[FONT=Comic Sans MS]به نام خدا
[FONT=Comic Sans MS]پژوهشي در زمينه شاعر نبودن پيامبر اسلام از ديدگاه قرآن
مقدمه
در نوشتار حاضر، ابتدائاً از تاريخچه شعر و تدوين آن و اينکه شعر از فطريات انسان است سخن به ميان آمده است. سپس فرق شعر را با نظم بيان نموده و آيات مربوط به شعر و شاعران را ذکر کردهايم و ضمن دسته بندي اين آيات به بيان آراي مفسران شيعه و اهل سنت پرداخته و نهايتاً مدعاي خود را با استناد به آيات و روايات به اثبات رسانده و در پايان با توجه به آيات شريفه قرآن موقعيت شاعران را نفياً و اثباتاً مطرح کرده و از مطلوبيت نفسي شعر سخن گفتهايم.
شعر و موقعيت آن
شاعر از قديم الايام معمول بوده و شايد بتوان گفت قدرت شعر گفتن در بشر همزمان با قدرت بيان بوده است. و حتي بعضي آنرا از غرائز فطري انسان به حساب آوردهاند.
اهميت شعر در انسان به قدري است که او در ايّام خاصي تمايل به سرودن آن دارد؛ مثلاً مادر موقع بچه داري که کودک خود را به ترقص در ميآورد عموماً الفاظي خيالي توأم با وزني هر چند محدود بر زبان جاري ميکند.و گاهي اوقات با صداي خود ترانهاي هم مناسب با آن، به اجرا در ميآورد و همچنين در مصائب باز اين خصوصيت را بيشتر در زنها خصوصاً زنان عزادار و مصيبت ديده به خوبي مشاهده ميکنيم.
اما در مورد اينکه شعر از چه زماني به عنوان يک علم تدوين يافته و مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. ميتوان گفت.
از جمله «رسالههاي ارسطو در علوم مختلف» رسالهاي است در فن شعر و آن نخستين نقد دقيقي است از پيشينيان در زمينه شعر و ادب که به دست ما رسيده است.
لذا در کتب منطق در بحث صناعات خمس منطقيون بالاتفاق صنعت پنجم را به شعر اختصاص داده و کم و بيش در باره آن بحث کردهاند.
هر چند بحث منطق در باره شعر با بحث در باره آن در علم عروض و قافيه «علم بديع» و وزن و موسيقي تفاوت بسياري دارد.
بعلاوه شعر اصلاً از نظر منطقي با شعر از نظر اديبان تفاوت زيادي دارد؛ چرا که از نظر منطق شعر محدود به مخيلات است صرف نظر از وزن و قافيه؛ ولي شعر از نظر ادب مخيلات توأم با وزن و قافيه است،
البته شعر نيمايي و شعر سپيد را بايد از اين مسأله استثنا کرد.
مرحوم خواجه نصيرالدين طوسي در کتاب شريف «اساس الاقتباس» در مقاله نهم چنين مينويسند:
«شرط تقفيه در قديم نبوده است و خاص است به عرب و ديگر امم از ايشان گرفتهاند. اشعار يونانيان بعضي چنان بوده است و در ديگر لغات مانند عبري و سرياني و فرس هم وزن حقيقي اعتبار نکردهاند و اعتبار وزن حقيقي به آن ميماند که اول هم عرب را بوده است مانند قافيه و ديگران هم متابعت ايشان کردهاند. گرچه بعضي بر ايشان بيفزودهاند مانند فرس.»
پژوهشي در زمينه شاعر نبودن پيامبر اسلام از ديدگاه قرآن
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
Re: پژوهشي در زمينه شاعر نبودن پيامبر اسلام از ديدگاه قرآن
تعريف شعر
با توجه به اين مطالب بايد گفت شعر از نظر متأخران و اديبان عبارت است از:
«گره خوردگي عاطفه و تخيل که در زباني آهنگين شکل گرفته باشد. بر خلاف نظم که کلامي است موزون و مقفي بدور از عاطفه و خيال.»
پس عناصر و ارکان مهم شعر عبارتند از: عاطفه، تخيل، زبان، موسيقي و تشکل؛ ولي عناصر نظم همان وزن و قافيه هستند.
در کتب منطق شعر را به دو 2 گروه تقسيم کردهاند.
ـ شعر ارسطويي. که تخيلي است صرف نظر از وزن و قافيه.
ـ شعر عروضي. که آميخته است از تخيل و وزن و قافيه.
با توجه به اين تعريف و توضيح در مييابيم که اگر نظم بدون تخيل باشد ديگر شعر نيست؛ مانند: نصاب الصبيان تأليف ابونصر فراهي در فن لغت، الفيه تأليف محمدبن مالک در فن ادب عربي، منظومه تأليف فيلسوف بزرگوار حاج ملا هادي سبزواري در منطق و فلسفه و همچنين اُرجُوزههاي متعددي که علما در علوم مختلف (از فقه و اصول و کلام و رجال و...) به نظم در آوردهاند.
از اينکه گفتيم ماده شعر از تخيلات است نبايد تصور کرد که شعر سراسر خيالپردازي است. بلکه شعر نوعي محاکات است از عالم واقع؛
اما شاعر معمولاً عين واقع را توصيف نميکند، بلکه در آن با افزودن و کاستن و آوردن تشبيهات زيبا و کنايه و استعاره و اغراق تصرف ميکند، هر چند نبايد از نظر دور داشت که شخص شاعر و موقعيت او و زمان و مکاني که در آن زندگي ميکند در کم و کيف شعر او دخالت دارند.
چنانکه در قرآن راجع به شاعران دو پهلو خطاب فرموده. اول با کلمه الشعراء آنها را ذم نموده و سپس با حرف استثناء خوبان از آنها را مدح و توصيف مينمايد.
مقام و موقعيت شعر و شاعر در عصر جاهليت
شعر و شاعر در آن زمان به قدري حائز اهميت بودند که آن دو را مقدم بر شمشير و جنگجو ميدانستند و چه بسا ارزش او را بر خطيب و خطابه نيز برتري ميدادند؛
چرا که شاعر زبان قبيله بود و در جنگها او بود که دشمن را هجو ميکرد و با رجزهايش لشکر را بر ميانگيخت و احساسات آنها را به هيجان در ميآورد و نهايتاً پيروزي را نصيبشان مينمود. و اگر در قبيلهاي شاعري پديدار ميشد براي او جشنها بر پا ميکردند و به رقص و پايکوبي و اطعام ميپرداختند که قبيله آنها زبان گويائي به دست آورده است که در تمام مراحل حيات منشأ موفقيتهاي مختلفي برايشان بود.
