بهائيت؛ پيوند با بیگانه؛ خصومت با ملت
نويسنده : كريم حقپرست*
درک استعمار و استبداد وابسته به آن، به مثابۀ دو روی یک سکه، از واقعیتهای بسیاری پرده برمیدارد که پاسخگوی پرسشهای
اساسی در مورد تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. فرقه بهائیت که پیدایش و رشد خود را مرهون چنین فضایی بود بر اثر
پیروزی انقلاب اسلامی و ایجاد شرایط ضداستعماری و استبدادستیزی، در کشورمان رو به افول نهاد، لیکن همچنان دشمنی خود را از
بیرون مرزها با حمایت قدرتهای استکباری ادامه میدهد. این نوشتار با هدف بررسی پیوند و ارتباط یادشده در اختیار خوانندگان قرار
گرفته است.
ميرزا علىمحمد شيرازى (باب)، بنيانگذار آیین «بابيت»، در سال 1260ق ادعا كرد كه باب و نايب خاصّ امام زمان شيعيان است و
جمعى نيز (به انگيزههاى گوناگون) به وى گرويدند. او بعداً پا را فراتر نهاد و داعيههاى بزرگترى چون مهدويت، رسالت و ربوبيت را مطرح
ساخت و اتباع خويش را در كتاب خود: «بيان»، به رفتار تند و اعمال خشونت نسبت به مخالفان، يعنى مسلمانان، فراخواند 1 كه حاصل
كار، آشوب و اغتشاش خونين بابيان در نقاط مختلف ايران بود و دستگاه حكومت (به زمامدارى اميركبير) را برای بازگرداندن امنیت به
کشور، به سرکوبی آنان وادار کرد.
بهرغم ادعاهاى شگفت و نوبهنويى كه علىمحمد باب داشت، و تبليغاتى كه پيروانش در بين مردم مىكردند، وى در مناظراتى كه با
علماى ايران در اصفهان و تبريز انجام داد، نتوانست از عهدۀ اثبات مدعيات سنگين خويش برآيد و اين امر، همراه وجود خطاهاى بسيار
ادبى و علمى در آثار و الواح وى، مشتش را نزد علما، و به تبع آنها، ملت، كاملاً باز كرد و مانع سرايت گسترده آيين وى در بين مردم
ايران شد و اعدام او در تبريز نشان داد كه تصور «قائم منجی» درباره او توهمى بيش نيست؛ چنانكه اصل مسلّم «خاتميت» نيز در
اسلام، راه را بر هرگونه ادعاى «نبوت و شريعت جديد» بسته بود.
در فرجام، پس از برطرف شدن گرد و غبارهاى نخستين، پيروان باب، شمار اندكى از جمع انبوه ملت ايران را تشكيل مىدادند كه با
هموطنان (مسلمان و شيعه) خود، تضاد عميق و گسترده فكرى و فرهنگى داشتند و «تفوّق و سيطره» اين گروه اندك بر چنين ملتى
براى حاكميت بخشيدن به آيين باب، بلكه اساساً برای «ادامه حيات و فعاليت» آنها در بين اين مردم، به طور طبيعى امكان نداشت.
لاجرم، میبايست «نقطه اتكا»يى در بيرون از اين ملت و كشور مىيافتند كه به مدد آن، كمر راست میکردند و بر ملت مسلمان و شيعه
ايران، سرورى مییافتند. و آن نقطه اتكا هم چيزى نبود جز دولتها و كانونهاى استكباريى كه از سالها پيش، به تسخير و غارت اين
سرزمين چشم دوخته بودند و با زور و نيرنگِ همانها بود كه «قفقاز» و «هرات» از ايران جدا شده بود؛ قدرتهاى سلطهجويى چون
امپراتورى روس تزارى و بريتانيا، كه «اسلام و روحانيت شيعه» را پايه وحدت، انسجام، تحرك و مقاومت ملت ايران در برابر بيگانگان تلقی
مینمودند و از هر پديده و جريانى كه (به هر دليل و انگيزه) در راستاى مخالفت با اين دو عنصر وحدتبخش و مقاومتزا، و تضعيف و
نابودى آن، گام مىزد، حمايت مىكردند.
اين گونه بود كه جنبش بابيت و بهويژه بهائيت، از همان بدو امر، با قدرتهاى شيطانى و استعمارى جهان، پيوند خورد و چون بريدگى و
دوگانگى اين دو فرقه با ملت مسلمان ايران، امرى ذاتى، پايدار و علاجناپذير بود، اين پيوند و تعامل در طی تاريخ، تا امروز تداوم يافت. به
گونهاى كه مىتوان گفت در اين زمينه، ما همواره با يك اصل ثابت تاريخى روبهرو بوده و هستيم: هرگاه كه در اين سرزمين، ملت و رهبران
اصيل دينى و سياسى آن، زمام امور را در دست مىگيرند و سرنوشت سياسى و فرهنگى ايران، به دست خود ايرانى (ايرانى مسلمان،
شيعه، عدالتخواه و ضدّ استعمار) رقم مىخورَد، بهائيت (همپاى استعمارگران و ايادى رنگارنگ آنان) در آفاق اين سرزمين به محاق
مىرود، و متقابلاً هرگاه، با زور و نيرنگ مستكبران، رجال اصيل ملى و دينى (از اميركبير تا مدرس و...) از عرصه سياست اخراج میشوند
و وابستگان به قدرتهاى شيطانى (از ميرزا آقاخان نورى تا كودتاچيان 28 مرداد 1332) مسند حكومت ايران را اشغال مىكنند، بهائيت از
محاق بيرون میآید و حتى بر صدر مىنشيند و از پزشك مخصوص دربار تا رئيس و اعضاى دولت را از آنِ خود مىسازد ــ ماجرايى كه هر
دو روى آن، دقيقاً و با ابعادى گسترده و عميق، در دوران رژيم پهلوى و سپس پيروزى انقلاب كبير اسلامى ايران تكرار شد.
ارتباط و تعامل فرقۀ بهائيت، از همان بدوِ پيدايش، با قدرتهاى استكبارى، از فصول مهم و عبرتانگيز تاريخ اين فرقه است كه اخبار مربوط
به آن، نه تنها در مآخذ غير بهائى انعكاس دارد، بلكه شواهد و آثار آن را مىتوان در لابهلاى متون و منابع خود اين فرقه نيز ديد و مشاهده
كرد.
با اين تذكر كه بحث در اين باره، گستره و عمق بسيار دارد، در زير نمونهوار به گوشههايى از پيوند مستمر بهائيت با كانونهاى استعمارى
زمانه (روسيه، انگليس، امريكا، صهيونيسم و رژيم پهلوى) اشاره شده است.
بهائيت و استعمار روس تزارى
راجع به پيوند بابيت و بهائيت، بهويژه حسينعلى بهاء (بنيانگذار بهائيت) با امپراتورى متجاوز تزارى، كه كارنامهاى آكنده از ستم و تجاوز
مستمر به ايران اسلامى و ديگر كشورهاى مسلمان منطقه دارد، شواهد و قرائن زيادى در تاريخ وجود دارد كه شرح آن كتابى مبسوط
مىطلبد.
از اتهام حسينعلى بهاء (و برادرش صبح ازل) به خبرچينى براى سفارت روسيه در منابع غير بهائى 2 كه بگذريم، به موارد زير مىرسيم
كه مآخذ معتبر خود بهائيت (همچون «مقالۀ شخصی سياح» نوشتۀ عباس افندى، «قرن بديع» نوشتۀ شوقى افندى، «تلخيص تاريخ نبيل
زرندى» و...) بدان تصريح کردهاند: وعده ملا محمدعلى حجت (رهبر بابيان شورشگر در زنجان) به اتباع خويش مبنى بر آمدن تزار روس به
حمايت آنها، 3 تلاش دريابيگى روسيه براى حفظ جان حسينعلى بهاء (در زمان تجمع بابيان در قلعۀ شيخ طبرسى مازندران) از گزند
مأموران دولت ايران در زمان محمدشاه قاجار، و خوشحالى او و كارگزارانش از رفع اين خطر به علت مرگ شاه ايران، 4 اقدام كنسول
روسيه در تبريز مبنى بر نقاشى از جنازۀ علىمحمد باب و فرد همراه او پس از اعدام، 5 حضور منسوبان نزديك حسينعلى بهاء همچون
برادر بزرگ او (ميرزا حسن نورى) 6 و نيز شوهر خواهرش (ميرزا مجيد خان آهى) به عنوان منشى در سفارت روسيه در تهران، 7
پناهندگى حسينعلى (ترور نافرجام ناصرالدينشاه به دست بابيان) به سفارت روس در زرگنده و حمايت علنى سفارت از وى (به عنوان
«امانت دولت روس») و حتى تقاضاى سفير از حسينعلى كه به روسيه رود و از پذيرايى دولت تزارى بهرهمند شود، 8 همراهى مأمور
سفارت روس با حسينعلى تا مرز بغداد، هنگام تبعيد وى از سوى ناصرالدينشاه به عراق 9 (براى محفوظ ماندن جان وى از گزند دولت و
ملت ايران)؛ صدور لوح از سوى حسينعلى به افتخار تزار (نيكلاويچ الكساندر دوم) در تشكر از كمك سفير روسيه به وى در زمان حبس در
زندان ناصرالدينشاه و درخواست علوّ مرتبه براى تزار بابت اين حمايت!، 10 حمايت روسها از «حزب مظلوم» بهائيت، 11 و بالاخره،
تشكيل اولين مركز تبليغاتى مهم بهائيها در جهان (با نام مشرقالاذكار) با حمايت رسمى روسهاى تزارى در عشقآباد (واقع در قلمرو
روسيه) و ادامۀ اين حمايت تا پايان عمر امپراتورى تزارى.
نكات يادشده در بالا، بهوضوح از وجود پيوند ميان بهائيت و امپرياليسم تزارى حكايت مىكند. اين پيوند تا آن حد مستحكم بوده است كه
فردى چون ميرزا ابوالفضل گلپايگانى (مشهورترين مبلّغ و نويسندۀ بهائى در عصر خويش) در اشاره به يكى از اين حمايتها، از «دولت
قويّۀ بهيّۀ روسيه» با دعاى «اطال الله ذيلها من المغرب الى المشرق و من الشمال الى الجنوب» (يعنى، خداوند قلمرو دولت بهيه روسيه
را از مغرب تا مشرق و از شمال تا جنوب بگستراند) ياد كرده و شايسته دانسته است كه: «جميع» بهائيان «به دعاى دوام عمر و دولت
و ازدياد حشمت و شوكت اعلیحضرت امپراتور اعظم الكساندر سوم و اوليای دولت قوىشوكتش اشتغال ورزند.» 12
بهائيت و انگليس
عبدالبهاء (فرزند و جانشين حسينعلى بهاء) نيز در ادامۀ سياست پدر، روابط با روس تزارى را تا حدود جنگ جهانى اول ادامه داد 13 و
پس از آن تاريخ به علت تضعيف و فروپاشى امپراتورى تزارى، لندن را به جاى پايتخت تزار برگزيد و در قضیۀ اشغال نظامى قدس توسط
ژنرال النبى (فرماندۀ قشون بريتانيا) در بحبوحۀ جنگ جهانى اول، انبارهاى آذوقۀ خويش را به روى سربازان گرسنۀ انگليسى گشود و راه
را براى سيطرۀ آنها بر قشون مسلمان عثمانى هموار كرد. 14 پس از سلطۀ انگليسيها بر قدس نيز در لوحى كه خطاب به نصرالله
باقراوف ــ و درواقع بهائيان ايران ــ صادر نمود با خوشحالى از اشغال فلسطين توسط بريتانيا ياد كرد و نوشت: «در الواح، ذكر عدالت و
حتى سياست دولت فخيمۀ انگليس مكرر مذكور، ولى حال مشهود شد و فىالحقيقه اهل اين ديار بعد از صدمات شديده به راحت و
آسايش رسيدند.» 15 در نوشتهای ديگر، وی سلطۀ غاصبانۀ انگليس بر قدس را «برپا شدن خيمههاى عدالت» شمرد، خداوند را بر اين
نعمت بزرگ! سپاس گفت و تأييدات جرج پنجم، امپراتور بريتانيا، را مسئلت كرد و خواستار جاودانگى سايۀ گستردۀ اين امپراتور دادگستر!
بر آن سرزمين گرديد! 16
مواضع عبدالبهاء به سود انگليس، آن چنان جمال پاشا (حاكم و فرماندۀ دولت مسلمان عثمانى) را كه با ارتش بريتانيا مىجنگيد،
عصبانى كرد كه تهديد نمود: «اگر بهزودى مصر را فتح كند، در مراجعتش عبدالبهاء را به صلاّبه خواهد كشيد.» 17
قبلاً نيز عباس افندى (در سفرى كه سال 1911 به اروپا كرده بود) در يكى از نطقهاى خود اين گونه به انگليسيها گفته بود: «اهالى
ايران بسيار مسرورند از اينكه من آمدم اينجا. اين آمدن من اينجا سبب الفت بين ايران و انگليس است. ارتباط تام... [بين دو كشور] به
درجهاى مىرسد كه بهزودى از افراد ايران، جان خود را براى انگليس فدا مىكنند...»! 18
پيداست كه اين گونه اندیشهها، بهائيان را به صورت انسانهاى «خنثى و بىخطر»، بلكه «رام و فرمانبردار» براى استعمار فزونخواه
بريتانيا درمیآورد و متقابلاً توجه و تلطّف خاصّ لندن را نسبت به آنان برمىانگيخت.
