به نام خدا
آسيب شناسي مهدويت
محور اول آسيبها حصاربندى و حصارشكنى; سلامت: مرزشناسى
در اين محور، آسيبهاى تربيت دينى، در دو سوى متقابل، حصاربندى و حصارشكنى ناميده شدهاند . در حصاربندى، نظر بر اين است كه خط مشى اساسى براى تربيت دينى افراد، دور نگاهداشتن آنان از بدى و نادرستى است . اين شيوهى قرنطينهسازى، خود، يكى از منشاهاى آسيبزاست; زيرا با مانع شدن آنان از مواجهه با بدى و نادرستى، توان مقاومت را در آنان تحليل مىبرد . قرنطينهسازى، تنها به صورت موقت و در برخى از مراحل اوليهى تربيت رواست، اما تبديل آن به خط مشى اساسى تربيت، در حكم مبدل ساختن آن به يكى از عوامل آسيبزايى است .
از سوى ديگر، حصارشكنى و قراردادن افراد در معرض مواجهه با جريانهاى مختلف فكرى و عملى، بدون فراهم آوردن قدرت تحليل و مقاومت در آنان نيز منشا آسيبزايى است .
حالتسلامت در تربيت دينى، مرزشناسى است . مرزشناسى چون يكى از عوامل راهبردى در تربيت دينى است، حاكى از آن است كه بايد در جريان طبيعى زندگى، در مواجهه با بدىها و نادرستىها، توانايى تبيين و تفكيك ميان خوبى و بدى يا درستى و نادرستى را به صورت مدلل در افراد فراهم آورد و به اين ترتيب، زمينهى مهار گرايشهاى آنان به بدى و نادرستى را مهيا كرد .
مرزشناسى با تقواى حضور ملازم است، نه با تقواى پرهيز و مصونيت در متن موقعيت را جستوجو مىكند، نه مصونيت در قرنطينه را .
هنگامى كه فهم ما از اين اصل اعتقادى و عمل ما در پرتو آن، به صورت حصاربندى جلوهگر شود و هنگامى كه موضع ما در قبال آن به حصارشكنى منجر شود .
در شكل نخست از آسيبزايى، تصور و برداشتى ايستا از مهدويت و انتظار مهدى (عج) وجود دارد . به اين معنا كه دو صف حق و باطل، هر يك با پيروان خود، برقرارند تا زمانى كه ظهور رخ دهد و باطل مضمحل شود .
در اين فاصله، پيروان حق بايد بريده و بركنار از پيروان باطل، "انتظار" بكشند تا لحظهى وقوع واقعه فرارسد . در اين تصور، دوران غيبت، به مثابهى "اتاق انتظار" است كه بايد در آن، به دور از اهل باطل، نشست و منتظر بود تا صاحب امر بيايد و كار را يكسره كند . تلاش افراد در اينجا براى دور نگاهداشتن و مصون داشتن خود و ديگران، از اهل باطل است .
پىآمد چنين فهمى از مهدويت، به صورت تربيت قرنطينهاى آشكار مىگردد كه در آن مىكوشند افراد را با كنار كشيدن از معركه، همراه با انتظارى انفعالى، مصون نگاه دارند .
اين پىآمد تربيتى، گونهاى آسيبزا از تربيت را نشان مىدهد; زيرا منطق حصاربندى بر آن حاكم است كه عبارت از افزايش آسيبپذيرى فرد از طريق دور نگاهداشتن وى از مواجهه است .
اما اين آسيبزايى، خود، از كژفهمى نسبتبه مهدويت نشات يافته است . اگر مهدويت، ناظر به غلبهى نهايى حق بر باطل است، بايد اين غلبه را در پرتو قانون كلى چالش ميان حق و باطل فهم كرد . در چالش با باطل است كه حق غالب مىگردد: «بلكه حق را بر باطل فرومىافكنيم، پس آن را درهم مىشكند، و ناگاه نابود مىگردد . واى بر شما از آنچه وصف مىكنيد» .
در روايات نيز مسالهى مهدويت، نه در قرنطينه، بلكه در فضاى باز، يعنى در عرصهى مواجهه و چالش ميان حق و باطل ترسيم شده است . به تعبير روايتى كه در زير آمدهاست،
مؤمنان در عصر غيبت، چون ساكنان كشتى اسير در پنجهى توفانند كه با آن واژگون و زيرورو مىگردند . آنان با پرچمهاى اشتباهانگيز روبهرو خواهند بود و بايد چنان بصيرتى داشته باشند كه پرچم مهدى (عج) را از پرچمهاى دروغين بازشناسند . در چنين عرصهى چالشخيزى است كه بايد كسى ايمان خويش را محفوظ نگاه دارد; قرنطينهاى در كار نيست .
روايت چنين مىگويد :
مفضل بن عمر جعفى گويد: شنيدم كه شيخ - يعنى امام صادق عليه السلام - مىفرمود: «مبادا علنى كنيد و شهرت دهيد . بدانيد به خدا قسم، حتما مدت زمانى از روزگار شما غايب خواهد شد و بىترديد پنهان و گمنام خواهد گرديد تا آنجا كه گفته شود: آيا او مرده است؟ هلاك شده است؟ در كدامين سرزمين راه مىپيمايد؟ و بدون شك ، ديدگان مؤمنان بر او خواهد گريست و همچون واژگون شدن كشتى در امواج دريا، واژگون و زيرورو خواهند گرديد .
پس هيچكس رهايى نمىيابد مگر آنكس كه خداوند از او پيمان گرفته و ايمان را در دل او، نقش كرده و با روحى از جانب خود تاييدش فرموده باشد . بىترديد، دوازده پرچم اشتباهانگيز كه شناخته نمىشود كدام از كدام است، برافراشته خواهد شد . . .» .
در همين سياق، روايات فراوانى وجود دارد حاكى از اين كه در دوران غيبت، آزمونهاى سنگين و دشوارىهاى بسيار رخ خواهد داد . به طور مثال، در روايتى از جابر جعفى آمده است كه مىگويد:
« به امام باقر عليه السلام گفتم كه گشايش در كار شما كى خواهد بود؟ پس فرمود : هيهات! هيهات! گشايش در كار ما رخ نمىدهد تا آن كه شما غربال شويد و بار ديگر غربال شويد - و اين را سه بار فرمود - تا آن كه خداى تعالى، تيرگى را (از شما) زايل كند و شفافيت (در شما) به جاى ماند .»
چنان كه عبارات مذكور نشان مىدهد، دوران غيبت، دوران مواجهه با موقعيتهاى سخت و آزمونهاى دشوار است كه در نتيجهى آن، بسيارى غربال خواهند شد; به اين معنا كه از آزمون سربلند بيرون نخواهند آمد . بنابراين، تصور آرميدن در حصارى محفوظ و بركنار ماندن از اصطكاك و مواجهه، تصورى مردود است و در قاموس مهدويت و تربيت مهدوى نيست .
[align=left]ادامه دارد...
آسيب شناسي مهدويت
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
محور دوم آسيبها: كمالگرايى (غيرواقعگرا) و سهلانگارى; سلامت: سهلگيرى
در مقابل حصاربندى، با حصارشكنى آشكار مىگردد . در حالى كه در حصاربندى، مرزهاى آهنين مىگذارند، در حصارشكنى، هر مرزى را برمىدارند و بىمرزى را حاكم مىكنند .
حاصل اين امر، بروز التقاطهاى ناهمخوان ميان انديشههاى حق و باطل است .
آسيبزايى حصارشكنى در تربيت دينى اين است كه درست و نادرست، يكجا خوراك افراد تحت تربيت مىشود و اين خوراك ناجور، رشدى را سبب نخواهد شد و چهبسا كه مسموميت و هلاك در پى داشته باشد .
نمونهى اين بىمرزى و التقاط در عرصهى مهدويت، آن است كه كسانى معتقد شوند «مهدى» اسم خاصى براى فرد معينى نيست، بلكه نمادى كلى براى اشاره به چيرگى نهايى حق و عدالتبر باطل و بيدادگرى است و مصداق اين نماد مىتواند هر كسى باشد .