در اهميت شعر و شاعر در آن عصر چنين نوشتهاند:
«در آن روزگار نقش اجتماعي راستيني به عهده شاعر بود. قدرت شاعر بر قدرت خطيب فزوني داشت؛ زيرا شعر با سرعت بيشتري در خاطرهها نقش ميبندد و زودتر از خيمه گاهي به خيمه گاهي ديگر و از چاه آبي به چاه آب ديگر انتشار مييابد؛
از طرف ديگر نوعي ويژگي مافوق طبيعي با نام شاعر ملازم بود. ميپنداشتند که موجودي نامرئي و نيرومند که همان جن باشد به وي الهام ميبخشد و يا حتي در درون او حلول کرده است. هر شاعر جن خاص خود را داشت؛ سخنان شاعر خاصه هجاهاي او از قدرت خباثت آميزي برخوردار بود و گاه همچنان که پيش از اين گفتيم قبائل شاعران اسير را دهانبند ميزدند تا شايد از قدرت زيان آور سخنانشان رهايي يابند.»
با توجه به اين مطالب بايد گفت شعر از نظر متأخران و اديبان عبارت است از:
«گره خوردگي عاطفه و تخيل که در زباني آهنگين شکل گرفته باشد. بر خلاف نظم که کلامي است موزون و مقفي بدور از عاطفه و خيال.»
پس عناصر و ارکان مهم شعر عبارتند از: عاطفه، تخيل، زبان، موسيقي و تشکل؛ ولي عناصر نظم همان وزن و قافيه هستند.
در کتب منطق شعر را به دو 2 گروه تقسيم کردهاند.
ـ شعر ارسطويي. که تخيلي است صرف نظر از وزن و قافيه.
ـ شعر عروضي. که آميخته است از تخيل و وزن و قافيه.
با توجه به اين تعريف و توضيح در مييابيم که اگر نظم بدون تخيل باشد ديگر شعر نيست؛ مانند: نصاب الصبيان تأليف ابونصر فراهي در فن لغت، الفيه تأليف محمدبن مالک در فن ادب عربي، منظومه تأليف فيلسوف بزرگوار حاج ملا هادي سبزواري در منطق و فلسفه و همچنين اُرجُوزههاي متعددي که علما در علوم مختلف (از فقه و اصول و کلام و رجال و...) به نظم در آوردهاند.
از اينکه گفتيم ماده شعر از تخيلات است نبايد تصور کرد که شعر سراسر خيالپردازي است. بلکه شعر نوعي محاکات است از عالم واقع؛
اما شاعر معمولاً عين واقع را توصيف نميکند، بلکه در آن با افزودن و کاستن و آوردن تشبيهات زيبا و کنايه و استعاره و اغراق تصرف ميکند، هر چند نبايد از نظر دور داشت که شخص شاعر و موقعيت او و زمان و مکاني که در آن زندگي ميکند در کم و کيف شعر او دخالت دارند.
چنانکه در قرآن راجع به شاعران دو پهلو خطاب فرموده. اول با کلمه الشعراء آنها را ذم نموده و سپس با حرف استثناء خوبان از آنها را مدح و توصيف مينمايد.
مقام و موقعيت شعر و شاعر در عصر جاهليت
شعر و شاعر در آن زمان به قدري حائز اهميت بودند که آن دو را مقدم بر شمشير و جنگجو ميدانستند و چه بسا ارزش او را بر خطيب و خطابه نيز برتري ميدادند؛
چرا که شاعر زبان قبيله بود و در جنگها او بود که دشمن را هجو ميکرد و با رجزهايش لشکر را بر ميانگيخت و احساسات آنها را به هيجان در ميآورد و نهايتاً پيروزي را نصيبشان مينمود. و اگر در قبيلهاي شاعري پديدار ميشد براي او جشنها بر پا ميکردند و به رقص و پايکوبي و اطعام ميپرداختند که قبيله آنها زبان گويائي به دست آورده است که در تمام مراحل حيات منشأ موفقيتهاي مختلفي برايشان بود.
در اهميت شعر و شاعر در آن عصر چنين نوشتهاند:
«در آن روزگار نقش اجتماعي راستيني به عهده شاعر بود. قدرت شاعر بر قدرت خطيب فزوني داشت؛ زيرا شعر با سرعت بيشتري در خاطرهها نقش ميبندد و زودتر از خيمه گاهي به خيمه گاهي ديگر و از چاه آبي به چاه آب ديگر انتشار مييابد؛
از طرف ديگر نوعي ويژگي مافوق طبيعي با نام شاعر ملازم بود. ميپنداشتند که موجودي نامرئي و نيرومند که همان جن باشد به وي الهام ميبخشد و يا حتي در درون او حلول کرده است. هر شاعر جن خاص خود را داشت؛ سخنان شاعر خاصه هجاهاي او از قدرت خباثت آميزي برخوردار بود و گاه همچنان که پيش از اين گفتيم قبائل شاعران اسير را دهانبند ميزدند تا شايد از قدرت زيان آور سخنانشان رهايي يابند.»
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
Re: پژوهشي در زمينه شاعر نبودن پيامبر اسلام از ديدگاه قرآن
ظهور اسلام و پيشرفت شعر
با ظهور اسلام در جزيرة العرب نه تنها اهميت و مقام و رتبه شعر تنزل نيافت بلکه شعر به نحو بهتري به حياط خود ادامه داده و با ترغيبها و تشويقهاي پيامبر و توجه آن حضرت به مقام شعر و شاعري مکان و مقام خود را به نحو مطلوبتري افزايش داد.
در تاريخ ميبينيم که در بين اسراي جنگ احد اسيري که شاعر است مورد لطف پيامبر قرار گرفته و بر او منت نهاده و آزادش ميکند؛ اما بر خلاف ديگر اسيران از او فديه دريافت نکرده؛ ولي در مقابل آزادي او تعهد ميگيرند که بر ضد اسلام و مسلمين شعر نسرايد.
و يا در جاي ديگر پيامبر اکرم صلياللهعليهوآله کعب بن زهير را مهدور الدم دانسته و خون او را مباح نمودهاند؛ ولي به جهت شعري که سروده بود مورد توجه پيامبر قرار گرفته و حضرت او را مورد عفو و مرحمت قرار ميدهند.
مقام شعر در مواردي به حدي بالا ميرود که پيامبر عزيز اسلام مسلمين را همانطوريکه امر به تعليم و تعلم قرآن کريم ميفرموده آنان را امر به سرودن و ضبط و ثبت اشعار فرموده و اين امر را ياري دين و جهادي در راستاي حفظ اسلام ميدانستند.
شهيد مطهري در اهميت شعر و شاعران به نمونههايي اشاره فرمودهاند، از جمله نوشتهاند:
«کميت اسدي با همان اشعارش بيشتر از يک سپاه براي بني اميه ضرر داشت».
