كرامات باور نكردني خليفه دوم

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Member
Member
پست: 99
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶, ۱۱:۰۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 252 بار
سپاس‌های دریافتی: 125 بار

كرامات باور نكردني خليفه دوم

پست توسط حسن2568 »

  باور نكردني خليفه دوم  [External Link Removed for Guests]  [External Link Removed for Guests]  [External Link Removed for Guests]    


 
     
اين هم نمونه كوچكي بود از غلو‌هاي اهل سنت در باره خليفه دوم . اگر خداي نخواسته يكي از شيعيان

عين همين مطالب را در باره امير المؤمنين يا يكي ديگر از ائمه عليهم السلام نقل كند ، فوراً او را متهم به غلو كرده و فتوي به كفر او مي‌دهند .
 
 
آهاي وهابي ها ! شما چه جوابي به اين مطالب داريد ؟
 


[CENTER ALIGN=CENTER][url=<A]<A[/url]
صداي عمر از مدينه تا فسا رسيد
[/CENTER ALIGN]


اين قصه آن قدر معروف است كه حتي كتاب‌هاي لغت نيز آن را نقل كرده‌اند . ما آن را از كتاب البداية و النهاية ابن كثير نقل مي‌كنيم :


ذكر سيف عن مشايخه أن سارية بن زنيم قصد فسا و دار أبجرد فاجتمع له جموع ـ من الفرس و الأكرادـ عظيمة و دخم المسلمين منهم أمر عظيم و جمع كثير، فرأي عمر في تلك الليلة فيما يري النائم معركتهم و عددهم فخاوفت من النهار و أنهم في صحراء و هناك جبل إن اسندوا اليه لم يؤتوا ألاّ من وجه واحد. فنادي من الغد الصلاة جامعة، حتي اذا كانت الساعة التي رأي أنهم اجتمعوا فيها، خرج الي الناس و صعد المنبر، فخطب الناس و أخبرهم بصفة ما رأي، ثم قال: يا سارية! الجبل الجبل!!! ثم اقبل عليهم و قال ان الله جنودا و لعل بعضها أن لم يبلغّهم. قال: ففعلوا ما قال عمر، فنصرهم الله علي عدوهم و فتحوا البلد.




جناب

عمر بن خطاب در مدينه مشغول خواندن خطبه نماز جمعه و آيات قرآن را مي

خواند؛ يك دفعه سه مرتبه گفت: «يا ساريه الجبل»، همه ماندند كه چه اتفاقي

افتاده؛ بعد از نماز از او پرسيدند كه چه شد وسط خطبه اين چنين گفتي؟ گفت
:
در حين خطبه خواندن، يك نگاهي كردم به ملكوت زمين و زمان، ديدم لشكري كه

براي فتح نهاوند فرستاديم، دشمنان از 4 طرف مي خواهند محاصره كنند و آنها

را از بين ببرند، فرمانده شان آقاي ساريه بود، او را صدا زدم كه بيائيد به

طرف كوه و از يك طرف با دشمن بجنگيد، تا آنها از 4 طرف حمله نكنند؛ آنها

هم آمدند به سمت كوه و جنگيدند. بعد از 3 ماه كه لشكر آمد به مدينه، سؤال

كرديم كه آيا اين قضيه را شما هم ديديد؟ گفتند: بله، در فلان روز در

بيابان نهاوند بوديم كه صداي آقاي عمر در فضا طنين انداز شد و همه لشكر هم

صداي او را شنيدند و او از مدينه صدا زد: «يا ساري الجبل»، و اگر صداي عمر

نبود، همه از بين رفته بوديم و اين پيروزي هم نصيب اسلام نمي شد

البداية و النهاية، ج7، ص94، قصه جنگ فسا و المغني ، عبد الله بن قدامه ، ج 10 ، ص 552 و الشرح الكبير ، عبد الرحمن بن قدامه ، ج 10 ، ص 387 و فيض القدير شرح الجامع الصغير ، المناوي ، ج 4 ، ص 664 و تفسير الرازي ، الرازي ، ج 21 ، ص 87 و دقائق التفسير ، ابن تيمية ، ج 2 ، ص 140 و أسد الغابة ، ابن الأثير ، ج 2 ، ص 244 و الإصابة ، ابن حجر ، ج 3 ، ص 5 – 6 و
 تاريخ اليعقوبي ، اليعقوبي ، ج 2 ، ص 156 و الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، ج 3 ، ص 42 – 43 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 1 ، ص 384 و تاريخ ابن خلدون ، ابن خلدون ، ج 1 ، ص 110 و تاج العروس ، الزبيدي ، ج 16 ، ص 327 . 
[CENTER ALIGN=CENTER][url=<A]<A[/url]
رود نيل تحت فرمان عمر
[/CENTER ALIGN]