محمدرضا آشتيانىزاده، نمايندۀ مشهور مجلس شوراى ملى در عصر پهلوى، گفته است: «در سفارت انگليس اگر مىخواستند از ايرانيان
استخدام كنند، حتماً يا يهودى يا ارمنى يا بهائى، گهگاه زرتشتى و براى مشاغل نازلتر از قبيل فراشى و نامهبرى و نامهرسانى و
باغبانى و دربانى و غلامى از پيروان على اللهى (غُلاه) برمىگزيدند و به عبارت ديگر، مستخدمين بومى سفارت انگليس، از هر فرقهاى
بودند غير از شيعۀ اثنىعشرى... .» 19 همچنين، به گواهى شاهدان عينى، بهائيان در دوران قيمومت بريتانيا بر فلسطين به مقامات
حساس دولتى گمارده شدند. آقاى فضلاللَّه كيا، عضو كنسولگرى ايران در فلسطين در زمان قيمومت انگليس بر آن سرزمين، نوشته
است: «پس از استقرار حكومت انگليس در فلسطين، بهائيان آزادى كامل پيدا كرده و در بالاى كوه كارمل باغ مفصلى... احداث نمودند...
كه چند تن از سركردگان بهائيان در آن محوّطه دفن شدهاند... در ايام مأموريت اين جانب، شوقى افندى... عنوان رهبرى داشت...
بهائيانِ سرزمينهاى فلسطين، شرق اردن و قبرس، اصولاً مورد توجه و اطمينان كامل مقامهاى انگليسى حكومت فلسطين بودند و اكثر
آنها در مقامهاى حسّاس دولتى مانند فرماندارى، رياست ثبت اسناد و مأموريتهاى خيلى بالايى در اين سرزمين ديده مىشدند.»
20
متأسفانه اين اعتماد و لطف، به قيمت كارگزارى و احياناً جاسوسى براى امپرياليسم بريتانيا بهدست آمده بود. خان ملك ساسانى، مورخ
مطلع، خاطر نشان ساخته است كه «...بعد از جنگ بينالمللى اول كه حكومت شوروى در روسيه برقرار شد، در عشقآباد كه مركز
اجتماع و عمليات بهائيها بود، بالشويكها درون مشرقالاذكار شبكۀ جاسوسى به نفع انگليسها كشف كرده و قريب يكصد نفر از وجوه
بهائىهاى آنجا را معدوم ساختند.» 21
بهائيت و امريكا
عباس افندى در سالهای 1911ــ 1913 سفرى به اروپا و امريكا كرد و سخنرانىهاى متعددی در مجامع و محافل مختلف اين دو منطقه
ایراد کرد.
در سخنرانىهاى عباس افندى در امريكا، چند نكتۀ درخور تأمل به چشم مىخورد: 1ــ تأكيد مكرر بر لزوم ترك تعصبات گوناگون، از جمله،
تعصبات ملّى و ميهنى، و تخطئۀ «مطلق» اين تعصبات، و افتخار به اينكه بهائيان ايران، تحت تأثير تعاليم حسينعلى بهاء، از اين گونه
تعصبات، به دورند؛ 2ــ طرح اين ادعا كه «حكومت امريكا در نهايت عدالت» عمل مىكند، مساوات در اين كشور كاملاً جارى است، و
«دولت و ملت امريكا، به هيچ وجه انديشۀ استعمار و تصرف كشورهاى ديگر را در سر ندارند و اقداماتشان صرفاً جنبۀ انساندوستانه
دارد؛ 3ــ تأكيد بر غنى بودن منابع زيرزمينى و بهرهبردارىنشدۀ ايران (بخوانيد: نفت) و امتياز ويژۀ ايران از اين حيث براى «تجارت و منفعت»
سرمايهداران امريكايى، و تشويق آن جماعت به آمدن به ايران و استخراج معادن اين كشور (كه لازمۀ آن، كسب امتيازات اقتصادى در
ايران است).
الفــ دربارۀ نكتۀ اول (تخطئۀ مطلق تعصب وطنى و ميهنى)، باید گفت پيشواى بهائيت در نطقهاى خويش، به كرات به عنوان پنجمين
«تعليم حضرت بهاءالله»، اعلام کرده است كه هر نوع تعصب (دينى، مذهبى، سياسى، و حتى تعصب وطنى) هادم بنيان انسانى است
و «با وجود» آن «ممكن نيست عالم انسانى ترقى نمايد» 22 و لاجرم «بايد اين تعصبات را ترك نمود.» 23 «اصل، وطن قلوب است،
انسان بايد در قلوب توطن كند نه در خاك. اين خاك مال هيچ كس نيست، از دست همه بيرون مىرود؛ اوهام است، لكن وطن حقيقى،
قلوب است.» 24
ضمناً لحن كلام و شيوۀ طرح مسأله از سوى عباس افندى در امريكا، القاگر اين تصور است كه اولاً تعصبات ملى و وطنى، مطلقاً بد است
و هيچ نوع و گونهاى از آن، در هيچ زمان و مكان (حتى آنجا كه ملتى در برابر تجاوز بيگانه، از آن به عنوان سپر بهره مىجويد) نيكو و
پسنديده نيست. ثانياً ترك اين تعصبات، فقط براى امريكایيان (كه كشورشان در معرض هيچ حمله و تجاوزى قرار ندارد) امرى پسنديده و
ضرورى نیست، بلكه ايرانيها نيز (كه در آن تاريخ، كشورشان شديداً در معرض تجاوز استعمار روس و انگليس قرار داشت) از سوى
پيشوايان بهائيت به ترك (مطلق) اين تعصبات موظف بودند و لذا عباس افندى در يكى از اين نطقها، افتخار کرده است كه «الآن در ايران»
در اثر «نورانيت بهاءالله... خلقى پيدا شدهاند كه... به جميع خلق عالم مهرباناند... نهايت آرزويشان صلح عمومى است... تعصباتى
ندارند: تعصب مذهبى ندارند... تعصب وطنى ندارند، تعصب سياسى ندارند... از جميع اين تعصبات آزادند. روى زمين را يك وطن مىدانند و
جميع بشر را يك ملت مىدانند... .» 25
بــ در خصوص نكتۀ دوم (عدالتگرى حكومت امريكا، و گرايشنداشتن دولت و ملت آن كشور به استعمار و تصرف كشورهاى جهان)، در
خطابۀ عباس افندى (مورخ 12 مه 1912.م/شب 25 جمادىالاول 1330.ق) آمده است كه «..چون من به امريكا آمدم ديدم جمعى همه
حامى صلحاند، و اهالى در نهايت استعداد، و حكومت امريكا در نهايت عدالت، و مساوات بين بشر جارى است، لهذا من آرزويم چنان
است كه اول پرتو صلح از امريكا به ساير جهان برافتد. اهالى امريكا بهتر از عهده [استقرار صلح در جهان] برآيند، زيرا مثل سايرين
نيستند. اگر انگليس بر اين امر برخيزد گويند به جهت منافع خويش مبادرت به اين امر نموده، اگر فرانسه قيام نمايد گويند به جهت
محافظت مستعمرات خود برخاسته، اگر روس اعلان كند گويند براى مصالح سلطنت خود تكلّم كرده، اما دولت و ملت امريكا مسلّم است
كه نه خيال مستعمراتى دارند نه در فكر توسيع دایرۀ مملكت هستند و نه درصدد حمله به سایر ملل و ممالك، پس اگر اقدام كنند،
مسلّم است كه منبعث از همّت محض و حميّت و غيرت صرف است. هيچ مقصدى ندارند... .» 26
جــ دربارۀ نكته سوم (تشويق سرمايهداران امريكايى به آمدن به ايران و كسب امتيازات) نيز اظهارات عباس افندى در كنگرۀ ارتباط شرق و
غرب (تالار كتابخانۀ ملى واشنگتن، 20 آوريل 1912.م/3 جمادىالاول 1330.ق) شايان دقت و تأمل است: «امشب من نهايت سرور دارم
كه در همچو مجمع و محفلى وارد شدم. من شرقى هستم، الحمدلله در مجلس غرب حاضر شدم و جمعى مىبينم كه در روى آنان نور
انسانيت، در نهايت جلوه و ظهور است و اين مجلس را دليل بر اين مىگيرم كه ممكن است ملت شرق و غرب متحد شوند و ارتباط تام به
ميان ايران و امريكا حاصل گردد. زيرا براى ترقيّات ماديه ايران بهتر از ارتباط با امريكایيان نمىشود و هم از براى تجارت و منفعت ملت امريكا
مملكتى بهتر از ايران نه. چه كه مملكت ايران مواد ثروتش همه در زير خاك پنهان است. اميدوارم ملت امريكا سبب شوند كه آن ثروت
ظاهر شود... .»! 27
اينك كه ابعاد سهگانۀ مسأله از زبان پيشواى بهائيت در امريكا روشن شد، تأملى در مورد اين سخنان خالى از لطف نيست:
تعصبات وطنى، همه جا و به طور «مطلق»، بد نيست، بلكه آنجا كه اين تعصب و دلبستگى، در جايگاه و مسير «دفاع از ميهن در برابر
تجاوز بيگانگان»، ظهور و بروز مىيابد، بسيار خوب هم هست. اين مطلب را مىتوان حتى نسبت به اصل مقولۀ تعصب (اعم از تعصب
وطنى، دينى، سياسى و...) نيز قائل شد. درواقع، آنچه بد است اصل «تعصب» و دلبستگى نيست، بلكه فقط گونهاى خاص از تعصب،
يعنى تعصب «خشك غير منطقى»، بد و ناپسند، و عامل مجادله، نزاع و بدبختى بشر است. عباس افندى، در سخنان خود در امريكا، به
جاى آنكه موضوع را «عالمانه» بررسى، و شقوق مختلف (بلكه متضاد) آن را به طور «عميق و همهجانبه» تبيين و دستهبندى كند و در
نهايت، حق هر كدام را به درستى بگزارد، صورتمسأله را پاك كرده است!
بهراستى، آيا نمىتوان (آن هم در اين دنياى آكنده از طمع و تجاوز «نظام سلطه» به كشورهاى شرقى و اسلامى) دلبستۀ شديد ميهن
خويش بود و نسبت به مصالح و منافع مشروع وطن، تعصب داشت، و در عين حال، براى ديگر ملتها و كشورها نيز حقّ تعيين سرنوشت
قائل بود و به كيان و موجوديت آنها احترام گذاشت؟! روشن است كه مىشود و ملت بزرگ ايران (كه به سرزمين خويش عشق میورزد
و با چنگ و دندان در برابر تجاوز زورگويان منطقهاى و جهانى مىايستد و در عين حال، در صف مقدم حاميان و مددكاران به ملتهاى
دربند و انسانهاى آزادۀ جهان نظير ملت صهيونگزيدۀ فلسطين قرار دارد) خود گواه اين امر است: تعصب منطقى و انسانى نسبت به
ميهن و مذهب و ملّيت خويش. 28
با اين حساب، اين سؤال به جد، مطرح مىشود كه چرا پيشواى بهائيت، در امريكا به كرات تعصبات ملى و ميهنى را بهطور «مطلق»
محكوم ساخته و حتى ابتكار و افتخار مسلك بهائيت را در مبارزه با اين تعصبات دانسته و بهائيان ايران را در اين زمينه شاخص شمرده و
هیچ تبصره و استثنایی هم برای این موضوع در آن سخنرانیها قائل نشده است؟! این سؤال زمانى بيشتر به ذهن مىخلد كه ادعاى
عباس افندى در مورد عدالتورزى حكومت امريكا و گرايش نداشتن دولت و ملت (يعنى سرمايهداران) آن كشور به استعمار و تصرف
كشورها، را نيز به تعصبستيزى او در آن ديار بيفزاييم. به نظر مىرسد پاسخ سؤال يادشده را بايد در همان كلام وى جستجو كرد كه
فوقاً نقل شد.
بايد گفت كه رهبر بهائيت بر آن بوده است كه موانع ملى و بومى را از سر راه تُركتازى سرمايهدارى فزونخواه و جهانخوار امريكا (و
روشنتر بگوييم: كارتلها و تراستهاى نفتى ينگهدنيا) در ايران بردارد و به آنان نشان دهد كه بهائيان، رفيق خوبى برايتان در اين راهاند،
كه بايد قدرشان را نيك بدانيد كه قدرتان را نيك مىدانند! تصادفى نيست كه در همان سالها، عليقلىخان نبيلالدوله، كاردار «بهائى»
سفارت ايران در امريكا، زمينه را براى آمدن مستر شوستر (مستشار مشهور امريكايى در رأس ماليۀ ايران) به كشورمان فراهم كرد و (به
نوشتۀ اسماعيل رائين در مقدمۀ كتاب «مستر شوستر: اختناق ايران») زمانى كه شوستر پا به دروازۀ تهران گذاشت، بهائيان از او
استقبال گرمی نمودند. بعدها نيز، پيوند و آوند بهائيت به امريكا شدت يافت و در دو دهۀ واپسين حكومت محمدرضا پهلوى به بالاترين حدّ
خود در ايران رسید.
