جبر ، تفویض و اختیار

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Administrator
Administrator
پست: 2244
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 10691 بار
سپاس‌های دریافتی: 5476 بار
تماس:

جبر ، تفویض و اختیار

پست توسط Mohsen1001 »

 تصویر
 
 

مطالب حاضر برگرفته از کتاب «جبر و تفویض و اختیار و قضا و قدر» است که به قلم علامه سید مرتضی عسکری (دامت برکاته) نگاشته شده .

امیدوارم که برای دوستان مفید واقع بشه :D



قالَ الصّادقُ (علیه السلام) :

[font=Times New Roman]«لا جَبرَ ولا تَفویضَ لکِن أمرٌ بَینَ أمرَین» 

نه جبر است و نه تفویض ، بلکه چیزی میان این دو است.

( اصول کافی ، ج 1 ، ص 160 ) 
آخرین ويرايش توسط 5 on Mohsen1001, ويرايش شده در 0.
Administrator
Administrator
پست: 2244
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 10691 بار
سپاس‌های دریافتی: 5476 بار
تماس:

پست توسط Mohsen1001 »

الف) معنای لغوی جبر

«جبر» در لغت به معنای واداشتن کسی به کاری با زور است ، و «مجبور» یعنی کسی که با زور به کاری وادار شده است.



ب) «جبر» در اصطلاح علمای عقاید اسلامی

«جبر» در این اصطلاح یعنی : خدای متعال بندگانش را بر آنچه می کنند مجبور کرده است؛ در کار نیک باشد یا بد ، زشت باشد یا زیبا ، بگونه ای که بنده در این باره اراده و اختیار ترک فعل و سرپیچی از آن را ندارد.

پیروان «جبر» را عقیده بر آن است که ، هر چه برای انسان پدید آید همان سرنوشت از پیش تعیین شده اوست. انسان را آنجا که باید می برند ، او اختیاری ندارد. این سخن ، سخن اشاعره است. (1)



ج) معنای لغوی تفویض

«تفویض» در لغت بمعنای واگذار کردن و اختیار دادن است.



د) «تفویض» در اصطلاح علمای عقاید اسلامی

«تفویض» در این اصطلاح یعنی : خداوند متعال کارهای بندگان را به خود آنان واگذار کرده است. هر چه بخواهند آزاد و رها و مستقل انجام می دهند و خداوند قدرتی بر افعال آنان ندارد. این سخن ، سخن معتزله است.(2)



هـ) معنای لغوی اختیار

«اختیار» در لغت بمعنای حق انتخاب و گزینش است. برگزیدن و پسندیدن و آزاد بودن در انتخاب را ، اختیار گویند.



و) «اختیار» در اصطلاح علمای عقاید اسلامی

خدای متعال بندگانش را به وسیله انبیاء و رسولان خود بر برخی از کارها مکلف و از برخی نهی فرموده است.

خداوند پس از آنکه قدرت و اراده انجام کار و ترک آن را به بندگانش بخشیده و برای آنان در آنچه میکنند ، حق انتخاب و گزینش قرار داده ،

و هیچکس را در این راه مجبور نکرده ، از آنان خواسته است تا در آنچه که به آن فرمان داده یا از آن باز داشته ، او را اطاعت نمایند. استدلال بر این موضوع - به یاری خدا - در بحث آینده می آید.



پی نوشتها :
--------------------------------------
(1) به معرفی «اشاعره» در کتاب ملل و نحل شهرستانی در حاشیه (الفصل في الملل و الاهواء و النحل) ابن حزم (جلد 1 ص 119-153) مراجعه شود.
(2) به معرفی «معتزله» در کتاب ملل و نحل شهرستانی در حاشیه (الفصل في الملل و الاهواء و النحل) ابن حزم (جلد 1 ص 55-57) مراجعه شود.


 (1) 
Administrator
Administrator
پست: 2244
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 10691 بار
سپاس‌های دریافتی: 5476 بار
تماس:

پست توسط Mohsen1001 »

 «قضا و قدر و معناى آنها» 

ماده قضا و قدر در معانى متعددى استعمال شده كه آنچه مربوط به اين بحث مى آوريم :


الف - برخى معانى ماده قضا:


1 - قضا به معناى داورى ميان دو طرف درگير، مانند:


«...إِنَّ رَبَّك يَقْضى بَيْنهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِيمَا كانُوا فِيهِ يخْتَلِفُونَ»

پروردگار تو روز قيامت ، در آنچه اختلاف مى كردند، ميان آنان داورى مى كنند.
(1)


2 - قضا به معناى آگاه كردن ، مانند سخن خداى متعال در داستان لوط و آگاه كردن او از سرانجام قومش كه مى فرمايد:


«وَ قَضيْنَا إِلَيْهِ ذَلِك الاَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاءِ مَقْطوعٌ مُّصبِحِينَ»

ما لوط را از اين موضوع آگاه كرديم كه صبحگاهان ، همه آنان ريشه كن خواهند شد.
(2)


3 - قضا به معناى واجب كردن و فرمان دادن ، مانند:


«وَ قَضى رَبُّك أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ...»

پروردگار تو فرمان داده كه جز او را نپرستيد.
(3)


4 - قضا به معناى اراده و تقدير، مانند:


«...وَ إِذَا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ»

و هرگاه چيزى را اراده كند، تنها مى گويد: موجود باش ! و مى شود.
(4)


«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً ...»

او خداوندى است كه شما را از گل آفريد، سپس (براى او) مدتى مقدر فرمود.
(5)


يعنى براى زنده بودن انسان اندازه و مقدار معينى قرار داد.


ب - برخى معانى ماده «قَدَر» :


1 - «قَدَر» يعنى قدرت يافت ، توان اقدام پيدا كرد، قادر يعنى توانا و قدير يعنى توانمند، خداى متعال در سوره يس (81) مى فرمايد:


«أَ وَ لَيْس الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض بِقَدِرٍ عَلى أَن يخْلُقَ مِثْلَهُم...»

آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريد، قادر نيست همانند آنها را بيافريند؟



و در سوره بقره (20) مى فرمايد:


«...وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَب بِسمْعِهِمْ وَ أَبْصرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ»

و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آنان را از بين مى برد، زيرا خداوند بر هر چيز توانمند است .



يعنى خداوند بر انجام هر كارى به هر گونه كه حكمتش اقتضاء كند قدرت دارد.


2 - «قَدَرَ» يعنى در تنگنا قرار داد، «قَدَرَ الرزقَ عليه و يَقدر» يعنى او را در تنگناى معيشت قرار داده و مى دهد. خداوند در سوره سبا (36) مى فرمايد:


«قُلْ إِنَّ رَبى يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ...»

بگو: پروردگار من روزى را براى هر كس بخواهد وسعت داده يا تنگ مى كند.



3 - «قَدَرَ» يعنى تدبير و اندازه كرد، «قَدَرَ اللهُ الامرَ بِقَدَرِهِ» يعنى خداوند آن را تدبير كرد يا خواستار وقوع آن شد، چنان كه در سوره قمر (12) مى فرمايد:


«وَ فَجَّرْنَا الاَرْض عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ»

و زمين را شكافتيم و چشمه هايى بيرون فرستاديم ؛ و اين دو آب (= باران و چشمه ) به اندازه اى كه تدبير و خواسته شده بود با هم در آميختند.



پی نوشتها :
----------------------
1-يونس / 93.
2-حجر / 66.
3-اسراء / 23.
4-بقره / 117.
5-انعام / 2.

 (2) 
آخرین ويرايش توسط 1 on Mohsen1001, ويرايش شده در 0.
Administrator
Administrator
پست: 2244
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 10691 بار
سپاس‌های دریافتی: 5476 بار
تماس:

پست توسط Mohsen1001 »

ج - معناى «قَدَّرَ» :

1 - «قَدَّرَ» يعنى حكم كرد، فرمان داد، «قَدَّرَ اللهُ الامرَ» يعنى خداوند حكم و فرمان داد كه كار، اينگونه باشد. چنانكه در سوره نمل (57) درباره زن لواط مى فرمايد:


«فَأَنجَيْنَهُ وَ أَهْلَهُ إِلا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَهَا مِنَ الْغَبرِينَ»

ما او (= لوط) و خانواده اش را نجات داديم ، جز زنش كه فرموديم : او از بازماندگان باشد.


يعنى حكم و فرمان ما اين بود كه آن زن از هلاك شدگان باشد.


2 - «قَدَّرَ» يعنى مدارا نمود ، درنگ كرد ، «قَدَّرَ فى الامرِ» يعنى در انجام كار درنگ كرد و با آن مدارا نمود. چنانكه خداى متعال در سوره سبا (11) به داود - عليه السلام - مى فرمايد:


«أَنِ اعْمَلْ سبِغَتٍ وَ قَدِّرْ فى السرْدِ...»

زره هاى كامل و فراخ بساز و در بافتن آنها با تامل و مدارا عمل كن .


يعنى در ساختن زره عجله مكن بلكه با دقت و زمان كافى اقدام كن تا نتيجه كارت محكم و استوار باشد.


د - معناى قَدَر (به سکون راء) :

1 - «قَدَر» به معناى كميت و مقدار و اندازه ، چنانكه در سوره حجر (21) مى فرمايد:


«وَ إِن مِّن شىْءٍ إِلا عِندَنَا خَزَائنُهُ وَ مَا نُنزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ»

هر چه هست خزاين آن نزد ماست ، و ما جز به مقدار و اندازه معين آن را نازل نمى كنيم .



2 - «قَدَر» به معناى زمان و مكان ، چنانكه در سوره مرسلات (20 - 22) مى فرمايد:


«أَ لَمْ نخْلُقكم مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ O فَجَعَلْنَهُ فى قَرَارٍ مَّكِينٍ O إِلى قَدَرٍ مَّعْلُومٍ»
آ
يا شما را از آبى پست نيافريديم O سپس آن را در قرارگاه محفوظ و آماده قرار داديم O تا زمانى معين و معلوم ؟!



3 - «قَدَر» به معناى حكم قطعى و نافذ ، «قَدَرُ اللهِ» يعنى حكم نافذ و قطعى و محكم خدا، چنانكه در سوره احزاب (38) مى فرمايد:


«...سنَّةَ اللَّهِ فى الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَّقْدُوراً»

اين سنت الهى ، در پيشينيان نيز جارى بوده ، و فرمان خدا قطعى و نافذ و شدنى است .



مولف گويد :

  شايد تعدد معناى ماده قضا و قدر و نسبت آن به خداى متعال باعث شده تا برخى از مسلمانان به اشتباه افتاده و چنان پندارند كه معناى قضا و قدر در قرآن و حديث اين است كه :
انسان در زندگى خويش هر چه را مى كند، نيك يا بد، بر اساس قضا و قدر و سرنوشتى است كه خداوند، پيش از آفرينش او، برايش مقرر داشته است !
 

چنانكه در روايات ما واژه قدرى ، به جبرى و تفويضى هر دو اطلاق شده است .

و بنا بر چنين اطلاقى ، واژه قدر نامى است براى شى ء و ضد آن ، مانند واژه قرء كه نامى است براى حيض و پاكى هر دو.
در پايان ، از بيان اقوال قدرى ها و پاسخ آن براى پرهيز از طول بحث در مى گذريم و تنها به آوردن احاديثى كه پاسخ اين اقوال را در آن يافته ايم بسنده مى كنيم تا - به يارى خدا - علاوه بر پاسخ ، توضيح و شرح موضوع نيز باشد.
 (3) 
Administrator
Administrator
پست: 2244
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 10691 بار
سپاس‌های دریافتی: 5476 بار
تماس:

پست توسط Mohsen1001 »

 رواياتى از امامان اهل بيت عليهم السلام در قضا و قدر  

روايت اول :

1 - روايت نخست را از اولين امام از امامان اهل بيت عليهم السلام ، امام على بن ابى طالب - عليه السلام - مى آوريم :

صدوق در كتاب توحيد با سند خود تا امام حسن - عليه السلام - و ابن عساكر در تاريخ با سند خود تا ابن عباس روايت كنند كه : (عبارت از صدوق است )


دخل رجل من اهل العراق على اميرالمؤ منين - عليه السلام - فقال اخبرنا عن خروجنا الى اهل الشام ابقضاء من الله و قدر؟ فقال له اميرالمؤ منين عليه السلام : اجل يا شيخ ، فوالله ما علوتم تلعه و لا هبطتم بطن واد الا بقضاء من الله و قدر، فقال الشيخ : عند الله احتسب عنائى يا اميرالمؤ منين ! فقال عليه السلام : مهلا يا شيخ ! لعلك تظن قضاء حتما و قدرا لازما! لو كان كذلك البطل الثواب و العقاب و الامر و النهى و الزجر، و لسقط معنى الوعيد و الوعد، و لم يكن على مسى ء لائمه و لا لمحسن محمده . و لكان المحسن اولى باللائمه من المدنب ، و المذنب اولى بالاحسان من المحسين ، تلك مقاله عبده الاوثان و خصماء الرحمان و قدريه هذه الامه و مجوسها، يا شيخ ! ان الله عز و جل كلف تخييرا. و نهى تحذيرا، و اعطى على القليل كثيرا و لم يعض مغلوبا، و لم يطع مكرها، و لم يخلق السموات و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار.

