شگفتي هاي آفرينش ( توحيد مفضّل )

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1950
تاریخ عضویت: جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶, ۲:۵۷ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2988 بار
سپاس‌های دریافتی: 5531 بار
تماس:

شگفتي هاي آفرينش ( توحيد مفضّل )

پست توسط محدثه »

.

[font=Times New Roman] « بسم الله الرَّحمن الرَّحیم »  

 [font=Times New Roman]شگفتي هاي آفرينش از زبان امام جعفر صادق (ع)  

 [font=Times New Roman]( ترجمه توحید مُفضّل 



از آنجا كه « مفضّل بن عَمر » راوى اين كتاب است و كسى است كه امام صادق (ع ) او را سزاوار حمل اين اسرار و معارف دانسته

و اين شگفتيها و عجايب خلقت را بر او املا فرموده ، هر قدر كه جايگاه رفيعش بيشتر روشن شود، بر اعتبار كتاب نيز افزوده مى شود.


شرح حال كوتاهى از « مفضل بن عمر »

نامش « مفضل » ، نام پدر « عَمر » و كنيه اش « ابو محمد » يا « ابو عبدالله » است . (1)

در اواخر قرن اول يا آغاز قرن دوم هجرى در شهر كوفه به دنيا آمده است . (2)

وى از اصحاب جليل القدر امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) بوده است . (3) او در نزد ائمه (ع) از جايگاه رفيع و منزلت عظيمى

برخوردار بوده و از اصحاب خاص آنان به شمار مى رفته است . (4)

در عصر امام صادق (ع ) و امام كاظم (ع ) در ميان مردم كوفه ، « وكيل » آنان بوده و نيز از جانب امام صادق (ع ) وظيفه داشت

با اموالى كه از طرف او در اختيارش گذاشته شده بود و يا اجازه اخذ آنها را از مردم داشت ، ميان مردم را اصلاح كند و اختلافها را

بردارد. (5) در اين باره در كتاب شريف « كافى » داستانى شيرين و واقعى بيان شده كه مجال ذكر آن نيست اما خوب است كه

خوانندگان آن را بخوانند. (6)



جايگاه رفيع « مفضل » در روايات

مهمترين دليل عظمت اين شخصيت كم نظير اسلامى ، روايات بسيارى است كه در فضيلت و برترى او از خود امامان (ع) رسيده

است . اين روايات به قدرى زياد است كه ذكر همه آنها در اين مقدمه نمى گنجد، اما چون مهمترين دليل ما در اعتبار اين مرد جليل

القدر به شمار مى رود، (7) ناچاريم كه به برخى از آنها اشاره كنيم :

[font=Times New Roman]1   شيخ مفيد، با سند صحيح از امام صادق (ع ) نقل مى كند:

« اى مفضل ! به خدا سوگند تو را و دوستدار تو را دوست دارم . اى مفضل ! اگر همه اصحاب من آنچه را كه تو مى دانى مى دانستند،

هيچ گاه ميان دو كس از آنان اختلافى رخ نمى داد. » (8)


[font=Times New Roman]  « محمد بن سنان » (9) مى گويد:

« به خدمت امام كاظم (ع ) شرفياب شدم . در اين هنگام فرزند بزرگوارش ، على بن موسى (ع) در نزد او بود. امام كاظم (ع ) به من

فرمودند : اى محمد! عرض كردم : بله بفرماييد. فرمود: اى محمد! مفضل انيس و همدم و راحتى بخش من بود و تو نيز همدم و باعث

راحتى آن دو ( امام رضا و جواد عليهما السلام ) هستى . » (10)


[font=Times New Roman]  « كلينى » رضوان الله عليه در كتاب گرانقدر « كافى » با چند واسطه ، از ابن سنان و او از مفضل نقل مى كند:

« امام رضا (ع ) فرمودند : هرگاه ميان دو نفر از شيعيان ما منازعه اى رخ داد با مال من بين آنان آشتى برقرار كن . » (11)


[font=Times New Roman]  « يونس بن يعقوب » مى گويد:

« امام صادق (ع ) فرمانم داد كه به نزد مفضل بروم و مرگ اسماعيل (ع ) را به او تسليت بگويم . آنگاه امام (ع ) فرمودند : به مفضل

سلام برسان و به او بگو : مصيبت مرگ اسماعيل بر ما وارد شد و صبر كرديم ؛ تو نيز چون ما در اين مصيبت صابر باش . ما چيزى

