انار شگفت ...

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Bronze
Bronze
پست: 275
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3603 بار
سپاس‌های دریافتی: 1144 بار

Re: انار شگفت ...

پست توسط 110 »

سلام عليکم
.
در حال نزديک شدن به زيباترين و نوراني ترين لحظه داستان هستيم ...
.
با ما همراه باشيد ...
[COLOR=#eeece1].
 
.
پیرمرد جلو آمد و   را روى میز كوچكى كه جلوى تخت‏بود، گذاشت.
.
قول مى‏دهیم بعد از سه روز حاضر شویم ..
و نتیجه را به عرض برسانیم...
 [COLOR=#eeece1].
خورشید كم كم غروب مى‏كرد.
[COLOR=#eeece1].

سینه آسمان به رنگهاى سرخ و نارنجى درآمده بود...
.
.
«محمد بن عیسى‏» به سرعت از خم كوچه گذشت...
[COLOR=#eeece1].

دو مرد كه در پناه دیوار ایستاده بودند، مشغول حرف زدن شدند ...    
.
.
او چه كسى بود كه سر و پاى خویش را برهنه كرده بود  ؟!  
.
[COLOR=#eeece1]..
 
[COLOR=#632423]« محمد بن عیسى بحرینى ‏» بود ...
 .
رو به سوى بیابان داشت  !!! 
[COLOR=#eeece1]. بیابان  ؟!
. بیابان براى چه؟
. [COLOR=#7030a0]براى چه كارى ؟
. مگر نمى‏دانى؟
[COLOR=#494429]مرد سرش را به دیوار تكیه داد  ...
. ماجراى   معجزه ‏آسا را نشنیده‏اى؟  
. و نگاهش را به فضا خیره كرد:
. شنیده‏ام..اما چرا او به بیابان مى‏رود ؟  
.
(براى مدد جستن از آقا امام زمان)
.
. (عجل الله تعالي فرجه الشريف)
.
 [COLOR=#eeece1].    [COLOR=#eeece1].ادامه دارد ...   [COLOR=#eeece1].   
 تصویر  .  .:: الإنسان هو شيعة علي بن أبي طالب عليه أفضل الصلاة و السلام إن عرفه حق معرفته ::.  .  تصویر 
Bronze
Bronze
پست: 275
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3603 بار
سپاس‌های دریافتی: 1144 بار

Re: انار شگفت ...

پست توسط 110 »

سلام بر شما دوستداران حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف.
.
پيشنهاد ميکنم اگر تا اينجا داستان را دنبال نفرموديد لطف بفرماييد از اين قسمت حتما مطالعه بفرماييد ...
.
علماى شیعه ...
.
سه نفر از پرهیزكارترین شیعیان را انتخاب كرده‏اند...
[COLOR=#eeece1].

. براى اینكه هر شب یكى از آنها به بیابان برود و از آقا یارى بجوید. 
. .
امشب، [COLOR=#262626]شب سوم است ...
.
. دو نفر قبلى كه نتیجه‏اى به دست نیاوردند،
.
. اكنون همه چشم امید به محمد بن عیسى دوخته‏اند.  
.
. دیدى چه درمانده و پریشان راه مى‏سپرد  ؟
.
. اطمینان دارم دست‏خالى برنمى‏گردد ... 
[COLOR=#eeece1].  
[COLOR=#eeece1]. و بعد از چند روز نور امید را به دل شیعیان بحرین مى‏تاباند ...
 .
محمد بن عیسى كوچه‏هاى خاكى بحرین را به سرعت پیمود.
.
.   ورش د  غروب كرده بود و [COLOR=#0f243e]ستاره‏ها زلال و شفاف توى آسمان مى‏درخشیدند، 
كه به بیابان رسید ...
.
. [COLOR=#3f3151]به هر طرف نگاه مى‏كرد، بیابان خشك را مى‏دید و بوته‏هاى خار را و افقى كه انتها نداشت.
 .
.. باد [COLOR=#3f3151]گرمى كه مى‏وزید، شنهاى بیابان را از زمین بلند مى‏كرد. نشست و خاك گرم را در مشت فشرد
...
بیابان و تنهایى  !  
.
. امشب به تو پناه آورده‏ایم، باید كه پناهمان دهى.
[COLOR=#eeece1].

