نگاهى به حديث «سدّ الأبواب»

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: نگاهى به حديث «سدّ الأبواب»

پست توسط مائده آسمانی »

به نام خدا

بررسى سند حديث «دريچه» در صحيح بخارى و صحيح مسلم

پيش تر حديث «دريچه» را با سند و متن آن از دو كتاب صحيح بُخارى و صحيح مسلم مطرح كرديم و روشن شد كه بُخارى و مسلم آن را


از ابن عباس و ابوسعيد خُدرى روايت مى كنند. در آن بررسى به اين نتيجه رسيديم كه هر دو سند از درجه اعتبار ساقط است.


اينك به طور تفصيل سند اين حديث را بررسى مى كنيم.
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: نگاهى به حديث «سدّ الأبواب»

پست توسط مائده آسمانی »

به نام خدا

حديث دريچه به روايت ابن عبّاس
حديث دريچه را فقط بُخارى نقل كرده و بى اعتبار است. البتّه ما در عدم اعتبار اين حديث، از برخى مطالبى كه درباره «وهب بن جرير»1


و پدرش جرير بن حازم گفته شده، چشم پوشى مى كنيم.

بُخارى درباره جرير مى گويد: گاهى او در نقل حديث اشتباه مى كند.

يحيى بن مَعين در اين باره مى گويد: روايت جرير از قَتاده ضعيف است.

ذهبى نيز درباره جرير اظهار نظر كرده و مى گويد: پيش از مرگش، حال و روزش دگرگون شد و در نتيجه پسرش وهب، مردم را از ملاقات با


او منع كرد.2

با اين حال، در بى اعتبارى اين حديث كافى است كه راوى آن از ابن عباس، «عِكْرَمه بربرى» آزاد شده ابن عباس است.

پاورقی :
1 . تهذيب التهذيب: 11 / 142.

2 . ميزان الاعتدال: 2 / 117 و 118، المغنى فى الضعفاء: 1 / 203.
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: نگاهى به حديث «سدّ الأبواب»

پست توسط مائده آسمانی »

به نام خدا


نگاهى كوتاه به شرح حال عِكْرَمه آزاد شده ابن عبّاس



ويژگى هاى بارز عِكْرَمه را مى توان در چند عنوان خلاصه كرد:



1 . هم عقيده بودن او با خوارج


وى علاوه بر اين كه با خوارج هم عقيده بود، مردم را نيز به عقايد آن ها دعوت مى كرد.بسيارى از مردم آفريقا عقيده صفريه1 را از عِكْرَمه


فرا گرفته اند.
ذهبى در اين زمينه مى نويسد: مردم درباره عِكْرَمه ايراداتى داشتند; زيرا كه وى عقيده خوارج را باور داشت.



2 . از دين ايراد مى گرفت و احكام را مسخره مى كرد


عِكْرَمه همواره از دين ايراد مى گرفت و احكام را مسخره مى كرد. اين مطلب را از او نقل كرده اند كه مى گفت:


خداوند آيات متشابه را فقط براى گمراه كردن مردم نازل كرد.

او در مراسم حج اظهار داشت: دوست داشتم كه اكنون در اين مراسم سلاحى در دست داشتم تا از چپ و راست از كسانى كه


مى خواستند در اين مراسم حضور يابند، مانع مى شدم.

روزى كنار درِ مسجد پيامبر صلى اللّه عليه وآله ايستاد و گفت: كسى جز كافر در آن نيست.


3 . بسيار دروغ گو بودن او

عِكْرَمه در دروغ گويى به جايى رسيد كه على بن عبداللّه بن عباس او را به در مستراح بست.

به او گفته شد: چرا با آزاد شده خودتان اين گونه رفتار مى كنيد؟

على بن عبداللّه بن عباس پاسخ داد: او بر پدرم دروغ مى بندد.

از طرفى، سخن عبداللّه بن عمر به آزاد شده اش نافع، مشهور است كه به او گفت:


از خدا بترس، بر من دروغ مبند آن سان كه عِكْرَمه بر ابن عبّاس دروغ مى بست.

