بسم الله الرحمن الرحيم
عصمت پيامبر اسلام -صلي الله عليه واله- پيش از بعثت
بحثهايي عميق و گستردهاي که پيرامون عصمت پيامبر (ص) پس از بعثت انجام گرفت، پيراستگي او را از خلاف و گناه کاملاً ثابت نمود.
گروهي از بدانديشان که در صفحه زندگي پيامبر خاتم، نقطه سياهي نجستهاند، به فکر افتادهاند که براي او پيش از بعثت نقطه ضعفي جستجو کنند تا شايد بتوانندعصمت او را در تمام دوران عمر متزلزل سازند.
و در اين مورد، آيات پنجگانهاي را دستاويز خود قرار داده و به مرام خود استدلال نمودهاند که ما در اين جلد مجموع آيات مربوط به عصمت پيامبر را مورد بررسي قرار داديم، ولي شايسته است براي تکميل بحث اين پنج آيه را نيز که همگي مربوط به زندگي وي پس از بعثت است مطرح نموده و مخالف را خلع سلاح کنيم اينک مجموع اين آيات به ترتيب مطرح ميگردند:
>سوره الضحي، آيه 6
>سوره مدثر، آيه 5
>سوره شوري، آيه 52
>سوره يونس، آيه 16
>سوره قصص، آيه 86
>سوره الضحي، آيه 6
«و وجدک ضالا فهدي»
قرآن در سوره «الضحي» پيامبر (ص) را به عنوان يک فرد «ضال» معرفي ميکند و اين معرفي مربوط به دوران کودکي و جواني او است، آنجا که ميفرمايد:
«الم يجدک يتيماً فاوي و وجدک ضالا فهدي و وجدک عايلا فاغني» (الضحي آيههاي 6 - 8)
«آيا ترا يتيم نيافت و پناه داد وضال يافت و هدايت کرد تهي دست يافت و توانگر نمود.»
پيش داوران، لفظ «ضال» را به معني گمراه در امور ديني تفسير کرده و آن را معادل «کفر»، «شرک»، و... ميدانند و ميگويند:
پيامبر در مرحلهاي از عمر بر همين حالت بوده ولي در پرتو نعمت الهي، هدايت يافت و بر هدايت مردم گمارده شد.
پاسخ:
ما در توضيح آيه از احتمالات متعددي که فخر رازي در تفسير خود ياد کرده صرف نظر کرده و به توضيح آيه ميپردازيم.
لفظ «ضال» در لغت عرب در موارد سه گانه به کار ميرود:
1- گمراه
2- گمشده
3- گمنام.
و آيه را به هر يک از سه اختمال تفسير کنيم، خدشهاي بر ساحت مقدس و عصمت پيامبر وارد نميشود، مشروط براينکه در تفسير آيه، صبر و حوصله به خرج دهيم تا به حقيقت برسيم:
الف: «ضال» به معني گمراه: گمراهي در انسان به دو صورت متصور است:
1- انسان پاسي از عمر خود را در شرک و کفر، يا گناه و نافرناني بگذارند و آئينه روح او کاملاً تاريک و تيره گردد و در آيه «غير المغضوب عليهم ولا الضالين» لفظ «ضال» در همين معني به کار رفته است. در اين مورد، ضلالت يک حالت وجودي و سايه و تاريکي است که بر روح و روان انسان حاکم ميگردد و تيرگي برروشني عقل و خرد،
چيره ميشود.
2- انساني که هنوز چند صباحي از عمر او نگذرد ولي در مسير شکوفايي نيروي فکري و عقلي قرار گيرد، يعني انساني که دوران صباوت و کودکي خود را ميگذراند، به يک معني «ضال» يعني فاقد هدايت است در اين مورد ضلالت يک حالت وجودي و يک وصف ثبوتي در روح و روان او نيست، بلکه کاملاً جنبه عدمي دارد و مقصود اين است که فعلاً فاقد هدايت است و اگر وضع به همين منوال پيش رود، به ضلالت به معني نخست که حالت تيرگي در روح است، منجر ميگردد.
هرگاه مقصود از «ضال» در آيه، «گمراه» باشد، مقصود يک چنين ضلالت است، ضلالتي که بازگشت آن به فقدان هدايت است، نه حالت تيرگي و سياهي دل وناپاکي روح و روان.
گواه بر اين سخن، اين است که آيه در مقام بيان نعمتهايي است که خداوند جهان در دوران کودکي به پيامبر خود ارزاني داشته است، يکي از آن نعمتها اين است که او در رحم مادر بود که پدر را از دست داد، در سن شش سالگي بود که مادرش درگذشت، در اين شرايط سخت خداوند به او پناه داد و با کمال عزت در آغوش گرم جد بزرگوار خود «عبدالمطلب » و عموي گراميش «ابوطالب» بزرگ شد.
او در آغاز زندگي «فاقد هدايت» بود زيرا هيچ موجودي بالذات داراي کمال نيست و هر کس و هر چيز، هر چه دارد از خداوند بزرگ دريافت کرده است، و اگر لطف او نبود، هيچ انساني راه به مقصد نميبرد، موسي بن عمران خداي جهان را به فرعون چنين توصيف ميکند:
«ربنا الذي اعطي کل شيء خلقه ثم هدي» (طه - 50)
خداي ما، خدايي است که آفرينش هر موجود را به او عطا کرده سپس او را هدايت نموده است.
بنابراين، آيه به حکم گفتگو پيرامون نخستين دوران زندگي پيامبر (ص) است و ناظر به فقدان هدايتهاي ذاتي است و هدايت هر موجودي حتي پيامبر گرامي از جانب او
است و يک چنين ضلالت نميتواند معادل با شرک باشد، بلکه به معني فقدان کمال است که بالذات واجد آن نبود و خدا به او لطف
فرمود و اين فقدان از نخستين لحظه پيدايش انسان در رحم، آغاز ميگردد و به تدريج هدايت الهي جاي آن را ميگيرد و هر چه انسان روبه رشد رود هدايت الهي نيز با
او همگام ميگردد، و پيامبر گرامي نيز از اين اصل «مستثني» نبود، و از لحظهاي که شايسته دريافت هدايت الهي شد از درون و برون در پوشش آن قرار گرفت.
از سخنان علي (ع) کاملاً استفاده ميشود که آغاز اين هدايت از لحظهاي بود که وي از شير گرفته شد آنجا که ميفرمايد:
«ولقد قرن الله به من لدن ان کان فطيما اعظم ملک من ملائکته يسلک به طريق المکارم و محاسن اخلاق العالم ليلا و نهاراً» [1] .
خداوند از روزي که پيامبر، از شير گرفته شد، بزرگترين فرشته را با او همراه ساخت تا راه بزرگواريها و خويهاي نيکو را به او بنماياند».
عصمت پيامبر اسلام -صلي الله عليه واله- پيش از بعثت
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
خلاصه: هدايتي که در آيه «و وجدک ضلا فهدي» آمده، همان هدايتي است که در گفتگوي موسي با فرعون، آمده است که فرمود:
«اعطي کل شيء خلقه ثم هدي»
هدايت و راهيابي هر انساني افاضهاي است و همگي از جانب خدا ميباشد و افاضه چنين هدايتها گواه بر کفر و شرک و نافرماني از فرمان نيست، و ضلالتي هم که از کلمه «ضال» استفاده ميشود همان زمينههاي «خسراني است که همه انسانها را شامل است و همگي محکوم به آن ميباشند، ولي گستردگي اين «خسران» مانع از آن نيست که هدايت الهي از لحظاتي که به انسان درک و فهم ميدهد آن را بي اثر سازد چنان که ميفرمايد:
«ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات» (العصر - 1 و 2).
«همه انسانها در ضرر و زيانند مگر کساني که ايمان آورند و عمل صالح کنند».
زمينه خسران در همه انسانها وجود دارد، و اگر پذيراي هدايت الهي شد اثر آن خنثي ميگردد و در غير اين صورت قوه خسران و زمينههاي آن حالت فعليت به خود ميگيرد همچنان که زمينههاي ضلالت در همگان وجود دارد و هدايت الهي، اثر آن را از بين ميبرد، ولي متمردان، به آن فِعْليت و تحقق و ثبات ميبخشند چنان که ميفرمايد:
«فمنهم من هدي الله و منهم من حقت عليه الضلالة» (نحل آيه 36).
«خداوند گروهي را هدايت کرد، و براي برخي ديگر ضلالت، لازم و ثابت شد.
و در آيه ديگر ميفرمايد:
«فريقاً هدي و فريقاً حق عليهم الضلالة» (اعراف - 30).
«گروهي را هدايت ولي گروهي به خاطر عدم بهرهبرداري از هدايتهاي الهي، ضلالت و گمراهي دامنگيرشان شد.
بنابراين، در سير معنوي انسان هدايت و ضلالت به اين صورت تجلي ميکند.