خواستيم و خدا چيزى ديگر اراده كرد و ما تسليم امر خداى جل و علا شديم . » (12)


مرحوم خويى رضوان الله عليه در كتاب گرانقدر « معجم رجال الحديث » در ذيل اين حديث مى گويد:

« اين روايت نشان از شدت علاقه امام صادق (ع ) به مفضل بن عمر دارد و روايت ، صحيح است . » (13)



[font=Times New Roman]  « فيض بن مختار » (14) مى گويد:

« به امام صادق (ع ) عرض كردم : جانم فداى شما باد. من هرگاه كه در ميان گروههاى دانشمندان كوفه مى نشينم ، از بس در

ميانشان اختلاف عقيده مى بينم ، گاه در ترديد مى افتم ، ولى هنگامى كه به « مفضل بن عمر » روى مى آوردم ، مرا چنان آگاه

مى كند كه راحت مى شوم و دلم آرام مى گيرد.

امام صادق (ع ) فرمودند : بله اى فيض ! حقيقت چنان است كه مى گويى .» (15)



[font=Times New Roman]  « هشام بن احمد » مى گويد:

« در يك روز گرم و سوزان ، در زمينى كه امام صادق (ع ) در آن مشغول كار بودند و عرق از سينه مباركشان سرازير بود، به خدمت آن

حضرت رسيدم تا درباره « مفضل بن عمر » بپرسم . پيش از آنكه حرفى بزنم ، امام (ع ) فرمودند : به خدايى كه جز او خدايى نيست ،

« مفضل بن عمر جعفى » مرد خوبى بود. آنگونه كه من شمردم ، امام (ع ) سى و چند بار اين عبارت را همچنان تكرار كرد. » (16)



براستى كه تنها يكى از اين احاديث كافى است كه نشان از عظمت و جايگاه والاى اين مرد بزرگ باشد.

اميدواریم كه با شتاب از احاديث نگذرید و با تفكر و تدبر در آنها بخوبى از جايگاه مفضل آگاه گردید.


_________________________________________________

1- الذريعة الى تصانيف الشيعة ، ج 4، ص 482.
2- توحيد المفضل با مقدمه و تعليقه هاى آقاى ((كاظم مظفر))، ص 4.
3- رجال شيخ طوسى ، در اصحاب امام صادق (ع )، ص 314 و اصحاب امام كاظم (ع )، ص 360.
4- الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد، ص 208.
5- اصول كافى ، ج 2، ص 209.
6- اصول كافى ، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب اصلاح بين مردم ، ص 209.
7- اعتبار كتاب را منوط به اعتبار او ندانستيم ؛ زيرا به تعبير مرحوم مجلسى كه در آينده مى آيد، متن كتاب بخوبى گوياست كه سخنان
معصوم (ع) است و حتى ضعف راوى و...زيانى به حديث نمى رساند، بويژه آنكه حديث درباره احكام نيست و عقل در آن نقش بيشترى دارد.
8- الاختصاص ، ص 216، حديث مفضل و آفرينش ارواح شيعيان از ائمه (ع ).
9- محمد بن سنان در سند روايت مفضل هست و اين روايت دليل اعتبار و منزلت او در نزد امام (ع ) است .
10- عيون اخبار الرضا (ع ) ج 1، باب 4، حديث 29.
11- اصول كافى ، ج 2، ص 209.
12- اصول كافى ، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب صبر، حديث 16.
13- معجم رجال الحديث ، ج 18، ص 302.
14- از اصحاب ثقه و جليل القدر امام صادق (ع ) بوده است . نگاه كن به : منتهى الامال ، ج 2، اصحاب امام صادق (ع ) ص 320.
15- معجم رجال الحديث ، ج 18، ص 303، به نقل از رجال كشى .
16- رجال كشى ، شرح حال مفضل بن عمر جعفى .
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1950
تاریخ عضویت: جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶, ۲:۵۷ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2988 بار
سپاس‌های دریافتی: 5531 بار
تماس:

پست توسط محدثه »

.

[font=Times New Roman] « بسم الله الرَّحمن الرَّحيم »  

 [font=Times New Roman] گفتگوى مفضّل و ابن ابى العوجاء   

« محمد بن سنان » از « مفضل بن عمر » نقل مى كند:

پايان روز بود. در « روضه » ، ميان قبر و منبر رسول خدا (ص) نشسته بودم و درباره شرافت و فضيلتهاى خدادادى و برترى جايگاه رفيعش

كه جمهور امت نسبت به آنها آگاه نبودند، مى انديشيدم .

