[External Link Removed for Guests]
« داستان هاى تربيتى از زندگى امام حسن مجتبى عليه السلام » پيروى از سيره پيامبر اكرم (ص)
امام حسن مجتبى عليه السلام مى فرمايد:
پيامبر صلى الله عليه و آله چنين بود كه هرگاه از او حاجتى خواسته مى شد آن را برآورده مى كرد و اگر امكان رفع نياز سائل برايش فراهم نبود او را با زبان خوش و سخنانى زيبا و چهره گشاده و يا حتى با راهنمايى جواب مى گفت.(1)
داستانى كه در زير مى آيد نشانگر پيروى امام مجتبى عليه السلام از اين سيره نبوى صلى الله عليه و آله است .
روزى مرد نيازمندى به امام حسن عليه السلام مراجعه نموده و درخواست كمك مالى نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى عليه السلام دست خالى بود، اما از اينكه سائل تهيدستى از در خانه اش نااميد برگردد، احساس شرمسارى و ناراحتى مى كرد، براى همين آن حضرت با سائل به گفتگو پرداخت :
- آيا مى خواهى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به مقصود خويش نائل شوى ؟
- يعنى مى فرماييد چه كارى بكنم ؟
- امروز دختر خليفه از دنيا رفته و بدين جهت او عزادار است . هنوز كسى براى تسليت ، رسما به حضور وى نرفته است . نزد خليفه مى روى و با سخنانى كه به تو ياد مى دهم ، به وى تسليت مى گويى ، در اين صورت به هدف خود خواهى رسيد.
- مولاى من ! چگونه به خليفه تسليت بگويم ؟
- وقتى كه نزد خليفه رسيدى بگو: شكر خدا را كه اگر دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زير خاك پنهان شد زير سايه پدر بود، ولى اگر خليفه پيش از او از دنيا مى رفت ، دخترت پس از مرگ تو دربدر مى شد و ممكن بود در سر قبر تو هتك حرمت بشود.
هنگامى كه آن مرد نيازمند به راهنمايى امام حسن عليه السلام عمل كرد. به خواسته خود رسيد زيرا، اين جمله هاى آرامبخش و عاطفى در روان خليفه اثر عميقى بجاى نهاد و از حزن و اندوه وى كاسته و دستور داد جايزه اى به وى بدهند. آن گاه از وى پرسيد: اين سخن به ابتكار خودت بود؟ گفت : نه ، حسن بن على عليه السلام مرا راهنمايى كرد.
خليفه گفت : راست مى گويى ، او گنجينه فصاحت و بلاغت و كانون سخنان دلنشين و شيوا است.(2)
..................
1)تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 158.
2) حياه الامام الحسن (ع )، ج 1، ص 302.
»» داستان هاى تربيتى از زندگى امام حسن(ع)
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
»» داستان هاى تربيتى از زندگى امام حسن(ع)
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
توجه به شخصيت و آبروى ديگران
شخصى وارد محضر امام حسن عليه السلام شده و از اينكه مى خواست اظهار حاجت كند، از حاضران خجالت مى كشيد و نمى توانست نياز خود را در ميان جمع شفاها به امام عليه السلام مطرح كند. امام كه متوجه حضور وى و رنج درونى اش گرديده بود به وى فرمود: خواسته ات را بنويس و آن را به ما بده . چون مرد نيازش را نوشته و به امام تقديم كرد، امام آن را خوانده و با تواضع تمام چندين برابر خواسته مرد را به وى بخشيد.
برخى كه شاهد صحنه بودند، عرض كردند: اى فرزند رسول خدا! اين يادداشت چه پربركت بود! امام حسن عليه السلام به آنان فرمود:
بركت اين ورقه براى ما بيشتر است ، زيرا خداوند ما را شايسته انجام كار نيك قرار داده است . آيا نمى دانيد كه كار خير آن است كه بدون درخواست انجام شود؛ اما اگر، پس از آن كه فرد نيازش را به تو باز گفت و تو هم چيزى به او بخشيدى ، در واقع اهدايى تو در مقابل آبروى او مى باشد.
چه بسا فرد محتاج در شب در بسترش با بى تابى و نگرانى به صبح رسانده و در ميان بيم و اميد غوطه ور بوده است كه آيا فردا اندوهناك و شكست خورده بازش مى گردانند يا با خوشحالى و سرور؟
پس او به نزد تو مى آيد در حالى كه زانوانش مى لرزد و دلش از ترس و دلهره لبريز شده است . پس اگر تو حاجت وى را در ازاى آبرويش روا دارى ، بذل آبرو براى وى بسى بزرگتر و سنگين تر از كار خيرى است كه در حق او انجام داده اى (1)
...................