. مى‏دانم كه صداى فریادمان را مى‏شنوى
. و بعد فریاد زد ...  
. [COLOR=#494429]فریادش سینه سیاه بیابان را شكافت...  
..
. یا امام زمان ! یا مهدى [COLOR=#494429]!  
.
 ادامه دارد ...  . 
 تصویر  .  .:: الإنسان هو شيعة علي بن أبي طالب عليه أفضل الصلاة و السلام إن عرفه حق معرفته ::.  .  تصویر 
Bronze
Bronze
پست: 275
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3603 بار
سپاس‌های دریافتی: 1144 بار

Re: انار شگفت ...

پست توسط 110 »

محمد بن عیسي ...
.
سرش را میان دستهایش فرو برد و رو به قبله، زار زد ...
[COLOR=#eeece1].

نفهمید تا كى زار زد و نام او را به زبان آورد.
.
 
ماه و ستاره‏ها رفته بودند ...
و حالا خورشید كم كم
داشت از افق
سر بیرون مى‏آورد ...
.
.
محمد بن عیسى صداى قدمهاى آرامى را روى شن شنید ...
[COLOR=#eeece1].
سرش را بلند كرد.
. صورتش خیس بود
. اشك و عرق و غبار به هم آمیخته بود. 
ته گلویش از شنهایى كه در گلو داشت، مى‏سوخت.
[COLOR=#eeece1].

. جوانى جلو مى‏آمد كه چهره‏اى گندمگون داشت
.
. و لبخندى شیرین كه پهناى لبانش را پر كرده بود.
.
. خورشید از پشت‏ سر به او مى‏تابید و او غرق در نور جلو مى‏آمد.  
.
.
محمد بن عیسى آب دهانش را قورت داد:
[COLOR=#eeece1].

یعنى او همان كسى است كه ما به دنبالش هستیم؟  
.
[COLOR=#244061]صداى مرد همراه نسیم صبحگاهى به محمد بن عیسى وزید: 
[COLOR=#eeece1].

. [COLOR=#494429]اى محمد بن   !
. چه شده است كه تو را به این حالت مى‏بینم ؟! 
.
[COLOR=#244061]محمد بن عیسى چند بار پلك زد ،
. و پرده اشك را از روى چشمانش پس راند،
. حضور مرد به او دلگرمى بخشیده بود. 
.
اى مرد ! مرا به حال خودم واگذار كن،
[COLOR=#eeece1].
من آمده‏ام دست‏ به دامن كسى شوم كه جهان سالهاست انتظار او را مى‏كشد.
. راز دل خویش را فقط براى او مى‏گویم.
 .
مرد غریبه كنار محمد بن عیسى نشست.
[COLOR=#eeece1]. من همان كسى هستم كه تو او را مى‏جویى ...
 تمام تن محمد لرزید.
[COLOR=#eeece1].
 
[COLOR=#eeece1]. سرش گیج رفت.  
[COLOR=#eeece1].  
[COLOR=#eeece1]. چند لحظه طول كشید...  
[COLOR=#eeece1].  
[COLOR=#eeece1]. تا به حال عادى برگردد. 
.
اگر تو كسى هستى كه او را مى‏جویم،
..
[COLOR=#eeece1]. دیگر نیازى نیست كه من گرفتاریم را شرح دهم !...!
 .
.
مرد [COLOR=#1d1b10]غریبه دستان محمد را در دست گرفت و گفت: (( آرى، اكنون خوب گوش كن كه چه مى‏گویم‏ ))
 .

