روزشمار سفر * کاروان عشق *
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 371
- تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 42 بار
- سپاسهای دریافتی: 446 بار
روزشمار سفر * کاروان عشق *
«« مسیر حرکت کاروان عشق »»
26ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
توقف در شراف
امام حسين (ع) روز بيستوششم ذيالحجه سال 1360 هجرى قمرى وارد منزل شراف شدند. كسي كه از مكه به طرف كوفه
ميآيد بعد از عقبه به منزل ديگري ميرسد بنام واقعه . ولي چون در شراف امكانات و خصوصاً آب بيشتر بوده لذا امام حسين (ع)
درواقعه كه آن را واقعه الحزون نيز گويند توقف نكردند و در شراف منزل گزيدند.
ابومخنف از عبدالله بن مسلم و مردي ديگر از قبيله بني اسد نقل كرده است كه امام حسين (ع) درمنزل شراف فرود آمدند و
سحرگاهان به جوانان دستور دادند كه آب زياد بردارند و از اين منزل حركت كرده و صبح را تا هنگام غروب آفتاب طي طريق نمودند،
گويا اما تصميم داشتند در قرعاء كه منزل ديگري است از منازل حجاج منزل كنند و بعد از آنجا تا مغيثه كه آخرين منزل حجاز است و
از مغيشه تا قادسيه كه ابتداي عراق است كوچ كنند.
عبيدالله بن زياد چون از حركت امام حسين (ع) بسوي كوفه آگاه شد، حصين بن تميم را كه رئيس شراط او بود به قادسيه فرستاد و
او لشكرش را در فاصله قادسيه تا خفان و قطقطانيه تا لعلع و نيز از واقعه تا راه شام و راه بصره مستقر كرد تا راهها را دقيقاً زيرنظر
بگيرند بطوري كه اگر كسي از آن محدوده خارج و يا پا در آن محدوده بگذارد، اطلاع يابند.
امام حسین (ع) بسوي عراق ميآمد تا اينكه گروهي از اعراب را در راه ملاقات كرد و از آنها سوال فرمود گفتند: ما چيزي جز اين
نميدانيم كه ما نميتوانيم وارد و خارج شويم امام (ع) در همان مسير ادامه راه دادند. گفتهاند كه حصين بن تميم با چهارهزارنفر
مرد نظامي به منطقه اعزام شده بود كه از جمله آنها حرّ بن يزيد رياحي بود كه نزديك به هزار نفر همراهش بودند و در روايت ديگري
آمده است كه حرّ بن يزيد رياحي به همراه هزار سواره از كوفه جداگانه به منطقه اعزام شده بود.
ابومخنف از آن دو نفر مرد اسدي نقل كرده است در ميانه راه هنگام ظهر ناگهان مردي فرياد زد الله اكبر! امام حسين (ع) نيز تكبير
گفت و فرمود: براي چه تكبير گفتي؟ آن مرد گفت: درخت خرما در اين مكان مشاهده ميكنم! آن دو مرد اسدي گفتند: در اين مكان
درخت خرمايي وجود ندارد. امام (ع) به آنها فرمود: شما چه ميپندارید؟ گفتند: اينها طلايهداران لشكر دشمن و گردنهاي اسبان
آنهاست. امام (ع) فرمود: من نيز آنها را ميبينم.
پس امام (ع) فرمود: آيا در اين منطقه پناهگاهي وجود دارد كه ما بدانجا رويم و اين پناهگاه در پشت سر ما قرار گيرد و دشمن در
روبروي ما تا آنجا فقط از يك جانب روبرو شويم؟ گفتند: آري در ناحيه چپ منزلي است به ام ذوحسم. پس امام (ع) به قسمت چپ
جاده به طرف ذوحسم روي آورد. سپاه دشمن نيز به طرف اين منزل وي ميتاخت. ولي امام (ع) و همراهان زودتر به اين منزل رسيدند.
-
- پست: 371
- تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 42 بار
- سپاسهای دریافتی: 446 بار
۲۷ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
توقف در ذوحسم
روز بيستوهفتم ذيالحجه سال 60 هجرى قمرى امام حسين (ع) وارد ذوحسم شدند و دستور دادند كه خيمهها را در اين مكان
برپا كردند. حر بن يزيد با هزار سوار هنگام ظهر از راه فرا رسيد و برابر امام (ع) با لشكريانش قرار گرفت. امام رو به اصحاب خود كرد
و فرمود: اين گروه را سيراب كنيد و اسبان آنان را نيز آب دهيد. ياران امام (ع) فرمان بردند و لشكريان دشمن حتي اسبان آنان را
نيز سيراب كردند.
