««»» پژوهشي در فرهنـگ حـيــــا ««»»

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

««»» پژوهشي در فرهنـگ حـيــــا ««»»

پست توسط محمد علي »

[align=center]بسم الله الرحمن  


   « پژوهشي پيرامون فرهنـگ حیا »   


مقدّمه :

مهار نمودن خود و تنظيم رفتارها ، افكار و هيجان ها ، از اركان بنيادين موفّقيت بشر ، چه در بُعد شخصى و چه در بُعد اجتماعى است ؛

چرا كه بدون آن نمى توان به اهداف والاى انسانى دست يافت . مهار كردن و تنظيم ، از يك ديدگاه به دو بخش بيرونى و درونى تقسيم مى شود

و بهترين و مؤثّرترين نوع آن ، مهار كردن و تنظيم درونى است و در واقع ، موضوع « خودنظم دهى » در اين نوع آن ، معنا مى يابد .

انسان به نيرويى درونى نياز دارد تا افكار ، احساسات و رفتار او را مهار كند و به آنها نظم دهد . اين مفهوم ، در ادبيات دينى ، ذيل عنوان « تـقـوا » مطرح مى شود .

تقوا ، عنوانى كلّى ، جامع و فراگير است كه همه عوامل مهار كردن و تنظيم خود را شامل مى شود . در فرهنگ دينى ، مجموعه اى از عوامل مهاركننده

و نظم دهنده وجود دارند كه هر كدام ، ويژگى خاصّ خود را دارند و به نوعى اين كنترل را اِعمال مى كنند .

يكى از مهم ترين عوامل خودنظم دهى كه دين معرّفى مى كند ، « حـيـــا »ست . از ديدگاه اسلام ، حيا در نظام تربيتى انسان از جايگاه والايى برخوردار است .

در بحث انسان شناسى ، اخلاق در درجه نخست اهمّيت قرار دارد كه در بردارنده عناصر بسيارى است .

در ميان اين مجموعه عناصر ، برخى از عوامل ، امتياز و برترى ويژه اى نسبت به ديگر عوامل دارند كه اصطلاحا «مكارم اخلاق» ناميده مى شوند .


 (1) 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

تعريف لغت شناسان ...

پست توسط محمد علي »

 فصل اوّل :    

پژوهش در هر موضوعى ، مستلزم شناسايى و جمع آورى اطّلاعات مورد نياز و سپس تحليل آنهاست . از اين رو ، پيش از بررسى در هر موضوعى ،
نخست بايد آن را به درستى شناخت ؛ چرا كه ممكن است برخى موضوعات ، شباهت هاى زيادى با يكديگر داشته و از معنايى نزديك به هم برخوردار باشند
و اين موجب شود تا به جاى يكديگر به كار روند .
همچنين ممكن است برخى مطالب با موضوع تحقيق ارتباط داشته باشند ، ولى در ظاهر ، بيگانه به نظر آيند . به همين جهت ، ضرورى است كه مقياسى
براى سنجش مفاهيم به دست آوريم تا به وسيله آن ، مرز موضوع مورد نظر را با موضوعات مشابه مشخص كنيم .
اين كار ، سبب مى شود كه در روند تحقيق ، اولاً اطلاعاتى كه مربوط به موضوع پژوهش نيست ، جمع آورى نشوند و مورد بررسى قرار نگيرند و ثانيا اطّلاعات و شواهد و قرائنى كه در نتيجه پژوهش تأثير دارند ، امّا در نگاه نخست ، بيگانه با موضوع تحقيق به نظر مى رسند ، شناسايى شده ، در مسير بررسى قرار گيرند .
اين حقيقت در پژوهشِ حاضر به خوبى ديده مى شود . همان گونه كه با مطالعه يافته هاى اين پژوهش خواهيد ديد ، اطّلاعاتى در مورد «حيـــا» وجود دارد كه
هرچند ارتباط مستقيمى با موضوع داشتند ، ولى در نگاه اوّل به نظر نمى رسيد با موضوع تحقيق ، مرتبط باشند .
 بنا بر اين ، مفهوم شناسى موضوع تحقيق ، يك اصل ضرورى (بخصوص در پژوهش هاى حديثى) است . 

 --------------------------------------------------------------------------------------------------------------- 


الف ) حيا در منظر لغت شناسان

اوّلين گام در مفهوم شناسى حيا ، آگاهى از ديدگاه لغت شناسان است . مطالعه ديدگاه لغت شناسان در تعريف حيا ، نشان مى دهد كه تقريبا همه آنان

در يك مسير حركت كرده و تعريف هاى نزديك به هم ارائه كرده اند . در اين تعريف ها چند محور به چشم مى خورد .

در برخى تعريف ها به امورى مثل دگرگون شدن حال و به وجود آمدن حالت انكسار و شكستگى روانى ـ كه در اثر مواجهه با امرى نكوهيده حاصل مى شود ـ

اشاره شده است : حيا ، عبارت است از دگرگونى حال و انكسارى كه به جهت ترس از آنچه عيبْ شمرده و نكوهش مى شود ، حاصل مى گردد . (1)

و برخى ديگر ، حيا را به «انقباض النفس (گرفتگى نَفْس)» تعريف كرده اند . مثلاً راغب اصفهانى مى گويد : حيا ، انقباض نفس از زشتى ها و ترك آن

به همين جهت (زشت بودن) است . (2)

طُرَيحى نيز مى گويد : حيا ، عبارت است از انقباض (گرفتگى) و انزوا (دورى گزينى) از كار زشت ، به جهت ترس از مذمّت مردم . (3)

ابن منظور نيز حيا و حشمت را مترادف دانسته (4) و آن را به «انقباض» معنا مى كند و در تبيين واژه حشمت ، به يكى از مصداق هاى آن اشاره كرده ،

مى گويد : حشمت ، يعنى انقباض از برادرت هنگام غذا خوردن و حاجت خواستن . (5) ابن اثير نيز «احتشام» را به «انقباض» تفسير كرده است . (6)

