بسم الله الرحمن الرحيم
معجزات پيامبر اسلام -صلي الله عليه و اله -
برخي از مستشرقين و کشيشان مسيحي به شکل اعتراض بر قرآن و بر پيغمبر ما مسئلهاي را طرح کردهاند که بعضي از نويسندگان اسلام هم؛ نه به آن شکل؛ بلکه به شکل ديگري مطرح نموده و کم و بيش مدعاي آنها را قبول کردهاند. و آن مسئله؛ معجزات پيغمبر اسلام است.
مسيحيها به اين شکل مسئله مطرح کردهاند که: از خود قرآن استنباط ميشود که پيامبر اسلام در مقابل تقاضاي معجزه که از او ميشد امتناع ميورزيد و خود قرآن بر اين مطلب دلالت صريح دارد که حتي بوي انکار سخت نسبتبه معجزه ميدهد. و آياتي هم بر اين مطلب شاهد آوردهاند که ما در آينده نزديک به آن اشاره ميکنيم.
بعضي از نويسندگان اسلامي در عصر اخير اين مطبب را به اين شکل توجيه کردهاند که:
اساسا معجزه مربوط به دورههاي کودکي بشر يعني دورههائي است که بشر هنوز مراحل توحش را ميگذراند؛ و به مرحله علم و تعقل و منطق پا ننهاده بود. و لذا چون از طريق علمي و منطقي ممکن نبود که مسائل را با انسانها مطرح نمود از اين نظر پيامبران گذشته معجزه ميآوردند.
و بعبارت ديگر بشر همانند کودک بود و کودک حرف منطقي و استدلالي سرش نميشود و ناچار به قول شاعر:
چونکه با کودک سر و کارت فتاد
پس زبان کودکي بايد گشاد
معجزه زبان کودکي است براي کودکها؛ يعني مردم اعصار گذشته؛ ولي همين که بشر به مرحله بلوغ فکري رسيد که بتوان با زبان علم و منطق و استدلال با او سخن گفت ديگر نيازي به معجزه نيست. بلکه همين که پيامبري مبعوث شد و طرحي اصلاحي به بشر عرضه کرد و قوانيني براي بشر و حرکت تکاملي او پيشنهاد نمود، بشر داراي درک و عقل و منطق بلافاصله آن را ميپذيرد و تسليم او ميگردد.
پيامبر اسلام تفاوتش با همه پيغمبران گذشته در اين جهت است که ظهور پيغمبر مقارن است، از نظر تاريخ جهان؛ با دوره تحول بشر از توحش به تفکر.
اقبال لاهوري تعبير مشابه اين دارد که ميگويد:
پيامبر اسلام در يک مقطع تاريخي قرار گرفته است که گذشتهاش تعلق دارد به دوره کودکي و توحش بشر و آيندهاش تعلق دارد به دوره علم و منطق بشريت.
به اين دليل ماهيت وحي پيغمبر آخر الزمان با وحيهاي ديگر تفاوت دارد. و اصولا پيغمبر اسلام آمد براي اينکه مردم را وارد مرحله تعقل و منطق کند.
اقبال لاهوري قريب به اين مضمون ادامه ميدهد که:
پيغمبر اسلام از نظر منشا کار که وحي است تعلق دارد به دوره گذشته و از نظر روح رسالتش که دعوت به عقل و منطق و علم و تجربه و آزمايش و پند گرفتن از تاريخ است؛ تعلق دارد به دوره آينده.
از نظر اقبال فلسفه ختم نبوت هم همين است. يعني بيان گذشته دو مطلب را بدنبال خود نتيجه ميدهد.
يکي ختم نبوت و دوم بينيازي از معجزه. يعني با آمدن اين نوع نبوت و رسالت که نبوت و رسالت ختميه است نه بعد از اين زمينهاي براي نبوت و رسالت ديگري است و نه ديگر نيازي به معجزه است، زيرا معجزه مربوط به دورههاي گذشته بوده است.
اين بياني است که اقبال طرح کرده و بعضي از نويسندگان اسلامي نيز آن را پيروي نمودهاند.
ما اينک در آن مقام نيستيم که مفصلا در اين زمينه بحث کنيم ولي اجمالا ميگوييم: در فلسفهاي که اينها ختم نبوت ذکر کردهاند، اشتباه بسيار بزرگي مرتکب شدهاند.
اشتباه نکنيد؛ نميخواهيم بگوييم اقبال ختم نبوت را انکار کرده! (چنان که بعضي اين اشتباه را کردهاند)، خير، برعکس؛ اقبال ختم نبوت را قبول دارد ولي توجيهي که براي ختم نبوت ذکر کردهدرست نيست.
فلسفهاي که او ذکر ميکند درست بر خلاف متصورش نتيجه ميدهد. او ميخواهد با اين توجيه ختم نبوت را اثبات کند؛ اما متاسفانه؛ اگر آن حرف درست باشد ختم ديانت نتيجه ميدهد!! نه ختم نبوت.
ما اکنون در اين قسمت بحث نميکنيم بلکه بحث ما درباره معجزه است....
معجزات پيامبر اسلام -صلي الله عليه و اله وسلم-
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
Re: معجزات پيامبر اسلام -صلي الله عليه و اله وسلم-
گفتار نويسندگان مزبور شامل دو مطلب است:
مطلب اول اينکه در دوره بلوغ فکري بشر؛ اساسا نيازي به معجزه نيست.
دوم اينکه بهمين جهت اسلام بشهادت آياتي از قرآن همواره از آوردن معجزه امتناع ميورزيد، و اين هر دو قسمت لازم است مورد بحث قرار گيرد.