عتبه بن ابي العيزار گويد امام حسين (ع) در ذوحسم ايستاد و پس از حمدو ثناي الهي و درود بر پيامبر (ص) فرمود: آنچه را كه روي
داد و پيش آمده است ميبينيد و دنيا دگرگون شد آنچه نيكو بود از آن روي گردانده و از آن نمانده است مگر تهماندهاي همانند آن آب
كه در ته ظرفي بماند و آن را دور ريزند و زندگي پست و ناچيز است مثل چراگاه ناگوار، مگر نميبينيد كه به حق عمل نميشود و از
باطل پرهيز نميكنند. مومن بايد حقطلب و مايل به لقاي پروردگار باشد، مرگ را من جز شهادت نمييابم و زندگاني با ستمگران را
غير از ننگ و خفت نميدانم.
حر بن يزيد رياحي پيوسته همراه امام حسين (ع) ركاب ميزد و هنگامي كه مجال مييافت به امام عرض ميكرد از براي خدا
حرمت جان خويش را پاس دار كه من بر اين باورم كه اگر گرم ستيز شوي، کشته گردي. امام (ع) فرمود: مرا از مرگ ميترساني؟
آيا اگر مرا بكشيد، ديگر مرگ گريبان شما را نميگيرد؟ من همان را ميگويم كه آن مرد از قبيله اوس با پسر عم خود گفت هنگامي
كه ميخواست رسول خدا (ص) را ياري كند.
سامضي و مابالموت عار علي الفتي
اذا مانوي حقاً و جاهد مسلما
و واسي الرجال الصالحين بنفسه
و فارق مثبوراً و خالف مجرماً
فان عشت لم اندم وان مت لم الم
كفي بك ذلا آن تعيش و تزعما
من ميروم و مرگ براي جوانمرد ننگ نيست اگر براي خدا باشد و مخلصانه بكوشد وبا مردان نيكوكار به جان مواسات نمايد، چون
بميرد مردم برمرگ او اندوه خورند و نابكاران از سر عناد برخيزند. پس اگر زنده ماندم پشيمان نيستم و اگر بميرم ملامت نشوم،
ذلت تو را بس كه زنده باشي، خوار گردي و ناكام بماني.
چون حر اين اشعار را از امام شنيد كناره گرفت و با همراهان خود با فاصله كمي از امام، مسير ديگري را انتخاب كرد. امام حسين
(ع) در ادامه مسير خود به عراق در روز 27 ذيالحجه به البيضه وارد شدند و بعد از حمدوثناي الهي خطاب به حر بن يزيد رياحي
ميفرمايد: اي مردم! رسول خدا (ص) فرمود: هر كس سلطان ستمپيشهاي را كه محرمات الهي را حلال و پيمان خداوند را
شكسته و با سنت من مخالفت كرده و ستم بر بندگان خدا روا داشته باشد، تاييد كند و به انكار او برنخيزد، جايگاهش آتش و عذاب
الهي باشد بني اميه به فرمان شيطان از اطاعت خدا سرپيچي نموده و فساد كردند، حدود خدا را اجرا نكرده و بيتالمال را منحصر
به خود ساختند. حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كردند و من سزاوارترين مردم هستم به نهي كردن و بازداشتن آنها از اينگونه
اعمال زشت و نكوهيده.
در ادامه مسير حضرت به الرهيمه رسيدند در آنجا مردي از اهالي كوفه كه او را ابوهرم ميناميدند به خدمت حضرت رسيد و گفت:
اي پسر رسول خدا (ص)! چه عاملي باعث شد كه از حرم جدت بيرون آمدي؟ امام (ع) فرمود اي اباهرم! بنياميه بيحرمتم
داشتند صبوري كردم، اموالم را گرفتند، تحمل كردم و حال به دنبال ريختن خون من هستند لذا از حرم امن خداوند خارج شدم... به
خدا سوگند مرا خواهند كشت و چون چنين كنند خداوند لباس ذلت را بر اندامشان ميپوشاند و شمشير برندهاي را براي آنها مهيا
ميكند و كسي را بر آنها مسلط كند كه آنان را به خاك مذلت بنشاند.