فخر رازي در تفسيرش از جمله مي‌نويسد :

الثاني : روي أن نيل مصر كان في الجاهلية يقف في كل سنة مرة واحدة وكان لا يجري حتى يلقى فيه جارية واحدة حسناء ، فلما جاء الإسلام كتب عمرو بن العاص بهذه الواقعة إلى عمر ، فكتب عمر على خزفة : أيها النيل إن كنت تجري بأمر الله فاجر ، وإن كنت تجري بأمرك فلا حاجة بنا إليك ! فألقيت تلك الخزفة في النيل فجرى ولم يقف بعد ذلك .

 تفسير الرازي ، الرازي ، ج 21 ، ص 88 . 
رود

نيل طغيان كرده بود و خانه هاي مردم داشت نابود مي شد. آمدند خدمت عمر بن

خطاب كه اي خليفه رسول الله! به داد ما برس كه خانه هايمان رفت. جناب عمر

بن خطاب گفت: يك سفالي براي من بياوريد؛ سريع براي او آوردند و با دست

مباركش بر روي آن سفال نوشت


:

اگر به امر خداوند جاري مي شوي، پس جاري شو و اگر به امر خودت جاري مي

شوي، ما كاري نداريم هر كاري مي كني بكن.

بعد از آن، اين رودخانه ديگر

طغيان نكرد و مردم از طغيان رود نيل راحت شدند
.

[CENTER ALIGN=CENTER][url=<A]<A[/url]
زمين از شلاق عمر ترسيد
!
[/CENTER ALIGN]


فخر رازي مي‌نويسد :

الثالث : وقعت الزلزلة في المدينة فضرب عمر الدرة على الأرض وقال : اسكني بإذن الله فسكنت وما حدثت الزلزلة بالمدينة بعد ذلك .

وزي در مدينه زلزله شديدي آمد و مردم ريختند بيرون و پناه آوردند به خليفه دوم، خليفه دوم شلاق خود را محكم بر زمين كوبيد و گفت: "

آرام باش به اذن خدا " زمين هم آرام شد؛ بعد از آن،‌ زمين مدينه ديگر زلزله نگرفت .

[CENTER ALIGN=CENTER]
آتش ، تحت فرمان عمر!
[/CENTER ALIGN]


الرابع : وقعت النار في بعض دور المدينة فكتب عمر على خزفة : يا نار اسكني بإذن الله فألقوها في النار فانطفأت في الحال .

 تفسير الرازي ، الرازي ، ج 21 ، ص 88 . 
يكي

از خانه هاي مدينه آتش گرفت و سرايت كرد به بخش أعظمي از خانه هاي مدينه
.
مردم مانده بودند حيران و سرگردان كه خانه ها آتش گرفته. عمر نوشت : " اي آتش به اذن خدا ساكن و خاموش شو" و آن را انداخت در آتش و آتش در همان لحظه ساكت

و خاموش شد .

  

[External Link Removed for Guests]
باآزمايش hla وثبت نام در پايگاه پيوند مغز استخوان كشور در بيمارستان شريعتي شانس زندگي را در بيماران سرطان خون و... افزايش دهيد [External Link Removed for Guests]
New Member
New Member
پست: 5
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸, ۱۰:۵۶ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3 بار
سپاس‌های دریافتی: 17 بار
تماس:

Re: كرامات باور نكردني خليفه دوم

پست توسط reza4603 »