روحيه ماكسول (همسر كانادايى شوقى افندى، و رهبر بهائيان پس از او) در كتاب خود: «گوهر يكتا»، تصريح کرده است كه از نظر
شوقى و او: «ايران، مهد امرالله»، ولى «امريكا، مهد نظم بديع»، 29 يعنى «مهد نظم ادارى» 30 و «مركز ثقل ادارۀ امر» بهائيت در
جهان است 31 و بهائيان امريكا در تبليغ و نشر بهائيت، و زمينهسازى تأسيس بيتالعدل جایگاهی محورى دارند: «حضرت ولى امرالله
[شوقى افندى] فرمودند كه امريكا مأمن عواطف لطيفه هيكل ميثاق [= عباس افندى] و ملجأ و اميد قلب مطهر و مركز وعود و بركات
الهيه گرديد» و «احباى امريك، نه فقط مجريان فرمان تبليغى مركز ميثاق [= عباس افندى] شدند، بلكه به افتخار اجراى الواح وصاياى
حضرت عبدالبهاء نيز مأمور و مفتخر گرديدند و بانيان اصلى نظم جنينى حضرت بهاءالله [زمينهساز بيتالعدل بعدى] گشتند و به
مشعلداران مدنيّت جهانى مشتهر آمدند و به تدوين و تأسيس دستور جامعۀ بهائى سرآمد اقران شدند.» 32
هنگام اقامت و سخنرانى در امريكا، عبدالبهاء يك روز سخنانى گفت كه در آن، تعابير خاص و درخور تأملى به كار رفته بود. وى در نطق
خود در منزل مستر مكنات بروكلين (17 ژوئن 1912.م/ 2 رجب 1330.ق) واقع در نيويورك چنين گفت: «مژده باد، مژده باد كه نور شمس
حقيقت طلوع نمود. مژده باد، مژده باد كه صهيون به رقص آمد. مژده باد، مژده باد كه اورشليم الهى از آسمان نازل شد. مژده باد، مژده
باد كه بشارات الهى ظاهر گشت. مژده باد، مژده باد كه اسرار كتب مقدسه اكمال گرديد. مژده باد، مژده باد كه يوم اكبر الهى ظاهر
شد. مژده باد، مژده باد، مژده باد، مژده باد كه علم وحدت انسانى بلند گرديد. مژده باد، مژده باد كه خيمۀ صلح اكبر موج زد... مژده باد،
مژده باد كه بهاء كرمل بر آفاق تجلى نمود. مژده باد، مژده باد كه شرق و غرب دست در آغوش يكديگر شدند. مژده باد، مژده باد كه
آسيا و امريكا مانند دو مشتاق دست به يكديگر دادند.» 33
در نطق فوق، تعابير مهمی همچون مژده، «رقص صهيون» و نزول «اورشليم الهى» از آسمان، به كار رفته است كه استعمال آنها، آن
هم در شهر «نيويورك»، كمى تا قسمتى «بودار» مىنمايد. بد نيست اشاره كنيم كه آقاى هنرى فورد، سرمايهدار ناسيوناليست و ضد
صهيونيست امريكايى و رئيس كمپانى ماشينسازى فورد آن كشور، در كتاب مشهورش: «يهودى جهانى؛ يگانه مشكله جهانى»، 34
كه نسخههاى آن را پس از انتشار، صهيونيستها خريدارى و نابود کردند، نوشته است: «نيويورك امروز به صورت محلهاى از محلههاى
يهود درآمده است... و بهطور كلى نيويورك بزرگترين مركز يهود به شمار مىرود. زيرا همۀ تجارتخانهها، كارخانهها، صنعتها، و زمينها
ملك يهود است و هرگز به كسى اجازه نخواهند داد تجارتخانهاى وارد كند و يا ثروتى به هم رساند. بنابراين ما امريكاييها نبايد تعجب
كنيم هنگامى كه [مىبينيم] خاخامهاى يهودى ادعا مىكنند كه امريكا همان ميعادگاهى است كه پيامبران به آنها وعده داده و
نيويورك، اورشليم آنها، و سلسله جبال روكى، كوههاى صهيون است.» 35
آيا پيشواى بهائيت با بهكارگيرى تعابير «صهيونمآبانه» فوق، نمیخواسته است نظر صهيونيستها را به خود جلب کند؟!
قصد عباس افندى از استعمال كلمات فوق در نيويورك («اورشليمِ» يهوديان در آن روزگار) هرچه باشد، به هرروى پيوند سران اين فرقه با
صهيونيسم، امرى مسلّم است كه در گفتار بعد، به برخى از قرائن و شواهد آن در تاريخ اشاره شده است.
بهائيت؛ پيوند با بیگانه؛ خصومت با ملت
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 509
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 747 بار
- سپاسهای دریافتی: 635 بار
Re: بهائيت؛ پيوند با بیگانه؛ خصومت با ملت
بهائيت و صهيونيسم
در اواخر جنگ جهانى اول، بالفور، وزيرخارجۀ مشهور بريتانيا، صراحتاً طى نامهاى به روچيلد (سرمايهدار بزرگ صهيونيست) نظر مساعد
لندن را نسبت به تشكيل «كانون ملى يهود» در فلسطين (و در واقع، گام مقدماتى براى تشكيل دولت اسرائيل) ابراز داشته بود. پيرو اين
امر، قرار بود كه لابى متنفذ صهيونيستها در اروپا و امريكا، دولت امريكا را به حمايت از انگليس وارد جنگ سازند، كه اين كار انجام شد و
در پى آن، نظاميان صهيونيست (لژيون يهود)، ژنرال النبى را در اشغال قدس يارى دادند. با اين حساب، طبعاً مراحم عاليۀ عبدالبهاء
عباس افندى نسبت به اشغالگران قدس، شامل يهوديان صهيونيست نيز مىگرديد.
شوقى افندى (جانشين عبدالبهاء، و سومين پيشواى بهائيت) تصريح كرده است كه پس از شكست قواى عثمانى و سلطۀ ارتش بريتانيا
بر «ارض مقدسه» (فلسطين) «سالار انگليز»، يعنى همان ژنرال النبى، «بر حسب تعليمات و سفارشات اكيدۀ وزيرخارجۀ» انگليس، به
ديدار عباس افندى رفت و همراه وى «به زيارت مرقد» حسينعلى بهاء «فائز و نائل شد. مخاطرات عظيمه كه در مدت شصت و پنج سال
در اثر تعديات... حكام عثمانى» بهاء و فرزند وى «را احاطه نموده بود به كلى زائل شد» و امكان ديدار بهائيان با پيشواى خويش فراهم
گشته و «دائرۀ مخابرات و مراسلات وسعت يافت [و] الواح عديده و رسائل متعدده از قلم» بهاء «نازل و به سرعت تمام و به كمال آزادى
در اطراف جهان منتشر گشت» 36 و جالب اين است كه شوقى در خلال همين گزارش، با لحنى جانبدارانه و به عنوان صدق
پيشگويىهاى حسينعلى بهاء در كتاب اقدس، افزوده است: «و وسائل هجرت و توطن ابناء خليل و وُرّاث كليم»، يعنى يهوديان
صهيونيست و مهاجر، «در اراضى مقدسه فراهم گشت»! 37
عبدالبهاء اساساً از مدتها پيش از ورود لژيون يهود به فلسطين، يعنى در 1907.م، حاكميت آن جماعت بر فلسطين را نويد داده بود:
«اينجا فلسطين است، اراضى مقدسه است. عنقريب قوم يهود به اين اراضى بازگشت خواهند نمود. سلطنت داودى و حشمت
سليمانى خواهند يافت. اين از مواعيد صريحۀ الهيه است (!) و شك و ترديدى ندارد... اسارت و دربهدرى و پراكندگى يهود، مبدّل به عزت
ظاهرى آنها مىشود... .» 38
وی پس از اشغال فلسطين توسط قواى مشترك انگليس و يهود دست به آسمان برداشته و براى عزت اسرائيل و شوكت يهوديان (كه
موفق شده بودند گامهاى نخستين براى آوارگى و دربهدرى ملت فلسطين را بردارند) دعا كرد: «اسرائيل عنقريب جليل گردد و اين
پريشانى به جمع مبدل شود. شمس حقيقت طلوع نمود و پرتو هدايت بر اسرائيل زد تا از راههاى دور با نهايت سرور به ارض مقدس ورود
يابند. اى پروردگار، وعدۀ خويش آشكار كن و سلالۀ حضرت جليل را بزرگوار فرما... .» 39
وجود عبدالبهاء براى نيروهاى اشغالگر قدس (استعمار بريتانيا و آژانس يهود) تا آنجا مفيد و مغتنم بود كه پس از اشغال آن سرزمين، دربار
لندن طىّ مراسم باشكوهى وی را رسماً به دريافت لقب «سر» و نشان «نايتهود» از دست ژنرال النبى و ماژور تودرپول مفتخر ساخت.
40 علاوه بر اين، وينستون چرچيل (وزير مستعمرات وقت انگليس، كه قيمومت انگليس بر فلسطين تحت مسئوليت او انجام میشد و
خود را يك صهيونيست عريق مىشمرد) و هربرت ساموئل (صهيونيست مشهور و اولين كميسر عالى انگليس در فلسطين) میشد از
وى حمایت کردند. زمانى هم كه عبدالبهاء درگذشت، ساموئل در تشييع جنازۀ وى شركت جست 41 و متقابلاً شوقى افندى
(جانشين عبدالبهاء) در پايان مسئوليت ساموئل، از وى تشكر كرد و با جواب گرم او روبهرو شد. 42
خدمات بهائيت به صهيونيسم پس از مرگ عبدالبهاء نيز ادامه، بلكه توسعه يافت و پس از تأسيس حكومت غاصب اسرائيل، به ارتباط و
تعامل فزاينده ميان سران بهائيت و رژيم اشغالگر قدس انجاميد. به عنوان نمونه، شوقى در فروردين 1332.ش با رئيسجمهور اسرائيل
ديدار كرد و نظر مساعد و تمايل بهائيان را نسبت به اسرائيل اعلام نمود و خاطرنشان ساخت كه اين فرقه آرزومند ترقى و سعادت رژيم
اسرائيل است. رئيسجمهور اسرائيل نيز ضمن تقدير از اقدامات و مجاهدات بهائيان در كشور اسرائيل، آرزوى قلبى خويش را براى موفقيت
بهائيان در اسرائيل و سراسر گيتى اظهار کرد و افزود كه سالها قبل به حضور عبدالبهاء تشرف يافته است! 43 جالب است بدانيم كه،
بهائيان، ستارۀ داود را اسم اعظم مىدانند. 44
پيداست در برابر اينگونه خدمات، دولت اسرائيل هم بيكار ننشسته و به گونههاى مختلف از آن فرقه حمايت کرده است: با حمايت آشكار
و جدّى از شوقى افندى، مخالفان و رقيبان و مدّعيان وى در درون جامعه بهائيت را قلع و قمع کرده؛ 45 به بهائيان براى اجرای
فعاليتهاى مذهبى و برگزارى مراسم خويش آزادى عمل داده، و با وجود نياز شديد دولت اسرائيل به پول، مقامات بهائى را از
مالياتهاى گزاف معاف ساخته و مصالح ساختمانى وارداتى توسط بهائيان به منظور ساختن معابد بهائى در اسرائيل را بدون پرداخت
هزينههاى گمركی، اجازۀ ورود داده است. 46 اخبار مربوط به تسهيلاتى كه دولت اسرائيل در مورد برخوردارى فرقۀ بهائيت از اماكن
خاص خويش در فلسطين اشغالى و امكان توسعۀ آن اماكن و معافيتهاى مالياتى آنها قائل شده و نيز ديدارهاى رسمى مقامات
اسرائيلى از اماكن بهائى و اعضاى بيتالعدل و تبريكهاى متقابل رهبران بهائى به مقامات اسرائيلى و... ، همگى با آب و تاب در مجلات
و كتابهاى رسمی و معتبر این فرقه (همچون اخبار امرى، آهنگ بديع، عالَم بهائى و...) درج شده است كه ذكر آنها در اين مختصر
نمىگنجد.