اما قسمت اول - اين مطلب صحيح نيست که در دوره بلوغ فکري بشر، نيازي به معجزه نيست. زيرا همانطور که قبلا گفتيم قرآن تعبير به معجزه نميکند بلکه هميشه به «آيه» تعبير ميکند.
آيت؛ يعني نشانه، نشانه چي؟ نشانه اينکه گفتههاي اين شخص گفته خودش نيست، گفته خدا است.
يک وقت است که يک پيغمبر فقط حرفهاي منطقي براي مردم ميزند يعني حرفهائي که آنها را با دلائلي که مسائلي علمي را ثابت ميکند ميتوان اثبات کرد. با برهان و يا با تجربه و آزمايش راه اثبات دارد.
در اين صورت چه ميشود؟ تازه ميشود يک حکيم، يک دانشمند خيلي بزرگ، ولي فرق است ميان حکيم و دانشمند و فيلسوف، با پيغمبر.
دانشمند و فيلسوف حرفهايشان در سطح حرفهاي بشري است ولي پيغمبران بيش از اين را ميخواهند بگويند.
پيغمبران علاوه بر اين جهت که حرفهايشان منطقي و عقلائي است حرف ديگري دارند و آن اين است که ميگويند اين حرفهاي ما مال نيست، بلکه بما گفته شده است و ما ميگوييم:
قل انما انا بشرمثلکم يوحي الي.
يعني اينها که ميگويم اينطور نيست که شب نشستهام فکر کردهام منتهي مغز من از مغزهاي ديگر بزرگتر است، خير؛ اينها گفتههاي خداست که به من وحي شده است.
نزل به الروح الامين علي قلبک لتکون من المنذرين.
من يک زبان دارم رو به شما، روح من از باطنش به جاي ديگر اتصال دارد، از آنجا به من گفته ميشود من هم به شما ابلاغ ميکنم.
اصلا من پيام آورم؛ من پيام خدا را به شما ميرسانم نه حرف خودم را همه بحثها سر پيامآوري است من رسول و نبي هستم يعني فرستاده هستم و پيام ديگري را ميرسانم.
فرض کنيد يک وقتي آقاي سقراط ميگويد که من چنين فلسفهاي را در اخلاق دارم. وقتي ما حرفهاي سقراط را منطقي ديدم ميپزيرم.
اما سقراط گفت اين حرفهايي که من ميگوييم حرف من نيست پيام خداست و من پيام خدا را به شما ابلاغ ميکنم، آنوقت ميگوييم اين را ديگر بايد اثبات کني. به صرف اينکه حرفهاي تو منطقي است؛ دليل نميشود که اين حرفها مال خدا باشد، منطقي بودن حرف يک مسئله است و مال خود اين شخص نبودن و مال خدا بودن و تضمين خدائي داشتن؛ و قهرا اطاعتش پاداش خدائي داشتن و مخالفتش کيفر خدائي داشتن، مسئله ديگري است.
بسياري افراد حرف منطقي ميزنند ولي اگر ما اطاعت نکرديم مسئله مهمي نيست. ولي آن کسي که ميگويد اين حرف من نيست حرف خداست اگر اطاعت نکنيم خدا را تمرد کردهايم. و اگر اطاعت کنيم خدا را پرستش کردهايم.
بنابراين درست است که پيغمبر در دوره بلوغ فکري ميتواند حرفهاي خودش را با دليل منطق براي مردم ثابت کند، يعني بگويد: اي مردم فکر کنيد تعقل کنيد درستي حرفهاي من را بيابيد، اما درستي حرفهاي او يک مطلب است و اينکه از جانب خداست مسئله ديگر.
يک وقت پيغمبر اسلام ميآيد ميگويد: آقا شراب نخوريد؛ شراب برايتان مضر است رجس است پليدي استبعد ميگويد؛ خوب حالا دليلش را ميخواهيد، نگاه کنيد به اين شرابخوارهايي که يک مدت زيادي شراب ميخورند و دائم الخمرند چه به سرشان ميآيد. به سر اعصابشان و جهاز هاضمهشان چه ميآيد؟ کبدشان چه حالي پيدا ميکند؟ برويد و تجربه کنيد ببينيد آنهايي که مشورب ميخورند و مست ميشوند بر سر جامعه چه ميآورند؟ تجربه از اين بالاتر نميشود. آمار جناياتي که ناشي از مشروب خواري است دليل بر بدي مشروب است.
مردمي اگر اهل عقل و منطق باشند، خوب ميفهمند که اين دستور بسيا منطقي است و نبايد مشروب خورد.
ولي باز اين مطلب که اين پيام خداست؛ مسئله ديگري است پس در دوره بلوغ فکري هم ولو صحت تمام گفتههاي پيغمبر را برهان علمي و عقلي درک کنيم؛ باز اگر بخواهيم پيام آوري او را تصديق کنيم؛ احتياج به معجزه دارد.
تا اينجا مربوط به مطلب اول.
مطلب اول اينکه در دوره بلوغ فکري بشر؛ اساسا نيازي به معجزه نيست.
دوم اينکه بهمين جهت اسلام بشهادت آياتي از قرآن همواره از آوردن معجزه امتناع ميورزيد، و اين هر دو قسمت لازم است مورد بحث قرار گيرد.
اما قسمت اول - اين مطلب صحيح نيست که در دوره بلوغ فکري بشر، نيازي به معجزه نيست. زيرا همانطور که قبلا گفتيم قرآن تعبير به معجزه نميکند بلکه هميشه به «آيه» تعبير ميکند.
آيت؛ يعني نشانه، نشانه چي؟ نشانه اينکه گفتههاي اين شخص گفته خودش نيست، گفته خدا است.