متأسفانه اهل تسنن بخاطر اینکه شیعیان حقایقی را در مورد خلیفه دوم بیانمی کنند، به مقابله برخاسته اند و سعی می کنند که عمر را بلند مرتبه نشاندهند. اما مراجعه به برخی از کتب اهل تسنن، بسیار عجیب نشان می دهد.
اینان حقایقی را پنهان می کنند که بزرگان آنان، تمام و کمال آن حقایق را بیان می کنند. نگاهی به کتب اهل تسنن می کنیم. ((هرچند که می دانیم، برادران اهل تسنن، به جای تحقیق، همانند برخی دیگر ازمطالب این سایت، لقب دروغگو را برای شیعیان بیان می کنند!!!))
امام ذهبی در تاریخ الاسلام (الخلفاء) صفحه 494 در مورد اسلام عمر می نویسد: «حضرت عمر از حذیفة بن الیمان عاجزانه مى خواست که به او بگوید: آیا جزء منافقان هستم یا نه؟» بسیار جالب است که در البدایه النهایه جلد 5 صفحه 25 نیز این موضوع را تأیید نموده است.
بسیار جالب است که امام ذهبی در همان کتاب تاریخ الاسلام (الخلفاء) صفحه 267 عمر را شخصی کند ذهن و دیر فهم معرفی می کند. به گونه ای که عنوان می کند که عمرطی 12 سال سوره بقره را یاد گرفت و به شکرانه آن یک شتر قربانی کرد. «قالابن عمر: تعلّم عمر البقرة فی اثنتی عشرة سنة، فلمّا تعلّمها نحر جزوراً.» جالبتر اینکه در کتب کنزالعمال جلد11 صفحه 79، الدرالمنثور جلد2 صفحه249، احکام القران، جصاص حنفى جلد 2 صفحه 110 نیز بیان شده است: «عنسعید بن المسیب أن عمر سأل رسول الله: کیف یورث الکلالة؟ قال: اولیس قدبیّن الله ذلک ثم قرآ: و ان کان رجل یورث کلالة او امراة، الى آخر الایة،فکان عمر لم یفهم، فانزل الله... یستفتونک قل الله یفتیکم فى الکلالة» الىاخر الایه، فکان عمر لم یفهم، فقال لحفصة: اذا ارایت من رسول الله طیبنفس. فاسألیه عنها! فقال: أبوک ذکر لک هذا ما آرى اباک یعلمها ابداً! فکانیقول: ما أرانى اعلمها ابداً و قد قال رسول الله، ما قال.» منظور آن استکه آیه کلالة را درک نمی کرد.
از نکات جالب توجه این است که عمر، حکم تیمم را نمی دانست. اگرکسى از او مى پرسید در صورت جنابت و نبودن آب تکلیف چیست؟ در جواب مى گفت:نماز را ترک کن تا آب پیدا شود! و اگر تا دو ماه هم آب نمى یافت حضرتخلیفه نماز نمى خواند!!!!! امام نسائى در سنن نسائی جلد1 صفحه 168 چنین روایت مى کند: «کناعند عمر فأتاه رجل، فقال: یا أمیر المؤمنین رُبّما نمکُثُ الشهر والشهرینولا نجد الماء؟ فقال عمر: أمّا أنا فاذا لم أجد الماء لم أکن لأُصلی حتىأجدَ الماء..» امام بخارى همین حدیث را در صحیح بخارى جلد1صفحه 70 باب المتیمم هل ینفخ فیهماآورده ولى آنجا که عمر مى گوید: «اگر جنب باشم و آب یافت نشود نماز نمىخوانم» را به احترام آبروى عمر(رضی الله عنه)، حذف مى کند. تا مبادا متهمبه ناآگاهى از احکام اسلام. و سبک شمردن نماز و ترک آن بشود.
عمر و فرزندش حتی از مسائل ساده اسلامی هم آگاهی نداشتند. به گونه ای که امام مالک در کتاب الموطا جلد1صفحه 60 بیان می کند که «عن عبداللّه بن دینار، قال: رأیت عبداللّه بن عمر یبول قائماً» یعنى عبداللّه بن عمر را دیدم که ایستاده بول مى کرد. امام ترمذى هم در سنن الترمذی جلد1صفحه18 مى گوید: عنعمر: رآنی النبی و أنا أبول قائماً فقال: یا عمر لا تبل قائماً...» یعنىهنگامى که پیامبر اکرمـ صلى الله علیه و سلّم ـ مرا دید که ایستاده بول مىکنم، فرمود: اى عمر، ایستاده بول نکن. و امامعسقلانى در توجیه کار عمر(رضی الله عنه) مى فرماید: البول قائماً أحفظللدبر. یعنى ایستاده بول کردن براى حفظ نشیمن خوب است. و همو مى گوید:ثابت شده که عدّه اى از صحابه کرام پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ ازجمله حضرت عمر بن الخطاب ایستاده بول مى کردند. فقط سؤال اینجاست:اهل تسنن طبق حدیث اقتدوا باللذین من بعدى که در سنن ترمذی جلد5 صفحه 63آْمده، آیا از پیامبر که طبق اعترافات بالا آمده، تبعیت می کنند و نشستهبول می کنند یا از عمر که تقلید می نمایند و ایستاده بول می کنند؟