محور سوم. آسيبها : گسست و دنبالهروى; سلامت: هدايت
در اين محور، آسيبهاى تربيت دينى به طور كلى، عبارتند از گسست و دنبالهروى.
در تربيت دينى، گسست ميان نسل پيشين و نسل بعدى هنگامى رخ مىدهد كه نسل پيشين، به گونهاى از سنتگرايى متحجرانه روىآورد كه مانع همسخنى و همفكرى ميان آنها و نسل بعدى گردد. آسيبزايى گسست، بسيار چشمگير استبه طورى كه در اصل، مانع تحقق تربيت مىگردد. از سوى ديگر و در قطب مقابل، دنبالهروى، آسيب ديگرى است كه در كمين تربيت دينى است. دنبالهروى به اين معناست كه نسل پيشين، تسليم خواستها و بلكه هوسهاى نسل بعدى گردد.
آسيبزايى دنبالهروى نيز در آن است كه تربيت را در اثر حركتى به شدت انفعالى، دچار استحاله مىسازد. همچون محورهاى پيشين، در اين محور نيز بايد به داد و ستد نهانى ميان دو قطب آسيب توجه داشت.
بروز گسست، نسل پيشين را بر آن مىدارد كه به دنبالهروى روى آورد، چنانكه دنبالهروى در شكل نهايى خود، نسل پيشين را چنان به بىمعنايى دچار مىسازد كه ممكن استبه رها كردن نسل بعدى و گسست رضا دهد.
در حالت سلامت، هدايت قرار دارد. هدايتبا گسست متفاوت است زيرا هدايت مستلزم آن است كه هدايتگر به زبان مخاطب خود و در حد انديشه او سخن بگويد. همچنين، هدايتبا دنبالهروى نيز آشكارا متفاوت است زيرا هدايتگر بايد مخاطب خود را به سوى حقيقتهايى راه ببرد .
پس از اشاره به آسيبها و سلامت تربيت دينى به طور كلى، اكنون، به توضيح بيشتر آنها در خصوص مهدويت مىپردازيم ...
در مقابل حصاربندى، با حصارشكنى آشكار مىگردد . در حالى كه در حصاربندى، مرزهاى آهنين مىگذارند، در حصارشكنى، هر مرزى را برمىدارند و بىمرزى را حاكم مىكنند .
حاصل اين امر، بروز التقاطهاى ناهمخوان ميان انديشههاى حق و باطل است .
آسيبزايى حصارشكنى در تربيت دينى اين است كه درست و نادرست، يكجا خوراك افراد تحت تربيت مىشود و اين خوراك ناجور، رشدى را سبب نخواهد شد و چهبسا كه مسموميت و هلاك در پى داشته باشد .
نمونهى اين بىمرزى و التقاط در عرصهى مهدويت، آن است كه كسانى معتقد شوند «مهدى» اسم خاصى براى فرد معينى نيست، بلكه نمادى كلى براى اشاره به چيرگى نهايى حق و عدالتبر باطل و بيدادگرى است و مصداق اين نماد مىتواند هر كسى باشد .
محور سوم. آسيبها : گسست و دنبالهروى; سلامت: هدايت
در اين محور، آسيبهاى تربيت دينى به طور كلى، عبارتند از گسست و دنبالهروى.
در تربيت دينى، گسست ميان نسل پيشين و نسل بعدى هنگامى رخ مىدهد كه نسل پيشين، به گونهاى از سنتگرايى متحجرانه روىآورد كه مانع همسخنى و همفكرى ميان آنها و نسل بعدى گردد. آسيبزايى گسست، بسيار چشمگير استبه طورى كه در اصل، مانع تحقق تربيت مىگردد. از سوى ديگر و در قطب مقابل، دنبالهروى، آسيب ديگرى است كه در كمين تربيت دينى است. دنبالهروى به اين معناست كه نسل پيشين، تسليم خواستها و بلكه هوسهاى نسل بعدى گردد.
آسيبزايى دنبالهروى نيز در آن است كه تربيت را در اثر حركتى به شدت انفعالى، دچار استحاله مىسازد. همچون محورهاى پيشين، در اين محور نيز بايد به داد و ستد نهانى ميان دو قطب آسيب توجه داشت.
بروز گسست، نسل پيشين را بر آن مىدارد كه به دنبالهروى روى آورد، چنانكه دنبالهروى در شكل نهايى خود، نسل پيشين را چنان به بىمعنايى دچار مىسازد كه ممكن استبه رها كردن نسل بعدى و گسست رضا دهد.
در حالت سلامت، هدايت قرار دارد. هدايتبا گسست متفاوت است زيرا هدايت مستلزم آن است كه هدايتگر به زبان مخاطب خود و در حد انديشه او سخن بگويد. همچنين، هدايتبا دنبالهروى نيز آشكارا متفاوت است زيرا هدايتگر بايد مخاطب خود را به سوى حقيقتهايى راه ببرد .
پس از اشاره به آسيبها و سلامت تربيت دينى به طور كلى، اكنون، به توضيح بيشتر آنها در خصوص مهدويت مىپردازيم ...
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
محور چهارم. آسيبها: مريدپرورى و تكروى; سلامت: امامت
در آسيبشناسى تربيت دينى به طور كلى، مريدپرورى و تكروى، دو قطب متقابل آسيبزايى محسوب مىگردند.
منظور از مريدپرورى اين است كه در جريان تربيت دينى، افراد چنان تربيتشوند كه مربى را به چشم مراد خويش ببينند، به اين معنا كه وى را وراى سؤال قرار دهند و او را چنان بنگرند كه گويى منشا اوليه حق است.
اين شان تنها از آن خداست و جز او هر كه باشد، نه منشا اوليه حق است و نه در وراى سؤال قرار دارد. از سوى ديگر، تكروى نيز در تربيت دينى، آسيبزاست.
تكروى، نفى هرگونه اقتدا به ديگران، به منزله پيشرو، و خود، گونهاى از آنارشيسم دينى است. تكروى نيز آسيبزاست زيرا افراد را در حد خودشان محدود مىگرداند و آنها را از مزاياى وجودى ديگران محروم مىسازد. در اين محور نيز داد و ستدى نهانى ميان دو قطب آسيب وجود دارد، يعنى مريدپرورى به تكروى منجر مىشود و تكروى نيز سرانجام از مريدپرورى سربرمىآورد.
در حالتسلامت، امامت قرار دارد. امامت، نه با مريدپرورى سازگار است و نه با تكروى . ناسازگارى آن با تكروى آشكار است، اما ناسازگارى آن با مريدپرورى نيز از آنجا ناشى مىگردد كه امام در مفهوم اسلامى كلمه، منشا اوليه حق نيستبلكه ملازم با حق است و نه تنها خود را در وراى سؤال نمىبيند، بلكه از سؤال استقبال مىكند و در پى آن، ملازمتخود را با حق آشكار مىسازد .
پس از اشاره كلى به مفاهيم آسيب و سلامت در اين محور، اكنون، آن را در مورد خاص مهدويت و تربيت مهدوى، مورد بحث قرار مىدهيم
مريدپرورى، به منزله يكى از قطبهاى آسيب در تربيت دينى، صورت محرف امامت است. هر گاه افراد، امامان را چنان بستايند كه گويى آنان، منشا اوليه حق و حقيقتاند، اين چهره محرف آشكار مىگردد. اين گونه افراد، به سبب همين تعبير نادرستى كه از امامت دارند، و آن را به يكى از لغزشگاههاى آسيبزاى تربيت دينى تبديل مىكنند، «محب غال» (دوستدار افراط گر) ناميده شدهاند. افراط گرى آنان در اين است كه امام را از حد خويش، فراتر مىبرند و او را به مقام و منزلت الوهى برمىكشند. تنها در باره خداوند، در قرآن آمده است : «الحق من ربك» .
اما نسبت امام با حق اين است كه او با حق ملازمت و همراهى (معيت) دارد و با آن مطابقت مىورزد .
