![تصویر](http://www.eteghadat.com/Files/user1/besm/b_117_2.png)
تقيه عبد الله بن حذافه از پادشاه روم:
شمس الدين ذهبي در سير اعلام النبلاء مينويسد:
عن أبي رافع قال وجه عمر جيشا إلى الروم فأسروا عبد الله بن حذافة فذهبوا به إلى ملكهم فقالوا إن هذا من أصحاب محمد فقال هل لك
أن تتنصر وأعطيك نصف ملكي قال لو أعطيتني جميع ما تملك وجميع ما تملك وجميع ملك العرب ما رجعت عن دين محمد طرفة
عين قال إذا أقتلك قال أنت وذاك فأمر به فصلب وقال للرماة ارموه قريبا من بدنه وهو يعرض عليه ويأبى فأنزله ودعا بقدر فصب
فيها ماء حتى احترقت ودعا بأسيرين من المسلمين فأمر بأحدهما فألقي فيها وهو يعرض عليه النصرانية وهو يأبى ثم بكى فقيل للملك
إنه بكى فظن أنه قد جزع فقال ردوه ما أبكاك قال قلت هي نفس واحدة تلقى الساعة فتذهب فكنت أشتهي أن يكون بعدد شعري أنفس
تلقى في النار في الله
فقال له الطاغية هل لك أن تُقَبِّل رأسي وأُخَلِّي عنك فقال له عبد الله وعن جميع الأسارى قال نعم فقَبَّلَ رأسه. وقدم بالأسارى على عمر
فأخبره خبره فقال عمر حق على كل مسلم أن يُقَبِّل رأس ابن حذافة وأنا أبدأ فقَبَّل رأسه .
از ابو رافع روايت شده است که گفت: عمر لشکری را به جنگ روم فرستاد؛ در اين جنگ عبد الله بن حذافه را اسير کردند؛
وی را نزد پادشاه بردند و گفتند: اين شخص از اصحاب محمد (ص) است.
پادشاه به او گفت: اگر مسيحی بشوی من نيمی از حکومت خويش را به تو خواهم داد.
وی در پاسخ گفت: اگر تمام حکومت خود و حکومت عرب را به من بدهی من به اندازه چشم بر هم زدنی از دين محمد -
(صلي الله عليه وآله) دست بر نخواهم داشت.
پادشاه گفت: اگر چنين باشد من تو را خواهم کشت؛ گفت هر کار که ميخواهی بكن.
پادشاه دستور داد وی را به دار کشيده و به تير اندازان گفت: به اطرافش تير بزنيد نه خود او؛ و در همين حال به او ميگفت:
مسيحی شو؛ ولي او قبول نميکرد.
ناگهان عبد الله به گريه افتاد؛ به پادشاه گزارش دادند؛ پادشاه گمان کرد که وی ترسيده است. دستور داد تا وی را پايين بياورند،
گفت: چرا گريه کردی؟
گفت: برای اينکه تنها يک جان دارم که در راه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فدا کنم، دوست داشتم به تعداد موهايم جان داشتم
و هر جان را با سوختن در آتش در راه خدا از دست ميدادم!!!
پادشاه گفت: اگر پيشانی من را ببوسی تو را آزاد ميکنم!!!
گفت: اگر همه اسيران را آزاد کنی چنين ميکنم؛ پادشاه نيز قبول کرده و وی پيشانی پادشاه را بوسيد و سپس به همراه اسيران نزد
عمر آمد و ماجرا را برای عمر تعريف کرد.
عمر گفت: سزاوار است که هر مسلمانی پيشانی تو را ببوسد و سپس خود پيشانی او را بوسيد. 1
ــــــــــــــــــــــ پی نوشت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 2، ص 14، تحقيق: شعيب الأرناؤوط،
محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ .