

عده‏اى نيز او را به راوى و روايت شناس توصيف كرده‏اند.[9]

فراوانى مشايخ و شاگردان و خصوصاً كتاب ارزشمند او - كه دربردارنده دانش گوناگون است[10] - همگى ازاحاطه كامل علمى وى براخبار، روايات، راويان و مذاهب اسلامى حكايت مى‏كند.

مذهب كَشّى از سخنان دانشمندان علم رجال و نيز مطالعه اجمالى محتواى كتاب رجال كَشّى، به خوبى برمى آيد كه مذهب كَشّى، شيعه دوازده امامى بوده و هيچ شك و شبهه‏اى وجود ندارد. از اين رو، شيخ طوسى او را به «حسن اعتقاد و راستى مذهب»[11] و ابن داود او را به «دارنده راه راست»[12] توصيف مى‏كنند.

نويسنده كتاب «مجمع الرجال»، شيخ محمّد كَشّى را به خاطر تبرّى از دشمنان اهل‏بيت(ع)، تحسين مى‏كندو براى اثبات آن، از سخنان شيخ كَشّى در ذيل كلام امام باقر(ع) در مورد عكرمه، غلام ابن عبّاس، گواه مى‏آورد.

امام باقر(ع) در مورد عكرمه - كه نسبت به ولايت ائمه(ع) اعتقادى نداشت - فرمود:

اگر هنگام مرگش او را درك كنم، به او نفع مى‏رسانم.

از امام صادق(ع) سؤال شد: [امام باقر(ع)] به چه خيرى به او نفع مى‏رساند؟ فرمود:

همان طور كه بر شما تلقين مى‏كرد، بر او هم تلقين مى‏كرد؛ ولى امام باقر(ع) او را درك نكرد و به او نفعى نرساند.[13]

سپس شيخ كَشّى مى‏گويد:

اين روايت دلالتى بر مدح عكرمه توسط امام باقر(ع) ندارد (چه اين كه اين گونه تعبير آوردن در آن زمان، حالت ضرب المثل داشته است و مردم از آن، معناى مخالفش را مى‏فهميدند؛ بنابراين «به او نفع مى‏رسانم»؛ يعنى هيچ كارى با او ندارم.) و اين از قبيل آن روايتى است كه مى‏گويد: «اگر [قرارباشد] دوستى را انتخاب كنم، فلانى را انتخاب مى‏كنم» كه حاكى از مذمّت آن شخص است كه صلاحيت براى رفاقت و دوستى ندارد و هيچ گونه دلالتى بر مدح او نمى‏كند.[14]

و اما اصل روايت كه اهل سنّت آن را از پيامبر(ص) نقل كرده‏اند، عبارت است از: «لَوْاِتَّخَذْتُ خَليلاً لاَ تخَذْتُ ابابكر خليلا؛[15] اگر [قرار باشد] دوستى را انتخاب كنم، ابوبكر را به عنوان‏ دوست انتخاب مى‏كنم.» شيخ كَشّى با آگاهى از روايات و احاطه كامل بر تفسير آن‏ها، از روايت نبوى مذكور، مذمّت ابوبكرتوسط پيامبر را برداشت كرده است. و به مناسبت كلام امام باقر(ع) در مورد عكرمه، برائت خود را از او و ابوبكر ابراز داشته است.[16]

استادان و مشايخ گرچه علوم اسلامى در قرن‏هاى اوّل، از نظر گستردگى مسايل، محدود بوده است و به مرور زمان گسترش پيدا كرد؛ ولى علومى‏كه دراستنباط احكام شرعى دخالت دارد، (ادبيات، لغت، معانى و بيان، اصول فقه، تفسير، تاريخ و...) در آن عصر هم مطرح بوده است و طبعاً كَشّى هم براى تحصيل اين دانش‏ها، كه مقدمه فقاهت وى بوده است، محضراستادان متعدّدى را درك‏كرده است. از اين رو، نمى‏توان عيّاشى را تنها استاد وى معرفى كرد؛ بلكه وى داراى استادان ومشايخ فراوان بوده است.

گر چه نام اين استادان مشخص نيست؛ ولى قطعاً برخى از مشايخى كه كَشّى از آن‏ها نقل روايت كرده است، از استادان وى نيز بوده‏اند. براى دستيابى به نام آن‏ها بايسته است به مطالعه كتاب رجالى وى و ساير كتاب‏هاى علم رجال بپردازيم. مشايخ وى، كه استادان او در بين آن‏ها هستند، عبارتند از:

1. آدم بن محمّد قلانسى بلخى.[17]

2. ابراهيم بن على كوفى:[18] وى متولد كوفه و مقيم سمرقند بود. او زاهدى دانشمند، با تأليفات فراوان و مورد اكرام بزرگان خراسان بود.[19]

3. ابراهيم بن محمّد بن عبّاس:[20] وى از اهالى خُتل، روستايى در ماوراءالنهر و فردى صالح بود كه از راويان قمى مثل «سعد بن عبداللَّه» روايت نقل مى‏كرد.[21]

4. ابراهيم بن مختار بن محمّد.[22]

5. ابراهيم بن نصير:[23] وى برادر «حمدويه»، از راويان بزرگ و متولّد شهر كش بود كه با برادرش از «محمّد بن اسماعيل رازى» روايت نقل مى‏كردند.[24]

6. ابراهيم ورّاق سمرقندى.[25]

7. ابوالحسن بن ابى طاهر.[26]

8. ابوسعيد بن سليمان.[27]

9. ابوعمرو بن عبدالعزيز.[28]

10. ابومحمّد شامى دمشقى: نام وى عبداللَّه بن محمّد است.[29]

11. ابوبكر احمد بن ابراهيم لسنسنى: شيخ كَشّى دركتابش براى او طلب رحمت كرده است.[30]

12. ابوجعفر احمد بن ابراهيم قرشى.[31]

13. احمد بن على قمى سلولى شقران.[32]

14. احمد بن على بن كلثوم سرخسى.[33]

15. ابوالحسن احمد بن محمّد خالدى.[34]

16. احمد بن منصور خزاعى.[35]

17. احمد بن يعقوب: وى مكنى به ابوعلى و منتسب به بيهق است.[36]

18. جبرييل بن احمد فارابى:[37] كنيه‏اش ابومحمّد بوده كه از موسى بن جعفر بن وهب روايت مى‏كرد.[38]

19. جعفر بن احمد بن ايّوب:[39] وى از اهالى سمرقند و فردى خيّر، فاضل و دانشمند، داراى خطّى زيبا و در حفظ احاديث، كوشا و داراى كتابى نيز بود.[40]

20. جعفربن محمّد: كنيه‏اش ابوعبداللَّه و منتسب به رى و مشهور به «رازى خوارى» است.[41]

21. جعفر بن محمّد بن معروف. [42]

22. حسين بن الحسن بن بندار قمى.[43]

23. حمدويه بن نصير.[44]

24. حمدان بن احمد: وى مكنّى به ابوجعفر و مشهور به «قلاسنى» است.[45]

25. خلف بن حمادكَشّى؛[46] مكنّى به‏ابوصالح.[47]

26. خلف بن حسن بن طلحه مروزى. [48]

27. خلف بن محمّد؛ ملقّب به «منّار كَشّى».[49]

28. عبد بن محمّد نخعى سمرقندى.[50]

29. عبداللَّه بن محمّد بن خالد: وى متولّد طيالس، از توابع كوفه، داراى كتاب نوادر و نزد راويان حديث منزلت خاصّى داشته است. محمّد كَشّى مى‏گويد:

از استادم عيّاشى در مورد عبداللَّه بن محمّد بن خالد سؤال كردم. وى گفت: اما عبداللَّه طيالسى، جز نيكوكارى و اعتماد، چيز ديگر از وى نمى‏دانم.[51]

30. عثمان بن حامد كَشّى. [52]

31. على بن محمّد قتيبه نيشابورى: كنيه‏اش ابوالحسن و داراى كتابى است كه در آن، جلسات فضل بن شاذان با عالمان سنّى و مسايل ديگر را نوشته است. [53]

32. على بن يزداد صانع جرجانى.[54]

اختيار معرفة الرجال، ش 109.

33. عمربن على تفليسى؛ مكنّى به ابوالحسن.[55]

34. طاهر بن عيسى ورّاق. [56]

35. محمّد بن ابراهيم؛ مكنى به ابوعبيداللَّه.[57]

َّ36 . محمّد بن احمد بن ابى عوف؛ اهل بخارا.[58]

37محمّد بن احمد بن شاذان. [59]

38. محمّد بن اسماعيل بندقى نيشابورى:[60] كنيه‏اش ابوالحسن و ساكن نيشابور، وى دانشمندى متكلّم و محدّثى بزرگ بوده و محمّد كَشّى از او روايت‏هاى بسيارى نقل كرده است.[61]

39. محمّد بن بحر رهنى: وى از اهالى نرماشير كرمان، كنيه‏اش ابوحسين وملقّب به «شيبانى» است. او داراى آثار متعددى است از جمله: القائد، در موضوع مسايل اختلافى شيعه و سنّى؛ «البدع»؛ «البقاع»؛ «التقوى»؛ «الاتباع»؛ «ترك المراء فى القرآن»؛ «البرهان»؛ «المتعة» و... دانشمندان علم رجال، او را متكلّم، دانشمند، فقيه و آگاه به اخبار و روايات معرّفى كرده‏اند.[62]

40. محمّد بن بشر: كنيه‏اش ابوحسين و منتسب به سوسنگرد. وى از شاگردان بنام و بارز ابوسهل نوبختى، متكلّمى متبحّر و داراى آثار متعددى است از جمله: «المقنع فى الامامة و المنقذ فى الامامة»، وى پنجاه بار با پاى پياده، حجّ ابراهيمى را به جاى آورد.[63]

41. محمّد بن براثى. [64]

42. محمّد بن حسن بن بندار قمى.[65]

43. محمّد بن حسن كَشّى. [66]

44. محمّد بن حسين بن احمد فارسى.[67]

45. محمّد بن حسين بن محمّد هروى.[68]

46. ابوسعيد محمّد بن رشيد هروى. [69]

47. محمّد بن حسين بن ابى الخطاب: وى اهل كوفه و منتسب به قبيله هَمْدان و در نزد راويان حديث و دانشمندان علم رجال، داراى منزلت خاصّى است. از اين رو، او را به «بلند مرتبه» و «مورد اعتماد» توصيف كرده‏اند.

از آثار اوست:

«توحيد»؛ «المعرفه و البداء»؛ «الردّ على اهل القَدَرْ»؛ «الامامة»، «اللؤلؤة و وصايا الأئمة»[70]

48. محمّد بن سعيد كَشّى.[71]

49. محمّد بن على بن قاسم بن ابى حمزه قمى.[72]

50. محمّد بن قولويه قمى. [73]

51. محمّد بن مسعود عيّاشى سمرقندى:[74] كنيه‏اش ابونضر و ملقّب به عيّاشى‏ است. وى از دانشمندان بزرگ اسلامى است كه ابتدا، سنّى بود وسپس شيعه شد و سال‏ها در راستاى تقويت عقايد شيعه، خدمات فراوانى انجام داد. همان طور كه گفته‏اند: وى تمام اموالى را كه از پدرش به جا مانده بود (كه به سى هزار دينار مى‏رسيد) در راه نشر علم و حديث معصومين(ع) صرف كرد.

خانه‏اش پذيراى جمع زيادى از افراد قارى، محدّث، دانشجو، مفسّر و فقيه بود كه گروهى به تأليف كتاب، برخى به نسخه بردارى عده‏اى به مقابله نسخه‏ها و جمعى به نوشتن تعليقه و ديگران هم به حاشيه‏پردازى و صحافى مشغول بودند و علاوه بر آن، خانه‏اش مركز تعليم و ارشاد عوام هم بود.

عيّاشى از دانشمندان كم‏نظير عصر خويش بود كه در بيشتر رشته‏هاى علوم اسلامى، داراى آثار فراوانى بود كه به صدها كتاب و رساله مى‏رسد؛ مثل: كتاب؛ الطهارة؛ الصلاة؛ العالم و المتعلّم والدعوات.[75]

شايان توجه است كه شيخ محمّد كَشّى بيشترين بهره علمى را از اين استاد بزرگ برده است.[76]

52. محمّد بن نصير: وى از اهالى كش و فردى است مورد اعتماد، بلندمرتبه وداراى علم فراوان.[77]

53. محمّد بن يحيى فارسى. [78]

54. نصر بن صباح: كنيه‏اش ابوالقاسم و از اهالى بلخ بوده كه از احمد بن عيسى نقل حديث مى‏كرد. وى داراى كتابى به نام «المسترشد»، در موضوع امامت، است كه در نقد «الانصاف» اثر ابوجعفر فرزند محمّد بن عبدالرحمن بن قبه رازى نوشته است.[79]

55. يوسف بن سخت بصرى. [80]

56. ابراهيم بن حسين حسينى عقيقى.[81]

57. سعيد بن جناح كَشّى. [82]

شاگردان و راويان مسلّم است كه شيخ كَشّى جايگاه علمى و موقعيت اجتماعى خاصّى در بين دانشمندان و بزرگان فرهنگى ماوراءالنهر داشته است. از اين رو، شاگردان فراوانى در مكتب درسى وى به فراگيرى دانش پرداخته و به مراحل كمال رسيده‏اند؛ ولى آنچه كه تراجم نويسان در مورد تعداد شاگردان و راويان از او نوشته‏اند، انگشت شمار است. گويا آنان تنها به نام شاگردان برجسته وى بسنده كرده‏اند كه عبارتند از:

1. هارون بن موسى تلعكبرى (متوفّاى 385ه'.ق.) هارون بن موسى بن احمد بن سعيد؛ كنيه‏اش ابومحمّد و منتسب به «تلعُكبر»، از قبيله بنى‏شيبان. وى از دانشمندان كم‏نظير قرن چهارم هجرى است كه معاصر با ابن قولويه (ره) و مفيدم(ره) است.