1)امام مجتبى (ع )، ص 185، هدايت گران راه نور، ص 380.
شخصى وارد محضر امام حسن عليه السلام شده و از اينكه مى خواست اظهار حاجت كند، از حاضران خجالت مى كشيد و نمى توانست نياز خود را در ميان جمع شفاها به امام عليه السلام مطرح كند. امام كه متوجه حضور وى و رنج درونى اش گرديده بود به وى فرمود: خواسته ات را بنويس و آن را به ما بده . چون مرد نيازش را نوشته و به امام تقديم كرد، امام آن را خوانده و با تواضع تمام چندين برابر خواسته مرد را به وى بخشيد.
برخى كه شاهد صحنه بودند، عرض كردند: اى فرزند رسول خدا! اين يادداشت چه پربركت بود! امام حسن عليه السلام به آنان فرمود:
بركت اين ورقه براى ما بيشتر است ، زيرا خداوند ما را شايسته انجام كار نيك قرار داده است . آيا نمى دانيد كه كار خير آن است كه بدون درخواست انجام شود؛ اما اگر، پس از آن كه فرد نيازش را به تو باز گفت و تو هم چيزى به او بخشيدى ، در واقع اهدايى تو در مقابل آبروى او مى باشد.
چه بسا فرد محتاج در شب در بسترش با بى تابى و نگرانى به صبح رسانده و در ميان بيم و اميد غوطه ور بوده است كه آيا فردا اندوهناك و شكست خورده بازش مى گردانند يا با خوشحالى و سرور؟
پس او به نزد تو مى آيد در حالى كه زانوانش مى لرزد و دلش از ترس و دلهره لبريز شده است . پس اگر تو حاجت وى را در ازاى آبرويش روا دارى ، بذل آبرو براى وى بسى بزرگتر و سنگين تر از كار خيرى است كه در حق او انجام داده اى (1)
...................
1)امام مجتبى (ع )، ص 185، هدايت گران راه نور، ص 380.
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
خواستگارى
هنگامى كه مروان ، حاكم مدينه ، مامور شد تا دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد خواستگارى كند، وى با عبدالله تماس گرفته و موضوع را در ميان گذاشت . عبدالله در پاسخ گفت : اختيار دختران و زنان ما با حسن بن على عليه السلام است ، دخترم را از او خواستگارى كن . مروان به حضور امام حسن عليه السلام آمد و دختر عبدالله را خواستگارى نمود. امام حسن عليه السلام فرمود: هر كس را كه در نظر دارى دعوت كن ، تا اجتماع نمايند و من نظرم را بگويم .
مروان ، بزرگان دو طائفه بنى هاشم و بنى اميه را دعوت كرد و همه آن ها در يك مجلسى اجتماع نمودند، امام حسن عليه السلام نيز حاضر شد. مروان برخاست و پس از حمد و ثنا چنين گفت :
اميرمومنان معاويه ، به من فرمان داده تا زينب دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد بن معاويه خواستگارى كنم به اين ترتيب كه :
1. هر قدر پدرش خواست مهريه تعيين كند، مى پذيرم .
2. هر مبلغى كه پدرش بدهكار باشد، بدهى هايش را ادا مى كنيم .
3. اين وصلت موجب صلح بين دو طائفه بنى اميه و بنى هاشم خواهد شد.
4. يزيد بن معاويه همتايى است كه نظير ندارد، به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به يزيد، بيشتر از حسرت و افتخار يزيد به شما است .
5. يزيد كسى است كه به بركت چهره او از ابرها طلب باران مى شود.
آن گاه سكوت كرده و در كنارى نشست . در اين هنگام امام حسن عليه السلام لب به سخن گشوده و بعد از حمد و ستايش پروردگار فرمود:
1. اما در مورد مهريه ، ما از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد مهريه دختران و بستگان خويش تجاوز نمى كنيم .
2. در مورد قرض هاى پدرش ، چه موقع زن هاى ما قرض هاى پدرانشان را پرداخته اند كه اين هم يكى از آن ها باشد.
3. در مورد صلح دو طايفه ، دشمنى ما با شما براى خداست و در راه اوست . بنابراين براى دنيا با شما صلح نمى كنيم ؛
فانا عادينا كم لله و فى الله فلا تصالحكم للدنيا .
4. در مورد اينكه افتخار ما به وجود يزيد، بيشتر از افتخار يزيد به ما است ، اگر مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است . ما بايد بر يزيد افتخار كنيم ولى اگر مقام نبوت بالاتر از مقام خلافت است ، او بايد به وجود ما افتخار كند.
5. اما اينكه گفتى به بركت چهره يزيد، از ابرها باران طلبيده مى شود، چنين چيزى درست نيست مگر در مورد محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله .
حضرت در ادامه افزود: نظر ما اين شده است كه دختر عبدالله را به ازدواج پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر درآوريم ، و من هم اكنون او را همسر قاسم قرار دادم و مهريه اش را زمين مزروعى خود كه در مدينه دارم تعيين نمودم و همان زمين زراعتى زندگى آن ها را نيز تامين مى كند و ديگر نيازى به ديگران نيست . مروان مايوس شده و ماجرا را براى معاويه نوشت ، معاويه گفت : ما از آن ها خواستگارى كرديم . جواب منفى به ما دادند، اما اگر آن ها از ما خواستگارى كنند، جواب مثبت خواهيم داد.(1)
................
1)بحارالانوار، ج 44، ص 119 و 120.
هنگامى كه مروان ، حاكم مدينه ، مامور شد تا دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد خواستگارى كند، وى با عبدالله تماس گرفته و موضوع را در ميان گذاشت . عبدالله در پاسخ گفت : اختيار دختران و زنان ما با حسن بن على عليه السلام است ، دخترم را از او خواستگارى كن . مروان به حضور امام حسن عليه السلام آمد و دختر عبدالله را خواستگارى نمود. امام حسن عليه السلام فرمود: هر كس را كه در نظر دارى دعوت كن ، تا اجتماع نمايند و من نظرم را بگويم .
مروان ، بزرگان دو طائفه بنى هاشم و بنى اميه را دعوت كرد و همه آن ها در يك مجلسى اجتماع نمودند، امام حسن عليه السلام نيز حاضر شد. مروان برخاست و پس از حمد و ثنا چنين گفت :
اميرمومنان معاويه ، به من فرمان داده تا زينب دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد بن معاويه خواستگارى كنم به اين ترتيب كه :
1. هر قدر پدرش خواست مهريه تعيين كند، مى پذيرم .
2. هر مبلغى كه پدرش بدهكار باشد، بدهى هايش را ادا مى كنيم .
3. اين وصلت موجب صلح بين دو طائفه بنى اميه و بنى هاشم خواهد شد.
4. يزيد بن معاويه همتايى است كه نظير ندارد، به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به يزيد، بيشتر از حسرت و افتخار يزيد به شما است .
5. يزيد كسى است كه به بركت چهره او از ابرها طلب باران مى شود.
آن گاه سكوت كرده و در كنارى نشست . در اين هنگام امام حسن عليه السلام لب به سخن گشوده و بعد از حمد و ستايش پروردگار فرمود:
1. اما در مورد مهريه ، ما از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد مهريه دختران و بستگان خويش تجاوز نمى كنيم .
2. در مورد قرض هاى پدرش ، چه موقع زن هاى ما قرض هاى پدرانشان را پرداخته اند كه اين هم يكى از آن ها باشد.
3. در مورد صلح دو طايفه ، دشمنى ما با شما براى خداست و در راه اوست . بنابراين براى دنيا با شما صلح نمى كنيم ؛
فانا عادينا كم لله و فى الله فلا تصالحكم للدنيا .
4. در مورد اينكه افتخار ما به وجود يزيد، بيشتر از افتخار يزيد به ما است ، اگر مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است . ما بايد بر يزيد افتخار كنيم ولى اگر مقام نبوت بالاتر از مقام خلافت است ، او بايد به وجود ما افتخار كند.
5. اما اينكه گفتى به بركت چهره يزيد، از ابرها باران طلبيده مى شود، چنين چيزى درست نيست مگر در مورد محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله .
حضرت در ادامه افزود: نظر ما اين شده است كه دختر عبدالله را به ازدواج پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر درآوريم ، و من هم اكنون او را همسر قاسم قرار دادم و مهريه اش را زمين مزروعى خود كه در مدينه دارم تعيين نمودم و همان زمين زراعتى زندگى آن ها را نيز تامين مى كند و ديگر نيازى به ديگران نيست . مروان مايوس شده و ماجرا را براى معاويه نوشت ، معاويه گفت : ما از آن ها خواستگارى كرديم . جواب منفى به ما دادند، اما اگر آن ها از ما خواستگارى كنند، جواب مثبت خواهيم داد.(1)
................
