»»» تکبري پسنديده «««

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

»»» تکبري پسنديده «««

پست توسط مائده آسمانی »

[font=Times New Roman] بسم الله الرحمن الرحیم

« تكبرى پسنديده »
  

آتش خشم از چشمانش زبانه مى‏كشيد. دستارى قرمز بر سر پيچيد، سينه را چون سپرى پولادين جلو داد و سرش را بالا گرفت.

چنان راه مى‏رفت كه گويى زمين را شايسته گام‏هاى خويش نمى‏پندارد تا پاى بر آن نهد. نيم نگاهى نيز به زمين زير پايش نمى‏انداخت.

گويى سرش را سوداى آسمان است تا لختى با ابرها، هماغوشى كند. شايد فراتر از ابرها را نشانه رفته بود تا كسى را ياراى آن نباشد كه اندكى در استوارى

و رشادتش شك كند. به ويژه آن كه اندكى پيش، رسول خدا (ص) شمشير خود را به وى داده بود تا در جنگ از آن استفاده كند و حق آن را ادا كند.

ديگران از افتخار جنگيدن با شمشير مبارك حضرت بى بهره بودند.

چشم‏ها به سوى او دوخته شده بود كه در ميانه ميدان احد و در بين انبوه جنگجويان مسلمان و سپاهيان قريش قدم بر مى‏داشت و با آن كه قامتى كوتاه داشت،

با دستار قرمزش، همچون نگينى عقيق از دور پيدا بود و گردنش را چنان راست گرفته بود كه رگ‏هاى آن را مى‏شد ديد.

گام‏هاى خود را چنان با اقتدار پيش مى‏برد كه گويى خود را يگانه رزمنده ميدان ستيز مى‏داند و جنگ ناكرده، خود را پيروز مى‏بيند.

مسلمانان از آن روزى كه با پيغمبر اسلام (ص) آشنا شده بودند، شيفته تواضع و فروتنى وى شده بودند از آن حضرت تواضع مى‏ديدند و خود نيز در پى آن بودند

كه بيش از پيش فروتنى كنند و خود را برتر از ديگران نبينند.

غرور و تكبر در ديدگاهشان زشت جلوه مى‏كرد و كردارى ناپسند بود . از اين روى براى آنها دشوار بود كه ابودجانه را با چنين حالى ببينند. نمى‏توانستند باور بدارند

كه اين مرد متكبر، همان ابودجانه است كه ساعتى پيش، قبل از آن كه جنگ شروع شود، با فروتنى هر چه تمام در جمع ياران رسول خدا (ص) بود.

آن‏ها از پيامبر خدا (ص) آموخته بودند كه همواره فروتن باشند، ولى گويا ابودجانه به اين درس بزرگ پشت پا مى‏زد و آن را به كار نمى‏گرفت.

شايد برخى نتوانستند لب فرو بندند و اين گونه راه رفتن او را، كه به ظاهر چيزى جز غرور و تبختر نبود، ناديده انگارند. ديگرانى هم بودند كه در دل،

به كار او خرده مى‏گرفتند.


پس رسول خدا (ص) لب به سخن گشود و پاسخ هر خرده گير گويا و خموشى را داد:

 - خداوند از اين گونه راه رفتن به خشم مى‏آيد، مگر در ميدان نبرد در راه خدا. 

و اين كلام چون مُهرى بر اين كردار ابودجانه نشست تا همگان بدانند كه او را سوداى فخر فروشى و تكبر نيست و فقط براى بزرگى و عزت اسلام و

مسلمانان و كوچك ساختن دشمن است كه چنين گام بر مى‏دارد و زمين زير پايش، سنگينى گام‏هايش را تاب نمى‏آورد. او چون گلوله‏اى آتشين به پيكر

سپاه دشمن زد و جانفشانى را معنايى دوباره بخشيد.




--------پی نوشت--------------------------
- سير اعلام النبلاء، ص 244؛ بحارالانوار، ج 20، ص 116 و ج 100، ص 34؛ شرح نهج‏البلاغه، ج 17، ص 114؛ اسدالغابه، ج 5، ص .96
تصویر
ارسال پست

بازگشت به “داستان”