يک وقت است که يک پيغمبر فقط حرفهاي منطقي براي مردم ميزند يعني حرفهائي که آنها را با دلائلي که مسائلي علمي را ثابت ميکند ميتوان اثبات کرد. با برهان و يا با تجربه و آزمايش راه اثبات دارد.
در اين صورت چه ميشود؟ تازه ميشود يک حکيم، يک دانشمند خيلي بزرگ، ولي فرق است ميان حکيم و دانشمند و فيلسوف، با پيغمبر.
دانشمند و فيلسوف حرفهايشان در سطح حرفهاي بشري است ولي پيغمبران بيش از اين را ميخواهند بگويند.
پيغمبران علاوه بر اين جهت که حرفهايشان منطقي و عقلائي است حرف ديگري دارند و آن اين است که ميگويند اين حرفهاي ما مال نيست، بلکه بما گفته شده است و ما ميگوييم:
قل انما انا بشرمثلکم يوحي الي.
يعني اينها که ميگويم اينطور نيست که شب نشستهام فکر کردهام منتهي مغز من از مغزهاي ديگر بزرگتر است، خير؛ اينها گفتههاي خداست که به من وحي شده است.
نزل به الروح الامين علي قلبک لتکون من المنذرين.
من يک زبان دارم رو به شما، روح من از باطنش به جاي ديگر اتصال دارد، از آنجا به من گفته ميشود من هم به شما ابلاغ ميکنم.
اصلا من پيام آورم؛ من پيام خدا را به شما ميرسانم نه حرف خودم را همه بحثها سر پيامآوري است من رسول و نبي هستم يعني فرستاده هستم و پيام ديگري را ميرسانم.
فرض کنيد يک وقتي آقاي سقراط ميگويد که من چنين فلسفهاي را در اخلاق دارم. وقتي ما حرفهاي سقراط را منطقي ديدم ميپزيرم.
اما سقراط گفت اين حرفهايي که من ميگوييم حرف من نيست پيام خداست و من پيام خدا را به شما ابلاغ ميکنم، آنوقت ميگوييم اين را ديگر بايد اثبات کني. به صرف اينکه حرفهاي تو منطقي است؛ دليل نميشود که اين حرفها مال خدا باشد، منطقي بودن حرف يک مسئله است و مال خود اين شخص نبودن و مال خدا بودن و تضمين خدائي داشتن؛ و قهرا اطاعتش پاداش خدائي داشتن و مخالفتش کيفر خدائي داشتن، مسئله ديگري است.
بسياري افراد حرف منطقي ميزنند ولي اگر ما اطاعت نکرديم مسئله مهمي نيست. ولي آن کسي که ميگويد اين حرف من نيست حرف خداست اگر اطاعت نکنيم خدا را تمرد کردهايم. و اگر اطاعت کنيم خدا را پرستش کردهايم.
بنابراين درست است که پيغمبر در دوره بلوغ فکري ميتواند حرفهاي خودش را با دليل منطق براي مردم ثابت کند، يعني بگويد: اي مردم فکر کنيد تعقل کنيد درستي حرفهاي من را بيابيد، اما درستي حرفهاي او يک مطلب است و اينکه از جانب خداست مسئله ديگر.
يک وقت پيغمبر اسلام ميآيد ميگويد: آقا شراب نخوريد؛ شراب برايتان مضر است رجس است پليدي استبعد ميگويد؛ خوب حالا دليلش را ميخواهيد، نگاه کنيد به اين شرابخوارهايي که يک مدت زيادي شراب ميخورند و دائم الخمرند چه به سرشان ميآيد. به سر اعصابشان و جهاز هاضمهشان چه ميآيد؟ کبدشان چه حالي پيدا ميکند؟ برويد و تجربه کنيد ببينيد آنهايي که مشورب ميخورند و مست ميشوند بر سر جامعه چه ميآورند؟ تجربه از اين بالاتر نميشود. آمار جناياتي که ناشي از مشروب خواري است دليل بر بدي مشروب است.
مردمي اگر اهل عقل و منطق باشند، خوب ميفهمند که اين دستور بسيا منطقي است و نبايد مشروب خورد.
ولي باز اين مطلب که اين پيام خداست؛ مسئله ديگري است پس در دوره بلوغ فکري هم ولو صحت تمام گفتههاي پيغمبر را برهان علمي و عقلي درک کنيم؛ باز اگر بخواهيم پيام آوري او را تصديق کنيم؛ احتياج به معجزه دارد.
تا اينجا مربوط به مطلب اول.
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
Re: معجزات پيامبر اسلام -صلي الله عليه و اله وسلم-
اما مطلب دوم
همانطور که اشاره شد آنها مدعي هستند که پيغمبر اکرم (ص) بشهادت قرآن مجيد همواره از آوردن معجزه خودداري کرده است و اين نشان ميدهد که هيچگاه معجزهاي نداشته است.
براي اين منظور آياتي را نقل کردهاند که از همه روشنتر آيه سوره اسراء است که ميفرمايد:
و قالوا لن تؤمن لک حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا، او تکون لک جنة من نخيل و عنب، فتفجر الانهار خلالها تفجيرا، او تسقط السماء کما زعمت علينا کسفا او تاتي بالله و الملئکة قبيلا. او يکون لک بيت من زخرف او ترقي في السماء و لن نؤمن لرقيک حتي تنزل علينا کتابا نقرؤه، قل سبحان ربي هل کنت الا بشرا رسولا.