در گام سوم ، ابن اثير ، ضمن برابر دانستن حشمت و حيا ، حشمت را به «وقايه» و «خودْنگه دارى» معنا كرده است . (7)

ابن منظور و طريحى نيز در تفسير حديث «الحياء من الإيمان» ، حيا را عامل بازدارندگى و بُريدن از معصيت ، معرّفى مى كنند . (8)

 --------------------------------------------------------------------------------------------- 

جمع بندى :

همان گونه كه مشاهده مى شود ، در تعريف اهل لغت ، سه محور وجود دارد : يكى اين كه حيا ، «تغيّر و انكسار (اثرپذيرى) درونى» است ،

ديگرى اين كه حيا ، «انقباض (گرفتگى) نفس» است و سوم اين كه حيا «عامل بازدارنده» است . شايد اين سه محور ، بيانگر جنبه هاى مختلف حيا باشند .

[align=center]به نظر مى رسد محورهاى اوّل و دوم به ويژگى هاى روانى حيا پرداخته اند و محور سوم ، كاركرد حيا را ـ كه خودنگه دارى باشد ـ بيان كرده است .  

تبيين اين سخن از حوصله بحث لغوى خارج است ؛ امّا آنچه مهم به نظر مى رسد ، اين است كه محورهاى سه گانه ياد شده ،

از مسائل مهم در بحث حيا هستند كه در آينده ، بيشتر درباره آنها سخن خواهيم گفت .




------------------------- پی نوشت -------------------------
1-مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 482 .
2-مفردات ألفاظ القرآن الكريم ، ص 270 .
3-مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 611 .
4-لسان العرب ، ج 14 ، ص 217 .
5- همان ، ج 12 ، ص 135 (ماده «حشم») .
6-النهاية ، ج 1 ، ص 391 .
7- همان .
8- لسان العرب ، ج 14 ، ص 217 ؛ مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 611 .


 (2) 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 حـيــا از منظر علماى اخلاق 


گام دوم در مفهوم شناسى حيا ، بررسى ديدگاه علماى اخلاق است . ديدگاه علماى اخلاق در تبيين يك موضوع عينى تر بوده ، به حقيقت بحث ،
نزديك تر مى شود . در تعريف حيا از تعبيرهاى متفاوتى استفاده كرده اند ، هر چند تقريبا در يك مسير حركت نموده اند .

نخست ، اين تعبيرهاى متفاوت را بيان مى كنيم و سپس به جمع بندى آنها مى پردازيم :

1 . حيا ، عبارت است از حصر (محصور شدن) نفس و انفعال (درماندگى) آن در ارتكاب حرام هاى شرعى و عقلى و عرفى ،
به جهت ترس از سرزنش و نكوهش مردم . (1)
در مورد اين تعريف ، چند پرسش محورى وجود دارد : يكى اين كه حالت درونى انسانِ با حيا چيست ؟ ديگرى اين كه موضوع حيا چيست و حيا در مواجهه با چه امورى شكل مى گيرد ؟ و سوم اين كه عامل برانگيزنده حيا كدام است ؟

در محور اوّل آمده كه حيا ، عبارت است از انفعال درونى و محصور شدن روانى . يعنى وقتى شخص باحيا با موضوع حيا مواجه مى شود ، منفعل مى شود

و در حصر و تنگنا قرار مى گيرد و در محور دوم ، از امور سه گانه حرام شرعى ، عقلى و عرفى به عنوان امورى ياد شده كه در مواجهه با آنها ،

حيا برانگيخته مى شود . و سرانجام اين كه آنچه موجب مى شود انسان از امور سه گانه ياد شده حيا كند ، ترس از سرزنش مردم است .

پس در مجموع ، حيا يعنى ترس از سرزنش مردم موجب مى شود كه انسان در مواجهه با امور سه گانه ياد شده ، منفعل شده ، از نظر روانى دچار حصر و تنگنا گردد .

2 . حيا ، ملكه اى نفسانى است كه موجب انقباض نفس از فعل قبيح (2) و انزجار آن از كار خلاف ادب مى گردد . اين كار به جهت ترس از سرزنش صورت مى گيرد . (3)

در اين تعريف از واژه انقباض استفاده شده است . روان انسان هنگام مواجهه با امورى كه خوشايند ارزيابى مى شوند ، منبسط (گشوده و باز) مى گردد
و در مقابل ، هنگام مواجهه با امورى كه ناخوشايند ارزيابى مى شوند ، منقبض (گرفته و بسته) مى گردد . هنگام حيا ، روان انسان منقبض مى گردد .
از اين رو ، در اين تعريف از اين واژه استفاده شده كه بيانگر حقيقت ياد شده است .
همچنين از واژه انزجار نيز استفاده شده است . انزجار (بيزارى) ، غير از انقباض است و نشان مى دهد كه از ديدگاه اين تعريف ، حيا ،
همراه با انزجار و نفرت از موضوع حيا نيز هست .

3 . حيا ، نورى است كه جوهرش صدر ايمان است و تفسيرش توقّف در هر چيزى كه مخالف توحيد و معرفت باشد . (4)

در اين تعريف ، فقط به جنبه بازدارندگى حيا اشاره شده و از بيان حالت هاى روانى آن و همچنين ويژگى هاى موضوع حيا ، چيزى به چشم نمى خورد .

4 . حيا ، عبارت است از انقباض نفس از چيزى و ترك كردن آن به خاطر ترس از سرزنش شدن . (5)

در اين تعريف نيز به مسئله انقباض روانى اشاره شده و علّت آن ، ترس از سرزنش مردم دانسته شده ولى به اين نكته كه موضوع حيا چيست
يا چه ويژگى هايى دارد ، اشاره نشده است .