هم چنين از ابن سيرين، يحيى بن مَعين، مالك و گروه ديگرى از عالمان نقل شده است كه عِكْرَمه بسيار دروغ گو بود.


4 . رفت و آمد دائمى او به دربار اميران
عِكْرَمه به خاطر دنيا در دربار اميران همواره در حال رفت و آمد بود و اين موضوع به گونه اى مشهور است كه به او گفته شد:


مكّه و مدينه را رها كردى و به خراسان آمدى؟!

گفت: براى دخترانم تلاش مى كنم.


و به فرد ديگرى گفت: آمده ام تا از دينارها و درهم هاى حاكمانتان بستانم.

آرى، به خاطر همين مسائل و موارد ديگر بود كه مردم حاضر نشدند در تشييع جنازه او شركت كنند و هيچ كس جنازه او را حمل نكرد.


از اين رو چهار مرد سياه پوست را اجير كردند تا جنازه او را بردارند و دفن كنند.2


پاورقی :

1 . صفريه: گروهى از خوارج و از پيروان زياد بن اصفر كه به آنان زياديه نيز مى گويند.


2 . گفتنى است كه ما شرح حال او را در كتاب التحقيق فى نفى التحريف: 270 ـ 274 آورده ايم. براى آگاهى از شرح حال وى ر.ك:


تهذيب الكمال: 20 / 264، تهذيب التهذيب: 7 / 228، الطبقات الكبرى: 5 / 219، وفيات الاعيان: 3 / 265، ميزان الاعتدال: 5 / 116،


المغنى فى الضعفاء: 2 / 67 ، الضعفاء الكبير: 3 / 373 و سير اعلام النبلاء: 5 / 12.
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: نگاهى به حديث «سدّ الأبواب»

پست توسط مائده آسمانی »

به نام خدا

حديث وارونه به روايت ابوسعيد خُدرى


اين حديث را بُخارى، از اسماعيل بن ابى اويس، از مالك، از ابو نضر، از عبيد بن حنين، از ابو سعيد خُدرى روايت كرده است.

مسلم نيشابورى نيز سند نخست را از عبداللّه بن جعفر بن يحيى بن خالد، از معن، از مالك نقل كرده است.

تِرمذى نيز به نقل آن پرداخته و از احمد بن حسن، از عبداللّه بن مسلمه، از مالك نقل كرده است.

وى پس از نقل اين حديث مى گويد: اين حديث، صحيح و معتبر است.1

بنابراين با توجّه به اين سه سند معلوم مى شود كه محور هر سه نقل «مالك بن انس» است.

گرچه او يكى از چهار امامى است كه گروه كثيرى از اهل تسنّن از وى تقليد مى كنند; ولى نمى توان به رواياتش اعتماد كرد،

به خصوص در چنين مواردى; زيرا او به خاطر عقيده اى كه به تنهايى درباره امام عليه السلام دارد، از اجماع اهل اسلام خارج است!


پاورقی :

1 . صحيح تِرمذى: 5 / 373 و 374، حديث 3680.
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: نگاهى به حديث «سدّ الأبواب»

پست توسط مائده آسمانی »

به نام خدا

نگاهى به شرح حال مالك

اكنون در اين جا لازم است كه شرح حال مالك را به تفصيل بيان كنيم تا پژوهش گران و حق جويان با انديشه و افكار او بيشتر آشنا شوند.

انديشه هاى مالك را از چند محور مى توان بررسى كرد:


1 . او از خوارج بود

نخستين مطلبى كه مى توان در مورد مالك گفت، اين است كه او با خوارج هم عقيده بود. مبرّد در بحثى درباره خوارج مى نويسد:

عده اى از فقها را به خوارج نسبت مى دهند; از جمله عِكْرَمه آزاد شده ابن عبّاس. اين مطلب در مورد مالك بن انس نيز گفته مى شود.