[COLOR=#1d1b10][COLOR=#4f6128].... ..... ..... ..... . ..... ..  ..... .. ..[COLOR=#494429].... . . ... .... و  ( ايشان ) حرفهایى زد ...  [COLOR=#494429]كه محمد را به دنیاى دیگرى برد  ...
.
 ادامه دارد ...  . 
 تصویر  .  .:: الإنسان هو شيعة علي بن أبي طالب عليه أفضل الصلاة و السلام إن عرفه حق معرفته ::.  .  تصویر 
Bronze
Bronze
پست: 275
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3603 بار
سپاس‌های دریافتی: 1144 بار

Re: انار شگفت ...

پست توسط 110 »

روز موعود فرا ميرسد ...
.

خانه وزیر بوى خودش را مى‏داد.
[COLOR=#eeece1].
بوى دهانش را
. و بوى نفسش را ...  
.
امیر به در و دیوار آجرى خوشرنگ خانه
[COLOR=#eeece1].
 
[COLOR=#eeece1]. و به درهاى چوبى با شیشه‏هاى كوچك و بزرگ رنگارنگ نگاه كرد.
.
انگار از پشت هر درخت و از پس هر در و دیوارى
.  
[COLOR=#eeece1]. یك جفت چشم ریز میشى رنگ به او خیره شده بود، دلش آشوب شد.
 .
.
محمد بن عیسى دور تا دور حیاط را با چشم گشت.
[COLOR=#eeece1].

به در كوچك و چوبى كه از آن سوى درختها، خودنمایى مى‏كرد، اشاره كرد و گفت:
. « باید وارد آن اتاق شویم‏ » 
.
وزیر كه دستپاچه به نظر مى‏رسید و لبهایش سفید شده بود، جلو دوید و گفت:
[COLOR=#eeece1].

نه دیگر، ببینید من اجازه دادم كه وارد خانه‏ام شوید، ولى دیگر اجازه نمى‏دهم وارد آن اتاق شوید.
.
آنجا اتاق كوچكى است كه گاهى بچه‏هایم براى بازى به آنجا مى‏روند،
.
آنجا چیزى كه به درد شما بخورد، پیدا نمى‏ 
.
امیر با خشم نگاهش كرد.
[COLOR=#eeece1].
چشمانش قى كرده بود،
اما خبرى از گستاخى و بى‏پروایى همیشگى در آنها نبود.
عوضش ترس و التماس بود كه در آنها موج مى‏زد. 
.
«محمد بن عیسى‏» گفت:
« تمام دلایلم را فقط در آن اتاق كوچك ذكر مى‏كنم ‏»

.
امیر گفت:
باشد برویم‏ ...
.
امیر و محمد بن عیسى بدون توجه به وزیر كه با نگرانى دستهایش را به هم مى‏مالید،
[COLOR=#eeece1].

از كنار درختهاى تنومند وسط حیاط گذشتند و به كنار در چوبى رسیدند.
.
محمد بن عیسى در را هل داد. در باز شد و هر سه نفر در حالى كه گردنشان را خم كرده بودند، وارد شدند. 
..
اتاق تاریكى بود كه بوى نم مى‏داد
و غیر از صندوق بزرگى كه گوشه آن بود
و فرشى كه كف اتاق پهن شده بود، چیز دیگرى به چشم نمى‏خورد
.
.
محمد بن عیسى با شوق به طرف صندوق رفت.
[COLOR=#eeece1].

در كلفت و فلزى آن را به زحمت‏باز كرد
.
و لا به لاى لباسهایى را كه درون آن روى هم تلنبار شده بود، جستجو كرد. 
.
وزیر با شتاب بالاى سرش رفت و فریاد زد:
[COLOR=#eeece1].
 
لا به لاى لباسهاى كهنه ما دنبال چه مى‏گردى  ؟
 .
.
محمد بدون توجه به او، كیسه كوچك و سفیدى را كه پیدا كرده بود، بیرون آورد
[COLOR=#eeece1]..

