بازگشت از بيراهه
مدیران انجمن: قهرمان علقمه, شورای نظارت
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: بازگشت از بيراهه
بيداري فرزند جوان
يكي از صالحان به فرزند خود گفت:
مرا به تو حاجتي است، پسر گفت: هر چه بفرمايي اطاعت ميكنم، پدر گفت: شب كه به منزل ميآيي هر چه از هنگام خارج شدن از منزل گفتهاي و
هر چه كردهاي براي من نقل كن.
پسر قبول كرد، شب كه آمد، شروع به نقل كرد تا رسيد به حرفهاي زشتي كه زده بود و كارهاي ناروايي كه انجام داده بود،
از پدر خجالت كشيد كه بگويد؛ دست پدر را بوسيد و گريه كرد و گفت: اي پدر از اين حاجت بگذر و جز آن هر چه بفرمايي اطاعت ميكنم، زيرا از تو حجالت ميكشم.
پدر فرمود: اي پسر! من بندة ضعيف و عاجزم، از من خجالت ميكشي ولي فردا در محضر رب العالمين چه خواهي كرد؟ اين موعظه باعث بيداري و توبه آن جوان گرديد.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . شهيد دستغيب، حقايقي از قرآن (تفسير سورة قمر)، ص 22 . 23.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: بازگشت از بيراهه
معشوق حقيقي
جواني كه هميشه به دنبال كارهاي زشت ميرفت، ناگهان ديدند كه تغييري اساسي در اخلاق و كردار او ظاهر گشته است -
در حالي كه آن جوان، شخص گنهكاري بود و به جاهاي بد رفت و آمد ميكرد - ولي مشاهده كردند كه به مساجد و هيئتهاي مذهبي ميرود و
وظايف و دستورات ديني را به نحو احسن انجام ميدهد.
آشنايان او كه از اين بازگشت و تغيير روحيه در تعجب بودند، علت را پرسيدند؟ او اول حاضر به ابراز مطلب نبود ولي به اصرار و خواهش يكي از نزديكان چنين گفت:
من طبق عادت هميشگي شبي در محيط فساد و فحشا به سر ميبردم؛ آخر شب براي رفع حاجت از اتاق بيرون رفتم،
موقع برگشتن ناگاه صداي دلنشين « قاضي الحاجات، يا كافي المهمات» با لحني جالب و سوزناك به گوشم رسيد، دانستم كه مردي با خداي بزرگ در مناجات
و راز و نياز است.
با شنيدن اين صداي روح افزا، آنچنان تكان خوردم كه گويي در خواب بودم و ناگهان بيدار شدم. با خود گفتم: اي جوان!
مردم در دل شب با معشوق واقعي (خدا) در راز و نيازند ولي تو با يك زن بدكاري به سر ميبري! آيا وقت آن نشده كه بيدار شوي و دست از اين همه جنايت
و گناه برداشته و توبه كني و از اين معشوقههاي مجازي و دو روزه دست برداري؟ قطرات اشك از ديدگانم جاري گرديد تا آن جا كه زار زار گريستم،
اما براي آن كه صداي گريهام را ديگران نشنوند، گوشة پيراهن را در دهانم گذاردم و به عجله با اتاق آمدم و با آن معشوقه خداحافظي كرده و براي هميشه آن
محيط فساد را ترك نمودم.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . تاج لنگرودي، واعظ خانواده، ص 23.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: بازگشت از بيراهه
توبه بهلول نباش
روزي معاذ در حالي كه ميگريست، بر رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ وارد شد.
پيامبر علت گريهاش را جويا شد، معاذ گفت: اي رسول خدا! جواني زيبا روي و با طراوت بر در ايستاده و همچون زن فرزند مرده گريه ميكند و اجازة ورود ميطلبد.
حضرت فرمود: او را بياور. او را آورد، سلام كرد و پيامبر جواب داد و فرمود: اي جوان علت گرية تو چيست؟
جوان گفت: چگونه نگريم در حالي كه گناهاني مرتكب شدهام كه اگرخدا مرا به يكي از آنها بازخواست كند، طعمة آتش خواهم گشت و ميبينم كه زود است
كه آن روز فرا رسد و هيچ اميدي به عفو و بخشش آنها ندارم.
پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود: آيا براي خدا شريكي قائل شدهاي؟ گفت: پناه ميبرم از اين كه براي خدايم شريك قائل شوم.
فرمود: آيا بحرام، مؤمني را كشتهاي؟ گفت: خير؛ پيامبر فرمود: اگر گناهانت به اندازةسنگيني هفت زمين و درياها و ريگها و درختان و آنچه از آفريده در آنهاست،
باشد، خدا ميآمرزد. جوان گفت: از همة اينها بيشتر و بزرگتر است.
پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود: اگر گناهانت، مثل آسمانها و ستارگان و عرش و كرسي باشد، خدا ميآمرزد، جوان گفت: از اينها هم بزرگتر است.
پيامبر نگاهي غضب آلود به او نمود و فرمود: واي بر تو اي جوان! آيا گناهان تو بزرگتر است يا پروردگار تو؟ جوان به رو بر زمين افتاد و گفت:
منزّه است خداي من، هيچ چيز از پروردگار من بزرگتر نيست، پروردگار من از هر بزرگي بزرگتر است اي پيامبر خدا.
رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود: آيا گناه بزرگ را جز خداي بزرگ ميآمرزد؟ جوان گفت: نه به خدا، اي رسول خدا، و
سپس ساكت شدو پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: آيا ميشود يكي از گناهانت را برايم بگويي؟ گفت: بلي.
«من هفت سال بود كه نبش قبر ميكردم و مردگان را از گور خارج ميساختم و كفن آنها را برداشته و ميفروختم، تا اين كه دختري از انصار مرد؛
او را به خاك سپردند، چون شب شد آمدم و قبر او را شكافته و كفنهايش را برداشتم و او را عريان بر لب قبر رها كرده و بازگشتم. شيطان شروع به وسوسه نمود
و آن دخترك را در چشم من زيبا نمود و ...، از اين وسوسه دست برنداشت تا اين كه دوباره بازگشتم و با آن دختر همبستر شدم و پس از عمل او را به
همان حال گذاشته و بازگشتم؛ هنوز از آن امكان دور نشده بودم كه از پشت سر آوازي شنيدم كه ميگويد: اي جوان! واي بر تو از آن كس كه در روز
حساب بين من و تو داوري كند! تو مرا از گور درآوردي و كفن مرا از من بازگرفتي و مرا برهنه و عريان ميان مردگان رها
ساختي و كاري كردي كه با جنابت براي حساب بايد حاضر شوم، پس واي به جوانيت از آتش! من پس از اين بود كه دانستم بوي بهشت را نخواهم شنيد،
حال تو اي رسول خدا چه ميبيني؟».
پيامبر فرمود: دور شو از من اي فاسق، ميترسم كه من هم به آتش تو بسوزم و چه نزديكي تو به آتش! و اين جملات را تكرار ميكرد و به او اشاره مينمود
تا جوان از او دور شد.
جوان چون چنين ديد به خانة خود آمد و زاد و توشهاي براي خود برگرفت و به يكي از كوههاي اطراف مدينه رفت و به عبادت مشغول شد.
پوستي بر تن نمود، دو دست خود را به گردن بست و فرياد برآورد كه:
بارالها! اين بندة توست كه دست بسته به نزد تو آمده، اي پروردگار من، تويي آن كه مرا آفريدي و آنچه كه ميداني از من سرزده؛
خدايا! اكنون از كردة خود پشيمانم، به خدمت پيامبرت رفتم، او هم مرا از خود راند و خوف مرا بيشتر نمود؛ تو را به اسمت و جلالت و بزرگي سلطانت سوگند ميدهم
كه اميدم را نااميد نسازي! سيد من، دعايم را باطل ننمايي و مرا از رحمت خود محروم نسازي و پيوسته اين سخنان بر لب داشت تا چهل روز بدين منوال گذشت.