-
- پست: 371
- تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 42 بار
- سپاسهای دریافتی: 446 بار
۲۸ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى
عذیب الهجانات
روز بيستوهشتم ذيالحجه سال 60 هجرى قمرى ، امام حسين (ع) به منزل عذيب الهجانات رسيدند.
در اين منزل چهارسوار از راه رسيدند و راهنماي آنها طرماح بن عدي بود، هنگامي كه بر امام حسين (ع) وارد شدند . . . .
طرماح به امام حسین (ع) عرض كرد: با شما ياران اندكي را ميبينم و همين لشكريان حر در مبارزه بر شما غالب آيند و من
يك روز پيش از آمدن از كوفه، مردم انبوهي را در بيرون شهر ديدم ، پرسيدم كه اينان كيانند؟ گفتند: لشكري است كه سرگرم
سان هستند كه آماده جنگ با حسين گردند و من تاكنون چنين لشكر عظيمي را نديده بودم . . . .
-
- پست: 371
- تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 42 بار
- سپاسهای دریافتی: 446 بار
29 ذی الحجة سال شصتم هجری قمری
توقف در القطقطانيه
روز بيستونهم ذيالحجه سال 60 هجرى قمرى امام حسين (ع) همراه كاروانش به القطقطانيه رسيدند. امام حسين (ع) از
غريب الهجانات حركت كرد و حر بن يزيد رياحي هم با او بود تا روز سهشنبه بيستونهم ذيالحجه كه به قطقطانيه رسيدند.
در امالي شيخ صدوق آمده است كه امام حسين (ع) در اين مكان با عبيدالله بن حر جيفي ملاقات كرد ولي به قول مشهور اين
ملاقات در قصر بني مقاتل صورت گرفته است.
-
- پست: 371
- تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 42 بار
- سپاسهای دریافتی: 446 بار
اول محرم سال ۶۱ هجرى قمرى
منزل قصر بنى مقاتل
امام حسین عليهالسلام روز چهارشنبه اول ماه محرم الحرام سال شصت و يك هجرى بر اين منزل وارد شدند .
عمرو بن مشرقى گفت: با پسر عمويم بر امام حسين عليهالسلام وارد شدم و آن حضرت در «قصر بنى مقاتل» بود و بر او سلام كرديم،
امام پرسيد: آيا به يارى من مىآيى ؟!
من گفتم: مردى هستم كه عائله زيادى دارم و مال بسيارى از مردم نزد من است و نمى دانم كار به كجا مىانجامد و خوش ندارم امانت
مردم از بين برود ؛ و پسر عمويم نيز همانند من پاسخ داد.
امام عليهالسلام فرمود: پس از اينجا برويد كه هر كس فرياد ما را بشنود و يا ما را ببيند و لبيك نگويد و به فرياد برنخيزد، بر خداوند است
كه او را به بينى در آتش اندازد.
عقبة بن سمعان مىگويد: در اواخر شب، امام حسين عليهالسلام دستور داد از «قصر بنى مقاتل» آب برداشته و كوچ كنيم، چون حركت
كرديم و ساعتى ركاب زديم امام عليهالسلام همانگونه كه سوار بود مختصرى به خواب رفت، سپس بيدار شد در حالى كه مىفرمود:
«انا لله و انا اليه راجعون و الحمد لله رب العالمين» و دو يا سه مرتبه اين جمله را تكرار كرد.
على بن الحسين عليهالسلام روى به پدر نمود و گفت: اى پدر! جانم به فداي تو باد ، خدا را حمد كرديم و آيه استرجاع خواندى ،
علت چيست؟ امام (ع)فرمود: پسرم! در اثناى راه مختصرى بخواب رفتم شخصى را ديدم كه سوار بر اسب بود و گفت: اين قوم
سير مىكنند و اجل هم بسوى آنان در حركت است، دانستم كه خبر مرگ ماست كه به ما داده شده است.
امام عليهالسلام فرمود: سوگند بآن كسى كه بازگشت بندگان بسوى اوست ما بر حقيم. على بن الحسين عليهالسلام گفت:
پس ما را باكى از مرگ نيست كه بميريم و بر حق باشيم.
امام عليهالسلام فرمود: خداوند تو را جزاى خير دهد آنگونه كه پدرى را به فرزندش جزاى خير دهد.
