« وهـابيـت » را چقدر مي شناسيد ؟!

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

« وهـابيـت » را چقدر مي شناسيد ؟!

پست توسط محمد علي »

[font=Times New Roman] « وهـابيـت » مبـاني فکري و کارنامۀ   

نو‌انديشي ديني ، که امروز بر سر زبانها افتاده و خوراک پاره‌اي از مطبوعات شده است، پديدۀ جديد و تازه‌اي نيست.

در تاريخ، سابقه‌ي ديرينه‌اي دارد و تاريخ عقايد و فرهنگ اسلامي بر قدمت آن گواهي مي‌دهد.

پس از درگذشت پيامبرگرامي(ص) و اصطکاک فرهنگ اسلامي با انديشه‌هاي وارداتي رومي و ايراني و هندي ، پديدۀ نوانديشي در دين،

در مجامع علمي قد برافراشت و گروهي تحت عنوان اصلاح‌گران ديني و مبارزه با بدعت‌ها و پيرايه‌ها مکتب‌هايي را پي‌ريزي کردند که متأسفانه نه تنها

به بدعت ستيزي نيانجاميد بلکه منشأ يک رشته بدعت‌هاي تازه بر پيکر دين گرديد.

برخي که از دور شاهد جريانها هستند ، آنان را مصلح و نوانديش مي‌شمرند ؛ در حالي که آنان به حق مصداق اين آيه‌ي مبارکه مي‌باشند:

 «و اذا قيل لهم لاتفسدوا في‌الارض قالوا انما نحن مصلحون» (1)

«آنگاه که به آنان گفته مي‌شود: از فساد بپرهيزيد مي‌گويند ما اصلاحگران هستيم.» 

اخيرا نوانديشي ديني در قالب «مبارزه با شرک و بدعت» ظهور کرده و از اين عنوان بس زيبا، که قلب هر موحدي براي آن مي‌تپد.

[align=left]در ترويج برداشت‌هاي شخصي خود بهره گرفته مي‌شود.  

پايه‌گذار اصلي اين نوع طرز تفکر در قرن هشتم مي‌زيست ، و پس از خاموشي موج انديشه‌هاي او ، بار ديگر در قرن دوازدهم فردي احياگر

انديشه‌هاي مرده و متروک او گشت و در قرن چهاردهم اسلامي ، اين مکتب به عنوان کالاي سياسي از نقطه‌‌اي به نقطه‌ي ديگر صادر مي‌گرديد.

براي اين که خواننده گرامي با پايه‌گذار و احياگر انديشه‌ها و نتيجۀ شرک ستيز آنان ، آگاه شود کمي در اين باره سخن مي‌گوييم.

احمد تيميه حراني دمشقي در سال 662 ه. ق. در منطقه‌اي به نام «حران» ديده به جهان گشود

و در سال 726 ه.ق. در زندان دمشق ديده از جهان فروبست.

از سال 698 به بعد به نشر افکار خود پرداخت و چيزي نگذشت که آراي وي به وسيله‌ي دانشمندان و محققان معاصر خود مورد انتقاد قرارگرفت.

مناظرات علما با وي سبب شد که انديشه‌هايش در انزوا قرارگرفته ، و نتواند حرکت چشمگيري را پديد آورد و افکار وي جز در لابلاي کتابهای او

[align=left]و نوشته‌هاي شاگردش ابن قيم الجوزيه (691-751) در جايي به چشم نخورد.  

اما با مرور چهار قرن ، بار ديگر محيط اسلامي با افکار او روبرو گرديد ؛ زيرا محمد بن عبدالوهاب نجدي (1115-1206) به تجديد حيات اين مکتب پرداخت

و به اشاعۀ آن همت گمارد. و با پشتيباني خاندان آل سعود به اشاعه آن پرداخت ؛

ولي در عين حال فقط محيط نجد با انديشه‌هاي او آشنا شد و به نقاط ديگر سرايت نکرد.

[align=center]پس از سقوط دولت عثماني و روي کار آمدن آل سعود و سيطره بر مراکز مهمي مانند مکه و مدينه ،

بار ديگر اين مکتب رو به گسترش نهاد. با پيدايش نفت و افزايش توان مالي دولت جديد ، نويسندگان غير متعهد خريداري شدند

و در اشاعۀ این مکتب ، نقش بسزايي ايفا کردند.  

در مقابل موج وهابي‌گري ، دانشمندان سني و شيعه در عراق و شام و مصر به وظيفۀ خطير خود قيام نموده

و به نقد اين مکتب پرداختند و شما در آينده با اسامي برخي از شخصيت‌هاي برجسته هردو گروه آشنا خواهيد شد.

ما در اين مقدمه به ارزيابي اجمالي اين مکتب مي‌پردازيم و به حکم اين که واقعيت هر درختي را بايد از کيفيت ميوه‌ي او شناخت

شما از ثمرات ناگوار و تلخ اين کتب مي‌توانيد به واقعيت آن پي‌ببريد...



---------------------

1) سوره مبارکه بقره / 11


 (1) 
آخرین ويرايش توسط 1 on محمد علي, ويرايش شده در 0.
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

ويژگي‌هاي اين مکتب را مي‌توان در سه مسأله خلاصه کرد :


1. دعوت به تجسيم:

از افتخارات اسلام ، تنزيه حق‌ تعالي از هرنوع جسم و جسمانيات بوده و شعار مسلمانان «ليس کمثله شئ» است.

فلاسفه و متکلمان اسلامي ساليان درازي به نقد مجسِّمه پرداخته‌اند و در نتيجه آنان را به حظيره‌ي اسلام راه ندادند. آنان پيوسته به نقد تورات فعلي

(نه تورات واقعي که قرآن آن را هدايت و نور مي‌خواند) (1) پرداخته که خدا را جسم و جسماني مي‌داند و احيانا از مقام والاي خود به زمين فرود آمده

و وارد خيمه‌ي يعقوب مي‌گردد و با او کشتي مي‌گيرد.(2)

اما متأسفانه توحيد مورد نظر ابن تيميه ، توحيد جسماني بود که سرانجام خدا را بر عرش نشانده و احيانا از آن نيز پايين‌تر مي‌آورد

و در حد تعبير خود ابن تيميه «بسان واعظي که از پلۀ منبري به پلۀ ديگر آن منتقل مي‌شود» او نيز از نقطه‌اي به نقطة ديگر فرو مي‌آيد. (3)



2. کاستن از مقامات انبيا و اولياي الهي:

پيامبران و اولياي الهي گرامي‌ترين و عزيز‌ترين مخلوق روي زمين مي‌باشند. قرآن و روايات بر مقامات معنوي آنان گواهي مي‌دهد

و اين که مرده و زندۀ آنان يکسان بوده و همچنين ارتباط آنان ، هم‌چنان با امت اسلامي خود برقرار مي‌باشد.

در مکتب ابن تيميه، پيامبر و اولياي پاک الهي ، به صورت يک انسان عادي در‌مي‌آيد که پس از مرگ رابطۀ آنان با امت خود گسسته شده و کمترين سودي به حال امت ندارند.



3. تکفير مسلمين :

پيامبر گرامي صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌ با تلاش‌هاي بي‌وقفه‌ي خود، پيوند اخوت در ميان مناديان توحيد پديد آورد و همگان را در مقابل کفر جهاني بسيج کرد.

مسلمانان در پرتو کلمه توحيد و توحيد کلمه ، توانستند در برابر ضربات سهمگين صليبيان و قساوتهاي ثنويان (مغول) ثابت و استوار بمانند.

تا آنجا که دشمن را به کيش خود وارد سازند و از دشمن خونخوار ، مروّجي براي آيين خود تربيت کنند.

ولي متأسفانه اين وحدت کلمه به وسيلۀ پايه‌گذار مکتب وهابيت درهم شکست و در زير آسمان ، افتخار مدال اسلام تنها نصيب گروهي مي‌شود

که مکتب وهابيت را دربست بپذيرند و در غير اين صورت از حظيره‌ي اسلام بيرون مي‌روند.

