مفهوم «ولايت » در حديث غدير
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
مفهوم «ولايت » در حديث غدير
مفهوم «ولايت » در حديث غدير
در مقاله حاضر به عنوان مطلع سخن در باب اميرالمؤمنين، عليهالسلام، به موضوع «حديث غدير» و مفهوم «ولايت» در حديث غدير پرداخته شده و با
بهرهگيرى از روايات اهل سنت نشان داده شده كه كلمه «مولى» در حديث غدير درستبه همان معنا كه در آيه شريفه قرآن: «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم» آمده است.
مساله خلافت و جانشينى پيامبر اسلام، صلىاللهعليهوآله، از همان آغاز اسلام مطرح بوده است. در پى نزول آيه:
وانذر عشيرتك الاقربين (1)
خويشاوندان نزديكت را انذار ده.
پيامبر اكرم، صلىاللهعليهوآله، در اجتماع بنى عبدالمطلب پس از اظهار و ابراز دعوت اسلام فرمود:
فايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى فيكم بعدى؟
كداميك از شما در اين «امر» مرا يارى مىكند تا اينكه برادر و وصى من و پس از من جانشين من در ميان شما باشد؟
و در اين ميان على، عليهالسلام، كه كمسالترين آنان بود پاسخ داد:
انا يا نبى الله اكون وزيرك عليه.
اى پيامبر خدا، من در اين «امر» وزير و ياور تو خواهم بود.
پيامبر، صلىاللهعليهوآله، نيز دستبر دوش آن حضرت نهاد و فرمود:
ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم...
اين برادر من، وصى من و جانشين من در ميان شماست... (2)
و يا نمونه ديگر، قبل از هجرت پيامبر، صلىاللهعليهوآله، به مدينه و در دوران شدائد و سختيها و دشواريهاى مكه هنگامى كه ايشان دعوت اسلام را بر
«بنىعامر» عرضه نمود آنان پرسيدند:
آيا اگر با تو بر «امر» تو بيعت كنيم، سپس خدا تو را بر مخالفينت پيروز گرداند; پس از تو اين «امر» از آن ما خواهد بود؟ (3)
و پيامبر، صلىاللهعليهوآله، در پاسخ فرمودند:
الامر الى الله يضعه حيثيشاء. (4)
اين «امر» به دستخداست; آن را در هر كجا كه بخواهد قرار مىدهد.
بنابراين مساله خلافت و ولايت «امر» مطلب پنهان و مغفولى نبودهاست. هم پيامبر، صلىاللهعليهوآله، به آن التفات داشته و آن را ابراز مىنمودند و هم
ديگران از اين مطلب مىپرسيدند و تاريخ اسلام موارد فراوانى را در بر دارد كه پيامبر، صلىاللهعليهوآله، به مناسبتهاى گوناگون ابتدائا و يا در پاسخ ديگران،
بصراحت و يا اشاره، موضوع و مصداق خلافت و ولايت را طرح مىنمودند. (5)
واقعه روز غدير خم
در اين ميان حديث غدير موقعيت و مقام ويژه و برجستهاى دارد، زيرا در ديگر موارد موضوع براى تمام مسلمانان و بصراحت در يك مجمع عمومى مطرح نشده بود;
اما در اين روز در اجتماع عمومى مسلمين با مقدمات خاصى كه پيامبر، صلىاللهعليهوآله، معمول داشتند و با صراحت هرچه تمامتر مساله ولايت مطرح گرديد.
و اما اينكه گفته شدهاست:
مسلمانان در تفسير حادثه غدير به اختلاف افتادند و دست كم دو تفسير اساسى و مهم از اين حادثه به دست دادند كه همچنان تا امروز پابرجا ماندهاست و هيچ يك ميدان
را به نفع ديگرى خالى نكردهاست. روايات متقن تاريخى و متواترات به ما مىگويند كه پيامبر، صلىاللهعليهوآله، در روز غدير، على، عليهالسلام،
را به مسلمانان معرفى كردند و گفتند كه هركس من مولاى او هستم على هم مولاى اوست.
من كنت مولاه فهذا على مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.
اين حد از خطبه پيامبر، صلىاللهعليهوآله، متواتر است و فريقين (شيعه و سنى) آن را نقل كردهاند. پارهاى از محدثان و مورخان شيعى خطبه بسيار بلندى از پيامبر،
صلىاللهعليهوآله، در روز غدير نقل كردهاند كه كاملا مضمون شيعى دارد و با اعتقاداتى كه بعدها شيعيان بر آنها پافشارى كردند و به مدد آنها ميان خود و
ديگر فرق اسلامى تمايز افكندند، موافقت تام دارد.