چون سپيده صبح دميد، امام پياده شد و نماز صبح گزارد و با شتاب سوار شد و با ياران خود حركت كردند ؛ حر مىخواست آن حضرت
را به سمت كوفه حركت دهد ولى امام به شدت امتناع مىكرد تا چاشتگاه كه به «نينوى» رسيدند، ناگاه سوارى از دور پديدار شد كه
مسلح بود و از كوفه مىآمد، همه ايستادند و او را تماشا مىكردند، همين كه رسيد به حر و همراهانش سلام كرد بى آنكه به امام
حسين و اصحابش سلام كند، و بعد مكتوبى را به دست حر داد كه از عبيدالله بن زياد بود به اين مضمون: چون نامه من به تو رسيد و
فرستاده من نزد تو آيد، حسين را نگاه دار و كار را بر او تنگ گير، و او را فرود مياور مگر در بيابان بى سنگر و بدون آب! و من به قاصد
گفتهام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بياورد، و السلام.
حر خدمت امام آمد و نامه را براى آن حضرت قرائت كرد، امام به او فرمود: بگذار در «نينوى» و يا «غاضريات» و يا «شفيه» فرود آييم.
حر گفت: ممكن نيست زيرا عبيدالله اين آورنده نامه را بر من جاسوس گمارده است!
زهير گفت: بخدا سوگند چنان مىبينم كه پس از اين كار سختتر گردد، اى پسر رسول خدا! قتال با اين گروه در اين ساعت براى ما
آسانتر است از جنگ با آنها كه بعد از اين مىآيند، بجان خودم قسم كه بعد از ايشان كسانى آيند كه ما طاقت مبارزه، با آنها را نداريم.
امام عليهالسلام فرمود: من ابتدا به جنگ با اين جماعت نمى كنم . پس آن حضرت به حر التفات كرد و فرمود:
كمى جلوتر برويم! پس مقدارى از مسافت را امام عليهالسلام با حر و همراهانش پيمودند تا به زمين «كربلا» رسيدند.
-
- پست: 371
- تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 42 بار
- سپاسهای دریافتی: 446 بار
دوم محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى
ورود به كربلا
كاروان امام پس از حركت و طي مسيري كوتاه به منطقهاي رملي كه با نخلستان و تپه ماهوري احاطه شده بود رسيد. وقتي به آن
جا رسيدند، حضرت فرمود: نام اين زمين چيست؟ عرض شد: كربلا. حضرت فرمود: پروردگارا! از اندوه و بلا به تو پناه ميبرم. سپس
حضرت فرمود: توقف كنيد و رحل اقامت بيفكنيد. به خدا اين جا محل خوابيدن شتران ما و جاي ريخته شدن خون ما و قتلگاه و مدفن
ماست و به خدا در اين جا حريم حرمت ما شكسته ميشود و جدم همين را به من خبر داده است...
سپس اصحاب امام پياده شدند و حر و لشكرش هم در ناحيه ديگري مقابل امام پياده شدند. حضرت در گوشهاي نشست و به
اصلاح شمشير خود پرداخت در حالي كه اين شعار را ميخواند اي روزگار! چه بسيار صبح و شام كه صاحب و طالب حق كشته
گشته و روزگار بدل نميپذيرد و امور به خداي بزرگ بازميگردد و هر موجود زندهاي اين راه را كه من رفتم خواهد رفت.
زنان حرم ناله سردادند ... ام كلثوم صدا ميزد ای واي يا محمد، اي واي يا علي، اي وام مادرم، اي واي يا فاطمه، اي واي يا
حسن، اي واي يا حسين، اي واي از بيچارگي بعد از تو يا اباعبدالله!
هنگامي كه قافله كربلا به منزل رسيد و لشكر حر جلوي امام حسين (ع) و اصحابش را گرفت و خبر ميرسيد كه از كوفه لشكر
آماده آمدن به كربلاست، جريان واضح گشت و معلوم شد كه حسين (ع) و ياران همراهش كشته ميشوند. ابيعبدالله يارانش را
جمع كرد و خطبهاي خواند و پس از حمدوثناي الهي فرمود: اما بعد اي اصحاب من، ميبينيد كه چه پيش آمده است. يعني صحبت
از كشته شدن است.
خيلي مختصر ميفرمايد: از عمر ما به همين اندازه باقي مانده است. از آن جمله فرمايشات امام حسين (ع) است كه ميفرمايد:
آيا نميبينيد كه كار به جايي رسيده كه حق پايمال شده و به آن عمل نميشود و باطل رواج يافته است و به معروف عمل نميشود
و از منكر نهي نمي گردد جا دارد كه مومن آرزوي مرگ كند اما من مرگ را جز سعادت نميبينم و زندگي با اين ظالمها جز ذلت نيست.