الف- ضلالت و خسران ذاتي است که بازگشت آن به فقدان کمال است، و اين حکم بر سراسر «عالم امکان» حاکم است.
آنگاه هدايت و راهنمايي الهي است که از مجاري گوناگون سراسر وجود بندگان و اشيا را فرا ميگيرد.
مردم در برابر اين هدايت بر دو نوعند، پذيراي لطف الهي، وناپذير، گروه نخست زمينههاي ضلالتهاي ذاتي و خسران طبيعي را از بين ميبرند، ولي گروه دوم، بر آن ثبات و استواري ميبخشد.
و در آيه مورد بحث، مقصود از ضلالت در کلمه «ضالاً» همان ضلالت نخست، و مقصود از هدايت در کلمه «فهدي» همان هدايتهاي تکويني و تشريعي است ولي مقصود از «ضلالت» در «حقت عليه الضلالة» همان حالتي است که براي انسان پس از رد هدايت الهي دست ميدهد و تيرگي و تاريکي فضاي روح را فرا ميگيرد.
ضلالت نخست لازمه وجود امکاني است و هيچ موجود ممکن نميتواند پا از آن فراتر نهد، در حالي که دومي عيب و مايه نکوهش و موجب مجازات است و انسان در قبول و عدم آن کاملاً مختار و آزاد است.
ب- ضال به معني گمشده: در لغت عربي گاهي اين واژه به معني شخص و يا متاع گمشده به کار ميرود و اين يک معني رايجي است که در فقه و حديث براي آن شاهد فراوان است.
در فقه اسلامي بابي است به نام «جُعاله» که در آن باب ميگويند شخصي که کالاي او گمشده ميتواند به صورت کلي - نه با فرد مشخص - قرارداد ببندد و بگويد:
«من رد ضالي فله کذا»:«هر کس شيء گمشده مرا پيدا کند و به من باز گرداند، براي او چنين پاداشي است».
در اين عبارت «ضاله» به معني گمشده است، عرب به شتران سرگردان در بيابانها «ضوال الابل» مي گويند، گويا گمشده و صاحب آن از بي اطلاع است؛ ابن منظور در لسان العرب مينويسد: عرب کلمات حکيمانه را «ضاله» ميگويد و در حديث آمده است: «الکلمة الحکيمة ضالة المؤمن».
«سخنان حکيمانه گمشده مؤمن است زيرا انسان پيگمشدهاي ميرود که گرانبها و ارزنده باشد و اگر چيز بي ارزشي از او گم شود آن را تعقيب نميکند.
بنابراين هيچ بعيد نيست که آيه ناظر به تاريخ دوران صباوت پيامبر (ص) باشد که در «شعاب مکه» گم شده بود و اگر رحمت الهي شامل حال او نگشته بود، جان خود را از دست مي داد، و تاريخ حيات او بر چنين وضعي گواهي ميدهد. [2] .
ج - ضال به معني گمنام: اين واژه در لغت عرب به معني گمنام و مخفي وپنهان به کار ميرود، در زبان عرب ميگويند «ضل الشيء، اي خفي و غاب» در قرآن از زبان مشرکان منکر معاد نقل ميکند:
«أ اذا ضللنا في الارض أَ اِنّا لفي خلق جديد» (سجده - 10).
«آيا آن روز که در زمين مخفي و پنهان شديم باز در آفرينش جديدي خواهيم بود؟».
ابن منظور در «لسان العرب» بر وجود اين معني در لغت عرب شواهدي را نقل ميکند. در اين صورت احتمال دارد که مقصود از «ضال» گمنامي و ناشناختگي او باشد که به وسيله فيض نبوت ونزول وحي «بلند آوازه شده»، و آيه «ورفعنا لک ذکرک» که در سوره بعد آمده است گواه بر اين معني ميباشد و اين دو سوره از نظر مشامين کاملاً به هم مربوط ميباشند و سوره دوم، به تعليل مطالبي که در سوره نخست آمده است ميپردازد.
هرگاه مقصود از لفظ «ضال» گمنامي و ناشناختگي باشد در اين صورت مقصود از «فهدي» هدايت پيامبر نيست، بلکه هدايت مردم به سوي پيامبر است و در حقيقت ترکيب آيه چنين است: «فهدي الناس اليک =مردم را به سوي تو هدايت نمود» و تفسير سوم از برخي از پيشوايان معصوم نقل شده است. [3] .
با توجه به هر سه تفسير مي توان گفت در آيه کوچکترين اشارهاي به نظريه پيشداوران درباره عصمت پيامبر (ص) نيست، و کساني که از آن برداشت نادرست ميکنند، جهتي جز شتابزدگي در تفسير آيه ندارد و اگر با صبر و حوصله پيش روند، مشکلات آيات برطرف ميگردد.
----------------------------------------------------------------
(1)نهج البلاغه/ خطبه 187
(2)لسان العرب / ج 11/ ص392، بحار الانوار/ ج16/ص137
(3)بحار الانوار/ ج16/ص142
«اعطي کل شيء خلقه ثم هدي»
هدايت و راهيابي هر انساني افاضهاي است و همگي از جانب خدا ميباشد و افاضه چنين هدايتها گواه بر کفر و شرک و نافرماني از فرمان نيست، و ضلالتي هم که از کلمه «ضال» استفاده ميشود همان زمينههاي «خسراني است که همه انسانها را شامل است و همگي محکوم به آن ميباشند، ولي گستردگي اين «خسران» مانع از آن نيست که هدايت الهي از لحظاتي که به انسان درک و فهم ميدهد آن را بي اثر سازد چنان که ميفرمايد:
«ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات» (العصر - 1 و 2).
«همه انسانها در ضرر و زيانند مگر کساني که ايمان آورند و عمل صالح کنند».
زمينه خسران در همه انسانها وجود دارد، و اگر پذيراي هدايت الهي شد اثر آن خنثي ميگردد و در غير اين صورت قوه خسران و زمينههاي آن حالت فعليت به خود ميگيرد همچنان که زمينههاي ضلالت در همگان وجود دارد و هدايت الهي، اثر آن را از بين ميبرد، ولي متمردان، به آن فِعْليت و تحقق و ثبات ميبخشند چنان که ميفرمايد:
«فمنهم من هدي الله و منهم من حقت عليه الضلالة» (نحل آيه 36).
«خداوند گروهي را هدايت کرد، و براي برخي ديگر ضلالت، لازم و ثابت شد.
و در آيه ديگر ميفرمايد:
«فريقاً هدي و فريقاً حق عليهم الضلالة» (اعراف - 30).
«گروهي را هدايت ولي گروهي به خاطر عدم بهرهبرداري از هدايتهاي الهي، ضلالت و گمراهي دامنگيرشان شد.
بنابراين، در سير معنوي انسان هدايت و ضلالت به اين صورت تجلي ميکند.
الف- ضلالت و خسران ذاتي است که بازگشت آن به فقدان کمال است، و اين حکم بر سراسر «عالم امکان» حاکم است.
آنگاه هدايت و راهنمايي الهي است که از مجاري گوناگون سراسر وجود بندگان و اشيا را فرا ميگيرد.
مردم در برابر اين هدايت بر دو نوعند، پذيراي لطف الهي، وناپذير، گروه نخست زمينههاي ضلالتهاي ذاتي و خسران طبيعي را از بين ميبرند، ولي گروه دوم، بر آن ثبات و استواري ميبخشد.
و در آيه مورد بحث، مقصود از ضلالت در کلمه «ضالاً» همان ضلالت نخست، و مقصود از هدايت در کلمه «فهدي» همان هدايتهاي تکويني و تشريعي است ولي مقصود از «ضلالت» در «حقت عليه الضلالة» همان حالتي است که براي انسان پس از رد هدايت الهي دست ميدهد و تيرگي و تاريکي فضاي روح را فرا ميگيرد.
ضلالت نخست لازمه وجود امکاني است و هيچ موجود ممکن نميتواند پا از آن فراتر نهد، در حالي که دومي عيب و مايه نکوهش و موجب مجازات است و انسان در قبول و عدم آن کاملاً مختار و آزاد است.
ب- ضال به معني گمشده: در لغت عربي گاهي اين واژه به معني شخص و يا متاع گمشده به کار ميرود و اين يک معني رايجي است که در فقه و حديث براي آن شاهد فراوان است.
در فقه اسلامي بابي است به نام «جُعاله» که در آن باب ميگويند شخصي که کالاي او گمشده ميتواند به صورت کلي - نه با فرد مشخص - قرارداد ببندد و بگويد:
«من رد ضالي فله کذا»:«هر کس شيء گمشده مرا پيدا کند و به من باز گرداند، براي او چنين پاداشي است».
در اين عبارت «ضاله» به معني گمشده است، عرب به شتران سرگردان در بيابانها «ضوال الابل» مي گويند، گويا گمشده و صاحب آن از بي اطلاع است؛ ابن منظور در لسان العرب مينويسد: عرب کلمات حکيمانه را «ضاله» ميگويد و در حديث آمده است: «الکلمة الحکيمة ضالة المؤمن».