وى دانشمندى پژوهشگر، فقيهى كامل و محدّثى بزرگ است كه در علم حديث داراى تخصّصى عالى بود؛ از اين رو، در نزد دانشمندان علم رجال داراى موقعيتى خاص است. مشايخ اجازه روايى وى عبارتند از: شيخ محمّد كَشّى؛ محمّد بن قاسم غلابى؛ محمّد بن حسن بن وليد؛ حيدر بن نُعيم سمرقندى؛ على بن على بن همام؛ جعفر بن على بن سهل دقاق بغدادى؛ جعفر بن محمّد بن ابراهيم موسوى علوى؛ احمد بن على بن مهدى رقى انصارى؛ على بن حاتم بن ابى حاتم قزوينى و... متقابلاً بسيارى از بزرگان و دانشمندان مثل سيّد مرتضى (ره) از او نقل روايت كرده‏اند.

يكى از آثار به جا مانده از اين دانشمند بزرگ، «الجوامع فى علوم الدين» است؛ فرزندش، شيخ ابوالحسين محمّد بن ابى محمّد هارون، از دانشمندان قرن چهارم و پنجم هجرى است.[83]

2. جعفربن محمّد بن قولويه قمى (متوفّاى 368ق.)

ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولويه قمى؛ وى از دانشمندان بزرگ قرن چهارم هجرى است كه به تعداد ابواب فقه و نيز در موضوعات اخلاقى و ادبى، آثار علمى فراوان دارد از جمله:

الصلاة؛ الجمعه و الجماعة؛ قيام الليل؛ الرضاع؛ الصداق؛ الاضافى؛ الصرف؛ قسمة الزكاة؛ كامل الزيارات؛ الحج؛ القضاء و آداب الحكّام؛ الشهادات؛ العقيقه؛ تاريخ الشهور و الحوادث فيها؛ النوادر.[84]

در بزرگى وجلالت اين عالم اسلامى، همين بس كه وى از مشايخ محمّد بن محمّد بن نعمان، معروف به «شيخ مفيد» (متوفّاى 413 ق) و نيز حيدر بن محمّد بن نُعيم سمرقندى است و آن دو دانشمند از وى روايات بسيارى را نقل‏كرده‏اند.[85]

3. حيدر بن محمّد بن نعيم سمرقندى.

وى سال‏ها از محضر علمى محمّد بن مسعود عيّاشى و شيخ محمّد كَشّى بهره‏مند شد. مشايخ روايى او عبارتند از: شيخ محمّد كَشّى؛ بوالقاسم علوى؛ ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولويه صدوق؛ زيد بن محمّد حلقى.

برخى از آثار وى عبارت است از تنبيه عالم قتله علمه الذى معه و النور لمن تدبره.[86]

راويان بسيارى از وى نقل روايت كرده‏اند؛ از جمله: مظفر بن جعفر سمرقندى؛ جعفربن حسين مؤمن؛ حسين بن احمد بن مغيره؛ هارون بن موسى تلعكبرى.[87]

ثمره علمى تنها اثر به جا مانده از شيخ محمّد كَشّى، كتابى است مشهور به رجال كَشّى، كه موضوع آن راويان احاديث است. براى پى بردن به ارزش علمى اين اثر، نخست مطالبى را در خصوص علم رجال بيان مى‏كنيم.

علم رجال، دانشى است كه از احوال راويان حديث بحث مى‏كند؛ از قبيل: عدالت، وثاقت و هر آنچه كه بود و نبود آن در راوى، موجب قبول يا ردّ روايت او مى‏شود.

يكى از منابع اصلى «احكام شرعى»، احاديث است؛ بى شك شناخت احوال «راوى»، نقش تعيين كننده‏اى در صحّت يا كذب روايات دارد؛ از اين رو، «علم رجال» به اين مقوله مى‏پردازد.[88]

مبناى تمام كتاب‏هاى رجالى، عبارت است از:

1. رجال كَشّى،شيخ محمّد كَشّى.

2. الفهرست، شيخ احمد نجاشى.

3. الفهرست، شيخ محمّد طوسى.

4. رجال شيخ، شيخ محمّد طوسى.[89]

رجال كَشّى از شهرت، اهميت و پيشينه زمانى بيش‏ترى برخوردار است؛ از اين رو، در بين پژوهش گران علم رجال جايگاه خاصّى دارد.

محتواى اجمالى كتاب‏

موضوع كتاب رجال كَشّى، ذكر احوال و طبقات راويان حديث در زمان معصومين(ع) است و مبناى آن، رواياتى سند دار است كه در مدح يا ذمّ آن‏ها از ناحيه معصومين(ع) صادر شده است.

نويسنده كتاب، بعد از ذكر راوى، به طرح روايت يا روايات در مورد آن راوى مى‏پردازد. اين روايات، گاهى فقط در مدح يا ذمّ راوى وارد شده و گاهى هم مضمون آن‏ها مختلف است؛ شيخ محمّد كَشّى در مورد هيچ يك از آن‏ها جز در موارد نادر، رأى و نظرى بيان نمى‏كند.

رجال كَشّى، نه اختصاص به راويان شيعه دارد و نه محدود به افراد موثّق و ممدوح است.[90] در اين كتاب، نام راويان بر اساس تاريخ زندگى آن‏ها آمده است نه به روش الفبايى يا سال وفات. از اين رو، از ياران پيامبر(ص) شروع شده و به ياران امام حسن عسكرى(ع) و برخى از رجال زمان غيبت صغرى و مشايخ كَشّى و كلينى، ختم شده است.[91]

ويژگى‏هاى رجال كَشّى‏ رجال كَشّى ازمعتبرترين ومهم‏ترين كتاب‏هاى رجالى در طول تاريخ اسلام است؛ چرا كه دربردارنده ويژگى‏هايى ممتاز است:

الف) شناخت راويان، از منظر و نگاه معصومين(ع) بوده و كمتر اظهار نظرى از طرف شيخ محمّد كَشّى يا نقل نظرى از ناحيه ديگران، در آن ديده مى‏شود؛ از اين رو، علاوه بر شناخت مستند راويان، خود كتاب به اعتبار كلام معصوم(ع) داراى نوعى قداست است.

ب) كَشّى تمام رواياتى را كه از معصوم(ع) وارد شده آورده است؛ از اين رو، سند مدح راوى يا ذمّ او، داراى قوّت و تنوّع خاصّى است.

ج) اين كتاب تنها به شناساندن راويان حديث اكتفا نكرده، بلكه به شناساندن فرقه‏ها، دسته‏ها و گروه‏ها شيعى نيز پرداخته است؛ گروه‏هايى مثل: فطحى‏ها، بتريه‏ها، واقفيه‏ها، اشعثى‏ها.

در واقع رجال كَشّى، سند ماندگارى است از تاريخ تشيّع در عصر اوّل دوران حيات امامان معصوم(ع) اعم از چگونگى رابطه شيعيان با امامان(ع)، شناخت تشكيلات فرهنگى شيعه، دسته بندى‏هاى داخلى شيعه، وجود بدعت‏گزاران، تندروها، دروغ پردازان و روش امامان معصوم(ع) در مدح و ذمّ راويان و آن گروه‏ها.[92]

د) ويژگى ديگر كتاب، عدم اظهار نظر نويسنده، جز در موارد نادر و بسنده كردن به سند و يا سندهاى مدح و ذمّ راويان است، كه نه تنها ضعفى در نويسنده به اثبات نمى‏رساند بلكه حاكى از قوّت فكرى و عاقبت انديشى وى است؛ چه اين كه طرح موضوع با ذكر اسناد آن، بدون اظهار نظر، راه را براى تحقيق و پژوهش باز گذاشته و عملاً كتاب را از يك كتاب رجالى محض، بالاتر برده و به يك منبع پژوهشى پربار تبديل كرده است.[93]


سرگذشت رجال كَشّى‏ نام اصلى اين كتاب، معرفة الناقلين عن الائمة الصادقين بوده است. از كتاب فرج المهموم، رضى الدين على بن طاووس نقل شده است كه: شيخ طوسى در تاريخ سه شنبه 26 صفر سال 456ه' .ق. در نجف اشرف با كمك شاگردان خود، رجال كَشّى را تلخيص و نام آن را «اختيار معرفة الرجال» نهاد.[94]

رجال كَشّى، بعد از تهذيب و تلخيص به وسيله شيخ طوسى، به خاطر پربار بودن محتوا و كيفيت موضوع آن، مرجع بودن خود را حفظ و همچنان توجه دانشمندان علم رجال را بيش از پيش، به خود جلب نمود. از اين رو، نويسندگان علم رجال براى سهولت و دسترسى پژوهش‏گران به مطالب غنى آن دست به تغييراتى در اين كتاب زده‏اند كه ثمره آن، تأليف كتاب‏هاى رجالى متعددى شد كه همه بر محور كتاب رجال كَشّى نوشته شده‏اند، از جمله:

1. حلّ الاشكال فى معرفة الرجال

اين كتاب، اثر سيّد احمد بن طاووس حلّى مكنّى به ابوالفضائل (متوفّاى 673 ق) و نويسنده بشرى المحقّقين، الملاذ، شواهد القرآن و... است. وى متن كتاب اختيار معرفة الرجال با سه كتاب اصلى ديگر (رجال و فهرست شيخ طوسى و فهرست نجاشى) و نيز متن كتاب الضعفاء اثر ابن غضائرى در يك جا جمع آورى كرد و نام آن را حلّ الاشكال فى معرفة الرجال نهاد.[95]

2. تحرير طاووسى‏

اين كتاب، اثر شيخ حسن بن زين‏الدين، مكنّى به ابومنصور (متوفّاى 1011 ق) و نويسنده منتقى الجمان، معالم الدين و مناسك الحج است. وى ابتدا، متن اختيار معرفة الرجال را از كتاب «حلّ الاشكال فى معرفة الرجال» طاووسى جدا و سپس آن را بر اساس حروف الفبايى تنظيم كرد و در مورد روايات آن، از نظر سند و متن، بحث‏هاى مفصّل كرد. و به خاطر جداسازى متن اختيار معرفة الرجال از كتاب منسوب به طاووسى، آن را «تحرير طاووسى»[96] نام نهاد.

التحرير الطاووسى، مقدمه، ص 3 به بعد.

3. مجمع الرجال

اين كتاب، اثر عنايت اللَّه فرزند شرف‏الدين قهپايى، معاصر با شيخ حسن، صاحب معالم الدين است؛ وى بدون جداسازى متن اختيار معرفة الرجال از ساير كتاب‏ها (رجال شيخ، فهرست شيخ و نجاشى و ضعفاء ابن غضائرى)، راويان آن كتاب‏ها را بر اساس حروف الفبايى، تنظيم و در خصوص محتواى مطالب آن‏ها به بحث پرداخته است.[97]

از ديگر دانشمندان كه كتاب اختيار معرفة الرجال را به صورت‏هاى مختلف مرتّب نموده‏اند عبارتند از: يوسف فرزند محمّد حسينى شامى در سال‏981 ق. وشيخ داوود فرزند حسن جزايرى كه هم عصر با نويسنده «الحدائق الناضره» بوده است.[98]

كتاب «اختيار معرفة الرجال» بارها مورد تصحيح، حاشيه، تعليقه و شرح قرار گرفته است كه به عنوان نمونه به دو تعليقه اشاره مى‏شود:

الف) اختيار معرفة الرجال، چاپ مؤسسه آل البيت، با تصحيح و تعليقه آقاى سيّد محمّدباقر حسينى ميرداماداسترآبادى (متوفّاى‏1404ق). اين كتاب با تحقيقات جديد سيّد مهدى رجايى، در سال 1404 ق. به چاپ رسيده است.

ب) اختيار معرفة الرجال، چاپ دانشگاه مشهد، مركز تحقيقات و مطالعات دانشكده الهيات و معارف، بإ؛9*********ف تصحيح و تعليقه آقاى حسن مصطفوى.

اين كتاب كه در سال 1348 ش. به زيور طبع آراسته شده است دربردارنده فهرست رجال، موضوعات، مكان‏ها و ملل و نحل است.[99]


وفات‏ وفات شيخ محمّد كَشّى را مى‏توان تقريباً در سال 330 ق. دانست؛ زيرا شاگرد برجسته وى، جعفر بن محمّد بن قولويه قمى متوفّاى 368 ق. و طبعاً شيخ كَشّى سال‏ها قبل از او وفات كرده است.[100] و از طرفى شيخ‏

كَشّى، زمان حيات شيخ مفيد (413 - 336 ق) را نيز درك نكرده است. [101]

شرح حال نويسان در خصوص محلّ دفن شيخ محمّد كَشّى سخنى نگفته‏اند؛ لذا احتمال دارد كه وى در محل تحصيلش (سمرقند) وفات يافته باشد.







--------------------------------------------------------------------------------

[1] معجم رجال الحديث، ج 17، ص 64؛ بهجة الآمال‏ فى شرح زبدة المقال، ج 6، ص 534؛ ريحانة الأدب، ج 3، ص 367.

[2] ازبكستان، ص 46؛ لغت نامه دهخدا، ج 11، ص 16172

[3] اختيار معرفة الرجال، دانشكده الهيات و معارف اسلامى مشهد، مقدمه، ص 13.

[4] بهجة الآمال فى شرح زبدة المقال، ج 6، ص 388.

[5] رجال شيخ طوسى، ص 497؛ فوائد الرضوية، ص 585؛ رجال نجاشى، ص 372، ش 1018.

[6] مجمع الرجال، ج 6، ص 10.

[7] مجمع الرجال، ج 6، ص 10.

[8] رجال شيخ، ص 497.

[9] موسوعه طبقات الفقهاء، ج 4، ص 444.

[10] رجال نجاشى، ص 372، ش 1018.

[11] رجال شيخ طوسى، ص 497، باب «فى من لم يرو عن الأئمة»، ش 38؛ فهرست شيخ‏ طوسى، ص 141.

[12] مجمع الرجال، ج 4، ص 145.

[13] اختيار معرفة الرجال، شماره، 387.

[14] همان.

[15] مجمع الرجال، ج 4، ص 145.

[16] همان، ج 6، ص 10.

[17] اختيار معرفة الرجال، ش 43، 338 و 924؛ نوابغ الرواة، ص 1.

[18] اختيار معرفة الرجال، ش 448 و 552.

[19] مجمع الرجال، ج 1، ص 15.