مقصود آن حضرت را اصحاب فهميدند و اعلام جان نثاري كردند. خورشيد خود را به معركه رسانده و گرماي طاقتفرسايش امان همه
را ربوده بود و تشنگي بر هر دو سپاه غلبه كرده بود امام (ع) دستور داد كه به همه سپاه حر و اسبهاي آنان آب بدهند و آنان را
سيراب كنند و امام (ع) و ياران هم آب نوشيدند.
همچنين در اين روز امام حسين (ع) اولين خطبه خود براي سپاه حر را خواندند. آفتاب به وسط آسمان رسيده بود هنگام نماز ظهر
بود. امام به حجاج بن مسروق جعفر امر كرد اذان بگويد: سپس امام حسین(ع) با عبا، ردا و نعلين بعد از حمد و سپاس خداوند چنين
فرمود: اي مردم، من از خداي شما و شما پوزش ميطلبم من پيش شما نيامدم مگر وقتي كه نامه هايتان رسيد قبل از اينكه من
شما را بيابم، نامههاي شما به من رسيد كه ما را امامي نيست، شايد خداوند ما را بر هدايت مجتمع كند اگر بر همان گفتار
هستيد، من به سوي شما آمدم اگر شما به عهدها و پيمانهاي خود، آنگونه كه من اطمينان يابم، به من قول ميدهيد به سرزمين
شما وارد ميشوم. آنها ساكت بودند به موذن گفته شد اذان را بگويد امام (ع) به حر گفت: تو با يارانت نماز بگزار، حر گفت: نه شما
بخوان ما نيز به همراه تو نماز ميخوانيم سپس امام با آنها نماز خواند.
-
- پست: 371
- تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 42 بار
- سپاسهای دریافتی: 446 بار
سوم محرم الحرام سال 61 هجري قمري
ورود عمر بن سعد به كربلا جهت جنگ با امام حسين(ع)
عمر بن سعد بن ابي وقاص، كه از معاريف كوفه و از هواداران بني اميه بود، پيش از ماجراي خونين كربلا، حكم ولايت "ري" (شامل
منطقه ري و بخش اعظمي از مناطق مركزي و شمالي ايران ) را از عبيدالله بن زياد، عامل يزيد بن معاويه در كوفه و بصره گرفته بود.
ولي هنوز به اين أمر اقدام نكرده بود، كه مخالفت امام حسين(ع) با يزيد و حركت وي به سوي كوفه پيش آمد كرد و همگان را به
طريقي درگير ماجرا نمود.
عبيدالله بن زياد كه از توانايي هاي عمر بن سعد در مبارزات و جنگ ها با خبر بود و وي را در ميان هواداران بني اميه، مناسب نبرد با
امام حسين(ع) مي ديد، به وي پيشنهاد فرماندهي سپاه رزمي خويش بر ضد امام حسين(ع) را داد و تنفيذ حكومت ري را مشروط
به پايان بخشيدن ماجراي قيام امام حسين(ع) نمود.
عمر بن سعد در آغاز براي پذيرش اين أمر مهم، از خود ترديد و دو دلي نشان داد، ولي در برابر تطميع هاي شيطاني عبيدالله
تسليم و پيشنهادش را پذيرفت و فرماندهي سپاه يزيد بن معاويه بر ضد امام حسين(ع) را بر عهده گرفت.
وي، براي اين منظور در رأس يك سپاه چهار هزار نفري از كوفه خارج شد و در سوّم محرم سال 61 قمري، يك روز پس از ورود امام
حسين(ع) به كربلا، وارد اين سرزمين شد و از آن پس سپاه يك هزار نفري حرّ بن يزيد نيز به او پيوست و در تحت فرماندهي وي قرار گرفت. (1)
ــــــــــــــــ پی نوشت ــــــــــــــــــــــ
1- نك: بحار الأنوار (علامه مجلسي)، ج 44، ص 384؛ مقاتل الطالبيين (ابوالفرج اصفهاني)،
ص 74؛ منتهي الآمال (شيخ عباس قمي)، ج1، ص 333؛ الفتوح (ابن اعثم كوفي)، ص 885
-
- پست: 371
- تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 42 بار
- سپاسهای دریافتی: 446 بار
( ادامه ... )
اعزام لشكر به سوى كربلا
عمربن سعد يك روز بعد از ورود امام به كربلا يعني روز سوم محرم با چهارهزار سپاه از اهالي كوفه وارد كربلا شد. برخي نوشتهاند كه قوم
بنو زهره نزد عمربن سعد آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند مي دهيم كه از اين كار (مقابله با امام حسين (ع) در گذر و تو داوطلب جنگ با
حسين مشو، زيرا اين باعث دشمني ميان ما و بنيهاشم ميشود.) عمربن سعد نزد عبيدالله رفت و استعفا كرد ولي عبيدالله استعفاي او
را نپذيرفت و او تسليم شد.