«سخنان حکيمانه گمشده مؤمن است زيرا انسان پيگمشدهاي ميرود که گرانبها و ارزنده باشد و اگر چيز بي ارزشي از او گم شود آن را تعقيب نميکند.
بنابراين هيچ بعيد نيست که آيه ناظر به تاريخ دوران صباوت پيامبر (ص) باشد که در «شعاب مکه» گم شده بود و اگر رحمت الهي شامل حال او نگشته بود، جان خود را از دست مي داد، و تاريخ حيات او بر چنين وضعي گواهي ميدهد. [2] .
ج - ضال به معني گمنام: اين واژه در لغت عرب به معني گمنام و مخفي وپنهان به کار ميرود، در زبان عرب ميگويند «ضل الشيء، اي خفي و غاب» در قرآن از زبان مشرکان منکر معاد نقل ميکند:
«أ اذا ضللنا في الارض أَ اِنّا لفي خلق جديد» (سجده - 10).
«آيا آن روز که در زمين مخفي و پنهان شديم باز در آفرينش جديدي خواهيم بود؟».
ابن منظور در «لسان العرب» بر وجود اين معني در لغت عرب شواهدي را نقل ميکند. در اين صورت احتمال دارد که مقصود از «ضال» گمنامي و ناشناختگي او باشد که به وسيله فيض نبوت ونزول وحي «بلند آوازه شده»، و آيه «ورفعنا لک ذکرک» که در سوره بعد آمده است گواه بر اين معني ميباشد و اين دو سوره از نظر مشامين کاملاً به هم مربوط ميباشند و سوره دوم، به تعليل مطالبي که در سوره نخست آمده است ميپردازد.
هرگاه مقصود از لفظ «ضال» گمنامي و ناشناختگي باشد در اين صورت مقصود از «فهدي» هدايت پيامبر نيست، بلکه هدايت مردم به سوي پيامبر است و در حقيقت ترکيب آيه چنين است: «فهدي الناس اليک =مردم را به سوي تو هدايت نمود» و تفسير سوم از برخي از پيشوايان معصوم نقل شده است. [3] .
با توجه به هر سه تفسير مي توان گفت در آيه کوچکترين اشارهاي به نظريه پيشداوران درباره عصمت پيامبر (ص) نيست، و کساني که از آن برداشت نادرست ميکنند، جهتي جز شتابزدگي در تفسير آيه ندارد و اگر با صبر و حوصله پيش روند، مشکلات آيات برطرف ميگردد.
----------------------------------------------------------------
(1)نهج البلاغه/ خطبه 187
(2)لسان العرب / ج 11/ ص392، بحار الانوار/ ج16/ص137
(3)بحار الانوار/ ج16/ص142
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
«فالرجز فاهجر»
سوره مدثر، آيه 5
قرآن به پيامبر در سوره «مدثر» دستور ميدهد که از «رجز» اجتناب ورزد، اگر مقصود از آن «بت» باشد، خطاب دوري از آن، چه معني ميدهد؟
چنان که ميفرمايد:
«يا ايها المدثر قم فانذر و ربک فکبر و ثيابک فطهر و الرجز فاهجر ولا تمنن تستکثر و لربک فاصبر» (مدثر - 1 - 7).
«اي جامه به خود پيچيده! برخيز، بيم ده، خداي خود را بزرگ شمار، و جامه خود را پاک کن، و از «رجز» دوري جوي، منت مگذار تا فزوني جويي و براي خدا صبر و شکيبائي پيشگير.»
پاسخ:
لفظ «رجز» در زبان عرب در موارد سه گانه زير که شايد همگي از جزئيات يک معني وسيع و کلي باشند، به کار ميرود:
1- عذاب 2- آلودگي 3- بت.
اکنون هر سه احتمال را در تفسير آيه يادآور ميشويم تا روشن شود که در هيچ کدام گواهي بروجود لغزش فکري در پيامبر (ص)، قبل از بعثت نبوده است.
«رجز» به معني عذاب: توضيح اينکه «رجز» به کسر «را» نه بار در قرآن وارد شده و در مجموع، مقصود از آن «عذاب» است جز يک مورد، و موارد آنها را فهرستوار يادآور ميشويم: بقره /59، اعراف /134، و 135 و 162، انفال /11، سبأ /5، جاثيه /11 عنکبوت /29.
ولي همين لفظ به ضم «را» فقط يک بار وارد شده، است و آن همان آيه سوره «مدثر» است که هم اکنون به توضيح آن ميپردازيم و هر سه احتمال را مطرح مينماييم:
الف: «رجز» به معني عذاب: اگر مقصود ازآن «عذاب» باشد هدف دوري از اعمالي است که مايه عذاب ميگردد و اين نوع خطاب نشانه وجود زمينههاي نزديکي به وسايل عذاب در پيامبر نيست تا با عصمت او سازگار نباشد، زيرا خطابات قرآن جنبه عمومي دارد و آنجا که به شخص پيامبر خطاب مينمايد، مقصود تعليم ديگران و تفهيم عموم ملت است مانند قول معروف «اياک اعني واسمعي يا جارة =به تو ميگويم، بشنواي «جاره» (نام زني است).
اين نوع سخن گفتن، از بلاغت خاصي برخوردار است و هر نوع تبعيض را از ميان بر ميدارد و همه مردم ميگويند جايي که عزيزترين انسان داراي چنين خطاب و تکليف باشد، حساب ما پاک است.
شما از اين طريق ميتوانيد بر هدف بسياري از خطابهاي قرآن که در آغاز نظر، با عصمت او سازگار نيست، دست يابيد از باب نمونه قرآن درباره «مضرات شرک» و اينکه مايه تباهي کليه اعمال نيک ميگردد، پيامبر را مورد خطاب قرار ميدهد تا تمام مشرکان جهان حساب خود را ببرند و ميفرمايد:
«لين اشرکت ليحبطن عملک» (زمر - 65).
اگر شرک ورزي همه اعمال نيک تو تباه ميگردد».
اين خطاب به پيامبر (ص) است ولي مقصود امت و هدف، تربيت کليه انسانهاست.
ب: رجز به معني آلودگي ظاهري: اگر مقصود از اين واژه آلودگي ظاهري باشد جز يک دستورالعمل چيز ديگري نخواهد بود، - مثل اينکه به پيامبر دستور دهد که نماز بگزار - و برخي ميگويند: مقصود از آيه همين معني است به گواه اينکه از ابن مسعود نقل شده که ميگويد:
ما با پيامبر در مسجدالحرام بوديم، ابوجهل وارد شد و گفت آيا در ميان شماکسي هست که اين چيز آلوده را بر محمد پرتاب کند فوراً مردي برخاست و آن را گرفت و به سوي پيامبر (ص) پرتاب کرد. [1] .
و اگر مقصود آلودگي روحي و اخلاقي باشد که از صفات زشت دوري جويد، مفاد آن همان است که در معني نخست: (عذاب)، يادآور شديم و اين خطابها جنبه تعليمي دارد.
ج: رجز به معني بت و صنم: فرض کنيم که مقصود از آن «بت» است هر چند ثابت نيست که يکي از معاني آن بت باشد، بلکه ظاهر اين است که اين لفظ معني گستردهاي دارد به معني «آلوده» که بت نيز يکي از جزئيات آن است مانند قمار و ادوات و آلات آن که قرآن از آنها و شراب به لفظ «رجس» تعبير آورده است آنجا که ميفرمايد: «انمإ؛ّّ الخمر و الميسر و الانصاب والا زلام رجس من عمل الشيطان» (مائده - 90)
«شراب و قمار و بت پرستي و «ازلام» (يک نوع بخت آزمايي) پليدي است و از کارهاي شيطان به شمار ميرود».
همان طور که «رجس» با معني وسيع خود بر همه اطلاق ميگردد همين «رجز» نيز اين حالت را دارد.
حالا ما فرض کنيم که «بت» از معاني مستقيم اين لفظ است و مقصود از آن در آيه همين است ولي دستور به دوري از بت، شاهد بروجود بتپرستي در مخاطب که خطاب به او جنبه کلي و قانوني و جهاني دارد، نيست؛ زيرا همان طور که يادآور شديم خطابهاي قرآن همگي از مقوله: «اياک اعني واسمعي يا جارة» است.
شاهد اين گفتار اين است که در ظرف نزول اين آيه نه تنها پيامبر بت را نميپرستيد (و هيچ گاه به دور بت نگشته است) بلکه در آن زمان کمر همت بر بت شکني بسته و در اوج مبارزه با مشرکان و بتپرستان بوده است.