[20] اختيار معرفة الرجال، ش 3، 202، 213 و 378.

[21] مجمع الرجال، ج 1، ص 68؛ نوابغ الرواة، ص 5.

[22] اختيار معرفة الرجال، ش 916.

[23] همان، ش 4، 12، 41، 50، 51.

[24] نوابغ الرواة، ص 6.

[25] اختيار معرفة الرجال، ش 481.

[26] همان، ش 770.

[27] همان، ش 698.

[28] همان، ش 698.

[29] همان، ش 698.

[30] همان، ش 698.

[31] همان، ش 698.

[32] همان، ش 698.

[33] همان، ش 1087 و 1018.

[34] همان، ش 477.

[35] همان، ش 714 و 734.

[36] همان، ش 1028.

[37] همان، ش 7، 13، 21، 26 و 27.

[38] نوابغ الرواة، ص 68.

[39] اختيار معرفة الرجال، ش 663 و 792.

[40] مجمع الرجال، ج 2، ص 15 و 23.

[41] اختيار معرفة الرجال، ش 46.

[42] اختيار معرفة الرجال، ش 46.

[43] همان، ش 111 و 175.

[44] همان، ش 111 و 175.

[45] همان، ش 292، 264 و 292.

[46] اعيان الشيعة، ج 6، ص 329.

[47] اختيار معرفة الرجال، ش 39، 258 و 445.

[48] بهجة الآمال فى شرح زبدة المقال، ج 7، ص 743.

[49] اختيار معرفة الرجال، ش 128، 198، 199.

[50] همان، ش 117.

[51] مجمع الرجال، ج 4، ص 48.

[52] اختيار معرفة الرجال، ش 128، 198 و 199.

[53] مجمع الرجال، ج 4، ص 222.

[54] مجمع الرجال، ج 4، ص 222.

[55] مجمع الرجال، ج 4، ص 222.

[56] موسوعة طبقات الفقهاء، ج 4، ص 443؛ نوابغ الرواة، ص 141.

[57] اختيار معرفة الرجال، ش 79 و 224.

[58] اختيار معرفة الرجال، ش 79 و 224.

[59] اختيار معرفة الرجال، ش 408.

[60] همان، ش 17، 18، 356، 817.

[61] بهجة الآمال فى شرح زبدة المقال، ج 6، ص 285.

[62] همان، ص 311.

[63] بهجة الآمال فى شرح زبدة المقال، ج 6، ص 314.

[64] اختيار معرفة الرجال، ش 55، 167 و 307.

[65] همان، ش 206، 396 و 957.

[66] همان، ش 128 و 198.

[67] همان، ش 827.

[68] همان، ش 1027 و 1028.

[69] همان، ش 506.

[70] مجمع الرجال، ج 5، ص 196؛ بهجة الآمال فى شرح زبدة المقال، ج 3، ص 388.

[71] مستدرك الوسائل، خاتمه، ج 3، ص 291.

[72] مستدرك الوسائل، خاتمه، ج 3، ص 291.

[73] همان، ش 20، 111، 170، 171.

[74] همان، ش 5، 6، 9، 14، 22.

[75] مستدرك الوسائل، خاتمه، ج 3، ص 291؛ معجم رجال الحديث، ج 17، ص 224.

[76] ريحانة الأدب، ج 3، ص 368.

[77] بهجة الآمال فى شرح زبدة المقال، ج 6، ص 677.

[78] اختيار معرفة الرجال، ش 921.

[79] نوابغ الرواة، ص 324؛ مجمع الرجال، ج 6، ص 176.

[80] مستدرك الوسائل، خاتمه، ج 3، ص 294.

[81] الجامع فى الرجال، ج 1، ص 34.

[82] نوابغ الرواة، ص 135.

[83] رياض العلماء، ج 5، ص 294؛ نوابغ الرواة، ص 72؛ ص 74 و 88؛ مستدرك الوسائل، خاتمه، ج 3، ص 254 و 255؛ رجال نجاشى، ص 439، ش 1184؛ رجال ابن داود، ج 1، ص 199، ش 1666.

[84] رجال ابن داود، ج 1، ص 65، ش 326؛

[85] الامل الآمل، ج 2، ص 109؛ مجمع الرجال، ج‏2، ص 253؛ مستدرك الوسائل، خاتمه، ج 3، ص 246؛ نوابغ الرواة، ص 76.

[86] أمل الآمل، ج 2، ص 109؛ موسوعة طبقات الفقهاء، ج 4، ص 444؛ مجمع الرجال، ج 2، ص 253.

[87] الجامع فى الرجال، ج 1، ص 703.

[88] ر.ك: كليات فى علم الرجال، ص 11، 21 و 26.

[89] موسوعة طبقات الفقهاء، ج 4، ص 443؛ الذريعة، ج 10، ص 141؛ كليات فى علم الرجال، ص 57.

[90] قاموس الرجال، ج 1، ص 16.

[91] اختيار معرفة الرجال، ص 1، ش 1.

[92] همان، مقدمه، ص 7.

[93] المنهج الرجالى، ص 59.

[94] الذريعة، ج 1، ص 365؛ مستدرك الوسائل، خاتمه، ج 3، ص 286؛ قاموس الرجال، ج 1، ص 36.

[95] التحرير الطاووسى، مقدمه، ص 3 به بعد.

[96] همان، ص 15 - 3.

[97] مجمع الرجال، ج 1، مقدمه، ص 3.

[98] مستدرك الوسائل، خاتمه، ج 3، ص 286 و ص 287؛ اعيان الشيعة، ج 10، ص 28؛ لؤلؤ البحرين، ج 2، ص 404؛ مصفى المقال، ص 375.

[99] ر.ك: اختيار معرفة الرجال، چاپ آل البيت و مركز تحقيقات و مطالعات دانشكده الهيات دانشگاه مشهد.

[100] اختيار معرفة الرجال، مقدمه، ص 13.

[101] بهجة الآمال فى شرح زبدة المقال، ج 6، ص 591.

نقل از سایت الشیعه
Member
Member
پست: 50
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶, ۵:۱۷ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 37 بار
تماس:

زندگينامه محدثين رحمت الله عليهم بخش ششم

پست توسط mortezaramazani »

بنام خداوند حکیم

خليل فراهيدى (170 ه'.ق.)


آفتاب ادب‏

سيد جعفر ربانى


تصور آن كه دانش‏هاى ادبى عرب وام‏دار غيرشيعيان باشد تصورى غير واقع‏بينانه است. دانشوران زيادى را مى‏يابيم كه پيرو اهل بيت(ع) اند و سخنانشان در فنون مختلف، مأخذ و مدرك قلمداد مى‏شود. از جمله آن‏ها «ابوعبدالرحمان خليل بن احمد نحوى» پايه‏گذار دانش «عروض» است.


طليعه‏

تولد وى را يكصد سال بعد از هجرت پيامبر(ص) و نام پدرش را «احمد» نگاشته‏اند.

مبرّد نحوى بزرگ مى‏گويد:

تحقيق كاوشگران علوم بر آن است كه اوّل كسى كه بعد از پيامبر(ص) احمد نام گرفت همو بود و اين خود كرامتى همچون تولد خليل (آن هم در آن حد از هوش، علم و زهد) را در پى داشت.[1]

گويا آنچه در مستطرفات سرائر آمده كه خليل را ابن ابراهيم معرفى كرده سهو قلم از مصنف يا ناسخ باشد (مستطرفات سرائر، ابن ادريس، ص 494، انتشارات المعارف الاسلاميّه) لازم به ذكر است كه اين اشتباه در چاپ‏هاى جديد اصلاح شده.


نسبت‏ها

در معرفى خليل، چند نسبت به طور پياپى به چشم مى‏خورد: نحوى، اَزْدى، يحْمُدى، فراهيدى، بصرى، عروضى.

نحوى: تنها مهارت وى در نحو، سبب اين شهرت نيست؛ بلكه او سرآمدى در اين فن است كه نظيرى برايش نمى‏توان يافت.

ازدى: ازد، قبيله بزرگ و مشهور جهان عرب است كه نسبت آن به «ازد بن غوث» مى‏رسد. ازديان نيز به نوبه خود، طايفه‏اى از «قحطان» محسوب مى‏گردند از آن جهت كه نسب «ازد بن غوث» با هشت واسطه به فردى به نام قحطان متصل مى‏شود.

پيشينيان ازديان، همان قوم «سبأ» هستند كه در يمن (جنوب غربى عربستان) مى‏زيستند.[2]

ماجراى شهرهاى آباد آن‏ها و سد «مأرَب» و سيل «عَرِم» كه سرزمينشان را نابود ساخت در قرآن مجيد ذكر شده است.[3] آنان بعد از اين به سرزمين‏هاى ديگر، همچون عراق، عُمان و مدينه كوچ كردند. انصار پيامبر(ص) و همچنين تعدادى از شهداى كربلا از طايفه «ازد» بودند و على(ع) از ياران ازدى خود بسيار تمجيد فرموده است. اين طايفه بعداً به بيست و هفت گروه تقسيم گرديد.[4]

يحمدى: يكى از قبايل منشعب شده از طايفه ازد است.

فراهيدى: منسوب به فراهيد بن مالك بن فهم بن عبداللَّه بن نصر بن ازد است.[5]

بعضى از مورخان گفته‏اند: او نژاد فارسى داشته و از كسانى است كه يمن را براى پادشاه ايران فتح كرد.

بصرى: گر چه خليل، اهل عمان بوده و از ازديان آن منطقه به شمار مى‏رود؛ ولى سپس به بصره مهاجرت كرد و از اين رو بصرى خوانده مى‏شود. اين شهر در سال 17 ه'.ق. به دست «عتبة بن غزوان» بنا گرديد[6] و گفته شده كه هيچگاه بُتى در آن، مورد پرستش قرار نگرفته است.[7]

عروضى: اذعان همه تاريخ نگاران جهان عرب و اسلام بر آن است كه اين شهرت، تنها به دليل مهارت خليل در دانش عروض نيست، بلكه وى پايه‏گذار و معمار آن است.[8]


با آسمانيان

خليل، افتخار هم‏زمانى با سه تن از امامان معصوم (امام باقر و صادق و كاظم(ع)) را داشت؛ چرا كه زمان حيات وى سال 100 تا 170 بوده و از اين جهت بعيد نيست با توجه به علاقه‏اى كه وى به خاندان عصمت و طهارت داشته خدمت آن بزرگواران رسيده و كسب فيض كرده باشد. مخصوصاً كه بعضى از مورخان گفته‏اند:

خليل در كتاب‏هاى قديم شيعه رواياتى از امام صادق(ع) نقل كرده است.[9]

شايان ذكر است كه در سند بعضى از روايات، عنوان خليل بن احمد آوده شده و لكن او خليل بن احمد سجزى‏ و استاد شيخ صدوق و سُنى مذهب است و ربطى به خليل بن احمد نحوى ندارد.

سخن دوم در اين سرفصل شيعه بودن خليل است و آن چه ما را بدين امر رهنمون مى‏گردد دو نكته است:

اول: گواهى راوى شناسان و مورخان؛

رجالىِ معروف شيعه، ابن داوود حلى (707 - 647 ه'.ق.) اظهار مى‏دارد:

خليل بن احمد، برترين مردم در دانش‏هاى ادبى و فضل و زهدش مشهورتر از آن است كه بر كسى مخفى ماند. او امامى و شيعه مذهب بوده است.[10]

علامه حلى (726 - 648 ه'.ق.) فقيه رجالى ديگر تشيع مى‏گويد:

سخن خليل بن احمد در ادب حجت است. او والاترين مردم در اين فن و مخترع علم عروض است فضل او بر همگان آشكار و امامى مذهب بوده است.[11]

دوم: سخنانى است كه خليل در مقام ومنزلت على(ع) بيان نموده:

1. از وى سؤال شد كه به چه دليل على(ع) امام همگان است؟

خليل پاسخ داد: احتياج الكل اليه و غناه عن الكل؛ به علت احتياج همه مردم به آن حضرت و بى‏نيازى آن بزرگوار از ديگران.[12]

2. در مورد فضيلت على(ع) از وى سؤال شد. خليل پاسخ داد:

چه مى‏توان گفت درحق كسى كه دوستان و دشمنان فضائل وى را مخفى كردند. دوستان از ترس و دشمنان از حسادت. و با همه اين‏ها فضائل و مناقبش شرق و غرب عالم را فراگرفته است.[13]

علامه مامقانى، پس از ذكر اين مطلب مى‏گويد:

سوگند به جان خودم كه اين سخن را بايد با نور بر رخ حور نوشت.[14]

3. يونس بن حبيب مى‏گويد:

از خليل بن احمد سؤال كردم: چرا اصحاب پيامبر(ص) گويا همگى فرزند يك مادر هستند و على(ع) فرزند مادرى ديگر؟ خليل پاسخ داد: زيرا آن حضرت را تقدم در اسلام و برترى در علم و شرف و علاقه به جهاد، از سايرين ممتاز ساخته است.[15]

4. ابوزيد نحوى انصارى مى‏گويد:

از ابن احمد سؤال كردم كه چرا مردم على(ع) را رها كردند در حالى كه آن حضرت در پيشگاه پيامبر(ص) و مسلمانان جايگاهى بلند داشت و خدماتش به اسلام بسيار زياد بود؟

خليل [در پاسخم گفت‏] : زيرا خداوند او را از ديگران جدا كرده و مردم به اشباه و نظاير خود، متمايل هستند. آيا اين شعر را شنيده‏اى:

وكل شكل لشكله آلف‏

اما ترى الفيل يالف الفيلا.[16]

هر گروهى به مانند و شبيه خود متمايل است؛ آيا نديدى فيل را كه با فيل الفت و تمايل دارد.