برخي از تاريخ نويسان نوشتهاند عمربن سعد دو پسر داشت يكي به نام حفص كه پدر را تشويق و ترغيب به رفتن ميكرد تا با امام (ع) مقاتله
كند ولي فرزند ديگرش او را به شدت از اقدام به چنين كاري بر حذر ميداشت و سرانجام حفص نيز با پدرش راهي كربلا شد.
از وقايعي كه در روز سوم محرمالحرام ذكر شده اين است كه امام (ع) قسمتي از زمين كربلا را كه قبرش در آن واقع است
از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريداري كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براي زيارت قبرش راهنمايي نموده
و زوار او را تا سه روز ميهماني كنند.
سان بن فائد ميگويد من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه چنين آمده بود چون من با سپاهيانم در برابر حسين و
يارانش پياده شدم قاصدي نزد او فرستاده و از علت آمدنش جويا شوم او در جواب گفت: اهالي اين شهر براي من نامه نوشته و نمايندگان
خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كردهاند. عبيدالله چون نامه عمربن سعد را خواند، گفت: اكنون كه در چنگ ما گرفتار شده اميد نجات
دارد! ولي حالا وقت فرار نيست.
عبيدالله به عمربن سعد نوشت نامه تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم از حسين بن علي بخواه تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند، اگر
چنين نكرد ما نظر خود را خواهيم نوشت! چون اين نامه به دست عمربن سعد رسيد گفت: ميپندارم كه عبيدالله بن زياد خواهان عافيت و
صلح نيست عمربن سعد، نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام حسين نرساند زيرا ميدانست كه آن حضرت با يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد.
عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، انديشه اعزام سپاهي انبوه را در سر ميپروراند و بعضي نوشتهاند كه مردم كوفه جنگ
كردن با امام حسين (ع) را ناخوش ميداشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه ميكردند بازميگشت عبيدالله بن زياد شخصي را به نام
سويدبن عبدالرحمان فرمان داد تا در اين مساله (فرار از جنگ) تحقيق كند و متخلفان را نزد او برد و او يك نفر شامي را كه براي انجام امر
مهمي از لشگرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامي را از تنش جدا نمايند تا كسي جرات سرپيچي
از دستورات او را نكند! نوشتهاند كه آن مرد شامي براي طلب ميراث به كوفه آمده بود.
عبيدالله شخصاً از كوفه به طرف نخيله حركت كرد و كسي را نزد حصين بن تميم كه به قادسيه رفته بود، فرستاد او به همراه چهارهزار نفر كه
با او بودند به نخيله آمد، سپس كثر بن شهاب حارثي، محمدبن اشعث، قعقاع بن سويد و اسماء بن خارجه را طلب كرد و گفت: در شهر كوفه
گردش كنيد و مردم را به طاعت و فرمانبرداي از يزيد و من فرمان دهيد و آنان را از نافرماني و برپا كردن فتنه برحذر داريد و آنان را به لشگرگاه
فرا خوانيد پس آن چهارنفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخليه نزد عبيدالله بازگشتند و كثير بن شهاب در كوفه ماند و در ميان
كوچهها و گذرگاهها ميگشت و مردم را به پيوستن به لشكر عبيدالله تشويق ميكرد و آنان را از ياري امام حسين (ع) برحذر ميداشت.
عبيدالله گروهي سواره را بين خود و عمر بن سعد قرارداد كه هنگام نياز از وجود آنها استفاده شود و هنگامي كه او در لشگرگاه نخيله بود
شخصي به نام عمار بن ابي سلمه تصميم گرفت كه او را ترور كند ولي موفق نشد و به طرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق و شهيد شد.