ترجمه :

مردى عراقى بر امير مومنان - عليه السلام - وارد شد و گفت : آيا خروج ما بر شاميان به قضا و قدر الهى است ؟

امام به او فرمود:

آرى اى شيخ ! به خدا سوگند از هيچ بلندى بالا نرفتيد و در هيچ پستى فرود نيامديد مگر به قضا و قدرى از خداوند!

آن مرد گفت : اميدوارم رنج من نزد خدا به حساب آيد! (1)

امام - عليه السلام - به او فرمود:

آهسته برو اى شيخ !

شايد پنداشتى قضاى حتمى و قدر قطعى را مى گويم !

اگر جنين باشد كه ثواب و عقاب و امر و نهى و پيشگيرى باطل شده ، و ترساندن و مژده دادن بى معنى است ، نه ملامتى بر گناهكار بجاست و نه ستايشى از نيكوكار رواست ، بلكه نيكوكار به ملامت سزاوارتر از بدكار بوده و گناهكار به نيكى شايسته تر از نيك رفتار است !(2)

اين ، گفتار بت پرستان و دشمنان خداى رحمان و قدرى مسلكان و مجوسان اين امت است !

اى شيخ !

خداى عز و جل بندگان را مكلف ساخت تا به اختيار خود عمل كنند و آنان را نهى كرد تا خو باز ايستند، و بر كار اندك پاداش بسيار دهد، شكست خورده نافرمانى نشده ، و ناخواسته اطاعت نگرديده ، او آسمانها و زمين و موجودات ميان آن دو را به باطل نيافريده ، اين گمان كسانى است كه كافر شدند، پس واى بر كسانى كه كافر شدند از عذاب آتش !(3)


راوى گويد: آن شيخ برخاست و سرود:


انت الامام الذى نرجوا بطاعته

يوم النجاه من الرحمن غفرانا


اوضحت من ديننا ما كان ملتبسا

جزاك ربك عنا فيه احسانا


فليس معذره فى فعل فاحشه

قد كنت راكبها فسقا و عصيانا


ترجمه :

تو همان امام حقى كه به يمن طاعت او

به قيامت آرزويم كرم خدات باشد



تو زدين ما به يك دم همه شبهه را زدودى

مگر از خدات خواهم كه بر او جزات باشد


پس از اين بيان روشن نسزد گناه بر من

كه نه معذرت توانم نه مرا نجات باشد



روايت دوم :

روايت دوم را از ششمين امام از امامان اهل بيت فف ، امام ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق - عليه السلام - مى آوريم كه فرموده :


ان الناس فى القدر ععلى ثلاثه اوجه : رجل زعم ان الله عز و جل اجبر الناس على المعاصى فهذا قد ظلم الله فى حكمه فهو كافر، و رجل يزعم ان الامر مفوض اليهم فهذا قد اوهن الله فى سلطانه فهو كافر. و رجل يزعم ان الله كلف العباد ما يطيقون و لم يكلفهم ما لا يطيقون و اذا احسن حمد الله و اذا اساء استغفر الله فهذا مسلم بالغ .


ترجمه :


مردم درباره قدر بر سه راه رفته اند:

1 - كسى كه عقيده دارد خداى عزوجل مردم را بر گناهان مجبور كرده است ، او درباره فرمان بازدارنده الهى به خدا ستم كرده ، پس او كافر است .

2 - كسى كه معتقد است همه كارها به مردم واگذار شده ، او خدا را در قدرت و سلطنت خويش ضعيف و ناتوان پنداشته ، پس او (نيز) كافر است .

3 - كسى كه عقيده دارد خداوند بندگان را به آنچه مى توانند مكلف كرده ، و آنچه را در توانشان نيست از آنان نخواسته است ، او هرگاه كار نيكى انجام دهد خدا را سپاس گويد و اگر كار بدى از او سرزند از خدا آمرزش ‍ مى خواهد،
اين همان مسلمان (به حق ) رسيده است .(4)


پی نوشتها :
-------------------------------------
1-يعنى اگر خروج و جهاد ما به قضا و قدر قطعى الهى است كه سزاوار پاداش نيستيم . پس اميدوارم رنج من در اين راه نزد خدا به حساب آيد و در رديف اعمال كسانى قرار گيرد كه روز قيامت مورد فصل و رحمت خدا قرار مى گيرند.