زبيريان درباره وى مى گويند:

مالك بن انس همواره عثمان، على، طلحه و زبير را ياد مى كرد و مى گفت:

به خدا سوگند! آنان فقط به خاطر آبگوشتى خاك آلود با يك ديگر جنگيدند(!)1


2 . نظريه باطل او در برترى دادن سه خليفه بر ديگر خلايق

مالك، امير مؤمنان على عليه السلام را با ديگر مردم مساوى مى دانست. او همواره مى گفت:

برترين مردم ابوبكر، عمر و عثمان هستند، آن گاه اندكى مكث مى كرد و مى گفت: در اين جا بقيه مردم مساوى هستند(!)2

البته او در اين اعتقاد پيرو نظريه عبداللّه بن عمر بود، آن جا كه مى گويد:

ما در زمان رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى گفتيم:

ابوبكر، سپس عمر، سپس عثمان، آن گاه سكوت مى كرديم; يعنى كسى را برتر نمى دانستيم.

جالب اين است كه ابن عبدالبرّ اين نظريه را ذكر كرده و به شدّت آن را ردّ مى كند و مى گويد:

اين فرد، كسى است كه ابن مَعين او را رد كرده و با كلامى خشن درباره او سخن گفته است; زيرا كه گوينده چنين سخنى بر خلاف

اجماع اهل تسنّن ـ از متقدّمين و متأخّرين از اهل فقه و حديث ـ سخن گفته كه همه آن ها اتفاق نظر دارند كه على عليه السلام

برترينِ مردم بعد از عثمان است و در اين موضوع هيچ اختلافى نيست. فقط اختلاف در برترى على عليه السلام و عثمان است.

البتّه پيشينيان در مورد برترى على عليه السلام و ابوبكر نيز اختلاف نظر داشته اند.

بنابراين، اتفاق نظر همگانى ـ كه توضيح داديم ـ دليلى است بر اين كه حديث ابن عمر غلط است; گرچه اسنادش صحيح باشد;

ولى معناى صحيحى نمى تواند داشته باشد... .3


3 . ترك كردن نقل روايت از امير مؤمنان على عليه السلام

مطلب ديگر آن كه چون مالك از راه امير مؤمنان على عليه السلام منحرف شده و از آن حضرت روى گردانده است;

از اين رو در كتاب الموطّأ هيچ حديثى را از آن حضرت روايت نكرده و به همين جهت شگفتى ديگران از جمله هارون الرشيد

را برانگيخته است. وقتى هارون از او مى پرسد: چرا در اين كتاب هيچ حديثى از على عليه السلام نقل نكرده اى؟

وى بهانه مى آورد و مى گويد: او در شهر من نمى زيست و با راويان حديث او ارتباطى نداشتم(!)4

اين در حالى است كه در كتاب خود از معاويه و عبدالملك بن مروان روايت نقل مى كند و به آرا و نظريه هاى آن ها استناد مى نمايد.

از طرفى، مالك از هِشام بن عروه، با اين كه او را بسيار دروغ گو مى داند; روايت نقل مى كند(!)5

جالب اين كه يكى از عالمان اهل سنّت گويد:

مالك مرا از دو شيخ قريش نهى كرد، در حالى كه خودش در مواردى بسيار در كتاب الموطأ از آنان روايت نقل كرده است.6


4 . تدليس گرى او

افزون بر مطالبى كه گفته شد، مالك اهل تدليس بود. در اين مورد عبداللّه بن احمد گويد: از پدرم شنيدم كه مى گفت:

مالك بن انس هيچ روايتى را از بُكِير بن عبداللّه نشنيده است. بى ترديد وكيع، از مالك، از بُكِير بن عبداللّه براى ما حديث نقل

مى نمايد. پدرم مى گفت كه مى گويند: اين ها كتاب هاى پسر مالك است.7

خطيب بغدادى در ضمن نقل اخبار برخى از اهل تدليس، مى نويسد: گفته مى شود كه به راستى رواياتى را كه مالك بن انس،

از ثور بن زيد، از ابن عباس نقل كرده، به اين ترتيب بوده است كه ثور، از عِكْرَمه، از ابن عباس نقل مى كرده و از آن جايى

كه مالك نقل روايت از عِكْرَمه را دوست نمى داشته، اسم عِكْرَمه را از سند حذف كرده و حديث را به صورت مرسل آورده است.