در خصوص حضرت مهدى (عج) نيز همين سخن جارى است. در متون اسلامى، براى در امان نگهداشتن افراد از لغزيدن در ورطه مريدپرورى، همواره بر اين نكته تاكيد شده است كه امام مهدى عليه السلام، در كار سترگى كه به انجام خواهد رساند، كارگزار و فرمانبر خداست. به طور مثال، در روايتى كه حمران بن اعين نقل مىكند مىخوانيم:
«از امام باقر عليه السلام سؤال كرده به او عرض كردم: آيا قائم تو هستى؟ پس آن حضرت فرمود: زاده و تربيتيافته بيت رسولم و خونخواهى كنندهام (يا از من خونخواهى كنند) و آنچه خدا بخواهد انجام مىدهد..» .
در اين روايت، امام باقر عليه السلام، ابتدا «قائم» را به معناى لغوى يا مفهوم عام آن كه در مورد هر يك از امامان شيعه صادق است، بكار مىبرد و در پايان روايت، با دريافتن مقصود اصلى سؤال كننده، حضرت مهدى عليه السلام را با ذكر برخى ويژگىها معرفى مىكند. اما آنچه در اينجا مقصود است، تعبير يفعل الله ما يشاء آنچه خدا بخواهد انجام مىدهد است.
اين تعبير، بيانگر آن است كه هر امامى كه قيام به برپاداشتن حدود الهى مىكند، او تابع فرمان خداست و هر آن چه را او بخواهد، انجام مىدهد و اين مطلب، شامل حضرت قائم (عج) نيز مىگردد.
بنابراين، مساله مهدويت، در فضايى مطرح گرديده است كه تابعيت و عبوديت امام نسبتبه خداوند در آن موج مىزند و اين براى آن است كه امامت در دست عوام و عوامزدگان، تبديل به بساط مريد و مرادى نگردد .
به علاوه، هنگامى كه امام، تابع و ملازم با حق بود، خود را در وراى سؤال نمىنشاند. در اين مورد، قابل ذكر است كه در روايات مهدويت، بر مشابهت امام مهدى عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام، از حيث منش و روش زندگى اشاره شده است.
امام على عليه السلام، به صراحتخود را در حيطه سؤال قرار داد. امام مهدى عليه السلام نيز بر همين شيوه عمل مىكند. سخن امام على عليه السلام در اين خصوص چنين است :
« مپنداريد كه گفتن حق بر من گران مىآيد و خواهم كه مرا بزرگ انگاريد زيرا هر كه شنيدن حق بر او گران آيد، يا نتواند اندرز كسى را در باب عدالتبشنود، عمل كردن به حق و عدالتبر او دشوارتر است. پس با من از گفتن حق يا راى زدن به عدل بازنايستيد زيرا من در نظر خود بزرگتر از آن نيستم كه مرتكب خطا نشوم و در اعمال خود از خطا ايمن باشم، مگر آن كه خدا مرا در آنچه با نفس من رابطه دارد، كفايت كند زيرا او تواناتر از من به من است . ما و شما بندگانى هستيم در قبضه قدرت پروردگارى كه پرورش دهندهاى جز او نيست ».
از سوى ديگر، قطب دوم آسيب، يعنى تكروى، نيز در تربيت مهدوى قابل قبول نيست. تكروى در جريان تربيت دينى، در دو صورت رخ مىدهد: نخستبا نفى امامت و دوم با پذيرش و در عين حال، تعميم امامت. در حالت نخست، نياز به امامت، بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نفى مىگردد و چنين تصور مىشود كه هدايت پيامبر صلى الله عليه و آله به مردم ارزانى شده و هر كس بخواهد مىتواند در طريق هدايت راه بسپارد و در اين مسير، نيازى به راهبر و امام نيست. در حالت دوم، امامتبه صراحت نفى نمىشود، اما اختصاص آن به امامان معصوم عليهم السلام، نفى مىشود، به گونهاى كه هر كس مىتواند امام خويش باشد .
در روايات مربوط به مهدويت، هر دو گونه تكروى، نفى شده است. در خصوص مورد اول، يعنى نفى امامت، در برخى روايات به اين نكته اشاره و انتقاد شده است كه در آينده امت اسلامى، كسانى تندروى خواهند نمود و خواهند گفت كه امامتباطل شده است. به طور مثال، در روايتى از قول امام على عليه السلام خطاب به «حذيفه يمانى» آمده است :
پس اين امت پيوسته ستمگرند و همچون سگان در ستيز با يكديگر بر حرام دنيا بسرمىبرند، در درياهاى هلاكت و گودالهاى خون، عمر سپرى كنند تا آن زمان كه غائب شونده از فرزندان من از ديدگان مردم پنهان شود و مردم به گفتگو افتند، آيا او گم شده، يا كشته شده، يا خود وفات يافته است، كه فتنه شدت گيرد و بلا نازل شود و آتش جنگ قبيلهاى برافروزد و مردم در دينشان تندروى كنند و همصدا شوند كه حجت از ميان رفته و امامتباطل شده است...
به خداى على قسم! كه حجت امت همان هنگام برپا و در راههاى آن (امت) گام برمىدارد، به خانهها و كاخهايشان داخل مىشود، در شرق و غرب زمين در گردش است، گفتهها را مىشنود و بر جماعتسلام مىكند، او مىبيند اما ديده نمىشود تا زمان و وعدهاش فرا رسد.
در مورد دوم، يعنى تعميم امامت، نيز در روايات مهدويت، انتقاد صورت پذيرفته است. امامت، مشروط به شروطى است كه مهمترين آن، اين است كه امام، آلوده به ستم نباشد، چنانكه وقتى ابراهيم عليه السلام در باره امامت فرزندان خويش از خدا مسالت نمود، خداوند در پاسخ فرمود : پيمان من به بيدادگران نمىرسد .
از اين رو، خداوند امامت را در شان هر كسى ننهاده است.
در خصوص تمايز امامتبا رابطه مريد و مرادى، امام به منزله كسى معرفى مىگردد كه راه و رسم و حد و حدود الهى را پىجويى مىكند. عبدالعزيز بن مسلم از قول امام رضا عليه السلام مىگويد :
امام است كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مىدارد و حدود الهى را برپا مىدارد و از دين خدا دفاع مىكند و با حكمت و موعظه نيكو و دليل رسا به راه پروردگارش فرامىخواند .
در خصوص اهميت امامت و نفى تكروى نيز در روايتى، زراره از قول امام صادق عليه السلام مىگويد :
امام خود را بشناس كه چون او را شناختى اين امر چه پيش افتد و يا دير فرارسد، تو را زيانى نمىرساند .
در آسيبشناسى تربيت دينى به طور كلى، مريدپرورى و تكروى، دو قطب متقابل آسيبزايى محسوب مىگردند.
منظور از مريدپرورى اين است كه در جريان تربيت دينى، افراد چنان تربيتشوند كه مربى را به چشم مراد خويش ببينند، به اين معنا كه وى را وراى سؤال قرار دهند و او را چنان بنگرند كه گويى منشا اوليه حق است.
اين شان تنها از آن خداست و جز او هر كه باشد، نه منشا اوليه حق است و نه در وراى سؤال قرار دارد. از سوى ديگر، تكروى نيز در تربيت دينى، آسيبزاست.
تكروى، نفى هرگونه اقتدا به ديگران، به منزله پيشرو، و خود، گونهاى از آنارشيسم دينى است. تكروى نيز آسيبزاست زيرا افراد را در حد خودشان محدود مىگرداند و آنها را از مزاياى وجودى ديگران محروم مىسازد. در اين محور نيز داد و ستدى نهانى ميان دو قطب آسيب وجود دارد، يعنى مريدپرورى به تكروى منجر مىشود و تكروى نيز سرانجام از مريدپرورى سربرمىآورد.