5 . حيا ، خصلتى است كه انسان را بر ترك كردن فعل قبيح و جلوگيرى از كوتاهى كردن در حقّ ديگران بر مى انگيزد . (6)

در اين تعريف ، به جنبه بازدارندگى اشاره شده و به يكى از مصاديق آن نيز تصريح شده است .

6 . حيا ، دگرگونى حال و حالت انكسار (تأثّر) درونى است كه انسان به جهت ترس از آنچه مايه سرزنش است ، دچار آن مى شود . (7)

در اين تعريف ، از چيزى به نام انكسار يا شكستگى روانى ياد شده است .

شايد اين ، همان چيزى باشد كه در روان شناسى از آن با عنوان «فروريختگى هيجانى» ياد مى شود و به نظر مى رسد با انقباض و حصر روانى تفاوت دارد .

7 . حيا ، عبارت است از انقباض نفس از كارهاى قبيح و ترك كردن آنها به جهت زشتى عمل (8)

نكته اين تعريف ، آن است كه عامل حيا را ترس از سرزنش نمى داند ؛ بلكه زشتىِ خود عمل مى داند ، و اين ، يك نقطه قوّت است .

8 . حيا ، عبارت است از انقباض نفس از عادت انبساطى كه در ظاهر بدن دارد ، به جهت مواجه شدن با آنچه آن را نقص مى داند ،
در جايى كه فرار بدنى ممكن نباشد .
در اين تعريف به خوبى روشن شده كه انقباض ، در مقابل انبساط روانى است و عامل حيا ، زشتى و نقصان خودِ عمل است . فقط آن را محدود به جايى مى داند كه فرار بدنى امكان نداشته باشد . به نظر مى رسد اين انحصار ، انحصار درستى نباشد ؛ زيرا ممكن است كسى حيا كرده ، فرار كند .

9 . حيا ، يعنى رشديافتگى و پرهيز از زشتى ها به جهت ترس از سرزنش (9)

در اين تعريف به اين نكته اشاره شده كه حيا ، نشانه رشد يافتگى است . سپس در تبيين مفهوم حيا ، به عنصر بازدارندگى و عامل برانگيختگى حيا نيز اشاره شده
و بحثى از حالت هاى روانى فرد با حيا به ميان نياورده است .

10 . حيا از قبيل وقار بوده ، عبارت است از سر به زير افكندن و انقباض از سخن گفتن به جهت حرمت شخص مقابل كه از وى حيا مى شود .(10)
تفاوت اين تعريف با تعريف هاى ديگر در اين است كه اولاً به يكى از جلوه هاى هيجانى حيا (سر به زير افكندن) و ثانيا به صاحب حرمت بودن ناظر و نقش آن در حيا اشاره شده است .

11 . حيا ، حصر نفس است به جهت ترس از ارتكاب كارهاى قبيح و براى پرهيز از سرزنش و دشنام مردم . (11)

12 . حيا ، ملكه استوارى است كه نفس را به اداى حقوق و ترك قطع رحم و عاقّ والدين بر مى انگيزاند . (12)
اين تعريف نيز به بيان مصاديق حيا بسنده كرده است .

13 . حقيقت حيا ، عبارت است از خصلتى كه انسان را بر انجام دادن كار نيك و ترك كار زشت ، برمى انگيزد . (13)
نكته اى كه در اين تعريف آمده ، اين است كه هم حيا را بازدارنده مى داند و هم وا دارنده و اين ، نقطه قوّت اين تعريف است .


------------------------------ پی نوشت --------------------------------------
1- جامع السعادات ، ج 3 ، ص 46 .
2- تركيب «فعل قبيح (كار زشت)» ، در اين كتاب ، در معنايى معادل اصطلاح روان شناختى «نابه هنجار» به كار رفته است .
3- بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 329 .
4- مصباح الشريعة ، ص 510 .
5- نضرة النعيم ، ج 5 ، ص 1795 (به نقل از : التعريفات ، ص 49 ؛ التوقيف على مهمّات التعاريف ، ص 150) .
6- همان ، ص 1797 (به نقل از : رياض الصالحين ، ص 272 ؛ الفتح ، ج 1 ، ص 52 ؛ دليل الفاتحين ، ج 3 ، ص 158) .
7- همان ، ص 1796 (به نقل از : الفتح ، ج 1 ، ص 52 ؛ فضل اللّه الصمد ، ج 2 ، ص 54) .
8- مفردات ألفاظ القرآن الكريم ، ص 270 .
9- نضرة النعيم ، ج 5 ، ص 1797 (به نقل از : التوقيف على مهمّات التعاريف ، ص 150) .
10- همان جا (به نقل از : تهذيب الأخلاق ، ص 23) .
11- همان جا (به نقل از : تهذيب الأخلاق ، ابن مسكويه ، ص 17) .
12- همان جا (به نقل از : دليل الفاتحين ، ج 3 ، ص 158) .
13- همان جا (به نقل از : الآداب الشرعية و المنح المرعية ، ج 2 ، ص 227) .


 (3) 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 جمع بندى 


از مجموع تعريف هاى علماى اخلاق چند نكته به دست مى آيد :


ـ اوّل اين كه حيا ، هنگام مواجه شدن با يك فعل قبيح رخ مى دهد .

ـ دوم اين كه در اين حالت ، روان انسان ، حالت انكسار ، انفعال ، انقباض ، انزجار و انحصار پيدا مى كند . اين حالت ضد باز بودن و علاقه مند بودن است .

ـ سوم اين كه اين نوع برانگيختگى در عمل ، هم موجب انجام دادن يك كار است و هم موجب ترک يك كار كه از آن به عنوان تنظيم رفتار ياد مى شود .

در برخى تعريف ها، به مصداق هايى از اين فعل و ترک اشاره شده ، كه فقط از باب نمونه است .

ـ چهارم اين كه حيا ، زير مجموعه ترس است ؛ زيرا علّت برانگيختگى هنگام مواجهه با يک كار زشت ، يا ترس از سرزنش و نكوهش مردم است ،

و يا ترس از ارتكاب آن . البته در برخى تعريف ها تصريح شده بود كه علّت حيا ، زشتى و نقصان خود عمل است .