2-زيرا هر دو در اصل كار مساويند، چون عمل به اراده و اختيار آنان نبوده ، از طرفى نيكوكار مورد ستايش مردم قرار مى گيرد و اين را حق خود مى داند در حالى كه چنين نيست و به خاطر همين پندار، او به ملامت سزاوارتر است از گناهكار، زيرا گناهكار مورد ملامت مردم است و او خود را سزاوار اين ملامت مى داند، در حالى كه چنين نيست ، پس بايد به او احسان شود تا تحمل آزار و ملامت مردم از با آن جبران كند، نه به نيكوكار!

3-اقتباسى است از آيه 27 سوره ص .
4-توحيد صدوق (ص 360 - 361).

 (4) 
Administrator
Administrator
پست: 2244
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 10691 بار
سپاس‌های دریافتی: 5476 بار
تماس:

پست توسط Mohsen1001 »

روايت سوم :

روايت سوم از هشتمين امام از ائمه اهل بيت عليهم السلام ، امام على بن موسى الرضا - عليه السلام - است كه فرموده :


1 - ان الله عز و جل لم يطع باكراه ، و لم يعص بغلبه و لم يهمل العباد فى ملكه ، هو المالك لما ملكهم و القادر على ما اقدرهم عليه فان انتمر العباد بطاعته لم يكن الله منها صادا، و لا منها مانعا، و ان انتمروا بمعصيه فشاء ان يحول بينهم و بين ذلك فعل و ان لم يحل و فعلوه فليس هو الذى ادخلهم فيه .

ترجمه :

خداى عزوجل از روى اجبار اطاعت نشده ، و از ضعف و شكست نافرمانى نگرديده ، و بندگان را در مملكت خويش بيهوده نگذاشته ، او بر همه آنچه كه در اختيارشان نهاده مالك ، و بر همه امورى كه توانشان داده توانمند است .

اگر بندگان در پى طاعتش باشند خداوند راه آنان را نمى بندد و از اطاعت بازشان نمى دارد،
و اگر به دنبال نافرمانى اش باشند و او بخواهد ميان آنان و گناه فاصله شود، خواهد كرد، و اگر مانع از گناه نشد و آنان انجامش دادند، او نيست كه آنان را در آن راه انداخته است .(1)

يعنى :

انسانى كه خدا را پيروى مى كند مجبور بر اين پيروى نيست ، و انسانى كه خدا را نافرمانى مى كند بر اراده و خواست خدا چيره نشده بلكه اين خود خداست كه مى خواهد بنده در كارش مختار و آزاد باشد.



2 - يا ابن آدم بمشيئتى كنت انت الذى تشاء النفسك ما تشاء. و بقوتى اديت الى فرائضى ، و بنعمتى قويت على معصيتى ، جعلتك سميعا بصيرا قويا، ما اصابك من حسنه فمن الله و ما اصابك من سيئه فمن نفسك .

ترجمه :

اى فرزند آدم ! با خواست من است كه تو گزينشگر شده و هر چه را بخواهى براى خود اختيار مى كنى ،

و با نيروى من است كه واجباتم را بجا مى آورى ،

و با نعمتهاى من است كه بر نافرمانى ام توانمند شده اى ،

من تو را شنوا و بينا و توانا ساختم ، (پس اين را بدان كه ) هر چه از نيكويى به تو مى رسد از خداست ،

و هر چه از بدى به تو رسيد از خودت مى باشد.(2)


و در روايت ديگرى آمده است :

عملت بالمعاصى بقوتى التى جعلتها فيك ،

با نيرويى كه در تو نهاده بودم به گناهان اقدام كردى !(3)



روايت چهارم :

از امام صادق - عليه السلام - روايت است كه فرمود:


1 - لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين امرين ، قال فلت : و ما امر بين امرين ؟ قال عليه السلام : مثل ذلك رجل رايته على معصيه فنهيته فلم ينته فتركه ففعل تلك المعصيه ، فليس حيث لم يقبل منك فتركه كنت انت الذى امرته بالمعصيته .

نه جبر است و نه تفويض ، بلكه چيزى ميان اين دو است .

راوى گويد گفتم : چيزى ميان اين دو يعنى چه ؟ فرمود:

[align=center]مثال آن ، مثال كسى است كه در حال گناه است و تو او را نهى مى كنى و او نمى پذيرد. پس از آن رهايش مى كنى و او آن گناه را انجام مى دهد،
پس چنان نيست كه چون از تو نپذيرفت و تو به حال خود رهايش كردى ، اين تو بوده اى كه به گناه فرمانش دادى ! 
(4)



2 - ما استصعت ان تلوم العبد عليه فهو منه و ما لم تستطع ان تلوم العبد عليه فهو من فعل الله ، يقول الله للعبد: لم عصيت ؟ لم فسقت ؟ لم شربت الخمر؟ لم زنيت ؟ فهذا فعل العبد، و لا يقول له لم مرضت ؟ لم قصرت ؟ لم ابيضضت ؟ لم اسوددت ؟ لانه من فعل الله تعالى .