در حالتسلامت، امامت قرار دارد. امامت، نه با مريدپرورى سازگار است و نه با تكروى . ناسازگارى آن با تكروى آشكار است، اما ناسازگارى آن با مريدپرورى نيز از آنجا ناشى مىگردد كه امام در مفهوم اسلامى كلمه، منشا اوليه حق نيستبلكه ملازم با حق است و نه تنها خود را در وراى سؤال نمىبيند، بلكه از سؤال استقبال مىكند و در پى آن، ملازمتخود را با حق آشكار مىسازد .
پس از اشاره كلى به مفاهيم آسيب و سلامت در اين محور، اكنون، آن را در مورد خاص مهدويت و تربيت مهدوى، مورد بحث قرار مىدهيم
مريدپرورى، به منزله يكى از قطبهاى آسيب در تربيت دينى، صورت محرف امامت است. هر گاه افراد، امامان را چنان بستايند كه گويى آنان، منشا اوليه حق و حقيقتاند، اين چهره محرف آشكار مىگردد. اين گونه افراد، به سبب همين تعبير نادرستى كه از امامت دارند، و آن را به يكى از لغزشگاههاى آسيبزاى تربيت دينى تبديل مىكنند، «محب غال» (دوستدار افراط گر) ناميده شدهاند. افراط گرى آنان در اين است كه امام را از حد خويش، فراتر مىبرند و او را به مقام و منزلت الوهى برمىكشند. تنها در باره خداوند، در قرآن آمده است : «الحق من ربك» .
اما نسبت امام با حق اين است كه او با حق ملازمت و همراهى (معيت) دارد و با آن مطابقت مىورزد .
در خصوص حضرت مهدى (عج) نيز همين سخن جارى است. در متون اسلامى، براى در امان نگهداشتن افراد از لغزيدن در ورطه مريدپرورى، همواره بر اين نكته تاكيد شده است كه امام مهدى عليه السلام، در كار سترگى كه به انجام خواهد رساند، كارگزار و فرمانبر خداست. به طور مثال، در روايتى كه حمران بن اعين نقل مىكند مىخوانيم:
«از امام باقر عليه السلام سؤال كرده به او عرض كردم: آيا قائم تو هستى؟ پس آن حضرت فرمود: زاده و تربيتيافته بيت رسولم و خونخواهى كنندهام (يا از من خونخواهى كنند) و آنچه خدا بخواهد انجام مىدهد..» .
در اين روايت، امام باقر عليه السلام، ابتدا «قائم» را به معناى لغوى يا مفهوم عام آن كه در مورد هر يك از امامان شيعه صادق است، بكار مىبرد و در پايان روايت، با دريافتن مقصود اصلى سؤال كننده، حضرت مهدى عليه السلام را با ذكر برخى ويژگىها معرفى مىكند. اما آنچه در اينجا مقصود است، تعبير يفعل الله ما يشاء آنچه خدا بخواهد انجام مىدهد است.
اين تعبير، بيانگر آن است كه هر امامى كه قيام به برپاداشتن حدود الهى مىكند، او تابع فرمان خداست و هر آن چه را او بخواهد، انجام مىدهد و اين مطلب، شامل حضرت قائم (عج) نيز مىگردد.
بنابراين، مساله مهدويت، در فضايى مطرح گرديده است كه تابعيت و عبوديت امام نسبتبه خداوند در آن موج مىزند و اين براى آن است كه امامت در دست عوام و عوامزدگان، تبديل به بساط مريد و مرادى نگردد .
به علاوه، هنگامى كه امام، تابع و ملازم با حق بود، خود را در وراى سؤال نمىنشاند. در اين مورد، قابل ذكر است كه در روايات مهدويت، بر مشابهت امام مهدى عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام، از حيث منش و روش زندگى اشاره شده است.
امام على عليه السلام، به صراحتخود را در حيطه سؤال قرار داد. امام مهدى عليه السلام نيز بر همين شيوه عمل مىكند. سخن امام على عليه السلام در اين خصوص چنين است :
« مپنداريد كه گفتن حق بر من گران مىآيد و خواهم كه مرا بزرگ انگاريد زيرا هر كه شنيدن حق بر او گران آيد، يا نتواند اندرز كسى را در باب عدالتبشنود، عمل كردن به حق و عدالتبر او دشوارتر است. پس با من از گفتن حق يا راى زدن به عدل بازنايستيد زيرا من در نظر خود بزرگتر از آن نيستم كه مرتكب خطا نشوم و در اعمال خود از خطا ايمن باشم، مگر آن كه خدا مرا در آنچه با نفس من رابطه دارد، كفايت كند زيرا او تواناتر از من به من است . ما و شما بندگانى هستيم در قبضه قدرت پروردگارى كه پرورش دهندهاى جز او نيست ».
از سوى ديگر، قطب دوم آسيب، يعنى تكروى، نيز در تربيت مهدوى قابل قبول نيست. تكروى در جريان تربيت دينى، در دو صورت رخ مىدهد: نخستبا نفى امامت و دوم با پذيرش و در عين حال، تعميم امامت. در حالت نخست، نياز به امامت، بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نفى مىگردد و چنين تصور مىشود كه هدايت پيامبر صلى الله عليه و آله به مردم ارزانى شده و هر كس بخواهد مىتواند در طريق هدايت راه بسپارد و در اين مسير، نيازى به راهبر و امام نيست. در حالت دوم، امامتبه صراحت نفى نمىشود، اما اختصاص آن به امامان معصوم عليهم السلام، نفى مىشود، به گونهاى كه هر كس مىتواند امام خويش باشد .
در روايات مربوط به مهدويت، هر دو گونه تكروى، نفى شده است. در خصوص مورد اول، يعنى نفى امامت، در برخى روايات به اين نكته اشاره و انتقاد شده است كه در آينده امت اسلامى، كسانى تندروى خواهند نمود و خواهند گفت كه امامتباطل شده است. به طور مثال، در روايتى از قول امام على عليه السلام خطاب به «حذيفه يمانى» آمده است :
پس اين امت پيوسته ستمگرند و همچون سگان در ستيز با يكديگر بر حرام دنيا بسرمىبرند، در درياهاى هلاكت و گودالهاى خون، عمر سپرى كنند تا آن زمان كه غائب شونده از فرزندان من از ديدگان مردم پنهان شود و مردم به گفتگو افتند، آيا او گم شده، يا كشته شده، يا خود وفات يافته است، كه فتنه شدت گيرد و بلا نازل شود و آتش جنگ قبيلهاى برافروزد و مردم در دينشان تندروى كنند و همصدا شوند كه حجت از ميان رفته و امامتباطل شده است...
به خداى على قسم! كه حجت امت همان هنگام برپا و در راههاى آن (امت) گام برمىدارد، به خانهها و كاخهايشان داخل مىشود، در شرق و غرب زمين در گردش است، گفتهها را مىشنود و بر جماعتسلام مىكند، او مىبيند اما ديده نمىشود تا زمان و وعدهاش فرا رسد.
در مورد دوم، يعنى تعميم امامت، نيز در روايات مهدويت، انتقاد صورت پذيرفته است. امامت، مشروط به شروطى است كه مهمترين آن، اين است كه امام، آلوده به ستم نباشد، چنانكه وقتى ابراهيم عليه السلام در باره امامت فرزندان خويش از خدا مسالت نمود، خداوند در پاسخ فرمود : پيمان من به بيدادگران نمىرسد .
از اين رو، خداوند امامت را در شان هر كسى ننهاده است.
در خصوص تمايز امامتبا رابطه مريد و مرادى، امام به منزله كسى معرفى مىگردد كه راه و رسم و حد و حدود الهى را پىجويى مىكند. عبدالعزيز بن مسلم از قول امام رضا عليه السلام مىگويد :
امام است كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مىدارد و حدود الهى را برپا مىدارد و از دين خدا دفاع مىكند و با حكمت و موعظه نيكو و دليل رسا به راه پروردگارش فرامىخواند .
در خصوص اهميت امامت و نفى تكروى نيز در روايتى، زراره از قول امام صادق عليه السلام مىگويد :
امام خود را بشناس كه چون او را شناختى اين امر چه پيش افتد و يا دير فرارسد، تو را زيانى نمىرساند .