بديهى است كه چنين عملى جايز نيست، گرچه مالك مرسلات را معتبر مى داند و به آن ها استدلال مى نمايد;

زيرا خود مى دانست كه اين حديث، از كسى نقل شده كه نزد او حجّت نيست، در صورتى كه حديث مرسل از اين گونه حديث،

بهتر است; چرا كه عدم حجيّت ارسال كننده ثابت نشده است.8


5 . هم نشينى او با اميران و سكوتش در برابر اعمال ناپسند آنان

مالك از نظر مالى در نهايت فقر و تنگدستى به سر مى برد و اين سختى به اندازه اى بود كه گفته اند كه وى چوب هاى سقف خانه اش

را فروخت;9 ولى از زمانى كه به طور رسمى به خدمت سلاطين و حكام درآمد وضعيت مادى او دگرگون شد. پس به وفور برايش

دينار مى رسيد، تا جايى كه مالك، از هارون هزار دينار گرفت و آن ها را براى وارثانش به ارث گذاشت.10

در چنين شرايطى طبيعى است كه او مطيع سلاطين، پشتيبان و مؤيّد سياست هاى آنان باشد و در برابر اعمال ناپسند و ستمگرى هاى

آنان سكوت كند.

عبداللّه بن احمد در اين زمينه مى گويد:از پدرم شنيدم كه مى گفت:


ابن ابى ذِئب و مالك نزد حاكمان حاضر مى شدند. ابن ابى ذِئب به كارهاى آنان اعتراض مى كرد و آن ها را امر و نهى مى نمود;

ولى مالك در برابر كارهاى آنان سكوت مى كرد. پدرم مى گفت: ابن ابى ذِئب از مالك بهتر و بافضيلت تر است.11

آرى، مالك در اين ويژگى همانند استادش زُهْرى است; از اين رو آن چه امام سجّاد عليه السلام در نامه اش به زُهْرى فرموده است

شامل حال او نيز مى شود.12


6 . حاكمان مردم را وادار مى كردند كه به دستورات كتاب الموطّأ و فتاواى مالك عمل كنند

با توجّه به ويژگى هايى اين چنينى مالك، طبيعى بود كه حاكمان ستمگر نيز خوش خدمتى او را جبران كنند و از او تمجيد نمايند.

روزى منصور عباسى به مالك گفت:

علوم پراكنده خود را به صورت علم واحدى درآور و براى مردم كتابى بنويس تا آن ها را براى عمل به آن وادار كنم به گونه اى كه

به ضرب شمشير همه را به انجام آن وادار ساخته و با شلاق كمر متخلفان را بشكنيم.13

منصور در تلافى خوش خدمتى مالك افزود: اگر عمرم يارى نمايد و زنده بمانم، به يقين گفته هاى تو را مى نويسم آن گونه كه مصاحف

نوشته مى شود; آن گاه آن را به سرزمين هاى دوردست مى فرستم و مردم را به تبعيت از آن وا مى دارم14 كه به مطالب آن عمل كنند

و با وجود آن به سراغ كتاب هاى ديگر نروند.15

و آن گاه كه دوران هارون الرشيد فرا رسيد و هارون عباسى مى خواست به عراق عزيمت كند، به مالك رو كرد و گفت:

شايسته است كه همراه من بيايى; چرا كه مى خواهم مردم را وادار كنم كه به كتاب الموطّأ عمل كنند; آن سان كه عثمان مردم را به عمل

به قرآن واداشت.16

هارون عباسى تصميم گرفت كه كتاب الموطّأ را به كعبه بياويزد17و جارچى حكومتى ندا مى داد:

آگاه باشيد! جز مالك بن انس و ابن ابى ذئب كسى حق ندارد براى مردم فتوا دهد.18

طبيعى است كه با كسى جز مالك نبايد چنين رفتار شود. روزى ابن جريج نزد منصور عباسى آمد و به او گفت:

من احاديث جدّت عبداللّه بن عباس را جمع آورى كرده ام به گونه اى كه هيچ فردى مانند من آن ها را جمع نكرده است.

