بسم الله الرحمن الرحيم
مکتب تفکیک چه میگويد؟!
در قرون اخير يکي از منتقدان فلسفه و عرفان، به نام ميرزا مهدي اصفهاني، مدتهاي مديدي از عمر خويش را به سير و سلوکهاي وحدت وجودي سپري نمود, تا آنجا که به مرحله مرشديت با اجازه کتبي سيد احمد کربلايي رسيد (رجوع شود به مقدمه کتاب ابواب الهدي، ميرزا مهدي اصفهاني)، سپس از نجف اشرف به مشهد مقدس نقل مكان نموده، با ادعای توبه و بازگشت از مطالب فلسفی و عرفانی، به نقد فلسفه و عرفان پرداخت و شاگرداني تربيت كرد. اخيرا برخي، نام مجموعه فكري وي و پيروانش را "مكتب تفكيک"، و برخي ديگر نام آن را "مکتب معارف خراسان" نهادهاند، اما تأمل در خور نشان ميدهد كه مكتب ايشان گرچه تحت عنوان نقد و ابطال فلسفه و عرفان شهرت يافته است، ولي بر خلاف اين شهرت, مطالبي تحويل داده است که عينا همان مطالب فلاسفه و عرفا ميباشد, و با مباني مكتب عقل و وحي و اعتقادات فقها و علماي بزرگوار شيعه کاملا مباين است. چنان که:
الف) نظريه مکتب ميرزا مانند ساير فلاسفه و عرفا اين است که جز وجود خداوند هيچ وجودي در كار نيست. و خداوند نميتواند هيچ چيزي خلق نمايد, و الا لازم ميآيد وجود خودش محدود شود.
ب) در مکتب ميرزاي اصفهاني پيمودن راه استدلال عقلي و برهان، و کسب يقين به عقايد و معارف الهي, صرفا جهالت و ضلالت و گمراهي است.
ج) در ديدگاه مکتب ميرزا تمامي تصورات و تصديقات, ضلالت و جهالت محض است. و حتي در مورد معرفت واقعي خداوند بايد در حالت بيفكري و بيعقلي و بيوهمي و بيخيالي، كنه وجود خداوند را در وجود خود يافت و وجدان كرد.
روشن است که قسمت "الف" نظريه فلاسفه, و قسمت "ب" نظريه سوفسطائيان, و قسمت "ج" نظريه متصوفه است. و البته در واقع اختلافي بين سه گروه وجود ندارد. و ما اين مطالب را در ضمن سه بخش بيان ميکنيم:
فصل اول: وحدت وجود و انکار معناي حقيقي خلقت
ادامه دارد
نقدی بر مکتب تفکیک
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 128
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۸, ۴:۱۳ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 52 بار
- سپاسهای دریافتی: 137 بار
Re: نقدی بر مکتب تفکیک
فصل اول: وحدت وجود و انکار معناي حقيقي خلقت
تفکيکيان در طريق معرفت خداوند متعال و شناخت رابطه خالق و مخلوق، دقيقا همان راهي را ميروند که فلاسفه و عرفا رفتهاند، چرا که ايشان نيز منکر معناي حقيقي خلقت و آفرينش بوده, و همانند ساير عرفا و فلاسفه وجود اشيا را به نفس وجود خدا ميدانند, نه به خلقت و آفرينش الهي. چنانکه ميگويند:
ان حيث ذات الكائنات هو الكون والتحقق به بلا جعل... ولا فعل ولا تأثير ولا غيرها. (معارف القرآن، ميرزا مهدي اصفهاني)
همانا حيثيت ذات موجودات, تحقق به ذات خداست بدون اينکه جعل... و فعل و تأثير و غير آن در کار باشد.
ليس شيء غيره تعالي وغير وجوده وإلا يلزم التحديد. (ميرزاي اصفهاني، تقريرات).
غير از خدا و وجود او هيچ چيزي نيست وگر نه لازم ميآيد که خدا محدود باشد.