اينها بخشي از نتايج اسف بار اين مکتب است. آيا در چنين شرايطي مي‌توان پايه‌گذار اين مکتب را پيشواي اسلام، زنده‌ کننده‌ي سنت و نابود کننده‌ي بدعت ناميد ؟!!!

متني که فرا روي خويش داريد به تحليل اين مکتب پرداخته و حقايق علمي را در لباسی بس ساده بيان نموده است.

اميد آن که اين نوشته، مشعل فروزاني فرا راه جوانان اسلام باشد و آنان را از سقوط در دامهاي گسترده‌ي مروجان اين کتب باز دارد.



------------ پی نوشت ------------------------

1) مائده/44

2) تورات، سفر تکوين فصل 32 عبارتهاي 26-30

3) رحله ابن بطوطه 95-96 طبع دار صادر سال 1384


 (2) 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 ابن تيميه : زمان ، زندگي و انديشه 

توحيد و يكتاپرستي، نخستين اصلي است كه خداوند، همه‌ي پيامبران را براي ابلاغ و نشر آن در ميان بشر، مبعوث ساخت

و به ويژه ابراهيم خليل(ع) (كه سه دين بزرگ الهي يهود، مسيحيت و اسلام خود را به وي منسوب مي‌دارند) بر اين اصل پاي‌فشرد.

لذا هيچ فردي را نمي‌توان پيرو راستين اديان الهي ناميد ، مگر آن كه اين اصل بنيادين را بپذيرد و شعار همه‌ي مسلمين نيز

به پيروي از پيامبر گرامي خويش صلي‌الله‌ عليه‌ و‌ آله كلمه‌ي «لا‌اله‌الا‌الله» است يعني خدايي جز «الله» نيست.

يعني او فقط شايسته‌ي پرستش است و تنها بايد سرِ بندگي به آستان او ساييد.

مسلمانان به رغم اختلافي كه در برخي مسايل با هم داشتند در ايمان به اصل «توحيد» متحد بودند و بين سنن و عقايد مشترك خويش

(همچون «شفاعت‌خواهي از اولياي الهي» و «احترام به قبور پاكان») با اين اصل اساسي، هيچ نوع جدايي و تضاد نمي‌ديدند.

به گونه‌اي كه في‌المثل، حاجيان از تربت حمزه عليه‌السلام (سيد شهيدان اُحُد) تسبيح مي‌ساختند

امر، چنين بود تا اين كه در آغاز قرن هشتم هجري فردي موسوم به احمد بن تيميه ، روي برخي از سنن و عقايد رايج مسلمين

انگشت اعتراض نهاد و گرايش به آنها را مايه‌ي شرک و دوري از توحيد پنداشت.

[align=center]براي نمونه ، مدعي شد كه شفاعت اوليا در روز رستاخيز ، واقعيت دارد ولي درخواست شفاعت از آنان در اين جهان ، شرک است! 

ما در طول مباحث آينده به يكايك ادعاهاي ابن‌تيميه از ديدگاه قرآن و سنت قطعي پيامبر صلي‌الله‌عليه‌و‌آله نظر افكنده و صحت وسقم آنها را

به منطق وحي، محك خواهيم زد. اما پيش از آن، تأسف خويش را از اين نكته پنهان نمي‌‌كنيم كه طرح اين مباحث «تفرقه‌انگيز»

از سوي ابن تيميه، دقيقا در زمان و مكاني صورت گرفت كه امت اسلام يكي از بحراني‌ترين دوران عمر خويش را طي مي‌كرد

و زير فشار شديد «صليبيان» و «مغولان» بيش از هر زمان نيازمند «اتحاد» و «همدلي» جهت دفع هجمه‌ي دشمن بود.

 بررسي تاريخ زندگي ابن تيميه و اوضاع اسفبار مسلمين در عصر وي، نكته‌هاي بسياري را براي عبرت از تاريخ در بر دارد..... 

جهان اسلام در آن تاريخ، نياز به بزرگ‌مردي داشت كه مصمم و قاطع به پا خيزد و با تكيه بر «مشتركات» مسلمين (خدا، رسول، قرآن و قبله‌ي واحد)

همگان را به جهاد با خصم «مشترک» فراخواند و از آنان صفي واحد برضد صليب و صهيون و صنم بسازد.


[align=center]ولي آنچه كه از ابن‌تيميه سرزد ، درست عكس اين مقصود بود ... 


 (3) 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

احمد بن تيميه در سال 661 ه ق. 5 سال پس از سقوط خلافت بغداد در «حران» از توابع شام ديده به جهان گشود

و تحصيلات اوليه را تا 17 سالگي در آن سرزمين به پايان برد. حمله‌ي مغولان به اطراف شام ترس عجيبي در دل‌ها افكنده بود و اين امر سبب شد كه عبدالحليم، پدر احمد،

همراه خانواده و جمعي از بستگان، حران را به سوي دمشق ترك گويد و در آنجا اقامت كند. تا سال 698، چيزي از احمد شنيده نشد، ولي از آغاز قرن هشتم

به تدريج افكار شاذ وي ظهور و بروز يافت. خصوصا موقعي كه ساكنين «حماة» از وي خواستند آيه‌ي «الرحمن علي العرش استوی» را تفسير كند.

در تفسير اين آيه دچار لغزش شد و براي خداوند جايگاهي در فراز آسمانها كه بر عرش و سريري تكيه زده است، تعيين كرد! (1)

بسياري از مسلمانان (به ويژه شيعيان) خدا را پيراسته از جسم و جسمانيت دانسته و برتر از آن مي‌شمارند كه در مكان خاصي محدود و محاط شود.

زيرا آياتي چون «ليس كمثله شئ» و «لم‌يكن له كفوا احد» با مفهوم روشن خود آنان را از تشبيه خداوند به صفات مخلوقات باز داشته است.

اما ابن تيميه از آيه‌ي مزبور تفسيري ارائه داد كه مخالف آيات فوق و مستلزم شباهت خداوند به انسانهاست.

انتشار پاسخ ابن تيميه در دمشق و اطراف آن غوغايي به راه افكند و علما از جلال الدين حنفي (قاضي وقت) محاكمه‌ي وي را خواستار شدند.

 قاضي او را احضار كرد ولي وي از حضور در محكمه سرباز زد. 

ابن تيميه پيوسته افكار عمومي را با نظر دادن بر خلاف آراي مشهور و رايج مسلمين، متشنج مي‌كرد ؛ تا اين كه در سال 705 در دادگاه محكوم و به مصر تبعيد شد.

وي در سال 707 از زندان آزاد شد ولي تا سال 712 به شام برگشت و در آنجا به نشر افكار و نظريات خود پرداخت، تا اينكه مجددا در سال 721 محكوم به زندان شد

و در 728 در زندان در گذشت.(2)

ذكر بيانيه‌هايي كه عالمان بزرگ شام و مصر درباره‌ي ابن تيميه صادر كرده‌اند، در اين مختصر نمي‌گنجد، لذا به گزيده‌اي از آنها اكتفا مي‌كنيم

تا نقش او در تشويش افكار عمومي آن زمان و پاشيدن بذر نفاق روشن شود ...



---------------- پی نوشت ---------------------

1- رساله‌ي حمويه، ص 492 ضمن مجموعه‌ي «الرسائل الكبری». جالب اين است كه ابن تيميه با آيه‌ي «يا هامان ابن لي صرحا لعلي ابلغ اسباب السموات فأطلع الي اله موسي»
استدلال مي‌كند و ملاك حقيقت را،‌ تصور منحط و مادي فرعون از اين كه خداي موسي در آسمانهاست، مي‌گيرد.

2- البداية و النهاية ابن كثير دمشقي 14/52



 (4) 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

ابن بطوطه جهان‌گرد معروف در سفرنامه‌‌ي خود معروف به «رحله ابن بطوطه» مي‌نويسد:

«من در دمشق فقيه بزرگ حنابله تقي‌الدين بن تيميه را ديدم،

او در فنون گوناگون سخن مي‌گفت ولي در عقل او چيزي بود (1)، آن‌گاه مي‌افزايد:

او در يكي از جمعه‌ها در مسجدي مشغول وعظ و ارشاد بود و من نيز شركت كردم از جمله گفتار او اين بود:

خداوند (از عرش) به آسمان نخست فرود مي‌آيد مانند فرود آمدن من از منبر، اين سخن را به گفت و يك پله از منبر پايين آمد.