ـ پنجم اين كه منشأ زشت دانستن يك عمل ، يا شرع است يا عقل و يا عرف و آداب يك جامعه .



اكنون در صدد ارزيابى تعريف هاى ارائه شده نيستيم . تنها به ذكر نكته هاى مهمّى پرداختيم كه مى تواند در تبيين مفهوم حيا تأثير داشته باشد .

البته در برخى موارد ، مثل اين كه آيا ريشه حيا ترس است يا نه ، ابهاماتى وجود دارد كه بايد مورد بررسى قرار گيرد .

به نظر مى رسد با بررسى مفهوم حيا در روايات ، مى توان به اين پرسش ها پاسخ گفت و به مفهوم اصلى حيا بيشتر نزديك شد .


 (4) 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

  از منظر آيات و  

شناخت ديدگاه لغت شناسان و علماى اخلاق ، ما را به مفهوم حيا نزديك مى كند ؛ امّا نمى تواند واقعيت آن را به دقّت ، تبيين كند .
اين مطلب ، حقيقت ديگرى را در باب پژوهش در مفاهيم دينى روشن مى كند و آن اين كه در شناسايى مفاهيم دينى ، مى توان و بلكه بايد
به نظر اهل لغت و علماى اخلاق ، توجّه كرد ؛ امّا بدون شك نبايد به آنها بسنده نمود . معناى يك مفهوم دينى را بايد از لا به لاى متونى كه آن را طرح كرده اند ،

به دست آورد و لذا مناسب ترين راه ، مطالعه دقيق ادبيات دينى است ، هر چند در تبيين و توضيح آن ، مى توان از نظر لغت شناسان و دانشمندان اخلاق نيز

بهره برد . سؤال اساسى اين است كه : اگر حيا ، بازدارنده و مهاركننده است ، فرق آن با ديگر بازدارنده ها و مهاركننده ها چيست ؟

در تعريف بسيارى از صفات ، از واژه هايى چون « حبس النفس » يا « كفّ النفس » يا «ضبط النفس» و ... استفاده مى شود ، كه بيانگر مفهوم بازدارندگى است .

سؤالْ اين است كه : وجه تمايز حيا با ديگر صفات چيست ؟ چه چيزى سبب مى شود كه بازدارنده اى را «حيا» بناميم و ديگرى را «صبر» و سومى را «ترس» و ... ؟

[align=center]متأسفانه در اكثر تعريف هاى ارائه شده از مفاهيم دينى ـ اخلاقى ، منطقه مركزى آنها تعريف شده است . مراد از منطقه مركزى ،
نقطه هاى محورى و اساسى اى هستند كه در مركز يك صفت قرار مى گيرند . مشخّص كردن نقطه هاى محورى و مركزى صفات ، بسيار بجا و ضرورى است ،
امّا كافى نيست . هر صفت ، قلمروى دارد كه اگر محدوده آن معيّن و مرز آن با ديگر صفات ، مشخّص نشود ، تداخل پيش خواهد آمد و مشخّص نخواهد شد
كه مثلاً فلان مورد ، در قلمرو اين صفت است يا صفت ديگرى . به همين جهت ، مرزشناسى صفات از اهمّيت بسيار بالايى برخوردار است و در عين حال ،
چندان ساده نيز به نظر نمى رسد . يكى از چالشهايى كه هنگام پژوهش در چيستى حيا رخ مى دهد ، وجه تمايز اين صفت با صفات مشابه و متضاد است ؛
چرا كه براى تبيين ماهيت روان شناختى حيا ، بسيار مهم است كه بدانيم چه چيزى باعث مى شود كه يك حالت روانى را «حيا» بناميم و ديگرى را «ترس»
و سومى را «صبر» و چهارمى را «تقوا» و ... . اين پرسش مهم ، پژوهش را وارد مرحله تازه اى كرد و فضاى جديدى را براى پژوهش مى گشايد .  

به همين جهت ، روند تحقيق از بررسى تعريف هاى لغت شناسان و دانشمندان علم اخلاق به سوى بررسى روايات و آيات حيا سوق داده مى شود .
با اين رويكرد ، مطالعه بر روى آيات و احاديث حيا آغاز شد . در قدم نخست ، عناصر تشكيل دهنده حيا مشخّص شدند ...

اين عناصر ، عبارت بودند از : شخص حيا كننده ، شخصى كه از او حيا مى شود و فعل قبيح (عمل نابه هنجار) . كم كم اين انديشه شكل گرفت كه حضور يك ناظر محترم ، حيا را بر مى انگيزد .

اگر احساس شود كسى وجود دارد كه ناظر فعل قبيح است ، حيا به وجود مى آيد و در مواردى كه حضور كسى احساس نشود ، فعل قبيح به راحتى انجام مى شود .

تصوّر ياد شده ، اين فرضيه را پديد آورد كه فصل مقوِّم و وجه تمايز حيا ، عنصر «حضور و نظارت يك ناظر محترم» است . البته به اين نكته توجّه داشتيم كه اين ، همه ماهيت روانى حيا نيست ؛ امّا تصور مى شد كه مى تواند نكته محورى و فصلِ مقوِّم آن باشد . با در دست داشتن اين فرضيه ، اين بار به صورتى هدفمند و روشن تر به مطالعه روايات پرداختيم و شواهد زيادى را بر اين فرضيه يافتيم و در كنار آن ، وجه تمايز برخى صفات ديگر نيز به دست آمد .


  ناظر  

بخشى از روايات حيا ، مربوط به كسانى است كه در حضور مردم ، شرم مى كنند ؛ امّا در خلوت و جايى كه كسى حضور ندارد ، حيا را رعايت نمى كنند .