ويژگى‏ها

خليل بن احمد فراهيدى داراى خصوصياتى بود كه موجب تحسين همگان گرديد و آنان در مدح او، لب به سخن گشودند:

نضر بن شُميل (از شاگردان خليل) مى‏گويد كه هيچ كس مثل خليل را نديد حتى خودش.[17]

سفيان (بن ثورى يا عُيَيْنَه، طبق اختلاف در نقل) اظهار مى‏دارد:

كسى‏كه دوست دارد نگاه كند به مردى كه از طلا و مشك آفريده شده، به خليل بن احمد نظر كند.[18]

ابو طيّب لغوى (متوفاى 351 ه'.ق.) بيان داشته است:

مانند خليل، يافت نشد؛ نه قبل از او و نه بعد از او.[19]

مجموع ويژگى‏هايى كه در مورد دانشور مورد سخن بدان‏ها دست يافتيم بدين ترتيب است:

1. تقوا

جلال‏الدين سيوطى (متوفاى 911 ه'.ق.) اديب نامى جهان عرب و اسلام مى‏گويد:

خليل بن احمد ضرب المثل تقوا در زمان خود بود؛ چرا كه همه مردم بر اين باور بودند كه بعد از صحابه رسول خدا(ص) با تقواتر از وى وجود ندارد. او خيرخواه متواضع و با عفت بود.[20]

2. زهد

با آنكه خليل بصرى مى‏توانست اموال زيادى گردآورى نمايد در بعضى مواقع حتى يك فلس (پول رايج آن زمان) در بساط نداشت. او با تمام مشقّت در نيستان‏هاى بصره روزگار مى‏گذراند و اين در حالى بود كه شاگردانش به وسيله علومى كه از وى آموخته بودند توانستند ثروت زيادى جمع آورى نمايند.[21]

او در خانه‏اى كه از چوب يا نى ساخته شده بود، زندگى مى‏كرد و تنها راه درآمدش باغى بود كه از پدر به ارث برده بود.[22]

نكته ديگر در اين مورد آن است كه پادشاهان و قدرتمندان آرزوى جذب وى را به دستگاه حكومتى خود داشتند تا بر اعتبارشان بيفزايند؛ ولى خليل، بى اعتنا به همه ذخارف دنيوى، زهد و قناعت را پيشه خود كرد.[23]

سليمان (بن على يا مهلب) يكى از حاكمان عباسى با ارسال نماينده‏اى از خليل درخواست كرد وارد دربارش شده، امر تعليم و تربيت فرزندانش را نيز بر عهده گيرد؛ اما خليل در حالى كه نان خشكى را به نماينده وى تعارف مى‏كرد گفت:

به سليمان بگو: مادام كه اين نان را در سفره خود دارم از وى بى‏نياز هستم. آن گاه اشعارى را بدين مضمون سرود:

به سليمان بگو كه من در آسايش و بى نياز از تو هستم هر چند تهيدست باشم. آنچه كار را بر من آسان مى‏نمايد اين است كه هيچكس از فقر نخواهد مرد و روزگارش بر يك حال باقى نمى‏ماند. روزى‏اى كه خداوند مقدّر كرده نه عجز مانع آن است و نه حيله زياد كننده آن. ما فقر و بى نيازى را در نَفْس مى‏دانيم نه مال.[24]

وضع معيشتى خليل به قدرى مشكل شد كه زمانى تصميم گرفت بصره را به مقصد خراسان ترك نمايد. در روز عزيمتش سه هزار نفر كه همگى حديث‏شناس، نحوى، لغوى و يا مورخ بودند در بدرقه او شركت كردند.[25]

3. جهاد

خليل بن احمد، در فراسوى تعليم و تعلم به مبارزه با خصم درون و برون نيز اشتغال داشت به گونه‏اى كه يك سال به حجّ مشرف مى‏شد و پروانه‏وار در حريم دوست طواف مى‏كرد و سال بعد به جبهه‏هاى جنگ مى‏شتافت و به دفاع از سرزمين‏هاى اسلامى مى‏پرداخت.[26]

4. درايت‏

آورده‏اند كه خليل بن احمد و عبداللَّه بن مُقفع، علاقه بسيار به ملاقات يكديگر داشتند تا آن كه «عُبّاد بن عباد مهلبى»[27] زمينه اين‏ ملاقات را فراهم كرد و آن دو، سه شبانه روز به گفت و گو پرداختند و سپس از يكديگر جدا شدند. آن گاه از خليل سؤال شد: ابن مقفع رإ؛تخ چگونه يافتى؟ گفت: مثل او هرگز نديدم؛ ولى علمش از عقلش بيشتر است. و از ابن مقفع سؤال شد: خليل را چگونه ديدى؟ گفت: مثل او را هرگز نديدم و عقلش از علمش بيشتر است. و هر دو راست گفتند؛ چرا كه عقل خليل سبب شد بميرد در حالى كه زاهدترين مردم است و جهل ابن مقفع او را به سرنوشت شوم دچار كرد.[28]

5. دقت‏

نضر بن شُميل مى‏گويد: نزد يونس (از اديبان عرب) نشسته بوديم كه يكى از شاگردانش نزد وى آمد و مسأله‏اى طرح كرد. وقتى او رفت ما در حالى كه از سؤالش تعجب كرده بوديم بر وى ايراد علمى گرفتيم. خليل كه در مجلس حاضر و تا آن زمان ساكت بود ما را مخاطب قرار داد و گفت: اگر او اين ايراد را بر شما مى‏گرفت چه مى‏گفتيد؟ گفتيم: چنين پاسخ مى‏داديم. و دوباره خليل چنين گفت: اگر او چنين جواب مى‏داد چه مى‏گفتيد؟ گفتيم: چنان پاسخ مى‏داديم. پيوسته خليل بر ما اشكال گرفت تا از جواب عاجز مانديم و همه محكوم شديم. پس در فكر فرو رفتيم.


آن گاه خليل گفت: براى پاسخ دهنده سزاوار نيست كه بعد از پاسخ شروع به فكر كردن نمايد و سپس اظهار داشت:

من هرگز پاسخى ندادم مگر بعد از آن كه تمام جوانب و ايرادات و اعتراضاتى را كه ممكن است تصوّر شود نيز ملاحظه كردم.[29]

6. نبوغ‏

هم‏زمان با خليل طبيبى مى‏زيست كه مبتلايان به نوعى از كم‏بينى چشم را مداوا مى‏كرد. پس از مدتى آن طبيب از دنيا رفت و دردمندان را با مرض خود، تنها گذارد. خليل بن احمد كه وضع را چنان ديد سؤال كرد: آيا نسخه‏اى از وى به جاى مانده؟

گفتند: نه.

گفت: آيا ظرفى كه در آن، دارو را تهيه مى‏كرده وجود دارد؟

گفتند: آرى.

خليل درخواست نمود آن ظرف را آوردند و با بوييدن آن ظرف، داروهاى به كار برده شده و مقدار آن‏ها را يكى پس از ديگرى نام برد تا پانزده نوع. آن گاه با اين پانزده نوع، دارويى تهيّه كرد و مبتلايان به آن مرض را معالجه نمود. پس از مدتى نسخه‏اى از آن طبابت پيدا شد و ملاحظه كردند مجموع موجود در نسخه، شانزده مورد بوده و خليل تنها به يك مورد پى نبرده بود.[30]

7. نوآورى

از ويژگى‏هايى كه همه ارباب دانش در مورد خليل بدان توجه نموده‏اند مسأله ابتكار و نوآورى است. او در جهان اسلام پديده‏ها و علومى را به وجود آورد كه هيچ اصل و اثرى قبلاً از آن‏ها وجود نداشت. ايجاد دانش عروض، ترتيب‏بندى كتاب لغت بر طبق حروف الفبا و قرار دادن الفاظى خاص براى بعضى از معانى تنها گوشه‏اى از خلاّقيّت اوست.

ديگر از ابتكارات وى اعراب‏گذارى قرآن است. مى‏دانيم كه قرآن در صدر اسلام بدون نقطه و حركت بوده است و پس از ماجرايى كه در مورد آيه (ان اللَّه برى‏ء من المشركين و رسوله) پيش آمد و آن عرب باديه‏نشين، كلمه «رسولُه»[31] را به كسر خواند (رسولِه) احساس نياز به اعراب‏گذارى قرآن شدت گرفت. از اين رو «ابوالاسود دُئلى» قرآن را نقطه‏گذارى نمود. ولى اين نقطه‏ها در واقع اعراب كلمه بودند مثلاً علامت فتحه، نقطه‏اى روى ابتداى حرف و ضمه، نقطه‏اى روى آخر حرف و كسره، نقطه‏اى زير اول حرف بود؛ اما پس از مدتى، نقش نقطه از اعراب جدا گرديد و جزء خود حرف محسوب شد و حركات شكل ديگرى به خود گرفت و اين ابتكار خليل بن احمد بود كه فتحه را شكل مستطيل بر روى حرف و كسره را شكل مستطيل، زير حرف و ضمه را واو كوچكى روى حرف و تنوين را دوتاى از همان حركت قرار داد.

همچنين رَوْم و اشمام (دو نوع وقف) و همزه و تشديد از ابتكارات خليل بن احمد است.

اين علامت گذاريها سبب مصونيّت قاريان قرآن از غلط خوانى گرديد و باعث شد مردم و دانشمندان جهان اسلام بدانها اهتمام ورزند و از همان زمان جايگاه خود را پيدا كنند. هم اكنون نيز كتابت قرآن در تمام ممالك بدين روش صورت مى‏پذيرد.[32]

8. حفظ آبروى مسلمان‏

وقتى خليل وارد بصره شد تصميم گرفت با ابوعمرو بن علا [اديب بصره‏] مناظره نمايد؛ ولى بعد از ورود در مجلس درس او، سكوت كرد و سپس از آن جا خارج شد. از وى سؤال شد: چه چيز تو را از مناظره منع كرد؟

پاسخ داد:

نگاه كردم و ديدم ابوعمرو مدّت پنجاه سال است كه رياست حوزه درسى بصره را عهده‏دار است. ترسيدم او از پاسخ گفتن به من عاجز شود و آبروى چندين ساله‏اش در اين شهر از بين برود، بدين جهت سكوت كردم.[33]

9. گذشت‏

خليل بن احمد از كنار گروهى رد شد و شنيد در مذمت وى سخن مى‏گويند؛ اما بدون آن كه كدورتى از آنان در دل گيرد اشعارى را زير لب سرود كه مضمون آن‏ها اين است:

نَفْس خود را وادار مى‏نمايم تا از خطاى ديگران بگذرد هر چند خطايشان زياد باشد؛ چرا كه تمام مردم يكى از سه گروه هستند: گروه برتر از من، كه در اين صورت رعايت حق آنان و ادب بر من لازم است. گروه مساوى با من، پس بخشش لغزش آنان موجب برترى من خواهد شد. گروه پايين‏تر از من كه بخشيدن جرم آنان و خوددارى از پاسخ، موجب حفظ آبروى من خواهد گرديد، هر چند سرزنش كنندگان ملامتم نمايند.[34]

10. تواضع‏

شمس‏الدين ذهبى (متوفاى 748 ه'.ق.) مى‏گويد: خليل بن احمد، متدين، با تقوا، قانع، متواضع و داراى همتى بلند بود.[35]

ايوب بن متوكل (استاد خليل) اظهار مى‏دارد:

هر گاه خليل، مطلبى را به كسى تعليم مى‏نمود هرگز چنين وانمود نمى‏كرد؛ ولى اگر از كسى چيزى مى‏آموخت، مى‏نماياند كه از او استفاده كرده است.[36]

و در موردى ديگر، خليل را مى‏يابيم كه به نظّام [از ادباى عرب‏] در حالى كه طفلى خردسال ولى آثار بزرگى از وى نمايان بود مى‏گويد: احتياج ما به فراگيرى از تو بيشتر است.[37]

در تواضع خليل، همان بس كه با تمام عظمتش چنانچه از وى در مورد مطلبى سؤال مى‏شد و او جوابش را نمى‏دانست، با صراحت تمام مى‏گفت: نمى‏دانم! علامه طبرسى در مجمع البيان نقل مى‏كند:

از خليل بن احمد سؤال شد چرا در آيه (حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون) با اين كه خطاب به خدواند است ولى صيغه جمع آورده شده؟ گفت: نمى‏دانم. و مردم از اين پاسخ لذت بردند.


علوم و فنون‏

پنجمين سرفصل در زندگى خليل همانا دانشهايى است كه وى به آنها دست يافت. يكى از بديهى‏ترين مسائل در زندگى علمى وى جامع بودن در دانشهاى گوناگون است كه ارباب تاريخ و يا خودش به آنها تصريح كرده‏اند.

او خود مى‏گويد:

آن قدر علوم در اختيار من است كه اگر آن‏ها را در اختيار همه بگذارم همه مردم در علم يكسان خواهند شد؛ ولى مى‏خواهم كه عالمان، مؤونه‏اى داشته باشند.[38]

دومين دليلى كه ما را بر جامعيت علمى او رهنمون مى‏گردد آن است كه وى در علم و دانش ضرب المثل بوده است.[39] اين مطلب از بسيارى از اشعار عرب و از جمله شعر اسحاق بن ابراهيم موصلى در هجو اصمعى و خالد نجّار در هجو توزى برمى‏آيد.[40]

و سخن ديگر آن كه، توجى [از اديبان عرب‏] مى‏گويد:

اديبان تمام نواحى، در مكّه گرد آمده بوديم و در مورد دانشمندان جهان عرب سخن مى‏رانديم و هركس در برترى اديب شهر خود بر سايرين تكلم مى‏كرد؛ تا آن كه ذكر خليل به ميان آمد. آن گاه ملاحظه كرديم تمام اديبان و دانشمندان حاضر در مجلس، او را باتقواترين مردم و كليد دانش‏ها و به وجود آورنده تحول و دگرگونى در علوم دانستند.[41]

علوم و فنونى كه خليل بن احمد در آن‏ها تبحّر يافت بدين شرح است:

1. نحو

كتابى در ادبيات تازى نمى‏توان يافت كه دست به دامن نظريات خليل فراهيدى نشده باشد. او استادى بزرگ و سخنش در اين فن حجّت قلمداد مى‏گردد.