در اين حال بودم كه ناگاه « ابن ابى العوجاء » وارد شد و در جايى نشست كه مى توانستم سخنش را بشنوم . آنگاه يكى از يارانش نزد او

رسيد و نشست . ابن ابى العوجاء لب به سخن گشود و گفت : « بى شك ، صاحب اين قبر در تمام حالاتش به منتها درجه كمال ، شرافت

و عظمت رسيده بود . »

همراه او گفت : « او فيلسوفى بود كه دعوى مرتبه اى بس عظيم و منزلتى بس بزرگ داشت و بر اين ادعاى خود معجزاتى آورد كه عقلها

را مغلوب و فهمها را ناتوان و سرگشته نمود. خرد پيشگان براى درك حقيقت آنها در درياى خروشان انديشه فرو رفتند و سرگشته و ناكام و

تهيدست باز آمدند.

آنگاه كه انديشمندان و فصيحان و خطيبان دعوتش را به جان پذيرفتند، مردم ديگر، گروه گروه به دينش درآمدند. بام او با نام خداى جل و علا

قرين گشت و روزانه پنج بار در اذان و اقامه اين فرياد از ماءذنه عبادتگاهها و هر جايى كه دعوت و حجت الهى او بدانجا راه يافته بود در دشت

و صحرا و كوه و دريا به هوا خاست ... تا هر ساعت يادش تازه ماند و رسالتش به خموشى نگرايد.»

ابن ابى العوجاء گفت : « سخن از محمد (ص) بگذار و بگذر كه عقل من درباره او سرگشته و انديشه ام در كار او گمراه و بسته است . درباره

راز و ريشه كار او سخن بگو كه مردم بدان سبب آن را مى پويند.»

آنگاه بگونه اى به آغاز پديد آمدن اشيا پرداخت ، هيچ پردازش ، تدبير و تقديرى نبوده و آفرينش ، صانع و تدبيرگرى ندارد، بلكه همه چيز خود به

خود و بدون تدبير مدبرى پديد آمده و دنيا هميشه چنين بوده و چنين خواهد بود.

مفضل مى گويد: (با شنيدن اين سخنان ناروا) چنان به خشم و غضب آمدم كه عنان از كفم بيرون رفت و (خطاب به او) گفتم :

 « اى دشمن خدا! در دين خدايت الحاد مى ورزى و خداوندى را كه به نيكوترين صورت و كاملترين آفرينش پديد آورد

و تو را بدين جا رسانيده ، انكار مى كنى ؟! اگر در درون خويش نيك انديشه كنى و حس ‍ لطيف تو در خطا نيفتد، هر

آينه براهين ربوبيت و آثار صنعت صانع را در وجودت نهفته و نشانه ها و دلايل او جل و علا را در آفرينشت روشن مى يابى .»
 


ابن ابو العوجاء (پس از شنيدن آهنگ تند سخنان مفضل ) گفت :

« اى مرد! اگر از متكلمانى ، با تو سخن مى گوييم ، در صورتى كه (بر ما چيره شدى و) حق را نزد تو يافتيم ، از تو پيروى خواهيم كرد. اما اگر

از اينان نيستى هيچ سخن مگوى . اگر از ياران و اصحاب (امام ) جعفر صادق (ع ) هستى ، بدان كه او با ما اينگونه سخن نمى گويد و همانند

تو با ما مجادله نمى كند. او بيش از آنچه تو از ما شنيدى از ما شنيده ، اما هيچ گاه سخن را با فحش و تعدى آلوده ننموده است . او همواره در

سخنان خود شكيبا، باوقار، انديشه گر و استوار بوده و هيچ زمانى به ستوه نمى آمد و خلقش تنگ نمى گشت و برنمى آشفت . ابتدا نيك به

سخنان ما گوش فرا مى دهد، مى كوشد كه دليل ما را بدرستى دريابد. ما نيز همه چيز خود را به ميان مى آوريم . هنگامى كه (سخنان ما تمام

مى شود و ) مى پنداريم او را محكوم كرديم ( و بر او چيره شديم )، ناگاه با سخنى كوتاه و اندك ( بر ما غالب مى آيد )، دليلمان را مى شكند ،

عذرمان را مى برد و ما را تسليم دليل خود مى كند ، به گونه اى كه هيچ پاسخى در جواب به دلايلش نمى يابيم . حال اگر از ياران اويى تو نيز با

ما چون او سخن بگو. »




علت املاى كتاب بر مفضل


مفضّل مى گويد:

« در حالى كه از اين سخنان ، اندوهگين و در اين انديشه بودم كه چگونه اسلام و مسلمانان ، دچار كفر و انكار اين گروه شده اند از مسجد بيرون

آمدم . به نزد مولايم (ع) رفتم . آن حضرت (ع) مرا شكسته دل و نگران ديدند . فرمودند : چه شده است ؟ من نيز تمام سخنانى را كه از آن گروهِ

دهرى شنيده بودم و هم سخنان خود را بازگو كردم .