اعزام لشكر به سوى كربلا
عمربن سعد يك روز بعد از ورود امام به كربلا يعني روز سوم محرم با چهارهزار سپاه از اهالي كوفه وارد كربلا شد. برخي نوشتهاند كه قوم
بنو زهره نزد عمربن سعد آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند مي دهيم كه از اين كار (مقابله با امام حسين (ع) در گذر و تو داوطلب جنگ با
حسين مشو، زيرا اين باعث دشمني ميان ما و بنيهاشم ميشود.) عمربن سعد نزد عبيدالله رفت و استعفا كرد ولي عبيدالله استعفاي او
را نپذيرفت و او تسليم شد.
برخي از تاريخ نويسان نوشتهاند عمربن سعد دو پسر داشت يكي به نام حفص كه پدر را تشويق و ترغيب به رفتن ميكرد تا با امام (ع) مقاتله
كند ولي فرزند ديگرش او را به شدت از اقدام به چنين كاري بر حذر ميداشت و سرانجام حفص نيز با پدرش راهي كربلا شد.
از وقايعي كه در روز سوم محرمالحرام ذكر شده اين است كه امام (ع) قسمتي از زمين كربلا را كه قبرش در آن واقع است
از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريداري كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براي زيارت قبرش راهنمايي نموده
و زوار او را تا سه روز ميهماني كنند.
سان بن فائد ميگويد من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه چنين آمده بود چون من با سپاهيانم در برابر حسين و
يارانش پياده شدم قاصدي نزد او فرستاده و از علت آمدنش جويا شوم او در جواب گفت: اهالي اين شهر براي من نامه نوشته و نمايندگان
خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كردهاند. عبيدالله چون نامه عمربن سعد را خواند، گفت: اكنون كه در چنگ ما گرفتار شده اميد نجات
دارد! ولي حالا وقت فرار نيست.
عبيدالله به عمربن سعد نوشت نامه تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم از حسين بن علي بخواه تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند، اگر
چنين نكرد ما نظر خود را خواهيم نوشت! چون اين نامه به دست عمربن سعد رسيد گفت: ميپندارم كه عبيدالله بن زياد خواهان عافيت و
صلح نيست عمربن سعد، نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام حسين نرساند زيرا ميدانست كه آن حضرت با يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد.
عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، انديشه اعزام سپاهي انبوه را در سر ميپروراند و بعضي نوشتهاند كه مردم كوفه جنگ
كردن با امام حسين (ع) را ناخوش ميداشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه ميكردند بازميگشت عبيدالله بن زياد شخصي را به نام
سويدبن عبدالرحمان فرمان داد تا در اين مساله (فرار از جنگ) تحقيق كند و متخلفان را نزد او برد و او يك نفر شامي را كه براي انجام امر
مهمي از لشگرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامي را از تنش جدا نمايند تا كسي جرات سرپيچي
از دستورات او را نكند! نوشتهاند كه آن مرد شامي براي طلب ميراث به كوفه آمده بود.
عبيدالله شخصاً از كوفه به طرف نخيله حركت كرد و كسي را نزد حصين بن تميم كه به قادسيه رفته بود، فرستاد او به همراه چهارهزار نفر كه
با او بودند به نخيله آمد، سپس كثر بن شهاب حارثي، محمدبن اشعث، قعقاع بن سويد و اسماء بن خارجه را طلب كرد و گفت: در شهر كوفه
گردش كنيد و مردم را به طاعت و فرمانبرداي از يزيد و من فرمان دهيد و آنان را از نافرماني و برپا كردن فتنه برحذر داريد و آنان را به لشگرگاه
فرا خوانيد پس آن چهارنفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخليه نزد عبيدالله بازگشتند و كثير بن شهاب در كوفه ماند و در ميان
كوچهها و گذرگاهها ميگشت و مردم را به پيوستن به لشكر عبيدالله تشويق ميكرد و آنان را از ياري امام حسين (ع) برحذر ميداشت.
عبيدالله گروهي سواره را بين خود و عمر بن سعد قرارداد كه هنگام نياز از وجود آنها استفاده شود و هنگامي كه او در لشگرگاه نخيله بود
شخصي به نام عمار بن ابي سلمه تصميم گرفت كه او را ترور كند ولي موفق نشد و به طرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق و شهيد شد.