ابن مُعْتزّ (متوفاى 318 ه'.ق.) مى‏گويد:

خليل بن احمد، داناترين مردم در نحو و ديگر علوم و دقتش از همگان بيشتر است. وى استاد همه مردم زمان خود و بدون رقيب محسوب مى‏گردد.[42]

سيرافى، بزرگ اديب عرب (متوفاى 368ه'.ق.) بيان مى‏دارد:

تخصص خليل در نحو و استخراج مسائل آن به نهايت رسيده بود.[43]

در مهارت خليل در علم نحو همان بس كه او استاد سيبويه، اديب نامى جهان عرب و اسلام است. جلال‏الدين سيوطى (متوفاى 911 ه'.ق.) در اين مورد مى‏گويد:

هر گاه سيبويه در كتاب خود - الكتاب، كه دانشوران، آن را قرآنِ نحو لقب داده‏اند - اظهار مى‏دارد: «و سألته» يا «قال» بدون آن كه گوينده را مشخص نمايد مقصودش خليل بن احمد است.[44]

2. لغت‏

نه تنها مهارت خليل در الفاظ عربى بر همگان آشكار است و او را امام اهل لغت مى‏دانند و كتاب «العين» را در همين مورد تأليف كرد، بلكه لغت فارسى را نيز پس از آن كه در آستانه اضمحلال و ضايع شدن قرار داشت، مرتب و منظم ساخت و بدين وسيله افتخار عرب بر عجم - كه مى‏گفتند الفاظ عربى به صورت قانونمند جمع‏آورى شده ولى لغت عجم بدون ضابطه است - را از بين برد.[45]

3. موسيقى‏

خليل بن احمد، تمايلى به لهو و لعب نداشت؛ چرا كه اين امر با زهد و ورع و عبادت‏هاى او منافات دارد، ولى در عين حال مى‏بينيم كه در مورد موسيقى كتابى به نام «كتاب النغم» تأليف كرده و انواع نغمه‏ها را در آن يادآور شده كه در موضوع خود بى‏نظير بوده است. وقتى اسحاق بن ابراهيم موصلى كتابى در دانش نغمه‏ها نوشت و بر ابراهيم بن مهدى عباسى عرضه كرد ابراهيم او را مورد تحسين قرار داد؛ ولى اسحاق در پاسخ او چنين اظهار داشت:

اين ستايش و تمجيد از آنِ خليل بن احمد است. چرا كه او زمينه آشنايى با اين فن را براى من آماده ساخت.

برخى از دانشمندان گفته‏اند: مهارت خليل در دانش موسيقى و نغمه‏ها سبب انتقالش به علم عروض گرديد.[46]

4. جدال احسن‏

دفاع از مرزهاى اعتقادى و باورهاى دينى بر عهده عالمان و نگهبانان حوزه دين است.

خليل مى‏گويد:

در يكى از سفرها در حالى كه باران به شدت مى‏باريد و من بيمناك از صحرا بودم به صومعه راهبى پناه بردم و در زدم. راهب سؤال كرد:

- كيستى؟

- خليل بن احمد هستم.

- تو همان كسى هستى كه مردم او را يگانه در علوم عرب مى‏دانند؟

- چنين مى‏گويند. ولى من خود را در اين حد نمى‏بينم!

- اگر پاسخ سه سؤال مرا دادى در را به رويت مى‏گشايم و از تو پذيرايى مى‏كنم.

- آن‏ها چيست؟

- آيا چنين نيست كه آن چه در عالم غيب وجود دارد، نمونه‏اى از آن در اين دنيا موجود است و ما به همين وسيله بر عالم غيب استدلال مى‏كنيم؟

- آرى، [همينطور است‏].

- تو معتقد هستى كه خداوند جسم و ماده ندارد، در حالى كه در اين دنيا چيزى را بدين نمونه نمى‏يابيم. و تو اعتقاد دارى بهشتيان مى‏خورند و مى‏آشامند و چيزى از خود دفع نمى‏كنند و اين امر در اين دنيا وجود ندارد. و تو بر اين باور هستى كه نعمت‏هاى بهشت پايان نمى‏يابد در حالى كه آنچه در اين دنياست فناپذير است.

- تمام اين موارد، نمونه‏هايى در عالم دنيا دارد و ما بدين‏وسيله بر جهان غيب استدلال مى‏كنيم؛ اما در مورد خداوند، هر چند نظيرى براى او يافت نمى‏شود ولى نمونه آن، روح است كه با تمام وجود آن را حس مى‏كنيم، ولى نمى‏دانيم كجاست و چگونه است و داراى چه خصوصياتى است و در هنگام مرگ، خروج روح براى ديگران قابل حس نيست و در عين حال به وسيله افعال و حركات و تصرفاتمان پى به وجود روح مى‏بريم .

و اما آنچه در مورد خوردن و آشاميدن اهل بهشت بيان كردى پاسخ آن اين است كه جنين در رحم مادر غذا مى‏خورد در حالى كه دفع نمى‏كند.

و اما پايان نيافتن نعتمهاى خداوند در بهشت، نمونه آن در اين دنيا عدد «يك» است كه هر چه [تا بى نهايت‏] بشمريم از يك استفاده مى‏شود و در عين حال زوال‏ناپذير است.

خليل بن احمد در پايان اين ماجرا مى‏گويد: پس از اين جواب‏ها راهب در را به روى من گشود و از من پذيرايى نيكويى به عمل آورد.[47]

5. شعر

ابن احمد را مهارتى تمام در سرودن اشعار است، بدان حد كه ابن كثير (متوفاى 774 ه'.ق.) از شاعران عرب نقل كرده:

سروده‏هاى اعراب پيشين تا آن هنگام صحيح بود كه خليل پا به عرصه وجود نگذارده بود.[48]

خليل اول كسى است كه تمام حروف الفبا را در يك بيت جمع كرد:

صف خلق خود كمثل الشمس اذ بزغت‏

يحظى الضجيع بها نجلاء معطار.[49]

از زيبا سروده‏هاى او، شعرى است كه كلمه «غروب» در هر بيت آن آمده و در هر مورد به معنى خاصى است.[50]

6. فلسفه‏

دانشمند معروف، حمزة بن حسن اصفهانى (متوفاى 460 ه'.ق.) مى‏گويد:

احمد بن طيب كه فيلسوف زمان خود بود خليل بن احمد را جزء فلاسفه اسلام مى‏شمرد.[51]

7. حساب

تسلط او در اين دانش از آن جا معلوم مى‏گردد كه وى تصميم گرفت اين علم را به صورتى آسان به مردم ارائه دهد كه حتى اگر كنيزى در دادگاه حاضر شد مغبون نگردد. روزى در حالى كه عميقاً در اين فكر بود با مركبى برخورد كرد و همين سبب فوتش گرديد.[52]

8. عَروض‏

عروض همان گونه كه علم منطق ميزان سنجش استدلال است و ارسطو بنيانگذار آن مى‏باشد. علم عروض نيز ميزان سنجش درستى شعر است و خليل بن احمد معمار و بنيان‏گذار آن محسوب مى‏گردد.[53]

ابوطيب لغوى (متوفاى 351 ه'.ق.) مى‏گويد:

خليل در يكى از سفرهايى كه به حج مشرف شد، پرده خانه خدا را گرفت و عرضه داشت. بارالها! مرا علمى روزى گردان كه كسى در آن بر من سبقت نگرفته باشد و آيندگان نيز فقط آن را از من فراگيرند. بعد از اين سفر، خداوند دانش عروض را به وى كرامت كرد.[54]

بى شك آشنايى خليل با آهنگ‏ها و دانش موسيقى ارتباطى تنگاتنگ با آشنايى وى با عروض داشته است و از اين جهت ابن معتز مى‏گويد:

روزى خليل، از بازار مسگران بصره گذر مى‏كرد و در مورد آهنگ‏هاى گوناگونى كه به گوش مى‏رسيد تفكر كرد و با خود گفت: مى‏توان از اين صداها قانونى بنا كرد و پس از مدتى دانش عروض را بنا نهاد.[55]

نضر بن شميل مى‏گويد:

هنگامى كه خليل تصميم گرفت شعر عرب را قانونمند نمايد در حالى كه چوبى را به دست گرفته و بر طشتى مى‏كوبيد، مى‏گفت: فاعلن، مستفعلن، فعولن... برادر خليل با شيندن اين كلمات نامأنوس، مضطرب شد و دوستان خليل را جمع كرد و ابراز داشت كه وى ديوانه شده است. وقتى آنان به منزل خليل رسيدند او را در همان حال يافتند و خطاب به وى گفتند: تو را چه شده؟ اگر مى‏خواهى درمانت كنيم! خليل كه دچار شگفتى شده بود گفت: مقصود شما از اين سخنان چيست؟ گفتند: برادرت گمان كرده كه تو ديوانه شده‏اى؟ خليل در ضمن شعرى خطاب به برادرش چنين گفت:

اگر مى‏دانستى چه مى‏گويم مرا معذور مى‏داشتى و يا اگر من نمى‏دانستم تو چه مى‏گويى ملامتت مى‏كردم. لكن تو نمى‏دانى من چه مى‏گويم و ملامتم مى‏كنى و من مى‏دانم تو جاهل هستى و تو را معذور مى‏دارم.[56]


كتاب‏ها

بعضى از مورخان، براى خليل هفتاد و چند اثر برشمرده‏اند؛ ولى نامى از آن‏ها به ميان نياورده‏اند.[57] اما علامه سيد محسن امين، كتاب‏هاى خليل بن احمد را بدين ترتيب برمى‏شمرد:

زبدة العروض، العين، فائت العين، الامامة، الايقاع، النغم، الجمل، الشواهد، النقط و الشكل، معانى اسماء الحروف‏[58]

كتاب العين‏

اين مجموعه كه در مورد لغت تأليف شده داراى دو ويژگى است و به همين سبب از ساير كتاب‏هايش ممتاز گرديده:

نخست آن كه اين تصنيف مشهورترين اثر خليل است و دوم آن كه اين مجموعه از آفات محفوظ ماند و اينك در زمان ما هم موجود است و مانند ساير آثارش از بين نرفت. هنگامى كه او تصميم گرفت براى اولين بار كتابى در لغت بر طبق حروف الفبا بنويسد، ملاحظه نمود كه «الف»، حرف علّه (اصطلاحى خاص نزد اهل صرف) و شروع از «باء» هم بدون دليل است. آن گاه بدين مطلب توجه نمود كه تمام حروف از حلق ادا مى‏گردند. بنا بر اين معيار خود را بر اين قرارداد كه ارتباط كداميك از حروف با حلق شديدتر است و در اين ميان حرف «عين» را داراى اين ويژگى دانست و لغاتى را كه با حرف عين شروع مى‏شوند نخست مورد بحث قرارداد و كتاب خود را به همين نام (العين) ناميد؛ چرا كه اين گونه نام‏گذارى روش بعضى از اديبان در زمان گذشته بوده است مانند كتاب «جيم» هِرَوى.

بر اين اساس، خليل در كتاب لغت خود بدين ترتيب از الفاظ عرب بحث مى‏كند:

ع، ح، ه، خ، غ، ق، ك، ج، ش، ض، ص، س، ز، ط، د، ت، ظ، ذ، ث، ر، ل، ن، ف، ب، م، و، ا، ى[59]‏

جلال‏الدين سيوطى مى‏گويد:

مجموع لغات به كار برده شده در كتاب العين، اعم از مهمل و مستعمل دوازده ميليون و سيصد و پانزده هزار و چهارصد و دوازده عدد بوده است.[60]

و اما در مورد اعتبار و صحت انتساب اين كتاب به خليل بن احمد، علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى سخنى جامع بيان داشته است:

اين كتاب قابل اعتماد و نزد اهل فن مورد قبول است. و بدين جهت روش استادان و بزرگان بر اين واقع شده (كه از ميان كتب لغت) تنها از اين مجموعه لغوى روايت كنند و براى روايت و ذكر سند اجازه دريافت نمايند.

از جمله اين بزرگان، ابوالفرج محمد بن اسحاق النديم است كه سند خود را در فهرستش ذكر نموده و همچنين دانشواران ديگر شيعه و سنى تصريح مى‏كنند كه اين كتاب (العين) از آنِ خليل بن احمد فراهيدى است. و از جمله كسانى كه تصريح به اين مطلب كرده ابن دُرَيد در خطبه و مقدمه كتاب «الجمهره» و جلال‏الدين سيوطى در «المزهر» است. پس بعد از اين همه، مجالى نيست براى توجه نمودن به احتمال بعضى كه عقيده دارند اين كتاب مربوط به ليث بن مظفّر است و فخر رازى آن را در كتاب «المحصول» ذكر نموده يا احتمال اين كه خصوص حرف عين از خليل است و بقيه از ليث و غير اين احتمالات به ادعاى اين كه غلطهايى در اين كتاب هست - كه از مثل خليل به دور است -؛ زيرا اين ادعا از اصل مردود است. ما مى‏بينيم عبدالواحد بن على لغوى در كتاب «مراتب النحويين» مى‏گويد: بيشتر ايراداتى كه ابوطالب مفضل بر اين كتاب گرفته وارد نيست و ابوبكر زُبيدى كه مجموعه‏اى را در رد بر «العين» تصنيف كرده، تصريح نموده است كه اشتباهات موجود در العين در بيشتر موارد ناشى از اشتقاق است (نه اصل لغت)؛ مثل آن كه كلمه سه حرفى در ضمن الفاظ چهار حرفى ذكر شده يا به عكس. و اين نيز گاه مربوط به نسخه بردار است نه مؤلف. و بر فرض كه اين گونه خلاف ترتيب‏ها از خود مؤلف سر زده باشد نيز بعيد نيست؛ زيرا كسى كه براى اولين بار به ابتكار خود، دست به چنين ترتيب بندى مى‏زند، بدون آن كه احدى دراين امر بر وى سبقت گرفته باشد ممكن است در مواردى دچار خطا بشود چرا كه بشر، هر چند به مقام والايى برسد باز محصولات فكرى او بى نياز از بازنگرى و نقد و نظر نيست.[61]

بعضى از مورخان، در عدم انتساب كتاب العين به خليل بن احمد، اين داستان را ثبت كرده‏اند:

روزى خليل نزد ليث بن رافع (از اديبان عرب كه در پيشگاه برامكه جايگاهى خاص داشت) رفت و ليث پس از آشنايى با مقام علمى و ادبى خليل، هداياى زيادى به وى عنايت كرد و او را بى نياز نمود. خليل در بازگشت از اين ملاقات به فكر تحفه‏اى لايق برآمد و كتاب العين را با خط و جلدى زيبا نزد ليث فرستاد. ليث با مطالعه اين كتاب، شيفته آن گرديد و صدهزار درهم جايزه براى خليل فرستاد و شب و روز خود را صرف مطالعه آن نمود تا آن كه نيمى از اين مجموعه را حفظ كرد.