منصور در برابر اين كار هيچ پاداشى به ابن جريج نداد.19

بنابراين، زمانى كه به استاد مالك، «ربيعة الرأى» گفته شد كه چطور مالك از تو بهره مند شد و تو از خود بهره نگرفتى؟

گفت: آيا نمى دانيد كه يك مثقال از حكومت، از دو محموله علم و دانش بهتر است!20


7 . او با آلات موسيقى آواز مى خواند

از ويژگى هاى ديگر مالك بن انس غنا و آوازخوانى او با آلات موسيقى بود تا جايى كه به اين كار معروف و مشهور شده بود(!)

كه تعدادى از عالمان و رجال شناسان بدان تصريح كرده اند.21

قُرْطُبى در اين زمينه مى نويسد: شهادت آوازخوان و رقّاص مورد قبول نيست.22

ابوالفرج گويد: قفال يكى از ياران ما نيز درباره او چنين اظهار نظر كرده است.

شوكانى در اين باره روايتى را از ابوهريره نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

استماع الملاهي معصية، والجلوس عليها فسق، والتلذّذ بها كفر;23

گوش دادن به آلات موسيقى گناه، نشستن در محفل آن فسق و لذّت بردن از آن كفرورزى است.


8 . ناآگاهى او از مسائل شرعى

از مطالب جالب توجّه در مورد مالك كه شرح حال نويسان درباره او ذكر كرده اند آن است كه هر گاه از او درباره مسأله اى

سؤال مى شد، از پاسخ دادن مى گريخت و يا مى گفت: نمى دانم.24

شرح حال نويسان نوشته اند: در مورد 48 مسأله از مالك سؤال شد و او در پاسخ به 32 مورد گفت: نمى دانم(!)25

روزى يكى از مردم عراق 40 مسأله از مالك پرسيد. او فقط به 5 مسأله پاسخ داد.26 در مورد ديگر فردى پرسش هاى زيادى از

مالك پرسيد; ولى او به هيچ كدام پاسخ نداد.27

مالك تصريح مى كرد كه 70 شيخ و استاد را كه از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله حديث نقل مى كردند، ديده است;

اما از هيچ كدام از آن ها چيزى ياد نگرفته است.28


9 . او به فتواهايى كه به رأى خود داد گريست

تاريخ نگاران واپسين لحظات مالك را اين گونه نگاشته اند:

مالك در همان بيمارى كه به مرگش انجاميد گريست و گفت: اى كاش به خاطر هر فتوايى كه داده ام، تازيانه اى مى خوردم.

اين موضوع را همه تاريخ نگاران به اتفاق نظر نقل كرده اند.29

آرى، مالك چاره اى جز گريستن نداشت و همان طورى كه خود گفته است چه كسى سزاوارتر از او بر گريستن بود؟

آيا به راستى گريه به حال او سودى داشت؟

ليث بن سعد در مورد فتواهاى مالك مى گويد: من 70 مسأله را شمردم كه مالك در آن ها به رأى خودش فتوا داده است و تمامى آن ها

با سنّت پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مخالفت دارد.

ليث در ادامه مى گويد: من تمامى اين موارد را براى مالك نوشتم و فرستادم و در اين باره او را موعظه نمودم.30


10 . سخنان بزرگان در نقد او

افزون بر آن چه درباره مالك بيان شد، نكته ديگر آن كه گروهى از بزرگان و پيشوايان علم و دانش او را نقد كرده و از او عيب جويى نموده اند.

خطيب بغدادى در اين باره مى نويسد: گروهى از عالمان معاصرِ مالك، از او عيب جويى كرده اند.31

خطيب پس از نقل اين سخن، به نام دانشمندانى هم چون ابن ابى ذئب، عبدالعزيز ماجشون، ابن ابى حازم و محمّد ابن اسحاق اشاره مى كند.32

يحيى بن مَعين درباره مالك مى گويد: به نظر من سُفيان در همه امور از مالك محبوب تر است.

سُفيان نيز در مورد مالك اظهار نظر كرده و مى گويد: او حافظه خوبى نداشت.33

ابن عبدالبرّ مى گويد: ابن ابى ذئب در مورد مالك با تندى و خشونت سخن گفته است كه كراهت دارم آن را بيان كنم.34

ابراهيم بن سعد نيز در نقد مالك سخن گفته و همواره او را لعنت مى كرده است.