واقع مطلب اين است كه در عالم به هيچ وجه شرك نميباشد. (معارف الهيه, حلبي, محمود، 755).
فلاسفه و عرفا ميگويند بين وجود و ماهيت سنخيت نيست، اما واجب و ممکن از حيث وجود و کمالات, هم سنخ ميباشند.
ملا هادي سبزواري ميگويد:
لکونه مغايرا لسنخ الماهية. شرح الاسماء، 283، چاپ فروردين 1372، انتشارات دانشگاه تهران).
وجود، با سنخ ماهيت مغاير است.
نيز فلسفه ميگويد:
لمّا كان كلّ ما سواه موجودا بوجوده وليس بشيء بنفسه... فلا يجانسه ولا يماثله شيء في الوجود... معلولاته ليست موجودة معه بل به، فهي به هي، وبنفسها ليست شيئا. (جامع الأسرار، 52).
از آن جا که تمامي ماسواي او موجود به وجود او بوده، و به نفس خود هيچند... پس هيچ چيزي در وجود، مجانس و مماثل او نيست... معلولات او موجود با او نيستند، بلکه موجود به اويند، پس آنها به او خودشانند، و به نفس خود هيچند.
ماهيات مجعوله... هرگز داخل در سنخ وجود نميشوند... وجود اصلا از سنخ ماهيات نميباشد. (مکاتبات عرفاني، چاپ 1361، تعليقه آشتياني، 102ـ103).
... لعدم السنخية بين السوافل وأعلى الاعالي. الشواهد الربوبية، التعليقات، 533.
... زيرا بين بالاترين بالاها، با پايينها سنخيت نيست.
تفکيکيان نيز همانند ايشان، از حيث وجود و کمالات, به سنخيت بين وجود خالق و مخلوق معتقد بوده, و اگر هم گاهي بحث از عدم سنخيت ميکنند همانند فلاسفه مقصودشان اين است که بين وجود و ماهيت سنخيتي نيست, و در نظر ايشان وجود منحصر به خدا بوده، و ماهيات جز صفات خدا هيچ چيز ديگري نيستند:
قاعده (سنخيت) در اعطاي حق, کمالات نوري را, جاري است، انوار علم و حيات و ساير کمالات نوري علم ذاتي حق و اشراقات ذاتيه اوست. (عارف و صوفي چه ميگويند، تهراني، 238,268).
يک قسمت از جهات کمال انسان مانند حيات و علم و قدرت قوام وجودي به ذات مبدأ دارد يعني محتاج به قيوم است و در هر آني بايد اعطا و افاضه شود. (قزويني، مجتبي، بيان الفرقان، 260).
(روشن است که اگر منظور ايشان از احتياح به قيوم، از باب مخلوقيت اشيا لا من شئ، و ايجاد آنها به اراده خداوند متعال باشد ديگر دو قسم کردن کمالات انسان بي وجه است؛ و اگر منظور ايشان از احتياج به قيوم از باب تقوم صفت به موصوف باشد ديگرمطلب فوق جز مذهب وحدت وجود چيز ديگري نخواهد بود).
حقيقت انسان علم نيست... علم و عقل خارج از حقيقت انسان است... حقيقت علم نور مجرد است... عقل نوري است خارج از حقيقت روح که روح، گاهي فاقد و گاهي واجد آن گردد. (قزويني، مجتبي، بيان الفرقان، 110 ـ 112).
الوجود غير مجعول ولا جاعل وهو منحصر في الله تعالي. فهو الازل والابد وما سواه ماهيات. (ميرزا مهدي اصفهاني، تقريرات, 114).
وجود نه آفريده شده است و نه آفريدگار و منحصر در خدا ميباشد. پس او ازل و ابد است، و ماسواي او ماهيات [صورتها و تعينات وجود] ميباشند.
الشيئية في الخالق جل شأنه هي الشيئية الحقيقية, وفي غيره هي الشيئية بالغير ولا شيئية له. (ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387 ص 285).