هر كارى را كه بتوانى بنده را بر آن سرزنش كنى ، از آن اوست ،

و هر چه را كه نتوانى بنده را بر آن سرزنش نمايى ، از آن خداست .

خداوند به بنده اش ‍ مى فرمايد:

چرا سركشى كردى ؟ چرا نافرمانى نمودى ؟ چرا شراب خوردى ؟ چرا زنا كردى ؟ اينها كار بنده است .

خداوند از بنده اش نمى پرسد: چرا مريض شدى ؟ چرا قدت كوتاه است ؟ چرا سفيد رنگى ؟ چرا سياه رويى ؟ زيرا اينها كار خداوند است .(5)


پی نوشتها :
-------------------------
1-توحيد صدوق (ص 361).
2-توحيد صدوق (ص 328، 340، 344 و 362) و كافى (جلد 1 ص 160) و سوره نساء آيه 79.
3-توحيد صدوق (ص 362).
4-كافى (جلد ص 160) و توحيد صدوق (ص 362).
5-بحار ج 5 ص 59 جديث 109.

 (5) 
Administrator
Administrator
پست: 2244
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 10691 بار
سپاس‌های دریافتی: 5476 بار
تماس:

پست توسط Mohsen1001 »

شرح روايات :

جبر و تفويض دو طرف دارد:

1 - طرفى كه به خدا و صفات خدا باز مى گردد.

2 - طرفى كه به انسان و صفات او مربوط مى شود.


آنچه از جبر و تفويض به خدا و صفات خدا مربوط است ، سزاوار آن است كه آن را از خدا و انبياى خدا و اوصياى ايشان بگيريم .

و آنچه به انسان و صفات و افعال او مربوط مى شود همين مقدار كه مى گوييم :

من اين كار را مى كنم ، و من آن كار را نمى كنم ، كافى است تا بدانيم كه هر چه مى كنيم به اختيار خويش است .


در بحثهاى گذشته نيز دانستيم كه سير زندگى انسان با سير ذره و اتم و سيارات و كهكشانها و ديگر مسخرات به فرمان خدا، در حركات و نتايج ، يكسان نيست .

اين از يك طرف ، از طرف ديگر ، خداوند انسان را به حال خود رها نكرده و او را به خود واگذار ننموده تا هر چه را بخواهد، همان گونه كه دوست دارد و هواى نفس او فرمانش مى دهد، همان را انجام دهد،

بلكه خداوند بوسيله انبياى خود راهنمايى اش كرده :

هم راه ايمان قلبى به حق را به او نشان داده ،
و هم روش عمل شايسته سودمند جسمانى را به او نموده
و هم از اعمال زيانبار آگاهش ساخته است .

او اگر از هدايت خدا پيروى كند و يك گام در صراط مستقيم الهى پيش رود، خداوند دستش را گرفته و ده گام جلوترش مى برد،
سپس به خاطر آثار عملش در دنيا و آخرت هفتصد برابر پاداشش مى دهد، و خداوند به مقتضاى حكمت و سنت خويش براى هر كس بخواهد مى افزايد.

ما، در كتاب عقايد اسلام مثالى زديم و گفتيم :

خداوند اين دنيا را همانند مهمانسرايى از نوع سلف سرويس براى مومن و كافر هر دو آماده كرده است ،(1)

چنان كه در سوره اسراء (20) مى فرمايد:

«كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا»

هر دو گروه ، اينان و آنان را، از عطاى پروردگارت افزون مى دهيم ، زيرا عطاى پروردگارت هرگز از كسى دريغ نشده است .



راستى را كه اگر امداد الهى نبود، و بندگان خدا توان جسمى و فكرى خويش و امكانات آماده و مسخر اين عالم را از خداى سبحان نداشتند،

نه مومن ره يافته مى توانست عمل صالح و شايسته انجام دهد، و نه كافر گمراه توان اقدام زيانبار فاسد را داشت ،

راستى اگر خداوند يك لحظه عطاى خود را از انسان سلب كند، حتى اگر جزء كوچكى از آن باشد:

بينايى ، سلامت ، عقل و انديشه و... چه مى تواند بكند؟


بنابراين ، انسان هر چه مى كند به اختيار خود و به وسيله ابزارى است كه خداوند به او بخشيده است .