شوقى افندى گفته است: «دولت اسرائيل وسایل راحتى ما را فراهم كرد.» 47 خانم روحيه ماكسوِل، نيز در مصاحبه با فردهيفت،
بهائيت و اسرائيل را حلقههاى بههمپيوستۀ يك زنجير شمرده است: «من ترجيح مىدهم كه جوانترين اديان (بهائيت) از تازهترين
كشورهاى جهان (اسرائيل) نشو و نما نمايد و در حقيقت بايد گفت كه آيندۀ ما (يعنى بهائيت و اسرائيل) چون حلقات زنجير به هم
پيوسته است»! 48
بهائيت و رژيم پهلوى
بهائيت در كودتاى «انگليسى» حوت 1299، كه به تأسيس رژيم «فاسد و وابسته» پهلوى انجاميد دست داشت: اسناد و مدارك تاريخى
حاكى است كه محفل بهائيت ايران توسط عامل نشاندار خويش حبيبالله عينالملك (كاتب آثار و مباشر عباس افندى در جوانى، 49 و
پدر عباس هويدا، نخستوزير مشهور محمدرضا پهلوى) رضاخان را كشف و به سَر جاسوس استعمار بريتانيا در ايران (سِر اردشير ريپورتر
يا اردشير جى) براى اجرای كودتاى 1299 معرفى كرد. 50 عينالملك، كه هنگام نخستوزيرى سيد ضياءالدين طباطبايى (رهبر
سياسى كودتاى 1299) ژنرالقنسول ايران در شامات بود، در همان زمانِ كابينۀ سيد ضياء، طى مصاحبهاى با روزنامۀ لسانالعرب
(شامات، 16 رجب 1339.ق برابر 6 فروردین 1300.ش)، ضياء را يكى از «رجال بزرگ و كارى» ايران معرفی نمود كه «براى احياى روح
تاريخى ايران و ترقى دادن ايرانيان... نهايت كفايت را دارا مىباشد» و ضمن ستودن كودتاى 1299، به سابقۀ معاشرت دوازده سالهاش
با رهبر سياسى كودتا اشاره كرد. 51
پيوند بهائيت با رژيم پهلوى در سالهاى پس از كودتاى 28 مرداد به اوج خود رسيد و در دو دهۀ آخر سلطنت محمدرضا، بهائيان به بالاترين
مقامات سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى ايران دست يافتند. سپهبد عبدالكريم ايادى، بهائی مشهور، در مقام پزشك مخصوص
شاه و رئيس بهدارى ارتش نفوذى تام در دربار پهلوى يافت. تصدى پست مهم نخستوزيرى نیز به مدت سیزده سال در اختيار عباس
هويدا (فرزند همان عينالملك) قرار گرفت. افزون بر اين، بهائيان سرشناسى چون منصور روحانى به تصدى وزارت آب و برق و نيز
كشاورزى، غلامعباس آرام به تصدى وزارتخارجه، سپهبد اسدالله صنيعى (آجودان مخصوص محمدرضا در زمان وليعهدى) به وزارت جنگ
و نيز وزارت توليدات كشاورزى و مواد مصرفى، غلامرضا كيانپور به وزارت دادگسترى، منوچهر تسليمى به وزارت بازرگانى، دكتر منوچهر
شاهقلى (پسر سرهنگ شاهقلى مؤذن بهائيها) به وزارت بهدارى و علوم، دكتر شاپور راسخ به رياست سازمان برنامه و بودجه)، پرويز
ثابتى به معاونت سازمان امنيت، ارتشبد جعفر شفقت به رياست ستاد ارتش، و سپهبد على محمد خادمى به رياست هيأتمديره و
مديرعاملی هواپيمايى ملى ايران «هما» منصوب شدند. 52
حضور سران این فرقۀ ضاله در مصادر مهم سياسى، نظامى و اقتصادى، ضمناً بستر بسيار مساعدى براى گسترش فعاليت تبليغى آنان
در مهد تشيع بر ضدّ تشيع ايجاد كرد كه تا مىتوانستند از آن سود جستند. گزارش ساواك دربارۀ ارتشبد شفقت، رئيس «بهائى» ستاد
ارتش در واپسين سالهاى سلطنت محمدرضا، يكى از صدها گواه بر پيوند و همسويى بهائيت با رژيم پهلوى بر ضدّ اسلام و روحانيت
شيعه است.
در اين گزارش، كه در تاريخ 6 شهريور 1342، يعنى کمتر از سه ماه پس از سركوب قيام اسلامى، ضد استبدادى و ضدّ استعمارى ملت
ايران به رهبرى امام خمينى(ره) تهيه شده، با اشاره به شفقت (كه در آن وقت، مقام سرتيپى داشت) چنين آمده است: «با تحقيقات
وسيع و موثّقى كه به عمل آمده و تحقيقات مذكوره مورد نهايت وثوق و اطمينان مىباشند، انتساب و وابستگى نامبرده به فرقۀ بهائى
تأييد گرديده و ضمناً مشارٌاليه از جمله افراد معدود و متنفذى است كه بهائيان ايران مانند دكتر [عبدالكريم] ايادى، پزشك مخصوص
اعلیحضرت همايونى، به وجودش افتخار و مباهات مىكنند و به نفوذ و قدرتش اتكا دارند و عملاً هم ديده مىشود كه از همان بدو
انتساب وى به رياست ستاد ارتش، افسران وابسته به اقليت مذهبى بهائى در تظاهر به ديانت خويش بىپروايى بيشترى نشان
مىدهند و اغلب از فرماندهان و افسران ارتش هم كه روى اصل شيوع و تواتر به وابستگى رئيس ستاد ارتش به فرقۀ بهائى اطلاع
حاصل كردهاند علىرغم گذشتهها، ضمن نفرت و انزجار قلبى خويش از اين چنين انتصاب نابجايى، اجباراً از انتقاد و تنقيد نسبت به اين
افسران خوددارى مىنمايند و حتى موجب گرديده است كه جلسات بحث و مناظرۀ مذهبى كه افسران در آنها شركت مىنمايند گرمى
و حرارت بيشترى پيدا نمايند.
و ضمناً در ميان افسران ارتش و همچنين محافل خارج از ارتش در موارد بحث و انتقاد از اين انتصاب و تنقيد از مسلط نمودن يك شخصيت
ضد مذهبى از نظر مسلمانان بر يكى از پستهاى حساس مملكت چنين استدلال مىگردد كه اعلیحضرت به دو نظر: اولاً نشان دادن
عكسالعمل حاد و ضمناً بىسر و صدايى در برابر نفوذ و اقتدار روحانيون و تخويف و موهن نمودن جامعۀ روحانيت تشيع و دوماً [كذا] به
اين جهت تأمين آسودگى خاطر خويش از مداخلۀ متصدى حساسترين مشاغل و مقامات نظامى در امر سياست، كه در مذهب بهائيت
نهى و منع گرديده است، اين شخصيت معروف و انگشتنماى بهائى را بدين سمت منصوب فرمودند... .» 53
گزارش فوق، يادآور نامۀ رسمى محفل بهائيان ايران در حدود دو ماه قبل از اين تاريخ (يعنى در 20 خرداد 1342، پنج روز پس از سركوب
خونين قيام پانزدهم خرداد توسط رژيم خونآشام پهلوى) به تيمسار سرتيپ پرويز خسروانى (رئيس ژاندارمرى ناحيه مركز در روزهاى
كشتار پانزدهم خرداد) است كه در آن، از جنبش اسلامى ملت مسلمان ايران به رهبرى حضرت امام خمينى و مراجع بزرگوار تقليد، به
عنوان «تجاوز اراذل و اوباش و رجاله» و «سوء عمل جهلاى معروف به علم»! ياد کرده و به جناب تيمسار نويد داده است كه «تاريخ امر
بهائى آن جناب را در رديف همان چهرههاى درخشان و نگهبان مدنيت عالم انسانى ثبت و ضبط خواهد نمود»! 54
ممكن است گفته شود همسويى و همكارى امثال ارتشبد شفقت بهائى با رژيم پهلوى بر ضد اسلام و روحانيت، اقدامى شخصى و
خودسرانه! بوده و ربطى به بهائيت و پيشوايان آن نداشته است. در اين صورت بايد گفت اين تصور، توهمى بيش نیست و بايد دانست كه
بهاصطلاح، «آب از سرچشمه گلآلود است»!
نمونهها و شواهد اين امر بسيار است و در اين باره در ذیل فقط به چند نمونه اشاره شده است:
1ــ حسينعلى بهاء (مؤسس بهائيت) در الواح و آثار خويش صراحتاً و به کرات به شيعيان توهين و حمله كرده و براى نمونه در كتاب
اشراقات، از آنان با تعابيرى چون «شيعه شنيعه»، 55 «پستترين حزب و امت» 56 ياد كرده و علماى تشيع را (به دليل نپذيرفتن
ادعاى باب و بهاء) با تعبير «فراعنه و جبابره» 57 و پراكندگان «اوهام» در بين مردم، 58 مورد طعن و لعن قرارداده است.
از زبان او در كتاب ”مائده آسمانى“ آمده است: «بگو اى مردم، اگر به نور ايمان فائز نمىشويد، از ظلمت حزب شيعه خود را خارج نماييد
لعمر اللَّه اعمال [آنها] غير اعمال رسول و همچنين اقوال...». و نيز: به خدا قسم «حزب شيعه از مشركين از قلم اعلى در صحيفه حمرا
مذكور» است! 59
در مورد توهين به علماى اسلام و شيعه نيز سخن بهاء در كتاب «ايقان» درخور ذكر است كه با اشاره به مخالفت ملت ايران با باب
(بهرغم وجود بهاصطلاح حجج و دلايل باهرات! بر حقانيت وى) گفته است: «حال ملاحظه نماييد كه چقدر ناس نسناساند و به غايت حق
ناسپاس، كه چشم از جميع اينها [يعنى دلايل حقانيت باب] پوشيدهاند و به عقب مردارى چند كه از بطنشان انفال مال مسلمانان
مىآيد [مقصودش ظاهراً علماى اسلام است] مىدوند و با وجود اين چه نسبتهاى غير لائقه كه به مطالع قدسيه [يعنى باب و بهاء]
مىدهند... .» 60 «بگو اى گروه علما، آيا صداى قلم اعلاى مرا نمىشنويد و اين خورشيد تابان از افق ابهى را نمىبينيد؟ تا چه وقت بر
بتهاى هواهاى خود معتكف مىباشيد؟ اوهام را رها كنيد و رو به خداى مولاى قديم خود [مقصود، خود اوست!] بياوريد.» 61
2ــ عباس افندی، فرزند بهاء، راجع به علماى ايران ــ كه پيداست به علت تباهى نقشهها و دسائس خويش، سخت از دستشان كلافه
بوده است ــ نوشته است: «اين قوم، خويشتن را علماى دين مبين و حامى شرع متين و جانشين سيدالمرسلين مىشمرند و چون
ثُعبان [افعى] بدكيش، بيگانه و خويش را نيش مىزنند و چون مار و عقارب، اَباعِد و اقارب [دوران و نزديكان] را مىگزند... چون گرگان
خونخوار اغنام الهى را بدرند و دعواى شبانى كنند و چون دزدان راه، قطع طريق و سدّ سبيل نمايند و قافله سالارى خواهند... چون... به
فضائل [آنان] نگرى، هريك اجهل از انعام و بهيم [جاهلتر از چهارپاياناند]... در مدارس چون بهائم [حيوانات] اسيرِ خوردن و خوراكاند و
چون سِباع ضاريه [درندگان خونآشام] بىمبالات و بىباك»! 62 وی در جاى ديگر به بهائيان بشارت داده است كه «منبعد، دستگاه
اجتهاد و حكمرانى علما و مرافعه در نزد مجتهدين و تمسك عوام به ايشان و صف جماعت و رياست رؤساى دين، پيچيده خواهد شد.»
63 نيز به فضلالله صبحى گفته است: علماى معاصر ايران «عالم نيستند، زنديقاند...»! 64
3ــ شوقى افندى (جانشين عباس افندى) در سال 1320 شمسى (1941م) لوحى با عنوان «قد ظهر يومالميعاد» (The PROMISED
DAY IS COME) نوشته است. در اين كتاب، وى از وقوع انقلابى در جهان ياد كرده كه معتقد است در پرتو مسلك بهائى به وقوع پيوسته
و به سبب آن انقلاب، شوكت و عظمت اسلام و علماى شيعه منهدم شده است. وى در اين لوح، كه عنوان زشت «عواقب نكبتبار
شيعه اسلام» را بر پيشانى دارد، در هتاكى و بىحرمتى به روحانى و مجتهد، فقه و اصول، مسجد و جماعت، تكيه و روضه و
روضهخوان، و وعظ و واعظ شيعه سنگ تمام گذارده است که با پوزش از ملت شریف و مسلمان ایران، به ذکر گوشههایی از آن
میپردازیم:
«انقلابى كه... از تسلّط علماى مذهبى كه قرنها جوهر اسلام در آن كشور (يعنى ايران) بهشمار مىرفتند جلوگيرى كرده و طبقهاى را
(علما) كه دستگاه دولت و حيات ملت به طرز لايتجزى با آن آميخته شده بود باطناً واژگون ساخت. اين انقلاب... در حقيقت اساس دولتى
را كه بر پايۀ شعائر ديانتى تشكيل يافته بود متلاشى ساخت؛ همان دولتى كه تا آخرين نفس منتظر و مترصد ظهور امام غايب بود؛ آن
امامى كه... بايستى بر تمام كرۀ ارض حكومت نمايد.» 65 وی در ادامه نوشته است: «حصين اسلام، كه ظاهراً تسخيرناپذير به نظر
مىآمد، اكنون از اساس تكان خورده... در هم مىريزد.» 66 همچنين افزوده است: «معمّمين مذهب اسلام، كه به فرمودۀ حضرت
بهاءالله سرهاى خود را با سبز و سفيد مزيّن نموده و مرتكب شدهاند آنچه روح امين را به نوحه درآورده، با كمال بىرحمى نابود شدند...