در همين ميان، ليث دور از چشم همسرش (كه از اشراف بود) كنيزى خريدارى نمود؛ ولى پس از مدتى اين ماجرا افشا شد و همسر ليث براى انتقام گرفتن از او كتاب «العين» را سوزانيد. ليث پس از آگاهى از اين امر در حالى كه سراسر وجودش را غم فراگرفته بود، نصف اين كتاب را كه حفظ كرده بود نوشت و دستور داد نصف ديگر آن را عالمان و اديبان عرب بنويسند. ولى آنان هرگز نتوانستند مانند آن كتاب را تصنيف نمايند. از اين رو نيمه اول و آخر اين مجموعه تمايزى آشكار دارد.[62]

علامه، سيد حسن صدر (1354 - 1272 ه'.ق.) در مورد اين داستان چنين اظهار مى‏دارد:

هيچ ترديدى ندارم كه اين، افسانه‏اى مجعول است و سازنده آن كسى جز ابن معتز نيست و سپس سخن چند تن از دانشوران و اديبان عرب را در تأييد اين كه تمام كتاب العين و حتى ترتيب‏بندى آن از خليل بن احمد است ذكر مى‏نمايد.[63]

شرح حال هر يك از استادان و شاگردان خليل خارج از حوصله مقاله و موجب اطاله آن است از اين جهت فقط به ذكر نام آنان بسنده مى‏نماييم.


استادان

1. ايوب السختيانى.

2. عاصم الاحول.

3. عوام بن حوشب.

4. غالب القطان.

شاگردان‏

1. سيبويه.

2. نضر بن شُميل.

3. هارون بن موسى نحوى.

4. وهب بن جرير.

5. اصمعى.[64]


افول‏

بيشتر اديبان و تاريخ‏نگاران، غروب اين خورشيد جهان ادب را سال (170 ه'.ق.) دانسته‏اند. على بن نصر مى‏گويد:

خليل را پس از مرگش در عالم رؤيا ديدم و در همان حال با خود گفتم: هيچ يك از گذشتگان‏مان را در خواب به مانند خليل با اين علم و دانش نديده بودم. آن گاه از وى سؤال كردم: خداوند با تو چگونه رفتار كرد؟ خليل پاسخ داد: خداى متعال مرا بخشيد و مورد ترحم قرار داد و سپس ادامه داد:

آنچه اندوختم هيچ يك سودمند واقع نگرديد و تنها چيزى كه مفيد به حال من بود ذكر «سبحان‏اللَّه و الحمدللَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر» بود.[65]


گنجينه‏

هنر و زيبايى مردان، همانا سخنان و اندرزهاى حكيمانه‏اى است كه از خود به يادگار مى‏گذارند. خليل بن احمد نيز گفتارهاى حكمت‏آميزى دارد كه بدون ترديد از چشمه‏هاى تقوا و مكتب اهل بيت(ع) نشأت گرفته است. اينك بعضى از نصايح و مواعظ او را بدان اميد در آخرين بخش سخن خود ذكر مى‏نماييم كه به تعبير قرآن كريم همه ما را نفع بخشيده چراغى فرا راهمان باشد.[66]

1. خطاى استاد

لايعرف الانسان خطأ معلمه حتى يجالس غيره؛ انسان پى به خطاى استاد خود نمى‏برد مگر آن كه با ديگران نيز به گفت و گو بپردازد.[67]

2. بى‏اعتبارى دنيا

دنيا به جز گذشت شب و روز و سال‏ها و ماه‏ها چيزى نيست. گذرانى كه تازه‏ها را به كهنه و بدن بزرگان را به قبر نزديك مى‏نمايد. گذشتى كه همسران غيرتمندان را به ديگران سپرده و مالى را كه بخيل با حرص جمع كرده تقسيم مى‏نمايد.[68]

3. آمادگى براى مرگ‏

و قبلك داوى الطبيب المريض‏

فعاش المريض و مات الطبيب‏

فكن مستعداً لدار الفناء

فان الذى هوآت قريب.[69]

چه بسا قبل از تو، طبيب مريضى را مداوا نمود كه مريض زنده ماند و طبيب از دنيا رفت. پس تو آماده سراى آخرت باش؛ چرا كه آنچه مى‏آيد نزديك است.

4. برترى عالمان‏

ان لم تكن هذه الطائفه اولياءاللَّه تعالى فليس للَّه ولى؛ اگر اهل دانش، اولياى خدا نباشند پس وليّى‏اى براى او نخواهد بود.[70]

5. دوستان، دشمنان

ابو محمد يزيدى مى‏گويد:

روزى به ديدار خليل رفتم. او را ديدم كه بر حصيرى كوچك نشسته و خوش نداشتم جاى او را تنگ كنم. خليل گفت: سوراخ سوزنى براى دو دوست كوچك نيست و تمام دنيا براى دو دشمن وسعت ندارد. و اين شعر را به همين مضمون است خواند:

مااتسعت ارض اذا كان من

تبغض فى شى‏ء من الارض.[71]

6. معيار جود و زهد

از خليل بن احمد سؤال شد: جود چيست؟ گفت: بذل موجود. سؤال شد زهد چيست؟ پاسخ داد: تا آنچه دارى به طلب به چيز ديگر نروى.[72]

7. جديّت در فراگيرى علم‏

العلم لا يعطيك بعضه حتى تعطيه كُلَّك؛ دانش، بخشى از خود را به تو نخواهد داد مگر آن كه تو تمام وجودت را در اختيارش قرار دهى.[73]

8. بهترين زمان تفكر

بهترين زمان براى بهره بردارى از ذهن هنگام سحر است.[74]

9. كمال عقل‏

كمال عقل در سنّ 40 سالگى است و اين همان زمانى است كه خدواند پيامبر(ص) را به نبوت مبعوث ساخت...[75]

10. تعريف دنيا

الدنيا مختلفات تأتلف و مؤتلفات تختلف؛ دنيا عبارت است از مختلف‏هايى كه با يكديگر مأنوس مى‏شوند و مأنوس‏هايى كه از يكديگر جدا مى‏گردند.[76]

دانشمندان اظهار داشته‏اند بهترين تعريف براى دنيا همانا اين تعريف است.[77]

11. هوس‏ها

اگر آرزوها و هوس‏ها كسى را در خطا و لغزش فرو برد. روزگار او را به رنجير خواهد كشيد.[78]

12. چهار گروه‏

مردان بر چهار قسم هستند:

مردى كه مى‏داند و به علم خود آگاه است. اين، عالمى است كه بايد از او پيروى كرد.

دوم، مردى كه مى‏داند ولى به علم خود، آگاه نيست. اين، غافلى است كه بايد او را آگاه كرد.

سوم مردى كه نمى‏داند ولى به جهل خود، آگاه است. اين شخصى است كه بايد به او آموخت.

چهارم، مردى كه جاهل است، ولى گمان مى‏كند دانا است. اين، احمق است كه بايد از وى دورى كرد.[79]

ظاهر امر چنين است كه مبتكر اين تقسيم، خليل بن احمد بوده و ديگر عالمان و اديبان و شاعران از خليل بن احمد استفاده كرده‏اند.

13. عاقبت انديشى‏

كسى كه قبل از برخورد با مشكل آن را تدبير نمايد، در وقت روبرويى با آن، نيازى به چاره‏انديشى ندارد.[80]

14. سه خصلت

خليل مى‏گفت:

دوست دارم در پيشگاه خداوند، برترين و نزد مردم متوسطترين و نزد خود، پست‏ترين مردم باشم. و پيوسته براى اين سه امر، دعا مى‏كرد.[81]

و ما نيز از خداوند چنين مى‏خواهيم.







--------------------------------------------------------------------------------

[1] معجم رجال الحديث، آيةاللَّه خويى، ج 7، ص 79، چاپ اول.

[2] مروج الذهب، على‏بن‏حسين‏المسعودى، ج 2، ص‏161، دارالهجرة، 1404 ه'.ق.

[3] سبأ، آيه 16.

[4] بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 34، ص 403.

[5] نورالقبس المختصر من المقتبس، ابى‏عبيد المرزبانى، ص 56، دارالنشر.

[6] همان.

[7] الانساب، سمعانى، ج 1، ص 120، دارالجنان.

[8] تنقيح المقال، مامقانى، ج 1، ص 403، چاپ سنگى.

[9] روضات الجنات، موسوى خوانسارى، ج 3، ص 300، نشر اسماعيليان.

[10] كتاب الرجال، تقى‏الدين حسن بن على بن داوود الحلى، ص 89، نشر رضى.

[11] رجال العلامة الحلى، حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلّى، ص 67، نشر رضى.

[12] روضات الجنات، ج 3، ص 300؛ سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 1، ص 426، نشر فراهانى.

[13] همان.

[14] تنقيح المقال، ج 1، ص 403.

[15] كشف الغمه فى معرفة الائمه، ج 1، ص 411، مكتبة بنى‏هاشمى.

[16] الامالى، شيخ صدوق، ص 190.

[17] الاعلام، زِرِكْلى، ج 2، ص 314.

[18] معجم‏الادباء، ياقوت حَمَوى، ج 3، ص 1271.

[19] مراتب النحويين، ابوالطيب عبدالواحد بن على اللغوى الحلبى، ص 27.

[20] بغية الوعاة فى طبقات اللغويين و النجاة، جلال‏الدين عبدالرحمان السيوطى، ج 1، ص 558.

[21] معجم الادباء، ج 3، ص 1271.

[22] همان.

[23] همان.

[24] اِنْباه الرواة على اَنْباه النحاة، جمال‏الدين ابى الحسن على بن يوسف القِفطى (متوفاى 624 ه'.ق.)، ج 1، ص 378.

[25] روضات الجنات، ج 3، ص 290.

[26] معجم الادباء، ج 3، ص 1263.

[27] ابوالحسن عبداللَّه بن مقفع، مشهور در انشاء و ادب فارسى و عربى است. او در اصل، مجوسى بود ولى به وسيله عيسى بن على، عموى منصور، ظاهراً مسلمان شد و در واقع بر كفر خود باقى ماند. وى ترجمه كننده كتاب «كليله و دمنه» به عربى و نويسنده كتاب «الدرة البهيمه» است.

[28] معجم الادباء، ج 3، ص 1268.

[29] مرآة الجنان و عبرة اليقظان، ابى محمد عبداللَّه بن اسعد يافعى مالكى (متوفاى 768 ه'.ق.)، ج 1، ص 364.

[30] معجم الادباء، ج 3، ص 1263؛ بغية الوعاة، ج 1، ص 559.

[31] توبه، آيه 3.

[32] الاتقان، جلال‏الدين سيوطى، ج 2، ص 171.

[33] مرآة الجنان، ج 1، ص 367.

[34] نورالقبس، ص 57.

[35] سير اعلام النبلاء، شمس‏الدين ذهبى، ج 7، ص 430.

[36] همان، ص 431.

[37] سرح العيون فى شرح رسالة ابن زيدون، جمال‏الدين بن نباتة المصرى (متولد 686 - متوفاى 768ه'.ق.)، ص 226.

[38] همان، ص 270.

[39] نورالقبس، ص 57.

[40] همان.

[41] مراتب النحويين، ص 29.

[42] طبقات الشعراء، ابن معتز، ص 95.

[43] اخبار النحويين و البصريين، قاضى ابوسعيد حسن بن عبداللَّه السيرافى، ص 30.

[44] بغية الوعاة، ج 1، ص 558.

[45] معجم الادباء ج 3، ص 1261.

[46] اعيان الشيعة، سيد محسن امين، ج 6، ص 339.

[47] معجم الادباء، ج 3، ص 1270.

[48] البداية و النهاية، ابن كثير، ج 10، ص 173.

[49] معجم الادباء، ج 3، ص 1263.

[50] مراتب النحويين، ص 33.

[51] التنبيه على حدوث التصحيف، حمزة بن حسن اصفهانى، ص 195.

[52] بغية الوعاة، ج 1، ص 560.

[53] مرآة الجنان، ج 1، ص 362.

[54] مراتب النحويين، ص 31.

[55] طبقات الشعراء، ص 95.

[56] معجم الادباء، ج 3، ص 1269.

[57] روضات الجنات، ج 3، ص 295.

[58] اعيان الشيعة، ج 6، ص 341.

[59] رياض العلماء و حياض الفضلاء، ميرزا عبداللَّه افندى اصفهانى (از علماى قرن 12) ج 2، ص 254.

[60] بغية الوعاة، ج 1، ص 559.

[61] الذريعه الى تصانيف الشيعة، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 15، ص 365.

[62] اين داستان در بعضى از كتاب‏ها و از جمله مجالس المؤمنين ذكر شده ر.ك: مجالس المؤمنين، قاضى نوراللَّه تسترى (شهيد 1019) ج 1، ص 552.

[63] تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، سيد حسن صدر، ص 153.

[64] سير اعلام النبلاء، ص 430.

[65] نورالقبس، ص 72.

[66] ذاريات، 55.

[67] مستطرفات السرائر، ص 494.

[68] طبقات الشعراء، ص 98.

[69] معجم الادباء، ج 3، ص 1271.

[70] همان.

[71] همان، ص 1269.

[72] همان، ص 1268.

[73] روضات الجنات، ج 3، ص 296.

[74] همان.

[75] همان.

[76] همان و سفينة البحار، ج 1، ص 426.

[77] سفينة البحار، ج 1، ص 426.

[78] معجم الادباء، ج 3، ص 1270.

[79] همان، ص 1246.

[80] سرح العيون، ص 270.

[81] نورالقبس، ص 56.