برخى ديگر از روايات ، افرادى را كه در حضور مردم حيا نمى ورزند ، نكوهش مى كند و روايات ديگرى ، مردم را به حضور و نظارت فرشتگان توجّه مى دهد

و آنان را به حيا فرا مى خوانَد . در بخش ديگرى از روايات به مسئله آگاهى معصومان عليهم السلام از كردار مردم اشاره شده و خواسته شده كه در پيشگاه آنان ،

شرم داشته باشند . در بخش ديگرى از روايات ، به نظارت خداوند اشاره شده و جهان ، محضر خدا دانسته شده و مردم به حيا كردن از خداوند ، فرا خوانده شده اند .

مثلاً امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد : خدايا ! تو ما را مى ديدى و ما شرم نكرديم (1) يا امام على عليه السلام وقتى مى خواهد از فرار كردن

لشكريان خود ، جلوگيرى كند ، آنان را به «شرم» از فرار ، فرا مى خوانَد و براى برانگيختن شرم در وجودشان ، آنان را به اين نكته توجّه مى دهد كه در برابر چشمان خداوند هستند . (2)

وقتى از امام صادق عليه السلام سؤال مى شود كه مبانی اش در زندگی چیست ؟ به چهار مطلب اشاره می کنند ، که یکی از آنها این است :

 
وعَلِمتُ أنَّ اللّه َ عز و جل مُطَّلِعٌ عَلَيَّ ، فَاستَحيَيتُ
. (3)

دانستم كه خداوند عز و جل بر من مطّلع است . پس شرم كردم .  



------------------------- پی نوشت ------------------------------------------------------------
1-«ولا استحيينا منك و أنت ترانا» . (بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 125)
2- «إنكم بعين اللّه ... عاودوا الكرّ واستحيوا من الفر ؛ شما در ديد خدا هستيد ... دوباره حمله كنيد و از فرار كردن ، شرم كنيد» . (مستدرك الوسائل ، ج 11 ، ص 84)
3-بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 228 . متن كامل حديث ، چنين است : «علمت أن عملى لا يعمله غيرى فاجتهدت ، وعلمت ان اللّه عز و جل مطلع عليّ فاستحييت ، وعلمت أنّ رزقى لا يأكله غيرى فاطمأننت وعلمت أن آخر أمرى الموت ، فاستعددت ؛ دانستم كه كار مرا كسى جز من انجام نمى دهد . پس به شدت تلاش كردم . و دانستم كه خداوند عزوجل بر من مطلع است . پس شرم كردم . و دانستم كه روزى مرا كسى جز من نمى خورد . پس آرامش يافتم . و دانستم كه پايان كار من مرگ است . پس آماده شدم» .


 (5) 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 فصل دوم :  « ماهيت حيـا »  


حيا داراى مفاهيم و عناصرى است كه شاكله آن را تشكيل مى دهد . در اين بحث ، آن مفاهيم اصلى طرح مى شود و سپس ،
توضيحى درباره هر يك داده خواهد شد .

  مفاهيم اصلى حيا 

براى تبيين ماهيت و معناى دقيق حيا ، لازم است مفاهيم اصلى آن مورد بررسى قرار گيرند ؛ چرا كه با شناخت دقيق مفاهيم اصلى يك پديده ،

راحت تر مى توان ماهيت آن را شناخت . مفاهيم اصلى (اركان) تشكيل دهنده حيا عبارت اند از :

  1 ) مهار كردن نفس ؛ 2 ) فعل قبيح ؛ 3 ) حضور و نظارت ؛ 4 ) شخص حيا كننده . 


  1 . مهار كردن نفس 

مهار كردن خود و مديريت نفس ، يكى از اساسى ترين مفاهيم اخلاقى و از مهم ترين آموزه هاى اديان است كه مورد توجّه روان شناسى نيز قرار گرفته است .

اساس نياز به كنترل خود و مديريت نفس ، آن است كه همواره خواست نفس ، با مصلحت انسانْ سازگار نيست . ناسازگارى ميان خواست و مصلحت ،

ايجاب مى كند كه انسان ، نفس خود را كه مركز خواسته هاست ، كنترل و مديريت نمايد . خواسته هاى نفس به دو شكل «گرايش» و «گريز» تجلّى مى كند ؛

يعنى گاهى به چيزى علاقه مند مى شود و آن را طلب مى كند ، و گاهى از چيزى متنفر مى شود و آن را رد مى كند . از آن جا كه همواره خواستِ نفس

با مصلحت انسان ، سازگار نيست ، گاهى نفسْ چيزى را مى طلبد كه موجب فساد و تباهى اوست ، و گاهى چيزى را رد مى كند كه به مصلحت اوست .


خداوند متعال در اين باره مى فرمايد : « وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْـئا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْـئا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ » ؛

 چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد كه خير شما در آن باشد ، و چه بسا چيزى را خوش داشته باشيد كه براى شما شَر باشد . (1) 

در اين آيه شريف ، از خواسته انسان با واژه هاى « محبّت » و « كراهت » تعبير شده و از مصلحت و مفسده انسان

با واژه هاى «خير» و «شر» . مصلحت و مفسده انسان را مى توان در «امر» و «نهى» خداوند يافت . خداوند متعال از آن جا كه آفريدگار انسان است ،

بهتر از هر كسى به صلاح و فساد انسان آگاه است و لذا بشر را به آنچه مايه صلاح اوست ، « فراخوانده » و از آنچه مايه فساد و تباهى اوست ، «بازداشته» است .(2)

به بيان ديگر ، هر آنچه براى بشر زيانبار است ، مورد نهى خداوند قرار گرفته و هر آنچه مفيد است ، مورد امر قرار گرفته است و از اين طريق ، مى توان آنچه را كه مايه شرم است ، شناخت .


امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

  فَإِنَّهُ لَم يَأمُركَ إلاّ بِحَسَنٍ و لَم يَنهَكَ إلاّ عَن قَبيحٍ . به درستى كه خداوند ، تو را امر نكرده ، مگر به نيكى ، و نهى نكرده ، مگر از زشتى . (3) 



 خلاصه كلام ، اين كه كنترل خود و مديريت نفس ، يك ضرورت است و برنامه آن نيز قوانين دين است . نكته ديگر ، اين كه كنترل خود ، شيوه هاى مختلفى دارد

كه يكى از آنها يارى جستن از «حيا» است . حيا ، نيروى كنترل كننده اى است كه توان نظم دهى و مديريت خود را به انسان مى دهد .

به وسيله حيا مى توان از آنچه ناهنجارى است ، دورى كرد و بدانچه به هنجار است ، عمل كرد .

فرد باحيا در برابر تكانه ها و وسوسه هاى نفس ، مقاومت مى كند و آنچه را ناهنجار باشد ، ترك مى كند ، هر چند مطابق ميلش باشد

و آنچه را به هنجار باشد ، انجام مى دهد ، هرچند مخالف طبعش باشد .

چنين فردى مى تواند نفس خود را كنترل كرده ، آن را سامان دهد . بنا بر اين ، حيا ، يكى از اقسام كنترل و مديريت نفس بوده ، ماهيتى مهار كننده دارد . 



------------------------------------- پی نوشت -----------------------------------------------
1- بقره ، آيه 216 .
2- ر . ك : التهذيب ، ج 9 ، ص 128 ؛ علل الشرائع ، ص 483 .
3- نهج البلاغه ، نامه 31؛ تحف العقول ، ص73؛ بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 221؛ غرر الحكم ودرر الكلم ، 7564.



 (5) 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

پست توسط Labbaik »

خيلي خوب بود،خدا قوت
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

  « رابطـه حيــا و تـقـوا »   


يكى از مسائلى كه ذهن را به شدّت به چالش مى كشد ، رابطه تقوا با ديگر صفات است . بحث در اين است كه چه رابطه اى ميان حيا و تقوا وجود دارد ؟

آيا در عرض يكديگرند و يا اين كه ميان اين دو ، رابطه ديگرى برقرار است ؟ تقوا به معناى كَفُّ النفس و خودْكنترلى است . امام على عليه السلام مى فرمايد :

  التَّقوَى اجتِنابٌ .

تقوا ، پرهيز است . (1) 

و به همين جهت مى فرمايد : المُتَّقي مَنِ اتَّقَى الذُّنوبَ .

باتقوا ، كسى است كه از گناهان بپرهيزد (2)

در سخن ديگرى آمده كه پيامد تقوا ، مالكيت و تسلّط بر شهوت است :

  مَن مَلَكَ شَهوَتَهُ كانَ تَقِيّا .

هر كه بر شهوت خود مسلّط باشد ، با تقواست . (3) 


در اين احاديث ، درباره تقوا تعبيرهايى چون « اجتناب » ، « وقايه » و « تملّك نفس » به كار رفته است و اين تعبيرها با مسئله مهاركردن نفس ،

رابطه تنگاتنگ دارند . اين مفهوم ، روح « تقوا » را تشكيل مى دهد كه در تمام متون مى توان آن را پيگيرى كرد .

در اين برداشت ، تقوا مفهومى است عام كه همه عوامل كنترلى را شامل مى شود ، ولى عين هيچ يك نيست . به بيان ديگر ، تقوا عنوانى است انتزاعى

از تمام بازدارنده ها و كنترل كننده ها . عوامل مختلفى وجود دارند كه هر كدام به نحوى بازدارندگى كرده ، نفس انسان را مهار و مديريت مى نمايند .

برآيند اين مجموعه عوامل را « خودنگهدارى » مى گويند كه تعبير دينى آن « تقـوا » ست .

عناوينى مثل صبر ، حلم ، كظمِ غيظ ، خوف و حيا ، از زير مجموعه هاى اين عنوان كلّى هستند . بنا بر اين ، تقوا ، در عرض اين صفات قرار نمى گيرد .


نكته ديگر اين كه تقوا اگر بخواهد عملياتى شود و به كار آيد ، بايد تحت يكى از عناوين زير مجموعه خود ، تجسّم پيدا كند . تقوا و خودنگهدارى ،

اگر به جهت ترس از قدرت باشد ، در قالب « خوف » تجلّى مى كند و اگر به معناى تحمّل سختى ها باشد ، در قالب «صبر» تجلّى مى كند

و اگر در قلمرو غضب باشد، در قالب «حلم» و «كظم غيظ» تجلّى مى يابد و اگر در قلمرو شهوت باشد ، نام «عفّت» به خود مى گيرد

و در نهايت ، اگر تقوا و خودنگهدارى به دليل « حضور ناظر و وجود نظارت » باشد ، در قالب « حيـا » تجلّى مى يابد .


به همين جهت ، در متون دينى ، گاهى تقوا با يكى از اين عناوين در كنار هم قرار مى گيرند . مثلاً قرآن كريم ، علّت موفّقيت حضرت يوسف(ع) را اين گونه بيان مى فرمايد :

 «إِنَّهُو مَن يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» . (4)

چنين است كه هركه پرهيزگارى و شكيبايى پيشه كند ، حقيقتا خداوند ، پاداش نيكوكاران را تباه نمى سازد . 

آنچه از حضرت يوسف ديده شد ، صبر در انواع مختلف آن بود و صبر ، زير مجموعه تقواست . لذا مى فرمايد : هر كه تقوا داشته باشد و صبر پيشه كند ،

خداوند ، پاداش نيكوكاران را ضايع نمى گردانَد . درباره حيا نيز آمده است :

  فَاتَّقُوا اللّه َ الَّذي أنتُم بِعَينِهِ .

تقواى خدايى داشته باشيد كه در ديد او هستيد (5) 


قرار داشتن در قلمرو نظارت ، شرم برانگيز است و اين جا از خداوند با اين ويژگى ياد شده و انسان به تقواى الهى فرا خوانده است .