بارى در اين روايت تا آن حد كه گفتيم اختلاف چشمگيرى پديد نيامدهاست. اختلاف از درايت آغاز شد. يعنى اين پرسش مطرح شد كه مدلول اين كلمات
پيامبر، صلىاللهعليهوآله، در آن موقعيت كه ادا شد چيست؟ «مولا» دقيقا چه معنا مىدهد و ايشان على، عليهالسلام، را به چه امرى نصب كردهاند و
مسلمانان در قبال على، عليهالسلام، به چه كارى مكلف و موظف شدند؟ آيا همانطور كه شيعيان بعدها مدعى شدند پيامبر در روز غدير نظريه امامت را ابداع
و مطرح كردند؟ و آيا مولا به همان معنا بود كه در آيه شريفه قرآن آمدهاست كه: «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم». (6)
آيا پيامبر شخص معينى به نام على (و از طريق على، فرزندان او) را به اين منصب منصوب كردند و مسلمانان را در مقابل يك اصل اعتقادى تازهاى قرار دادند؟
با نزاعهاى تاريخى و حلنشده شيعيان و اهل سنت در اين خصوص آشناييم و حاجتى به اعادت ذكر آنها نيست. (7)
در اينجا نويسنده اساس اختلاف مسلمانان را دو گونه تفسير از حادثه غدير و اختلاف در درايت و فهم مدلول كلمات پيامبر، صلىاللهعليهوآله، و معناى كلمه
«مولى» معرفى مىكند. دو گونه تفسيرى كه تاكنون نيز پابرجا مانده و هيچ يك ميدان را به نفع ديگرى خالى نكرده است و نزاعهاى تاريخى و حل نشده
شيعيان و اهل سنت است.
اما در اينجا اين پرسش مطرح است كه: آيا اختلاف نظرى شيعيان و اهل سنت تنها ناشى از درايتحديث غدير است؟ و آيا تشيع (و نيز تسنن) تنها مبتنى بر تفسيرى
از حديث غدير است؟ يا اينكه ريشههاى اختلاف نظرى اين دو به جاهاى ديگر و حوادث تاريخى نيز برمىگردد؟
ديديم كه استناد شيعه براى وصايت و خلافت على، عليهالسلام، به همان آغاز دعوت اسلام بر مىگردد و تنها مبتنى بر نقل و يا درايتى از حديث غدير نيست.
به علاوه همانطور كه خواهيم ديد گذشته از درايت و تفسير متفاوت، نقل و روايت (از خود اهل سنت) نيز در اين باب كم نيست و در
احاديث اهل سنت نقلهايى يافت مىشود كه ارتباط «ولايت» مذكور در حديث غدير را با آيه شريفه سوره احزاب مىرساند.
گذشته از اينها آيا مىتوانيم در هر مبحث نظرى و اعتقادى تنها به صرف اينكه نزاعهاى تاريخى و حلنشده وجود دارد خود را از وارد شدن در آن بحثبرهانيم
و تكليف و موضع خود را از ديدگاه اعتقادى و ايمانى روشن نسازيم؟ ملاك نزاعهاى حل نشده چيست؟ و اين نزاع براى چه كسانى حل نشده است؟ آيا همين امروز،
همه انسانهاى روى زمين به وجود خداوند بزرگ اعتقاد دارند و انسانى نيست كه اعتقاد به وجود خدا نداشته باشد; يا اينكه خير، همچنان انسانهايى يافت مىشوند
كه به وجود خدا اعتقاد ندارند؟ مسلما هنوز كسانى هستند كه به وجود خدا اعتقاد ندارند; اما آيا مىتوان به استناد اين مطلب مبحث اعتقاد به وجود خدا را يك
مبحث تاريخى و حل نشده بينگاريم؟! آيا نويسنده محترم در مقابل ادله و استدلال شيعيان در همان دو كتابى كه ياد نموده پاسخ در خورى يافته است؟!
ادامه دارد ...
پىنوشتها:
1. سوره شعراء (26)، آيه 214.
2. ر. ك: يعقوب، المحامى، احمدحسين، نظريه عدالة الصحابة و المرجعية السياسية فى الاسلام، مؤسسه انصاريان للطباعة و النشر،1417ه-1996م، ص224، قم، ايران، الطبعة الثالثة. نويسنده روايت را از منابع تاريخى و تفسيرى چون: تاريخالامم و الملوك (تاريخ طبرى)، جامعالبيان فى تفسير القرآن (تفسير طبرى)، لبابالتاويل فى معانى التنزيل (از على بن محمد بن ابراهيم بغدادى)، معالم التنزيل، تفسير بغوى، تفسير القرآن العظيم (تفسير ابن كثير) السيرة النبوية (از ابن كثير)، دلائل بيهقى، كامل ابن اثير، سيرة حلبية، شرح ابن ابىالحديد، كنزالعمال، تاريخ دمشق (از ابن عساكر)، مستدرك حاكم، مسند احمد حنبل، خصائص نسائى و... نقل نموده است و نيز ر.ك: المراجعات، مراجعه شماره 20.