در اين هنگام فقيهي مالكي به نام «ابن‌الزهرا» به مقابله برخاست و سخن او را رد كرد. مردم به طرفداري از ابن تيميه برخاستند و فقيه معترض را با مشت و كفش زدند
.»(2)

اين نمونه‌اي از عقايد اوست كه شاهد عيني كاملا بي‌طرف با گوش خود شنيده و ديده است هرگاه مردي با اين پايه از درايت و آگاهي از عقايد و معارف

به تحليل بپردازد بايد از پي‌آمدهاي آن به خدا پناه برد.

شك نيست كه ابن تيميه، در كنار نقاط ضعف فراوان خود، نقاط مثبتي نيز داشته است و «بد مطلق نباشد در جهان».

منتها هواداران وي تنها به نقاط مثبت او چشم دوخته و با چشم‌پوشي از خطاهاي او به ستايش مطلق وي پرداخته‌اند ولي آزاد انديشان كه «حقيقت» را

بيشتر از «افلاطون» دوست دارند به هردو جنبه نظر افكنده و نقادانه با وي برخود كرده‌اند. شخصيتهاي زير كه هريك در عصر خود از استوانه‌هاي علمي شام و مصر

به شمار مي‌رفته‌اند ديدگاه‌هاي ابن تيميه را با آموزه‌‌هاي انبيا و اولياي الهي مغاير شمرده و در نقد و رد وي كتاب نوشته‌اند:

1. شيخ صفي‌الدين هندي ارموي (644-715 ه ق)

2. شيخ شهاب‌الدين بن جهبل كلابي حلبي (م 733)

3. قاضي‌القضاة كمال الدين زملكاني (667-733)

4. شمس‌الدين محمد بن احمد ذهبي (م748)

5. صدر‌الدين مرحّل (متوفي 750)

6. علي بن عبدالكافي سُبكي (م756)

7. محمدبن شاكر كتبي (م 764)

8. ابومحمد عبدالله بن اسعد يافعي (698-768)

9. ابوبكر حصني دمشقي (م829)

10. شهاب‌الدين احمد بن حجر عسقلاني (م852)

11. جمال‌الدين يوسف بن تغري اتابكي (812-874)

12. شهاب‌الدين بن حجر هيتمي (م973)

13. ملا علي قاري حنفي (م1016)

14. ابوالأيس احمد بن محمد مكناسي معروف به ابوالقاضي (960-1025)

15. يوسف بن اسماعيل بن يوسف نبهاني (1265-1350)

16. شيخ محمد كوثري مصري (م1371)

17. شيخ سلامه قضاعي عزامي (م 1379)

18. شيخ محمد ابوزهره (1316-1396) (6)




----------------------- پی نوشت -------------------------

1) متن عبارت عربي ابن بطوطه «وكان في عقله شئ» براي حفظ امانت به ترجمه‌‌ي تحت‌اللفظي بسنده كرديم.

2) رحلة ابن بطوطه: 95-96 طبع دار صادر 1384



 (5) 
Iron
Iron
پست: 47
تاریخ عضویت: شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۶, ۱:۲۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 2 بار
سپاس‌های دریافتی: 30 بار
تماس:

پست توسط شيعه »

الحمدُ لله ربِّ العالمين، والصلاة والسلام على أشرف مبعوث للعالمين، نبينا محمد المصطفى وآله الطيّبين الطاهرين، ومن أخلص من الصحابة والتابعين لهم بإحسانٍ إلى يوم الدين



خدا وند متعال در قرآن عظيم ميفرمايد : هنگا ميكه فرد فاسقي خبري براي شما آورد ابتدا تحقيق وبررسي كنيد تا صحت خبر را مطمئن شويد سپس اقدام كنيد تا مبادا ازروي جهالت آسيبي به كسي رسانده و پشيمان شويد . (سوره حجرات)

در تعجبم از كسانيكه هنوز در خواب غفلتند البته شايد تقصير ايشان نباشد و گناه گمراهي مردم بر دوش كساني است كه با گفتار و نوشتار خويش امر را بر مردم مشتبه و غير شفاف مي سازند و براي همين است كه قرآن كريم در سوره بقره ميفرمايد واي بر دستهايي كه (بنا حق ودروغ) مينويسند . ومردم بيچاره را گمراه ميسازند.
وبا تعمق در اين موضوع در مي يابيم كه هر چه به سر بشريت آمده از دروغ و كتمان حق و حقيقت است .

هنوز بازمانده هاي امويان و دشمنان اهل بيت پيغمبر سعي در خاموش كردن نور خدا دارند . نسل هابيل و پيامبر و اولاد فاطمه زياد شده اند ونسل قا بيل و ابوجهل و يزيد وشمر نيز توالد وتناسل كرده اند :

رگ رگ است اين آب شيرين آب شور با خلايق ميرود تانفخ صور

يكي از اين افراد كه شخص عجيبي است (چون عالم است ولی تعصبش کورش کرده ) وبا بررسي كتا بش منهاج السنة النبوية ابتدا تناقضات و سپس دروغها وتهمتهايي را كه با كمال گستاخي به خدا ورسولش و علي و شيعيانش زده ، هر فرد عاقلي را حيران ميكند . امروزه عصر اينترنت و انفجار اطلاعات است وگذشت آن زماني كه براي آموختن يك حديث 1 سال در سفر بودند . اكنون وهابيون براي اشاعه افكار منحط ابن تيميه و مريدش محمد بن عبد الوهاب تمام كتب و احاديث و عقايد آنها را بر روي اينتر نت آورده اند ومن تا قبل از اين ابن تيميه را نمي شناختم و چون مي بينم هنوز برادران اهل سنت ما در اثر بمباران تبليغاتي كه 1400 سال عليه شيعيان علي (ع) صورت گرفته ؛ نميتوانند بدون تعصب و منصفانه قضاوت كنند بدين جهت ابتدا عين كلمات كتاب منهاج السنة ابن تيميه را مياورم و قضاوت را بر عهده دوستدارانش ميگذارم :

يقول ابن تيمية في منهاج سنته ج8 ص97 مخاطباً العلاّمة الحلي: كل ما جاء في مواقف علي في الغزوات كلّ ذلك كذب, قد ذُكر في هذه من الاكاذيب العظام التي لا تتفق إلا على من لم يعرف الاسلام
[External Link Removed for Guests]

در ج8 ص 97 ودر لينك فوق نيز موجود است گفته كه تمام آنچه در باره جنگهاي علي (ع) در غزوات آمده همه اش دروغ است !!!!!

خوب براي جواب به صحيحترين كتاب اهل سنت يعني صحيح بخاري ومسلم مراجعه ميكنيم و ميخوانيم :


لأعطين الراية غدا رجلا يفتح على يديه، يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله( بخاري و مسلم عن سهل بن سعد و عن سلمة بن الاكوع و مسلم عن ابي هريره)

اني دافع اللواء غدا الي رجل يحبه الله و رسوله (احمد عن بريده و الطبراني عن ابن عمر و البزاز عن ابن عباس)

لأعطين الراية غدا رجلا يفتح على يديه، الله ورسوله و يقاتل جبرئيل عن يمينه و ميكائيل عن يساره( نسايي و حاكم و احمد عن الامام حسن عليه السلام)


بعنوان نمونه در غزوه خيبر كه همه اصحاب شكست خورده و فرار كردند پيامبر (ص) پرچم اسلام را بعلي داد و فرمود فردا پرچم را بدست كسي ميدهم كه خدا ورسولش اورادوست دارند و اوهم خدا ورسولش را دوست دارد هرگز فرارنميكند و پيروز است . اين يك نمونه است اگر مايل باشيد به قسمتهاي مختلف همين وبلاگ مراجه كنيد تا شجاعت علي را در جنگ خندق (احزاب) و در جنگ بدر ودر جنگ احد ببينيد كه ابن كثير دمشقي شاگرد ابن تيميه گفته :


وذكر إسماعيل بن كثير الدمشقي في كتابه ‏البداية والنهاية. قال الحسن بن عرفة: حدثني عمار بن محمد، عن سعيد بن محمد الحنظلي، عن أبي جعفر محمد بن علي قال: ((نادى مناد في السماء يوم بدر يقال له رضوان: لا سيف إلا ذو الفقار، ولا فتى إلا علي)).