و باز نوشتهاند:
«يک قصيده آنها به اندازه يک سلسله مقالاتي که يک متفکر انقلابي بنويسد اثر دارد.»
شعر در قرآن
چنانکه ديديم اسلام به «شعر» اهميت ميدهد و پيامبر اسلام شعراي متعهد را ارج مينهاده است، با اين حال خداوند متعال در قرآن مجيد با صراحت تمام صفت «شاعر» بودن را از پيامبر نفي فرموده است. چنانکه «شعر نبودن» قرآن مجيد را تصريح نموده و اکنون سيري در اين دسته از آيات قرآن مجيد ميکنيم.
مجموع آياتي که درباره رسالت خاتم النبيين نازل شده است حدود 1920 آيه ميباشد که درصد متوسط آن 30% کل قرآن ميباشد.
اين آيات خود بر سه 3 دسته تقسيم شده است:
دسته اول. تذکر و تعليم توحيد و ذکر صفات و نعمات الهي است که حدود 817 آيه را در بر ميگيرد.
دسته دوم. تنزيل قرآن از جانب پروردگار و مسأله وحي و خصوصيات پيامبر اکرم است و حدود 634 آيه ميباشد.
دسته سوم. وصف و جدال با مشرکين که اوج اين آيات مربوط به چند سال قبل از هجرت بوده ولي بعد از هجرت نيز حتي تا سال آخر عمر مبارک پيامبر اکرم ادامه داشته است که حدود 445 آيه ميباشد.
آنچه در اين مقاله مطمح نظر است دسته دوم از اين آيات است که در آنها بيشتر به جنبه تنزيل قرآن از طرف خداوند و مسأله وحي و بيان خصوصيات پيامبر و احياناً رد اتهامات وارده بر آن حضرت از طرف کفار و مشرکين توجه شده است.
از جمله آيات نازل شده در شش مورد طي شش سوره در ضمن حدود ده آيه مواردي را در مقام دفع اين تهمت که پيامبر اکرم شاعر است و چيزهايي را که به عنوان قرآن آورده است، شعر است مطرح فرموده است.
با ظهور اسلام در جزيرة العرب نه تنها اهميت و مقام و رتبه شعر تنزل نيافت بلکه شعر به نحو بهتري به حياط خود ادامه داده و با ترغيبها و تشويقهاي پيامبر و توجه آن حضرت به مقام شعر و شاعري مکان و مقام خود را به نحو مطلوبتري افزايش داد.
در تاريخ ميبينيم که در بين اسراي جنگ احد اسيري که شاعر است مورد لطف پيامبر قرار گرفته و بر او منت نهاده و آزادش ميکند؛ اما بر خلاف ديگر اسيران از او فديه دريافت نکرده؛ ولي در مقابل آزادي او تعهد ميگيرند که بر ضد اسلام و مسلمين شعر نسرايد.
و يا در جاي ديگر پيامبر اکرم صلياللهعليهوآله کعب بن زهير را مهدور الدم دانسته و خون او را مباح نمودهاند؛ ولي به جهت شعري که سروده بود مورد توجه پيامبر قرار گرفته و حضرت او را مورد عفو و مرحمت قرار ميدهند.
مقام شعر در مواردي به حدي بالا ميرود که پيامبر عزيز اسلام مسلمين را همانطوريکه امر به تعليم و تعلم قرآن کريم ميفرموده آنان را امر به سرودن و ضبط و ثبت اشعار فرموده و اين امر را ياري دين و جهادي در راستاي حفظ اسلام ميدانستند.
شهيد مطهري در اهميت شعر و شاعران به نمونههايي اشاره فرمودهاند، از جمله نوشتهاند:
«کميت اسدي با همان اشعارش بيشتر از يک سپاه براي بني اميه ضرر داشت».
و باز نوشتهاند:
«يک قصيده آنها به اندازه يک سلسله مقالاتي که يک متفکر انقلابي بنويسد اثر دارد.»
شعر در قرآن
چنانکه ديديم اسلام به «شعر» اهميت ميدهد و پيامبر اسلام شعراي متعهد را ارج مينهاده است، با اين حال خداوند متعال در قرآن مجيد با صراحت تمام صفت «شاعر» بودن را از پيامبر نفي فرموده است. چنانکه «شعر نبودن» قرآن مجيد را تصريح نموده و اکنون سيري در اين دسته از آيات قرآن مجيد ميکنيم.
مجموع آياتي که درباره رسالت خاتم النبيين نازل شده است حدود 1920 آيه ميباشد که درصد متوسط آن 30% کل قرآن ميباشد.
اين آيات خود بر سه 3 دسته تقسيم شده است:
دسته اول. تذکر و تعليم توحيد و ذکر صفات و نعمات الهي است که حدود 817 آيه را در بر ميگيرد.
دسته دوم. تنزيل قرآن از جانب پروردگار و مسأله وحي و خصوصيات پيامبر اکرم است و حدود 634 آيه ميباشد.
دسته سوم. وصف و جدال با مشرکين که اوج اين آيات مربوط به چند سال قبل از هجرت بوده ولي بعد از هجرت نيز حتي تا سال آخر عمر مبارک پيامبر اکرم ادامه داشته است که حدود 445 آيه ميباشد.
آنچه در اين مقاله مطمح نظر است دسته دوم از اين آيات است که در آنها بيشتر به جنبه تنزيل قرآن از طرف خداوند و مسأله وحي و بيان خصوصيات پيامبر و احياناً رد اتهامات وارده بر آن حضرت از طرف کفار و مشرکين توجه شده است.
از جمله آيات نازل شده در شش مورد طي شش سوره در ضمن حدود ده آيه مواردي را در مقام دفع اين تهمت که پيامبر اکرم شاعر است و چيزهايي را که به عنوان قرآن آورده است، شعر است مطرح فرموده است.
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
Re: پژوهشي در زمينه شاعر نبودن پيامبر اسلام از ديدگاه قرآن
مناسب است که قبل از هر گونه بيان و نظري اصل آيات را بترتيب قرآن با ترجمه فارسي آنها نوشته سپس به شأن نزول و توضيح و بيان آنها پرداخته شود.
1ـ بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر فلياتنا بايه کما ارسل الاولون (انبياء / 5)
و ليکن اين مردم غافل نادان گفتند که سخنان قرآن خواب و خيالي بي اساس است.
بلي محمد صلياللهعليهوآله که به اين قرآن دعوي نبوت ميکند شاعري است که اين کلمات را خود بافته است و از دروغ به خدا نسبت ميدهد و گرنه بايد مانند پيغمبران گذشته آيت و معجزهاي براي ما بياورد.