3. ثم قال له: ارايت ان نحن بايعناك على امرك ثم اظهرك الله على من خالفك ايكون لنا الامر من بعدك؟
4. ر. ك: ابن جرير الطبرى، جعفر بن محمد (224 - 310 ق)، تاريخ الطبرى، ج 1، ص556. دار الكتب العلمية، بيروت، الطبعة الثانية، 1408 ق. و نيز: ابن هشام، السيرة النبوية، انتشارات ايران، زمستان63، ج2، ص66; در ادامه اين گفتگو و دعوت بنىعامر نيز پاسخ گفت: آيا خود را در برابر عرب فداى تو سازيم. پس آنگاه كه خدا تو را پيروز گرداند «امر» از آن غير ما باشد. ما حاجتى به «امر» تو نداريم. و از بيعت و همراهى با پيامبر ابا نمودند. «فقال له: افتهدف نحورنا للعرب دونك فاذا اظهرك الله كان الامر لغيرنا لا حاجة لنا بامرك فابوا عليه».
براى ديدن نمونههاى كاربرد واژه «امر» در تاريخ اسلام و صدرالاسلام از جمله ر.ك: امينى، ابراهيم، بررسى مسائل كلى امامت، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ هشتم 1361، ص49.
5. براى اين موارد از جمله ر.ك: يعقوب، المحامى احمد حسين، همان و نيز العاملى، شرفالدين، المراجعات.
6. سوره احزاب (33)، آيه6.
7. سروش، عبدالكريم، بسط تجربه نبوى، انتشارات صراط، تهران، بهار 78، ص244.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: مفهوم «ولايت » در حديث غدير
ديديم كه استناد شيعه براى وصايت و خلافت على، عليهالسلام، به همان آغاز دعوت اسلام بر مىگردد و تنها مبتنى بر نقل و يا درايتى از حديث غدير نيست.
به علاوه همانطور كه خواهيم ديد گذشته از درايت و تفسير متفاوت، نقل و روايت (از خود اهل سنت) نيز در اين باب كم نيست و در احاديث اهل
سنت نقلهايى يافت مىشود كه ارتباط «ولايت» مذكور در حديث غدير را با آيه شريفه سوره احزاب مىرساند.
گذشته از اينها آيا مىتوانيم در هر مبحث نظرى و اعتقادى تنها به صرف اينكه نزاعهاى تاريخى و حلنشده وجود دارد خود را از وارد شدن در آن بحثبرهانيم و
تكليف و موضع خود را از ديدگاه اعتقادى و ايمانى روشن نسازيم؟ ملاك نزاعهاى حل نشده چيست؟ و اين نزاع براى چه كسانى حل نشده است؟
آيا همين امروز، همه انسانهاى روى زمين به وجود خداوند بزرگ اعتقاد دارند و انسانى نيست كه اعتقاد به وجود خدا نداشته باشد; يا اينكه خير، همچنان
انسانهايى يافت مىشوند كه به وجود خدا اعتقاد ندارند؟ مسلما هنوز كسانى هستند كه به وجود خدا اعتقاد ندارند; اما آيا مىتوان به استناد اين مطلب مبحث
اعتقاد به وجود خدا را يك مبحث تاريخى و حل نشده بينگاريم؟! آيا نويسنده محترم در مقابل ادله و استدلال شيعيان در همان دو كتابى كه ياد نموده پاسخ در خورى يافته است؟!
همانطور كه بيان شد طرح مساله وصايت و خلافت پيامبر، صلىاللهعليهوآله، مربوط به نخستين دعوت علنى و عمومى حضرت است و ولايت «امر»
پس از پيامبر، صلىاللهعليهوآله، حتى قبل از هجرت مورد توجه و پرسش بوده است. اما در اينجا چند پرسش مطرح است كه پاسخ به آنها مىتواند
به ما در درك بهتر مفهوم حديث غدير كمك كند.
اول، آيا «مولى» به همان معنا است كه در آيه شريفه سوره احزاب آمدهاست كه:
النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم.
پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.