مکه سرزمين بي آب و علف و خشکي است آب جاري در مکه آن زمان نبوده اين مقدار آب جاري هم که الان هست و در مني و عرفات از آن استفاده ميکنند مقدار بيشترش نهر طائف است. طائف در دوازده فرسخي جنوب مکه است که زبيده، زن هارون الرشيد خليفه مقتدر که قهرا همه بيت المال مسلمين هم دراختيارش بوده؛ با پول فراواني کوه را شکافت و از طائف نهري به مکه جاري کرد. ولي در زمان پيغمبر اسلام (ص) اصلا آبي در مکه نبوده است جز همين آب زمزم. آنهم به اين مقدار فعلي نبوده بعدها کندهاند تا آب آن زيادتر شده است.
کفار قريش، مخالفين پيغمبر، گفتند ما به تو ايمان نميآوريم مگر آنکه:
1-از زمين چشمهاي براي ما بشکافي
2- چون مکه باغ و بستاني ندارد، تو در اينجا يک باغستاني داشته باشي که درخت انگور زيادي داشته و نهرهائي در وسط آن جاري باشد.
3-يا اينکه همانطوريکه گمان ميکني و ادعا ميکني در قيامت عالم دگرگون ميشود و زمين و آسمان در يکديگر فرو ميروند. حالاهم تو کاري کني که آسمان بر سر ما فرو ريزد.
4- يا خدا و فرشتگان را از آسمان پائين آوري و آنها جلوي ما تو را تاييد کنند.
5- يا مالک يک خانه پر از پول باشي.
6- و يا به آسمان بالاروي و از آنجا نامهاي براي ما بياوري يک نامه خطاب به ما (که نبوت تو را گواهي نمايد.)
اينها شرايطي است که ما براي ايمان آوردن به تو داريم.
قل سبحان ربي هل کنت الابشرا رسولا.
بگو سبحان الله شما چه ميخواهيد از من آيا من جز يک بشر که پيامبر است چيز ديگر هستم؟
اينها به جمله آخر استدلال کرده و ميگويند:
کفار شش نوع معجزه از پيغمبر مطالبه کردند پيغمبر جواب داد: سبحان الله! يعني چه؟ اين چه تقاضائي است که از من ميکنيد؟ تقاضاي معجزه يعني چه؟ من اساسا قدرت برآوردن تقاضايتان را ندارم.
اين آيه است که هم مورد استدلال مسيحيان قرار گرفته نسبت به اينکه پيغمبر اسلام معجزه نداشت و هم مورد استناد عدهاي از روشنفکران براي اين جهت که معجزه مربوط به دوره کودکي بشر است و پيغمبر اسلام چون تعلق به دوره بلوغ فکري داشته است از آوردن معجزه امتناع ميکرده است.
ولي هر دو مطلب درست نيست و اينجاست که ما بايد مطالب را بشکافيم.
ما قبلا گفتيم که معجزه يک امر محال نيست محال يعني چيزهايي که عقلا ناشدني ااست؛ پوچ است حتي کساي که قدرت لايتناهي هم داشنه باشد باز امر محال ايجاد نشدني است نه اينکه او نميتواند خير بلکه آن امر وجود پذير نيست زيرا آن عين نيستي است عين پوچي است چيزي است که حقيقتش عين نيستي است ديگر نميتواند هستي يابد.
پس تقاضاي معجزه غير از تقاضاي يک امر محال است زيرا چنانکه گفتيم معجزه يعني امري که بر خلاف ناموس جاري طبيعت است ولي در ذات خود امري است ممکن که فقط نياز به يک قدرت ماوراء طبيعي دارد. اين يک مطلب.
مطلب ديگر اينکه:
گفتيم همه پيامبران بايد معجزه داشته باشند فقط بعنوان يک آيه و دليل براي صحت مدعاي خود که او از طرف خداست. و همين مقدار کافي است ولي آيا پيغمبر عموما ملزمند که هرچه مردم تقاضا کردند آنها انجام دهند؟ اگر اينطور باشد ميشود مثل مارگيرها و جادوگرها!!
پيغمبر آن مقدار معجزه ميآورد که ثابت شود او از طرف خداست و همينکه اتمام حجت شد ديگر هزار هم مردم تقاضاي معجزه بکنند؛ ميگويد اتمام حجت شد من ديگر ملزم نيستم که معجزه بياورم.
و به تعبير دانشمندان پيغمبران ملزم نيستند به اقتراحات مردم عمل کنند. يعن آنطور نيست که اگر بچهاش در خانه گريه ميکرده براي ساکت کردن بچه او را بغل کند و به پيش پيغمبر بياورد و بگويد اي پيغمبر خدا تو که ميتواني معجزه کني يک خورده معجزه کن اين بچه سرش گرم شود.!!
خير؛ معجزه دليل است براي اينکه آن آدمي که طالب حقيقت است حقيقت را بفهمند و درک کند که اين شخص فرستاده خداست و راستگوست و او موظف به عمل کردن است.
همانطور که اشاره شد آنها مدعي هستند که پيغمبر اکرم (ص) بشهادت قرآن مجيد همواره از آوردن معجزه خودداري کرده است و اين نشان ميدهد که هيچگاه معجزهاي نداشته است.
براي اين منظور آياتي را نقل کردهاند که از همه روشنتر آيه سوره اسراء است که ميفرمايد:
و قالوا لن تؤمن لک حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا، او تکون لک جنة من نخيل و عنب، فتفجر الانهار خلالها تفجيرا، او تسقط السماء کما زعمت علينا کسفا او تاتي بالله و الملئکة قبيلا. او يکون لک بيت من زخرف او ترقي في السماء و لن نؤمن لرقيک حتي تنزل علينا کتابا نقرؤه، قل سبحان ربي هل کنت الا بشرا رسولا.