قال صلّى الله عليه وآله: ضربةُ عليّ يوم الخندق تعدل عبادة الثقلين
وقول النبي الأكرم صلَّى الله عليه وآله وسلَّم لعلي عليه السلام قال: برز الإيمان كله إلى الكفر كله.
وقال النبي صلى الله عليه وآله قال:لمبارزة علي بن أبي طالب لعمرو بن عبد ود أفضل من أعمال أمتي إلى يوم القيامة.

يعني حضرت رسول (ص) فرمود مبارزه علي در جنگ خندق افضل است از اعمال تمام امت من تا روز قيامت . واينهم بدليل اين بود كه اگر علي (ع) شكست ميخورد فاتحه اسلام خوانده شده بود .



حالا شما قضاوت كنيد وبگوييد چه كسي دروغگو است ؟؟؟؟؟

يقول ابن تيمية في منهاج سنته من ج2 ص62 مانصه: أن الرافضة تعجز عن إثبات إيمان علي وعدالته!!! لعنة الله على القوم الظالمين



[External Link Removed for Guests]


در ج2 ص 62 ودر اين لينك ميگويد رافضه عاجزند از اثبات ايمان و عدالت علي !!!!

دوباره به صحيح بخاري و ترمذي و... مراجعه كن وببين رسول الله (ص) فرمودند اقضاكم علي در صحيح بخاري اقضانا علي يعني بحق قضاوت كننده ترين شما عليست آيا كسيكه پيامبر (ص) در باره او اينچنين بفرمايد احتياج به اثبات عدالت دارد !!!

يا در كتب عامه بتواتر آمده كه اولين مسلمان واولين مؤمن برسول الله (ص) عليست ( لينك در اينجا ببينيد
). خو دتان قضاوت كنيد.


يادر جاي ديگر

يقول ابن تيمية ان الشيعة تقول جبرائيل غلط ونزل على علي بدل رسول الله!!!! نريد مصدر من هذا الناصبي
[External Link Removed for Guests]

ميگويد شيعيان ميگويند جبرئيل اشتباه كرد و وحي را بجاي علي بر رسول الله (ص) آورد !!!!! خوب اگر اين ابن تيميه ميگفت در چه كتابي اين مطلب راخوانده باز چيزي ولي خوب تهمت شاخ ودمي ندارد .


در جاي ديگري علي (ع) را مثل فرعون خوانده و به فاطمة زهرا سيده زنان بهشت تهمت نفاق زده و متواتر ترين حديث اسلام غدير را انكار كرده !!!! ودروغهاي عجيبي به شيعيان علي (ع) نسبت داده .




تمام تهمتها ودروغپردازيهاي اور اميتوانيد در اينجا ببينيد و من فقط براي آندسته از افرادي كه كوركورانه در پي اشخاص ميروند چند مطلب از منهاج السنة !!! اش را آوردم




جالب اينجاست كه خدا در قرآن ميفرمايد : ومن اظلم ممن افتري علي الله الكذب يعني ستمكار ترين شخص دروغ زننده بخدا (ورسولش ) است و بخاري در صحيحش آورده كه پيامبر اكرم (ص) فرمودند كه هركس بر من دروغ بندد جايگاهش در آتش است خوب شما قضاوت كنيد و عجيبتر اينكه اورا به شيخ الاسلام لقب داده واورا شيخ مجدد يعني زنده كننده اسلام ملقب ساخته اند و كتابش را منها ج السنة النبوية نام گذاشته !!!!!




حتي ابن تيميه امام مذهبش را احمد حنبل را قبول ندارد زيرا احمد حنبل جواز لعن يزيد را صادر كرده ولي او قبول ندارد.


و از عقايد خطرناك او اينست كه ابن بطوطه جهانگرد مسلمان مراكشي در سفرنامه اش( رحله ج1 ص57) ميگويد كه من ابن تيميه را در حال سخنراني در مسجدجامع در دمشق ديدم كه مردم را موعظه ميكرد و ميگفت خدا به آسمان دنيا فرود ميآيد همانطوريكه من اكنون فرود ميآيم ويك پله از منبر پايين آمد !!! كه ابن زهراء عالم مالكي به او اعتراض كرد ومردم به ابن زهرا حمله كرده واورا زدند.





وسرانجام ابن تيميه را خود علماي اهل سنت زنداني كرده ودر زندان مراكش مرد .



يادم هست در سايت منتديات ساندروز عربستان با وهابيون بحث ميكردم كمي از شدت محبتشان به او كاسته شد و لي حيران مانده بودند مثلا ميگفتند كه ما اهل بيت پيامبر را دوست داريم وقتي ميگفتم چطور ابن تيميه در كتاب رسائل الكبري يزيد را تبرئه كرده و حتي عبد المغيث كتابي در مناقب يزيد نوشته و ابن تلميذ حضرمي كتابي در انكار فضائل اهل بيت تصنيف كرده وبعضي از اهل سنت گفته اند كه آيه سوره شوري قل الا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي منسوخ گشته !!!! (يعني از اين به بعد دشمن اهل بيت باشيد !!!) سكوت ميكردند وبعضا مطالب مرا حذف ميكر دند .

و موضوع ديگر اينكه وهابيون خيلي دم از شرك ميزنند و كليه مسلمانان را مشرك ميدانند مخصوصا شيعيان علي (ع) را بجهت زيارت قبور و تمام مظاهر غير خدا را شرك تلقي ميكنند . در مناظره اي كه با آنان داشتم گفتم كه بر اساس عقيده شما طواف كعبه خانه خدا شر ك است بجهت اينكه خدا در قرآن گفته فأينما تولوا فثم وجه الله .... وهو معكم اينما كنتم و ما احتياجي به گل وخاك وسنگ كعبه نداريم و بهر طرف رو كنيم خدا در آنجاست !!!!!!

همچنين لمس حجر الاسود نيز شرك است !!!! پس كعبه را نيز خراب كنيم !!!!!!

روضه مباركه و مرقد مطهر نبي اعطم (ص) نيز شرك است و ....


و سؤالي ازآنها كردم گفتم در قرآن خداوند ميفرمايد ولا تحسبن الذين قتلو ا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون

گفتم آيا رسول الله (ص) زنده است يامرده چون طبق اين آيه شهدا زنده هستند و سرور عالم اولي است به زنده بودن ؟؟؟؟

در جواب درمانده و مطلب را حذف كردند .


در صحيح بخاري كتاب الفتن از عبد الله بن عمر روايت كرده كه پيغمبر (ص) دوبار فرمود خدايا بما در يمن ما بركت بده ؛ خدايا بما در شام ما بركت بده ، اصحاب گفتند بفرمائيد به نجد ما هم بركت بده . حضرت فرمودند نجد جاي زلزله ها و فتنه هاست و شاخ شيطان از آنجا بيرون ميآيد و مثل همين روايت را از سالم روايت كرده كه پيامبر (ص) فرمودند فتنه وفساد از آنجاست و شاخ شيطان از آنجا بيرون مي آيد . نجد سرزمين محمد بن عبد الوهاب است كه از آنجا فتنه وهابيت را شروع كرد .