و آيا ولايت در خطبه غدير به معناى همان ولايتى است كه در اين آيه شريفه بيان شدهاست؟ (8)
در اين باره مىتوانيم به گزارشهاى تاريخى از طريق برادران اهل سنت مراجعه كنيم:
در نقلهاى گوناگون حديث غدير از طريق اهل سنت، پيامبر اكرم، صلىاللهعليهوآله، به آيه شريفه استناد نمودهاند از جمله:
1. طبرانى (از محدثان و راويان اهل سنت) و غير او به سندى كه اجماع به صحت آن دارند از «زيد بنارقم» نقل نموده است كه گفت:
رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، در غدير خم زير درختان سخنرانى نمود، پس گفت:
اى مردم، خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنينام و من بر مؤمنين از خودشان اولى هستم پس هر كه من مولاى اويم اين شخص (يعنى على) مولاى اوست... (9)
2. امام احمد از حديث زيد بنارقم روايت نموده است كه گفت:
با رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، در سرزمينى كه به آن «وادى خم» گفته مىشد فرود آمديم پس امر به نماز فرمود و در آن گرماى سخت نماز گزارد.
براى رسول خدا پارچهاى به درختى افكندند تا سايه گردد پس فرمود: «آيا نمىدانيد، آيا گواهى نمىدهيد كه من به هر مومنى از خود او اولى هستم؟»
گفتند: «آرى». فرمود: «پس هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست. خدايا، دوستبدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد.» (10)
3. امام احمد از حديث «براء بن عازب» از دو طريق نقل نموده است كه گفت:
با رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، بوديم پس در «غديرخم» فرود آمديم نداى نماز جماعت داده شد و براى رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، در زير دو درخت جايى فراهم شد
پس نماز ظهر گذارد و دست على را گرفت و فرمود: «آيا نمىدانيد من اولى به مؤمنين از خودشان هستم؟» گفتند: «آرى». سپس دست على را گرفت و
فرمود: «هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا، دوستبدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد».
پس از آن عمر، على را ملاقات نمود و به او گفت: بر تو پسر ابىطالب گوارا باشد. مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى. (11)
4. اميرمؤمنان على، عليهالسلام، در ايام خلافتخود مردم را در «رحبه» (يكى از محلات كوفه) جمع نمود و فرمود:
هر مرد مسلمانى را كه فرمايش رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، را در روز غدير خم شنيده استبه خدا قسم مىدهم كه برخيزد و به آنچه شنيده گواهى دهد.
و براى گواهى برنخيزد، مگر كسى كه با چشمان خود ديده و با گوشهاى خود شنيده است.
پس سى صحابى رسول خدا كه دوازده نفر آنان از جنگجويان و مجاهدان «بدر» بودند برخاستند و گواهى دادند كه رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، دست على، عليهالسلام،
را گرفت و به مردم فرمود:
آيا مىدانيد كه من اولى به مؤمنين از خوشان هستم؟ گفتند: «آرى». فرمود: هر كه من مولاى اويم، اين (على) مولاى اوست. خدايا، دوستبدار آنكه او را
دوست دارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن دارد... (12)
5. امام احمد از حديث زيد بنارقم از «ابوطفيل» نقل نمود كه گفت:
على مردم را در رحبه جمع نمود و آنان را به خدا سوگند داد كه هر مرد مسلمان گفتار رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، در روز غدير خم را شنيده استبرخيزد.
سى نفر برخاستند. و ابونعيم گفت مردم زيادى برخاستند و گواهى دادند كه زمانى كه پيامبر، صلىاللهعليهوآله، دست او را گرفتبه مردم
فرمود: «آيا مىدانيد من اولى به مؤمنين از خودشان هستم؟» گفتند: «آرى، يا رسول خدا» فرمود: «هر كه من مولاى اويم اين (على) مولاى اوست.
خدايا دوستبدار آنكه او را وستبدارد و دشمن دار هر كه او را دشمن دارد.»
ابوطفيل گفتخارج شدم و در من ترديدى بود كه چرا ديگران به اين حديث عمل نكردند پس زيد بنارقم را ملاقات نمودم و ماجرا را براى او نقل نمودم و زيد
گفت: انكار نكن من خود از رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، شنيدم كه اين چنين مىفرمود. (13)
6. امام احمد در «مسند» خود از عبدالرحمن بنابىليلى نقل نمود كه گفت:
على را در رحبه ديدم كه مردم را به خدا سوگند مىداد... (به همان مضمون احاديث قبل) و از جمله دوازده نفر از مجاهدان جنگ بدر برخاستند گويى كه هم
اكنون آنان را مىبينم پس گفتند: «گواهى مىدهيم كه شنيديم رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، روز غدير خم مىفرمود: «آيا اولى به مؤمنين از خودشان نيستم
و آيا زنان من مادران آنان نيستند؟» گفتيم: «بلى اى رسول خدا» فرمود: «پس هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست.
خدايا، دوستبدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد». (14)
در نقلهاى ديگر نيز به گونهاى ديگر به آيه شريفه استناد شده است.
7. حاكم از زيدبن ارقم از دو طريق كه به شرط شيخين (بخارى و مسلم) صحيح است نقل نمود كه گفت:
زمانى كه رسول خدا، از حجةالوداع باز مىگشت در غدير خم فرود آمد ...پس گفت:
«خداى، عزوجل، مولاى من است و من مولاى هر مؤمنى هستم».
سپس دست على را گرفت و فرمود:
«هر كه من مولاى اويم اين (على) ولى اوست. خدايا، دوستبدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد». (15)
8. نسائى از زيدبن ارقم نقل نمود كه گفت:
هنگامى كه پيامبر، از حجةالوداع باز مىگشت، در غدير خم فرود آمد... سپس گفت: «خدا مولاى من است و من ولى هر مؤمنى هستم».
سپس دست على را گرفت و فرمود: «هر كه من ولى اويم اين (على) ولى اوست. خدايا دوستبدار هر كه او را دوستبدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد».
ابوطفيل (راوى حديث از زيدبن ارقم) گفت:
به زيد گفتم: «خودت از رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، شنيدى؟» گفت: «هيچ كس در زير آن درختان نبود مگر اينكه با چشمانش ديد و با گوشهايش شنيد». (16)
9. نسائى از عايشه دختر سعد نقل نمود كه گفت:
شنيدم پدرم مىگفت: «شنيدم از رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، در روز جحفه كه دست على را گرفت و سخنرانى نمود. پس حمد و ثناى خدا بجاى آورد،
سپس گفت: «اى مردم من ولى شما هستم؟» گفتند: «راست گفتى اى رسول خدا»
سپس دست على را بلند نمود، و فرمود:
«اين (على) ولى من است و دين مرا ادا مىكند و من دوستدار كسى هستم كه او را دوست دارد و دشمن كسى هستم كه او را دشمن دارد». (17)
10. نسائى از سعد نقل نمود كه گفت:
با رسول خدا بوديم، چون به غدير خم رسيد، ايستاد تا مردم بيايند. سپس آنان را كه پيش از او بودند باز گرداند و آنان كه عقب مانده بودند ملحق شدند،
پس چون مردم جمع شدند، گفت: «اى مردم چه كسى ولى شماست؟» گفتند: «خدا و رسول او». سپس دست على را گرفت و او را بر پا داشت،
و فرمود: «هر كه خدا و رسول خدا ولى اوست اين (على) ولى اوست. خدايا، دوستبدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد». (18)
دوم، منظور از «ولى» در روايت غدير چيست؟
به استناد نقلهاى مذكور از اهل سنت «ولى»به همان معنايى است كه براى پيامبر، صلىاللهعليهوآله، در آيه شريفه سوره احزاب بيان شده است در
نتيجه معناى حديث غدير اينگونه خواهد بود كه على، عليهالسلام، در مرتبه بعد از نبى، صلىاللهعليهوآله، «اولى بالمؤمنين من انفسهم» خواهد بود.
قرائن ديگرى نيز وجود دارد كه دلالتبر اين معناى خاص از ولايت مىكند از جمله:
1. فرمايش پيامبر كه:
و هو وليكم بعدى. (19)
على پس از من ولى شماست.
و اگر ولايتبه معنايى غير از «اولى بالمؤمنين من انفسهم» باشد كه اولا فرقى بين على و غير او در اين جهت نيست و ثانيا چنين ولايت عامى براى
على، عليهالسلام، در زمان پيامبر، صلىاللهعليهوآله، هم ثابت است و ثانيا اصلا ولايت عام مؤمنين بر يكديگر نياز به مجتمع نمودن مردم و خطبه و
خطابه ندارد و به نص آيه قرآن براى همه مؤمنين ثابت است.
2. روايتى كه احمد بن حنبل نقل كرده و در آن گفتگوى رسول گرامى اسلام، صلىاللهعليهوآله، و «بريده» چنين كايتشده است:
پيامبر، صلىاللهعليهوآله، فرمود: «اى بريده آيا من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟» گفت: «آرى، اى پيامبر خدا». فرمود:
«هر كس من مولاى اويم، پس على مولاى اوست». (20)
ملاحظه مىشود كه در اين روايت نيز پيامبر اكرم، صلىاللهعليهوآله، پس از آنكه از بريده در مورد مضمون آيه محل بحث و ولايتخود بر مؤمنان اقرار مىگيرد،
تصريح مىكند كه هر كس من مولاى اويم (به همان معناى مورد نظر آيه) على، عليهالسلام، هم مولاى اوست.