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
محور پنجم. آسيبها: قشرىگرى عقلگرايى; سلامت: عقلورزى
در اين محور، آسيبهاى تربيت دينى، در دو قطب متقابل قشرىگرى و عقلگرايى قرار دارد. منظور از قشرىگرى، جمود بر ظواهر متون دينى، در مقام فهم، و ظواهر مناسك شريعت، در مقام عمل، است.
قشرىگرى از اين جهت آسيبزاست كه انسان را در قشر دين متوقف مىسازد و به اين ترتيب، خود فرد را از دين بىبهره و ديگران را در دام بدفهمى گرفتار مىسازد.
از سوى ديگر، مراد از عقلگرايى آن است كه كسى بخواهد عقل را صافى همه چيز بگرداند، به نحوى كه درستى هر معرفتيا فايده هر عملى كه توسط عقل علمى يا فلسفى، به اثبات قطعى و مسلم نرسد، پذيرفتنى نخواهد بود. اين گرايش نيز در تربيت دينى آسيبزاست زيرا عقل آدمى را چنان توانى نيست كه هر چيزى را به اثبات برساند. به اين ترتيب، عقلگرايى، فرد را از حقايق بسيارى محروم و از نتايج آنها بىبهره خواهد ساخت.
در حالتسلامت، عقلورزى قرار دارد. تفاوت عقلورزى با قشرىگرى مشخص است، اما تفاوت آن با عقلگرايى در آن است كه عقلورزى، مستلزم اثبات علمى و فلسفى امور نيست، بلكه گاه با گمان نيز به پيش مىرود. انسانها برخى از معرفتها و اعمال را به كمك گمانهاى عاقلانه، در دسترس خود قرار مىدهند .
اكنون، پس از اشاره كلى به نكات اين محور در تربيت دينى، در خصوص مهدويت، با اندكى تفصيل درباره آن سخن خواهيم گفت .
قشرىگرى در دين، مانع فهم عمق معارف دينى مىگردد و از اين رو، بسترى براى رشد كجفهمى و انحراف و بدعت است. نمونه بارز اين امر در زمان حكومت امام على عليه السلام توسط خوارج آشكار گرديد; كسانى كه حاضر نشدند به ورقهاى كاغذين قرآن تعرض كنند، اما سرانجام بر آن شدند تا قرآن ناطق را خاموش كنند. اين گونه قشرىگرى، همواره در كمين تربيت دينى است.
در دوران غيبت امام مهدى عليه السلام نيز همواره اين تهديد وجود دارد. ذهنها و انديشههاى خام متدينان، آنان را به بدفهمى و بدعت وامىدارد، چنانكه به هنگام ظهور مهدى عليه السلام، سخنان او و احكام دينى كه او مطرح مىسازد، در نظر مردم، جديد و ناشناخته است.
ابوبصير از قول امام باقر عليه السلام مىگويد كه ايشان در مورد مهدى عليه السلام فرمود:
«هنگامى كه آن حضرت قيام كند، با امرى نوين و فرمانى جديد و طريقهاى نو و حكمى تازه قيام خواهد كرد..» .
اين سخن حاكى از آن است كه چگونه در دوران غيبت، قشرى بودن افراد، آنان را به تعبيرهاى نادرست از احكام دينى خواهد كشاند. امام صادق عليه السلام به اين نكته اشاره دارد، آنجا كه مىفرمايد :
قائم عليه السلام در جريان پيكار خود، با امورى روبرو مىگردد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با آنها روبرو نشد. همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى به سوى مردم آمد كه آنان، بتهاى سنگى و چوبهاى تراشيده را مىپرستيدند، ولى عليه قائم عليه السلام مىشورند و كتاب خدا را عليه او تاويل مىكنند و بر اساس آن با او مىجنگند .
بنابراين، يكى از آسيبهايى كه در كمين تربيت مهدوى، همچون تربيتى دينى، قرار دارد اين است كه افراد تحت تربيت، ذهنها و انديشههايى ناپرورده و خام داشته باشند و معارف و حكمتهاى دين را در حد فهمهاى قاصر خود، محدود و محصور سازند .
از سوى ديگر، عقلگرايى نيز يكى ديگر از ورطههاى لغزش است. عقلگرايى به اين معناست كه افراد بخواهند در عرصه دين، همه چيز را پس از اثبات قطعى عقل بپذيرند. در اين تصور، عقل، چنان انگاشته مىشود كه گويى آن را هيچ حد و حدودى نيست و ياراى آن را دارد كه بر فراز هر حقيقتى بايستد و آن را در حيطه خود، تحليل كند و بشناسد.
چنين تصورى، نه با واقعيت عقل هماهنگ است و نه با تربيت دينى، سازگار. عقل، حدودى دارد و برخى از امور را به سبب محاط بودن در آنها مىپذيرد. عقل، همچنانكه برخى از امور را در پرتو روشن تحليل خود، مىپذيرد، امور ديگرى را در سايهروشن حيرت، مورد قبول قرار مىدهد. دين، آدمى را از جمله به حقايقى از اين دست رهنمون مىگردد. از قضا يكى از دلايلى كه براى غيبت امام زمان عليه السلام ذكر شده، آشكار شدن بنبستهاى عقلگرايى در مفهوم افراطى آن است. به عبارت ديگر، غيبت، فرصتى استبراى اين كه انسانهاى كره خاكى، هر چه در توان عقلى خويش دارند، در جستجوى سعادت بكار زنند . هنگامى كه آنان، بنبستهاى عقلگرايى را آزمودند، گوش شنواترى براى شنيدن پيام غيبى مهدى عليه السلام خواهند داشت .
حالتسلامت در تربيت دينى، عقلورزى است. عقلورزى، باور به توانايى عقل در دريافتن حقايق عميق است، بدون آن كه حدود توانايى آن انكار شود. عقلگرايى، نوعى مطلقگرايى در عرصه عقل است كه پذيرفتنى نيست. اما عقلورزى، مطلوب تربيت دينى است زيرا دين، آدمى را به حقايق ژرفى فراخوانده است كه با عقلورزى قابل حصول است. فهم مساله مهدويت، خود از جمله امورى است كه مستلزم بذل فهم و باريك بينى بوده است; به ويژه كه شيعه، در مطرح نمودن مساله مهدويت، تحت فشارهاى سياسى حاكمان زمان قرار داشته و در اين خصوص، ناگزير بوده به رمز سخن بگويد. از اين رو، در خصوص مهدويت نيز دعوت به ژرف انديشى و باريك بينى صورت پذيرفته است.
به طور مثال، در روايتى، مفضل بن عمر از قول امام صادق عليه السلام مىگويد:
«خبرى كه آن را درك مىكنى، از خبر كه صرفا آن را روايت مىكنى بهتر است، همانا هر حقى داراى حقيقتى است و هر كار درستى را نورى است.
سپس فرمود:
و به خدا سوگند! كسى از شيعيان خود را فقيه نمىشماريم تا اين كه به رمز، سخنى به او گفته شود و او آن رمز را دريابد،
همانا اميرالمؤمنين عليه السلام بر منبر كوفه فرمود :
به راستى كه فتنههايى ظلمانى و كدر و تاريك پشتسر داريد كه جز نومه كسى كه عنوانى در مردم ندارد و به كلى قدرش مجهول و ناشناخته است كسى از آن نجات نمىيابد. به آنحضرت عرض شد: اى اميرمؤمنان، نومه چيست؟ فرمود:
آن كسى است كه مردم را مىشناسد ولى مردم او را نمىشناسند، و بدانيد كه زمين از حجتخداى عزوجل خالى نمىماند.. .
گذشته از اصل مساله مهدويت كه به دلايل تاريخى، دريافت آن مستلزم باريكبينى بوده است، هم اكنون نيز درك درست مسائل مربوط به مهدويت، مستلزم عقلورزى است.