پس از چهل شبانه روز دستش را به سوي آسمان بلند نمود و گفت: بارالها! اگر حاجت مرا برآوردي و اگر دعاي مرا مستجاب نمودي و اگرگناهم را بخشيدي
به پيامبرت وحي فرما و اگر كه آمرزيده نشدهام و ميخواهي مرا عقوبت كني، پس آتشي بفرست تا مرا بسوزاند و يا مرا به عقوبتي گرفتار نما تا مرا هلاك سازد
و از فضيحت و رسوايي روز قيامت مرا نجات ده.
ذات اقدس حق اين آيات را بر پيامبر نازل فرمود: «و كساني كه چون عمل زشتي انجام دهند و بر خويشتن ستم روا دارند، خدا را ياد آورند و براي گناهان خويش آمرزش
طلبند و جز خدا چه كسي است كه گناهان را بيامرزد. آنان كساني هستند كه بر گناهي كه مرتكب شدند، با علم به گناه بودن آن اصرار نورزند.
اينانند كه پاداششان آمرزشي از خدايشان است و بهشتهايي كه نهرها از زير آن روان است، آنها در بهشتهاي جاويد خواهند بود و اجر عمل كنندگان چه نيكوست».[1]
پس از نزول اين آيه، پيامبر در حالي كه تبسمي بر لب داشت اين آيات را تلاوت نمود و رو به اصحاب كرد و فرمود: كيست كه محل آن جوان را بما نشان دهد؟
معاذ گفت: شنيدهام كه در فلان محل است، پيامبر و اصحاب به راه افتادند تا به آن كوه رسيدند. در جستجوي او از كوه بالا رفتند،
ناگهان چشمشان به آن جوان افتاد كه بين دو صخره ايستاده در حالي كه دستهايش را به گردن بسته و صورتش سياه شده و از شدت گريه پلكي به چشمانش نمانده و ميگويد:
«اي سيد من! تو آفرينش مرا نيكو ساختي و چهرهام را زيبا نمودي، كاش ميدانستم عاقبت كارم چه خواهد شد؟
آيا مرا در آتش خواهي افكند تا مرا بسوزاند و يا در جوار خود مرا جاي خواهي داد؟ بارالها! تو بسيار به من نيكي نمودي و نعمتهاي بسياري به من عنايت كردي،
كاش ميدانستم سرانجام من چه خواهد شد،
آيا به بهشت دعوت ميشوم و يا به آتش رانده خواهم شد؟
بارالها! گناهانم از آسمانها و زمين و از كرسي واسعتر و از عرش عظيم تو بزرگتر است، كاش ميدانستم آيا گناهان مرا ميآمرزي؟
يا اين كه به واسطة آنها در قيامت رسوا و مفتضح خواهي ساخت؟
رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ نزديك شد و دو دستش را از گردنش باز نمود و خاكها را از سر و روي او پاك كرد و فرمود:
بشارت باد تو را كه تو از آزاد شدگان از آتش هستي. سپس رو به اصحاب خود نموده و فرمود: گناهان خود را همچون بهلول تدارك كنيد.[2]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . آل عمران (2) آية 135 و 136.
[2] . ميرزا جواد ملكي تبريزي (ره)، اسرار الصلوة، ص 92 - 96؛ منهج الصادقين، ج 8، ص 109؛ امالي صدوق، مجلس 11. ص 27؛ تفسير صافي، ج 1، ص 382.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: بازگشت از بيراهه
بيداري فرزند جوان
يكي از صالحان به فرزند خود گفت:
مرا به تو حاجتي است، پسر گفت: هر چه بفرمايي اطاعت ميكنم، پدر گفت: شب كه به منزل ميآيي هر چه از هنگام خارج شدن از منزل گفتهاي و هر چه كردهاي
براي من نقل كن.
پسر قبول كرد، شب كه آمد، شروع به نقل كرد تا رسيد به حرفهاي زشتي كه زده بود و كارهاي ناروايي كه انجام داده بود،
از پدر خجالت كشيد كه بگويد؛ دست پدر را بوسيد و گريه كرد و گفت: اي پدر از اين حاجت بگذر و جز آن هر چه بفرمايي اطاعت ميكنم، زيرا از تو حجالت ميكشم.