همانا شيئيت در خالق جل شأنه شيئيت حقيقي است, و در غير او شيئيت به غير است، و شيئيتي براي مخلوق در کار نيست.
فنور الله مطلق غير متعين أبدا في عين كون هذه المخلوقات أسمائه وتعيناته وصفاته. (ميرزا مهدي اصفهاني، تقريرات, 68).
نور خدا هميشه مطلق غير متعين است، در عين اين که اين مخلوقات اسما و تعينات و صفات اويند.
لا وجود إلا وجود الله. (معارف الهيه, حلبي, محمود، 784).
هيچ وجودي نيست مگر وجود خدا.
شيطان هم نور وجود دارد. وجود نور است. (معارف الهيه, حلبي, 561).
تفکيکيان در طريق معرفت خداوند متعال و شناخت رابطه خالق و مخلوق، دقيقا همان راهي را ميروند که فلاسفه و عرفا رفتهاند، چرا که ايشان نيز منکر معناي حقيقي خلقت و آفرينش بوده, و همانند ساير عرفا و فلاسفه وجود اشيا را به نفس وجود خدا ميدانند, نه به خلقت و آفرينش الهي. چنانکه ميگويند:
ان حيث ذات الكائنات هو الكون والتحقق به بلا جعل... ولا فعل ولا تأثير ولا غيرها. (معارف القرآن، ميرزا مهدي اصفهاني)
همانا حيثيت ذات موجودات, تحقق به ذات خداست بدون اينکه جعل... و فعل و تأثير و غير آن در کار باشد.
ليس شيء غيره تعالي وغير وجوده وإلا يلزم التحديد. (ميرزاي اصفهاني، تقريرات).
غير از خدا و وجود او هيچ چيزي نيست وگر نه لازم ميآيد که خدا محدود باشد.
واقع مطلب اين است كه در عالم به هيچ وجه شرك نميباشد. (معارف الهيه, حلبي, محمود، 755).
فلاسفه و عرفا ميگويند بين وجود و ماهيت سنخيت نيست، اما واجب و ممکن از حيث وجود و کمالات, هم سنخ ميباشند.
ملا هادي سبزواري ميگويد:
لکونه مغايرا لسنخ الماهية. شرح الاسماء، 283، چاپ فروردين 1372، انتشارات دانشگاه تهران).
وجود، با سنخ ماهيت مغاير است.
نيز فلسفه ميگويد:
لمّا كان كلّ ما سواه موجودا بوجوده وليس بشيء بنفسه... فلا يجانسه ولا يماثله شيء في الوجود... معلولاته ليست موجودة معه بل به، فهي به هي، وبنفسها ليست شيئا. (جامع الأسرار، 52).
از آن جا که تمامي ماسواي او موجود به وجود او بوده، و به نفس خود هيچند... پس هيچ چيزي در وجود، مجانس و مماثل او نيست... معلولات او موجود با او نيستند، بلکه موجود به اويند، پس آنها به او خودشانند، و به نفس خود هيچند.
ماهيات مجعوله... هرگز داخل در سنخ وجود نميشوند... وجود اصلا از سنخ ماهيات نميباشد. (مکاتبات عرفاني، چاپ 1361، تعليقه آشتياني، 102ـ103).
... لعدم السنخية بين السوافل وأعلى الاعالي. الشواهد الربوبية، التعليقات، 533.
... زيرا بين بالاترين بالاها، با پايينها سنخيت نيست.
تفکيکيان نيز همانند ايشان، از حيث وجود و کمالات, به سنخيت بين وجود خالق و مخلوق معتقد بوده, و اگر هم گاهي بحث از عدم سنخيت ميکنند همانند فلاسفه مقصودشان اين است که بين وجود و ماهيت سنخيتي نيست, و در نظر ايشان وجود منحصر به خدا بوده، و ماهيات جز صفات خدا هيچ چيز ديگري نيستند:
قاعده (سنخيت) در اعطاي حق, کمالات نوري را, جاري است، انوار علم و حيات و ساير کمالات نوري علم ذاتي حق و اشراقات ذاتيه اوست. (عارف و صوفي چه ميگويند، تهراني، 238,268).