اين مسائل شامل امورى چون نقادى نسبتبه عقلگرايى، تبيين نقشهاى سازنده اعتقاد به مهدويت در جريان زندگى فردى، اجتماعى و تاريخى، و مسئوليتشيعه در دوران غيبت است .
در اين محور، آسيبهاى تربيت دينى، در دو قطب متقابل قشرىگرى و عقلگرايى قرار دارد. منظور از قشرىگرى، جمود بر ظواهر متون دينى، در مقام فهم، و ظواهر مناسك شريعت، در مقام عمل، است.
قشرىگرى از اين جهت آسيبزاست كه انسان را در قشر دين متوقف مىسازد و به اين ترتيب، خود فرد را از دين بىبهره و ديگران را در دام بدفهمى گرفتار مىسازد.
از سوى ديگر، مراد از عقلگرايى آن است كه كسى بخواهد عقل را صافى همه چيز بگرداند، به نحوى كه درستى هر معرفتيا فايده هر عملى كه توسط عقل علمى يا فلسفى، به اثبات قطعى و مسلم نرسد، پذيرفتنى نخواهد بود. اين گرايش نيز در تربيت دينى آسيبزاست زيرا عقل آدمى را چنان توانى نيست كه هر چيزى را به اثبات برساند. به اين ترتيب، عقلگرايى، فرد را از حقايق بسيارى محروم و از نتايج آنها بىبهره خواهد ساخت.
در حالتسلامت، عقلورزى قرار دارد. تفاوت عقلورزى با قشرىگرى مشخص است، اما تفاوت آن با عقلگرايى در آن است كه عقلورزى، مستلزم اثبات علمى و فلسفى امور نيست، بلكه گاه با گمان نيز به پيش مىرود. انسانها برخى از معرفتها و اعمال را به كمك گمانهاى عاقلانه، در دسترس خود قرار مىدهند .
اكنون، پس از اشاره كلى به نكات اين محور در تربيت دينى، در خصوص مهدويت، با اندكى تفصيل درباره آن سخن خواهيم گفت .
قشرىگرى در دين، مانع فهم عمق معارف دينى مىگردد و از اين رو، بسترى براى رشد كجفهمى و انحراف و بدعت است. نمونه بارز اين امر در زمان حكومت امام على عليه السلام توسط خوارج آشكار گرديد; كسانى كه حاضر نشدند به ورقهاى كاغذين قرآن تعرض كنند، اما سرانجام بر آن شدند تا قرآن ناطق را خاموش كنند. اين گونه قشرىگرى، همواره در كمين تربيت دينى است.
در دوران غيبت امام مهدى عليه السلام نيز همواره اين تهديد وجود دارد. ذهنها و انديشههاى خام متدينان، آنان را به بدفهمى و بدعت وامىدارد، چنانكه به هنگام ظهور مهدى عليه السلام، سخنان او و احكام دينى كه او مطرح مىسازد، در نظر مردم، جديد و ناشناخته است.
ابوبصير از قول امام باقر عليه السلام مىگويد كه ايشان در مورد مهدى عليه السلام فرمود:
«هنگامى كه آن حضرت قيام كند، با امرى نوين و فرمانى جديد و طريقهاى نو و حكمى تازه قيام خواهد كرد..» .
اين سخن حاكى از آن است كه چگونه در دوران غيبت، قشرى بودن افراد، آنان را به تعبيرهاى نادرست از احكام دينى خواهد كشاند. امام صادق عليه السلام به اين نكته اشاره دارد، آنجا كه مىفرمايد :
قائم عليه السلام در جريان پيكار خود، با امورى روبرو مىگردد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با آنها روبرو نشد. همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى به سوى مردم آمد كه آنان، بتهاى سنگى و چوبهاى تراشيده را مىپرستيدند، ولى عليه قائم عليه السلام مىشورند و كتاب خدا را عليه او تاويل مىكنند و بر اساس آن با او مىجنگند .
بنابراين، يكى از آسيبهايى كه در كمين تربيت مهدوى، همچون تربيتى دينى، قرار دارد اين است كه افراد تحت تربيت، ذهنها و انديشههايى ناپرورده و خام داشته باشند و معارف و حكمتهاى دين را در حد فهمهاى قاصر خود، محدود و محصور سازند .
از سوى ديگر، عقلگرايى نيز يكى ديگر از ورطههاى لغزش است. عقلگرايى به اين معناست كه افراد بخواهند در عرصه دين، همه چيز را پس از اثبات قطعى عقل بپذيرند. در اين تصور، عقل، چنان انگاشته مىشود كه گويى آن را هيچ حد و حدودى نيست و ياراى آن را دارد كه بر فراز هر حقيقتى بايستد و آن را در حيطه خود، تحليل كند و بشناسد.
چنين تصورى، نه با واقعيت عقل هماهنگ است و نه با تربيت دينى، سازگار. عقل، حدودى دارد و برخى از امور را به سبب محاط بودن در آنها مىپذيرد. عقل، همچنانكه برخى از امور را در پرتو روشن تحليل خود، مىپذيرد، امور ديگرى را در سايهروشن حيرت، مورد قبول قرار مىدهد. دين، آدمى را از جمله به حقايقى از اين دست رهنمون مىگردد. از قضا يكى از دلايلى كه براى غيبت امام زمان عليه السلام ذكر شده، آشكار شدن بنبستهاى عقلگرايى در مفهوم افراطى آن است. به عبارت ديگر، غيبت، فرصتى استبراى اين كه انسانهاى كره خاكى، هر چه در توان عقلى خويش دارند، در جستجوى سعادت بكار زنند . هنگامى كه آنان، بنبستهاى عقلگرايى را آزمودند، گوش شنواترى براى شنيدن پيام غيبى مهدى عليه السلام خواهند داشت .
حالتسلامت در تربيت دينى، عقلورزى است. عقلورزى، باور به توانايى عقل در دريافتن حقايق عميق است، بدون آن كه حدود توانايى آن انكار شود. عقلگرايى، نوعى مطلقگرايى در عرصه عقل است كه پذيرفتنى نيست. اما عقلورزى، مطلوب تربيت دينى است زيرا دين، آدمى را به حقايق ژرفى فراخوانده است كه با عقلورزى قابل حصول است. فهم مساله مهدويت، خود از جمله امورى است كه مستلزم بذل فهم و باريك بينى بوده است; به ويژه كه شيعه، در مطرح نمودن مساله مهدويت، تحت فشارهاى سياسى حاكمان زمان قرار داشته و در اين خصوص، ناگزير بوده به رمز سخن بگويد. از اين رو، در خصوص مهدويت نيز دعوت به ژرف انديشى و باريك بينى صورت پذيرفته است.
به طور مثال، در روايتى، مفضل بن عمر از قول امام صادق عليه السلام مىگويد:
«خبرى كه آن را درك مىكنى، از خبر كه صرفا آن را روايت مىكنى بهتر است، همانا هر حقى داراى حقيقتى است و هر كار درستى را نورى است.
سپس فرمود:
و به خدا سوگند! كسى از شيعيان خود را فقيه نمىشماريم تا اين كه به رمز، سخنى به او گفته شود و او آن رمز را دريابد،
همانا اميرالمؤمنين عليه السلام بر منبر كوفه فرمود :
به راستى كه فتنههايى ظلمانى و كدر و تاريك پشتسر داريد كه جز نومه كسى كه عنوانى در مردم ندارد و به كلى قدرش مجهول و ناشناخته است كسى از آن نجات نمىيابد. به آنحضرت عرض شد: اى اميرمؤمنان، نومه چيست؟ فرمود:
آن كسى است كه مردم را مىشناسد ولى مردم او را نمىشناسند، و بدانيد كه زمين از حجتخداى عزوجل خالى نمىماند.. .
گذشته از اصل مساله مهدويت كه به دلايل تاريخى، دريافت آن مستلزم باريكبينى بوده است، هم اكنون نيز درك درست مسائل مربوط به مهدويت، مستلزم عقلورزى است.
اين مسائل شامل امورى چون نقادى نسبتبه عقلگرايى، تبيين نقشهاى سازنده اعتقاد به مهدويت در جريان زندگى فردى، اجتماعى و تاريخى، و مسئوليتشيعه در دوران غيبت است .
