حکایاتی از مولایمان باقرالعلوم(ع)
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
حکایاتی از مولایمان باقرالعلوم(ع)
تسليم
گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، ديدند امام بچهاى دارد مريض است و حضرت در مرض او بسيار ناراحت و بى آرام است.
آنها پيش خود گفتند: خدا نكند كه اين كودك بميرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مىرود. در اين ميان شيون زنان بلند شد،
معلوم شد كه كودك از دنيا رفت، بعد از اندكى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قيافهاش باز بود.
گفتند: خدا ما را فداى تو كند، شما در حالى بوديد كه ما فكر مىكرديم اگر اتفاقى بيافتد شما به وضعى درآييد كه موجب غصه ما باشد!! ولى مىبينيم كه قضيه بعكس شد؟
امام صلوات الله عليه فرمود: ما دوست مىداريم كه محبوب و عزيز ما در عافيت باشد، و چون قضاى خدا بيايد تسلم آن كار مىشويم كه خدا دوست داشته است:
«فقال لهم: انا نحب ان نعافى فيمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فيمايحب»
كافى: ج 3 ص 226.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: حکایاتی از مولایمان باقرالعلوم(ع)
بخاطر باطل، دست از حق نكشيد
زرارة بن اعين گويد: ابو جعفر امام باقر (ع) در تشييع جنازهاى از قريش حاضر شدند، من نيز در خدمتش بودم، عطاء بن ابى رباح از جمله حاضران بود،
زنى در پشت جنازه ضجه مىكشيد و ناله مىكرد، عطاء به آن زن گفت: ساكت شو و صدايت بلند نشود وگرنه من بر مىگردم، زن ساكت نشده، عطا برگشت.
من به امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟
گفتم: زن ساكت نشد او نيز برگشت. حضرت فرمود: به تشييع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلى را با حق ديديم و بخاطر باطل، دست از
حق بركشيديم حق مسلمان را ادا نكردهايم .
چون نماز ميت خوانده شد، ولىّ ميت به امام عرض كرد: برگرديد خدا شما را رحمت كند، كه آمدن، شمارا ناراحت مىكند، امام برگشت،
من به او گفتم: صاحب جنازه اجازه دادند برگرديد، من هم با شما كار خصوصى دارم، فرمود: به راهت ادامهبده ما با اجازه او نيامدهايم تا با اجازه او برگرديم.
بلكه از اين عمل خواستهايم به اجر و فضل خدا برسيم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد همان قدر اجر مىبرد. 2
عطاء بن ابى رباح از آخوندهاى دربارى بود كه بنى اميه بسيار تعظيمش مىكردند، حتى در ميان مردم جار مىزدند: كسى جز عطاء حق فتوا دادن ندارد
اگر او نباشد عبدالله بن ابى نجيح فتوا خواهد داد، عطاء يك چشم، پهن بينى، و بسيار سياه رنگ بود چنانكه ابن جوزى در تاريخش گفته است (مرآت العقول)
يعنى ظاهرش مثل باطنش چركين و تنفر آور بود. اين گونه ناكسان بودند كه خانههاى وحى را به صورت خرابهها در آورده و مردم را از سعادت باز داشتند
و با روسياهى خداى خويش را ملاقات كردند.
اين مطلب نيز قابل دقت است كه منصور خليفه ستمگر عباسى مالك بن انس را در مكه ملاقات كرد، و از او در بسيارى از مسائل سؤالهاى و از فشارى كه عامل مدينه
به او وارد آورده بود، اعتذار نمود و گفت: كتابى بنويس كه مردم را وادار به عمل به آن كنم، تا نظام واحد شريعتى بوجود آيد و همه بر يك مفتى گرد آيند،
ولى بشرط آن كه از على بن ابى طالب در آن كتاب چيزى نقل نكنى، مالك به شرط او عمل كرد و در «موطّأ» چيزى از على (ع) نقل نكرد.
(الامام الصادق و المذاهب الاربعه: ج 2 ص 555).
كافى: ج 3 ص 171 - 172.