[align=left]ادامه دارد ... 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1950
تاریخ عضویت: جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶, ۲:۵۷ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2988 بار
سپاس‌های دریافتی: 5531 بار
تماس:

پست توسط محدثه »

.


[font=Times New Roman] * مجلس اول  


امام(ع) فرمودند : « بامدادان به نزد من آى تا حكمت خداى جل و علا در آفرينش ‍ جهان ، درندگان ، چهار پايان ، پرندگان ، حشرات و جانوران ديگر؛ چون : حيوانات ،

گياهان ، درختان ميوه دار و بى ميوه و سبزيهاى خوردنى و ناخوردنى را چنان برايت بيان كنم كه شايستگان از آن عبرت گيرند، مؤ منان با شناخت آن ، آرام گردند و

ملحدان و انكار كنندگان در آن سرگشته شوند. »

مفضل مى گويد: خرسند و شادمان از نزد آن حضرت (ع ) خارج شدم . آن شب به خاطر وعده امام (ع ) و انتظار آن ، بر من دير گذشت .


بامدادان ، به نزد مولايم شتافتم ، اجازه ورود يافتم . در برابرش (از سر ادب ) ايستادم .

ایشان فرمودند : بنشين . آنگاه به اتاقى رفتند كه در آن خلوت مى كردند . من نيز با خاستن او به پا خاستم . فرمودند: در پى من بيا. به دنبال آن حضرت (ع) رفتم .

به اتاق وارد شدند و من نيز پشت سر ایشان وارد شدم . امام (ع ) نشستند و من هم در برابرشان نشستم .

ایشان فرمودند: اى مفضل ! مى دانم به خاطر شدت انتظار براى آنچه كه وعده ات دادم ، ديشب بر تو به درازا كشيد.

گفتم : آرى اين گونه بود، مولايم !

فرمودند : اى مفضل ! خداوند هميشه بوده است ، بى آنكه پيش از او چيزى باشد و هميشه باقى خواهد بود ، بى آنكه پايانى داشته باشد . او را سپاس كه به ما

الهام كرد و او را شكر كه به ما عطا كرد و برترين و والاترين دانشها و برتريها را بويژه نصيب ما نمود . با علم خود ما را بر جميع آفرينش برگزيد و با حكمت خويش ما را

امين و گواه بر آنان قرار داد.




[font=Times New Roman]  « ناآگاهى اهل شك به اسباب و علل آفرينش »   

اى مفضل ! دو دلان ( شكاكان ) اسباب و معانى آفرينش را درنيافتند و آنگاه كه انديشه هاى آنان از درك صواب و حكمت آفريدگان بارى عزوجل درماند با ناچيزى دانش

خود، همه چيز را انكار كردند و با ضعف بصيرت خود به تكذيب و عناد پناه بردند . آنان آفرينش اشيا را انكار نمودند و مدعى شدند كه هيچ صنعت ، تدبير و تقديرى در

آفرينش اشيا نيست و حكمت هيچ مدبر و صانعى در كار خلقت وجود ندارد. بى شك خداوند از آنچه پندارند برتر است . خداى اينان را بكشد. از حقيقت به كدام سوى

مى گريزند؟ (توبه ، آيه 30)


اينان در گمراهى و تيره بختى و سرگردانى به كورانى مى مانند كه بر سرايى در مى آيند در نهايت استحكام و زيبايى. در آنجا بهترين و فاخرترين فرشها گسترانده شده،

همه نوع خوردنى ، نوشيدنى ، پوشيدنى و هر نياز ديگرشان فراهم آمده . در آنجا هر چيزى از سر حكمت و تقدير بر جاى شايسته خود است . اما اين بى بصران از اين

سوى به آن سوى مى روند و همه جاى آن سرا را به زير پا مى نهند ولى هيچ چيزى نمى بينند. نه سراى را مى بينند و نه آنچه را كه در آن مهياست . بلكه چه بسا ( به

خاطر نابينايى )، گاه پاى يكى از آنان بلغزد و چيزى را كه به آن نيازمندند و در جاى مناسبش قرار داده شده و او از حكمت وجود آن آگاه نيست از ميان ببرد و او نيز به خشم

و غضب آيد و سراى و صاحب آن را نكوهش كند.