مکه سرزمين بي آب و علف و خشکي است آب جاري در مکه آن زمان نبوده اين مقدار آب جاري هم که الان هست و در مني و عرفات از آن استفاده ميکنند مقدار بيشترش نهر طائف است. طائف در دوازده فرسخي جنوب مکه است که زبيده، زن هارون الرشيد خليفه مقتدر که قهرا همه بيت المال مسلمين هم دراختيارش بوده؛ با پول فراواني کوه را شکافت و از طائف نهري به مکه جاري کرد. ولي در زمان پيغمبر اسلام (ص) اصلا آبي در مکه نبوده است جز همين آب زمزم. آنهم به اين مقدار فعلي نبوده بعدها کندهاند تا آب آن زيادتر شده است.
کفار قريش، مخالفين پيغمبر، گفتند ما به تو ايمان نميآوريم مگر آنکه:
1-از زمين چشمهاي براي ما بشکافي
2- چون مکه باغ و بستاني ندارد، تو در اينجا يک باغستاني داشته باشي که درخت انگور زيادي داشته و نهرهائي در وسط آن جاري باشد.
3-يا اينکه همانطوريکه گمان ميکني و ادعا ميکني در قيامت عالم دگرگون ميشود و زمين و آسمان در يکديگر فرو ميروند. حالاهم تو کاري کني که آسمان بر سر ما فرو ريزد.
4- يا خدا و فرشتگان را از آسمان پائين آوري و آنها جلوي ما تو را تاييد کنند.
5- يا مالک يک خانه پر از پول باشي.
6- و يا به آسمان بالاروي و از آنجا نامهاي براي ما بياوري يک نامه خطاب به ما (که نبوت تو را گواهي نمايد.)
اينها شرايطي است که ما براي ايمان آوردن به تو داريم.
قل سبحان ربي هل کنت الابشرا رسولا.
بگو سبحان الله شما چه ميخواهيد از من آيا من جز يک بشر که پيامبر است چيز ديگر هستم؟
اينها به جمله آخر استدلال کرده و ميگويند:
کفار شش نوع معجزه از پيغمبر مطالبه کردند پيغمبر جواب داد: سبحان الله! يعني چه؟ اين چه تقاضائي است که از من ميکنيد؟ تقاضاي معجزه يعني چه؟ من اساسا قدرت برآوردن تقاضايتان را ندارم.
اين آيه است که هم مورد استدلال مسيحيان قرار گرفته نسبت به اينکه پيغمبر اسلام معجزه نداشت و هم مورد استناد عدهاي از روشنفکران براي اين جهت که معجزه مربوط به دوره کودکي بشر است و پيغمبر اسلام چون تعلق به دوره بلوغ فکري داشته است از آوردن معجزه امتناع ميکرده است.
ولي هر دو مطلب درست نيست و اينجاست که ما بايد مطالب را بشکافيم.
ما قبلا گفتيم که معجزه يک امر محال نيست محال يعني چيزهايي که عقلا ناشدني ااست؛ پوچ است حتي کساي که قدرت لايتناهي هم داشنه باشد باز امر محال ايجاد نشدني است نه اينکه او نميتواند خير بلکه آن امر وجود پذير نيست زيرا آن عين نيستي است عين پوچي است چيزي است که حقيقتش عين نيستي است ديگر نميتواند هستي يابد.
پس تقاضاي معجزه غير از تقاضاي يک امر محال است زيرا چنانکه گفتيم معجزه يعني امري که بر خلاف ناموس جاري طبيعت است ولي در ذات خود امري است ممکن که فقط نياز به يک قدرت ماوراء طبيعي دارد. اين يک مطلب.
مطلب ديگر اينکه:
گفتيم همه پيامبران بايد معجزه داشته باشند فقط بعنوان يک آيه و دليل براي صحت مدعاي خود که او از طرف خداست. و همين مقدار کافي است ولي آيا پيغمبر عموما ملزمند که هرچه مردم تقاضا کردند آنها انجام دهند؟ اگر اينطور باشد ميشود مثل مارگيرها و جادوگرها!!
پيغمبر آن مقدار معجزه ميآورد که ثابت شود او از طرف خداست و همينکه اتمام حجت شد ديگر هزار هم مردم تقاضاي معجزه بکنند؛ ميگويد اتمام حجت شد من ديگر ملزم نيستم که معجزه بياورم.
و به تعبير دانشمندان پيغمبران ملزم نيستند به اقتراحات مردم عمل کنند. يعن آنطور نيست که اگر بچهاش در خانه گريه ميکرده براي ساکت کردن بچه او را بغل کند و به پيش پيغمبر بياورد و بگويد اي پيغمبر خدا تو که ميتواني معجزه کني يک خورده معجزه کن اين بچه سرش گرم شود.!!
خير؛ معجزه دليل است براي اينکه آن آدمي که طالب حقيقت است حقيقت را بفهمند و درک کند که اين شخص فرستاده خداست و راستگوست و او موظف به عمل کردن است.
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
Re: معجزات پيامبر اسلام -صلي الله عليه و اله وسلم-
نکته ديگري که اينجا بايد گفت اين است که پيغمبر معاملهگر نيستند؛ يعني اينطور نيست که گروهي پيش پيغمبري بيايند و بگويند اگر ميخواهي ما بتو ايمان بياوريم اين مقدار پول بما بده!
پيغمبران آمدهاند که مردم ايمان بياورند ايمان با معاملهگري جور درنميآيد، پيغمبران مردم را حتي دعوت به انفاق ميکنند يعني از آنان ميخواهند که در راه خدا خرج کنند.