پدر فرمود: اي پسر! من بندة ضعيف و عاجزم، از من خجالت ميكشي ولي فردا در محضر رب العالمين چه خواهي كرد؟ اين موعظه باعث بيداري و توبه آن جوان گرديد.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . شهيد دستغيب، حقايقي از قرآن (تفسير سورة قمر)، ص 22 . 23.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: بازگشت از بيراهه
خدايا! قلب او را پاك گردان
روزي جواني نزد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ آمد و با كمال گستاخي گفت: اي پيامبر خدا آيا به من اجازه ميدهي زنا كنم؟
با گفتن اين سخن، فرياد مردم بلند شد و از گوشه و كنار به او اعتراض كردند، ولي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ با كمال ملايمت و اخلاق نيك به
جوان فرمود: نزديك بيا، جوان نزديك آمد و در كنار پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ نشست،
حضرت مثل يك دوست از او پرسيد: آيا دوست داري با مادر تو چنين كنند؟
گفت: نه فدايت شوم، فرمود: همين طور مردم راضي نيستند با مادرشان چنين شود، بگو ببينم آيا دوست داري با دختر تو چنين كنند؟
گفت: نه فدايت شوم، فرمود: همين طور مردم دربارة دخترانشان راضي نيستند، بگو ببينم آيا براي خواهرت ميپسندي؟
جوان مجدداً انكار كرد (و از سؤال خود بكلي پشيمان شد).
پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ سپس دست بر سينة او گذاشت و در حق او دعا كرد و فرمود:
«خدايا قلب او را پاك گردان و گناه او را ببخش و دامان او را از آلودگي و بيعفتي حفظ كن.»
جوان از حرفي كه زده بود پشيمان شد و توبه نمود و از آن به بعد، زشتترين كار در نزد اين جوان، زنا بود.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . تفسير المنار، ذيل آية 104 آل عمران، (به نقل از داستانها و پندها، ج 3، ص 137).
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: بازگشت از بيراهه
آتش فروزان
پادشاهي دختر جواني داشت نازدانه كه او را بسيار دوست ميداشت. مطربان و سازندگان و نوازندگاني را امر كرده بود كه نزد او بروند و او
را سرگرم عيش و طرب بنمايند. روزي عابدي در همسايگي او اين آيه را خواند:
« يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ؛[1]
اي كساني كه ايمان آوردهايد، نگاه داريد جان و اهل خود را از آتشي كه افزوندة آن، مردمان (كافر) و سنگ است».
دختر گفت: خاموش شويد، عابد دوباره آيه را خواند، دختر جامه دريده، شروع به جزع و بيتابي كرد؛ پدر آمد و او را در كنار گرفت و گفت: تو را چه شده؟
دختر گفت: تو را به خدا آيا خدا را آتشي است كه آتش گيرة آن مردم و سنگها ميباشند؟ پدرش پاسخ داد: آري، دختر گفت: اي بيامانت!
چرا مرا خبر ننمودي؟ به خدا طعام خوش نخورم و جامة نرم نپوشم تا بدانم كه اهل بهشتم يا دوزخ.[2]
خـداونـدا! من عبـد گنهـكـار
اسير نفس بدانديش و بــدكار
مرا شرم آيد از گفتار و كـردار
تويي و من، من عاصي تو غفار
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . تحريم (66) آية 60.
[2] . تفسير اثناعشري، ج 1، ص 62 (به نقل از نمونههايي از تأثير و تفوذ قرآن، ص 170).
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: بازگشت از بيراهه
جوان خدا ترس
منصور عمار گويد: سالي به حج ميرفتم، شبي در كوچههاي كوفه گردش ميكردم، صدايي از خانهاي شنيدم كه ميگفت:
«خدايا به عزت و جلالت قسم اين معصيت كه نمودم، مخالفت تو را نخواستم و به عذاب تو جاهل نبودم، لكن گناهي عارض شد و مغرور گرديدم،
خدايا! مرا از عذاب تو كه رهاند، اگر از رحمت تو دستم بريده شود، چه كنم؟».
منصور گويد: خواستم او را امتحان كنم (كه آيا توبة واقعي كرده يا نه)، از شكاف در اين آيه را تلاوت نمودم:
«يا أيها الذين آمنوا قوا أنفسكم و ...» نعرهاي زد، ساعتي اضطراب كرد و سپس ساكت شد.