حال اين گروه كه حكمت و تدبير را در كار آفرينش انكار مى كنند همين گونه است .

از آنجا كه انديشه هاى اينان از درك اسباب و علل آفرينش اشيا ناكام ماند، در اين جهان چنان سرگشته شدند كه اتقان ، استوارى ، حسن تدبير، شكل دهى و هياءت آفرينى

نيكوى آن را ، ( به دست يك حكيم و آفريننده ) در نيافتند . چه بسا كسى از اين گروه به خاطر عدم آگاهى به سبب و حكمت آفرينش يك چيز ، به نكوهش و انكار و لغزش آن

بپردازند. مانند كار گمراهانى چون « مانى » و اصحاب كافر او و ملحدان فاجر و فاسق و خارج از دين . كسانى كه با سخنان محال و دروغين ، خود را سرگرم كردند. (و از اطاعت

پروردگارشان سر باز زدند.)


بنابراين ، بر كسى كه خداوند جل و علا، نعمت شناخت و هدايت و بينش ‍ به او داده و موفقش نموده كه در كار آفرينش ژرف بينديشد و با برهان قاطع بر وجود صانع هستى ،

لطف تدبير و حسن تعبير را دريابد، لازم است كه پيوسته مولاى خود را به خاطر اين نعمت عظيم سپاس گويد و از او بخواهد كه در اين طريق ، ثابت قدم ماند و نعمتش فزونى

يابد. خداوند جل و علا، فرموده است : « اگر سپاس گوييد، نعمتتان را بيفزاييم و اگر كفر ورزيديد بى شك عذابم سخت است . » (ابراهيم ، آيه 7)


.
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1950
تاریخ عضویت: جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶, ۲:۵۷ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2988 بار
سپاس‌های دریافتی: 5531 بار
تماس:

پست توسط محدثه »

.


 [font=Times New Roman] « هيأت جهان و شكل گيرى آن »  


اى مفضل ! نخستين عبرت و دليل بر خالق جل و علا، همين هياءت دهى ، گرد آورى اجزا و نظم آفرينى در كار اين عالم است ؛

از اين رو اگر با انديشه و خرد در كار عالم ، نيك و عميق تأمل كنى ، هر آينه آن را چون خانه و سرايى مى يابى كه تمام نيازهاى

بندگان خدا در آن آماده و گرد آمده است. آسمان ، همانند سقف بلند گردانيده شده، زمين بسان فرش گسترانيده شده، ستارگان

چون چراغهايى چيده شده و گوهرها همانند ذخيره هايى در آن نهفته شده و همه چيز در جاى شايسته خود چيده شده است .

آدمى نيز چون كسى است كه اين خانه را به او داده اند و همه چيز آن را در اختيارش نهاده اند. همه نوع گياه و حيوان براى رفع نياز

و صرف در مصالح او در آن مهياست .



[align=center]اين ها همه ، دليل آن است كه جهان هستى با اندازه گيرى دقيق و حكيمانه و نظم و تناسب و هماهنگى آفريده شده . آفريننده آن

يكى و او همان شكل ده نظم آفرين و هماهنگ كننده اجزاى آن است. براستى كه او در قدرتش ‍جليل و در كارش

بلند مرتبه و وجهش كريم است . خدايى جز او نيست و از آنچه منكران مى پندارند منزه و

از آنچه ملحدان به او نسبت مى دهند برتر و جليل تر است . 




.
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1950
تاریخ عضویت: جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶, ۲:۵۷ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2988 بار
سپاس‌های دریافتی: 5531 بار
تماس:

پست توسط محدثه »

.


[font=Times New Roman] « آفرينش آدمى و تدبير جنين در رحم »  


اى مفضل ! سخن خود را با بيان آفرينش انسان آغاز مى كنيم . تو نيز بكوش ‍ كه از آن پند گيرى .

اول اينكه :

تدبير چنان شد كه جنين ، در رحم در پس سه ظلمت ، پوشيده ماند: شكم ، رحم ، و بچه دان ، جايى كه توان چاره انديشى براى اخذ غذا

و دفع ناروا را ندارد. نه صلاح خويش مى داند و نه ضرر خويش مى راند.