1)بحارالانوار، ج 44، ص 119 و 120.
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
-
- پست: 315
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ دی ۱۳۸۷, ۶:۰۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1643 بار
- سپاسهای دریافتی: 1131 بار
Re: »» داستان هاى تربيتى از زندگى امام حسن(ع)
در سفری امام حسن علیه السلام با پای پیاده به سوی مكه حركت میكرد. در میانه راه پای مبارك آن حضرت ورم نمود و شخصی به ایشان عرض كرد: «
لو ركبت لیسكن عنك هذا الورم
; ای كاش سوار مركب میشدید تا این ورم [پای] شما تسكین پیدا كند.» امام علیه السلام فرمودند: «
كلا و لكنا اذا اتینا المنزل فانه یستقبلنا اسود معه دهن یصلح لهذا الورم فاشتروا منه و لاتماسكوه
; هرگز! [سوار بر مركب نمیشوم] و لكن وقتی به منزلگاه [بعدی] رسیدیم، شخص سیاه پوستی نزد ما میآید كه روغنی دارد و برای [درمان] این ورم خوب است، روغن را از او بخرید و نسبت به او بخل نورزید.»
یكی از غلامان به ایشان عرض كرد: بعد از این منزل منزلی كه شخص سیاه پوستی در آن باشد وجود ندارد تا برای شما روغن بخریم.
امام فرمودند: «آری چنین كسی را خواهیم یافت.» پس از آنكه مقداری راه پیمودند، شخص سیاه پوستی جلوی آنها آمد، امام علیه السلام فرمود: آن سیاه پوست نزد شماست، روغن را از او بخرید.
آن شخص سؤال كرد: این روغن را برای چه كسی میخواهید؟ شخصی گفت: برای حسن بن علی علیهما السلام.
آن سیاه پوست گفت: مرا نزد او ببرید. پس از آنكه او به نزد امام علیه السلام آمد، عرض كرد: «
یابن رسول الله! انی مولاك لاآخذ ثمنا و لكن ادع الله ان یرزقنی ولدا سویا ذكرا یحبكم اهل البیت
; ای فرزند رسول خدا! من غلام تو هستم و پول این روغن را نمیگیرم. لكن از خدا بخواه كه پسری سالم به من عطا كند كه دوستدار شما اهل بیتباشد.» بعد از آن به بركت دعای امام علیه السلام آن شخص دارای چنین فرزندی شد.
[HR]
مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج3، ص174; مدینة المعاجز، چاپ قدیم، ص206; بحارالانوار، همان، ج43، ص324
لو ركبت لیسكن عنك هذا الورم
; ای كاش سوار مركب میشدید تا این ورم [پای] شما تسكین پیدا كند.» امام علیه السلام فرمودند: «
كلا و لكنا اذا اتینا المنزل فانه یستقبلنا اسود معه دهن یصلح لهذا الورم فاشتروا منه و لاتماسكوه
; هرگز! [سوار بر مركب نمیشوم] و لكن وقتی به منزلگاه [بعدی] رسیدیم، شخص سیاه پوستی نزد ما میآید كه روغنی دارد و برای [درمان] این ورم خوب است، روغن را از او بخرید و نسبت به او بخل نورزید.»
یكی از غلامان به ایشان عرض كرد: بعد از این منزل منزلی كه شخص سیاه پوستی در آن باشد وجود ندارد تا برای شما روغن بخریم.
امام فرمودند: «آری چنین كسی را خواهیم یافت.» پس از آنكه مقداری راه پیمودند، شخص سیاه پوستی جلوی آنها آمد، امام علیه السلام فرمود: آن سیاه پوست نزد شماست، روغن را از او بخرید.
آن شخص سؤال كرد: این روغن را برای چه كسی میخواهید؟ شخصی گفت: برای حسن بن علی علیهما السلام.
آن سیاه پوست گفت: مرا نزد او ببرید. پس از آنكه او به نزد امام علیه السلام آمد، عرض كرد: «
یابن رسول الله! انی مولاك لاآخذ ثمنا و لكن ادع الله ان یرزقنی ولدا سویا ذكرا یحبكم اهل البیت
; ای فرزند رسول خدا! من غلام تو هستم و پول این روغن را نمیگیرم. لكن از خدا بخواه كه پسری سالم به من عطا كند كه دوستدار شما اهل بیتباشد.» بعد از آن به بركت دعای امام علیه السلام آن شخص دارای چنین فرزندی شد.