2ـ والشعراء يتبعهم الغاون. الم تر انهم في کل واد يهيمون. و انهم يقولون مالا يفعلون. الاالذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذکرواالله کثيراً وانتصروا من بعد ما ظلموا و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. (شعراء / 227 ـ 224)
«پيامبر شاعر نيست». شعرا کساني هستند که گمراهان از آنان پيروي ميکنند. آيا نميبيني آنها در هر وادي سرگردانند و سخناني ميگويند که خود عمل نميکنند، مگر کساني که ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام ميدهند و خدا را بسيار ياد ميکنند و به هنگامي که مورد ستم واقع ميشوند به دفاع از خويشتن و «مؤمنان» بر ميخيزند (و از ذوق شعري خود کمک ميگيرند) و به زودي آنها که ستم کردند ميدانند که بازگشتشان به کجاست.
3ـ و علمناه الشعر و ماينبغي له ان هو الا ذکر و قرآن مبين. (يس / 69)
نه ما او را (يعني محمد صلياللهعليهوآله) شعر آموختيم و نه شاعري شايسته مقام اوست، بلکه اين کتاب ذکر الهي و قرآن روشن بيان خداست.
4ـ و يقولون ائنا لتارکوا الهتنا لشاعر مجنون. (صافات / 36)
«با کمال تکبر و بي شرمي» ميگفتند آيا ما براي خاطر شاعر ديوانهاي دست از خدايان خود برداريم.
5ـ ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون. قل تربصوا فاني معکم من المتربصين. (طور / 31 ـ 30)
يا که «کافران نادان) گويند «محمد صلياللهعليهوآله» شاعريست «ماهر» و ما حادثه مرگ او را انتظار داريم. «تا به مرگ از دعوي نبوتش آسوده شويم». اي رسول بگو شما به انتظار مرگ من باشيد که من هم از منتظران «مرگ و هلاک» شما هستم.
6ـ انه لقول رسول کريم. و ما هو يقول شاعر قليلا ما تؤمنون. (حاقه / 42 ـ 41)
قرآن به حقيقت وحي خدا و کلام رسول بزرگوار است. نه شخص شاعري «و گفتار خيالي و موهومي» است گرچه اندکي مردم هوشيار به آن ايمان ميآورند.
تذکر
اين شش سوره تماماً جزو سورههاي مکي هستند؛ و همانگونه که گفته شده معلوم ميشود اين اتهام در مکه بين سران کفار مطرح بوده است.
1ـ بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر فلياتنا بايه کما ارسل الاولون (انبياء / 5)
و ليکن اين مردم غافل نادان گفتند که سخنان قرآن خواب و خيالي بي اساس است.
بلي محمد صلياللهعليهوآله که به اين قرآن دعوي نبوت ميکند شاعري است که اين کلمات را خود بافته است و از دروغ به خدا نسبت ميدهد و گرنه بايد مانند پيغمبران گذشته آيت و معجزهاي براي ما بياورد.
2ـ والشعراء يتبعهم الغاون. الم تر انهم في کل واد يهيمون. و انهم يقولون مالا يفعلون. الاالذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذکرواالله کثيراً وانتصروا من بعد ما ظلموا و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. (شعراء / 227 ـ 224)
«پيامبر شاعر نيست». شعرا کساني هستند که گمراهان از آنان پيروي ميکنند. آيا نميبيني آنها در هر وادي سرگردانند و سخناني ميگويند که خود عمل نميکنند، مگر کساني که ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام ميدهند و خدا را بسيار ياد ميکنند و به هنگامي که مورد ستم واقع ميشوند به دفاع از خويشتن و «مؤمنان» بر ميخيزند (و از ذوق شعري خود کمک ميگيرند) و به زودي آنها که ستم کردند ميدانند که بازگشتشان به کجاست.
3ـ و علمناه الشعر و ماينبغي له ان هو الا ذکر و قرآن مبين. (يس / 69)
نه ما او را (يعني محمد صلياللهعليهوآله) شعر آموختيم و نه شاعري شايسته مقام اوست، بلکه اين کتاب ذکر الهي و قرآن روشن بيان خداست.
4ـ و يقولون ائنا لتارکوا الهتنا لشاعر مجنون. (صافات / 36)
«با کمال تکبر و بي شرمي» ميگفتند آيا ما براي خاطر شاعر ديوانهاي دست از خدايان خود برداريم.
5ـ ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون. قل تربصوا فاني معکم من المتربصين. (طور / 31 ـ 30)
يا که «کافران نادان) گويند «محمد صلياللهعليهوآله» شاعريست «ماهر» و ما حادثه مرگ او را انتظار داريم. «تا به مرگ از دعوي نبوتش آسوده شويم». اي رسول بگو شما به انتظار مرگ من باشيد که من هم از منتظران «مرگ و هلاک» شما هستم.
6ـ انه لقول رسول کريم. و ما هو يقول شاعر قليلا ما تؤمنون. (حاقه / 42 ـ 41)
قرآن به حقيقت وحي خدا و کلام رسول بزرگوار است. نه شخص شاعري «و گفتار خيالي و موهومي» است گرچه اندکي مردم هوشيار به آن ايمان ميآورند.
تذکر
اين شش سوره تماماً جزو سورههاي مکي هستند؛ و همانگونه که گفته شده معلوم ميشود اين اتهام در مکه بين سران کفار مطرح بوده است.
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
Re: پژوهشي در زمينه شاعر نبودن پيامبر اسلام از ديدگاه قرآن
شأن نزول آيات شريفه
براي اينکه بهتر بتوانيم به علت و فلسفه نزول اين آيات شريفه پي ببريم، لازم است شأن نزول آنها را بيان کنيم.
کفار قريش با اينکه خود از جاذبههاي قرآن بي بهره نبوده و شديدا تحت تأثير آن کلام الهي قرار ميگرفتند خصوصاً وقتي که وجود مقدس پيامبر اکرم صلياللهعليهوآله با آن صداي زيبا و قرائت جذّاب و نفس گيرايش آيات الهي را تلاوت ميفرمودند همه شديداً جذب شده و تحت تأثير قرار ميگرفتند؛
حتي سران کفار قريش که از مخالفين سرسخت بودند شبانه از خفا و تاريکي استفاده کرده و پنهان از ديگران خود را در گوشهاي مخفي کرده و به تلاوت قرآن گوش فرا ميدادند؛
اما وقتي به طور جدي دريافتند که اين امر با عقايد و افکار و منافع آنها سر سازگاري ندارد بلکه شديداً آنها را به خطر مياندازد به فکر چاره انديشي افتادند و براي اينکه اين جاذبه پر قدرت و با صولت قرآن و پيامبر را از ديدگاه عامه مردم بيندازند، دست به اتهامات مختلف و متعدد و گاه متضاد با هم ميزدند.