خون حيض براى او غذاست ، چون آب براى گياه . پيوسته غذايش چنين است .



.
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1950
تاریخ عضویت: جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶, ۲:۵۷ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2988 بار
سپاس‌های دریافتی: 5531 بار
تماس:

پست توسط محدثه »

.


[font=Times New Roman] « چگونگى تولد كودك ، تغذيه ، رشد دندان و بالغ شدن او »  


آنگاه كه آفرينش او كامل گردد، بدنش سخت شود ، پوستش بتواند با هوا سازگار آيد و ديده اش تاب ديدن نور به هم رساند ،

مادرش درد زاييدن گيرد و درد ، چنان بر او سخت مى آيد كه جنين از فشار درد بيرون مى افتد . چون (از تنگناى رحم به پهناى

جهان آمد و) متولد گشت ، همان خونى كه غذايش بود، اينك با رنگ و بويى جز آنچه بود و در شكل غذايى ديگر، از پستان مادر

سرازير مى شود. اين غذا براى نوزاد از همه چيز سازگارتر است .

وقتى كه به دنيا آمد، زبان خود را به نشانه خواستن غذا بيرون مى كند و پيرامون دهان مى چرخاند. در اين زمان پستانهاى مادرش

را كه چونان دو مشك از سينه او آويخته ، مى يابد و تا زمانى كه تن او تر و درونش ظريف و اعضايش نرم است از آن مى نوشد.


آنگاه كه حركت كرد و به غذايى سخت و قوى نياز پيدا نمود تا تنش ‍ استحكام يابد، در هر طرف ، دندانهاى آسيا سر بر مى آورد تا

غذا را بجود ، نرم گرداند و براحتى فرو برد. پيوسته حالش اينگونه است تا آنگاه كه پاى در بلوغ نهد.

در اين وقت اگر مذكر است ، موى در رويش مى رويد تا نشانه مردى و عزت او باشد و از همانندى با زنان و بچگان بدور ماند و اگر

مؤ نث است ، رخش از موى پيراسته ماند تا طراوت و زيبايى اش دل مردان را بربايد و نسل بشر ماندگار و پايدار گردد.


اى مفضل ! در اين مراحل ، نيك بينديش . آيا مى شود كه (اين همه تدبير) بى مدبر و حكيم باشد؟

مى دانى اگر در رحم خون به او نمى رسيد همانند گياهى كه آب به وى نرسد خشك و پژمرده مى گشت ؟ آيا مى دانى وقتى كه

بزرگ شد اگر مادرش را درد زاييدن نمى گرفت ، چون زنده بگور در رحم مى ماند و اگر در هنگام ولادت ، شير با او نمى ساخت ، يا از

گرسنگى مى مرد و يا با غذايى نامناسب و زيانبار تغذيه مى شد؟ و اگر در وقت مناسب ، دندانهايش نمى روييد، بر جويدن و فرو بردن

غذا ناتوان بود و بايد هميشه شير مى خورد و بدن او براى كار ، قوت و استحكامى نمى يافت و مادرش به خاطر او از تربيت فرزندان

ديگرش باز مى ماند؟



.
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1950
تاریخ عضویت: جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶, ۲:۵۷ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2988 بار
سپاس‌های دریافتی: 5531 بار
تماس:

پست توسط محدثه »

.

[font=Times New Roman] « راز رويش مو بر صورت »  

مى دانى اگر در صورتش موى نمى روييد، همواره به هيأت و صورت زنان و بچگان مى ماند، در نتيجه نه ابهت داشت و نه وقار ؟

مفضل مى گويد: عرض كردم : آقاى من ! من كسانى را ديده ام كه بزرگ و كهنسال بوده اند ولى مويى بر رويشان نروييده است .

