:. كيست اين عبد صالح؟؟

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

:. كيست اين عبد صالح؟؟

پست توسط Labbaik »

 تصویر 


 ؟كيست اين عبد صالح ؟ 


غروبى ديگر به قادسيه رسيديم.

كاروان در كاروانسرايى بزرگ و قديمى از حركت ‏باز ايستاد. مسافران خسته‏از چارپايان فرود آمدند و بارها بر زمين نهادند. من نيز پياده شدم و باراندكم را كنجى گذاردم.

كاروانسرا پر از مسافر بود. گروهى سر بر بارهاشان نهاده، خفته بودند; دسته‏اى پيرامون چاه سر وصورت مى‏شستند; برخى نماز مى‏خواندند; گروهى گرم گفتگو بودند و تعدادى به‏چارپايانشان مى‏رسيدند.

سمت چاه رفتم، دلوى آب كشيدم، سر و صورت شستم. آب نوشيدم و به سوى‏دوستانم حركت كردم.

در اين لحظه جوانى نحيف، زيبا و گندمگون توجه‏ام را جلب كرد. همهمه بسياربود; هر مسافرى بارى همراه داشت، ولى او با جامه پشمين و بى‏هيچ ره‏توشه‏اى تنها نشسته بود.

پروردگارا، اين كيست؟ اگر سفر مى‏رود، چراتوشه‏اى ندارد؟

اين پرسشها رهايم نمى‏كرد. با خود گفتم: بى‏ترديد ازصوفيان است. اين جماعت‏سبكبار راه مى‏سپارند و با دريوزگى روزگار مى‏گذرانند.

شايسته است نزدش شتابم و لب به نكوهشش گشايم. چنين كردارى زيبنده اين مسيرنيست. چون به وى نزديك شدم، در چهره‏ام نگريست و گفت:

 ، «... اِجْتَنِبوُا کَثيراً مِن الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثمٌ...» (حجرات/12)

اي شفيق، ازبسيارى گمانها بپرهيزيد، همانا برخى از گمانها گناه است. 


از اين سخن در شگفتى فرو رفتم. با خود گفتم: عبد صالح پروردگاراست. بى‏آنكه مراقبلاًديده باشد، نامم را بر زبان راند و از آنچه در انديشه ‏داشتم خبر داد. بايد از وى پوزش بخواهم. سر بلند كردم تا چيزى بگويم، ولى‏او از من دور شده بود ...

جوان پشمينه ‏پوش به شدت مرا جذب كرده بود. احساس مى‏كردم بايد او رابيابم و به خاطر پندار نادرستم پوزش بخواهم.

در منزلگاه «واقصه‏» ديگر بار آن بزرگمرد را ديدم. نماز مى‏گزارد ؛ اشك از ديدگانش روان بود و پيكر نحيفش مى‏لرزيد. با خود انديشيدم: اين همان جوان فرخنده است، بايد به نزدش بروم و پوزش بخواهم.

اندكى درنگ كردم. چون نمازش پايان يافت،به وى نزديك شدم. هنگامى كه مرا ديد، فرمود:


 يا شقيق، « وَ انّى لغَفّارٌ لِمَنْ تَابَ وَ اَمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهتَديَ»( طه/82)

اى‏شقيق، "همانا من بر كسى كه توبه كند،ايمان آورد، كردار نيك پيشه سازد و در مسير هدايت گام بردارد، بسيار بخشنده ام."
 

آنگاه از من دور شد. با خود گفتم:بى‏ترديد اين جوان نزد خداوند جايگاهى والا دارد، تاكنون دو بار از آنچه‏در درونم مى‏گذرد، خبر داده است.

سرنوشت در منزلگاهى ديگر ما را به هم رساند. ظرفى در دست داشت،كنار چاهى ايستاده بود و مى‏خواست آب بكشد. ناگاه ظرف از دستش لغزيد و درچاه فرو غلتيد. سر سمت آسمان بلند كرد و گفت:

پروردگارا، هرگاه تشنه شوم، عطشم را فرومى‏نشانى و هر گاه غذايى ‏بخواهم، گرسنگى‏ام را پايان مى‏بخشى.

سرورم، جز اين ظرف ندارم، آن را از من مگير!

به آفريدگار سوگند! يكباره ‏آب چاه چنان بالا آمد كه با چشم مشاهده مى‏شد. جوان دست دراز كرد، ظرفش رابرداشت، از آب آكنده ساخت، وضو گرفت و چهار ركعت نماز گزارد.

آنگاه به سمت انبوهى ازريگ ها شتافت، مشتى ريگ در ظرفش ريخت، تكان داد و آشاميد.

چون چنين ديدم، نزديك رفتم و سلام كردم. وقتى پاسخ داد، گفتم: كرم كنيد و ازآنچه پروردگار به شما ارزانى داشته، بهره‏مندم سازيد.

جوان فرمود:

 ‏خدا پيوسته، آشكار و پنهان، بر ما فرو مى‏بارد. به پروردگارت گمان‏نيك داشته باش. 

پس ظرفى كه در دست داشت‏به من سپرد غذايى لذيذ بود; غذايى كه گواراتر و خوشبوى‏تر از آن نديده بودم ...

ديگر آن بزرگوار را نديدم. تا آنكه در مكه، نيمه شبى در كنار «قبه‏السراب‏»، توفيق به يارى‏ام شتافت و آن جوان را ديدم.

پيوسته مى‏گريست‏ و با فروتنى نماز مى‏گزارد. چون بامدادان فرا رسيد، ذكر خداوند بر زبان راند;نماز صبح گزارد; هفت‏بار پيرامون كعبه طواف كرد و از مسجد الحرام‏برون رفت. در پى او از مسجد بيرون شدم. مردم گرداگردش حلقه زده، از هرسوى بر وى سلام مى‏كردند.

به يكى از حاضران گفتم: اين جوان کيست؟پاسخ داد:

 تصویر موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب‏عليهم السلام .تصویر 
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
ارسال پست

بازگشت به “امام موسي کاظم (علیه السّلام)”