بسیارجالب است با این همه نادانی که از عمر دیدیم و شنیدیم و تمام آنها را کتباهل سنت بیان نمودند، اهل تسنن ادعای فراتر از پیامبری برای عمر دارند ودر این میان خودآگاه یا ناخودآگاه به ساحت مقدس پیامبر(ص) نیز توهین می کنند.
در صحیح بخارى کتاب التعبیرصفحه 2982 کتاب الانبیاء 3392 کتاب التفسیر 4953. الامام البخارى 142 بیان شده است که پیامبراکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ هر زمان که آمدن وحى برایشان به تأخیر مىافتاد; یا قصد خودکشى مى کرد، و کراراً مى خواست خود را از فراز قلّه پرتکند و یا در نبوت خود به شک افتاده و گمان مى کرد که وحى به خانه عمر بنالخطاب(رضی الله عنه)انتقال یافته و ایشان از این پس پیامبر شده است!!!
امام بخارى مى گوید: «وفَتَرالوحی فترة، حتى حزن النبی فیما بلغنا حزناً غدا منه مراراً، کی یتردّى منرؤوس شواهق الجبال، فکلما اوفى بذروة جبل، لکی یلقی منه نفسه، تبدّى لهجبرئیل فقال: یا محمد انک رسول اللّه حقاً. فیسکن لذلک جأشه، وتقَر نفسه،فیرجع فاِذا طالت علیه فترة الوحی غدا لمثل ذلک...» و نیز الارشاد: 319 ـ شرح نهج البلاغه جلد12صفحه 178 ـ ماأبطأ عنی جبرئیل إلاّ ظننتُ أنه بعث الى عمر بیان شده: به پیامبر ـ صلىالله علیه و سلّم ـ نسبت داده شد که فرمود: ما احتبس عنی الوحی قط إلاظننته قد نزل على آل الخطاب!!!!
آیا به راستی کسی که این همهخطا و اشتباه داشته است، می توانسته پیامبری نماید؟؟؟ یعنی واقعاً اهلسنت، عمر را برتر از خاتم الانبیا می دانند؟ آیا این خود شک به رسالتپیامبر نیست که یک شخص پر اشتباه و خطاکار را بالاتر از پیامبر اسلام میدانند؟ آیا غیرمسلمانان چنین چیزی را بشنوند، به اسلام و پیامبرش با تعجبنگاه نخواهند کرد؟؟؟
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
«...بزودي دخترت تو را خبر ميدهد كه چگونه امتت همدست شده و بر او ستم كردند و عمق مصائب را بپرس و خبر ما را از او بگير...» خطبه 193 نهج البلاغه هنگام تدفين حضرت زهرا(س)
كجاست منتظر تو، چه انتظار عجيبي
ميان منتظران، عزيز من چه غريبي
عجيب تر كه چه آسان نبودنت شده عادت
چه كودكانه سپرديم دل به بازي قسمت
چه بي خيال نشستيم... نه كوششي، نه وفايي
فقط نشستيم و گفتيم خدا كند كه بيايي
New Member
New Member
پست: 1
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۸, ۹:۲۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1 بار
سپاس‌های دریافتی: 6 بار

Re: كرامات باور نكردني خليفه دوم

پست توسط عبدالرضا »

بسم رب الحیدر
در کرامات خلیفه دوم تصویر همین بس که خودش در وصف نفاق خودش گفته
«ما شککت فی نبوت محمد (ص) قط کیوم الحدیبیه » هیچوقت در نبوت محمد مانند روز حدیبیه شک نکردم .

حال قضیه حدیبیه که چه بوده و چه گذشته جای توضیح نیست فقط به همین اکتفا میکنم که از این جمله بر می اید که او بارها در نبوت حضرت شک داشته که یکی از آنها قضیه حدیبیه بوده است .
ارسال پست

بازگشت به “وهابیت”