سوم، آيا گذشته از حديث غدير و يا روايات و احاديث ديگر در بين فريقين از راه ديگرى مىتوان به «ولايت» به همان معنايى كه در آيه شريفه
«النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم» آمده استبراى وجود مقدس حضرت امير پى برد يا نه؟
با تامل و دقت در آيات قرآن كريم درمىيابيم كه چنين ولايتى براى حضرت ثابت است; زيرا در آيه مباهله مىفرمايد:
فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين. (21)
از آن پس كه به آگاهى رسيدهاى، هر كس كه درباره او [عيسى] با تو مجادله كند، بگو: بياييد تا حاضر آوريم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را،
ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خودمان را و شما خودتان را. آنگاه دعا و تضرع كنيم و لعنتخدا بر دروغگويان بفرستيم.
در لغت عرب «نفس» (كه مفرد «انفس» مذكور در آيه است) به معناى «خود» است مانند آيه شريفه:
يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم. (22)
اى كسانيكه ايمان آوردهايد مراقب خودتان باشيد.
از نظر تاريخى نيز مسلم است كه پيامبر، صلىاللهعليهوآله، در روز مباهله همراه با حسنين، عليهماالسلام، و فاطمه زهرا، عليهاالسلام، و
حضرت امير، عليهالسلام، آنهم با ترتيبى خاص حاضر شدند. فخر رازى قضيه مباهله را اينگونه نقل نموده است:
رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، با كسائى ندوخته از موى سياه كه بر دوش او بود خارج شد در حالى كه حسين را در آغوش گرفته بود و دستحسن را در
دست داشت و فاطمه، عليهاالسلام، پشتسر او مىآمد و على، عليهالسلام، پشتسر فاطمه، عليهاالسلام، و رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، مىگفت:
هنگامى كه دعا كردم آمين گوييد... و روايتشد كه رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، چون در آن لباس ندوخته سياه خارج شد حسن، عليهالسلام، آمد.
پس رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، او را داخل لباس نمود و سپس حسين، عليهالسلام، آمد. پس او را داخل لباس نمود، سپس فاطمه، عليهاالسلام، آمد،
سپس على، عليهالسلام، آمد. سپس رسول خدا، صلىاللهعليهوآله، فرمود: بدرستى كه خدا فقط مىخواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما
را پاك و پاكيزه گرداند. (23)
بنابراين به نص قرآن كريم و تطبيق پيامبر، صلىاللهعليهوآله، على، عليهالسلام، «خود» پيامبر است مگر در امورى كه اختصاصى نبى مكرم اسلام، صلىاللهعليهوآله،
باشد، مانند نبوت تشريعى و خاتميت و يا بعضى احكام شرعى مانند نكاح و يا نماز; در غير اينگونه اختصاصات، على، عليهالسلام، حكم پيامبر، صلىاللهعليهوآله،
را دارد و از آنجايى كه براى پيامبر، صلىاللهعليهوآله، ولايت مخصوصى به نص آيه «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم» ثابت است همين ولايتبراى
حضرت على، عليهالسلام، نيز ثابت مىباشد. (24)
در اين نوشتار ملاحظه فرموديد كه:
1. به استناد نقلهايى از حديث غدير از طريق اهل سنت، پيامبر قبل از بيان جمله مشهور: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» به ولايتخاص خود
(مستند به آيه شريفه سوره احزاب) استناد نمودند، بنابراين ولى در حديث غدير همان معنايى را دارد كه آيه سوره احزاب بيان نموده است.
2. علاوه بر نقل و روايتبا تامل عقلى و درايت در حديث غدير و نحوه خاص و مقدمات و تشريفاتى كه پيامبر، صلىاللهعليهوآله، براى بيان
«من كنت مولاه فهذا على مولاه» انجام دادهاند درمىيابيم كه منظور از اين ولايتيك امر عادى و متعارف مانند اينكه على داماد پيامبر استيا پسر عموى ايشان
مىباشد يا اينكه مانند ديگر مؤمنان ولايت ايمانى دارد نمىباشد و نوع خاصى از ولايت مقصود است كه براى ديگر مؤمنان ثابت نيست و براى اظهار
آن به تصريح و تنصيص پيامبر، صلىاللهعليهوآله، نياز است.