چنانکه گاهي حضرت را ساحر ميخواندند و در برههاي ايشان را کاهن معرفي ميکردند و در زماني او را شاعر ميپنداشتند؛ حتي به آن حضرت نسبت جنون داده و يا ايشان را مُفْتِرْ و دروغگو ميخواندند.
اين تهمتهاي نامناسب و احياناً متضاد خود حاکي از تحيّر و بيچارگي آنها بود که توأم با جهالت و لجاجتشان معجوني ساخته بود که مرتکب هر نسبت و هر کاري ميشدند تا بتوانند از نفوذ قرآن و پيامبر بکاهند.
بد نيست اين نکته را متذکر شويم که آنها در اين اتهامات دست به اقدام دسته جمعي ميزدند. قبل از نسبت هر تهمتي به پيامبر به طور مخفيانه جلسهاي تشکيل ميدادند؛ چنانکه اين امر از آيه شريفه معلوم است.
و اسرّواالنجوي الّذين ظلموا. هل هذا الاّ بشر مثلکم...(سوره انبياء / 3)
اين ظالمان در گوش خود گفتگوهايي را که براي توطئه انجام ميدهند، پنهان ميدارند و ميگويند اين يک بشر عادي مثل شماست...
در تاييد اين مطلب به روايتي که علاّمه مجلسي در بحارالانوار نقل کردهاند استناد ميکنيم.
مضمون روايت چنين است:
قريش در مجلسي اجتماع کردند و بعد از مشورت، عتبة بن ربيعه را به نزد پيامبر فرستادند و به او گفتند که به پيامبر چنين بگويد:
قوم و قبيله تو ميگويند که تو امر عجيب و بزرگي را آوردهاي که آبا و اجداد تو بر آن نبودند و هيچيک از ما نيز بر آن اعتقاد نداشته و تو را تبعيت نخواهيم کرد و يقيناً تو احتياجي داري که ما او را برآورده ميکنيم و هر چقدر مال ميخواهي ما بتو ميدهيم و از اين کار دست بردار.
بعد از اينکه عتبه اين پيغام را به حضرت رسانيد و سخنانش تمام شد، پيامبر فرمودند:
بسم الله الرّحمن الرّحيم حم تنزيل من الرّحمن الرّحيم ...
و سوره شريفه را تا آيه فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقه مثل صاعقة عاد و ثمود تلاوت فرمودند.
عتبه بعد از شنيدن اين آيات به سوي قريش برگشت و قضيه را به اطلاع آنها رساند و سپس گفت:
کلمني بکلام ماهو بشعر و لا بسحر و انه لکلام عجب ماهو بکلام الناس...
او «پيامبر» طوري با من صحبت کرد که نه شعر بود و نه سحر بلکه کلماتي بود عجيب که از جنس کلام بشر نبود...
براي اينکه بهتر بتوانيم به علت و فلسفه نزول اين آيات شريفه پي ببريم، لازم است شأن نزول آنها را بيان کنيم.
کفار قريش با اينکه خود از جاذبههاي قرآن بي بهره نبوده و شديدا تحت تأثير آن کلام الهي قرار ميگرفتند خصوصاً وقتي که وجود مقدس پيامبر اکرم صلياللهعليهوآله با آن صداي زيبا و قرائت جذّاب و نفس گيرايش آيات الهي را تلاوت ميفرمودند همه شديداً جذب شده و تحت تأثير قرار ميگرفتند؛
حتي سران کفار قريش که از مخالفين سرسخت بودند شبانه از خفا و تاريکي استفاده کرده و پنهان از ديگران خود را در گوشهاي مخفي کرده و به تلاوت قرآن گوش فرا ميدادند؛
اما وقتي به طور جدي دريافتند که اين امر با عقايد و افکار و منافع آنها سر سازگاري ندارد بلکه شديداً آنها را به خطر مياندازد به فکر چاره انديشي افتادند و براي اينکه اين جاذبه پر قدرت و با صولت قرآن و پيامبر را از ديدگاه عامه مردم بيندازند، دست به اتهامات مختلف و متعدد و گاه متضاد با هم ميزدند.
چنانکه گاهي حضرت را ساحر ميخواندند و در برههاي ايشان را کاهن معرفي ميکردند و در زماني او را شاعر ميپنداشتند؛ حتي به آن حضرت نسبت جنون داده و يا ايشان را مُفْتِرْ و دروغگو ميخواندند.
اين تهمتهاي نامناسب و احياناً متضاد خود حاکي از تحيّر و بيچارگي آنها بود که توأم با جهالت و لجاجتشان معجوني ساخته بود که مرتکب هر نسبت و هر کاري ميشدند تا بتوانند از نفوذ قرآن و پيامبر بکاهند.
بد نيست اين نکته را متذکر شويم که آنها در اين اتهامات دست به اقدام دسته جمعي ميزدند. قبل از نسبت هر تهمتي به پيامبر به طور مخفيانه جلسهاي تشکيل ميدادند؛ چنانکه اين امر از آيه شريفه معلوم است.
و اسرّواالنجوي الّذين ظلموا. هل هذا الاّ بشر مثلکم...(سوره انبياء / 3)
اين ظالمان در گوش خود گفتگوهايي را که براي توطئه انجام ميدهند، پنهان ميدارند و ميگويند اين يک بشر عادي مثل شماست...
در تاييد اين مطلب به روايتي که علاّمه مجلسي در بحارالانوار نقل کردهاند استناد ميکنيم.
مضمون روايت چنين است:
قريش در مجلسي اجتماع کردند و بعد از مشورت، عتبة بن ربيعه را به نزد پيامبر فرستادند و به او گفتند که به پيامبر چنين بگويد:
قوم و قبيله تو ميگويند که تو امر عجيب و بزرگي را آوردهاي که آبا و اجداد تو بر آن نبودند و هيچيک از ما نيز بر آن اعتقاد نداشته و تو را تبعيت نخواهيم کرد و يقيناً تو احتياجي داري که ما او را برآورده ميکنيم و هر چقدر مال ميخواهي ما بتو ميدهيم و از اين کار دست بردار.
بعد از اينکه عتبه اين پيغام را به حضرت رسانيد و سخنانش تمام شد، پيامبر فرمودند:
بسم الله الرّحمن الرّحيم حم تنزيل من الرّحمن الرّحيم ...
و سوره شريفه را تا آيه فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقه مثل صاعقة عاد و ثمود تلاوت فرمودند.
عتبه بعد از شنيدن اين آيات به سوي قريش برگشت و قضيه را به اطلاع آنها رساند و سپس گفت:
کلمني بکلام ماهو بشعر و لا بسحر و انه لکلام عجب ماهو بکلام الناس...
او «پيامبر» طوري با من صحبت کرد که نه شعر بود و نه سحر بلکه کلماتي بود عجيب که از جنس کلام بشر نبود...
