پسر عاشق
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 5
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۸, ۱۰:۳۶ ق.ظ
- سپاسهای دریافتی: 5 بار
- تماس:
پسر عاشق
با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر برای همیشه ترک کرده بود . با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است ((( به نظرشما واقعاچرابعضي ازدحترهااین قدرزوددرموردپسرهاقضاوت ميكنند»؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوباره می شاجمت بدن!!!!!!!