به نقل از سایت الشیعه
Member
Member
پست: 50
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶, ۵:۱۷ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 37 بار
تماس:

زندگينامه محدثين رحمت الله عليهم بخش هفتم

پست توسط mortezaramazani »

بنام خداوند حکیم

شیخ ابو جعفر طوسى رحمة الله

شـيـخ ابـوجـعفر طوسى , معروف به (شيخ الطائفه از ستارگان بسيار درخشان جهان اسلام اسـت در فـقـه و اصول و حديث و تفسير و كلام و رجال تاليفات فراوان دارد اهل خراسان است در سـال 385 مـتولد شده و در سال يعنى در سالگى به بغدادمهاجرت كرد و تا پايان عمر در عـراق مـانـد و پس از استادش سيد مرتضى علم الهدى ,رياست علمى و فتوائى شيعه به او منتقل گرديد.
مدت پنج سال پيش شيخ مفيد درس خوانده است ساليان دراز از خدمت شاگرد مبرزشيخ مفيد, سـيد مرتضى بهره مند شده است استادش سيد مرتضى در سال 436درگذشت و او 24 سال ديگر پـس از اسـتـادش در قـيـد حيات بود دوازده سال بعد از سيددر بغداد ماند, ولى بعد به علت يك سـلسله آشوبها كه خانه و كاشانه اش به تاراج رفت ,به نجف مهاجرت كرد و حوزه علميه را در آنجا تاسيس كرد و در سال460 در همانجادرگذشت قبرش در نجف معروف است شيخ طوسى كتابى در فقه دارد به نام النهايه كه در قديم الايام كتاب درسى طلا ب بوده است كتاب ديگرى دارد به نام المبسوط كه فقه را وارد مرحله جديدى كرده است و در عصر خودش مشروح ترين كتاب فـقـهـى بـوده اسـت كـتـاب ديـگرى دارد به نام الخلاف كه در آنجا هم آرا فقها اهل سنت را بيان كرده , و هم راى شيعه را شيخ طوسى كتابهاى ديگرى نيز در فقه دارد, قدما تا حدوديك قرن پـيـش , اگر در فقه شيخ را به طور مطلق مى گفتند, (منظور آنان شيخ طوسى بود و اگر شيخان مى گفتند مقصود شيخ مفيد و شيخ طوسى بوده است .
شيخ طوسى يكى از چند چهره معروفى است كه در سراسر فقه نامشان برده مى شودخاندان شيخ طـوسى تا چند نسل همه از علما و فقها بوده اند پسرش شيخ ابوعلى ملقب به مفيد ثانى , فقيه جـليل القدرى است و بنا بر نقل مستدرك (ج 3 , ص 498 او كتابى دارد به نام امالى و كتاب النهايه پدرش را نيز شرح كرده است .
مطابق نقل كتاب لؤلؤة البحرين دختران شيخ طوسى نيز فقيهه و فاضله بوده اند شيخ ‌ابوعلى فرزندى دارد به نام شيخ ابوالحسن , بعد از پدرش مرجعيت و رياست حوزه علميه به او منتقل گـرديـد و بنا بر نقل ابن عماد حنبلى در كتاب شذرات الذهب في اخبار من ذهب (ج 4 , ص 126 و 127 در زمان اين فرد بزرگ , زاهد و عالم , بوده است عماد طبرى گفته است اگر صلوات بر غير انبيا روا بود, من بر اين مرد صلوات مى فرستادم او (پسر شيخ در سال 540 درگذشته است 2
ولادت :
فقيه بزرگوار, محدث كبير, مفسر نامى , دانشمند پرآوازه , شيخ الطائفه ,ابوجعفر محمد بن حسن بـن على طوسى , در رمضان سال 385 ه ق در شهر طوس خراسان ديده به جهان گشود پس از طى تـحـصيلات مقدماتى در زادگاه خود, در سال408 ه ق هنگامى كه 23 ساله بود, به بغداد عزيمت نمود.
در آن هـنـگـام ريـاسـت مذهب جعفرى در زمان غيبت امام زمان (عج با شيخ ‌بزرگوار و بزرگ پـرچـمـدار شـيعه , محمد بن محمد عكبرى بغدادى , معروف به شيخ ‌مفيد بود پس شيخ طوسى ملازمت او را اختيار كرد و شاگردى او را پذيرفت و تا پايان زندگى او از محضرش بهره ها برد.
در هـمـيـن زمـان از مـحضر مشايخ ديگر, مانند: حسين بن عبيد اللّه غضايرى (م 411 , ابن جنيد اسكافى (م 381 و احمد بن محمد بن موسى معروف به ابى الصلت اهوازى نيز كسب فيض نمود.
وى بـه عـلـت هوش سرشار و ذكاوت فوق العاده اش مورد توجه استادبزرگوارش شيخ مفيد قرار گرفت بدين جهت اكثر اوقات را با شيخ به سر مى برد تااينكه در رمضان سال 413 ه ق شيخ مفيد بـه جـوار رحـمـت الـهـى شتافت پس از رحلت اين مجتهد سترگ شيعه , رياست مذهب شيعه به دانـاترين و والامقام ترين شاگردش يعنى سيد مرتضى علم الهدى (برادر سيد رضى , گردآورنده نـهـج الـبـلاغه رسيد بدين خاطر شيخ طوسى بدو پيوست و از علوم الهى سرشارى كه از زبان او جارى مى گرديد, مستفيض شده و از چشمه گواراى علم و دانش او سيراب و بهره مند گشت .
سـيـد مرتضى نيز كه در او لياقت و استعداد كامل را ديده بود, او را مورد عنايات و توجهات خاصه خـود قـرار داده و او را بـه تدريس واداشت و مقررى قابل توجهى (12 دينار در ماه براى او تعيين نمود بدين ترتيب شيخ طوسى 23 سال نيز درملازمت آن عالم بزرگوار به سر برد تا اينكه سيد در ربيع الاول سال 436ه ق , در سن81 سالگى درگذشت .
بعد از رحلت آية اللّه سيد مرتضى علم الهدى , رهبرى و پرچمدارى شيعه به شيخ طوسى رسيد در ايـن هـنـگام منزل شيخ در محله كرخ بغداد, پناهگاه و مقصد ومقصود مسلمانان بود جهت درك محضر او علما و دانشمندان بسيارى از سراسرسرزمين اسلامى , قصد بغداد را مى نمودند تا افتخار مـجـالـسـت و شـاگردى او را دريابندو از چشمه خروشان علم الهى كه بر زبان او جارى مى شد, استفاده برند.
بـدينگونه شماره شاگردان وى از فقها و مجتهدين و علما شيعه , به بيش ازسيصد تن رسيد و در همان وقت چند صد نفر از علماى اهل سنت نيز از محضر اواستفاده مى كردند.
گفتار نجاشى :
نجاشى (متوفى 450 ه ق , معاصر او در شان شيخ مى نويسد:.
ابوجعفر محمد بن حسن بن على طوسى , بزرگى از اصحاب ما, ثقه , عين ازشاگردان استاد ما ابوعبداللّه (مفيد مى باشد او تاليفاتى دارد يكى از آنها تهذيب الاحكام و آن كتاب بس بزرگى است , و ديگرى الاستبصار ـ النهايه ـ المفصح (درامامت ـ مالايسع المكلف الاخلال به كتاب العدة (در اصـول فـقـه ـ كـتـاب الـرجـال مـن روى عن النبى (ص و عن الائمه (ع ـ كتاب فهرست كـتـب الـشيعه و اسامى المصنفين ـالمبسوط(درفقه ـ مقدمه اى درمدخل علم كلام ـ الايحاز (در ارث ـ مـسـالة فى العمل بخبر الواحد ـ كتاب مايعلل و ما لايعلل ـ كتاب الجمل والعقود ـ تلخيص الـشـافـى (درامـامـت ـ مـسـالـة فـى الاحوال ـ كتاب التبيان في تفسير القرآن ـ شرح المقدمة ـ رياضة العقول ـ تمهيد الاصول , و شرح جمل العلم والعمل 6 .
آثار و تاليفات:
شـيخ آقا بزرگ تهرانى , در مقدمه تفسير التبيان تاليف شيخ طوسى , از 48كتاب وى نام برده است اين كتابها را مى توان در موضوعات زير دسته بندى نمود:
1 ـ تفسير قرآن 3 كتاب .
2 ـ فقه و احكام 11 كتاب .
3 ـ اصول فقه2 كتاب .
4 ـ اخبار و احاديث 3 كتاب .
5 ـ رجال و درايه 3 كتاب .
6 ـ كلام و عقائد 16 كتاب .
7 ـ ادعيه و مناجات 5 كتاب .
8 ـ مقتل و تاريخ 2 كتاب .
9 ـ پاسخ مسائل 3 كتاب 7 .
برخى از عناوين كتابها به اين قرار مى باشد:.
النهايه ـ الخلاف ـ المبسوط ـ عدة الاصول ـ تفسير التبيان ـ تلخيص الشافى ـالغيبة ـ الفهرست ـ رجال ـ مصباح المتهجد و.
1 ـ الـنـهـايـة : اين كتاب كه يكى از نخستين آثار شيخ است وى فتاواى خود را درمسائل فقهى به عـبـارات و روايات نوشته و مسائلى را كه درباره آن روايت يا حديثى نيافته است متعرض نگرديده است اين كتاب تا عصر محقق همانند شرائع محقق مطرح بود.
2 ـ المبسوط: بر خلاف نهايه , اگر چه كتابى است فقهى , ولى در آن شيخ اجتهادنموده و مسائل را بـا ديـد كلامى و اصولى بررسى كرده و فتوا داده است اين كتاب فتاواى اجتهادى شيخ مى باشد از كتابهاى ديگر شيخ اين كتابها را مى توان نام برد:.
3 ـ الخلاف : در اين كتاب مباحث اخلاقى و موارد مورد اتفاق فريقين را بازگوكرده است .
مـفـصـح (در امـامت , لايسع المكلف الاخلال به (در اصول , عدة الاصول (در علم اصول , الرجال كه نام رجالى است كه از اصحاب پيامبر اكرم (ص و ياران ائمه معصومين (ع روايـت كرده اند فهرست كه فهرست كتب شيعه ونام مؤلفان آنها مى باشد مقدمه در علم كـلام , ايـجاز در فرائض رساله , مساله درعمل به خبر واحد رساله مايعلل و مالايعلل , كـتاب رياض العقول كه شرح مقدمه و در علم كلام است تمهيد الاصول كه شرح جمل الـعـلم و العمل سيد مرتضى علم الهدى است كتاب جمل العلم و العمل , كتابهاى عقود و تلخيص الشافى درامامت كتاب التبيان در تفسير قرآن تفسير التبيان در20 مجلد قرار دارد ايـن كـتـاب در سـالـيـان اخـيـر بـه صـورت 10 مـجلد به چاپ رسيده است اين تفسير نخستين تـفـسيراستدلالى شيعه است زيرا قبل از آن كتابهاى تفسيرى شيعه همگى روائى (يعنى مجموعه روايات و احاديث پيرامون آيات بودند.
ايـن ابـتـكار شيخ , بعدها پى گيرى شد و بدين ترتيب يك سرى از ارزشمندترين تفاسير استدلالى شـيـعـه بـه وجود آمد از جمله تفسير مجمع البيان طبرسى در 10جلد, تفسير گازر, تفسير المنهج , تفسير خلاصة المنهج , تفسير ابوالفتوح رازى واخيرا تفسير الميزان و تفسير نمونه و دهها تـفـسـير ديگر كه ما در كتاب طبقات مفسران شيعه در مجلدات پنجگانه شرح و تفيل آنها را داده ايم .
ديگر كتابهاى شيخ عبارتند از:
رساله در تحريم فقاع (آب جو .
مسائل دمشقيه (كه دوازده مساله است .
مسائل حلبيه .
مسائل حائريه .
مسائل الياسيه (كه صد مساله است .
مسائل جيلانيه (كه 24 مساله است .
مسائل در فرق ميان نبى و امام .
رساله نقض بر ابن شاذان .
رساله مختصر (در ادعيه و مناسك حج .
رساله مسائل ابن براج .
كـتـاب مـختصر مصباح المجتهد (در ادعيه كه همانند مفاتيح الجنان ثقة المحدثين شيخ عباس قمى رايج بين مردم بوده است .
كتاب انس التوحيد (در ادعيه
كتاب الاقتصار فيما يجب على العباد.
كتاب مختصر المصباح .
كتاب اخبار مختار بن ابى عبيده ثقفى .