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
Re: پژوهشي در زمينه شاعر نبودن پيامبر اسلام از ديدگاه قرآن
مشابه همين مسأله و برخورد را وليد بن مغيره داشت که بعد از استماع آيات سوره حم به خانه برگشت و از منزل خارج نشد؛ او که عموي ابوجهل بود، سران قريش متعرض ابوجهل شدند که عمويت به دين محمد صلياللهعليهوآله گرويده است. ابوجهل و ديگران از اين امر شديداً غصهدار و غمگين شدند؛
صبح اول وقت ابوجهل به سراغ عمويش وليد رفته و به او گفت: مرا سرافکنده کردي و به افتضاح کشاندي و به دين محمد در آمدي.
گفت: نه من به دين خود و اجدام هستم؛ لکن کلامي از او شنيدم که مو بر بدنم راست شد؛ وقتي پرسيدند که آيا آن کلام شعر بود گفت: خير. خطابه بود؟ گفت: خير. هر چه گفتند گفت: خير. گفتند پس چه بود؟ گفت: مرا مهلت دهيد تا فکر کنم.
اين روايت و روايات قبلي همه حاکي از متحير بودن قريش در امر قرآن و پيامبر صلياللهعليهوآله بود؛ لذا مکرراً جلسه تشکيل داده و به مشورت ميپرداختند تا شايد بتوانند مرهمي بر آن زخمهاي دردناکشان بگذارند؛ امّا هيهات.
مرحوم شيخ طوسي در تفسير تبيان در بيان اين آيات چنين فرمودهاند:
«... با اينکه ميدانستند پيامبر شاعر نيست چنانکه ميدانستند مجنون هم نيست؛ اما اين اتهامات را به اين جهت ميگفتند که نبوت و نزول وحي را بر پيامبر تکذيب کنند تا بتوانند خود را از پيامدهاي آن راحت کنند و اين عملي است که از بيچارگان و سفيهان سر ميزند که آنها نيز مخالفان خود را تکذيب ميکنند...»
سيد قطب در تفسير في ظلال القرآن در همين رابطه ميگويند:
«... آري. قريش زماني ميگفتند قرآن شعر است و پيامبر شاعر. آنها وامانده و متحير در اينکه چگونه با اين بيانات مقابله کنند و چطور با آن مواجه شوند. بيانات و اقوالي که مانند آن را نديده و نشنيده و نميشناختند و آنقدر اثر داشت که در دل مردم نفوذ کرده و افکار و ديدگاه آنها را به حرکت درآورده و بر اراده و افکارشان غلبه کرده بود.»
علت اتهام شاعر بودن به پيامبر و وجه تناسب آن
گفته شد که کفار قريش براي آنکه مرهمي بر زخم دلشان بنهند هر گاه پيامبر را بطريقي مورد اتهام قرار ميدادند تا اينکه بتوانند تأثير کلام ايشان را کمتر کنند و توجه مردم به آن حضرت را از بين ببرند و گفته شد که نوعاً اتهاماتي که به حضرت ميبستند هيچ وجه تناسبي نداشته؛ اما از جهاتي قابل توجيه بود؛ مثلاً در يکي از جلسات وقتي بحث بر اين شد که چه نسبتي به ايشان بدهند، بعضي پيشنهاد ساحر بودن را مطرح کردند.
چنانکه وليدبن مغيره در يکي از همان جلسات بعد از رد پيشنهادهاي ديگران به فکر فرو رفت و بعد از مدتي با ناراحتي سر بلند کرد و گفت:
او نيست مگر ساحر و جادوگر؛ چرا که بين پدر و فرزند و برادر و زن و شوهر جدايي مياندازد و اين نيست مگر همان سحر و جادو.
اما اينکه چرا حضرت را شاعر ميگفتند، تناسب قضيه در آن بود که در جاهليت مردم اعتقاد بر اين داشتند که هر شاعري را شيطان و يا جن خاص خودش است که اشعار را به او القا ميکند. چنانکه در تاريخ ادبيات عرب در اين خصوص آمده است:
«از طرف ديگر نوعي ويژگي مافوق طبيعي با نام شاعر ملازم بود؛ ميپنداشتند که موجودي نامرئي و نيرومند که همان جن باشد به وي الهام ميبخشد و يا حتي در درون او حلول کرده است؛ هر شاعر جن خاص خود را داشت.
دکتر جواد علي اين قضيه را به طور مبسوط مطرح کرده است و حتي نام شياطين بعضي شعرا، که در عصر جاهليت مردم و خود شاعران به آن اعتقاد داشتند، را ذکر کرده است.
از جمله اسم شيطان اعشي، مسحل بود و شيطان امرئ القيس، لافظ و شيطان عبيد بن ابرص، هبيد نام داشت.
لذا قريش با اين عنوان که پيامبر شاعر است و اين مطالبي را که به عنوان وحي و قرآن بيان ميکند از طرف خدا نميباشد، بلکه اشعاري است که توسط جن يا شيطان به او القاء ميشود؛ حضرت را مورد اتهام قرار ميدادند.
ظاهراً بعضي از قريش نيز به همين مسأله دل خوش کرده بودند که آري او پيغمبر نيست بلکه شاعري است که اشعاري ميسرايد؛ لذا امر او را مقطعي دانسته و ميگفتند او هم مانند ديگر شاعران ميميرد و ما از دست او راحت ميشويم. با اين چاره انديشي ظاهراً هم مرهمي بر دلهاي زنگ زده خود ميگذاشتند، هم جواب سؤال ديگران را ميدادند.
بعلاوه اينکه اين تهمت ميتوانست توجيهي براي دفع تأثير کلام و بيانات حضرت خصوصاً آيات نازله بر ايشان باشد و از مقام و موقعيتشان بکاهد؛ چرا که ايشان نيز شاعري است مانند ديگر شاعران که باستناد مخيلات و ذوقيات و نهايتاً آموختههاي خود اشعاري را در قالبي جذاب ميسرايد، بالاخره مرگ او فرا رسيده و از بين خواهد رفت. چنانکه آيه شريفه ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون (سوره طور / 30) حاکي از اين ديدگاه است.
علامه طباطبايي در ذيل اين آيه چنين فرمودهاند:
«حاصل اين معني اين است که او شاعر است و ما منتظر مرگ او هستيم تا بعد از مردنش يادش از دلها برود و اسم و رسمش فراموش شود و ما از دست او راحت ميشويم.»
صبح اول وقت ابوجهل به سراغ عمويش وليد رفته و به او گفت: مرا سرافکنده کردي و به افتضاح کشاندي و به دين محمد در آمدي.