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
محور ششم. آسيبها خرافهپردازى و راززدايى; سلامت: حقباورى
در اين محور، آسيبهاى تربيت دينى، به طور كلى، عبارت از خرافهپردازى و راززدايى است .
خرافهپردازى هنگامى در تربيت دينى، آشكار مىگردد كه حقايق ماوراى طبيعى دين، دستخوش عوامزدگى گردد. آسيبزايى خرافهپردازى، نه تنها از آن جهت است كه اين حقايق، تحريف مىگردد، بلكه همچنين از آن رو است كه در افراد تحت تربيت، بلاهت را دامن مىزند.
در قطب مقابل، راززدايى قرار دارد. راززدايى نيز از جمله آسيبهايى است كه در كمين تربيت دينى قرار دارد. آسيبزايى اين امر در آن است كه دين و معارف دينى را در حد طبيعت، به زير مىكشد و عملا مقصود عمدهاى را كه تربيت دينى، به عهده داشته، نقض مىكند و آن بركشيدن آدمى از خاك به سوى خدا بوده است.
چنانكه در محورهاى پيشين نيز ذكر شد، داد و ستد نهانى ميان دوقطب آسيب را نبايد ناديده گرفت . خسته شدن از خرافهپردازى، كار را به راززدايى مىكشاند، چنانكه راززدايى، در آخرين حد خود، جهان را كوچك و عبث مىگرداند و زمينه را براى خرافهپردازى آماده مىكند . در حالتسلامت، حقباورى قرار دارد.
تربيت دينى، آدمى را به حقباورى سوق مىدهد . حق، نه خرافه است و نه به ضرورت، از هرگونه رازآميزى به دور است . پس از اشاره كلى به محتواى آسيب و سلامت در اين محور، در خصوص مهدويت، به توضيح بيشتر آن خواهيم پرداخت .
قطب نخست آسيب، يعنى خرافهپردازى، در زمينه مهدويت نيز همچون ساير معارف دينى، قابل گسترش است. به ويژه، از آنجا كه امام زمان عليه السلام در غيبتبه سر مىبرد، مطامع سوداگران و خامى عاميان و عوامزدگان، بستر مناسبى براى خرافهپردازى فراهم مىآورد.
نمونههايى از اين امر را مىتوان در داعيههاى اين و آن، بر رؤيت امام زمان يا رؤياهاى مربوط به آن حضرت ملاحظه نمود. هر چند امكان اين امر، در اصل، منتفى نيست و برخى از اخبار، حاكى از رؤيت آن حضرت توسط بعضى از بزرگان بوده است ، اما اندك نيست قصههاى بىبنيادى كه در اين زمينه پرداختهاند. از اين رو، در برخى از روايات آمده است كه هر كس ادعا كند با امام زمان عليه السلام ارتباط دارد، او را كذاب بدانيد .
قطب دوم آسيب، يعنى راززدايى، نيز در زمينه مهدويت، رخ داده و رخ مىدهد. در راززدايى، اين گرايش وجود دارد كه امور، همواره چون امورى طبيعى نگريسته شوند و ردپاى هر امر ماوراى طبيعى در آنها محو گردد. نمونه اين مواجهه با مهدويت را مىتوان از جمله در مقدمه معروف ابن خلدون ملاحظه نمود.
ابن خلدون كه مالكى مذهب بود، امكان بىاعتبار شمردن اخبار مربوط به مهدى عليه السلام را نداشت زيرا اين اخبار در ميان اهل سنت نيز رواج داشته است. اما وى كوشيده ست بر اساس ديدگاه فلسفى خود در باب جامعه بشرى، مهدويت را تفسير كند.
از نظر وى، عصبيت، اساس حكومت و نظام اجتماعى بشرى را مىسازد و بر اين اساس، مىگويد چون عصبيت فاطمى و به طور كلى، عصبيت قريش، از ميان رفته، ظهور مهدى عليه السلام از خاندان فاطمه عليه السلام و به پاداشتن حكومتى مقتدر و جهانى ممكن نيست. از اين رو، وى به اين تفسير روى مىآورد كه مراد از ظهور مهدى، پيدايش حكومتى مبتنى بر اتحاد قبائل سادات اطراف مدينه و حجاز است.
آسيبزايى راززدايى از معارف الهى، نه تنها در اين است كه حقيقتى، از نظر پنهان مىماند، بلكه همچنين در اين است كه آثار تربيتى و تحول بخش آن در زندگى فردى و اجتماعى نيز فرصتبروز نمىيابد. راززدايى از مهدويت و تبديل نمودن آن به يك واقعه عادى در كنار ساير وقايع عادى، همه آثار تربيتى فردى، اجتماعى و تاريخى اين عقيده قدرتمند و الهامبخش را زايل مىسازد.
ظهور مهدى عليه السلام، چون وعدهاى حتمى و الهى، افق روشنى براى بيدار نگاه داشتن اميد عدالت و كوشش نمودن در راه تحقق آن و انتقاد نمودن از حاكميتهاى جارى است. راززدايى از مهدويت، به منزله از ميان بردن تمام اين آثار گرانقدر و تحول آفرين است .
به دور از دو قطب آسيب، يعنى خرافهپردازى و راززدايى، حالتسلامت در اين محور عبارت از حقباورى است. چنانكه اشاره شد، حقباورى به معناى پذيرفتن معارف حق دينى است. حقباورى با خرافهپردازى متفاوت است زيرا در اينجا تنها پذيرش حقايق يا انديشههاى مسلم دينى مورد نظر است; به علاوه، حق باورى با راززدايى نيز متفاوت است زيرا بسيارى از حقايق دينى و از جمله مهدويت، رازآميز است .
در مساله مهدويت، حقيقتهايى وجود دارد كه رازآميز است و پذيرفتن آنها لازمه تربيت دينى است. از جمله امور رازآميز در مهدويت، خود مساله غيبتبلند مدت مهدى عليه السلام است.
هر چند پارهاى از حكمتها براى غيبت ذكر شده، اما حكمت اساسى غيبت، ناآشكار است و از جمله اسرار الهى محسوب شده است كه تنها پس از رفع آن، حكمتش آشكار خواهد شد. اين نكته، از جمله در روايتى آمده است كه در آن، عبدالله بن فضل از قول امام صادق عليه السلام مىگويد:
«همانا براى صاحب اين امر، غيبتى است چارهناپذير كه هر فرد گمراهى در آن ترديد مىكند.
پس گفتم: چرا چنين است فدايت گردم؟
گفت: به دليلى كه مجاز نيستيم آن را براى شما بازگوييم.
گفتم: پس حكمت غيبتش چيست؟
گفت: حكمت غيبت وى چون حكمتى است كه در غيبتهاى حجتهاى پيشين خدا وجود داشت. به راستى كه حكمت آن، آشكار نمىگردد مگر بعد از ظهورش، چنانكه حكمت كارهاى خضر عليه السلام در سوراخ كردن كشتى، كشتن پسربچه و بالابردن ديوار، براى موسى عليه السلام آشكار نگرديد مگر به هنگام جدايى آن دو. اى پسر فضل، به راستى اين امر، از امور الهى، سرى از اسرار خدا و غيبى از غيبهاى الهى است و هنگامى كه دانستيم او حكيم است، تصديق مىكنيم كه كارها و سخنان او همه حكمت است، هر چند كه دليل آن براى ما آشكار نباشد» .
جنبه رازآميز ديگر، شكل زندگى مهدى عليه السلام و قيام ناگهانى وى است. در احاديث، به هنگام اشاره به شكل زندگى مهدى عليه السلام، شباهت وى با يوسف نبى عليه السلام مورد توجه قرار داده شده كه برادران وى به هنگام مواجهه با او در زمان حاكميتش در مصر، وى را نشناختند.