ـــــــــــــــــــــــ
(1)عيون الاثر/ج1/ص103
سوره مدثر، آيه 5
قرآن به پيامبر در سوره «مدثر» دستور ميدهد که از «رجز» اجتناب ورزد، اگر مقصود از آن «بت» باشد، خطاب دوري از آن، چه معني ميدهد؟
چنان که ميفرمايد:
«يا ايها المدثر قم فانذر و ربک فکبر و ثيابک فطهر و الرجز فاهجر ولا تمنن تستکثر و لربک فاصبر» (مدثر - 1 - 7).
«اي جامه به خود پيچيده! برخيز، بيم ده، خداي خود را بزرگ شمار، و جامه خود را پاک کن، و از «رجز» دوري جوي، منت مگذار تا فزوني جويي و براي خدا صبر و شکيبائي پيشگير.»
پاسخ:
لفظ «رجز» در زبان عرب در موارد سه گانه زير که شايد همگي از جزئيات يک معني وسيع و کلي باشند، به کار ميرود:
1- عذاب 2- آلودگي 3- بت.
اکنون هر سه احتمال را در تفسير آيه يادآور ميشويم تا روشن شود که در هيچ کدام گواهي بروجود لغزش فکري در پيامبر (ص)، قبل از بعثت نبوده است.
«رجز» به معني عذاب: توضيح اينکه «رجز» به کسر «را» نه بار در قرآن وارد شده و در مجموع، مقصود از آن «عذاب» است جز يک مورد، و موارد آنها را فهرستوار يادآور ميشويم: بقره /59، اعراف /134، و 135 و 162، انفال /11، سبأ /5، جاثيه /11 عنکبوت /29.
ولي همين لفظ به ضم «را» فقط يک بار وارد شده، است و آن همان آيه سوره «مدثر» است که هم اکنون به توضيح آن ميپردازيم و هر سه احتمال را مطرح مينماييم:
الف: «رجز» به معني عذاب: اگر مقصود ازآن «عذاب» باشد هدف دوري از اعمالي است که مايه عذاب ميگردد و اين نوع خطاب نشانه وجود زمينههاي نزديکي به وسايل عذاب در پيامبر نيست تا با عصمت او سازگار نباشد، زيرا خطابات قرآن جنبه عمومي دارد و آنجا که به شخص پيامبر خطاب مينمايد، مقصود تعليم ديگران و تفهيم عموم ملت است مانند قول معروف «اياک اعني واسمعي يا جارة =به تو ميگويم، بشنواي «جاره» (نام زني است).
اين نوع سخن گفتن، از بلاغت خاصي برخوردار است و هر نوع تبعيض را از ميان بر ميدارد و همه مردم ميگويند جايي که عزيزترين انسان داراي چنين خطاب و تکليف باشد، حساب ما پاک است.
شما از اين طريق ميتوانيد بر هدف بسياري از خطابهاي قرآن که در آغاز نظر، با عصمت او سازگار نيست، دست يابيد از باب نمونه قرآن درباره «مضرات شرک» و اينکه مايه تباهي کليه اعمال نيک ميگردد، پيامبر را مورد خطاب قرار ميدهد تا تمام مشرکان جهان حساب خود را ببرند و ميفرمايد:
«لين اشرکت ليحبطن عملک» (زمر - 65).
اگر شرک ورزي همه اعمال نيک تو تباه ميگردد».
اين خطاب به پيامبر (ص) است ولي مقصود امت و هدف، تربيت کليه انسانهاست.
ب: رجز به معني آلودگي ظاهري: اگر مقصود از اين واژه آلودگي ظاهري باشد جز يک دستورالعمل چيز ديگري نخواهد بود، - مثل اينکه به پيامبر دستور دهد که نماز بگزار - و برخي ميگويند: مقصود از آيه همين معني است به گواه اينکه از ابن مسعود نقل شده که ميگويد:
ما با پيامبر در مسجدالحرام بوديم، ابوجهل وارد شد و گفت آيا در ميان شماکسي هست که اين چيز آلوده را بر محمد پرتاب کند فوراً مردي برخاست و آن را گرفت و به سوي پيامبر (ص) پرتاب کرد. [1] .
و اگر مقصود آلودگي روحي و اخلاقي باشد که از صفات زشت دوري جويد، مفاد آن همان است که در معني نخست: (عذاب)، يادآور شديم و اين خطابها جنبه تعليمي دارد.
ج: رجز به معني بت و صنم: فرض کنيم که مقصود از آن «بت» است هر چند ثابت نيست که يکي از معاني آن بت باشد، بلکه ظاهر اين است که اين لفظ معني گستردهاي دارد به معني «آلوده» که بت نيز يکي از جزئيات آن است مانند قمار و ادوات و آلات آن که قرآن از آنها و شراب به لفظ «رجس» تعبير آورده است آنجا که ميفرمايد: «انمإ؛ّّ الخمر و الميسر و الانصاب والا زلام رجس من عمل الشيطان» (مائده - 90)
«شراب و قمار و بت پرستي و «ازلام» (يک نوع بخت آزمايي) پليدي است و از کارهاي شيطان به شمار ميرود».
همان طور که «رجس» با معني وسيع خود بر همه اطلاق ميگردد همين «رجز» نيز اين حالت را دارد.
حالا ما فرض کنيم که «بت» از معاني مستقيم اين لفظ است و مقصود از آن در آيه همين است ولي دستور به دوري از بت، شاهد بروجود بتپرستي در مخاطب که خطاب به او جنبه کلي و قانوني و جهاني دارد، نيست؛ زيرا همان طور که يادآور شديم خطابهاي قرآن همگي از مقوله: «اياک اعني واسمعي يا جارة» است.
شاهد اين گفتار اين است که در ظرف نزول اين آيه نه تنها پيامبر بت را نميپرستيد (و هيچ گاه به دور بت نگشته است) بلکه در آن زمان کمر همت بر بت شکني بسته و در اوج مبارزه با مشرکان و بتپرستان بوده است.
ـــــــــــــــــــــــ
(1)عيون الاثر/ج1/ص103
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
«و کذلک او حينا اليک رَوحاً مِنْ امرنا ما کنت تدري ما الکتاب ولا الايمان ولکن جعلناه نوراً نهدي به من نشاء من عبادنا وانک لتهدي الي صراط مستقيم»
سوره شوري، آيه 52
«بر تو نيز بسان گذشتگان از پيامبران، روحي را به فرمان خود وحي کرديم و تو پيش از آن نميدانستي که کتاب و ايمان چيست؟ ولي آن نوري را قرار داديم که هر کس از بندگان خود را بخواهيم با آن هدايت ميکنيم، تو نيز به راه راست هدايت مينمايي».
مخالفان عصمت جمله «ما کنت تدري ما الکتاب ولا الايمان» را شاهد بر آن گرفته که پيامبر (ص) پيش از وحي، فاقد ايمان بود، و در سايه وحي ايمان آورد، و حال فاقد ايمان، از نظر عصمت، روشن است.
اين گونه افراد، پيشداوراني هستند که قبلاً مدعا را ميسازند سپس به دنبال دليل آن ميروند وگرنه با اندکي دقت در مفاد آيه با توجه به آيات مشابه، ميتوان به هدف آيه پي برد، و از جدال و ستيز با رجال وحي و آموزگاران الهي يعني زبدهترين انسانهاي جهان، دست برداشت اينک قبلاً نکاتي را يادآور ميشويم:
نکته اول: از «روح» که به پيامبر وحي شده است همان قرآن است و اگر خدا قرآن را روح ميخواند براي اين است که قرآن مايه حيات اخروي انسان است، همان طور که روح در اين جهان مايه حيات دنيوي است و قرائن موجود در خود آيه و ما قبل آن، اين معني را کاملاً تأييد ميکنند.
زيرا مهمترين محور بحث در سوره شوري همان مسأله «وحي الهي» است که به صورت يک فيض معنوي از آغاز آفرينش انسان تا زمان پيامبر خاتم (ص)، جريان داشته است. [1] .
گذشته براين، در آيه ما قبل، طرق سه گانه سخن گفتن خدا با پيامبران مطرح گرديده چنان که ميفرمايد:
«و ما کان لبشر ان يکلمه الله الا وحياً او من وراء حجاب او يرسل رسولاً فيوحي باذنه مايشاء انه عليّ حکيم» (شوري - 51)
«در شأن خدا نيست که با بشري سخن بگويد مگر از طريق وحي (القاء به قلب) يا از پشت حجاب (همان گونه که با موسي در طور سخن گفت) و يا رسولي (مانند جبرئيل) ميفرستد که به اذن او (خدا) آنچه را بخواهد وحي ميکند او بلند مقام و حکيم است».
علاوه بر اين آيه «وحي کردن روح را» بر پيامبر، بر وحي روح بر ساير پيامبران عطف ميکند و ميفرمايد:
«و کذلک او حينا روحاً من امرنا»
يعني همچنان که بر پيامبران پيشين وحي کرديم بر تو نيز به فرمان خود وحي نموديم.