گفت: نه من به دين خود و اجدام هستم؛ لکن کلامي از او شنيدم که مو بر بدنم راست شد؛ وقتي پرسيدند که آيا آن کلام شعر بود گفت: خير. خطابه بود؟ گفت: خير. هر چه گفتند گفت: خير. گفتند پس چه بود؟ گفت: مرا مهلت دهيد تا فکر کنم.
اين روايت و روايات قبلي همه حاکي از متحير بودن قريش در امر قرآن و پيامبر صلياللهعليهوآله بود؛ لذا مکرراً جلسه تشکيل داده و به مشورت ميپرداختند تا شايد بتوانند مرهمي بر آن زخمهاي دردناکشان بگذارند؛ امّا هيهات.
مرحوم شيخ طوسي در تفسير تبيان در بيان اين آيات چنين فرمودهاند:
«... با اينکه ميدانستند پيامبر شاعر نيست چنانکه ميدانستند مجنون هم نيست؛ اما اين اتهامات را به اين جهت ميگفتند که نبوت و نزول وحي را بر پيامبر تکذيب کنند تا بتوانند خود را از پيامدهاي آن راحت کنند و اين عملي است که از بيچارگان و سفيهان سر ميزند که آنها نيز مخالفان خود را تکذيب ميکنند...»
سيد قطب در تفسير في ظلال القرآن در همين رابطه ميگويند:
«... آري. قريش زماني ميگفتند قرآن شعر است و پيامبر شاعر. آنها وامانده و متحير در اينکه چگونه با اين بيانات مقابله کنند و چطور با آن مواجه شوند. بيانات و اقوالي که مانند آن را نديده و نشنيده و نميشناختند و آنقدر اثر داشت که در دل مردم نفوذ کرده و افکار و ديدگاه آنها را به حرکت درآورده و بر اراده و افکارشان غلبه کرده بود.»
علت اتهام شاعر بودن به پيامبر و وجه تناسب آن
گفته شد که کفار قريش براي آنکه مرهمي بر زخم دلشان بنهند هر گاه پيامبر را بطريقي مورد اتهام قرار ميدادند تا اينکه بتوانند تأثير کلام ايشان را کمتر کنند و توجه مردم به آن حضرت را از بين ببرند و گفته شد که نوعاً اتهاماتي که به حضرت ميبستند هيچ وجه تناسبي نداشته؛ اما از جهاتي قابل توجيه بود؛ مثلاً در يکي از جلسات وقتي بحث بر اين شد که چه نسبتي به ايشان بدهند، بعضي پيشنهاد ساحر بودن را مطرح کردند.
چنانکه وليدبن مغيره در يکي از همان جلسات بعد از رد پيشنهادهاي ديگران به فکر فرو رفت و بعد از مدتي با ناراحتي سر بلند کرد و گفت:
او نيست مگر ساحر و جادوگر؛ چرا که بين پدر و فرزند و برادر و زن و شوهر جدايي مياندازد و اين نيست مگر همان سحر و جادو.
اما اينکه چرا حضرت را شاعر ميگفتند، تناسب قضيه در آن بود که در جاهليت مردم اعتقاد بر اين داشتند که هر شاعري را شيطان و يا جن خاص خودش است که اشعار را به او القا ميکند. چنانکه در تاريخ ادبيات عرب در اين خصوص آمده است:
«از طرف ديگر نوعي ويژگي مافوق طبيعي با نام شاعر ملازم بود؛ ميپنداشتند که موجودي نامرئي و نيرومند که همان جن باشد به وي الهام ميبخشد و يا حتي در درون او حلول کرده است؛ هر شاعر جن خاص خود را داشت.
دکتر جواد علي اين قضيه را به طور مبسوط مطرح کرده است و حتي نام شياطين بعضي شعرا، که در عصر جاهليت مردم و خود شاعران به آن اعتقاد داشتند، را ذکر کرده است.
از جمله اسم شيطان اعشي، مسحل بود و شيطان امرئ القيس، لافظ و شيطان عبيد بن ابرص، هبيد نام داشت.
لذا قريش با اين عنوان که پيامبر شاعر است و اين مطالبي را که به عنوان وحي و قرآن بيان ميکند از طرف خدا نميباشد، بلکه اشعاري است که توسط جن يا شيطان به او القاء ميشود؛ حضرت را مورد اتهام قرار ميدادند.
ظاهراً بعضي از قريش نيز به همين مسأله دل خوش کرده بودند که آري او پيغمبر نيست بلکه شاعري است که اشعاري ميسرايد؛ لذا امر او را مقطعي دانسته و ميگفتند او هم مانند ديگر شاعران ميميرد و ما از دست او راحت ميشويم. با اين چاره انديشي ظاهراً هم مرهمي بر دلهاي زنگ زده خود ميگذاشتند، هم جواب سؤال ديگران را ميدادند.
بعلاوه اينکه اين تهمت ميتوانست توجيهي براي دفع تأثير کلام و بيانات حضرت خصوصاً آيات نازله بر ايشان باشد و از مقام و موقعيتشان بکاهد؛ چرا که ايشان نيز شاعري است مانند ديگر شاعران که باستناد مخيلات و ذوقيات و نهايتاً آموختههاي خود اشعاري را در قالبي جذاب ميسرايد، بالاخره مرگ او فرا رسيده و از بين خواهد رفت. چنانکه آيه شريفه ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون (سوره طور / 30) حاکي از اين ديدگاه است.
علامه طباطبايي در ذيل اين آيه چنين فرمودهاند:
«حاصل اين معني اين است که او شاعر است و ما منتظر مرگ او هستيم تا بعد از مردنش يادش از دلها برود و اسم و رسمش فراموش شود و ما از دست او راحت ميشويم.»
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
Re: پژوهشي در زمينه شاعر نبودن پيامبر اسلام از ديدگاه قرآن
ديدگاه قرآن
با توجه به اين دو بحث که شأن نزول آيات و تناسب اين اتهام را مطرح کرديم. اکنون ديدگاه قرآن را در باره شعر بودن قرآن و شاعر بودن پيامبر مطرح ميکنيم:
چنانکه از ظاهر آيات بدست ميآيد ميتوان آنها را در سه دسته از هم متمايز کرد:
دسته اول. آياتي که خداوند از قول کفار اين اتهام را به پيامبر مطرح کرده است و آنها عبارتند از سه آيه زير:
ـ بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر. (انبياء / 3)
ـ يقولون ائنا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون. (صافات / 36)
ـ ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون. (طور / 30)
دسته دوم. آياتي که خداوند اين اتهام را با تأکيد تمام رد فرموده است و عبارت از دو آيه زير است:
ـ و ما علمناه الشعر و ما ينبغي له ان هو الاّ ذکر مبين. (يس / 69)
ـ (انه لقول رسول کريم) و ما هو بقول شاعر قليلا ما تؤمنون. (حاقه / 41)
دسته سوم. آياتي که ديدگاه کلي قرآن را راجع به شاعران نفياً و اثباتاً مطرح کرده است.