پس ، انسان در انتخاب مختار و در اكتساب وامدار است .

آرى ، انسان در اين عالم خودكار محض نيست ،
همان گونه كه مجبور صرف هم نيست .

نه همه كارها به او واگذار شده و نه بر كارى (كه انتخاب مى كند) مجبور است ،

بلكه امرى است ميان دو امر (= امر بين امرين )، و اين همان مشيت خدا و سنت و قانون او درباره افعال بندگان است .

«و لن تجد لسنه الله تبديلا »
و هرگز در سنت الهى تغيير و تبديلى نيابى !



پی نوشت :
---------------
1-عقايد اسلام در قرآن كريم ، جلد دوم ، ص 395.

 (6) 
Administrator
Administrator
پست: 2244
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 10691 بار
سپاس‌های دریافتی: 5476 بار
تماس:

پست توسط Mohsen1001 »

 چند پرسش و پاسخ  

در اين بخش پرسشهاى چهارگانه زير مى آيد:


1 - چگونه انسان در آنچه مى كند مختار است ، با آنكه شيطان بر او چيرگى دارد و در حالى كه ديده نمى شود به اغواى آدمى پرداخته و در قلب او وسوسه مى كند و به كار شرش فرا مى خواند؟

2 - انسان در محيط فاسد نيز اين چنين است ، او كه جز فساد و شر چيزى نمى بيند چگونه به اختيار خود عمل مى كند؟

3 - انسانى كه دعوت پيامبران به او نرسيده و در نقاط دور دست سكونت دارد چه بايد بكند؟

4 - گناه زنازاده چيست ؟ چرا او به خاطر رفتار ديگران دوستدار شر مى شود و شرارت مى كند؟




پاسخ پرسشهاى 1 و 2 :

خداى متعال حجت را بر انسان تمام كرده ، و با وديعت نهادن غريزه بحث و كاوش از سبب پديده ها كه او را به سبب ساز اصلى مى رساند، راه عذر او را بسته است ، و براى همين است كه در سوره اعراف (172) درباره ميثاق الهى مى فرمايد:

ان تقولوا يوم القيامه انا كنا عن هذا غافلين تا روز قيامت نگوييد: ما از اين (= پيمان ) ناآگاه بوديم .


انسان همان گونه كه در هر حالى از غريزه گرسنگى غافل نمى شود تا اندرون خود را از طعام پركند، همچنين از غريزه معرفت خواهى نيز غافل نمى گردد تا سبب ساز حقيقى را بشناسد.


پاسخ پرسش سوم :


در پاسخ به اين پرسش مى گوييم : خداى سبحان فرموده :

لا يكلف الله الا ما وسعها خداوند هيچ كس را به جز به مقدار توانش تكليف نمى كند.



پاسخ پرسش چهارم :

زنازاده نيز، مجبور بر انجام كار شر نيست ،
آنچه كه هست اين است كه حالت روحى مرد و زن زناكار در حال ارتكاب زنا بگونه اى است كه چون خود را نسبت به قوانين جامعه خائن مى بينند،
و مى دانند كه جامعه كار آنان را آلوده و كثيف مى داند و اگر بر رفتارشان آگاه شود و آنان را در حال ارتكاب اين پستى ببيند با آنان دشمنى كرده و مطرودشان مى دارد،
و همه نيكان و پاكان و صاحبان اخلاق كريمه از چنين كارى بيزارى مى جويند، اين حالت روحى و كابوس درونى بر نطفه اثر مى گذارد و از راه وراثت به محصول اين نطفه منتقل مى گردد
و او شر دوست پرورش مى يابد و با نيكان و معروفان جامعه به ستيز مى پردازد.

نمونه بارز اين سيرت زياد بن ابيه و فرزندش ‍ ابن زياد بودند كه در دوران حكومتشان در عراق همه آنچه را كه نبايد مى كردند، كردند؛

بويژه ابن زياد كه به دستور او پس از شهادت امام حسين - عليه السلام - جسم شريف آن حضرت و ياران پاكش را مثله كردند، و سرهاى ايشان را در شهرها گرداندند، و حرم رسول الله را اسيرانه به كوفه و شام روانه كردند، و ديگر كارها كه به دستور او انجام شد،

و اين در حالى بود كه پس از شهادت امام حسين - عليه السلام - هيچ فرد ديگرى نمانده بود تا در برابر حكومت آنان مقاومت نمايد، و هيچ گونه توجيهى براى اينگونه كارهاى او وجود نداشت ،
جز اينكه او دوستدار شر بود و مى خواست شوكت و عظمت شريف ترين خانواده عرب و اسلام را در هم بشكند،
و آنان را بى اعتبار نمايد، او فطرتا شر دوست و دشمن نيكويى بود و با كريمان و شريفان جامعه سر ستيز داشت .(1)