از اينکه وضع پيامبر را بر وضع پيامبران پيشين عطف ميکند و ميفرمايد:
بر تو نيز مانند گذشتگان «روحي» وحي کرديم، ميتوان به خوبي حدس زد که مقصود از «روح» سخن خدا و کلام او است؛ در پيامبر اسلام به صورت قرآن و در پيامبران ديگر به صورت صحف و تورات و انجيل و زبور.
خلاصه با توجه به سه مطلب ميتوان فهميد که مقصود از روح، وحي الهي است.
1- محور اساسي بحث در سوره، مسأله وحي است.
2- آيه ما قبل، طرق سخن گفتن خدا را با بشر، توضيح ميدهد.
3- آيه مورد بحث گفتار خود را با جمله «و کذلک» آغاز ميکند و وضع پيامبر را با وضع پيامبران پيشين يکسان معرفي ميکند. در اين صورت به طور اطمينان ميتوان گفت: «روحي» که به پيامبر وحي شده است همان قرآن و معجزه جاودان او است.
در برخي از روايات «روحا» به «روح القدس» تفسير شده است ولي اين تفسير با ظاهر آيه مطابق نيست زيرا آيه ميگويد: «ما به تو روحي را وحي کرديم» و روح، در آيه به حکم اينکه مفعول «اوحينا» است چيزي است که وحي شده است در حالي که روح القدس وحي کننده و پيام رسان نه وحي شده. [2] .
جمله: «ما کنت» و يا «ماکان» در زبان عرب غالباً درجايي به کار ميروند که گوينده بخواهد امکان و توان، و يا شأن و شايستگي را از چيزي نفي کند و قرآن نيز اين نوع جملهها رادر همين مقوله به کار برده است که نمونههايي را يادآور ميشويم:
الف: «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله» (آل عمران - 145).
«ممکن نيست نفسي بميرد مگر به اذن خدا».
ب: «ما کان لنبي ان يَغُلّ» «آل عمران 161).
«در شأن پيامبر نيست که خيانت ورزد».
ج: «و ما کان للمشرکين ان يعمروا مساجد الله» (توبه - 17).
«بر مشرکان نيست که مسجدهاي خدا را تعمير کنند».
د: «ما کنت قاطعة امراً حتي تشهدون» (النمل - 32).
«بر من شايسته نيست که بدون حضور شما (در چنين امر خطيري) تصميم بگيرم.
با توجه به اين اصل، معني جمله «ما کنت تدري ما الکتاب ولا ايمان» اين است که اگر ما به تو وحي نميکرديم در تو اي پيامبر، امکان آگاهي از کتاب، و دستيابي برايمان نبود.
سوره شوري، آيه 52
«بر تو نيز بسان گذشتگان از پيامبران، روحي را به فرمان خود وحي کرديم و تو پيش از آن نميدانستي که کتاب و ايمان چيست؟ ولي آن نوري را قرار داديم که هر کس از بندگان خود را بخواهيم با آن هدايت ميکنيم، تو نيز به راه راست هدايت مينمايي».
مخالفان عصمت جمله «ما کنت تدري ما الکتاب ولا الايمان» را شاهد بر آن گرفته که پيامبر (ص) پيش از وحي، فاقد ايمان بود، و در سايه وحي ايمان آورد، و حال فاقد ايمان، از نظر عصمت، روشن است.
اين گونه افراد، پيشداوراني هستند که قبلاً مدعا را ميسازند سپس به دنبال دليل آن ميروند وگرنه با اندکي دقت در مفاد آيه با توجه به آيات مشابه، ميتوان به هدف آيه پي برد، و از جدال و ستيز با رجال وحي و آموزگاران الهي يعني زبدهترين انسانهاي جهان، دست برداشت اينک قبلاً نکاتي را يادآور ميشويم:
نکته اول: از «روح» که به پيامبر وحي شده است همان قرآن است و اگر خدا قرآن را روح ميخواند براي اين است که قرآن مايه حيات اخروي انسان است، همان طور که روح در اين جهان مايه حيات دنيوي است و قرائن موجود در خود آيه و ما قبل آن، اين معني را کاملاً تأييد ميکنند.
زيرا مهمترين محور بحث در سوره شوري همان مسأله «وحي الهي» است که به صورت يک فيض معنوي از آغاز آفرينش انسان تا زمان پيامبر خاتم (ص)، جريان داشته است. [1] .
گذشته براين، در آيه ما قبل، طرق سه گانه سخن گفتن خدا با پيامبران مطرح گرديده چنان که ميفرمايد:
«و ما کان لبشر ان يکلمه الله الا وحياً او من وراء حجاب او يرسل رسولاً فيوحي باذنه مايشاء انه عليّ حکيم» (شوري - 51)
«در شأن خدا نيست که با بشري سخن بگويد مگر از طريق وحي (القاء به قلب) يا از پشت حجاب (همان گونه که با موسي در طور سخن گفت) و يا رسولي (مانند جبرئيل) ميفرستد که به اذن او (خدا) آنچه را بخواهد وحي ميکند او بلند مقام و حکيم است».
علاوه بر اين آيه «وحي کردن روح را» بر پيامبر، بر وحي روح بر ساير پيامبران عطف ميکند و ميفرمايد:
«و کذلک او حينا روحاً من امرنا»
يعني همچنان که بر پيامبران پيشين وحي کرديم بر تو نيز به فرمان خود وحي نموديم.
از اينکه وضع پيامبر را بر وضع پيامبران پيشين عطف ميکند و ميفرمايد:
بر تو نيز مانند گذشتگان «روحي» وحي کرديم، ميتوان به خوبي حدس زد که مقصود از «روح» سخن خدا و کلام او است؛ در پيامبر اسلام به صورت قرآن و در پيامبران ديگر به صورت صحف و تورات و انجيل و زبور.
خلاصه با توجه به سه مطلب ميتوان فهميد که مقصود از روح، وحي الهي است.
1- محور اساسي بحث در سوره، مسأله وحي است.
2- آيه ما قبل، طرق سخن گفتن خدا را با بشر، توضيح ميدهد.
3- آيه مورد بحث گفتار خود را با جمله «و کذلک» آغاز ميکند و وضع پيامبر را با وضع پيامبران پيشين يکسان معرفي ميکند. در اين صورت به طور اطمينان ميتوان گفت: «روحي» که به پيامبر وحي شده است همان قرآن و معجزه جاودان او است.
در برخي از روايات «روحا» به «روح القدس» تفسير شده است ولي اين تفسير با ظاهر آيه مطابق نيست زيرا آيه ميگويد: «ما به تو روحي را وحي کرديم» و روح، در آيه به حکم اينکه مفعول «اوحينا» است چيزي است که وحي شده است در حالي که روح القدس وحي کننده و پيام رسان نه وحي شده. [2] .
جمله: «ما کنت» و يا «ماکان» در زبان عرب غالباً درجايي به کار ميروند که گوينده بخواهد امکان و توان، و يا شأن و شايستگي را از چيزي نفي کند و قرآن نيز اين نوع جملهها رادر همين مقوله به کار برده است که نمونههايي را يادآور ميشويم:
الف: «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله» (آل عمران - 145).
«ممکن نيست نفسي بميرد مگر به اذن خدا».
ب: «ما کان لنبي ان يَغُلّ» «آل عمران 161).
«در شأن پيامبر نيست که خيانت ورزد».
ج: «و ما کان للمشرکين ان يعمروا مساجد الله» (توبه - 17).
«بر مشرکان نيست که مسجدهاي خدا را تعمير کنند».
د: «ما کنت قاطعة امراً حتي تشهدون» (النمل - 32).
«بر من شايسته نيست که بدون حضور شما (در چنين امر خطيري) تصميم بگيرم.
با توجه به اين اصل، معني جمله «ما کنت تدري ما الکتاب ولا ايمان» اين است که اگر ما به تو وحي نميکرديم در تو اي پيامبر، امکان آگاهي از کتاب، و دستيابي برايمان نبود.
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
نکته دوم: ظاهر آيه اين است که پيامبر پيش از وحي قرآن، نسبت به کتاب و ايمان، فاقد درايت و آگاهي بود و پس از نزول آن، بر علم و آگاهي دست يافت اکنون بايد ديد آن کدام نوع آگاهي از کتاب و ايمان است که فقط در گروه نزول وحي است و شأن پيامبر و هيچ انساني نيست که بدون کمک وحي بر آن دست يابد و آگاهي از آن فقط و فقط در گروه نزول وحي امکانپذير ميباشد. دراين جا دو احتمال وجود دارد:
الف: آگاهي مربوط به اصل نزول کتاب و اصل ايمان به خداي يکتا.
ب: آگاهي مربوط به مضامين و محتويات قرآن اعم از عقايد، معارف، قصص و داستان، احکام و وظايف، و ايمان به مطالب گسترده آن.