3. علاوه بر حديث غدير در ديگر احاديثى كه از طريق اهل سنت نقل شدهاستبه «على، عليهالسلام» «ولى» اطلاق شدهاستبا توجه به اينكه مضمون
اين احاديث اين است كه «هو ولى كل مؤمن ومؤمنة من بعدى» معلوم مىشود كه اين «ولايت»، ولايت متعارف مؤمنان بر يكديگر نيست و
ولايتخاصى است; از همان گونه ولايتى كه پيامبر، صلىاللهعليهوآله، دارند و اين ولايت در طول ولايت پيامبر، صلىاللهعليهوآله، و در مرتبهاى
پس از ولايت نبى، صلىاللهعليهوآله، واقع شدهاست.
4. گذشته از نقلهاى متعدد حديث غدير از طريق برادران اهل سنتبا تامل و دقت در آيه مباهله كه پيامبر، صلىاللهعليهوآله، با عمل خود آن را
بر على، عليهالسلام، تطبيق نمودند درمىيابيم كه على، عليهالسلام، در غير اختصاصات پيامبر، صلىاللهعليهوآله، (مانند نبوت تشريعى) حكم خود آن حضرت را دارد.
بنابراين هر آنچه براى پيامبر، صلىاللهعليهوآله، ثابتباشد براى على، عليهالسلام، نيز ثابت است (البته در غير احكام اختصاصى پيامبر، صلىاللهعليهوآله)
و از آنجايى كه ولايت مخصوصى به نص آيه سوره احزاب براى پيامبر، صلىاللهعليهوآله، ثابت است اين ولايتبراى على، عليهالسلام، نيز ثابت است.
پىنوشتها:
8. اين نوشتار درصدد بررسى همين قسمت از مقاله «ولايتباطنى و ولايتسياسى» است گذشته از موارد نقد ديگرى كه مقاله مذكور دارد حداقل دو مطلب مهم و محورى آن در آينده مورد بحث واقع مىشود:
اول - آيا انتخاب در سقيفه دموكراتيك بودهآست؟ (ر.ك: بسط تجربه نبوى، ص273)دوم - حقيقت ولايت و امامت كدام است؟ آيا امامت مفهومى سياسى استيا يك مفهوم عرفانى و معنوى و يا چيز ديگر؟ (ر.ك: بسط تجربه نبوى، ص 275).
9. اخرج الطبرانى و غيره بسند مجمع على صحته عن زيد بن ارقم قال: خطب رسولالله، صلىاللهعليهوآله، بغدير خم تحتشجرات. ثم قال: يا ايها الناس ان الله مولاى و انا مولى المؤمنين و انا مولى بهم من انفسهم فمن كنت مولاه فهذا مولاه يعنى عليا...
10. و اخرج الامام احمد من حديث زيد بن ارقم قال: نزلنا مع رسولالله، صلىاللهعليهوآله، بوادى يقال له وادى خم فامر بالصلاة فصلاها بهجير قال خطبنا، و ظل لرسولالله، صلىاللهعليهوآله، بثوب على شجرة سمرة من الشمس فقال: صلىاللهعليهوآله: الستم تعلمون او لستم تشهدون انى اولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى. قال، صلىاللهعليهوآله: فمن كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
11. و اخرج الامام احمد من حديث البراء بن عازب من طريقين قال: كنا مع رسولالله، صلىاللهعليهوآله، فنزلنا بغدير خم فنودى فينا الصلاة جامعة و كسح لرسولالله، صلىاللهعليهوآله، تحتشجرتين فصلى الظهر و اخذ، صلىاللهعليهوآله، بيد على فقال: الستم تعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: بلى. قال: الستم تعلمون انى اولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى. قال فاخذ بيد على فقال، صلىاللهعليهوآله: من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
12. ما قام به اميرالمؤمنين ايام خلافته اذ جمع الناس فى الرحبة فقال: انشد الله كل امرء مسلم سمع رسول الله، صلىاللهعليهوآله، يقول يوم غدير خم ما قال الا قام فشهد بما سمع، و لا يقم الا من رآه بعينيه و سمعه باذنيه، فقام ثلاثون صحابيا فيهم اثنا عشر بدريا فشهدوا انه اخذه بيده، فقال، صلىاللهعليهوآله، للناس: اتعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: نعم. قال، صلىاللهعليهوآله: من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
13. ما اخرجه الامام احمد... فقال، صلىاللهعليهوآله، للناس اتعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: نعم يا رسول الله. قال: من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
14. اخرج الامام احمد... سمعنا رسول الله، صلىاللهعليهوآله، يقول يوم غدير خم: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجى امهاتهم؟ فقلنا: بلى يا رسول الله. قال: فمن كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
15. اخرج الحاكم فى مناقب على من مستدركه عن زيد بن ارقم من طريقين صححهما على شرط الشيخين قال: لما رجع رسولالله، صلىاللهعليهوآله، من حجةالوداع و نزل غدير خم... ثم قال: ان الله عزوجل مولاى و انا مولى كل مؤمن ثم اخذ بيد على فقال من كنت مولاه فهذا وليه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.