بنابراين ، (درست است و مى پذيريم كه ) شر دوستى و نيك ستيزى و آزار نيكان و پاكان جامعه در زنازاده - بر خلاف حلال زاده - (شبه ) فطرى است ، ولى با وجود همه اينها، هيچيك از آن دو بر كارهاى خير و شرى كه مى كنند يا نمى كنند مجبور نيستند،

مثال آن دو، مثال جوان تنومند رسيده و پيرمرد ناتوان خميده است ، اولى عرق در شهوت جسمانى و دوستدار وصول به خواهش نفسانى و دومى ، فاقد نيروى جوانى و تارك شهوت جسمانى است !

روشن است كه در چنين حالى كه پيرمرد خميده نمى تواند زنا كند و جوان رسيده در اوج توان جنسى است ، اين جوان مجبور بر زنا كردن نيست تا اگر چنين گناه زشتى را مرتكب شد معذور باشد،

بلكه اگر زمينه زنا برايش فراهم شد و او خاف مقام ربه از مقام پروردگارش ‍ ترسيد و نهى النفس عن الهوى و نفس خويش را از خواسته نابجايش ‍ باز داشت فان الجنه هى الماوى يقينا جايگاه او بهشت است .(2)

بدين گونه ، هر يك از ابعاد زندگى انسان را كه بررسى كرده و در آن بينديشيم ، او را در كارهائى كه انجام مى دهد صاحب اختيار مى يابيم ، مگر آنچه از روى غفلت و عدم آگاهى باشد كه آن هم آثار اخروى ندارد.


پی نوشتها :
-----------------
1-به بحث ملحق كردن زياد در جلد اول كتاب عبيدالله بن سبا. و بحث شهادت امام حسين عليه السلام در جلد سوم معالم المدرستين مراجعه شود.
2-1 - اقتباسى از آيه 40 سوره نازعات : و اما من خاف مقام ربه و....


 «والحمد لله رب العالمين» 
New Member
New Member
پست: 13
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۷, ۳:۴۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2 بار
سپاس‌های دریافتی: 1 بار

پست توسط zahra jalili »

با سلام

مگه تو دين خودمون نخونديم که خدا راه توبه رو براي انسان و کلا ( جن و انس و...) باز کذاشته؟

پس چرا در کتابهايي که ملاقات انسانها رو با شيطان ميگه شيطان با وجود اينکه توبه ميکنه و سر خاک آدم به سجده ميره

چرا از خدانود ندا ميرسه که خودتت رو خسته نکن ما توبه تو را قبول نميکنيم؟

آدم واقعا براي اينکه خدا در توبه رو واسش باز کذاشته واقعا خوشحال ميشه چون هيچ کدوم از ما عصمت از گناه نداريم

يا به قول اون شعر معروف :

کرم بین و لطف پرورگار گنه بنده کرده است و او شرمسار
New Member
New Member
پست: 3
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷, ۸:۴۰ ب.ظ
سپاس‌های دریافتی: 1 بار

پست توسط sus2 »

  رب الشهداء و الصدیقین و الابرار و الاخیار
من همین امروز با این انجمن آشنا شدم و برام جالبه که هنوز بچه مثبت پیدا می شه!

اما مطلب اصلی من اینه که درباره مجبور بودن انسان یه سوال همیشه ذهن من رو مشغول کرده که همون مسئله معروف جبر و علم ازلی الهی است یعنی خداوند یا از ازل می دانسته که مثلا شمر ، امام حسین رو شهید می کنه یا نمی دونسته، اگر نمی دونسته که با خدایی و مطلق بودن علم و ... ناسازگاره و اگر می دونسته پس

شمر هیچ اختیاری در کشتن یا نکشتن نداشته و مجبور بوده چون اگر می توانست بکشد علم خدا در حقیقت علم نبوده و جهل بوده است.
زکریای رازی در این باره شعر جالبی داره :

من می خورم و می خوردن من حق ز ازل می دانست
گر می نخورم علم خدا جهل بود

قبلا بگویم که من هم کتاب انسان و سرنوشت شهید مطهری رو خوندم و هم از یکی ازاساتید فلسفه حوزه این مطلب رو پرسیدم لکن قانع کننده نبود، اگر کسی می دونه جواب من رو بده لطفاً  
ارسال پست

بازگشت به “خدا شناسی”