وشما خواننده گرامي ميداني كه همه اينها از سياست سرچشمه ميگيرد زيرا حكام غاصب براي توجيه خلافت و رياست دوروزه دنيا بهر دروغ و حيله اي متوسل ميشدند و مثلا وقتي معاويه امام حسن را بوسيله زهر هلايل ( در كوههاي هندوستان يافت ميشود و بقدري قوي است كه گفته شده اگر بر شاخ گاو بمالند از سر پستانهايش خون مي جهد ودر جا ميميرد ) مسموم ساخت و پاره هاي جگر آنحضرت در ظرف افتاد كه قسمتي از اين فاجعه را ابن حجر مكي متعصب با وجود عنادش در كتاب الصواعق المحرقه آورده و گفته يزيد به جعده زن امام حسن گفت كه اگر امام حسن راكشتي صد هزار درهم به تو ميدهم وتورا به عقد خودم در ميآورم ، ولي بعضي مورخين گفته اند كه معاويه براي بيعت گرفتن با يزيد بهر كاري متوسل ميشد و موانعش را ولو دوستش عبد الرحمن ابن خالد ابن وليد را كه در جنگ صفين كمك معاويه بود و بر دشمني علي قسم خورده بود ؛ كشت( به استيعاب مراجعه كنيد.)سعد ابي وقاص و بعدا امام حسن را از سر راه بر داشت و صد هزار درهم را يزيد از كجا آورده بود كه به جعده بدهد معلوم است كه از پدرش گرفته بود كه بر بيت المال مسلط بود و ابن حجر بسبب علاقه شديدي كه به معاويه دارد وحتي كتابي در فضائلش نوشته ميخواسته كه آبروي معاويه حفظ گردد . (ولي ابن سعد وسبط ابن الجوزي گفته اند معاويه سم داد )


جالب اينكه بعد از شهادت امام حسن عليه السلام جعده ملعونه نزد يزيد رفت وگفت به قول خود وفا كن و مرا عقد كن كه معاويه گفت توبر پسر پيغمبر رحم نكردي چطور بر پسر من رحم ميكني ؟؟ خسر الدنيا والآخرة وذلك الخسران المبين .... ولعذاب الآخرة اشق لو كانو ا يعلمون

واگر بخواهيم تمام جنايتهاي معاويه و پسرش را ذكر كنيم كتاب مفصلي خواهد شد ولي عاقلان را اشاره اي كافيست .

وعلت دشمني معاويه با علي معلوم است . علي (ع) در جنگ بدر جد ودايي و برادر معاويه را به جهنم فرستاده بود و معاويه شديدا منتظر انتقام بود . خودش در جنگ صفين و پسرش روز عاشورا هنگاميكه با چوب بر لبهاي حسين ( ع) وجايي را كه رسول الله (ص) بارها بوسيده بود ، ميزد اين اشعار را ميخواند :


ليت آبائي ببد ر شهدو ا يعني كجايند ببينند پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند ؛ انتقام مرا وبگويند دستت درد نكند و..... بقيه اش را در اين جا ببينيد:

[External Link Removed for Guests]



تعجب اينكه در صحيح بخاري ومسلم وسنن اربع آورده كه معاويه امر ميكر د مردم را به سب و دشنام به علي عليه السلام و جالب اينكه در همين صحاح از پيامبر آورده كه سب مؤمن فسق وجنگ با او كفر است و هر دوي اين امور را معاويه با كمال وتمام به انجام رسانيد و بمدت 80 سال (الف شهر يا 1000 ماه) علي (ع) را بر منابر لعن وسب ميكردند و در جنگ صفين نيز خون هزاران بيگناه را هدر داد . وجالب اينكه هنوز تفاله هاي اموي حاضر نيستند حقيقت را پذيرا شوند . هنوز نام علي را هنگام ختم قرآن حذف ميكنند وميگويند صدق الله العظيم چون نام علي همنام يكي از نامهاي خداوند متعال است و در قرآن آمده وهو العلي العظيم وهو العلي الكبير ......

وكشتن حجربن عدي صحابي جليل القدر وشش يار باوفايش كه حاضر نشدند به علي (ع) ناسزا بگويند ( اخرج ابن جرير في تاريخه (ج6 ص 154)و فرستادن بسربن ارطاة جاني بالفطره را براي سركوبي شيعيان كه ابن كثير دمشقي با كمال تعصبي كه نسبت به علي وشيعيانش دارد آنرا در كتاب البداية والنهاية اش ذكر كرده و گفته :



و اخرج ابن جرير في تاريخه (ج6 ص 80) و ابن اثير جرزي (ج3 ص 192) و ابن حجر عسقلاني في (ج1 ص 152) اصابته و ابن عبدالبر في استيعابه بعث معاويه في جيش كثير و امره ( يعني بسربن ارطاة) ان يقتل كل من كان في طاعة علي (ع) فقتل خلقا كثيرا و قال فمن ابي (يعني عن سب علي و تبرأ منه) فاقتله واقتل شيعة علي حيث كانوا ..

وقتل بسر في مسيره ذلك جماعة من شيعة علي با ليمن .

وقال الحافظ ابن كثير الدمشقي في البداية والنهاية ويقال ان بسرا قتل خلقا من شيعة علي في مسيره هذا و هذا الخبر مشهور عند الاصحاب المغازي والسير .


يعني معاويه امر كرد بسر را كه در اين ماموريت بكش هر كس را كه در طاعت علي است پس جمعيت زيادي را بسر كشت بسبب امتناع از بيزاري جستن از علي وسب او و شيعيان علي را هر جا ميديدند ميكشتند وابن كثير ميگويد اين خبر بين مورخين مشهور است.


وابوهريره دوسي در اين كشتار جزو سپاه بسر و از اعوان معاويه بود .



ووحشتناكترين جنايت بسر سر بريدن دو طفل بيگناه عبيد الله بن عباس كه ابن اثير در كاملش و ابن عبد البر در استيعابش آورده اند كه با قساوت هر چه تمامتر جلوي چشم مادرشان بجرم شيعه بودن پدرشان !!! بود كه مادرشان پس از ديدن اين فاجعه هولناك و سرودن اشعاري در غايت تأثر ديوانه شد . ان بطش ربك لشديد .


وميگويند چرا اروپائيان ومسيحيان از اسلام بيزارند بلي از اسلام معاويه وبسر و خالد بن وليد بيزارند وآنرا خشن و دين جنگ وخشونت ميبينند . و چهره رحمة للعالمين پيامبر (ص) را سياه نمودند سود الله وجوههم في الدارين .

قال الذهبي : ولما فعل يزيد باهل المدينة ما فعل مع شربه الخمر و اتيانه المنكرات اشتد عليه الناس و خرج عليه غير واحد ولم يبارك الله في عمر ه .

و في الصواعق المحرقة قال و اخرج الواقدي من طرق ان عبدا لله بن حنظله بن الغسيل الملائكة قال : والله ما خرجنا علي يزيد حتي خفنا ان نرمي با لحجارة من السماء انه رجل ينكح امهات الاولاد والبنات والاخوات و يشرب الخمر و يدع الصلاة . و ايضا رواه ابن سعد في طبقاته ج5 ص47.

و بريدن زبان ميثم تمارها بعلت نقل فضايل علي (ع) و كشتن كميل پيرمرد 90 ساله بجرم دوستي علي بدست حجاج يو سف ها وابن زيادها و جالب اينكه در معركه عاشورا به امام حسين (ع) ميگفتند تورا بجرم اينكه پسر علي هستي ميكشيم و بجهت دشمني با پدرت علي (ع) !!! و كشتن ائمه شيعه و و و و ...

بلي اينست دنيا اينست مقام ورياست دنياي دو روزه . كجايند قابيلها ؛ معاويه ها ؟؟؟ كجا رفتند شمر ها ؟؟ كجايند حسودان ؟؟؟ بقول خدا در آخرين آيه سوره مباركه مريم :

هل تحس منهم من احد او تسمع لهم ركزا يعني آيا كمترين صدايي تا ابد از آنها خواهي شنيد !!؟؟


[External Link Removed for Guests]



وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون



با سلام وتشکر
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

(ادامه بحث اصلي ...)

برخي از اين شخصيت‌ها كتابهاي مستقلي در نقد آراي ابن تيميه نوشته‌اند. همچون تقي‌الدين سبكي كه در نقد ابن تييميه دو كتاب

به نامهاي «شفاء السقام في زيارة خير الانام» و «الدرة المضية في الرد علي ابن تيميه» دارد.