جالب آنکه پس از آنکه آنانرا دعوت به انفاق و جهاد کردند در مقام پذيرش حتي هرگونه انفاقي را تحويل نميگيرند بلکه وقتي شخصي ميآيد و ميگويد من ميخواهم پول در راهي که شما گفتهايد خرج کنم، همينکه احساس ميشود که اين پول دادن براي خودنمائي است از او نميپذيرند و يا وقتي فردي ميآيد و ميگويد من ميخواهم سرباز اسلام باشم از او سؤال ميکنند که براي چه ميخواهي سرباز شوي؟ ميگويد چون ميخواهم اسمم در تاريخ ضبط شود ميگويد برو دنبال کارت ما هجرت الي الله تو بسوي خدا هجرت نکردهاي؛ اخلاص و ايمان نداري.
با توجه به اين مطالب معني آيات روشن ميگردد. در آيه اول ميگويد:
لن نؤمن لک حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا.
فرق است ميان اينکه گفته شود «نؤمن لک» يا «نؤمن بک» اگر بگوييم يؤمن به يعني به او ايمان ميآورد و اگر بگوييم يؤمن له يعني بسود او ايمان ميآورد.
اينها نگفتهاند «لن نؤمن بک» بلکه گفتهاند «لن نؤمن لک» يعني ما بسود تو ايمان نميآوريم، و به عبارت ديگر اگر ميخواهي ما بيائيم جزء دار و دسته تو شويم که اين کاري است به نفع تو؛ تو هم بيا کاري به نفع ما بکني.
حتي تفجرلنا؛ «ل» براي نفع است و صريح است در اين که آنها جريان چشمه را به نفع خود ميخواستهاند و اين تقاضا معجزه نيست تقاضاي يک معامله صرف است.
او يکون لک جنة من نخيل و اعناب فتفجر الانهار خلالها تفجير!
خواسته دوم اين که تو مالک باغستاني پر از درخت خرما و انگور باشي.
معلوم است اگر پيغمبر در مکه يک باغستاني داشته باشد و درخت خرماي خيلي زياد و انگور خيلي زياد آن خرماها و انگورها را که به ملائکه نميدهيد. قهرا بسود مردم مکه است.
اين هم باز تقاضاي معجزه نيست تقاضاي يک امري است بسود زندگي آنها يعني آنها ميخواستند که رسول الله مکه را تبديل بطائف کند مکهاي که نه نهري دارد و نه باغستاني تبديل شود بشهري همچون طائف که پر از باغستان و اشجار است.
او تسقط السماء کما زعمت علينا کسفا
اگر کسي بيايد و اين گونه تقاضاي معجزه کند و بگويد که اگر تو معجزه داري معجزهات اين باشد که من را بکش! آيا اين تقاضاي معجزه است؟ خير زيرا وقتي که او کشته شود معجزه چه سودي دارد؟
کفار قريش ميگويند تو ميگويي که در قيامت آسمان فرود ميآيد اگر راست ميگويي همين الان فرود بياور. اگر پيامبر اين معجزه را ميکرد و آنان همه ميسوختند پس از سوختن چه نتيجهاي داشت؟
او تاتي بالله و الملئکة قبيلا .
خداوند ملائکه را حاضر کن براي ما تا شخصا با ما صحبت کنند. اين هم معلوم است که تقاضاي يک امر محال است. زيرا ممکن نيست که خدا خودش شخصا با بندگان صحبت کند.
علاوه اينکه اگر خدا مانند بشر ميبود که مردم از راه چشمها خودشان ميتوانستند او را ببينند و هم از راه گوشهايشان ميتوانستند صداي او را بشنوند اساسا ديگر احتياجي به پيغمبر نبود.
خدايي که پيغمبر معرفي ميکند:
لله المشرق و المغرب اينما تولوا فثم وجه الله هو الاول و الاخروا الظاهرو الباطن است او که جسم نيست، او که توي آسمان نيست که او را نقل به زمين کنند.
تقاضاي آنان معنايش اين است که خدا مثل يک مخلوق بشود و اين هم از محالهاي واضح است.
ملائکه هم همينطور است زيرا ملائکه اجسام مادي نيستند که هر انساني آنها را ببيند، گرچه ممکن است احيانا متمثل بصورت انساني بشوند و براي بعضي افراد نمودار گردند. ولي بهر حال ملک از جنس بشر و از جنس ماده نيست که براي همه ممکن باشد آنها را ببينند. پس اينهم يک تقاضاي نامعقول است.
او يکون لک بيت من زخرف .
باز اين تقاضاي مادي و يک سوداگري صرف است؛ آنقدر بنده پول بودند که گويي جز پول چيز ديگري نميفهميدند.
پيغمبران آمدهاند که مردم ايمان بياورند ايمان با معاملهگري جور درنميآيد، پيغمبران مردم را حتي دعوت به انفاق ميکنند يعني از آنان ميخواهند که در راه خدا خرج کنند.
جالب آنکه پس از آنکه آنانرا دعوت به انفاق و جهاد کردند در مقام پذيرش حتي هرگونه انفاقي را تحويل نميگيرند بلکه وقتي شخصي ميآيد و ميگويد من ميخواهم پول در راهي که شما گفتهايد خرج کنم، همينکه احساس ميشود که اين پول دادن براي خودنمائي است از او نميپذيرند و يا وقتي فردي ميآيد و ميگويد من ميخواهم سرباز اسلام باشم از او سؤال ميکنند که براي چه ميخواهي سرباز شوي؟ ميگويد چون ميخواهم اسمم در تاريخ ضبط شود ميگويد برو دنبال کارت ما هجرت الي الله تو بسوي خدا هجرت نکردهاي؛ اخلاص و ايمان نداري.