خانه را نشان نمودم؛ صبح آمدم، ديدم جنازهاي آن جاست و پيره زني رفت و آمد ميكرد. پرسيدم: جنازة كيست؟
گفت: جواني خدا ترس و از اولاد رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ بود، ديشب در مناجات، مردي آيه قرآن تلاوت نمود، ساعتي مضطرب گرديد و از دنيا رفت.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . الشاه عبالعظيمي، تفسير الثناعشري، ج 13، ص227.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: بازگشت از بيراهه
توبهاي كه ملائكه را به گريه درآورد
روزي حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ در ميان اصحاب بودند كه جواني آمد و عرض نمود: يا اميرالمؤمنين با پسري لواط نمودهام، پاكم كن
(يعني بر من حد جاري نما)، حضرت فرمود:
برو به خانهات، شايد سودايي در طبيعتت حركت كرده باشد، (چون به سبب احتمال شبهه، حد ساقط ميشود لذا فرمود: شايد حواست حاضر نيست و اقرارت از روي
كمال و عقل و شعور نيست).
جوان روز ديگر آمد و همان را اقرار نمود و خواهش اجراي حد كرد. حضرت فرمود: به منزلت برگرد، شايد سودايي در طبيعتت حركت كرده و چنين اقرار ميكني،
تا آن كه سه مرتبه بازگشته و همان طور اقرار و سپس خواهش را تكرار ميكرد.
در مرتبة چهارم حضرت فرمود: پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ در اين واقعه سه حكم فرموده، هر يك را ميخواهي اختيار كن، پرسيد: آن سه كيفر چيست؟
فرمود: يك ضربت شمشير به او ميزنند تا هر چه قدر كه كارگر شود؛ يا او را دست و پا بسته از بالاي كوه پرت ميكنند و سوم اين كه، با آتش پيكرش را بسوزانند.
پرسيد: كدام كيفر سختتر است؟ فرمود: با آتش سوختن؛ عرض كرد: من همان را انتخاب كردم، فرمود: پس آماده شو! عرض كرد: بسيار خوب،
ولي قبلاً ميخواهم دو ركعت نماز بخوانم، حضرت اجازه دادند و جوان شروع كرد به نماز خواندن و دو ركعت نماز خواند و بعد از تشهد و سلام گفت:
«خدايا تو ميداني چه گناهي انجام دادهام، اكنون بيمناكم، آمدم خدمت وصي پيغمبر و پسر عمويش و از او درخواست كردم مرا پاك كند، بين سه كيفر مخيرم كرد؛ خدايا!
من آنچه سختتر بود، برگزيدم؛ خدايا! از تو ميخواهم، اين كيفرم را كفارة گناهم قرار دهي و مرا به آتش جهنم نسوزاني. آن گاه با اشك جاري حركت كرد
و داخل گودالي شد كه، برايش كنده بودند. لهيب و شرارة آتش را به چشم ميديد كه چگونه زبانه ميكشد.
اشك از چشمان علي ـ عليه السلام ـ و تمام اصحاب جاري شد، حضرت به او فرمود: از جاي خود برخيز، ملائكه آسمان و زمين را به گريه درآوردي،
خدا توبهات را پذيرفت، ديگر كاري از كارهاي گذشتهات را تكرار نكن.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ثقة الاسلام كليني، فروع كافي، ج 7، ص 207.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: بازگشت از بيراهه
مهاجر الي الله
فضيل عياض در آغاز كار (جواني) راهزن خطرناكي بود كه همة مردم از او وحشت داشتند، او جواني خشن و بيرحم بود و بين سرخس و ابيورد راهزني ميكرد.
روزي از نزديكي يك آبادي ميگذشت دختركي را ديد و نسبت به او علاقه مند شد، عشق سوزان دخترك، فضيل را وادار كرد كه شب هنگام از ديوار خانة او بالا رود
و تصميم داشت به هر قيمتي كه شده به وصال او نايل گردد.
در اين هنگام بود كه از يكي از خانههاي اطراف شخص بيدار دلي، مشغول تلاوت قرآن بود و به اين آيه رسيد:
«أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ؛[1] آيا براي كساني كه ايمان آوردند، وقت آن نرسيده كه قلوب آنان براي ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده خاشع گردد».