عمامههاى گنبدآسا و وزين علماى ايران، كه حضرت عبدالبهاء از روى كنايه ”گنبدهاى نيلگون و سفيد“ فرمودهاند، در حقيقت سرنگون
گرديد. آن پرمدعاهاى متعصب و خائن و دَنى كه سرهاشان حامل آن عمامهها بود، به فرمودۀ حضرت بهاءالله ”زمام ملت در قبضۀ اقتدار
آنها بود“ و در ”قول، فخر عالماند و در عمل، ننگ امم“... عربدههاى متعصبانه... و فتاواى آنها، كه با آن وقاحت صادر مىشد و در
بعضى موارد شامل اعتراض به سلاطين بود، حال نسياً منسيّاً گرديده... اين جماعت ناپاك البته ذلتى را كه به آن دچار شده مستحق
بودهاند.» 67
جالب است بدانیم آنچه را شوقی افندی، در فوق، بدان مباهات کرده است، اعمالی بود که رضاخان (برکشیدۀ آیرونساید) به دستور
لندن، با زور و تزویر و خون و آتش در این مرز و بوم انجام داده بود!
سخن آخر:
آنچه گذشت، شواهد و قرائن تاريخى متعدد دربارۀ پيوند و تعامل بابيان و بهويژه بهائيان با رژيمهاى استعمارى و استبدادى (روس تزارى،
بريتانيا، امريكا، اسرائيل و حكومت پهلوى) بود كه هنوز به صورت حمايتهاى رسمى مقامات كاخ سفيد و رژيم اشغالگر قدس (نظير ريگان
و اولمرت) از آنها، و همكارى آشكار تشكيلات جهانى بهائيت با كانونها و دولتهاى استكبارى بر ضد نظام مقدس جمهورى اسلامى
ايران، ادامه دارد. مجموعۀ اين شواهد و قرائن، چه گمانه و گزينهاى را در ذهن پژوهشگر بىطرف و در عين حال هوشيار، تيزبين،
ظلمستيز و ضدّ استعمار، نسبت به رهبران و سران فرقۀ بهائيت، القا و تقويت مىكند؟ ارتباطی ساده، معمولى، اغماضپذیر و حتى غير
قابل ذكر، كه بهسادگى مىتوان از كنار آن گذشت و آن را نديده گرفت و مثلاً ناشى از وجود چند قبر در فلسطين اشغالى شمرد؟! يا
پيوند و تعامل مستمر و حسابشده با قدرتهاى شيطانى و متجاوز روز جهان براى حفظ موجوديت و دستيابى به آمال و اهداف سياسى
و اقتصادى و فرهنگى خويش؟! به نظر مىرسد كه انتخاب گزينۀ اول، كمى بيش از حد «سادگى و خوشبينى» مىطلبد و اگر گران
نيايد، چشم بستن بر اين همه شواهد و قرائن ارتباط و بستگى به دولتها و كانونهاى استكبارى، فقط از مريدان چشموگوشبستۀ باب
و بهاء برمىآيد و بس!
پيش از اين ذکر شد كه خانم ماكسول، بهائيت و اسرائيل را حلقههاى بههمپيوستۀ يك زنجير شمرده است، بد نيست سخن ارتشبد
حسين فردوست ــ ركن مهم اطلاعاتى و امنيتى رژيم پهلوى، و نديم شاه مخلوع ــ را نيز بشنویم. فردوست، كه از نزديك با بهائيان
شاغل در دربار و دولت ايران در عصر محمدرضا پهلوى حشر و نشر داشت، معتقد است كه «درواقع، بهائيت جهانى اين تصور را داشت
كه ايران همان ارض موعودى است كه بايد نصيب بهائيان شود و لذا براى تصرف مشاغل مهم سياسى در اين كشور منعى نداشتند.
بهائىهايى كه من ديدهام واقعاً احساس ايرانيت نداشتند و اين كاملاً محسوس بود و طبعاً اين افراد جاسوس بالفطره بودند.» 68
طرد سران و فعالان معلومالحال فرقۀ ضاله، و خاتمه دادن به تشكيلات مرموز آنان در ايران، كمترين كارى بود كه ملت نجيب، ستمديده، و
از بند رستۀ اين مرز و بوم، پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى خويش و پايان دادن به حيات سياسى و فرهنگى ايادى رژيم فاسد و
وابستۀ پهلوى، مىبايست نسبت به سران و فعالان بهائى انجام میداد.
پینوشتها ________________________________________
* دکترای تاریخ.
1 ــ او نوشت: «گرفتن اموال کسانی که به این فرقه ایمان ندارند واجب است» (بیان فارسی، ص157) و همچنین: « بر هر پادشاهی که در این فرقه به سلطنت میرسد واجب است یک نفر غیرمؤمن [یعنی غیرربانی] را بر روی زمین زنده نگذارد و همچنین این حکم برای همه پیروان واجب است» (همان، ص262). چنانکه در تفسیر سوره یوسف (ع) نیز فرمان داده است: «تمام مشرکین را بکشید و زمین را از ایشان پاک نمایید.»
2 ــ خاطرات عبدالله بهرامی، ص30؛ هاشم محیط مافی، مقدمات مشروطیت، ص35
3 ــ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، چاپ پنجم، تهران، خوارزمی، صص450ــ449
4 ــ عبدالحسین آواره، الکواکب الدریه، ج1، ص284؛ و نیز رک: عبدالحسین آواره، کشفالحیل، ج3، صص93ــ92
5 ــ عبدالحمید اشراق خاوری (از مبلغان مشهور بهائیت)، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص533؛ مقاله سیاح، منسوب به عباس افندی (عبدالبهاء)، ص49
6 ــ عبدالحسین آواره، الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه، ج1، ص254
7 ــ مجید آهی، منشی پرنس دالگورکی (سفیر مشهور روسیه در ایران) بود (عبدالحمید اشراق خاوری، همان، ص630) و اعقاب وی تا مدتهای مدید سمت یادشده در دستگاه تزاری را حفظ کردند.
8 ــ شوقی افندی، قرن بدیع، قسمت دوم، صص33، 83 و 86؛ دکتر اسلمونت، بهاءالله و عصر جدید، ص44؛ عبدالحمید اشراق خاوری، همان، صص 631، 650 و 657
9 ــ عبدالحمید اشراق خاوری، همان، ص657؛ حسینعلی بهاء، اشراقات، صص153 و 155
10 ــ شوقی افندی، همان، قسمت دوم، ص86
11 ــ عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج9، ص72
12 ــ مصابیح هدایت، لجنه ملی نشریات امری، تهران، 1326، ج2، ص232
13 ــ عبدالبهاء در ماجرای درگیری میان بهائیها و مسلمانان در یزد و اصفهان زمان مظفرالدینشاه، به امپراتور روسیه متوسل شد. نگاه کنید به: عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، همان، ج1، صص66ــ63 و ج2، ص140
14 ــ نگاه کنید به ص210 کتاب مشهور لیدی بلامفید: Highway The Chosen
15 ــ برای متن نوشتۀ عبدالبهاء رک: خاطرات صبحی درباره بهائیگری، تبریز، کتابفروشی سروش، صص79ــ78
16 ــ مکاتیب عبدالبهاء، ج3، ص347
17 ــ خاطرات حبیب (مؤید)، ج1، ص446؛ برای کمک عبدالبهاء به انگلیسیها در جنگ جهانی اول و ضدیت شدید دولت عثمانی با وی همچنین نگاه کنید به: فضلالله نورالدینکیا، خاطرات خدمت به فلسطین، صص117ــ116
18 ــ خطابات عبدالبهاء، ج1، ص23
19 ــ تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، زمستان 72، ص104؛ «نعیم» شاعر مشهور بهائی در عصر قاجار نیز «معلم زبان فارسی در سفارت انگلیس بود و عبدالبهاء او را مامور تبلیغ کرده بود.» (نورالدین مدرسی چهاردهی، بهائیت چگونه پدید آمد، ص93)
20 ــ رک: خاطرات خدمت در فلسطین، صص118ــ115
21 ــ دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، ص102
22 ــ خطابات عبدالبهاء، مؤسسه ملی مطبوعات امری، با مقدمۀ لجنه ملی نشر آثار امری، 127 بدیع، ج 2، صص6ــ5؛ و نیز: ص147
23 ــ همان، ص56
24 ــ همان، ص111؛ نیز رک: صص 218، 224، 253 و 229ــ227
25 ــ همان، صص195ــ194
26 ــ همان، صص70ــ69؛ بر پایۀ نوشتۀ شوقی افندی (نوه و جانشین عباس افندی) نیز وی «قطعۀ امریک» را «در نزد حق، میدان اشراق انوار و منشور ظهور اسرار» میشمرد (قرن بدیع، ج4ف صص241ــ238 و 243)
27 ــ خطابات عبدالبهاء، ج2، ص30
28 ــ طرد و ترك تعصب ملى و وطنى، چنانكه عباس افندى تصريح کرده است، ميراث بهجامانده از حسينعلى بهاء بود؛ همان كه مىگفت: حب وطن، افتخارى ندارد، بلكه حبّ جهان افتخار دارد! به قول محمدرضا فشاهى، بهاء «در دورانى كه ”ناسيوناليزم“ ايرانى، براى مبارزه با تسلط سياسى و اقتصادى بيگانه و نيز حكومت فئودال محلّىِ دستنشاندۀ آن، به منزلۀ يكى از حياتىترين سلاحهاى توده و روشنفكران ايران بود، به مبارزه با اين سلاح پرداخت و گفت: ”ليس الفخر لِمَن يُحِبُّ الوطن بَلِ الفخرُ لِمَن يحبّ العالَم“ و بدين وسيله ”جهان وطنى“ را رسماً تأييد نمود و سرانجام در يكى از الواح خود (لوح سلطان)، خود را ”غلام و عبد“ و ”ناصرالدينشاه“ را ”مليك زمان“ اعلام نمود.» رك: از گاتها تا مشروطيت؛ گزارشى كوتاه از تحولات فكرى و اجتماعى در جامعه فئودالى ايران، انتشارات گوتنبرگ، تهران 1354، ص 234
29 ــ روحیه ماکسول، گوهر یکتا، ص309
30 ــ روحیه ماکسول، همان، صص281 و 466؛ مأخذ پیشگفته (ص291) نوشته است: «نظم اداری، عرّابۀ نظم بدیع ربانی و پیشرو مدنیت الهی و خود مقدمۀ تأسیس جامعۀ جهانی است که همه ملل و نحل جهان را در بر خواهد داشت.»
31 ــ همان، ص277
32 ــ همان، صص277ــ276
33 ــ خطابات عبدالبهاء، ج2، صص154ــ153
34 ــ هنری فورد، یهودی جهانی؛ یگانه مشکله جهانی، شرکت ماشینسازی فورد، 1921، صص21ــ19
35 ــ رک: آیتالله سید محمد شیرازی، دنیا ملعبه دست یهود، ترجمۀ سیدمحمدهادی مدرسی، تهران، افست انتشارات سیدجمال، 1356، صص37ــ36
36 ــ توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله، لوح قرن احباء شرق، نوروز 101 بدیع، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 123 بدیع، صص130ــ129
37 ــ توقیعات مبارکه، لوح قرن، شوقی افندی، ص130
38 ــ خاطرات حبيب، ج1، ص 20؛ اين گونه پيشبينى قاطع از «سلطنت داودى» يهوديان در فلسطين، ناشى از ارتباطى بود كه عبدالبهاء در آن تاريخ با خاندان صهيونيستى روچيلد داشت و مثلاً مستر روچيلد آلمانى «تمثال مبارك» عباس افندى را كشيده بود و از وى درخواست امضا مىكرد (همان، ص239)
39 ــ همان، ص53؛ نیز رک: مائده آسمانی، ج2، ص234 و 231
40 ــ برای تصویر این مراسم نگاه کنید به: عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، ج1، صص23ــ22؛ اسناد و مدارک درباره بهائیگری، ج2، خاطرات صبحی، نشر عصر جدید، ص137
41 ــ بهرام افراسیابی، تاریخ جامع بهائیت، ص556؛ خاطرات خدمت به فلسطین، صص118ــ116
42 ــ عبدالله شهبازی، «جستارهایی از تاریخ بهائیگری»، تاریخ معاصر ایران، سال هفتم، ش27، صص 27 و 18
43 ــ بهرام افراسیابی، همان، صص573ــ572
44 ــ بهائیت چگونه پدید آمد، ص69
45 ــ رک: سید محمدباقر نجفی، بهائیان، ص703 به بعد.
46 ــ توقیعات مبارکه، نوروز 101 بدیع، ص159؛ مجله اخبار امری (ارگان بهائیان ایران)، شهریور 1330، ش5، ص11
47 ــ مجله اخبار امری، سال 107 بدیع، ش8، ص2
48 ــ همان، دی 1340، ش10، شماره صفحات مسلسل 601؛ برای حمایت صهیونیسم از بهائیان و حمایت بهائیان از دولت اسرائیل رک: سید محمدباقر نجفی، همان، صص740ــ684؛ بهرام افراسیابی، همان، صص 575 و 553 به بعد.
49 ــ بهرام افراسیابی، همان، صص723ــ722
50 ــ برای شرح این مطلب از زبان مرحوم محمدرضا آشتیانیزاده، وکیل اسبق شورای ملی، رک: مجله تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، زمستان 1372، ص106 به بعد.
51 ــ اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ش28 تا 24ــ1ــ139 ک.