كتاب مقتل الحسين (در حادثه دلخراش كربلا)
كتاب اختيار الرجال كشى .
كتاب مجالس (در اخبار و احاديث )
كتاب هدايه المسترشد و بصيرة المتعبد.
كتابى در اصول و عقايد و كلام .
مسائل رازيه در وعيد.
مسائل فارسيه (در آيات قرآن)
و كتاب الغيبة كه در مورد زندگانى حضرت ولى عصر بقية اللّه الاعظم نوشته شده است و يكى از مـحـكم ترين و استدلالى ترين كتب شيعه تا زمان خود شيخ و حتى امروز مى باشد در اين كتاب به تـمـامى سؤالات و اشكالات مخالفين در مورد غيبت ,تولد و طول عمر حضرت مهدى (عج ) پاسخ داده شده است اين كتاب در سالهاى اخير به فارسى ترجمه شده است , ولى اينك ناياب مى باشد.
مقام و موقعيت شيخ طوسى :
شـيـخ مفيد كه استاد شيخ طوسى است , نخستين شخصيت علمى در شيعه است كه علم كلام را تنظيم و تبويب نمود و آن را به عظمت و اعتبار خود رسانيد شيخ ‌طوسى نيز اكثر كتب خود را در عـلم اصول و عقايد با بيانات كلامى درآميخته است اين كار شيخ به علماى ديگر نيز جرات داد كه تـفـسـير قرآن را با مشربهاى عقيدتى وفكرى گوناگونى عرضه بدارند بدين ترتيب پس از شيخ , تـفـاسـيـرى بـا مـشـربهاى فلسفى و عرفانى و علمى به وجود آمد كه تاثير مهمى در تغيير افكار مسلمين باقى گذاشت .
يـكـى ديـگـر از تاثيرات و ابتكارات شيخ طوسى , استفاده از احاديث اهل سنت واستنتاج از مسائل كلامى آنان مى باشد اين استفاده باعث ورود فرهنگ اهل سنت دركتب شيعه و انتقال آرا شيعه به ديـگـران بود تفاسير مهمى چون مجمع البيان و تفسيرابوالفتوح رازى نيز از اين تاثير فرهنگى در امان نمانده و يك سرى مسائلى را كه مورداختلاف و يا انكار شيعيان مى باشد, در متن خود آوردند كـه اخـيـرا عـالـم وارسـته ومجاهد, علا مه مرتضى عسكرى با تحقيقات سى ساله خود ريشه اين كجرويها رايافته و آنها را افشا نمود كه تحقيقات ايشان در جاى خود ارزشمند مى باشد 8 .
مجتهدى كه مرجعيت مجتهدان را داشت :
از خـصـوصـيات ديگر شيخ طوسى آن است كه تا مدت طولانى فقهاى شيعه راتحت تاثير آرا خود قرار داد, به طوريكه هيچ يك از فقها جرات نيافتند كه در برابرآرا فقهى شيخ , نظريات خود را ابراز نـمـايـنـد الـبـتـه ايـن مـسائل باعث ركود تكامل فقهى در برهه اى از زمان گرديد, ولى بعدها با درخششى كه برخى از فقها از نسل آن بزرگ فقيه نمودند, اين سد شكسته گرديد و آرا و نظريات فـقـهى جديد در عرصه زندگى مسلمانان طلوع و تجلى نمود و افكار و آرا جديد فقهى در عرصه زنـدگـى مردم تابش نمود و اين يك حادثه تاريخى درك موقعيت شيخ طوسى را براى ما تسهيل مـى نمايددر درك عظمت وى كافى است در نظر داشته باشيم كه تا سالها بعد از وى با وجودانبوه دانـشمندان شيعه , هيچ عالمى توفيق نيافت كه شخصيت علمى و موقعيت او راتحت الشعاع خود قرار دهد در علوم كلامى و فلسفى و معقول و منقول , تا ظهورخواجه نصير الدين طوسى (متوفى 672) و علا مه بى مانند حسن بن يوسف مطهرحلى (متوفى 726), هيچ كس ياراى برابرى با عقايد كـلامـى وى را نـداشـت در تـفـسـيرقرآن تا پيش از مجمع البيان امين الاسلام طبرسى (متوفى 548)هـيـچ كـتاب تفسيرى همتاى التبيان او وجود نداشته است مجمع البيان نيز همچنانكه مؤلفش گويد, ازدرياى بى كران معارف تبيان اقتباس نموده و خوشه هايى چيده است .
در فـقه و اصول نيز تمام فقهاى بعد از او, ناقل فتاواى وى بوده اند و به احترام فقاهت و دانش او از خـود راى و نـظـرى ابـراز نـمـى داشتند تا اينكه محمد بن ادريس حلى (متوفى 598) برخاست و اجتهاد و مكتب فقهى شيعه را با جرات و تهور خاصى ازحالت ركود موجود و وضع يكنواخت بيرون آورد.
وفات : -
شـيخ بزرگوار ما در شب دوشنبه بيست و دوم ماه محرم سال چهارصد وشصت به رحمت ايزدى پـيـوست در نجف اشرف در خانه خويش به خاك سپرده شداكنون خانه او مسجد شده است بدين تـرتـيـب جهان اسلام يكى از بزرگترين ونامورترين فقيهان خود را از دست داد شخصيتى كه در تـاريخ كمتر به نظير او درجامعيت برخورده ايم و هنوز فقهاى ما از پرتو وجود او برخوردار هستند 9.



---------------------------------------------------------------------------------
1- آشنايى با علوم اسلامى , ص 295 .
2- نـگـارش و تـهـيـه اين مقاله , توسط آقاى جهانشاه دارستانى دانشجوى دانشگاه علم و صنعت گروه 88صورت گرفته است . 3- زيربناى تمدن و علوم اسلامى , تاليف نگارنده , صفحات 150 تا 170 . 4- تاريخ ادبيات ايران , نوشته دكتر ذبيح اللّه صفا, ج 2, ص 197. 5- قـصـص العلما, تاليف ميرزا محمد تنكابنى , ص 416 به بعد ـ تتمة المنتهى , تاليف شيخ عباس قمى ,حوادث قرن چهارم و پنجم , ص 450. 6- رجال نجاشى , ص 403 , چاپ جامعه مدرسين قم .
7- مقدمه التبيان , تاليف حاج آقا بزرگ تهرانى . 8- يادنامه هزاره شيخ طوسى , تاليف على دوانى , مقدمه . 9- مقاله شيخ آقا بزرگ تهرانى به نقل از مقدمه ترجمه الغيبه شيخ طوسى (به نام تحفه قدسى )
Member
Member
پست: 50
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶, ۵:۱۷ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 37 بار
تماس:

پست توسط mortezaramazani »

بنام خداوند عادل

رئيـس المحـدثيـن ، شيخ صـدوق رحمة الله علیه


311 ـ 381 هـ.ق

ولادت:

محمد بن علـى بن بابويه قمى معروف به (ابـن بابـويه) و (شيخ صدوق )، از مفاخر فقهاى دنياى شيعه و محـدث عالـى مقام در نيمه دوم سده چهارم هجرى است.
بعد از سـال 305 هـ . ق، كه نـايب دوم امام زمـان (ع) از دنيا رفت، شيخ اجل حسين بـن روح نوبختى به عنوان نايب سـوم امام (ع) بيـن شيعيان و حضرت گرديد. على بـن بابـويه قمى پدر شيخ صدوق كه از علماى قـم بـود، وارد بغداد شد، و چون تا آن زمان صاحب فرزنـدى نشـده بـود، و از ايـن نظر رنج مـى برد لذا فرصت را مغتنم شمرد، و ضمن نامه اى به حسين بـن روح نوبختى، از او تقاضا نمـود كه در حيـن شرفيابـى به محضر آقا امام زمان (ع) نامه او را به آن حضرت تقديم نمايد.
وى در آن نامه اشتياق خود را به داشتـن پسرى ابراز كرده بـود، و جواب امام زمان (ع) هـم به او رسيد كه ما براى تو دعا كرديـم و عنقريب خـداوند پسرى و يا پسرانـى فقيه و پاك سرشت به تـو خواهد داد.
به ايـن ترتيب عنايت الهى شامل حال وى شده و دعاى حضرت حجت (ع) به سـال 311 هـ. ق بـا تـولـد شيخ صـدوق تحقق يافت. اسنـاد ايـن روايت معتبـر است، چنـانچه شيخ صـدوق خـود در كتـاب گرانقدرش كمال الدين آورده است. وشيخ طـوسـى در كتـاب غيبت صفحه 195 ايـن حـديث را آ ورده است. همچنين ايـن حديث را دانشمند رجال شناس شيخ نجاشى در كتاب خـود صفحه 184 نقل كرده است.

تحصيلات:

او در روزگار جـوانى پـس از فرا گرفتـن علـوم مقـدماتـى، علـم حـديث و فقه را از مفاخـر فقها و محدثيـن قـم همچون پدرش على بن بابويه و محمد بن حسـن بـن وليد، پيشواى فقهاى قم، احمد بن على بن ابراهيم قمى، حسيـن بـن ادريس قمى و ديگران آموخت و چون در روزگار سلاطيـن شيعى آل بويه به سر مـى برده و آنها بر قسمت اعظم دنياى اسلام تسلط داشتنـد به منظور ديـدار مشايخ ديگـر در ساير نقاط شيعه نشيـن، و سيـر و سياحت به مسافرت دور و درازى همت گماشت.
شيخ صدوق در سال 347 هـ . ق، در رى از ابو الحسن محمد بـن احمد بن علـى اسدى معروف به ابـن جراده بردعى حديث فراگرفت و در سال 352 هـ . ق، در نيشـابـور ازمحضر علماى آن سـامـان استماع حـديث نموده مانند: ابـو علـى حسيـن بـن احمد بيهقـى، عبـد الرحمـن محمد بـن عبدوس و همچنيـن در مرو از افرادى همچون ابـو الحسن محمد بن على بن فقيه و ابو يوسف رافع بـن عبدالله به اخذ حـديث تـوفيق يافت كه در كـوفه، مكه، بغداد، بلخ و سـرخـس استماع حديث داشته است.
در سال 347 هـ . ق، به تقاضاى ركـن الدوله ديلمى در رى، اقـامت و به رهبـرى علمـى و مذهبـى شيعيـان عصر پـرداخته است.
شخصيت علمى و معنـوى او چنان بـود كه فقها و دانشمندان شيعه هر جا به نام وى مى رسيـدند از وى با بهتـريـن عبارات ياد مـى كردنـد چنانچه فقيه عظيـم الشأنى همچون بحر العلوم او را (رئيس محدثيـن) خوانده است.


اساتيد:

استادان شيخ صدوق را نمى تـوان شمرد، ولى دانشمند محقق مرحوم شيخ عبـدالرحيـم ربانـى شيرازى 252 تـن از آنها را نام برده است كه گـروهـى از آنها در زمـره مشـاهيـر بـوده و عبـارتند از:
1 ـ پدرش على بن بابويه قمى
2 ـ محمد بن حسن وليد قمى
3 ـ احمد بن على بن ابراهيم قمى
4 ـ على بن محمد قزوينى
5 ـ جعفر بن محمد بن شاذان
6 ـ جعفر بن محمد بن قولويه قمى
7 ـ على بن احمد بن مهريار
8 ـ ابو الحسن خيوطى
9 ـ ابـو جعفـر محمـد بـن علـى بن اسـود
10 ـ ابـو جعفـر محمـد بـن يعقـوب كلينـى
11 ـ احمـد بـن زيـاد بـن جعفـر همـدانى
12 ـ علـى بن احمد بن عبدالله قرقى
13 ـ محمد بن ابراهيم ليثى
14 ـ ابراهيم بن اسحاق طالقانى
15 ـ محمد بن قاسم جرجانى
16 ـ حسين بن ابراهيم مكتبى

شاگردان:

1 ـ شيخ مفيد
2 ـ محمد بن محمد بن نعمان
3 ـ حسين بن عبدالله
4 ـ هارون بن موسى تلعكبرى
5 ـ بـرادرش حسيـن بـن علـى بـن بـابـويه قمـى
6 ـ بـرادر زاده اش حسـن بـن حسيـن بـن بـابـويه قمـى
7 ـ حسـن بـن محمـد قمـى (مـؤلف تـاريخ قـم)
8 ـ علـى بـن احمـد بـن عبـاس نجـاشـى (پـدر نجـاشـى)
9 ـ علم الهدى (سيد مرتضى)
10 ـ سيـد ابـو البـركـات علـى بـن حسيـن جـوزى
11 ـ ابوالقاسم على خزاز
12 ـ محمد بن سليمان حمرانى

تأليفات:

شيخ طـوسـى نـوشته است كه شيخ صـدوق 300 جلـد كتاب تأليف كرده است، و در فهرست خـود 40 كتاب و شيخ نجاشى 189 كتاب از وى نام برده انـد.
بـراى نمـونه چنـد اثـر او را نام مـى بـريـم:
1 ـ من لا يحضره الفقيه
2 ـ كمال الدين و اتمام النعمه
3 ـ كتاب امالى
4 ـ كتاب صفات شيعه
5 ـ كتـاب عيـون الاخبـار امـام رضا (ع)
6 ـ كتاب مصادقه الاخوان
7 ـ كتاب خصال
8 ـ كتاب علل الشرايع
9 ـ كتاب توحيد
10 ـ كتاب اثبات ولايت على (ع)
11 ـ كتاب معرفت
12 ـ كتاب مدينه العلم
13 ـ كتاب مقنع در فقه
14 ـ كتاب معانى الاخبار
15 ـ كتاب مشيخته الفقيه
16 ـ كتاب عيون الاخبار

گفتاربزرگان:

ـ شيخ الطايفه محمد بـن حسـن طوسى متوفى به سال 460 هـ . ق، كه با يك واسطه، شاگرد شيخ صـدوق بـود، از ايشان به ايـن گـونه ياد مى كند: ابو جعفر محمد بن على بن حسين بـن بابويه قمى، دانشمندى جليل القدر، بزرگوار، حافظ احاديث بوده و در حفظ و كثرت علـم و حـديث در ميان علماى قـم همانندى براى او ديده نشـده است و قريب به سيصد جلد كتاب دارد.
ـ نـابغه بزرگ و فقيه سنت شكـن، مشهور به محمـد بـن ادريـس حلـى متـوفـى به سـال 598 هـ . ق، در كتـاب گـرانقـدر «سـرايـر» مـى فرمايد: «دانشمند مـوثق بزرگـوار، متخصص اخبار، ناقد آثار، عالم به رجال، حافظ بزرگ حديث، استاد و پيشواى ما شيخ محمد بـن بابويه است.
ـ ابـن شهر آشـوب او را مبـارز قمـى نـاميـده است.
ـ علامه حلـى از وى مانند نجاشى ياد مـى كند كه نجاشـى وى را وجه الطايفه ناميده است.
ـ فخر المحققيـن فرزند برومند علامه حلـى از وى به شيخ امام نام مى برد.
در ميـان فقهاى بزرگ به ذكـر گفتـار علامه بحـر العلـوم اكتفا مى كنيم كه مى نويسد:
ابو جعفر محمـد بن علـى بن حسيـن بن مـوسـى بـن بابـويه قمـى پيشوايى از پيشـوايان شيعه و ستونـى از استـوانه هاى شريعت است. او رئيـس محدثين و در آنچه از ائمه صادقيـن نقل كرده راستگوست. وى با دعاى امام زمان (ع) متـولد شـد و از ايـن راه به فضيلت و افتخارى بزرگ نايل گشت».

وفات:

شيخ ابو جعفر محمد بـن بابـويه قمـى معروف به شيخ صـدوق پـس از هفتاد و چند سال زندگانى پرافتخار و انجام مسافرتهاى طـولانـى و تصنيف 300 جلـد كتـاب بـا ارزش، سـرانجام در سال 381 هـ . ق، در شهر رى چشـم از جهان فـرو بست و آرامگاهـش امروز در شهر رى به نام ابـن بابويه مشهور و زيارتگاه مردم مسلمان است.
ارسال پست

بازگشت به “علوم حدیث”