و الشعراء يتبعهم الغاوون....(شعراء / 227 ـ 224)
الف: دسته اول. راجع به اين آيات در دو بحث گذشته توضيحات لازم گفته شد.
ب: دسته دوم. که خود در برگيرنده دو مطلب است:
ـ پيامبر شاعر نيست و ما به او تعليم شعر نداديم.
ـ قرآن شعر نبوده و سروده شاعر نيست.
ظاهراً اين آيات جواب صريح و قاطعي است به مفاد آيات دسته اول که کفار پيامبر را شاعر ميدانستند و قرآن را شعر ميپنداشتند. خداوند صراحتاً فرموده است که پيامبر شاعر نيست و اصلاً شعر به او تعليم داده نشده و شعر گفتن او را سزاوار نيست.
توضيح آيات دسته دوم با بيان چند مطلب:
هر چند ما که قرآن را بعنوان اولين منبع و سند در بيان افکار و عقايد و کليه مطالب ديگري که مورد نظر است ميدانيم اما خالي از فايده نخواهد بود. اگر به استناد نظر علماي بزرگوار از مفسرين و قبل از آن روايات وارده اين مسأله را توضيح بيشتري داده و چند مطلب مربوط را مطرح نماييم.
آيا پيامبر شعر بلد بودند يا خير؟
با توجه به اين آيه و آيات ديگر ظاهر اين است که پيامبر عالم به شعر نبودند؛ يعني نميتوانستند شعر بسرايند و انشا کنند؛ چرا که اين امر نسبت به ايشان منهي عنه بوده و اصلاً خداوند ذوق و قريحه شعر گفتن را به ايشان نداده است.
چنانکه مرحوم طبرسي نوشتهاند:
ما علّمناه الشعر. اي ما اعطيناه العلم بالشعر و انشائه.
يعني ما به پيامبر علم و دانش شعر گفتن را عطا نکرديم.
علامه طباطبايي نيز همين نظر را دارند.
اشکال و جواب:
اگر گفته شود که درست است پيامبر نسبت به سرودن شعر نهي شده بود اما از آنجاييکه شعر گفتن معمولاً از ذوقيات انسان است و ممکن است هر کس بتواند شعر بگويد؛ لذا ميگوييم پيامبر احتمالاً ذوق و قدرت شعر گفتن را داشته لکن چون منهي عنه بوده از آن پرهيز ميکرده است.
در جواب اين اشکال بايد گفت که ديدگاه مفسران متفاوت است. اکثر آنان ـ از شيعه و اهل سنت ـ اعتقاد دارند که پيامبر اصلاً علم به سرودن شعر نداشته است و اگر احياناً بيت و يا ابياتي بعنوان شعر به ايشان نسبت داده باشند آنها را تأويل کرده و جواب دادهاند.
با توجه به اين دو بحث که شأن نزول آيات و تناسب اين اتهام را مطرح کرديم. اکنون ديدگاه قرآن را در باره شعر بودن قرآن و شاعر بودن پيامبر مطرح ميکنيم:
چنانکه از ظاهر آيات بدست ميآيد ميتوان آنها را در سه دسته از هم متمايز کرد:
دسته اول. آياتي که خداوند از قول کفار اين اتهام را به پيامبر مطرح کرده است و آنها عبارتند از سه آيه زير:
ـ بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر. (انبياء / 3)
ـ يقولون ائنا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون. (صافات / 36)
ـ ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون. (طور / 30)
دسته دوم. آياتي که خداوند اين اتهام را با تأکيد تمام رد فرموده است و عبارت از دو آيه زير است:
ـ و ما علمناه الشعر و ما ينبغي له ان هو الاّ ذکر مبين. (يس / 69)
ـ (انه لقول رسول کريم) و ما هو بقول شاعر قليلا ما تؤمنون. (حاقه / 41)
دسته سوم. آياتي که ديدگاه کلي قرآن را راجع به شاعران نفياً و اثباتاً مطرح کرده است.
و الشعراء يتبعهم الغاوون....(شعراء / 227 ـ 224)
الف: دسته اول. راجع به اين آيات در دو بحث گذشته توضيحات لازم گفته شد.
ب: دسته دوم. که خود در برگيرنده دو مطلب است:
ـ پيامبر شاعر نيست و ما به او تعليم شعر نداديم.
ـ قرآن شعر نبوده و سروده شاعر نيست.
ظاهراً اين آيات جواب صريح و قاطعي است به مفاد آيات دسته اول که کفار پيامبر را شاعر ميدانستند و قرآن را شعر ميپنداشتند. خداوند صراحتاً فرموده است که پيامبر شاعر نيست و اصلاً شعر به او تعليم داده نشده و شعر گفتن او را سزاوار نيست.
توضيح آيات دسته دوم با بيان چند مطلب:
هر چند ما که قرآن را بعنوان اولين منبع و سند در بيان افکار و عقايد و کليه مطالب ديگري که مورد نظر است ميدانيم اما خالي از فايده نخواهد بود. اگر به استناد نظر علماي بزرگوار از مفسرين و قبل از آن روايات وارده اين مسأله را توضيح بيشتري داده و چند مطلب مربوط را مطرح نماييم.
آيا پيامبر شعر بلد بودند يا خير؟
با توجه به اين آيه و آيات ديگر ظاهر اين است که پيامبر عالم به شعر نبودند؛ يعني نميتوانستند شعر بسرايند و انشا کنند؛ چرا که اين امر نسبت به ايشان منهي عنه بوده و اصلاً خداوند ذوق و قريحه شعر گفتن را به ايشان نداده است.
چنانکه مرحوم طبرسي نوشتهاند:
ما علّمناه الشعر. اي ما اعطيناه العلم بالشعر و انشائه.
يعني ما به پيامبر علم و دانش شعر گفتن را عطا نکرديم.
علامه طباطبايي نيز همين نظر را دارند.
اشکال و جواب:
اگر گفته شود که درست است پيامبر نسبت به سرودن شعر نهي شده بود اما از آنجاييکه شعر گفتن معمولاً از ذوقيات انسان است و ممکن است هر کس بتواند شعر بگويد؛ لذا ميگوييم پيامبر احتمالاً ذوق و قدرت شعر گفتن را داشته لکن چون منهي عنه بوده از آن پرهيز ميکرده است.
در جواب اين اشکال بايد گفت که ديدگاه مفسران متفاوت است. اکثر آنان ـ از شيعه و اهل سنت ـ اعتقاد دارند که پيامبر اصلاً علم به سرودن شعر نداشته است و اگر احياناً بيت و يا ابياتي بعنوان شعر به ايشان نسبت داده باشند آنها را تأويل کرده و جواب دادهاند.