-
- پست: 371
- تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 42 بار
- سپاسهای دریافتی: 446 بار
چهارم محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى
لشگر يزيد به سوى كربلا
هنوز آفتاب روز چهارم محرم از منتهياليه افق برنخاسته بود كه كنانه بن عتيق به كاروان امام حسين (ع) ملحق شد. كنانه بن عتيق
پيرمردي از شهداي كربلاست كه در حمله نخست به شهادت رسيد و از عابدان و قاريان آن شهر بود و در ايامي كه سيدالشهدا (ع) به
كربلا رسيد، خود را به آن حضرت رساند. كنانه يكي از اصحاب امام علي (ع) بود كه در ركاب آن حضرت يك پاي خود را از دست داده بود.
همچنين در اين روز عبيدالله بن زياد مردم را در مسجد كوفه گردآورد و خود به منبر رفت و گفت: اي مردم! شما آل ابي سفيان را آزديد و
آنها را چنان كه ميخواستيد، يافتيد او يزيد را ميشناسيد كه دارا سيره و طريقهاي نيكو است و به زيردستان احسان ميكند و عطاياي
او بجاست. پدرش نيز چنين بود و اينك يزيد دستور داده است كه بهره شما را از عطايا بيشتر كنم و پولي نزد من فرستاده است كه در
ميان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسين بفرستم! اين سخن را به گوش جان بشنويد و اطاعت كنيد.
سپس از منبر به زير آمد و براي مردم شام نيز عطايايي مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براي حركت آماده باشند
و خود و همراهانش به سوي نخيله حركت كرد و حصين بن نمير، حجاربن ابجر، شبث بن ربعي و شمر بن ذيالجوشن را به كربلا گسيل
كرد. عمربن سعد را در جنگ با حسين كمك كنند.
پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، شمربن ذيالجوشن اولين فردي بود كه با چهار هزار نفر سپاهي آزموده براي جنگ با امام حسين
(ع) اعلام آمادگي كرد و بعد يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر، حصين بن نصير با چهارهزار نفر، مضايربن وهينه با سه هزار نفر و نصربن
حرثه با دو هزار نفر كه جمعاً بيستهزار نفر ميشدند به سوي كربلا رفتند.
-
- پست: 371
- تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 42 بار
- سپاسهای دریافتی: 446 بار
پنجم محرم الحرام سال ۶۱ هجرى قمرى
اعزام شبث بن ربعى به كربلا
در روز پنجم محرمالحرام سال 61 هجرى قمرى عبيدالله بن زياد مردي را به دنبال شبث بن ربعي فرستاد تا وي را به كربلا گسيل كند.
شبث بن ربعي در آن روز خود را به بيماري زده بود و قصد داشت كه ابن زياد او را از رفتن به كربلا معاف كند ولي عبيدالله بن زياد براي او
پيغام فرستاد كه مبادا از كساني باشي كه خداوند در قرآن فرموده است چون به مومنين رسند گويند از ايمان آورندگانيم و هنگامي كه
به نزد ياران خود كه همان شيطانند، روند اظهار دارند ما با شماييم و مومنين را به سخره ميگيريم و به او خاطرنشان ساخت كه اگر بر
فرمان ما گردن مينهي و در اطاعت مايي، در نزد ما بايد حاضر شوي.
شبث بن ربعي شبانگاه نزد عبيدالله آمد تا رنگ گونه او را نتواند بخوبي تشخيص دهد. ابن زياد به او مرحبا گفته و در نزد خود بنشاند و
گفت: بايد به كربلا روي، پس شبث قبول كرد و عبيدالله او را به همراه هزار سوار بسوي كربلا گسيل داشت.
پس عبيدالله بن زياد به شخصي به نام زحربن قيص با پانصد سوار ماموريت داد كه بر جسر(پل) صداه ايستاده و از حركت كساني كه به
عزم ياري امام حسين (ع) از كوفه خارج ميشوند جلوگيري كند. فردي به نام عامربن ابي سلامه كه عازم بود براي پيوستن به امام (ع)
از برابر زحر بن قيس و سپاهيانش گذشت، زحربن قيس به او گفت: من از تصميم تو آگاهم كه ميخواهي حسين را ياري كني بازگرد!
ولي عامربن ابي سلامه به زحربن قيس و سپاهش حملهور شد و از ميان سپاهيان گذشت و كسي جرات نكرد تا او را دنبال كند. عامر
خود را به كربلا رساند و به امام حسين (ع) ملحق شد تا به درجه رفيع شهادت نائل آمد او از اصحاب اميرالمومنين علي بن ابيطالب (ع)
بود كه چندين جنگ در ركاب آن حضرت شمشير زده است.