اين آيه همچون تيري بر قلب آلوده، فضيل نشست، درد و سوزي در درون دل احساس كرد، تكان عجيبي خورد، اندكي در فكر فرو رفت؛ اين كيست كه سخن ميگويد؟
و به چه كسي اين پيام را ميدهد؟ به من ميگويد اي فضيل! «آيا وقت آن نرسيده كه بيدار شوي، از اين راه خطا برگردي،
از اين آلودگي خود را بشويي و دست به دامن توبه بزني؟» ناگهان صداي فضيل بلند شد و پيوسته ميگفت:
بلي والله قَدْ آنَ، بلي والله قَدْ آن، به خدا سوگند وقت آن رسيده است. به خدا سوگند وقت آن رسيده است.
او تصميم نهايي خودش را گرفته بود و با يك جهش برق آسا از صف اشقيا بيرون پريد، و در صوف سعدا جاي گرفت. به عقب برگشت و از ديوار بام فرود آمد،
و به خرابهاي وارد شد كه جمعي از كاروانيان آنجا بودند، و براي حركت به سوي مقصد با يكديگر مشورت ميكردند، ميگفتند: فضيل و دار و دستهاش در راهند،
اگر برويم راه را ميبندند و ثروت ما را به غارت خواهند برد.
فضيل تكاني خورد و خود را سخت ملامت كرد و گفت: چه بد مردي هستم!
اين چه شقاوت است كه به من رو آورده؟ در دل شب به قصد گناه از خانه بيرون آمدهام، و قومي مسلمان از بيم من به كنج اين خرابه گريختهاند!
رو به سوي آسمان كرد و با دلي توبه كار اين سخنان را به زبان جاري ساخت:
«اللهم إني تبت إليك و جعلت توبتي اليك جوار بيتكم الحرام؛ خداوندا من به سوي تو، توبه و بازگشت كردم، و توبة خود را اين قرار ميدهم كه پيوسته در جوار خانة تو باشم،
خدايا از بدكاري خود در رنجم، و از ناكسي در فغانم، درد مرا درمان كن، اي درمان كنندة همة دردها، و اي پاك و منزه از همة عيبها؛
اي بينياز از خدمت من، و اي بينقصان از خيانت من، مرا به رحمتت ببخشاي، و مرا كه اسير بندة هواي خويشم از اين بند رهايي بخش.
خداوند دعاي او را مستجاب نمود، و به او عنايت فرمود، و از آن جا بازگشت و به سوي مكه آمد، سالها در آنجا مجاور بود و از جملة اوليا گشت.[2]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . حديد (57) آية 16.
[2] . توبه ، ص 340 و 341؛ و فيات الأعيان، ج 3، ص 215؛ تذكرة الآولياء، ص 71؛ گفتارهاي معنوي، ص 261؛ سفينة البحار، ج 2، ص 369.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: بازگشت از بيراهه
فرار از آتش دوزخ
رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ به عيادت جوان بيماري آمدند و از او احوال پرسي كرده و فرمودند: جريان بيماري تو چيست؟
آن جوان گفت: شما نماز مغرب را براي ما خوانديد، و در نماز سورة قارعه را قرائت فرموديد، پس از آن من گفتم: بار خدايا! اگر براي من در نزد تو گناهي است
كه ميخواهي مرا، به خاطر آن در آخرت عذاب كني، آن عذاب را زودتر در اين جهان پيش آور و به آخرت نينداز؛ با گفتن اين جمله، به حال بيماري و ناراحتي
افتادم و به اين حالت در آمدم و اين چنين كه ميبينيد، شدم.
رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمودند: بد چيزي گفتي، چرا نگفتي:
« رَبَّنا آتِنا في الدُّنْيا حَسَنَةً و في الآخِرةِ حَسَنَةً وَ قِنا عذابَ النّار؛ پروردگارا! عطا كن به ما، در دنيا و در آخرت حسنه و خوبي را و ما را از آتش نگهداري فرما».
آن گاه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ براي او دعا كردند.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سفينة البحار، ج 2، ص 208.