پس معلوم مى شود كه تقواى مرتبط با اين ويژگى ، همان حياست . خلاصه كلام ، اين كه :

  تقوا ، مفهومى است عام كه دربردارنده تمام بازدارنده ها و عوامل مهار كردن نفس است كه يكى از آنها حياست . 



-------------------- پی نوشت -----------------------------
1- غررالحكم ودررالكلم ، ح 188 .
2-همان ، ح 1871 .
3-همان ، ح 8284 .
4-يوسف ، آيه 90 .
5-نهج البلاغه ، خطبه 183 ؛ بحار الأنوار ، ج 5 ، ص 326 .

 (6) 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

  ـ حيـا ، باز دارنده يا وادارنده ؟ 


  پرسشى كه در اين جا مطرح مى شود ، اين است كه آيا حيا فقط بازدارنده است ، يا وا دارنده نيز هست ؟ آيا كاركرد حيا فقط اين است كه انسان را
از ارتكاب كارهاى زشت بازدارد و يا به انجام دادن كارهاى نيك نيز وا مى دارد ؟
اين مسئله از آن جهت اهمّيت دارد كه روشن مى سازد در چه مواردى مى توان از حيا استفاده كرد و در چه مواردى مى توان حيا را توصيه نمود .
اگر حيا فقط يك صفت بازدارنده باشد ، تنها در جايى مى توان از آن استفاده كرد كه بايد كارى ترك شود و تنها به كسى مى توان حيا را توصيه كرد كه
قصد دارد كار ناشايستى را انجام دهد . 

امّا اگر گذشته از بازدارندگى ، وا دارنده نيز باشد ، در آن صورت ، مى توان براى انجام دادن كارهاى شايسته اى كه احتمال ترك آنها مى رود نيز
از حيا استفاده نمود . بنا بر اين ، سؤال اين است كه مثلاً اگر كسى در انجام دادن واجبات خود كوتاهى مى كند ( نماز نمى خواند ، روزه نمى گيرد و ... )
آيا مى توان براى وا داشتن او به انجام دادن واجبات ، از حيا استفاده كرد ؟ آيا حيا ، قلمرو طاعت را نيز شامل مى شود و يا فقط مخصوص قلمرو معصيت است ؟

اگر روايات معصومان عليهم السلام را با اين پرسش مورد مطالعه قرار دهيم ، مى بينيم كه حيا ، هم به عنوان عامل بازدارنده معرّفى شده

و هم به عنوان عامل وا دارنده . امام زين العابدين عليه السلام ، حيا را مايه بازدارى از شهوات دانسته و از خداوند مى خواهد به او حيا دهد تا او را از شهوات ، بازدارد . (1)


امام على عليه السلام نيز در جايى مى فرمايد : الحَياءُ يَصُدُّ عَن فِعلِ القَبيحِ .

  حيا از كار بد ، باز مى دارد . (2) 

و در جاى ديگر مى فرمايد : الحَياءُ سَبَبٌ إلى كُلِّ جَميلٍ .

  حيا ، سبب همه زيبايى هاست . (3) 


همچنين امام صادق عليه السلام در بيان فوايد حيا : « لَولاهُ لَم يُقرَ ضَيفٌ ولَم يوفَ بِالعِداتِ ولَم تُقضَ الحَوائِجُ .»

  اگر حيا نباشد ، هيچ ميهمانى احترام نمى شود و به هيچ وعده اى وفا نمى شود و هيچ حاجتى برآورده نمى شود . 

همان گونه كه مى بينيد ، امورى مثل اكرام ميهمان و وفاى به عهد و برآوردن حوائج نيازمندان ، همگى از كارهاى شايسته اى هستند كه بايد

انسان آنها را انجام دهد و امام صادق عليه السلام انجام دادن آنها را از فوايد حيا مى داند . در ادامه حديث ، حضرت تصريح مى كند :

  ولَم يُتَحَرَّ الجَميلُ ولَم يُتَنَكَّبِ القَبيحُ في شَيءٍ مَنَ الأَشياءِ . 

  [ اگر حيا نباشد] هيچ كار زيبايى انجام نمى شود و هيچ كار زشتى ترك نمى شود . (4) 


بنا بر اين ، حيا ، هم بازدارنده است و هم وا دارنده . شايد اين سؤال مطرح شود كه اگر حيا يكى از عوامل مهاركننده است ،
 وا دارندگى آن به چه معنا خواهد بود ؟ 

پاسخ اين است كه موقعيت قبيح (نابه هنجار) ، دو گونه است : يا انجام دادن حرام است و يا ترك واجب .

ازاين رو نفس انسان يا مايل به انجام دادن حرام است و يا ترك واجب كه در مجموع ، فعل قبيح ناميده مى شود .

حال اگر اين حالت نفس مهار شود ، بدين معنا خواهد بود كه واجب انجام شود و حرام ترك گردد . پس مهار كردن و خودنگهدارى در مرحله نفس صورت مى گيرد

  و باز دارندگى و وا دارندگى مربوط به مرحله عمل است .  



------------------- پی نوشت ---------------------
1- بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 157 « ... و اصحب رغباتنا بحياء يقطعها عن الشهوات ؛ ميل ما را همراه با حيائى قرار ده كه آن را از شهوات جدا كند» .
2- غررالحكم ودررالكلم ، ح 1393 .
3- تحف العقول ، ص 84 ؛ بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 211 .
4- بحار الأنوار ، ج 3 ، ص 81 .


 (7) 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 آيا كاركرد حيـا ، محدود به قلمروى خاص است ؟ 

سؤال اين است كه آيا كاركرد كنترل كنندگى حيا محدود به قلمروى خاص است يا حيا در تمام زمينه ها مى تواند نقش آفرين باشد ؟
با مطالعه اين مطالب ، خواهيد ديد كه حيا فنى است فراگير كه محدود به قلمرو خاصّى نيست . توضيحْ اين كه برخى صفات ، مربوط به قلمروى خاص هستند .
مثلاً عفّت در قلمرو شهوت است . شهوت با همان مفهوم وسيعى كه در روايات دارد ، (1) قلمرو عفّت است . البته نمى گوييم قلمرو شهوت ، فقط براى عفّت است
و هيچ عامل ديگرى نقش آفرينى اى در اين محدوده ندارد ، بلكه مى گوييم عفّت ، فقط در قلمرو شهوت معنا دارد .