حضرت (ع ) فرمودند:

« اين به خاطر اعمالى است كه از پيش فرستاده اند و خداى جل و علا هيچ گاه بر بندگانش ستم روا نمى دارد. » (انفال ، آيه 51)

جز خدايى كه از نيستى اش رهانيد و هستى اش بخشيد، چه كسى همواره در انديشه برآورى اين همه نيازهاى اوست و تأمين

آنها را خود بر عهده گرفته است ؟

اگر چنين تدبير و حكمتى زاييده اهمال و رها بودن امور به حال خود بود، مى بايست از تقدير و هدفمندى نيز اختلال و ناهماهنگى

برخيزد؛ زيرا اين دو ضد اهمال اند. (و بايد نتيجه آنها نيز با نتايج اهمال نسازد) بى شك چنين سخنى ناشايست و ناصواب و نشانه

ناآگاهى و كم مايگى گوينده آن است ؛ چه هيچ گاه در اثر اهمال و بى تدبيرى ، درستى و صواب پديد نمى آيد و تضاد نيز نظم و

هماهنگى را در پى ندارد . خداوند چه بسيار منزه و والاتر از گفته ملحدان است . (اسراء، آيه 43)


.
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1950
تاریخ عضویت: جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶, ۲:۵۷ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2988 بار
سپاس‌های دریافتی: 5531 بار
تماس:

پست توسط محدثه »

.


[font=Times New Roman] « اگر انسان ، باهوش و انديشه به دنيا مى آمد ... »  


اگر نوزاد فهيم و عاقل به دنيا مى آمد، وقت تولد جهان هستى را انكار مى كرد و هنگامى كه با حيوانات ، پرندگان ، و ديگر موجودات غريب

رو به رو مى گشت و هر ساعت و هر روز پاره اى از اشكال مختلف شگفت عالم را كه از پيش نديده بود مى ديد، هر آينه عقل و انديشه اش

سرگشته و گمراه مى گشت .


بدان كه اگر عاقلى را به اسيرى از سرزمينى به سرزمين ديگر ببرند (از ديدن شگفتيهاى نامأنوس ) همواره واله و سرگشته است و برخلاف

كودكى كه در كودكى اسير شود ، به سرعت زبان و آداب (آن سرزمين جديد) را فرا نمى گيرد.


نيز اگر نوزاد، دانا و هوشمند پاى در جهان مى نهاد از اينكه ( آنقدر ناتوان است كه توان راه رفتن ندارد ناچار ) بايد ديگران بر دوشش گيرند، شيرش

‍ بنوشانند، در جامه اش بپيچند و در گاهوارش بخوابانند. سخت احساس ‍ خوارى و پستى مى كرد و از سوى ديگر او به خاطر ظرافت و طراوت و

رطوبت بدن ، هيچ گاه از اين امور بى نياز نيست ( در نتيجه چه بسا در هلاكت مى افتاد و يا رشد روحى و بدنى مناسبى نمى كرد.)


همچنين ، در چنين حالى آن شيرينى ، دلبندى و محبوبيت كودكان را نداشت ؛ از اين رو آنان در حالى به دنيا مى آيند كه از كار جهان و جهانيان غافلند.

اينان با ذهن ضعيف و شناخت اندك و ناقص خود با همه چيز رو به رو مى شوند، اما اندك اندك و گام به گام و در حالتهاى گوناگون بر شناخت و آگاهى

آنان افزوده مى شود. كودك ، پيوسته چنين كسب شناخت مى كند تا آنكه از مرحله حيرت و سرگشتگى و تأمل ، پاى فراتر مى نهد و با كمك عقل

و انديشه ، قدم در وادى تصرف و تدبير و چاره انديشى معاش و... مى گذارد. از حوادث ، پند مى گيرد، اطاعت مى كند و يا در اشتباه و فراموشى

و غفلت و گناه سقوط مى كند.


حكمتهاى فراوان ديگرى نيز در پس اين امر نهفته است ؛ از جمله :

اگر كودك در گاه تولد، عقلى كامل داشت و مستقل و خودكفا مى بود، شيرينى فرزند دارى از ميان مى رفت . پدر و مادر به مصالحى كه در تربيت

كودك نهفته است نمى رسيدند؛ در نتيجه ، تربيت ، سرپرستى و رَحم و شفقت بر آنان هنگام پيرى بر فرزند لازم نبود. (زيرا پدر و مادر در قبال او

زحمتى نكشيده اند كه او در سن كهنسالى و نياز، به آنان برسد. او از آغاز، مستقل و بى نياز از والدين بوده است .)


همچنين با اين فرض ، در ميان فرزندان و والدين هيچ پيوند و الفتى حاكم نبود؛ زيرا كودكان از تربيت و سرپرستى پدران بى نياز بودند و از زمان تولد

از پدران خويش جدا مى گشتند. او نيز پس از آن ، پدر و مادرش را ( و خواهر و برادرش را ) نمى شناخت و اين عدم شناخت باعث مى شد كه بر

سر راه ازدواج با مادر و خواهر و ديگر محارم مانعى پديد نيايد.