با توجه به اين مطالب معني آيات روشن ميگردد. در آيه اول ميگويد:
لن نؤمن لک حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا.
فرق است ميان اينکه گفته شود «نؤمن لک» يا «نؤمن بک» اگر بگوييم يؤمن به يعني به او ايمان ميآورد و اگر بگوييم يؤمن له يعني بسود او ايمان ميآورد.
اينها نگفتهاند «لن نؤمن بک» بلکه گفتهاند «لن نؤمن لک» يعني ما بسود تو ايمان نميآوريم، و به عبارت ديگر اگر ميخواهي ما بيائيم جزء دار و دسته تو شويم که اين کاري است به نفع تو؛ تو هم بيا کاري به نفع ما بکني.
حتي تفجرلنا؛ «ل» براي نفع است و صريح است در اين که آنها جريان چشمه را به نفع خود ميخواستهاند و اين تقاضا معجزه نيست تقاضاي يک معامله صرف است.
او يکون لک جنة من نخيل و اعناب فتفجر الانهار خلالها تفجير!
خواسته دوم اين که تو مالک باغستاني پر از درخت خرما و انگور باشي.
معلوم است اگر پيغمبر در مکه يک باغستاني داشته باشد و درخت خرماي خيلي زياد و انگور خيلي زياد آن خرماها و انگورها را که به ملائکه نميدهيد. قهرا بسود مردم مکه است.
اين هم باز تقاضاي معجزه نيست تقاضاي يک امري است بسود زندگي آنها يعني آنها ميخواستند که رسول الله مکه را تبديل بطائف کند مکهاي که نه نهري دارد و نه باغستاني تبديل شود بشهري همچون طائف که پر از باغستان و اشجار است.
او تسقط السماء کما زعمت علينا کسفا
اگر کسي بيايد و اين گونه تقاضاي معجزه کند و بگويد که اگر تو معجزه داري معجزهات اين باشد که من را بکش! آيا اين تقاضاي معجزه است؟ خير زيرا وقتي که او کشته شود معجزه چه سودي دارد؟
کفار قريش ميگويند تو ميگويي که در قيامت آسمان فرود ميآيد اگر راست ميگويي همين الان فرود بياور. اگر پيامبر اين معجزه را ميکرد و آنان همه ميسوختند پس از سوختن چه نتيجهاي داشت؟
او تاتي بالله و الملئکة قبيلا .
خداوند ملائکه را حاضر کن براي ما تا شخصا با ما صحبت کنند. اين هم معلوم است که تقاضاي يک امر محال است. زيرا ممکن نيست که خدا خودش شخصا با بندگان صحبت کند.
علاوه اينکه اگر خدا مانند بشر ميبود که مردم از راه چشمها خودشان ميتوانستند او را ببينند و هم از راه گوشهايشان ميتوانستند صداي او را بشنوند اساسا ديگر احتياجي به پيغمبر نبود.
خدايي که پيغمبر معرفي ميکند:
لله المشرق و المغرب اينما تولوا فثم وجه الله هو الاول و الاخروا الظاهرو الباطن است او که جسم نيست، او که توي آسمان نيست که او را نقل به زمين کنند.
تقاضاي آنان معنايش اين است که خدا مثل يک مخلوق بشود و اين هم از محالهاي واضح است.
ملائکه هم همينطور است زيرا ملائکه اجسام مادي نيستند که هر انساني آنها را ببيند، گرچه ممکن است احيانا متمثل بصورت انساني بشوند و براي بعضي افراد نمودار گردند. ولي بهر حال ملک از جنس بشر و از جنس ماده نيست که براي همه ممکن باشد آنها را ببينند. پس اينهم يک تقاضاي نامعقول است.
او يکون لک بيت من زخرف .
باز اين تقاضاي مادي و يک سوداگري صرف است؛ آنقدر بنده پول بودند که گويي جز پول چيز ديگري نميفهميدند.
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
Re: معجزات پيامبر اسلام -صلي الله عليه و اله وسلم-
آخرين تقاضا يعني مسئله آوردن نامه هم بسيار روشن است که يک بهانهگيري است زيرا اگر فرضا رسول الله نامه را ميآورد باز آنها ميگفتند اين نامه را خودت نوشتي و آوردي.
در هر حال اين تقاضاها، بعضي تقاضاهاي سوداگرانه است و بعضي احمقانه و هيچکدام تقاضاي حقيقت جويانه نيست.
و لذا پيغمبر در جواب آنها ميگويد:
من يک بشري هستم پيغمبر و نه چيز ديگر. و تقاضاي از پيغمبر بايستي نه احمقانه باشد و نه سوداگرانه.
پس مسئله آنطور نيست که اين نويسندگان گمان کردهاند که اين تقاضا نظير تقاضاي امتهاي گذشته از انبياءشان بوده است ولي پيغمبر اسلام از آوردن معجزه امتناع ميورزيده است؛ خير اگر تقاضاي اينها هم معقول و حقيقت جويانه بود رسول الله آنان را رد نميکرد.
از اينها گذشته نکته جالب اينکه قرآن مجيد معجزات زيادي از انبياء نقل کرده است از نوح، لوط، هود، صالح، موس، ابراهيم، عيسي و بسياري ديگر بطور سريح معجزات گوناگوني را متذکر است که هيچ قابل ترديد نيست.
آيا معني دارد که قرآن خودش اين همه معجزات را از پيغمبران تقل کند ولي وقتي از خودش معجزه ميخواهند بگويد من يک پيغمبر بيشتر نيستم؟!!