16. و اخرج النسائى عن زيد بن ارقم قال: ... ثم قال، صلىاللهعليهوآله: ان الله مولاى وانا ولى كل مؤمن. (پيامبر، صلىاللهعليهوآله، در اين نقل به آن ولايتخاصى كه خدا بر او و او بر مؤمنين دارد استناد نمودهاست نه به ولايت عام مؤمنين بر يكديگر). ثم اخذ بيد على فقال: من كنت وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
17. و اخرج النسائى عن عائشة بنتسعد قالتسمعت ابى يقول سمعت رسولالله، صلىاللهعليهوآله، يوم الجحفة فاخذ بيد على و خطب فحمد الله و اثنى عليه ثم قال: ايها الناس انى وليكم. قالوا: صدقتيا رسولالله ثم رفع يد على فقال هذا وليى و يؤدى عنى دينى و انا موالى من والاه و معادى من عاداه.
18. و عن سعد ايضا قال كنا مع رسولالله فلما بلغ غدير خم وقف للناس ثم رد من تبعه و لحق من تخلف فلما اجتمع الناس اليه قال: ايها الناس من وليكم؟ قالوا: الله و رسوله. ثم اخذ بيد على فاقامه ثم قال: من كان الله و رسوله وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. اين چند حديث از دو مراجعه 54 و56 كتاب شريف «المراجعات» استفاده شده است. و مطمئنا با رجوع به ديگر نقلهاى اهل سنت موارد ديگر كه در آنها پيامبر، صلىاللهعليهوآله، استناد به آيه شريف نموده است، بيشتر خواهد بود.
19. ر.ك: مراجعه36 از كتاب شريف «المراجعات» در اين مراجعه دستهاى از روايت را از منابع مختلف اهل سنت و با نقلهاى متفاوت با همان مضونى كه در متن نقل شده آورده است.
20. ما اخرجه الامام احمد... فقال، صلىاللهعليهوآله: يا بريدة الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قلت: بلى يا رسول الله. قال: من كنت مولاة فعلى مولاه.
واخرجه الحاكم فى مستدركه وصححه على شرط مسلم و اخرجه الذهبى فى تلخيصه مسلما بصحته على شرط مسلمر. ك: مراجعه 38 از «المراجعات». "
21. سوره آل عمران (3)، آيه 61.
22. سوره مائده (5)، آيه 105.
23. فخر رازى، التفسير الكبير، بىجا، بىتا، ج8، ص85: «و كان رسول الله، صلىاللهعليهوآله، خرج و عليه مرط من شعر اسود و كان قد احتضن الحسين و اخذ بيد الحسن و فاطمة تمشى خلفه و على، رضىاللهعنه، خلفها و هو يقول: اذ دعوت فامنوا ... و روى انه، عليهالسلام، لما خرج فى المرط الاسود فجاء الحسن، رضىاللهعنه، فادخله ثم جاء الحسين، رضىاللهعنه، فادخله ثم فاطمة ثم على، رضىاللهعنهما، ثم قال: انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهلالبيت و يطهركم تطهيرا. و اعلم ان هذه الرواية كالمتفق على صحتها بين اهل التفسير و الحديث».
و نيز ر.ك: زمخشرى، جارالله، محمود بن عمر، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بىجا، بىتا، ج1، ص368.
24. مشابه اين استدلال را فخر رازى در ذيل المسالة الخامسة از دانشمندى به نام محمودبن الحسن الحمصى در رى كه استاد شيعيان اثنى عشرى بوده است نقل مىنمايد با اين بيان كه آيه دلالتبر افضليت وجود مبارك مولى بر صحابه و انبياء سلف مىنمايد و سپس فخر رازى در پاسخ به اجماع متوسل مىشود كه به اجماع مسلمين مولى از از انبياء سلف افضل نيست.
يعنى: 1- اصل استدلال و شمول آن را پذيرفته است.
2- افضليتحضرت نسبتبه صحابه را پذيرفته است.
3- تنها قيدى كه در استدلال زده در شمول استدلال به افضليت انبياء سلف است. آنهم با تمسك به اجماع مسلمين. مىدانيم كه علاوه بر مباحثى كه درباره حجيت اجماع وجود دارد. از اصل چنين اجماعى در كار نيست.
4- اصل استدلال از نظر فخر رازى صحيح است و قابل انكار نيست.
مجله موعود شماره 19