احتمال نخست چيزي نيست که آگاهي از آن در گروه نزول وحي بر پيامبر باشد، زيرا اهل کتاب از نبوت و رسالت او آگاه بودند و شخص پيامبر نبوت و رسالت خود را ازنياکانش شنيده بود و خدا و يکتايي او چيزي نيست که عقل بر آن حاکم نباشدو حنيفان زمان پيامبر بدون اينکه وحي بر آنها نازل شود، همگي موحد بودند، طبعاً مقصود همان قسم دوم است که هيچ انساني بدون اتکاء به وحي نميتواند از چنين اصول و معارف احکام و وظايف حتي قصص و سرگذشت صحيح پيامبران مطلع گردد و آگاه باشد، و بر آنها ايمان بياورد.
شکي نيست که پيامبر گرامي پيش ازنزول وحي از تفاصيل معارف الهي و سنن تشريعي آگاه نبود و او در سايه وحي الهي از آنها آگاه شد و بر آن ايمان آورد و اين غير از اين است که بگوييم که پيامبر از هيچ چيز حتي از ايمان به خدا و يکتايي او آگاه نبود.
شما ميتوانيد مفاد آيه مورد بحث را هم در مورد «ما کنت تدري ما الکتاب» و هم در مورد «ولا الايمان» به کمک دو آيه ديگر به دست بياوريد.
الف: «تلک مِن انباء الغيب نوحيها اليک ما کنت تعلمها انت ولا قومک من قبل هذا فاصبر ان العاقبة للمتقين» (هود - 49).
«اين (سرگذشت پيامبران) از خبرهاي غيبي است که به تو وحي ميکنيم تو و نه قوم تو قبلاً از آن آگاه نبوديد، بردبار باش، سرانجام از آن پرهيزگاران است.»
جمله «ما کنت تعلمها» در اين آيه معادل جمله «ما کنت تدري ما الکتاب» در آيه مورد بحث است و مقصود از هر دو، آگاهي از تفاصيل مضامين کتاب الهي است.
ب: «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لانفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانک ربنا واليک المصير»(بقره /285).
«پيامبر به آنچه که از پروردگار وي به او نازل شده، ايمان آورد، و همچنين افراد با ايمان همگي به خدا و فرشتگان و کتابها و پيامبران او ايمان آوردند، (ميگويند) ما ميان پيامبران او (از اين نظر که همگي از جانب خدإ؛ّّ آمدهاند) فرق نميگذاريم، ميگويند شنيديم و اطاعت نموديم خدايا ما را ببخش و بازگشت به سوي تو است».
شکي نيست ايماني که پيامبر با آن در جمله (آمن الرسول) توصيف شده است، ايمان پس از نزول وحي است، ولي متعلق آن، ايمان به اصل کتاب و يا ايمان به وجود خدا نيست، بلکه متعلق آن ايمان به چيزي است که بر او نازل شده است «بما انزل» و آنچه بر او نازل شده همان اصول و معارف و قصص و سرگذشت و احکام و وظايف است، و يک چنين ايمان، پس از نزول وحي، به پيامبر دست داده است، زيرا ايمان متفرع به علم و آگاهي است، و چون چنين آگاهي بعد از نزول وحي بوده طبعاً ايمان هم پس از آن بوده است.
بنابراين متعلق ايمان در جمله «و لا الايمان» با متعلق ايمان در آيه «آمن الرسول» يکي است و آن عبارت است از ايمان «بما انزل اليه من ربه»: «آنچه از خدا بر او نازل شده است»؛
ولي علت اينکه در آيه مورد بحث ايمان نفي شده و در آيه ديگر اثبات شده است اين است که در آيه مورد بحث موضوع سخن حال پيامبر پيش از بعثت است و در آيه ديگر موضوع بحث حال او پس از بعثت است.
با توجه به اين قرائن و توضيحات هر نوع انديشه ناروا درباره پيامبر (ص) نسبت به قبل از بعثت کاملاً منفي است و بزرگان از مفسران اجمال گفتار ما را در کتابهاي خود آوردهاند شما ميتوانيد به مدارک ياد شده در زير مراجعه فرماييد: [3] .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشتها:
(1)البته منظور «وحي تشريعي» است كه كه پايه هاي نبوت را تشكيل مي دهد نه هر وحي، و ما تفسير آن را در كتاب «مفاهيم القرآن» ، ج3/ص244-259 ، آورده ايم.
(2)و به اصطلاح روح القدس موحي است نه موحا و برخي روايات كه روح را به «روح القدس» تفسير كرده اند بايد به نوعي توجيه شوند.
(3)تفسير الكشاف/ج3/ص 88-89، تفسير رازي / ج27، ص190، روح البيان / ج8/ص347، الميزان / ج18/ ص80
الف: آگاهي مربوط به اصل نزول کتاب و اصل ايمان به خداي يکتا.
ب: آگاهي مربوط به مضامين و محتويات قرآن اعم از عقايد، معارف، قصص و داستان، احکام و وظايف، و ايمان به مطالب گسترده آن.
احتمال نخست چيزي نيست که آگاهي از آن در گروه نزول وحي بر پيامبر باشد، زيرا اهل کتاب از نبوت و رسالت او آگاه بودند و شخص پيامبر نبوت و رسالت خود را ازنياکانش شنيده بود و خدا و يکتايي او چيزي نيست که عقل بر آن حاکم نباشدو حنيفان زمان پيامبر بدون اينکه وحي بر آنها نازل شود، همگي موحد بودند، طبعاً مقصود همان قسم دوم است که هيچ انساني بدون اتکاء به وحي نميتواند از چنين اصول و معارف احکام و وظايف حتي قصص و سرگذشت صحيح پيامبران مطلع گردد و آگاه باشد، و بر آنها ايمان بياورد.
شکي نيست که پيامبر گرامي پيش ازنزول وحي از تفاصيل معارف الهي و سنن تشريعي آگاه نبود و او در سايه وحي الهي از آنها آگاه شد و بر آن ايمان آورد و اين غير از اين است که بگوييم که پيامبر از هيچ چيز حتي از ايمان به خدا و يکتايي او آگاه نبود.
شما ميتوانيد مفاد آيه مورد بحث را هم در مورد «ما کنت تدري ما الکتاب» و هم در مورد «ولا الايمان» به کمک دو آيه ديگر به دست بياوريد.
الف: «تلک مِن انباء الغيب نوحيها اليک ما کنت تعلمها انت ولا قومک من قبل هذا فاصبر ان العاقبة للمتقين» (هود - 49).
«اين (سرگذشت پيامبران) از خبرهاي غيبي است که به تو وحي ميکنيم تو و نه قوم تو قبلاً از آن آگاه نبوديد، بردبار باش، سرانجام از آن پرهيزگاران است.»
جمله «ما کنت تعلمها» در اين آيه معادل جمله «ما کنت تدري ما الکتاب» در آيه مورد بحث است و مقصود از هر دو، آگاهي از تفاصيل مضامين کتاب الهي است.
ب: «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لانفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانک ربنا واليک المصير»(بقره /285).
«پيامبر به آنچه که از پروردگار وي به او نازل شده، ايمان آورد، و همچنين افراد با ايمان همگي به خدا و فرشتگان و کتابها و پيامبران او ايمان آوردند، (ميگويند) ما ميان پيامبران او (از اين نظر که همگي از جانب خدإ؛ّّ آمدهاند) فرق نميگذاريم، ميگويند شنيديم و اطاعت نموديم خدايا ما را ببخش و بازگشت به سوي تو است».
شکي نيست ايماني که پيامبر با آن در جمله (آمن الرسول) توصيف شده است، ايمان پس از نزول وحي است، ولي متعلق آن، ايمان به اصل کتاب و يا ايمان به وجود خدا نيست، بلکه متعلق آن ايمان به چيزي است که بر او نازل شده است «بما انزل» و آنچه بر او نازل شده همان اصول و معارف و قصص و سرگذشت و احکام و وظايف است، و يک چنين ايمان، پس از نزول وحي، به پيامبر دست داده است، زيرا ايمان متفرع به علم و آگاهي است، و چون چنين آگاهي بعد از نزول وحي بوده طبعاً ايمان هم پس از آن بوده است.
بنابراين متعلق ايمان در جمله «و لا الايمان» با متعلق ايمان در آيه «آمن الرسول» يکي است و آن عبارت است از ايمان «بما انزل اليه من ربه»: «آنچه از خدا بر او نازل شده است»؛
ولي علت اينکه در آيه مورد بحث ايمان نفي شده و در آيه ديگر اثبات شده است اين است که در آيه مورد بحث موضوع سخن حال پيامبر پيش از بعثت است و در آيه ديگر موضوع بحث حال او پس از بعثت است.