براي آن كه خواننده‌ي گرامي از داوري دانشمندان بزرگ اهل سنت نسبت به افكار ابن تيميه مطلع شود، نمونه‌وار به برخي از سخنان آنان اشاره مي‌كنيم:

شمس‌الدين ذهبي، دانشمند مشهور اهل سنت در علم حديث و رجال و درايه سرآمد عصر خويش بود و هم‌چون ابن تيميه آيين حنبلي داشت.

وي در نامه‌ي بلند و پند آميزش به ابن تيميه چنين مي‌نويسد:

 آيا وقت آن نرسيده است كه از جهالت دست‌برداري و توبه كني؟ بدان كه تو به دهه‌ي هفتاد عمر خود گام نهاده‌اي و مرگ نزديك شده است.
به خدا قسم فكر نمي‌كنم تو به ياد مرگ باشي. بلكه كساني را هم كه به ياد مرگ هستند، تحقير مي‌كني! فكر نمي‌كنم سخن مرا بپذيري
و به پند من گوش دهي. بلكه بر آني كه در برابر نامه‌ي كوتاه من دراز گويي كني تا من رشته‌ي سخن را قطع كنم. تو پيوسته در فكر تفوق بر من
هستي تا من سكوت اختيار كنم.

تو كه با من – كه مي‌‌داني دوستت هستم- اين چنين مي‌كني، پس با دشمنانت چه خواهي كرد؟ به خدا قسم در ميان دشمنان تو،
افراد صالح و خردمند و دانشور فراوانند. چنان كه در بين دوستانت نيز افراد گنهكار و دروغگو و نادان و بيعار زياد به چشم مي‌خورد.
بدان كه من خوشحالم كه در ظاهر از من بدگويي كني ولي در باطن از نصيحتم پند گير. رحمت خدا بر آن كس كه عيبم را به رسم هديه به من بازگو كن
...(1) 


سُبكي، محقق هم‌عصر ابن تيميه، معتقد است «ابن تيميه- در پوشش پيروي از كتاب و سنت و دعوت مردم به حق و هدايتشان
به سوي بهشت- در عقايد اسلامي بدعت گذاشت و اركان اسلام را در هم‌ شكست.
او با اتفاق مسلمانان به مخالفت برخاست و سخني گفت كه لازمه‌ي آن جسماني بودن خدا و مركب بودن ذات اوست تا آنجا كه به ازلي بودن عالم
ملتزم شد و با اين سخنان حتي از 73 فرقه نيز بيرون رفت!»
(2)


ابن شاكر كتبي، در شرح حال ابن تيميه از رساله‌اي ياد مي‌كند كه وي درباره‌ي فضايل معاويه و عدم جواز لعن يزيد نوشته است. (3)


ابن حجر هيتمي دانشمند اهل سنت كه همگان به فضل وي اعتقاد دارند، ابن‌تيميه را فردي مي‌داند كه:

«خدا او را خوار و گمراه و كور و كر كرده است و پيشوايان اهل سنت بر فساد افكار و اقوال او تصريح دارند. هركس مي‌خواهد از عقايد وي
آگاه شود به كتابهاي ابوالحسن سُبكي و فرزندش تاج‌الدين و امام اهل سنت عز بن جماعة و غير آنان رجوع كند.
سخنان ابن تيميه فاقد ارزش بوده و او فردي بدعت‌گذار، گمراه و گمراه‌گر و غير معتدل است. خداوند، به عدلش با او رفتار كرده و ما را
از شر عقيده و راه و رسم وي حفظ كند»
(4)

انتقادات مستمر دانشمندان وقت ، موجب انزواي ابن تيميه شد و مرامش به تدريج در طاق نسيان قرار گرفت. چندان‌كه ديگر كسي از افكار وي
دم نمي‌زد،‌ گويي در جهان چنين كسي نبوده و چنين افكاري را عرضه نكرده است.


دانشمندان مذكور، به حق، به وظيفه‌ي خويش در مقابله با انحرافات وي عمل كرده و به سخن رسول‌خدا تجسم بخشيدند، آنجا كه مي‌فرمايد:

 «اذا ظهرت البدع في امتي فعلي العالم أن يظهر علمه فمن لم‌يفعل فعليه لعنة الله» (5) 
 
«آنگاه كه بدعت‌ها در جامعه آشكار مي‌شود لازم است دانشمندان با روشنگري‌هاي عالمانه‌ي خويش با آنها به مبارزه برخيزند،

پس هركس چنين نكند لعنت خدا بر او باد» 


بر اثر مبارزات ياد شده، از مكتب ابن تيميه جز در كتابهاي شاگرد وي،‌ ابن قيم جوزي (691-751) نامي باقي نماند.

حتي خود ابن قيم نيز در كتاب «الروح» به چالش با استاد خود برخاسته است.


اكنون بايد ديد چگونه اين مكتب بار ديگر در قرن 12 هجري از زاويه‌ي انزوا و گم‌نامي به در آمد و برخي مجددا به نشر و ترويج آن پرداختند؟




-------------- پي نوشت --------------

1) تكملة السيف الصقيل صص 109-192

2) الدرة المضية في الرد علي ابن تيميه، سُبكي، ص 5

3) فوات الوفيات، كتبي: 1/77

4) الفتاوي الحديثة: 86 تطهير الفؤاد: چاپ مصر،‌ نگارش شيخ محمد بخيت.

5) الكافي: 1/54، باب البدع و الرأي، حديث 1



 (6) 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

در بررسي انديشه‌ي ابن تيميه بر اين نكته انگشت تأكيد نهاديم كه:

  ابن تيميه در عصري مي‌زيست كه مسلمانان از شرق و غرب در معرض حمله‌ي مغولان و صليبيان قرار داشتند و

«اتحاد بر پايه‌ي اصول مشترك اعتقادي» نياز فوري و حياتي آنها بود. 



به هر روي افكار او از همان روز نخست توسط انديشمندان بزرگ مسلمان در بوته‌ي نقد قرار گرفت و آن نقدهاي مستدل و كوبنده،

مكتب وي را به سرعت مطرود و منزوي ساخت. مع‌الوصف حدود 5 قرن پس از ابن‌تيميه ، آراء وي توسط فردي موسوم به محمد بن عبدالوهاب

از زاويه‌ي انزوا وگمنامي به درآمد و با ترويج آن به قوه‌ي شمشير ، موجي نو از تفرقه و كشتار بين مسلمانان به راه افتاد.

متأسفانه طرح مجدد افكار ابن‌تيميه از سوي محمد بن عبدالوهاب همچون طرح آنها توسط خود ابن تيميه در شرايط و اوضاع تاريخي بسيار نامناسبي

صورت گرفت كه از جهاتي شايد بتوان گفت سخت‌تر و ناگوارتر از اوضاع زمان ابن تيميه بود.

تو گويي اساسا وضع اين افكار براي ايجاد شكاف و اختلاف ميان مسلمين، آن هم در بدترين اوضاع و شرايط تاريخي بود.

ترويج آراء ابن تيميه از سوي محمد بن عبدالوهاب (كه عنوان مكتب وهابيت را به خود گرفت) و سپس حمله‌ي وهابيان با پشتيباني

سياسي- نظامي شيوخ برخي از قبايل « نجد » به مناطق مسلمان ‌نشين حجاز و عراق و شام و يمن،

در دهه‌هاي نخست قرن 13 هجري و قرن 19 ميلادي صورت پذيرفت و اين در حالي بود كه امت اسلام از چهار سو مورد هجمه‌ي شديد استعمارگران صليبي

قرار داشت:

انگليسي‌ها بخشي عظيم از هند را – با زور و تزوير- از دست مسلمانان خارج ساخته و با پايان دادن به شوكت امپراتوري مسلمان تيموري،

خواب تسخير پنجاب و كابل و سواحل خليج فارس را مي‌ديدند و قشون آنان گام به گام به سمت جنوب و غرب ايران پيشروي مي‌كرد.

