بيادبي فرزند خردسال، پدر و همه اهل منزل را رنج ميداد. بيرون از منزل نيز كسي از آزار و اذيت او آسايش نداشت.
پدر نيز هر بار او را به باد كتك ميگرفت، به اميد اين كه بر اثر تنبيه، دست از كارهاي زشت بردارد؛ اما فايدهاي نداشت.
روزي دست فرزند خود را گرفت و نفس زنان، نزد حضرت ابوالحسن ـ عليه السّلام ـ آورد و از وي شكايت كرد.
حضرت نگاهي به آن مرد كرد و خواست راه و روش تربيت كردن را به او بياموزد. فرمود:
«فرزندانت را نزن.» مرد از خودش پرسيد: پس چگونه فرزندم را تربيت كنم.
منتظر بود تا ادامه كلام امام را بشنود. امام ادامه داد:[COLOR=#7030a0] براي ادب كردنش از او دوري و قهر كن.»
مرد گويا دنياي جديدي در تربيت فرزند به رويش گشوده شد.
در همان لحظه تصميم گرفت شيوه قهر و دوري را پيشه خود را سازد و با فرزندش سخني نگويد.
در همين فكر بود كه ادامه كلام امام، او را آگاهتر كرد. امام فرمود:
«ولي مواظب باش قهرت زياد طول نكشد و هر چه زودتر با فرزندت آشتي كن.»[1]
بيان:
شيوه تنبيه بدني در تربيت كودك هيچ تاثيري ندارد، بلكه نتيجه عكس دارد. چون علاوه بر عادت به تنبيه، عظمت و ابهت پدر و مادر و يا معلم را نزد كودك خدشهدار ميكند و راه براي تربيت بعدي نيز بسته ميشود.
آن روز پس از تعمير راديو، صداي امام توجه مرا به خود جلب كرد: راديو را كجا ميگذاريد؟
عرض كردم: روي ميز، كنار دستتان.
نه، جايي بگذاريد كه دست بچه به آن نرسد و بهتر است روي تاقچه بگذاريد. با كمي تأمل مقصود امام را دريافتم.
حضرت امام براي آن كه هم راديو محفوظ باشد و هم مجبور نباشد مجال تحرك كودك را محدود و سلب نمايد و او را با امر و نهي آزرده خاطر سازد، اين دستور را فرمود.[1]
-------------------------------------------------------------------------------- [1] . در سايه آفتاب، خاطرات حسن رحيميان، ص194.
شبي صداي زني را شنيد كه از دخترش ميخواست شير گوسفندان را براي فروش بيشتر، با آب مخلوط كند، اما دختر از اين كار امتناع ميكرد.
وقتي كه مادر از روي تمسخر گفت: «خليفه ما را نميبيند.»
دختر گفت: «خداي خليفه كه ما را ميبيند».
خليفه به پسرش«عاصم» گفت: «تحقيق كن تا او را برايت خواستگاري كنيم.»
بعد از تحقيق، متوجه پاك بودن دختر شدند.
ازدواج كه صورت گرفت، خداوند دختري به آنها داد كه«ام عاصم» نام نهاده شد، اين دختر با«عبدالعزيز بن مروان» ازدواج كرد.
خداوند پسري به نام«عمر بن عبدالعزيز» به آنها عطا كرد.
عمر بن عبدالعزيز وقتي به خلافت رسيد، سب اميرالمؤمنين را ممنوع كرد، فدك را به فرزندان حضرت زهرا برگرداند و وقتي كه به اين كار او اعتراض ميكردند ميگفت: «حق با حضرت فاطمه عليها السلام است.»[1]
زماني كه«فرزدق»[1] در دوران كودكي، همراه پدرش به حضور امام علي ـ عليه السّلام ـ رسيد،
امام از پدرش سؤال كرد: «اين پسر كيست؟»
جواب داد: «او فرزند من است و همام نام دارد.»
پدر فرزدق در ادامه سخنش گفت: «شعر و كلام عرب را آن چنان به او آموختم كه مهارت كامل در اين فن دارد.»
آن مرد انتظار داشت كه فرزندش مورد تشويق امام ـ عليه السّلام ـ قرار بگيرد، ولي امام ـ عليه السّلام ـ كه افتخار كودك مسلمان را در فراگيري قرآن ميدانست فرمود:
[HIGHLIGHT=#d99694][COLOR=#5f497a]«اگر قرآن را به او ياد ميدادي برايش بهتر بود.»
فرزدق وقتي اين سخن امام را شنيد به فكر فرو رفت. كلام امام ـ عليه السّلام ـ در قلبش نشست و اين سخن هميشه در خاطرش ماند.