اگر اين چينين بود جاي اين سؤال از رسول الله باقي ميماند که مگر آنهائيکه از آن اشخاص نقل کردي آنان پيغمبر نبودند؟ يا آنها معجزه نبود؟!
پس معلوم ميشود معناي اين جمله اين است:
اينها که شما ميخواهيد از نوع آن معجزات نيست و اگر از آن نوع ميبود ميآوردم.
علاوه بر اين، گذشته از اينکه خود قرآن معجزه است و ما بزودي درباره آن بحث خواهيم کرد و اين نکته منصوص قرآن است؛ آيا رسول الله معجزه ديگري نداشت؟
چند فقره از معجزات پيامبر اسلام را؛ خود قرآن بطور صريح متذکر است. از جمله:
سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي التي بارکنا حوله لنريه من آياتنا انه هو السميع البصير.
منزه است آن خدائيکه بنده خود را در شبي از مسجد الحرام به مسجدالقصي برد، براي آنکه آيات خود را به او بنماياند.
تا اينجا که در کمال صراحت يک سفر غير عادي جسماني را براي رسول الله نقل ميکند. آيا اين معجزه نيست؟
در زمانيکه مرکب تندرو آن روز شتر بوده و جت و جمبوجت نبوده است. رسول الله از مسجد الحرام به فلسطين در شبي سفر کند!! بغير از معجزه چگونه ميشود توجيه کرد؟!
وقتي اين آيه نازل شد کفار قريش گفتند تو چه دليلي داري بر اين مطلب که در آن شب سير کردي؟
رسول الله در جواب آنان خصوصيات قافلهاي که از شام به مکه ميآمد نقل کرد؛ که در فلان جا اطراق کرده بودند و چنين و چنان با يکديگر گفتگو مينمودند. و بر کفار قريش معلوم شد که او از کنار قافله گذشته است.
و نيز معجزه شق القمر :
اقتربت الساعة و انشق القمر و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر.
که اشاره بداستان شق القمر توسط رسول الله است.
در كتاب وحي و نبوت اثر ديگر استاد شهيد معجزات بيشتري از قران نقل شده است ، به صفحات 80 و 81 اين كتاب مراجعه كنيد. والسلام
در هر حال اين تقاضاها، بعضي تقاضاهاي سوداگرانه است و بعضي احمقانه و هيچکدام تقاضاي حقيقت جويانه نيست.
و لذا پيغمبر در جواب آنها ميگويد:
من يک بشري هستم پيغمبر و نه چيز ديگر. و تقاضاي از پيغمبر بايستي نه احمقانه باشد و نه سوداگرانه.
پس مسئله آنطور نيست که اين نويسندگان گمان کردهاند که اين تقاضا نظير تقاضاي امتهاي گذشته از انبياءشان بوده است ولي پيغمبر اسلام از آوردن معجزه امتناع ميورزيده است؛ خير اگر تقاضاي اينها هم معقول و حقيقت جويانه بود رسول الله آنان را رد نميکرد.
از اينها گذشته نکته جالب اينکه قرآن مجيد معجزات زيادي از انبياء نقل کرده است از نوح، لوط، هود، صالح، موس، ابراهيم، عيسي و بسياري ديگر بطور سريح معجزات گوناگوني را متذکر است که هيچ قابل ترديد نيست.
آيا معني دارد که قرآن خودش اين همه معجزات را از پيغمبران تقل کند ولي وقتي از خودش معجزه ميخواهند بگويد من يک پيغمبر بيشتر نيستم؟!!
اگر اين چينين بود جاي اين سؤال از رسول الله باقي ميماند که مگر آنهائيکه از آن اشخاص نقل کردي آنان پيغمبر نبودند؟ يا آنها معجزه نبود؟!
پس معلوم ميشود معناي اين جمله اين است:
اينها که شما ميخواهيد از نوع آن معجزات نيست و اگر از آن نوع ميبود ميآوردم.
علاوه بر اين، گذشته از اينکه خود قرآن معجزه است و ما بزودي درباره آن بحث خواهيم کرد و اين نکته منصوص قرآن است؛ آيا رسول الله معجزه ديگري نداشت؟
چند فقره از معجزات پيامبر اسلام را؛ خود قرآن بطور صريح متذکر است. از جمله:
سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي التي بارکنا حوله لنريه من آياتنا انه هو السميع البصير.
منزه است آن خدائيکه بنده خود را در شبي از مسجد الحرام به مسجدالقصي برد، براي آنکه آيات خود را به او بنماياند.
تا اينجا که در کمال صراحت يک سفر غير عادي جسماني را براي رسول الله نقل ميکند. آيا اين معجزه نيست؟
در زمانيکه مرکب تندرو آن روز شتر بوده و جت و جمبوجت نبوده است. رسول الله از مسجد الحرام به فلسطين در شبي سفر کند!! بغير از معجزه چگونه ميشود توجيه کرد؟!
وقتي اين آيه نازل شد کفار قريش گفتند تو چه دليلي داري بر اين مطلب که در آن شب سير کردي؟
رسول الله در جواب آنان خصوصيات قافلهاي که از شام به مکه ميآمد نقل کرد؛ که در فلان جا اطراق کرده بودند و چنين و چنان با يکديگر گفتگو مينمودند. و بر کفار قريش معلوم شد که او از کنار قافله گذشته است.
و نيز معجزه شق القمر :
اقتربت الساعة و انشق القمر و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر.
که اشاره بداستان شق القمر توسط رسول الله است.
در كتاب وحي و نبوت اثر ديگر استاد شهيد معجزات بيشتري از قران نقل شده است ، به صفحات 80 و 81 اين كتاب مراجعه كنيد. والسلام