فرانسوي‌ها به رهبري ناپلئون مصر و سوريه و فلسطين را با قوه‌ي قهريه اشغال كرده و در حالي كه به امپراتوري مسلمان عثماني چنگ و دندان

نشان مي‌دادند، در انديشه‌ي نفوذ به هند بودند.

روس‌هاي تزاري (كه مدعي جانشيني «سزارهاي مسيحي» روم شرقي بودند) با حملات مكرر به ايران و عثماني مي‌كوشيدند

قلمرو حكومت خويش را از يك‌سو تا قسطنطنيه وفلسطين و از سوي ديگر تا خليج فارس گسترش دهند و بدين منظور، اشغال نظامي متصرفات ايران

و عثماني در اروپا و قفقاز را در صدر برنامه‌هاي خود قرار داده بودند.

حتي آمريكايي‌ها نيز چشم طمع به كشورهاي اسلامي شمال آفريقا دوخته و با گلوله‌باران شهرهاي ليبي و الجزاير سعي در رخنه

و نفوذ به جهان اسلام داشتند.

جنگ اتريش با عثماني بر سر صربستان و همكاري ناوگان جنگي هلند با انگيسي‌ها در محاصره‌ي نظامي پايتخت الجزاير نيز در همين دوران بحراني

صورت پذيرفت.

در چنين دوران سختي كه مسلمانان نياز حياتي به همدلي و همكاري بر ضد دشمن مشترك داشتند، محمد بن عبدالوهاب مسلمانان را به جرم

« شفاعت‌خواهي از پاكان » و « زيارت قبور اولياء خدا » مشرك و بت‌پرست و واجب القتل خواند

و اعراب باديه‌نشين را برانگيخت كه مناطق سني‌نشين و شيعه‌نشين حجاز و عراق و شام و يمن را به خاك و خون بكشند و اموال مسلمين را

به عنوان غنيمت جهاد با كفار به غارت برند.
 
نكته‌ي بسيار عجيب و غيرقابل هضم در اين كار، جريان فتواي محمد‌بن عبدالوهاب (به عنوان يك فقيه مسلمان) به تكفير مسلمانان جهان

و تشويق و تحريض پيروان خويش به قتل و غارت فجيع آنان به اتهام شرك و بت‌پرستي است كه صحنه‌هاي جانگذازي در طول دو قرن اخير پيش آورده است  


چنين فتوايي در بين پيروان الهي كمتر سابقه دارد.

وي در كتاب كشف الشبهات مي‌نويسد:

 كساني كه فرشتگان و پيامبران و اولياءالله را شفيع قرار داده و به وسيله‌ي آنان نزد پروردگار تقرب مي‌جويند، خونشان حلال و قتل آنان جايز است.(1) 

خشونت و قساوتي كه در ذات اين مكتب نهفته ، و مظاهر آن ترورهاي فجيع پاكستان و افغانستان است بسيار دور از باور است.



------------- پي نوشت -------------

1) كشف‌الشبهات صص 58-87 چاپ دارالقلم



 (7) 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

محمد‌بن عبدالوهاب در سال 1115 در شهر عُيَينه از توابع نجد ديده به جهان گشود.

پدر وي، عبدالوهاب از قضات آن شهر به شمار مي‌رفت. محمد، فقه حنبلي را در زادگاه خود آموخت.

سپس براي تكميل معلومات رهسپار مدينه‌ي منوره شد و در آنجا به تحصيل حديث و فقه پرداخت.

در دوران تحصيل در مدينه، گهگاه مطالبي بر زبانش جاري مي‌شد كه از عقايدي خاص حكايت داشت، چندان كه اساتيد وي نسبت به آينده‌اش نگران شده

و مي‌گفتند: اگر اين فرد به تبليغ بپردازد گروهي را گمراه خواهد كرد. (1)

چندي بعد، محمد‌بن عبدالوهاب مدينه را به سوي نقاط ديگر ترك كرد و چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد و يكسال در كردستان و دو سال در همدان

اقامت گزيد. اندك زماني نيز رحل اقامت در اصفهان و قم افكند و آنگاه از طريق بصره آهنگ احساء كرد و از آنجا به «حُرَيمله» اقامتگاه پدرش رفت.

تا زماني كه پدرش در قيد حيات بود وي كمتر سخن مي‌گفت. تنها گاه ميان او و پدرش نزاعي در مي‌گرفت. ولي پس از درگذشت پدر به سال 1153 ق،

پرده از روي عقايد خود برداشت. (2)


[align=center]تبليغات محمد بن عبدالوهاب در شهر حريمله افكار عمومي را برآشفت، به گونه‌اي كه ناچار شد آنجا را به عزم اقامت در عيينه (زادگاهش) ترك كند.
در عيينه با حاكم وقت، عثمان بن معمر، تماس گرفت و دعوت جديد خود را با او در ميان نهاد و قرار شد كه او با پشتيباني حاكم،‌ آيين خود را تبليغ كند.
ولي طولي نكشيد فرمانرواي احساء كه مقامي برتر از حاكم عيينه داشت عمل عثمان را ناروا شمرد و دستور داد هرچه زودتر محمد بن عبدالوهاب را
از شهر عيينه بيرون كند. 


بنابراين وي ناچار شد نقطه‌ي سومي را به نام درعيه براي اقامت برگزيند كه محمد بن سعود (جد آل سعود) بر آن حكومت مي‌كرد.

او دعوت خود را با حاكم درعيه در ميان نهاد و هردو پيمان بستند كه رشته‌ي دعوت از آنِ محمد بن عبدالوهاب و زمام حكومت در دست محمد بن سعود باشد.

براي استحكام اين روابط، ازدواجي نيز بين دو خانواده صورت گرفت.

محمد بن عبدالوهاب تبليغ خود را در پرتو قدرت حاكم آغاز كرد. به زودي هجوم به قبايل اطراف و شهرهاي نزديك شروع شد و سيل غنايم از اطراف

و اكناف به شهر درعيه كه شهر فقير و بدبختي بود، سرازير گشت. اين غنايم چيزي جز اموال مسلمانان منطقه‌ي نجد نبود كه با متهم شدن به شرك

و بت‌پرستي، اموال و ثروتشان بر سپاه محمد بن عبدالوهاب حلال شده بود تا آنجا كه آلوسي كه خود تمايلات وهابي‌گري دارد،

از مورخي به نام ابن بُشر نجدي چنين نقل مي‌كند:

 «من در آغاز كار،‌ شاهد فقر و تنگدستي مردم درعيه بودم ولي بعدا اين شهر در زمان سعود (نوه‌ي محمد بن سعود) به صورت شهري ثروتمند درآمد،
تا آنجا كه سلاحهاي مردم آن، با زر و سيم زينت يافته بود. بر اسبان اصيل و نجيب سوار مي‌شدند و جامه‌هاي فاخر در بر مي‌كردند و از تمام لوازم ثروت
بهره‌مند بودند، به حدي كه زبان از شرح آن قاصر است
(3) 

دو چيز به انتشار دعوت محمد بن عبدالوهاب در ميان اعراب باديه‌نشين نجد كمك كرد:

1. حمايت سياسي و نظامي آل سعود.

2. دوري مردم نجد از تمدن و معارف و حقايق اسلامي.



جنگ‌هايي كه وهابيان در نجد و خارج از نجد (همچون حجاز و يمن و شام و عراق) مي‌كردند، جاذبه‌اي دل‌فريب داشت:

ثروت هر شهري كه با قهر و غلبه بر آن دست مي‌يافتند، بر مهاجمين حلال بود، اگر مي‌توانستند آن را جزو متصرفات و املاك خود قرار مي‌دادند و

در غير اين صورت به غنايمي كه به دست‌ آورده ‌بودند، اكتفا مي‌كردند. (4)

هر انديشه‌ي نوظهوري _ خاصه اگر در پوشش «توحيد» عرضه شود _ در روزهاي نخست توجه مردم را به خود جلب مي‌كند، ‌

خاصه در جايي كه مردم آن از علم و دانش دور باشند. روزي كه محمد‌ بن عبدالوهاب كار خود را در نقاب دعوت به توحيد و مبارزه با شرك آغاز كرد،

برخي از شخصيت‌هاي نجد و يمن به سوي وي اقبال كردند. براي نمونه زماني كه موج دعوت او به يمن رسيد امير محمد بن اسماعيل (1099- 1186)

مؤلف كتاب «سبل السلام في شرح بلوغ المرام» قصيده‌اي بلند بالا در مدح محمد‌بن عبدالوهاب سرود كه مطلع‌ آن چنين بود:

  سلامٌ‌ علي نجدٍ‌ و من حلَّ في نجد و ان كان تسليمي علي البُعد لايُ 


يعني:‌ درود بر نجد و كسي كه در آن قرار دارد، هرچند درود من از اين راه دور سودمند نيست .