52 ــ همچنین باید از جولان افرادی چون هژبر یزدانی (مرد شماره یک اقتصاد ایران)، ایرج ثابت مشهور به ثابت پاسال (صاحب پیشین رادیو تلویزیون و نیز مالک کارخانۀ پپسیکولا) و مهندس ارجمند (رئیس کارخانۀ ارج)، مهدی میثاقیه (سرمایهدار و صاحب استودیو میثاقیه) و ... در زمان محمدرضا در کشور یاد کرد که از نفوذ بیچونوچرای این فرقه در شریانهای اقتصادی و هنری کشورمان در آن روزگار حکایت میکند.
53 ــ فصلنامه مطالعات تاریخی، ش3، تابستان 1383، صص322ــ321
54 ــ نامه محفل ملی بهائیان ایران به تیمسار سرتیپ خسروانی، مورخ 20/3/1342، که با شماره (123/خ) در دفاتر امری ثبت شده است. (سید حمید روحانی، نهضت امامخمینی، ج 1، تهران، عروج، ص 1516، سند شماره 266).
55 ــ اشراقات، الواح مبارکه حضرت بهاء...، صص162ــ161
56 ــ همان، ص279
57 ــ همان، ص266: «فراعنه و یا جبابره که در الواح نازل شده و یا بشود، مقصود، ارباب عمائماند؛ یعنی علمایی که ناس را از شریعۀ الهی و فرات رحمت رحمانی [بهائیت] منع نمودهاند.. .» نیز رک: همان، صص132 و 222ــ221
58 ــ همان، صص269 و 267
59 ــ مائده آسمانی، جزء چهارم، صص328 و 327؛ برای خصومت و مبارزۀ بهائیت و پیشوایان آن با مسلمانان (اعم از شیعه و سنی)، و فتوای عالم بزرگ مصر بر ضد این فرقه رک: قاموس توقیع منیع مبارک، ص438 به بعد؛ مائده آسمانی، ج4، صص142ــ140؛ رحیق مختوم، ج1، ردیف سین، شین: سنی و شیعه، ص595
60 ــ ایقان، چاپ مصر، 1318.ق/1900.م، ص196
61 ــ همان، ص475
62 ــ عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج5، ص193
63 ــ همانجا.
64 ــ خاطرات صبحی، چاپ سیدهادی خسروشاهی، ص152
65 ــ لوح قد ظهر یومالمیعاد، صص141 و 142
66 ــ همان، ص142
67 ــ همان، صص 144ــ143 و 149
68 ــ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد حسین فردوست)، ج1، ص375
در اواخر جنگ جهانى اول، بالفور، وزيرخارجۀ مشهور بريتانيا، صراحتاً طى نامهاى به روچيلد (سرمايهدار بزرگ صهيونيست) نظر مساعد
لندن را نسبت به تشكيل «كانون ملى يهود» در فلسطين (و در واقع، گام مقدماتى براى تشكيل دولت اسرائيل) ابراز داشته بود. پيرو اين
امر، قرار بود كه لابى متنفذ صهيونيستها در اروپا و امريكا، دولت امريكا را به حمايت از انگليس وارد جنگ سازند، كه اين كار انجام شد و
در پى آن، نظاميان صهيونيست (لژيون يهود)، ژنرال النبى را در اشغال قدس يارى دادند. با اين حساب، طبعاً مراحم عاليۀ عبدالبهاء
عباس افندى نسبت به اشغالگران قدس، شامل يهوديان صهيونيست نيز مىگرديد.
شوقى افندى (جانشين عبدالبهاء، و سومين پيشواى بهائيت) تصريح كرده است كه پس از شكست قواى عثمانى و سلطۀ ارتش بريتانيا
بر «ارض مقدسه» (فلسطين) «سالار انگليز»، يعنى همان ژنرال النبى، «بر حسب تعليمات و سفارشات اكيدۀ وزيرخارجۀ» انگليس، به
ديدار عباس افندى رفت و همراه وى «به زيارت مرقد» حسينعلى بهاء «فائز و نائل شد. مخاطرات عظيمه كه در مدت شصت و پنج سال
در اثر تعديات... حكام عثمانى» بهاء و فرزند وى «را احاطه نموده بود به كلى زائل شد» و امكان ديدار بهائيان با پيشواى خويش فراهم
گشته و «دائرۀ مخابرات و مراسلات وسعت يافت [و] الواح عديده و رسائل متعدده از قلم» بهاء «نازل و به سرعت تمام و به كمال آزادى
در اطراف جهان منتشر گشت» 36 و جالب اين است كه شوقى در خلال همين گزارش، با لحنى جانبدارانه و به عنوان صدق
پيشگويىهاى حسينعلى بهاء در كتاب اقدس، افزوده است: «و وسائل هجرت و توطن ابناء خليل و وُرّاث كليم»، يعنى يهوديان
صهيونيست و مهاجر، «در اراضى مقدسه فراهم گشت»! 37
عبدالبهاء اساساً از مدتها پيش از ورود لژيون يهود به فلسطين، يعنى در 1907.م، حاكميت آن جماعت بر فلسطين را نويد داده بود:
«اينجا فلسطين است، اراضى مقدسه است. عنقريب قوم يهود به اين اراضى بازگشت خواهند نمود. سلطنت داودى و حشمت
سليمانى خواهند يافت. اين از مواعيد صريحۀ الهيه است (!) و شك و ترديدى ندارد... اسارت و دربهدرى و پراكندگى يهود، مبدّل به عزت
ظاهرى آنها مىشود... .» 38
وی پس از اشغال فلسطين توسط قواى مشترك انگليس و يهود دست به آسمان برداشته و براى عزت اسرائيل و شوكت يهوديان (كه
موفق شده بودند گامهاى نخستين براى آوارگى و دربهدرى ملت فلسطين را بردارند) دعا كرد: «اسرائيل عنقريب جليل گردد و اين
پريشانى به جمع مبدل شود. شمس حقيقت طلوع نمود و پرتو هدايت بر اسرائيل زد تا از راههاى دور با نهايت سرور به ارض مقدس ورود
يابند. اى پروردگار، وعدۀ خويش آشكار كن و سلالۀ حضرت جليل را بزرگوار فرما... .» 39
وجود عبدالبهاء براى نيروهاى اشغالگر قدس (استعمار بريتانيا و آژانس يهود) تا آنجا مفيد و مغتنم بود كه پس از اشغال آن سرزمين، دربار
لندن طىّ مراسم باشكوهى وی را رسماً به دريافت لقب «سر» و نشان «نايتهود» از دست ژنرال النبى و ماژور تودرپول مفتخر ساخت.
40 علاوه بر اين، وينستون چرچيل (وزير مستعمرات وقت انگليس، كه قيمومت انگليس بر فلسطين تحت مسئوليت او انجام میشد و
خود را يك صهيونيست عريق مىشمرد) و هربرت ساموئل (صهيونيست مشهور و اولين كميسر عالى انگليس در فلسطين) میشد از
وى حمایت کردند. زمانى هم كه عبدالبهاء درگذشت، ساموئل در تشييع جنازۀ وى شركت جست 41 و متقابلاً شوقى افندى
(جانشين عبدالبهاء) در پايان مسئوليت ساموئل، از وى تشكر كرد و با جواب گرم او روبهرو شد. 42
خدمات بهائيت به صهيونيسم پس از مرگ عبدالبهاء نيز ادامه، بلكه توسعه يافت و پس از تأسيس حكومت غاصب اسرائيل، به ارتباط و
تعامل فزاينده ميان سران بهائيت و رژيم اشغالگر قدس انجاميد. به عنوان نمونه، شوقى در فروردين 1332.ش با رئيسجمهور اسرائيل
ديدار كرد و نظر مساعد و تمايل بهائيان را نسبت به اسرائيل اعلام نمود و خاطرنشان ساخت كه اين فرقه آرزومند ترقى و سعادت رژيم
اسرائيل است. رئيسجمهور اسرائيل نيز ضمن تقدير از اقدامات و مجاهدات بهائيان در كشور اسرائيل، آرزوى قلبى خويش را براى موفقيت
بهائيان در اسرائيل و سراسر گيتى اظهار کرد و افزود كه سالها قبل به حضور عبدالبهاء تشرف يافته است! 43 جالب است بدانيم كه،
بهائيان، ستارۀ داود را اسم اعظم مىدانند. 44
پيداست در برابر اينگونه خدمات، دولت اسرائيل هم بيكار ننشسته و به گونههاى مختلف از آن فرقه حمايت کرده است: با حمايت آشكار
و جدّى از شوقى افندى، مخالفان و رقيبان و مدّعيان وى در درون جامعه بهائيت را قلع و قمع کرده؛ 45 به بهائيان براى اجرای
فعاليتهاى مذهبى و برگزارى مراسم خويش آزادى عمل داده، و با وجود نياز شديد دولت اسرائيل به پول، مقامات بهائى را از
مالياتهاى گزاف معاف ساخته و مصالح ساختمانى وارداتى توسط بهائيان به منظور ساختن معابد بهائى در اسرائيل را بدون پرداخت
هزينههاى گمركی، اجازۀ ورود داده است. 46 اخبار مربوط به تسهيلاتى كه دولت اسرائيل در مورد برخوردارى فرقۀ بهائيت از اماكن
خاص خويش در فلسطين اشغالى و امكان توسعۀ آن اماكن و معافيتهاى مالياتى آنها قائل شده و نيز ديدارهاى رسمى مقامات
اسرائيلى از اماكن بهائى و اعضاى بيتالعدل و تبريكهاى متقابل رهبران بهائى به مقامات اسرائيلى و... ، همگى با آب و تاب در مجلات
و كتابهاى رسمی و معتبر این فرقه (همچون اخبار امرى، آهنگ بديع، عالَم بهائى و...) درج شده است كه ذكر آنها در اين مختصر
نمىگنجد.
شوقى افندى گفته است: «دولت اسرائيل وسایل راحتى ما را فراهم كرد.» 47 خانم روحيه ماكسوِل، نيز در مصاحبه با فردهيفت،
بهائيت و اسرائيل را حلقههاى بههمپيوستۀ يك زنجير شمرده است: «من ترجيح مىدهم كه جوانترين اديان (بهائيت) از تازهترين
كشورهاى جهان (اسرائيل) نشو و نما نمايد و در حقيقت بايد گفت كه آيندۀ ما (يعنى بهائيت و اسرائيل) چون حلقات زنجير به هم
پيوسته است»! 48
بهائيت و رژيم پهلوى
بهائيت در كودتاى «انگليسى» حوت 1299، كه به تأسيس رژيم «فاسد و وابسته» پهلوى انجاميد دست داشت: اسناد و مدارك تاريخى
حاكى است كه محفل بهائيت ايران توسط عامل نشاندار خويش حبيبالله عينالملك (كاتب آثار و مباشر عباس افندى در جوانى، 49 و
پدر عباس هويدا، نخستوزير مشهور محمدرضا پهلوى) رضاخان را كشف و به سَر جاسوس استعمار بريتانيا در ايران (سِر اردشير ريپورتر
يا اردشير جى) براى اجرای كودتاى 1299 معرفى كرد. 50 عينالملك، كه هنگام نخستوزيرى سيد ضياءالدين طباطبايى (رهبر
سياسى كودتاى 1299) ژنرالقنسول ايران در شامات بود، در همان زمانِ كابينۀ سيد ضياء، طى مصاحبهاى با روزنامۀ لسانالعرب
(شامات، 16 رجب 1339.ق برابر 6 فروردین 1300.ش)، ضياء را يكى از «رجال بزرگ و كارى» ايران معرفی نمود كه «براى احياى روح
تاريخى ايران و ترقى دادن ايرانيان... نهايت كفايت را دارا مىباشد» و ضمن ستودن كودتاى 1299، به سابقۀ معاشرت دوازده سالهاش
با رهبر سياسى كودتا اشاره كرد. 51
پيوند بهائيت با رژيم پهلوى در سالهاى پس از كودتاى 28 مرداد به اوج خود رسيد و در دو دهۀ آخر سلطنت محمدرضا، بهائيان به بالاترين
مقامات سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى ايران دست يافتند. سپهبد عبدالكريم ايادى، بهائی مشهور، در مقام پزشك مخصوص
شاه و رئيس بهدارى ارتش نفوذى تام در دربار پهلوى يافت. تصدى پست مهم نخستوزيرى نیز به مدت سیزده سال در اختيار عباس
هويدا (فرزند همان عينالملك) قرار گرفت. افزون بر اين، بهائيان سرشناسى چون منصور روحانى به تصدى وزارت آب و برق و نيز
كشاورزى، غلامعباس آرام به تصدى وزارتخارجه، سپهبد اسدالله صنيعى (آجودان مخصوص محمدرضا در زمان وليعهدى) به وزارت جنگ
و نيز وزارت توليدات كشاورزى و مواد مصرفى، غلامرضا كيانپور به وزارت دادگسترى، منوچهر تسليمى به وزارت بازرگانى، دكتر منوچهر
شاهقلى (پسر سرهنگ شاهقلى مؤذن بهائيها) به وزارت بهدارى و علوم، دكتر شاپور راسخ به رياست سازمان برنامه و بودجه)، پرويز
ثابتى به معاونت سازمان امنيت، ارتشبد جعفر شفقت به رياست ستاد ارتش، و سپهبد على محمد خادمى به رياست هيأتمديره و
مديرعاملی هواپيمايى ملى ايران «هما» منصوب شدند. 52
حضور سران این فرقۀ ضاله در مصادر مهم سياسى، نظامى و اقتصادى، ضمناً بستر بسيار مساعدى براى گسترش فعاليت تبليغى آنان
در مهد تشيع بر ضدّ تشيع ايجاد كرد كه تا مىتوانستند از آن سود جستند. گزارش ساواك دربارۀ ارتشبد شفقت، رئيس «بهائى» ستاد
ارتش در واپسين سالهاى سلطنت محمدرضا، يكى از صدها گواه بر پيوند و همسويى بهائيت با رژيم پهلوى بر ضدّ اسلام و روحانيت
شيعه است.