[HR]
مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج3، ص174; مدینة المعاجز، چاپ قدیم، ص206; بحارالانوار، همان، ج43، ص324
-
- پست: 315
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ دی ۱۳۸۷, ۶:۰۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1643 بار
- سپاسهای دریافتی: 1131 بار
Re: »» داستان هاى تربيتى از زندگى امام حسن(ع)
شفای وصال با عنایت امام حسن علیه السلام
میرزا محمد شفیع شیرازی متخلص به وصال شیرازی متوفی سال 1262 ه . ق در شیراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفای عصر فتحعلی شاه قاجار بود . علاوه بر مراتب علمی، به تمام خطوط هفت گانه (نسخ، نستعلیق، ثلث، رقاع، ریحان، تعلیق و شکسته) مهارتی به سزا داشته و کتابهای فراوانی نیز با خطوط مختلف نگاشته است . از جمله، اینکه 67 قرآن به خط زیبای خود نوشته است . بر اثر نوشتن زیاد چشمش آب میآورد و به پزشک مراجعه میکند، دکتر میگوید: من چشمت را درمان میکنم، به شرطی که دیگر با او نخوانی و خط ننویسی . پس از معالجه و بهبودی چشم، دوباره شروع به خواندن و نوشتن میکند تا اینکه به کلی نابینا میشود . سرانجام با حالت اضطرار متوسل به محمد صلی الله علیه و آله و آل او میشود . شبی در عالم رؤیا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را در خواب میبیند، حضرت به او میفرماید: چرا در مصائب حسین مرثیه نمیگویی تا خدای متعال چشمت را شفا دهد . در همان حال حضرت فاطمه زهرا علیها السلام حاضر گردیده، میفرماید: وصال! اگر شعر مصیبت گفتی، اول از حسنم شروع کن; زیرا او خیلی مظلوم است .
صبح آن روز وصال شروع کرد دور خانه قدم زدن و دستبه دیوار گرفتن و این شعر را سرودن:
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
نیمه دوم شعر را که گفت، ناگهان چشمانش روشن و بینا شد . آن گاه اضافه کرد:
خونی که خورد در همه عمر، از گلو بریخت
دل را تهی زخون دل چند ساله کرد
زینب کشید معجر و آه از جگر کشید
کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد
شیخ علی میرخلفزاده، ص273 - 272; ر . ک: گلشن وصال; کشکول شمس .
میرزا محمد شفیع شیرازی متخلص به وصال شیرازی متوفی سال 1262 ه . ق در شیراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفای عصر فتحعلی شاه قاجار بود . علاوه بر مراتب علمی، به تمام خطوط هفت گانه (نسخ، نستعلیق، ثلث، رقاع، ریحان، تعلیق و شکسته) مهارتی به سزا داشته و کتابهای فراوانی نیز با خطوط مختلف نگاشته است . از جمله، اینکه 67 قرآن به خط زیبای خود نوشته است . بر اثر نوشتن زیاد چشمش آب میآورد و به پزشک مراجعه میکند، دکتر میگوید: من چشمت را درمان میکنم، به شرطی که دیگر با او نخوانی و خط ننویسی . پس از معالجه و بهبودی چشم، دوباره شروع به خواندن و نوشتن میکند تا اینکه به کلی نابینا میشود . سرانجام با حالت اضطرار متوسل به محمد صلی الله علیه و آله و آل او میشود . شبی در عالم رؤیا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را در خواب میبیند، حضرت به او میفرماید: چرا در مصائب حسین مرثیه نمیگویی تا خدای متعال چشمت را شفا دهد . در همان حال حضرت فاطمه زهرا علیها السلام حاضر گردیده، میفرماید: وصال! اگر شعر مصیبت گفتی، اول از حسنم شروع کن; زیرا او خیلی مظلوم است .
صبح آن روز وصال شروع کرد دور خانه قدم زدن و دستبه دیوار گرفتن و این شعر را سرودن:
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
نیمه دوم شعر را که گفت، ناگهان چشمانش روشن و بینا شد . آن گاه اضافه کرد:
خونی که خورد در همه عمر، از گلو بریخت
دل را تهی زخون دل چند ساله کرد
زینب کشید معجر و آه از جگر کشید
کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد
شیخ علی میرخلفزاده، ص273 - 272; ر . ک: گلشن وصال; کشکول شمس .