هم چنين عبدالرحمان بن زيد بن اسلم، ابن ابى يحيى و ابن ابى زناد در نقد مالك سخنانى گفته اند.35

فراتر اين كه روزى عمر بن قيس در مورد يكى از مسائل حج در حضور هارون با مالك مناظره كرد. او به مالك گفت:

تو گاهى خطا مى كنى و گاهى سخن درست نمى گويى. مالك گفت: همه مردم اين گونه هستند.36


پاورقی :

1 . الكامل، مبرّد: 3 / 118.

2 . ترتيب المدارك: 1 / 175، شرح حال مالك.

3 . الإستيعاب: 3 / 214.

4 . تنوير الحوالك: 1 / 7، شرح الموطّأ زرقانى: 1 / 43.

5 . تاريخ بغداد: 1 / 239، الكاشف عن اسماء الرجال الكتب السته: 3 / 11، تهذيب الكمال: 24 / 415، سير اعلام النبلاء: 7 / 38.

6 . تهذيب التهذيب: 9 / 35.

7 . العلل ومعرفة الرجال: 1 / 219.

8 . الكفاية فى علم الروايه: 365.

9 . ترتيب المدارك: 1 / 119، شرح حال مالك، الديباج المذهّب: 63.

10 . العقد الفريد: 1 / 294.

11 . العلل و معرفة الرجال: 1 / 511.

12 . براى آگاهى از شرح حال زُهْرى و نامه زيبايى كه امام سجّاد عليه السلام براى او نوشته است ر.ك: خواستگارى ساختگى: 73 ـ 82 ، از همين نگارنده.

13 . الديباج المذهّب: 72، شرح زرقانى بر الموطأ: 1 / 43، الوافى بالوفيات شرح حال مالك: 25 / 41.

14 . تذكرة الحفّاظ: 1 / 209.

15 . كشف الظنون: 2 / 725 به نقل از الطبقات الكبرى.

16 . مفتاح السعادة: 2 / 87 .

17 . كشف الظنون: 2 / 725 به نقل از حلية الاولياء.

18 . وفيات الاعيان: 4 / 135، مرآة الجنان: 1 / 375.

19 . العلل و معرفة الرجال: 2 / 312.

20 . طبقات الفقهاء: 54.

21 . نهاية الارب: 4 / 229، الأغانى: 2 / 231.

22 . تفسير القرطبى: 14 / 56.

23 . نيل الأوطار: 8 / 104.

24 . حلية الاولياء: 6 / 353.

25 . الديباج المذهّب: 69، شرح زرقانى بر الموطّأ: 1 / 35.

26 . الانتقاء، ابن عبدالبر: 38.

27 . العقد الفريد: 2 / 199.

28 . حلية الاولياء: 6 / 354، الديباج المذهب: 64.

29 . وفيات الاعيان: 3 / 137 ـ 138، جامع بيان العلم: 2 / 1072، شذرات الذهب: 1 / 212.

30 . جامع بيان العلم: 2 / 1080.

31 . تاريخ بغداد: 1 / 239.

32 . همان.

33 . همان: 9 / 164.

34 . جامع بيان العلم: 2 / 1115.

35 . همان.

36 . تهذيب التهذيب، شرح حال عمر بن قيس: 7 / 416.
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: نگاهى به حديث «سدّ الأبواب»

پست توسط مائده آسمانی »

به نام خدا

نگاهى كوتاه به شرح حال ابن ابى اويس


با توجّه به روايتى كه بُخارى نقل كرده است اسماعيل بن ابى اويس از مالك روايت مى كند. او پسر خواهر مالك است.


براى بررسى سند اين حديث ساختگى به شرح حال او نگاهى كوتاه مى نماييم. عالمان رجالى درباره او چنين اظهار نظر كرده اند:


نَسائى درباره او مى گويد: اسماعيل از نظر نقل حديث ضعيف است.1


يحيى بن مَعين درباره اسماعيل و پدر او مى گويد: اسماعيل و پدرش حديث مى دزديدند.