با توجه به اين قرائن و توضيحات هر نوع انديشه ناروا درباره پيامبر (ص) نسبت به قبل از بعثت کاملاً منفي است و بزرگان از مفسران اجمال گفتار ما را در کتابهاي خود آوردهاند شما ميتوانيد به مدارک ياد شده در زير مراجعه فرماييد: [3] .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشتها:
(1)البته منظور «وحي تشريعي» است كه كه پايه هاي نبوت را تشكيل مي دهد نه هر وحي، و ما تفسير آن را در كتاب «مفاهيم القرآن» ، ج3/ص244-259 ، آورده ايم.
(2)و به اصطلاح روح القدس موحي است نه موحا و برخي روايات كه روح را به «روح القدس» تفسير كرده اند بايد به نوعي توجيه شوند.
(3)تفسير الكشاف/ج3/ص 88-89، تفسير رازي / ج27، ص190، روح البيان / ج8/ص347، الميزان / ج18/ ص80
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
Re: عصمت پيامبر اسلام -صلي الله عليه واله- پيش از بعثت
بسم الله الرحمن الرحيم
«قل لوشاء الله ماتلوته عليکم ولا ادريکم به فقد لبثت فيکم عمراً من قبله افلا تعقلون»
سوره يونس، آيه 16
«بگو اگر خدا ميخواست من قرآن را بر شما تلاوت نميکردم و از آن آگاهتان نمينمودم من مدتها در ميان شما پيش از آن زندگي کردهام، چرا نميانديشيد؟!
هدف آيه باتوجه به ما قبل آن کاملاً روشن ميگردد، در آيه ما قبل دو پيشنهاد از جانب مشرکان مطرح شده و اين آيه پاسخ از پيشنهاد نخست آنها است اينک آيه ما قبل:
«و اذا تتلي عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائنا انت بقران غير هذا او بد له قل ما يکون لي ان ابدله من تلقاء نفسي ان اتبع الا ما يوحي الي اني اخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم» (يونس /15).
«هر موقع آيات روشن پيامبر بر آنها تلاوت ميشود، کساني که به لقاء ما (روز رستاخيز) اميد ندارند ميگويند قرآني غير اين بياور، و يا آن را عوض کن؛ بگو من حق ندارم آن را از پيش خود تبديل کنم، من از آنچه که بر من وحي ميشود، پيروي مينمايم من اگر مخالفت پروردگارم را بکنم از عذاب روز بزرگ ميترسم.
در اين آيه کافران که نبوت و آسماني بودن کتاب او را منکر بودند دو پيشنهاد به پيامبر کردند.
1- قرآني جز اين (با همان فصاحت و بلاغت) بياور.
2- برخي از آيات قرآن مربوط به نکوهش بتان را تغيير بده.
اتفاقاً پاسخ هر دو پيشنهاد در ضمن هر دو آيه آمده است و ماهيت جوابها مختلف و گوناگون است. در انتقاد از پيشنهاد دوم، سخن از امکان و عدم امکان آن به ميان نيامده فقط يادآور ميشود که من تابع و پيرو وحي الهي هستم و حق دگرگون کردن آن را ندارم و از هر نوع مخالفت ومعصيت و سرپيچي از وحي، ميترسم زيرا مخالفت، در روز قيامت کيفر به دنبال دارد: «قل ما يکون لي ان ابدله تلقاء نفسي...».
در حالي که در انتقاد از پيشنهاد نخست مسأله ممکن نبودن آن را يادآور ميشود و ميفرمايد:
قرآن ساخته و پرداخته من نيست و مرا يا راي تنظيم و تدوين و انشاء آيات و سور آن نيست که تا يکي را ببرم و ديگري بياورم هر چه هست از آن خدا است و او همين را در اختيار من نهاده است و به فرمان او آن را بر شما ميخوانم و آموزش ميدهم و اگر او نميخواست، نه، ميخواندم و نه، ميآموختم.
گواه اين سخن که قرآن چکيده فکر و انديشه من نيست اين است که سالهاي دراز در ميان شما بودم و با شما زندگي کردهام و در اين مدت، سخني مشابه آيات و صور آن از من نشنيدهايد و اگر از من بود لااقل در اين مدت سخني شبيه قرآن از من ميشنيديد، چرا نميفهميد؟!
در نتيجه، اين آيه مانند آيه قبلي فقط ناظر به اين است که قرآن از جانب خدا است و او به من آموخته است و من تا قبل از نزول وحي از آن آگاه نبودم.
و اين حقيقتي است که همه مسلمانان بر آن اعتقاد دارند و اين مطلب با ايمان و توحيد رسول گرامي قبل از بعثت منافاتي ندارد و مسلماً وضع پيامبر پس از نزول وحي با وضع او قبل از نزول آن فرق داشته است، و آن، اطلاع تفصيلي از اصول و احکام و معارف و سنن و قصص و سرگذشتها بوده است.
«قل لوشاء الله ماتلوته عليکم ولا ادريکم به فقد لبثت فيکم عمراً من قبله افلا تعقلون»
سوره يونس، آيه 16
«بگو اگر خدا ميخواست من قرآن را بر شما تلاوت نميکردم و از آن آگاهتان نمينمودم من مدتها در ميان شما پيش از آن زندگي کردهام، چرا نميانديشيد؟!
هدف آيه باتوجه به ما قبل آن کاملاً روشن ميگردد، در آيه ما قبل دو پيشنهاد از جانب مشرکان مطرح شده و اين آيه پاسخ از پيشنهاد نخست آنها است اينک آيه ما قبل:
«و اذا تتلي عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائنا انت بقران غير هذا او بد له قل ما يکون لي ان ابدله من تلقاء نفسي ان اتبع الا ما يوحي الي اني اخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم» (يونس /15).
«هر موقع آيات روشن پيامبر بر آنها تلاوت ميشود، کساني که به لقاء ما (روز رستاخيز) اميد ندارند ميگويند قرآني غير اين بياور، و يا آن را عوض کن؛ بگو من حق ندارم آن را از پيش خود تبديل کنم، من از آنچه که بر من وحي ميشود، پيروي مينمايم من اگر مخالفت پروردگارم را بکنم از عذاب روز بزرگ ميترسم.
در اين آيه کافران که نبوت و آسماني بودن کتاب او را منکر بودند دو پيشنهاد به پيامبر کردند.
1- قرآني جز اين (با همان فصاحت و بلاغت) بياور.
2- برخي از آيات قرآن مربوط به نکوهش بتان را تغيير بده.
اتفاقاً پاسخ هر دو پيشنهاد در ضمن هر دو آيه آمده است و ماهيت جوابها مختلف و گوناگون است. در انتقاد از پيشنهاد دوم، سخن از امکان و عدم امکان آن به ميان نيامده فقط يادآور ميشود که من تابع و پيرو وحي الهي هستم و حق دگرگون کردن آن را ندارم و از هر نوع مخالفت ومعصيت و سرپيچي از وحي، ميترسم زيرا مخالفت، در روز قيامت کيفر به دنبال دارد: «قل ما يکون لي ان ابدله تلقاء نفسي...».
در حالي که در انتقاد از پيشنهاد نخست مسأله ممکن نبودن آن را يادآور ميشود و ميفرمايد:
قرآن ساخته و پرداخته من نيست و مرا يا راي تنظيم و تدوين و انشاء آيات و سور آن نيست که تا يکي را ببرم و ديگري بياورم هر چه هست از آن خدا است و او همين را در اختيار من نهاده است و به فرمان او آن را بر شما ميخوانم و آموزش ميدهم و اگر او نميخواست، نه، ميخواندم و نه، ميآموختم.
گواه اين سخن که قرآن چکيده فکر و انديشه من نيست اين است که سالهاي دراز در ميان شما بودم و با شما زندگي کردهام و در اين مدت، سخني مشابه آيات و صور آن از من نشنيدهايد و اگر از من بود لااقل در اين مدت سخني شبيه قرآن از من ميشنيديد، چرا نميفهميد؟!
در نتيجه، اين آيه مانند آيه قبلي فقط ناظر به اين است که قرآن از جانب خدا است و او به من آموخته است و من تا قبل از نزول وحي از آن آگاه نبودم.
و اين حقيقتي است که همه مسلمانان بر آن اعتقاد دارند و اين مطلب با ايمان و توحيد رسول گرامي قبل از بعثت منافاتي ندارد و مسلماً وضع پيامبر پس از نزول وحي با وضع او قبل از نزول آن فرق داشته است، و آن، اطلاع تفصيلي از اصول و احکام و معارف و سنن و قصص و سرگذشتها بوده است.
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
Re: عصمت پيامبر اسلام -صلي الله عليه واله- پيش از بعثت
بسم الله الرحمن الرحيم
«و ما کنت ترجوا ان يلقي اليک الکتاب الا رحمة من ربک فلا تکونن ظهيراً للکافرين »
سوره قصص، آيه 86
«تو هرگز اميد آن نداشتي که کتاب بر تو نازل گردد مگر از طريق رحمت پروردگارت (به پاس اين نعمت) پشتيبان کافران مباش».