و كمترين مفسده و بلكه شنيع ترين و قبيح ترين زشتى هنگامى است كه چنين طفل هوشمندى ، در هنگام تولد بر چيزى نظر افكند كه رخصت

اين عمل را از او ستانده اند و سزاوار نيست كه چنين كند.


 آيا نمى بينى كه چگونه هر چيز آفرينش ، در جاى مناسب خود استوار گشته و در ريز و درشت اجزاى هستى ،
اندك خلل و ناصوابى پيدا نيست ؟
 


.
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1950
تاریخ عضویت: جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶, ۲:۵۷ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2988 بار
سپاس‌های دریافتی: 5531 بار
تماس:

پست توسط محدثه »

.

 [font=Times New Roman]« فوايد گريه كودكان »  


 تصویر 

اى مفضل ! از منافع گريه كودكان نيز آگاه باش . بدان كه در مغز كودكان رطوبتى است كه اگر در آن بماند بيماريها و نارساييهاى سخت

و ناگوار به او رساند؛
مانند نابينايى و جز آن . گريه آن رطوبت را از سر كودكان سرازير و بيرون مى كند و بدين وسيله سلامتى تن و درستى ديده

ايشان را فراهم مى آورد.
پدر و مادر از اين راز آگاه نيستند و مانع آن مى شوند كه كودك از گريه اش سود ببرد. اينان همواره در سختى مى افتند و

مى كوشند كه او را ساكت كنند و با فراهم كردن خواسته هايش از گريه بازش دارند ، ولى نمى دانند كه گريه كردن به سود اوست و سرانجام نيكى

پيدا مى كند.


بدين ترتيب چه بسا كه در اشيا ، منافعى نهفته باشد كه معتقدان به اهمال و بى تدبيرى در كار عالم از آن غافل اند و اگر مى دانستند

هيچگاه نمى گفتند كه فلان چيز بى ثمر است ؛ زيرا آنان از اسباب و علل آگاه نيستند.
براستى هرچه را كه منكران نمى دانند عارفان مى بينند.



 چه بسيار است چيزهايى كه دانش اندك آفريدگان از آن كوتاه و خالق آفرينش با دانش بى پايانش از آن آگاه است .

قداستش عظيم و كلمه اش والاست .
 



ــ و اما آبى كه از دهان كودكان سرازير مى شودو خارج مى گردد، رطوبتى است كه اگر در بدنهايشان بماند، آثار وخيمى بر جاى

مى گذارد.


چنانكه دانى گاه كه رطوبت بدن چيره مى شود (و بر ديگر عناصر، غلبه مى كند) شخص ، دچار كودنى ، ديوانگى ، كم عقلى ، فلج و لقوه و جز آن

مى گردد.خداوند جل و علا تدبير چنان نمود كه اين رطوبت در دوران كودكى از دهانشان بيرون رود و در بزرگى از سلامت تن برخوردار گردند.



[align=center]بدين ترتيب ، پروردگار به خاطر نادانى آفريدگان بر آنان منت نهاد و تفضل نمود. اگر اينان از داده ها و نعمتهاى بى شمار او آگاه بودند،

هيچ گاه در معصيت و لغزش از فرمانش فرو نمى افتادند. پاك و منزه خدايى كه چه بزرگ است نعمتهاى او بر

مستحقان و ديگر آفريدگان ! و چه والاتر است از آنچه باطل گرايان مى پندارند. 



.
 
تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1950
تاریخ عضویت: جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶, ۲:۵۷ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2988 بار
سپاس‌های دریافتی: 5531 بار
تماس:

پست توسط محدثه »

.

[font=Times New Roman] « آفرينش آلات مجامعت و شكل مناسب آنها »  


اينك اى مفضل ! بنگر كه چگونه در مرد و زن ، آلات مجامعت آفريد . همه در صورتى كه شايسته است . براى مرد آلتى بلند و كشيده قرار داد

تا به قعر رحم برسد و بتواند نطفه اش را در آن بريزد . براى زن نيز ظرف گودى را آفريد تا هر دو آب را يكجا گرد آورد، فرزند را جاى دهد و ( به

تناسب رشد او ) گشاده شود تا او استحكام يابد . آيا اين از تدبير حكيم و لطيف نيست ؟

 
« بدرستى كه خداى ، منزه از شرك مشركان است . »
(سوره نمل ، آيه 63) 

.
 
تصویر 
ارسال پست

بازگشت به “خدا شناسی”