در اين گزارش، كه در تاريخ 6 شهريور 1342، يعنى کمتر از سه ماه پس از سركوب قيام اسلامى، ضد استبدادى و ضدّ استعمارى ملت
ايران به رهبرى امام خمينى(ره) تهيه شده، با اشاره به شفقت (كه در آن وقت، مقام سرتيپى داشت) چنين آمده است: «با تحقيقات
وسيع و موثّقى كه به عمل آمده و تحقيقات مذكوره مورد نهايت وثوق و اطمينان مىباشند، انتساب و وابستگى نامبرده به فرقۀ بهائى
تأييد گرديده و ضمناً مشارٌاليه از جمله افراد معدود و متنفذى است كه بهائيان ايران مانند دكتر [عبدالكريم] ايادى، پزشك مخصوص
اعلیحضرت همايونى، به وجودش افتخار و مباهات مىكنند و به نفوذ و قدرتش اتكا دارند و عملاً هم ديده مىشود كه از همان بدو
انتساب وى به رياست ستاد ارتش، افسران وابسته به اقليت مذهبى بهائى در تظاهر به ديانت خويش بىپروايى بيشترى نشان
مىدهند و اغلب از فرماندهان و افسران ارتش هم كه روى اصل شيوع و تواتر به وابستگى رئيس ستاد ارتش به فرقۀ بهائى اطلاع
حاصل كردهاند علىرغم گذشتهها، ضمن نفرت و انزجار قلبى خويش از اين چنين انتصاب نابجايى، اجباراً از انتقاد و تنقيد نسبت به اين
افسران خوددارى مىنمايند و حتى موجب گرديده است كه جلسات بحث و مناظرۀ مذهبى كه افسران در آنها شركت مىنمايند گرمى
و حرارت بيشترى پيدا نمايند.
و ضمناً در ميان افسران ارتش و همچنين محافل خارج از ارتش در موارد بحث و انتقاد از اين انتصاب و تنقيد از مسلط نمودن يك شخصيت
ضد مذهبى از نظر مسلمانان بر يكى از پستهاى حساس مملكت چنين استدلال مىگردد كه اعلیحضرت به دو نظر: اولاً نشان دادن
عكسالعمل حاد و ضمناً بىسر و صدايى در برابر نفوذ و اقتدار روحانيون و تخويف و موهن نمودن جامعۀ روحانيت تشيع و دوماً [كذا] به
اين جهت تأمين آسودگى خاطر خويش از مداخلۀ متصدى حساسترين مشاغل و مقامات نظامى در امر سياست، كه در مذهب بهائيت
نهى و منع گرديده است، اين شخصيت معروف و انگشتنماى بهائى را بدين سمت منصوب فرمودند... .» 53
گزارش فوق، يادآور نامۀ رسمى محفل بهائيان ايران در حدود دو ماه قبل از اين تاريخ (يعنى در 20 خرداد 1342، پنج روز پس از سركوب
خونين قيام پانزدهم خرداد توسط رژيم خونآشام پهلوى) به تيمسار سرتيپ پرويز خسروانى (رئيس ژاندارمرى ناحيه مركز در روزهاى
كشتار پانزدهم خرداد) است كه در آن، از جنبش اسلامى ملت مسلمان ايران به رهبرى حضرت امام خمينى و مراجع بزرگوار تقليد، به
عنوان «تجاوز اراذل و اوباش و رجاله» و «سوء عمل جهلاى معروف به علم»! ياد کرده و به جناب تيمسار نويد داده است كه «تاريخ امر
بهائى آن جناب را در رديف همان چهرههاى درخشان و نگهبان مدنيت عالم انسانى ثبت و ضبط خواهد نمود»! 54
ممكن است گفته شود همسويى و همكارى امثال ارتشبد شفقت بهائى با رژيم پهلوى بر ضد اسلام و روحانيت، اقدامى شخصى و
خودسرانه! بوده و ربطى به بهائيت و پيشوايان آن نداشته است. در اين صورت بايد گفت اين تصور، توهمى بيش نیست و بايد دانست كه
بهاصطلاح، «آب از سرچشمه گلآلود است»!
نمونهها و شواهد اين امر بسيار است و در اين باره در ذیل فقط به چند نمونه اشاره شده است:
1ــ حسينعلى بهاء (مؤسس بهائيت) در الواح و آثار خويش صراحتاً و به کرات به شيعيان توهين و حمله كرده و براى نمونه در كتاب
اشراقات، از آنان با تعابيرى چون «شيعه شنيعه»، 55 «پستترين حزب و امت» 56 ياد كرده و علماى تشيع را (به دليل نپذيرفتن
ادعاى باب و بهاء) با تعبير «فراعنه و جبابره» 57 و پراكندگان «اوهام» در بين مردم، 58 مورد طعن و لعن قرارداده است.
از زبان او در كتاب ”مائده آسمانى“ آمده است: «بگو اى مردم، اگر به نور ايمان فائز نمىشويد، از ظلمت حزب شيعه خود را خارج نماييد
لعمر اللَّه اعمال [آنها] غير اعمال رسول و همچنين اقوال...». و نيز: به خدا قسم «حزب شيعه از مشركين از قلم اعلى در صحيفه حمرا
مذكور» است! 59
در مورد توهين به علماى اسلام و شيعه نيز سخن بهاء در كتاب «ايقان» درخور ذكر است كه با اشاره به مخالفت ملت ايران با باب
(بهرغم وجود بهاصطلاح حجج و دلايل باهرات! بر حقانيت وى) گفته است: «حال ملاحظه نماييد كه چقدر ناس نسناساند و به غايت حق
ناسپاس، كه چشم از جميع اينها [يعنى دلايل حقانيت باب] پوشيدهاند و به عقب مردارى چند كه از بطنشان انفال مال مسلمانان
مىآيد [مقصودش ظاهراً علماى اسلام است] مىدوند و با وجود اين چه نسبتهاى غير لائقه كه به مطالع قدسيه [يعنى باب و بهاء]
مىدهند... .» 60 «بگو اى گروه علما، آيا صداى قلم اعلاى مرا نمىشنويد و اين خورشيد تابان از افق ابهى را نمىبينيد؟ تا چه وقت بر
بتهاى هواهاى خود معتكف مىباشيد؟ اوهام را رها كنيد و رو به خداى مولاى قديم خود [مقصود، خود اوست!] بياوريد.» 61
2ــ عباس افندی، فرزند بهاء، راجع به علماى ايران ــ كه پيداست به علت تباهى نقشهها و دسائس خويش، سخت از دستشان كلافه
بوده است ــ نوشته است: «اين قوم، خويشتن را علماى دين مبين و حامى شرع متين و جانشين سيدالمرسلين مىشمرند و چون
ثُعبان [افعى] بدكيش، بيگانه و خويش را نيش مىزنند و چون مار و عقارب، اَباعِد و اقارب [دوران و نزديكان] را مىگزند... چون گرگان
خونخوار اغنام الهى را بدرند و دعواى شبانى كنند و چون دزدان راه، قطع طريق و سدّ سبيل نمايند و قافله سالارى خواهند... چون... به
فضائل [آنان] نگرى، هريك اجهل از انعام و بهيم [جاهلتر از چهارپاياناند]... در مدارس چون بهائم [حيوانات] اسيرِ خوردن و خوراكاند و
چون سِباع ضاريه [درندگان خونآشام] بىمبالات و بىباك»! 62 وی در جاى ديگر به بهائيان بشارت داده است كه «منبعد، دستگاه
اجتهاد و حكمرانى علما و مرافعه در نزد مجتهدين و تمسك عوام به ايشان و صف جماعت و رياست رؤساى دين، پيچيده خواهد شد.»
63 نيز به فضلالله صبحى گفته است: علماى معاصر ايران «عالم نيستند، زنديقاند...»! 64
3ــ شوقى افندى (جانشين عباس افندى) در سال 1320 شمسى (1941م) لوحى با عنوان «قد ظهر يومالميعاد» (The PROMISED
DAY IS COME) نوشته است. در اين كتاب، وى از وقوع انقلابى در جهان ياد كرده كه معتقد است در پرتو مسلك بهائى به وقوع پيوسته
و به سبب آن انقلاب، شوكت و عظمت اسلام و علماى شيعه منهدم شده است. وى در اين لوح، كه عنوان زشت «عواقب نكبتبار
شيعه اسلام» را بر پيشانى دارد، در هتاكى و بىحرمتى به روحانى و مجتهد، فقه و اصول، مسجد و جماعت، تكيه و روضه و
روضهخوان، و وعظ و واعظ شيعه سنگ تمام گذارده است که با پوزش از ملت شریف و مسلمان ایران، به ذکر گوشههایی از آن
میپردازیم:
«انقلابى كه... از تسلّط علماى مذهبى كه قرنها جوهر اسلام در آن كشور (يعنى ايران) بهشمار مىرفتند جلوگيرى كرده و طبقهاى را
(علما) كه دستگاه دولت و حيات ملت به طرز لايتجزى با آن آميخته شده بود باطناً واژگون ساخت. اين انقلاب... در حقيقت اساس دولتى
را كه بر پايۀ شعائر ديانتى تشكيل يافته بود متلاشى ساخت؛ همان دولتى كه تا آخرين نفس منتظر و مترصد ظهور امام غايب بود؛ آن
امامى كه... بايستى بر تمام كرۀ ارض حكومت نمايد.» 65 وی در ادامه نوشته است: «حصين اسلام، كه ظاهراً تسخيرناپذير به نظر
مىآمد، اكنون از اساس تكان خورده... در هم مىريزد.» 66 همچنين افزوده است: «معمّمين مذهب اسلام، كه به فرمودۀ حضرت
بهاءالله سرهاى خود را با سبز و سفيد مزيّن نموده و مرتكب شدهاند آنچه روح امين را به نوحه درآورده، با كمال بىرحمى نابود شدند...
عمامههاى گنبدآسا و وزين علماى ايران، كه حضرت عبدالبهاء از روى كنايه ”گنبدهاى نيلگون و سفيد“ فرمودهاند، در حقيقت سرنگون
گرديد. آن پرمدعاهاى متعصب و خائن و دَنى كه سرهاشان حامل آن عمامهها بود، به فرمودۀ حضرت بهاءالله ”زمام ملت در قبضۀ اقتدار
آنها بود“ و در ”قول، فخر عالماند و در عمل، ننگ امم“... عربدههاى متعصبانه... و فتاواى آنها، كه با آن وقاحت صادر مىشد و در
بعضى موارد شامل اعتراض به سلاطين بود، حال نسياً منسيّاً گرديده... اين جماعت ناپاك البته ذلتى را كه به آن دچار شده مستحق
بودهاند.» 67
جالب است بدانیم آنچه را شوقی افندی، در فوق، بدان مباهات کرده است، اعمالی بود که رضاخان (برکشیدۀ آیرونساید) به دستور
لندن، با زور و تزویر و خون و آتش در این مرز و بوم انجام داده بود!
سخن آخر:
آنچه گذشت، شواهد و قرائن تاريخى متعدد دربارۀ پيوند و تعامل بابيان و بهويژه بهائيان با رژيمهاى استعمارى و استبدادى (روس تزارى،
بريتانيا، امريكا، اسرائيل و حكومت پهلوى) بود كه هنوز به صورت حمايتهاى رسمى مقامات كاخ سفيد و رژيم اشغالگر قدس (نظير ريگان
و اولمرت) از آنها، و همكارى آشكار تشكيلات جهانى بهائيت با كانونها و دولتهاى استكبارى بر ضد نظام مقدس جمهورى اسلامى
ايران، ادامه دارد. مجموعۀ اين شواهد و قرائن، چه گمانه و گزينهاى را در ذهن پژوهشگر بىطرف و در عين حال هوشيار، تيزبين،
ظلمستيز و ضدّ استعمار، نسبت به رهبران و سران فرقۀ بهائيت، القا و تقويت مىكند؟ ارتباطی ساده، معمولى، اغماضپذیر و حتى غير
قابل ذكر، كه بهسادگى مىتوان از كنار آن گذشت و آن را نديده گرفت و مثلاً ناشى از وجود چند قبر در فلسطين اشغالى شمرد؟! يا
پيوند و تعامل مستمر و حسابشده با قدرتهاى شيطانى و متجاوز روز جهان براى حفظ موجوديت و دستيابى به آمال و اهداف سياسى
و اقتصادى و فرهنگى خويش؟! به نظر مىرسد كه انتخاب گزينۀ اول، كمى بيش از حد «سادگى و خوشبينى» مىطلبد و اگر گران
نيايد، چشم بستن بر اين همه شواهد و قرائن ارتباط و بستگى به دولتها و كانونهاى استكبارى، فقط از مريدان چشموگوشبستۀ باب
و بهاء برمىآيد و بس!
پيش از اين ذکر شد كه خانم ماكسول، بهائيت و اسرائيل را حلقههاى بههمپيوستۀ يك زنجير شمرده است، بد نيست سخن ارتشبد
حسين فردوست ــ ركن مهم اطلاعاتى و امنيتى رژيم پهلوى، و نديم شاه مخلوع ــ را نيز بشنویم. فردوست، كه از نزديك با بهائيان
شاغل در دربار و دولت ايران در عصر محمدرضا پهلوى حشر و نشر داشت، معتقد است كه «درواقع، بهائيت جهانى اين تصور را داشت
كه ايران همان ارض موعودى است كه بايد نصيب بهائيان شود و لذا براى تصرف مشاغل مهم سياسى در اين كشور منعى نداشتند.
بهائىهايى كه من ديدهام واقعاً احساس ايرانيت نداشتند و اين كاملاً محسوس بود و طبعاً اين افراد جاسوس بالفطره بودند.» 68
طرد سران و فعالان معلومالحال فرقۀ ضاله، و خاتمه دادن به تشكيلات مرموز آنان در ايران، كمترين كارى بود كه ملت نجيب، ستمديده، و
از بند رستۀ اين مرز و بوم، پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى خويش و پايان دادن به حيات سياسى و فرهنگى ايادى رژيم فاسد و
وابستۀ پهلوى، مىبايست نسبت به سران و فعالان بهائى انجام میداد.
پینوشتها ________________________________________
* دکترای تاریخ.
1 ــ او نوشت: «گرفتن اموال کسانی که به این فرقه ایمان ندارند واجب است» (بیان فارسی، ص157) و همچنین: « بر هر پادشاهی که در این فرقه به سلطنت میرسد واجب است یک نفر غیرمؤمن [یعنی غیرربانی] را بر روی زمین زنده نگذارد و همچنین این حکم برای همه پیروان واجب است» (همان، ص262). چنانکه در تفسیر سوره یوسف (ع) نیز فرمان داده است: «تمام مشرکین را بکشید و زمین را از ایشان پاک نمایید.»
2 ــ خاطرات عبدالله بهرامی، ص30؛ هاشم محیط مافی، مقدمات مشروطیت، ص35
3 ــ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، چاپ پنجم، تهران، خوارزمی، صص450ــ449
4 ــ عبدالحسین آواره، الکواکب الدریه، ج1، ص284؛ و نیز رک: عبدالحسین آواره، کشفالحیل، ج3، صص93ــ92
5 ــ عبدالحمید اشراق خاوری (از مبلغان مشهور بهائیت)، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص533؛ مقاله سیاح، منسوب به عباس افندی (عبدالبهاء)، ص49
6 ــ عبدالحسین آواره، الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه، ج1، ص254
7 ــ مجید آهی، منشی پرنس دالگورکی (سفیر مشهور روسیه در ایران) بود (عبدالحمید اشراق خاوری، همان، ص630) و اعقاب وی تا مدتهای مدید سمت یادشده در دستگاه تزاری را حفظ کردند.
8 ــ شوقی افندی، قرن بدیع، قسمت دوم، صص33، 83 و 86؛ دکتر اسلمونت، بهاءالله و عصر جدید، ص44؛ عبدالحمید اشراق خاوری، همان، صص 631، 650 و 657
9 ــ عبدالحمید اشراق خاوری، همان، ص657؛ حسینعلی بهاء، اشراقات، صص153 و 155
10 ــ شوقی افندی، همان، قسمت دوم، ص86
11 ــ عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج9، ص72
12 ــ مصابیح هدایت، لجنه ملی نشریات امری، تهران، 1326، ج2، ص232
13 ــ عبدالبهاء در ماجرای درگیری میان بهائیها و مسلمانان در یزد و اصفهان زمان مظفرالدینشاه، به امپراتور روسیه متوسل شد. نگاه کنید به: عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، همان، ج1، صص66ــ63 و ج2، ص140
14 ــ نگاه کنید به ص210 کتاب مشهور لیدی بلامفید: Highway The Chosen
15 ــ برای متن نوشتۀ عبدالبهاء رک: خاطرات صبحی درباره بهائیگری، تبریز، کتابفروشی سروش، صص79ــ78
16 ــ مکاتیب عبدالبهاء، ج3، ص347
17 ــ خاطرات حبیب (مؤید)، ج1، ص446؛ برای کمک عبدالبهاء به انگلیسیها در جنگ جهانی اول و ضدیت شدید دولت عثمانی با وی همچنین نگاه کنید به: فضلالله نورالدینکیا، خاطرات خدمت به فلسطین، صص117ــ116
18 ــ خطابات عبدالبهاء، ج1، ص23
19 ــ تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، زمستان 72، ص104؛ «نعیم» شاعر مشهور بهائی در عصر قاجار نیز «معلم زبان فارسی در سفارت انگلیس بود و عبدالبهاء او را مامور تبلیغ کرده بود.» (نورالدین مدرسی چهاردهی، بهائیت چگونه پدید آمد، ص93)
20 ــ رک: خاطرات خدمت در فلسطین، صص118ــ115
21 ــ دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، ص102
22 ــ خطابات عبدالبهاء، مؤسسه ملی مطبوعات امری، با مقدمۀ لجنه ملی نشر آثار امری، 127 بدیع، ج 2، صص6ــ5؛ و نیز: ص147
23 ــ همان، ص56
24 ــ همان، ص111؛ نیز رک: صص 218، 224، 253 و 229ــ227
25 ــ همان، صص195ــ194
26 ــ همان، صص70ــ69؛ بر پایۀ نوشتۀ شوقی افندی (نوه و جانشین عباس افندی) نیز وی «قطعۀ امریک» را «در نزد حق، میدان اشراق انوار و منشور ظهور اسرار» میشمرد (قرن بدیع، ج4ف صص241ــ238 و 243)
27 ــ خطابات عبدالبهاء، ج2، ص30
28 ــ طرد و ترك تعصب ملى و وطنى، چنانكه عباس افندى تصريح کرده است، ميراث بهجامانده از حسينعلى بهاء بود؛ همان كه مىگفت: حب وطن، افتخارى ندارد، بلكه حبّ جهان افتخار دارد! به قول محمدرضا فشاهى، بهاء «در دورانى كه ”ناسيوناليزم“ ايرانى، براى مبارزه با تسلط سياسى و اقتصادى بيگانه و نيز حكومت فئودال محلّىِ دستنشاندۀ آن، به منزلۀ يكى از حياتىترين سلاحهاى توده و روشنفكران ايران بود، به مبارزه با اين سلاح پرداخت و گفت: ”ليس الفخر لِمَن يُحِبُّ الوطن بَلِ الفخرُ لِمَن يحبّ العالَم“ و بدين وسيله ”جهان وطنى“ را رسماً تأييد نمود و سرانجام در يكى از الواح خود (لوح سلطان)، خود را ”غلام و عبد“ و ”ناصرالدينشاه“ را ”مليك زمان“ اعلام نمود.» رك: از گاتها تا مشروطيت؛ گزارشى كوتاه از تحولات فكرى و اجتماعى در جامعه فئودالى ايران، انتشارات گوتنبرگ، تهران 1354، ص 234
29 ــ روحیه ماکسول، گوهر یکتا، ص309
30 ــ روحیه ماکسول، همان، صص281 و 466؛ مأخذ پیشگفته (ص291) نوشته است: «نظم اداری، عرّابۀ نظم بدیع ربانی و پیشرو مدنیت الهی و خود مقدمۀ تأسیس جامعۀ جهانی است که همه ملل و نحل جهان را در بر خواهد داشت.»
31 ــ همان، ص277
32 ــ همان، صص277ــ276
33 ــ خطابات عبدالبهاء، ج2، صص154ــ153
34 ــ هنری فورد، یهودی جهانی؛ یگانه مشکله جهانی، شرکت ماشینسازی فورد، 1921، صص21ــ19
35 ــ رک: آیتالله سید محمد شیرازی، دنیا ملعبه دست یهود، ترجمۀ سیدمحمدهادی مدرسی، تهران، افست انتشارات سیدجمال، 1356، صص37ــ36
36 ــ توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله، لوح قرن احباء شرق، نوروز 101 بدیع، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 123 بدیع، صص130ــ129
37 ــ توقیعات مبارکه، لوح قرن، شوقی افندی، ص130
38 ــ خاطرات حبيب، ج1، ص 20؛ اين گونه پيشبينى قاطع از «سلطنت داودى» يهوديان در فلسطين، ناشى از ارتباطى بود كه عبدالبهاء در آن تاريخ با خاندان صهيونيستى روچيلد داشت و مثلاً مستر روچيلد آلمانى «تمثال مبارك» عباس افندى را كشيده بود و از وى درخواست امضا مىكرد (همان، ص239)
39 ــ همان، ص53؛ نیز رک: مائده آسمانی، ج2، ص234 و 231
40 ــ برای تصویر این مراسم نگاه کنید به: عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، ج1، صص23ــ22؛ اسناد و مدارک درباره بهائیگری، ج2، خاطرات صبحی، نشر عصر جدید، ص137
41 ــ بهرام افراسیابی، تاریخ جامع بهائیت، ص556؛ خاطرات خدمت به فلسطین، صص118ــ116
42 ــ عبدالله شهبازی، «جستارهایی از تاریخ بهائیگری»، تاریخ معاصر ایران، سال هفتم، ش27، صص 27 و 18
43 ــ بهرام افراسیابی، همان، صص573ــ572
44 ــ بهائیت چگونه پدید آمد، ص69
45 ــ رک: سید محمدباقر نجفی، بهائیان، ص703 به بعد.
46 ــ توقیعات مبارکه، نوروز 101 بدیع، ص159؛ مجله اخبار امری (ارگان بهائیان ایران)، شهریور 1330، ش5، ص11
47 ــ مجله اخبار امری، سال 107 بدیع، ش8، ص2
48 ــ همان، دی 1340، ش10، شماره صفحات مسلسل 601؛ برای حمایت صهیونیسم از بهائیان و حمایت بهائیان از دولت اسرائیل رک: سید محمدباقر نجفی، همان، صص740ــ684؛ بهرام افراسیابی، همان، صص 575 و 553 به بعد.
49 ــ بهرام افراسیابی، همان، صص723ــ722
50 ــ برای شرح این مطلب از زبان مرحوم محمدرضا آشتیانیزاده، وکیل اسبق شورای ملی، رک: مجله تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، زمستان 1372، ص106 به بعد.
51 ــ اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ش28 تا 24ــ1ــ139 ک.
52 ــ همچنین باید از جولان افرادی چون هژبر یزدانی (مرد شماره یک اقتصاد ایران)، ایرج ثابت مشهور به ثابت پاسال (صاحب پیشین رادیو تلویزیون و نیز مالک کارخانۀ پپسیکولا) و مهندس ارجمند (رئیس کارخانۀ ارج)، مهدی میثاقیه (سرمایهدار و صاحب استودیو میثاقیه) و ... در زمان محمدرضا در کشور یاد کرد که از نفوذ بیچونوچرای این فرقه در شریانهای اقتصادی و هنری کشورمان در آن روزگار حکایت میکند.
53 ــ فصلنامه مطالعات تاریخی، ش3، تابستان 1383، صص322ــ321
54 ــ نامه محفل ملی بهائیان ایران به تیمسار سرتیپ خسروانی، مورخ 20/3/1342، که با شماره (123/خ) در دفاتر امری ثبت شده است. (سید حمید روحانی، نهضت امامخمینی، ج 1، تهران، عروج، ص 1516، سند شماره 266).
55 ــ اشراقات، الواح مبارکه حضرت بهاء...، صص162ــ161
56 ــ همان، ص279
57 ــ همان، ص266: «فراعنه و یا جبابره که در الواح نازل شده و یا بشود، مقصود، ارباب عمائماند؛ یعنی علمایی که ناس را از شریعۀ الهی و فرات رحمت رحمانی [بهائیت] منع نمودهاند.. .» نیز رک: همان، صص132 و 222ــ221
58 ــ همان، صص269 و 267
59 ــ مائده آسمانی، جزء چهارم، صص328 و 327؛ برای خصومت و مبارزۀ بهائیت و پیشوایان آن با مسلمانان (اعم از شیعه و سنی)، و فتوای عالم بزرگ مصر بر ضد این فرقه رک: قاموس توقیع منیع مبارک، ص438 به بعد؛ مائده آسمانی، ج4، صص142ــ140؛ رحیق مختوم، ج1، ردیف سین، شین: سنی و شیعه، ص595
60 ــ ایقان، چاپ مصر، 1318.ق/1900.م، ص196
61 ــ همان، ص475
62 ــ عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج5، ص193
63 ــ همانجا.
64 ــ خاطرات صبحی، چاپ سیدهادی خسروشاهی، ص152
65 ــ لوح قد ظهر یومالمیعاد، صص141 و 142
66 ــ همان، ص142
67 ــ همان، صص 144ــ143 و 149
68 ــ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد حسین فردوست)، ج1، ص375
فَمَنْ اتبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُ وَ لا يَشقَي( طه/123)