يزيد كناسى از قول امام محمدباقر عليه السلام مىگويد:
«صاحب اين امر را با يوسف شباهتى است، او فرزند كنيزى سيه چرده است، خداوند كار او را يك شبه برايش اصلاح مىكند»
در اين محور، آسيبهاى تربيت دينى، به طور كلى، عبارت از خرافهپردازى و راززدايى است .
خرافهپردازى هنگامى در تربيت دينى، آشكار مىگردد كه حقايق ماوراى طبيعى دين، دستخوش عوامزدگى گردد. آسيبزايى خرافهپردازى، نه تنها از آن جهت است كه اين حقايق، تحريف مىگردد، بلكه همچنين از آن رو است كه در افراد تحت تربيت، بلاهت را دامن مىزند.
در قطب مقابل، راززدايى قرار دارد. راززدايى نيز از جمله آسيبهايى است كه در كمين تربيت دينى قرار دارد. آسيبزايى اين امر در آن است كه دين و معارف دينى را در حد طبيعت، به زير مىكشد و عملا مقصود عمدهاى را كه تربيت دينى، به عهده داشته، نقض مىكند و آن بركشيدن آدمى از خاك به سوى خدا بوده است.
چنانكه در محورهاى پيشين نيز ذكر شد، داد و ستد نهانى ميان دوقطب آسيب را نبايد ناديده گرفت . خسته شدن از خرافهپردازى، كار را به راززدايى مىكشاند، چنانكه راززدايى، در آخرين حد خود، جهان را كوچك و عبث مىگرداند و زمينه را براى خرافهپردازى آماده مىكند . در حالتسلامت، حقباورى قرار دارد.
تربيت دينى، آدمى را به حقباورى سوق مىدهد . حق، نه خرافه است و نه به ضرورت، از هرگونه رازآميزى به دور است . پس از اشاره كلى به محتواى آسيب و سلامت در اين محور، در خصوص مهدويت، به توضيح بيشتر آن خواهيم پرداخت .
قطب نخست آسيب، يعنى خرافهپردازى، در زمينه مهدويت نيز همچون ساير معارف دينى، قابل گسترش است. به ويژه، از آنجا كه امام زمان عليه السلام در غيبتبه سر مىبرد، مطامع سوداگران و خامى عاميان و عوامزدگان، بستر مناسبى براى خرافهپردازى فراهم مىآورد.
نمونههايى از اين امر را مىتوان در داعيههاى اين و آن، بر رؤيت امام زمان يا رؤياهاى مربوط به آن حضرت ملاحظه نمود. هر چند امكان اين امر، در اصل، منتفى نيست و برخى از اخبار، حاكى از رؤيت آن حضرت توسط بعضى از بزرگان بوده است ، اما اندك نيست قصههاى بىبنيادى كه در اين زمينه پرداختهاند. از اين رو، در برخى از روايات آمده است كه هر كس ادعا كند با امام زمان عليه السلام ارتباط دارد، او را كذاب بدانيد .
قطب دوم آسيب، يعنى راززدايى، نيز در زمينه مهدويت، رخ داده و رخ مىدهد. در راززدايى، اين گرايش وجود دارد كه امور، همواره چون امورى طبيعى نگريسته شوند و ردپاى هر امر ماوراى طبيعى در آنها محو گردد. نمونه اين مواجهه با مهدويت را مىتوان از جمله در مقدمه معروف ابن خلدون ملاحظه نمود.
ابن خلدون كه مالكى مذهب بود، امكان بىاعتبار شمردن اخبار مربوط به مهدى عليه السلام را نداشت زيرا اين اخبار در ميان اهل سنت نيز رواج داشته است. اما وى كوشيده ست بر اساس ديدگاه فلسفى خود در باب جامعه بشرى، مهدويت را تفسير كند.
از نظر وى، عصبيت، اساس حكومت و نظام اجتماعى بشرى را مىسازد و بر اين اساس، مىگويد چون عصبيت فاطمى و به طور كلى، عصبيت قريش، از ميان رفته، ظهور مهدى عليه السلام از خاندان فاطمه عليه السلام و به پاداشتن حكومتى مقتدر و جهانى ممكن نيست. از اين رو، وى به اين تفسير روى مىآورد كه مراد از ظهور مهدى، پيدايش حكومتى مبتنى بر اتحاد قبائل سادات اطراف مدينه و حجاز است.
آسيبزايى راززدايى از معارف الهى، نه تنها در اين است كه حقيقتى، از نظر پنهان مىماند، بلكه همچنين در اين است كه آثار تربيتى و تحول بخش آن در زندگى فردى و اجتماعى نيز فرصتبروز نمىيابد. راززدايى از مهدويت و تبديل نمودن آن به يك واقعه عادى در كنار ساير وقايع عادى، همه آثار تربيتى فردى، اجتماعى و تاريخى اين عقيده قدرتمند و الهامبخش را زايل مىسازد.
ظهور مهدى عليه السلام، چون وعدهاى حتمى و الهى، افق روشنى براى بيدار نگاه داشتن اميد عدالت و كوشش نمودن در راه تحقق آن و انتقاد نمودن از حاكميتهاى جارى است. راززدايى از مهدويت، به منزله از ميان بردن تمام اين آثار گرانقدر و تحول آفرين است .
به دور از دو قطب آسيب، يعنى خرافهپردازى و راززدايى، حالتسلامت در اين محور عبارت از حقباورى است. چنانكه اشاره شد، حقباورى به معناى پذيرفتن معارف حق دينى است. حقباورى با خرافهپردازى متفاوت است زيرا در اينجا تنها پذيرش حقايق يا انديشههاى مسلم دينى مورد نظر است; به علاوه، حق باورى با راززدايى نيز متفاوت است زيرا بسيارى از حقايق دينى و از جمله مهدويت، رازآميز است .
در مساله مهدويت، حقيقتهايى وجود دارد كه رازآميز است و پذيرفتن آنها لازمه تربيت دينى است. از جمله امور رازآميز در مهدويت، خود مساله غيبتبلند مدت مهدى عليه السلام است.
هر چند پارهاى از حكمتها براى غيبت ذكر شده، اما حكمت اساسى غيبت، ناآشكار است و از جمله اسرار الهى محسوب شده است كه تنها پس از رفع آن، حكمتش آشكار خواهد شد. اين نكته، از جمله در روايتى آمده است كه در آن، عبدالله بن فضل از قول امام صادق عليه السلام مىگويد:
«همانا براى صاحب اين امر، غيبتى است چارهناپذير كه هر فرد گمراهى در آن ترديد مىكند.
پس گفتم: چرا چنين است فدايت گردم؟
گفت: به دليلى كه مجاز نيستيم آن را براى شما بازگوييم.
گفتم: پس حكمت غيبتش چيست؟
گفت: حكمت غيبت وى چون حكمتى است كه در غيبتهاى حجتهاى پيشين خدا وجود داشت. به راستى كه حكمت آن، آشكار نمىگردد مگر بعد از ظهورش، چنانكه حكمت كارهاى خضر عليه السلام در سوراخ كردن كشتى، كشتن پسربچه و بالابردن ديوار، براى موسى عليه السلام آشكار نگرديد مگر به هنگام جدايى آن دو. اى پسر فضل، به راستى اين امر، از امور الهى، سرى از اسرار خدا و غيبى از غيبهاى الهى است و هنگامى كه دانستيم او حكيم است، تصديق مىكنيم كه كارها و سخنان او همه حكمت است، هر چند كه دليل آن براى ما آشكار نباشد» .
جنبه رازآميز ديگر، شكل زندگى مهدى عليه السلام و قيام ناگهانى وى است. در احاديث، به هنگام اشاره به شكل زندگى مهدى عليه السلام، شباهت وى با يوسف نبى عليه السلام مورد توجه قرار داده شده كه برادران وى به هنگام مواجهه با او در زمان حاكميتش در مصر، وى را نشناختند.
يزيد كناسى از قول امام محمدباقر عليه السلام مىگويد:
«صاحب اين امر را با يوسف شباهتى است، او فرزند كنيزى سيه چرده است، خداوند كار او را يك شبه برايش اصلاح مىكند»