ولي هم او ، هنگامي كه خبرهاي ناگواري از قتل و غارت وهابيان را دريافت كرد و فهميد كه محمد‌بن عبدالوهاب به تكفير مسلمانان پرداخته

و براي مال و جان آنها بهايي قايل نيست، از سروده‌ي پيشين خود پشيمان گشت و قصيده‌اي نو سرود كه با اين بيت آغاز مي‌شد:

  رَجَعت عن القول الذي قلت في النجدي و قد صح لي عنه خلاف الذي عندي (5) 

يعني: من از گفتار پيشين خود در حق آن مرد نجدي بازگشتم، زيرا خلاف آنچه درباره‌ي وي مي‌پنداشتم برايم ثابت شد.

كشتار توسط وهابيان ، در عتبات عاليات به راستي صفحه‌اي سياه در تاريخ اسلام است.

صلاح‌الدين مختار كه از نويسندگان وهابي است ، مي‌نويسد:

در سال 1216 ق. امير سعود با قشون بسيار متشكل از مردم نجد و عشاير جنوب و حجاز و تهامه و ديگر نقاط ،‌ به قصد عراق حركت كرد.

وي در ماه ذي القعده به شهر كربلا رسيد و آنجا را محاصره كرد.

سپاهش برج و باروي شهر را خراب كرده،‌ به زور وارد شهر شدند و بيشتر مردم را كه در كوچه و بازار و خانه‌ها بودند به قتل رساندند.

سپس نزديك ظهر با اموال و غنايم فراوان از شهر خارج شدند و در نقطه‌‌اي به نام ابيض گرد آمدند.

خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقيه،‌ به نسبت هر پياده يك سهم و هر سواره دو سهم، بين مهاجمين تقسيم شد.(6)



------------- پي نوشت -----------------------

1) جميل الصدقي الزهاوي، الفجر الصادق، ص 17؛ سيد احمد زيني الدحلان، فتنة الوهابية ص66
2) آلوسي، تاريخ نجد، (صص) 111-113
3) تاريخ ابن بشر نجدي: 1/23
4) جزيرة العرب في القرن العشرين ص 341
5) كشف الارتياب، سيد محسن امين ص8
6) تاريخ المملكة العربية السعودية: 3/73



 (8) 
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

ابن بشر ، مورخ نجدي، درباره‌‌ي حملات وهابيان به نجف مي‌نويسد:

در سال 1220 سعود با سپاهي انبوه از نجد و اطراف آن، ‌به بيرون مشهد معروف در عراق (مقصود، نجف اشرف است) فرود آمد و سپاه خود را

در اطراف شهر پراكنده ساخت. وي دستور داد باروي شهر را خراب كنند ولي سپاه او زماني كه به شهر نزديك شدند به خندق عريض و عميقي

برخوردند كه امكان عبور از روي آن وجود نداشت. در جنگي كه بين طرفين رخ داد، بر اثر تيراندازي از باروهاي شهر،‌ جمعي از سپاهيان سعود كشته شدند

و بقيه‌ي آنها از گرد شهر عقب نشسته به غارت روستاهاي اطراف پرداختند
. (1)


[align=center]ممكن است تصور شود كه وهابيان تنها بلاد شيعه‌نشين را مورد تاخت و تاز خود قرار مي‌دادند. ولي اين تصور به هيچ‌وجه درست نيست

و بايد گفت كليه‌ي مناطق مسلمان‌نشين حجاز و عراق و شام، آماج حملات آنها قرار داشت و تاريخ در اين مورد، از هجوم‌هاي وحشيانه‌اي

گزارش مي‌دهد كه مجال شرح همه‌ي آنها در اين مختصر نيست.  

نمونه‌وار به يك مورد اشاره مي‌كنيم:

جميل صدقي زهاوي در خصوص فتح طائف به دست وهابيان مي‌نويسد:

از زشت‌ترين كارهاي وهابيان، قتل عام مردم است كه بر صغير و كبير رحم نكردند. طفل شيرخوار را بر روي سينه‌ي مادرش سر مي‌بريدند.

جمعي را كه مشغول فراگرفتن قرآن بودند همه را كشتند.

چون در خانه‌ها كسي باقي نماند به دكانها و مساجد رفتند و هر كه بود، حتي گروهي كه در حال ركوع و سجود بودند، كشتند.

كتابها را كه در ميان آنها تعدادي مصحف شريف (قرآن) و نسخه‌هايي از صحيح بخاري و مسلم (از معتبرترين كتابهاي حديثي در نزد اهل سنت)

و ديگر كتب حديث و فقه بود در كوچه و بازار افكندند و آنها را پايمال كردند. اين واقعه در سال 1217 اتفاق افتاد
. (2)


وهابيان پس از قتل عام طائف، نامه‌اي به علماي مكه نوشته و آنان را به آيين خويش دعوت كردند. سپس صبر كردند تا ايام حج منقضي شد

و حاجيان از مكه بيرون رفتند، آنگاه قصد مكه نمودند.

به نوشته‌ي شاه فضل رسول قادري (هندي)، علماي مكه در كنار كعبه گرد آمدند تا به نامه‌ي وهابيان نجد پاسخ گويند،

در حين گفتگو و مشاوره‌ي آنان، ناگهان جمعي از ستمديدگان طائف داخل مسجد‌الحرام شدند و آنچه را بر آنان گذشته بود، بيان داشتند و

در ميان مردم شايع شد كه وهابيان به مكه آمده و كشتار خواهند كرد.

مردم مكه سخت در وحشت و اضطراب افتادند، چندان كه گويي قيامت برپا شده است. علما اطراف منبر (در مسجد‌الحرام) جمع شدند.

ابوحامد خطيب به منبر رفت و نامه‌ي وهابيان و جواب علما را در ردّ عقايد آنان قرائت كرد. آنگاه خطاب به علما وقضات و ارباب فتوا گفت:

گفتار نجديان را شنيديد و عقايدشان را دانستيد. درباره‌ي آنان چه مي‌گوييد؟ همه‌ي علما و مفتيان مذاهب اربعه‌ي اهل سنت،

از مكه‌ي مشرفه و ساير بلاد اسلامي كه براي اداي مناسك حج آمده بودند، به كفر وهابيان حكم كردند و بر امير مكه واجب دانستند

به مقابله‌ي با آنان بشتابد و افزودند كه بر مسلمين واجب است او را ياري كنند و با وي درجهاد شركت نمايند و هركس بدون عذر، تخلف كند،

گنهكار بوده و هركس در اين راه شركت كند مجاهد و در صورت كشته شدن شهيد خواهد بود.

در اين امر، اتفاق نظر بود و فتواي مزبور را نوشتند و همه مهر كردند..... (3)


 بدين‌گونه مي‌بينيم كه آيين وهابيت از ديرباز از سوي كليه‌ي فرق اسلامي (چه شيعه و چه اهل سنت)‌محكوم به بطلان بوده است. 




------------ پي نوشت ----------------

1) عنوان المجد في تاريخ نجد: 1/337
2) الفجر الصادق ص 22.
3) سيف الجبار المسلول علي الاعداء، شاه فضل رسول قادري،‌ استانبول 1395 ق، ص2 به بعد.



 (9) 
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
ارسال پست

بازگشت به “وهابیت”