دولابى مى گويد: از نضر بن سَلَمه مروزى شنيدم كه مى گفت: اسماعيل بسيار دروغ گو است.


ذهبى نيز پس از نقل اين مطالب مى نويسد: ابن عدىّ سه حديث از او نقل مى كند، سپس مى گويد:


اسماعيل از دايى خود مالك روايات عجيبى نقل مى كند كه هيچ كس درباره آن ها از او پيروى نمى كند.2


ابراهيم بن جنيد از يحيى نقل مى كند: اسماعيل در نقل حديث، حديث هاى صحيح را با ناصحيح در هم مى آميزد.


او در نقل حديث دروغ گوست و احاديث او ارزشى ندارند.3


ابن حزم اندلسى نيز در كتاب المحلّى سخن از اسماعيل به ميان آورده، آن جا كه به نقل از ابوالفتح ازدى مى گويد:


سيف بن محمّد براى من اين گونه نقل كرد كه ابن ابى اويس حديث جعل مى كرد.4


عينى در اين موضوع اقرار اسماعيل را نقل مى كند و مى نويسد: خود اسماعيل به جعل حديث اقرار دارد; آن سان كه نَسائى نقل كرده است.5


پاورقی :

1 . الضعفاء والمتروكون: 51.

2 . ميزان الاعتدال: 1 / 379 و 380.

3 . تهذيب التهذيب: 1 / 280.

4 . تهذيب التهذيب: 1 / 281.

5 . عمدة القارى: 1 / 8 ، فائده هفتم.
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: نگاهى به حديث «سدّ الأبواب»

پست توسط مائده آسمانی »

به نام خدا


شرح حال فليح بن سليمان



همان گونه كه بيان شد مسلم نيشابورى نيز اين حديث را به سند ديگرى كه مالك جزو راويان آن نيست نقل كرده است.


سند اين گونه است: از فليح بن سليمان، از ابونضر، از عبيد بن حنين و بُسر بن سعيد، از ابوسعيد خُدرى.


ما براى بررسى اين سند نگاهى اجمالى به يكى از راويان آن به نام فليح بن سليمان داريم.


فليح بن سليمان نيز از افرادى است كه رجال شناسان او را نپذيرفته اند. نَسائى درباره فليح مى گويد: او در نقل حديث قوى نيست.1


اين سخن را ابوحاتِم و يحيى بن مَعين نيز درباره او گفته اند.2


درباره فليح، يحيى از ابوكامل مظفر بن مدرك اين گونه نقل مى كند: بايد از حديث سه نفر پرهيز شود: محمّد بن طلحة بن مصرف،


ايّوب بن عتبه و فليح بن سليمان.3


رملى نيز از ابوداوود نقل مى كند كه احاديث فليح هيچ ارزشى ندارند.4


ابن ابى شعبه مى گويد كه على بن مَدِينى مى گويد: فليح و برادرش عبدالحميد از نظر نقل حديث ضعيف بودند.5


از طرفى، رجال شناسان ديگرى از قبيل عُقَيلى، دارقُطْنى و ذهبى او را در رديف راويانى قلمداد كرده اند كه از نظر نقل حديث ضعيف


هستند و ابن حبّان نيز او را در شمار راويان غير معتبر ذكر كرده است.


پاورقی :

1 . الضعفاء والمتروكون: 197.

2 . ميزان الاعتدال: 5 / 442، تهذيب التهذيب: 8 / 264.

3 . ميزان الاعتدال: 5 / 443، تهذيب التهذيب: 9 / 205.

4 . تهذيب التهذيب: 8 / 264 و 265.

5 . همان: 8 / 264.
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: نگاهى به حديث «سدّ الأبواب»

پست توسط مائده آسمانی »

به نام خدا


بررسى سند حديث تحريف شده


حديث «دريچه» را بخارى و علماى ديگر، از ابن عبّاس و ابوسعيد نقل كرده اند. با توجّه به مطالبى كه گذشت، پژوهش گر حقايق


درمى يابد كه بُخارى آن را تحريف كرده است.