در آغاز آيه، اميدواري پيامبر را بر نزول کتاب بر او نفي ميکند، ولي در ذيل، استثنايي به صورت «الارحمة من ربک» وارد شده که بايد درباره آن دقت کرد و مفهوم آن را به دست آورد و ذيل آيه توان آن را دارد که ثابت کند که رسول گرامي قبل از بعثت به نوعي اميد به القاء کتاب بر خود داشت؛ و به عبارت ديگر، از يک نظر فاقد اميد بود، ولي از طريق ديگر به نزول آن اميد داشت. اينک توضيح جمله.
در مورد اين استثنا سه احتمال وجود دارد که استوارترين آنها احتمال سوم است :
1- لفظ «الا» در جمله «الا رحمة من ربک» به معني استثنا نيست که از جمله قبل، چيزي را «منها» کند، بلکه به معني «لکن» است که در مقام استدراک از گفتار قبل به کار ميرود، و معني جمله چنين است: تو اميد نداشتي که کتاب برتو القاء گردد ليکن با اين نوميدي رحمت پروردگار ايجاب کرد که چنين نعمتي شامل تو شود. اين نظر از «قراء» که از ادباي زبان عربي است نقل شده است. [1] .
در اين فرض چيزي از جمله پيشين استثنا و به اصطلاح «منها» نشده است و جمله قبل به حالت نفي مطلق باقي مانده است و آن اينکه پيامبر هيچ نوع اميدي به نزول کتاب نداشت؛و در حقيقت مفاد آيه مثل اين است که فردي به يک نفر کمک مادي کند در مقام توضيح کار خود بگويد من به فلاني بدهکار نبودم، ليکن به خاطر پيوند خويشاوندي به وي کمک کردم.
البته يک چنين تفسير با امکان حمل «الا» بر «استثنا»، نه «استدراک» بر خلاف ظاهر است و در سخنان افراد بليغ وجود آن کاملاً نادر ميباشد.
2- لفظ «الا رحمة» به معني استثنا و خارج کردن چيزي از جمله پيشين است، نه به معني استدراک، ولي جملهاي که «الا رحمة» متوجه آن ميباشد و از آن استثنا ميکند از مفاد آيه استفاده ميشود و در تقدير است گويا خدا چنين ميفرمايد: «و ما القي عليک الکتاب بسبب من الاسبباب الارحمة» قرآن به هيچ جهتي بر تو فرود نيامد، مگر از جهت رحمت حق و اين نظريه را زمخشري در کشاف نقل کرده است.
ناگفته پيدا است که تقدير جمله برخلاف قاعده است و تا ضرورتي ايجاب نکند، نبايد سراغ آن رفت.
3- لفظ «الا رحمة» استثنا از جمله موجود در خود آيه است. و معني آيه اين است: تو اميدي به نزول قرآن برخود نداشتي، مگر از يک طريق و آن اينکه رحمت و کرم حق شامل حال تو گردد و چنين افتخاري نصيب حال تو شود.
و به ديگر سخن، اميد به نزول قرآن به دو صورت متصور بود:
الف: پيامبر از طريق مجاري عادي به نزول آن بر خود اميدوار شود، که آيه وجود چنين اميد را نفي ميکند زيرا هيچ نوع جريان عادي بر نزول آن گواهي نميداد.
ب: فضل و کرم خدا شامل حال پاکترين بنده او شود و او را با چنين نعمت بپوشاند، اميد از اين طريق منفي نبود و پيامبر مطمئن بود که روزي رحمت حق شامل او ميگردد و کتاب هدايت را در اختيار او ميگذارد.
تفسير سوم، کاملاً با ظاهر آيه تطبيق ميکند و با آنچه که از زندگاني پيامبر قبل از بعثت آگاهي داريم سازگار ميباشد و در ميان مفسران، فخررازي به صورت روشن اين نظر را بيان کرده و از سخنان مرحوم علامه طباطبائي [2] نيز به گونهاي استفاده ميشود.
گروه پيشداوران بدون دقت در مفاد اين آيات، آنها را دستاويز خود قرار دادهاند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) مجمع البيان ، ج4، ص 269و تفسير رازي ، ج6، ص 498
(2) تفسير فخر رازي ، ج6 ، ص 286و الميزان ، ج1 ، ص91
والسلام
«و ما کنت ترجوا ان يلقي اليک الکتاب الا رحمة من ربک فلا تکونن ظهيراً للکافرين »
سوره قصص، آيه 86
«تو هرگز اميد آن نداشتي که کتاب بر تو نازل گردد مگر از طريق رحمت پروردگارت (به پاس اين نعمت) پشتيبان کافران مباش».
در آغاز آيه، اميدواري پيامبر را بر نزول کتاب بر او نفي ميکند، ولي در ذيل، استثنايي به صورت «الارحمة من ربک» وارد شده که بايد درباره آن دقت کرد و مفهوم آن را به دست آورد و ذيل آيه توان آن را دارد که ثابت کند که رسول گرامي قبل از بعثت به نوعي اميد به القاء کتاب بر خود داشت؛ و به عبارت ديگر، از يک نظر فاقد اميد بود، ولي از طريق ديگر به نزول آن اميد داشت. اينک توضيح جمله.
در مورد اين استثنا سه احتمال وجود دارد که استوارترين آنها احتمال سوم است :
1- لفظ «الا» در جمله «الا رحمة من ربک» به معني استثنا نيست که از جمله قبل، چيزي را «منها» کند، بلکه به معني «لکن» است که در مقام استدراک از گفتار قبل به کار ميرود، و معني جمله چنين است: تو اميد نداشتي که کتاب برتو القاء گردد ليکن با اين نوميدي رحمت پروردگار ايجاب کرد که چنين نعمتي شامل تو شود. اين نظر از «قراء» که از ادباي زبان عربي است نقل شده است. [1] .
در اين فرض چيزي از جمله پيشين استثنا و به اصطلاح «منها» نشده است و جمله قبل به حالت نفي مطلق باقي مانده است و آن اينکه پيامبر هيچ نوع اميدي به نزول کتاب نداشت؛و در حقيقت مفاد آيه مثل اين است که فردي به يک نفر کمک مادي کند در مقام توضيح کار خود بگويد من به فلاني بدهکار نبودم، ليکن به خاطر پيوند خويشاوندي به وي کمک کردم.
البته يک چنين تفسير با امکان حمل «الا» بر «استثنا»، نه «استدراک» بر خلاف ظاهر است و در سخنان افراد بليغ وجود آن کاملاً نادر ميباشد.
2- لفظ «الا رحمة» به معني استثنا و خارج کردن چيزي از جمله پيشين است، نه به معني استدراک، ولي جملهاي که «الا رحمة» متوجه آن ميباشد و از آن استثنا ميکند از مفاد آيه استفاده ميشود و در تقدير است گويا خدا چنين ميفرمايد: «و ما القي عليک الکتاب بسبب من الاسبباب الارحمة» قرآن به هيچ جهتي بر تو فرود نيامد، مگر از جهت رحمت حق و اين نظريه را زمخشري در کشاف نقل کرده است.
ناگفته پيدا است که تقدير جمله برخلاف قاعده است و تا ضرورتي ايجاب نکند، نبايد سراغ آن رفت.
3- لفظ «الا رحمة» استثنا از جمله موجود در خود آيه است. و معني آيه اين است: تو اميدي به نزول قرآن برخود نداشتي، مگر از يک طريق و آن اينکه رحمت و کرم حق شامل حال تو گردد و چنين افتخاري نصيب حال تو شود.
و به ديگر سخن، اميد به نزول قرآن به دو صورت متصور بود:
الف: پيامبر از طريق مجاري عادي به نزول آن بر خود اميدوار شود، که آيه وجود چنين اميد را نفي ميکند زيرا هيچ نوع جريان عادي بر نزول آن گواهي نميداد.
ب: فضل و کرم خدا شامل حال پاکترين بنده او شود و او را با چنين نعمت بپوشاند، اميد از اين طريق منفي نبود و پيامبر مطمئن بود که روزي رحمت حق شامل او ميگردد و کتاب هدايت را در اختيار او ميگذارد.
تفسير سوم، کاملاً با ظاهر آيه تطبيق ميکند و با آنچه که از زندگاني پيامبر قبل از بعثت آگاهي داريم سازگار ميباشد و در ميان مفسران، فخررازي به صورت روشن اين نظر را بيان کرده و از سخنان مرحوم علامه طباطبائي [2] نيز به گونهاي استفاده ميشود.
گروه پيشداوران بدون دقت در مفاد اين آيات، آنها را دستاويز خود قرار دادهاند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) مجمع البيان ، ج4، ص 269و تفسير رازي ، ج6، ص 498
(2) تفسير فخر رازي ، ج6 ، ص 286و الميزان ، ج1 ، ص91
والسلام