با شادمانى به سوى امیر رفت، ...  
.
.
 ادامه دارد ...  . 
 تصویر  .  .:: الإنسان هو شيعة علي بن أبي طالب عليه أفضل الصلاة و السلام إن عرفه حق معرفته ::.  .  تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 966
تاریخ عضویت: جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۸۷, ۷:۱۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 973 بار
سپاس‌های دریافتی: 1783 بار
تماس:

Re: انار شگفت ...

پست توسط سعید منتظر »

110 جان آخر ما رو سکته میدی :sad:

بگو دیگه :grin:
 روزگاری‌ست که شیطان میگوید: انسان پیدا کنید ، سجده خواهم   [HIGHLIGHT=#FFFF00][HIGHLIGHT=#DBE5F1] +ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+     [HIGHLIGHT=#FFFF00][HIGHLIGHT=#DBE5F1] +ـ+ـ+     [External Link Removed for Guests]  [External Link Removed for Guests][External Link Removed for Guests][External Link Removed for Guests][External Link Removed for Guests] 
Bronze
Bronze
پست: 275
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3603 بار
سپاس‌های دریافتی: 1144 بار

Re: انار شگفت ...

پست توسط 110 »

وزیر فریاد كشید ...

و شروع كرد به فحش دادن ...

محمد بن عیسى میان فریادهاى او فریاد كشید:
جناب امیر ! شما مى‏توانید خودتان داخل كیسه را نگاه كنید.

امیر بند كیسه را كشید.
دستش را داخل كیسه كرد
و قالبى گلى را درآورد.
قالبى كه به شكل  
بود. 
[COLOR=#494429]محمد بن عیسى ادامه داد:
در هر نصف از این قالب همان كلماتى نوشته شده است
كه روى انار نقش بسته...
 
این قالب را روى   كه در حال رشد بوده، قرار داده و محكم بسته‏اند.

همانطور كه انار رشد مى‏كرده، نوشته‏ها هم روى پوست انار اثر مى‏گذاشته و اكنون به صورتى كه مى‏بینید، درآمده است.

و همه این كارها به دست وزیر دغلكار شما انجام شده...  

امیر نگاهش را از قالب گرفت

و خشمناك و زیرچشمى به وزیر كه حالا ساكت‏شده

و كنار دیوار سر به زیر ایستاده بود، نگاه كرد.


محمد   را به سوى امیر گرفت و گفت:

ما معجزه دیگرى هم داریم.
 
داخل این   چیزى غیر از دود و خاكستر نیست. شما مى‏توانید خودتان آن را بشكنید . 

امیر   را گرفت و سرپنجه‏هاى خود را به آن فشرد.  

  با صداى خشكى شكست و ذرات سیاه و خاكسترى داخل آن به هواء;ء پاشید. 

اكنون سكوت فضاى اتاق كوچك را پر كرده بود. امیر ذرات   را كه به لباسش پاشیده بود، با دست پاك كرد.  

و رو به محمد بن عیسى پرسید:
چه كسى راز این  
را براى تو فاش كرد؟
 
چشمان محمد درخشید.

با مایه‏اى از خوشى در كلام گفت:
« حجت‏خداى ما، امام زمان ما، سرور و مولاى ما »


امام شما كیست [COLOR=#205867]؟  
ما دوازده امام داریم.
على عليه السلام امام اول ماست
و فرزندان او امامان بعدى ما هستند.


آخرین حجت‏خدا كسى است كه راز این انار را براى ما فاش كرد

و او همنام پیامبر بزرگ ما و هم اوست كه جهان را پر از عدل و داد مى‏كند.


[COLOR=#7030a0]امیر با علاقه به محمد بن عیسى نگاه كرد.

احساس تازه‏اى درونش را پر كرده بود.

احساس راحتى مى‏كرد.

 
[COLOR=#3f3151]دوست داشت هر چه زودتر آنچه را كه درونش بود، بیرون بریزد ...
 