از آن لحظه خودش را مقيد كرد تا وقتي قرآن را حفظ نكند آرام ننشيند. چنين نيز كرد و قرآن را كاملا حفظ نمود.[2]
-------------------------------------------------------------------------------- [1] . از بزرگترين شعراي صدر اسلام است كه اشعاري بلند در مدح ائمه ـ عليهم السّلام ـ نيز دارد. [2] . ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج10، ص21.
ميگويند: زني ديوانه شد و او را به دارالمجانين بردند. براي معالجهاش هر كار كردند فايدهاي نبخشيد.
اين زن هر روز صبح، ديوانهها را دور خودش جمع ميكرد و ميگفت: «من يك شوهر زيبا دارم.
يك پسر و يك دختر خوشگل دارم. ماشين سواري قشنگي داريم. عصر به عصر كه شوهرم از سر كار ميآيد، پشت فرمان ماشين مينشيند و من و بچهها هم عقب ماشين مينشينيم.
از قصرمان كه در شميران است ميرويم به ويلايي كه داريم و در آنجا تفريح ميكنيم...».
بعد از تحقيقات درباره كودكي اين زن، معلوم شد كه وي در زمان درس خواندن آمال و آرزوهاي عجيبي داشته است، مثلا آرزو داشته است كه شوهر آيندهاش يك اداري
عالي رتبه و خوش قيافه باشد، بچههاي آنها، قصر و ويلايشان، ماشين و... چنين و چنان باشد.
سالها با اين آرزوها زندگي ميكند تا از قضا به همسري مردي عادي، فاقد زيبايي و ثروت در ميآيد.
زندگي مشتركشان را در خانهاي كوچك و اجارهاي آغاز ميكنند و صاحب فرزند نيز نميشوند.
عملي نشدن آرزوها، چنان روان زن بيچاره را آزار ميدهد تا سرانجام ديوانهاش ميكند.[1]
بيان:
[HIGHLIGHT=#d99694]رؤيايي بار آمدن كودك، بيشتر بر اثر تلقيني است كه از طرف اطرافيان به ذهن او تزريق ميشود.
خصوصا پدر و مادر، به فرزند خود وعدههايي ندهند كه توان انجام دادن آنرا نداشته باشند تا نتيجهاش اين بشود كه او يك عمر در روياهاي خيالي خود پرواز كند
و هيچ وقت دسترسي به آن نداشته باشد.
-------------------------------------------------------------------------------- [1] . حسين مظاهري، تربيت فرزند در اسلام، ص144.
شيخ مفيد رحمهالله عليه در خواب ديد: فاطمه زهرا عليها سلام در حالي كه دست حسن ـ عليه السّلام ـ و حسين ـ عليه السّلام ـ را دست داشت آمد و رو به او فرمود:
«يا شيخ، به اين دو كودك، فقه را تعليم بده.»
شيخ مفيد از خواب بيدار شد. تعجب كرد از اين كه فاطمه زهرا عليها سلام به همراه حسنين بيايد و بگويد به آنها تعليم بده.
روزي شيخ در جلسه درس نشسته بود. ناگهان زني را ديد كه دست دو پسرش را در دست داشت و در برابرش ايستاده بود.
زن به شيخ مفيد گفت: «يا شيخ به اين دو كودك(سيد رضي و سيد مرتضي)، فقه را تعليم بده.»
شيخ مفيد كه تعبير خوابش را دريافته بود، آن دو كودك را به بهترين وجه پرورش داد تا جايي كه سيد رضي و سيد مرتضي از مفاخر تشيع گرديدند.
روزي شيخ مفيد مقداري سهم امام به اين دو كودك داد كه به مادرشان بدهند.
مادر آنها پول را قبول نكرد و گفت: «سلام مرا به شيخ مفيد برسانيد و بگوييد پدرمان مغازهاي به ارث گذاشته است.
مادرمان، مال الاجاره اين مغازه را ميگيرد و خرج ميكند، لذا احتياج زيادي نداريم و با قناعت زندگي مي كنيم.»[1]
-------------------------------------------------------------------------------- [1] . تربيت فرزند در اسلام، ص90.
مردي به هنگام تبريك تولد فرزند يكي از دوستانش، به او گفت: «تولد اين نوزاد كه سوار بر مركب مراد خواهد بود، بر تو مبارك باد.»
حضرت امير ـ عليه السّلام ـ كه حضور داشت به او فرمود: «به هنگام تبريك و شادباش نوزاد چنين بگو: خداي بخشنده را شكر گذار باش و اين بخشش او، بر تو مبارك باد.
اميد كه فرزندت به كمال توانايي برسد و از نيكوكارياش بهرهمند شوي.»[1]
:
[HIGHLIGHT=#e5b9b7]اسلام در هر مورد دستور كاملي دارد كه محور آن گام زدن انسان در مسير توحيد و رسيدن به كمال است.
اين هدف مقدس حتي در محتواي«شادباش نوزاد» از طرف ائمه ـ عليهم السّلام ـ پيشنهاد شده است.