در ميدان شهوت ، تمام بازدارنده هاى عام ، نقش دارند ؛ ولى عفّت ، فقط در قلمرو شهوت مطرح مى شود و مثلاً در قلمرو غضب ، كاربرد ندارد .
شهوتِ مهار شده ، حالتى را به وجود مى آورد كه به آن عفّت مى گويند . كظم غيظ نيز صفتى است كه فقط مربوط به قلمرو غضب است و در جاى ديگرى
مثل شهوت ، معنا ندارد .

  امّا حيا ، صفتى است كه مى تواند در تمام زمينه ها نقش بازى كند ، چه طاعت باشد و چه معصيت ، چه غضب باشد و چه شهوت ،

چه بازدارى باشد و چه وا دارى .
 


  حيـا و قدرت نفس 

يكى از مسائلى كه در ركن (مفهوم) اوّل طرح مى شود ، رابطه حيا و قدرت نفس است . واقعيت ، اين است كه حيا از قدرت نفس ، حكايت مى كند

و نفس قدرتمند است كه توان مهار كردن و كنترل دارد . انسان ضعيف النفس و ناتوان ، اهل مهار كردن و كنترل و در نتيجه ، اهل شرم و حيا نيست .

البته حياى منفى يا كم رويى ، نشانه ضعف نفسانى فرد است كه در جاى خود ، بحث آن خواهد آمد ؛ امّا اين جا صحبت از حياى مثبت است .

حياى مثبت ، نشانه قدرتمندى فرد است و جز از انسان توانمند ، سرنمى زند . انسان باحيا ، كسى است كه توان كنترل نفس و قدرت مهار كردن خود را دارد .

وى مى تواند در مقابل تكانه ها مقاومت كند و وسوسه ها را ناديده بگيرد و از خواهش هاى نفسانى دست بشويد . كسى كه توان مقاومت در برابر تكانه ها و

وسوسه ها را نداشته باشد و تسليم آنها شود ، «اسير» است و بدون اين كه اراده اى از خود داشته باشد ، هر چه نفس بخواهد ، بايد از آن تبعيت كند .

كسى كه اهل شهوت است ، در حقيقت ، اسير شهوت خويش است .(2) انسان طمعكار نيز اين گونه است . او به هر چه طمع كند ،

در حقيقت ، اسير آن مى شود . (3) خلاصه اين كه تابع وسوسه بودن ، نشانه اسارت است و اسارت ، يعنى ضعف و ناتوانى . در مقابل ،

كسانى كه توان به تأخير انداختن خواسته ها يا مقاومت در برابر وسوسه ها را دارند ، مالك و فرمانرواى خويش اند و اين ، نشان از قدرت و توانمندى نفس دارد .

انسان قدرتمند ، كسى است كه خودش بتواند برنامه اش را تنظيم كند و نيروهاى مزاحم را مهار كند و نفس خويش را مديريت كند . امام على عليه السلام

مى فرمايد :

أقوَى النّاسِ مَن قَوِيَ عَلى نَفسِهِ .

قوى ترينِ مردم ، كسى است كه بر نفس خويش قدرت دارد (4)


  أقوَى النّاسِ مَن غَلَبَ هَواهُ . 

  قوى ترينِ مردم ، كسى است كه بر هوس خويش چيره شود . (5)  

أقوَى النّاسِ أعظَمُهُم سُلطانا عَلى نَفسِهِ .

قوى ترينِ مردم ، مسلّط ترين آنها بر نفس خويش است . (6)


  لا قَوِيَّ أقوى مِمَّن قَوِيَ عَلى نَفسِهِ فَمَلَكَها . 

  هيچ قدرتمندى قوى تر از كسى نيست كه بر نفس خويش قدرت دارد و آن را به تملّك خويش درآورده است . (7)  


بنا بر اين ، مهار كردن نفس ، نشانه قدرتمندى است و همان گونه كه پيش از اين يادآور شديم ، حيا يكى از اقسام مهار كردن نفس است .

  بنا بر اين ، انسانِ باحيا ، گذشته از ويژگى هايى كه دارد ، انسانى است قوى و توانمند در برابر وسوسه هاى نفس


------------------------------------ پی نوشت -------------------------------------------
1-در روايات ، شهوت ، معناى عامى دارد كه به هر خواست انسان اطلاق مى شود . يكى از انواع آن ، غريزه جنسى است و ديگرى شهوت خوردن .
به همين جهت ، در روايات مربوط به عفّت ، هم از عفّت بطن صحبت شده و هم از عفّت فرْج . (ر . ك : ميزان الحكمة ، عنوان «العفة»)
2-امام على عليه السلام مى فرمايد : «عبد الشهوة أسير لاينفك أسره ؛ بنده شهوت ، اسيرى است كه اسارت وى پايان ندارد» .
(غررالحكم ودررالكلم ، ح 6300 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 341 ، ح 5829)
3-امام على عليه السلام مى فرمايد : «كلّ طامع أسير ؛ هر طمعكارى اسير است» . (غررالحكم ودررالكلم ، ح 6832 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 12 ، ص 71)
4-غررالحكم ودررالكلم ، ح 3037 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 119 (ح 2695) .
5-غررالحكم ودررالكلم ، ح 3074 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 120 (ح 2727) .
6-غررالحكم ودررالكلم ، ح 3188 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 116 (ح 2566) .
7-غررالحكم ودررالكلم ، ح 10917 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 534 (ح 9777) .

 (8) 
ارسال پست

بازگشت به “اخـلاق”