من گواهى مى‏دهم كه خدایى جز خداى یكتا نیست.

محمد رسول اوست و خلیفه و جانشین بعد او على عليه السلام است ...

اشكها روى صورتش دویدند.

دستهاى محمد را در دست گرفت و چشم در چشم او ادامه داد ...

بعد از على نیز، فرزندان او امام و جانشین پیامبر هستند.

من به تمام آنها ایمان آورده و امام زمان را حجت پروردگار تا زمان ظهورش مى‏دانم.

محمد از سر شوق و شادمانى خندید.

دستهایش را گشود و امیر بحرین را در آغوش گرفت.

[COLOR=#76923c]خدا را شكر كه توطئه دشمنان، گمراهى را به راه باز آورد ...
 
 « پايان » 
الحمد لله الذي جعلنا من المتمسکين بولاية علي بن ابي طالب عليه السلام ...


در پايان تشکر ميکنم از تمامي کساني که اين شيوه در ارسال را تحمل کرده و همراهي نمودند.

و همچنين از کساني که از انتظار خسته و کلافه شده و هر از چند گاهي تا مرز سکته پيش رفتند پوزش ميطلبم.

البته به اعتقاد بنده اگر همه داستان را يکجا عرضه ميداشتم شايد از بعضي جهات بهتر بود اما از جذابيت کنوني کمي کاسته ميشد.


رسول مکرم اسلام حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله ميفرمايند:
 
« أَفْضَلُ جِهَادِ أُمَّتِي انْتِظَارُ الْفَرَجِ »

(( برترين جهاد امت من انتظار فرج است‏ ))  .  بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار جلد ‏74 صفحه 143  
 تصویر  .  .:: الإنسان هو شيعة علي بن أبي طالب عليه أفضل الصلاة و السلام إن عرفه حق معرفته ::.  .  تصویر 
New Member
New Member
پست: 15
تاریخ عضویت: شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷, ۹:۱۹ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 220 بار
سپاس‌های دریافتی: 56 بار

Re: انار شگفت ...

پست توسط mashhad girl »

باسلام خدمت 110 عزيز. :razz:
واقعا عالي بود(هم مطلب وهم شيوه ارسالتون_وهم سركارگذاشتن ما :grin:)
(البته هدف دانستن راز اين انار بود نه خداي نكرده خرده گرفتن به شما) :x
بسيار بهره مندشديم .ازصبرتون در ارايه مطلب هم ممنون. =:(
پيروز وسلامت باشيد. :AA:
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: انار شگفت ...

پست توسط محب فاطمه »

با سلام؛

راستش من اولين بار هست كه وارد اين تاپيك شدم تصویر و همه داستان و صحبت هاي دوستان رو با آرامش كامل از ابتدا تا انتها يهويي خوندم و اون حس انتظار و سكته و .... رو درك نكردم . تصویر

ولي هم شيوه جالب بود هم داستان آموزنده و هم ويرايش پركار، خداحفظتون كنه . خسته نباشيد . تصویر

البته يه نكته اخلاقي هم داشت: تصویر

اينكه واقعا همين قدر كه براي پايان يافتن يه داستان اينقدرررر انتظار كشيديم براي ظهور هم انتظار مي كشيم ؟! تصویر


يا علي. تصویر
تصویر
New Member
New Member
پست: 15
تاریخ عضویت: شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷, ۹:۱۹ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 220 بار
سپاس‌های دریافتی: 56 بار

Re: انار شگفت ...

پست توسط mashhad girl »

بسم رب المهدي
چه انتظار عجيبي
تو بين منتظران هم
عزيز من چه غريبي
عجيب تر كه چه آسان
نبودنت شده عادت
چه بي خيال نشستيم
نه كوششي نه وفايي
فقط نشسته ايم و بگفتيم
خدا كند كه بيايي ...
ارسال پست

بازگشت به “داستان”