وى در تحريف حديثى كه از ابن عباس نقل مى كند، سندى براى آن ذكر نكرده است; ولى حديث ابوسعيد را در بخش «مناقب» با سند


زير تحريف كرده است:

عبداللّه بن محمّد، از ابوعامر، از فليح، از سالم ابونضر، از عبيد بن حنين، از بُسر بن سعيد، از ابو سعيد خُدرى... .

بُخارى اين حديث را در بخش «دريچه و محل عبور از مسجد» با اين سند تحريف كرده است: محمّد بن سنان، از فليح، از ابونضر، از


عبيد بن حنين، از بُسر بن سعيد، از ابو سعيد خُدرى... .

بديهى است كه محور اين سند بر «فليح بن سليمان» مى چرخد كه شرح حال كوتاهى از او را در بررسى سند دوم به روايت مسلم


نيشابورى بيان كرديم. متن حديث به سند مسلم با واژه «دريچه» آمده است، نه «در»; پس معلوم مى شود روايتى كه به سند بُخارى


نقل شده تحريف شده است و پيش تر بيان شد كه تحريف آن گونه آشكار است كه تلاش برخى شارحان در توجيه آن هيچ فايده اى


نداشته است.

سند بُخارى در بخش «دريچه و محل عبور»، مشكل ديگرى نيز دارد; زيرا در سند آن «عبيد بن حنين» از «بُسر بن سعيد» روايت نقل


مى كند; در حالى كه «عبيد» نمى تواند از «بُسر» روايت كند و علماى اهل تسنّن در توجيه اين موضوع نيز سر در گم شده اند.

ابن حجر عسقلانى در توجيه آن مى نويسد: دارقُطْنى مى گويد: اين سند در جاى ديگرى نيامده است.


در اين سند پيرامون فليح بين علما اختلاف است كه محمّد بن سنان آن را اين گونه روايت كرده.


و معافى بن سليمان حرّانى نيز از او تبعيت كرده است. البتّه اين روايت را سعيد بن منصور، يونس بن محمّد مؤذن و ابوداوود طيالسى نيز از


فليح، از ابونضر، از عبيد بن حنين و بُسر بن سعيد، همگى از ابوسعيد نقل كرده اند.

ابن حجر در ادامه مى گويد: اين روايت را مسلم نيشابورى، از سعيد و ابوبكر بن ابى شِيبه، از يونس و ابن حبّان در كتاب صحيح خود، از قول


طيالسى نقل كرده اند.

ابوعامر عقدى نيز آن را از فليح، از ابونضر، از بُسر بن سعيد، از ابوسعيد روايت كرده است.


البتّه او عبيد بن حنين را در اين روايت نياورده است. بُخارى نيز اين روايت را در بخش «مناقب ابوبكر» نقل كرده است.

بنابر آن چه گفته شد سه سند مختلف در نقل اين حديث وجود دارد.

ابن حجر عسقلانى پس از نقل اين سه سند به اشكال ها پاسخ داده و از بُخارى دفاع كرده است.1

وى هم چنين با شرح اين حديث، به اين موضوع پرداخته و تلاش كرده است كه آن را اين گونه تصحيح كند كه حديث از طريق ابونضر،


از دو شيخ; يعنى بُسر و عبيد نقل شده است و از طرفى، فليح گاهى نام اين دو تن را با هم ذكر مى كرده و گاهى به يكى از آن دو


اكتفا مى كرده است.

با همه اين پاسخ ها خود ابن حجر به اين اشتباه اعتراف كرده و مى گويد: تنها ايرادى كه در اين حديث باقى مى ماند اين است كه


محمّد بن سنان در حذفِ «واو» عاطفه اشتباه كرده است، گرچه احتمال دارد كه اشتباه از طرف فليح باشد; آن گاه كه اين روايت را براى


فليح نقل مى كرده است.2


[COLOR=#974806]پاورقی :

1 . هدى السارى: 507، حديث چهارم از احاديثى كه در آن به بُخارى اشكال شده است.

2 . فتح البارى شرح صحيح بُخارى: 1 / 735 و ر.ك: عمدة القارى: 4 / 243 و 244. 
تصویر
ارسال پست

بازگشت به “امام شناسی”