یک داستان واقعی
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 444
- تاریخ عضویت: شنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۷, ۳:۵۷ ب.ظ
- محل اقامت: خیلی دور ، خیلی نزدیک
- سپاسهای ارسالی: 3080 بار
- سپاسهای دریافتی: 1425 بار
یک داستان واقعی
اللّه الرّحمن ارّ عاشورای سال 85 بود یعنی دو سال پیش من همراه برادرم و پسرداییم رفته بودم مسجد آنقدر جمعیت زیاد بود که ما بین مردم گیر کردیم داداشم به علّت فشار جمعیّت از ما فاصله گرفت منم چون اون موقع قدّم خیلی کوتاه بود زیر دست و پا گم شدم پسر داییم هر کاری کرد نتونست منو از زیر دست و پا بکشه بیرون . تمام صورتم سیاه شده بود داشتم خفه می شدم یه دفعه بی اختیار گفتم یا حسین(ع) ناگهان حس کردم یه نیرویی منو کشید تو مسجد اومدم تو گیج بودم . بعد ده دیقه فکر کردن فهمیدم امام حسین(ع)منو از مرگ نجات داده . حسین(ع)
[External Link Removed for Guests]
جنبش مبارزه با صهیونیزم ، اومانیسم و فراماسونری
جنبش مبارزه با صهیونیزم ، اومانیسم و فراماسونری