يک قسمت از جهات کمال انسان مانند حيات و علم و قدرت قوام وجودي به ذات مبدأ دارد يعني محتاج به قيوم است و در هر آني بايد اعطا و افاضه شود. (قزويني، مجتبي، بيان الفرقان، 260).
(روشن است که اگر منظور ايشان از احتياح به قيوم، از باب مخلوقيت اشيا لا من شئ، و ايجاد آنها به اراده خداوند متعال باشد ديگر دو قسم کردن کمالات انسان بي وجه است؛ و اگر منظور ايشان از احتياج به قيوم از باب تقوم صفت به موصوف باشد ديگرمطلب فوق جز مذهب وحدت وجود چيز ديگري نخواهد بود).
حقيقت انسان علم نيست... علم و عقل خارج از حقيقت انسان است... حقيقت علم نور مجرد است... عقل نوري است خارج از حقيقت روح که روح، گاهي فاقد و گاهي واجد آن گردد. (قزويني، مجتبي، بيان الفرقان، 110 ـ 112).
الوجود غير مجعول ولا جاعل وهو منحصر في الله تعالي. فهو الازل والابد وما سواه ماهيات. (ميرزا مهدي اصفهاني، تقريرات, 114).
وجود نه آفريده شده است و نه آفريدگار و منحصر در خدا ميباشد. پس او ازل و ابد است، و ماسواي او ماهيات [صورتها و تعينات وجود] ميباشند.
الشيئية في الخالق جل شأنه هي الشيئية الحقيقية, وفي غيره هي الشيئية بالغير ولا شيئية له. (ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387 ص 285).
همانا شيئيت در خالق جل شأنه شيئيت حقيقي است, و در غير او شيئيت به غير است، و شيئيتي براي مخلوق در کار نيست.
فنور الله مطلق غير متعين أبدا في عين كون هذه المخلوقات أسمائه وتعيناته وصفاته. (ميرزا مهدي اصفهاني، تقريرات, 68).
نور خدا هميشه مطلق غير متعين است، در عين اين که اين مخلوقات اسما و تعينات و صفات اويند.
لا وجود إلا وجود الله. (معارف الهيه, حلبي, محمود، 784).
هيچ وجودي نيست مگر وجود خدا.
شيطان هم نور وجود دارد. وجود نور است. (معارف الهيه, حلبي, 561).
-
- پست: 114
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸, ۳:۱۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 41 بار
- سپاسهای دریافتی: 72 بار
Re: نقدی بر مکتب تفکیک
شيطان هم نور وجود دارد. وجود نور است. (معارف الهيه, حلبي, 561).
حتي شمر هم داراي نور ولايت است. (معارف الهيه, حلبي, محمود، دوره دوم, درس دوازدهم).
اگر در مقابل و به محاذات علم و قدرت خدا، علم و قدرت و وجود ديگري باشد لازم ميآيد كه خدا علم و قدرت و وجود خودش را واجد، و علم و قدرت و وجود ديگران را فاقد باشد، پس در خدا تركيب پيش ميآيد... بنا بر اين غير وجود و نور و علم و قدرت خدا، وجود و نور و علم و قدرت ديگري نيست. (معارف الهيه, حلبي, محمود، 755).
ان المعقولات حيث ذاتها الكون والشيئية بالعقل وليس لها حيث ذات ونفسية بنفسها... فيكون العقل هو المحقق المكون بالذات بلا فعل في وجه من الوجوه... فيكون هذا آية كبري علي قدس الحق جلت عظمته عن الفعل والتأثير والجعل وغيرها. (معارف القران, ميرزا مهدي اصفهاني).
همانا معقولات [صورتهاي عقلي و ذهني] اصل وجودشان, بودن و شيئيت به عقل است, و از حيث خودشان اصلا وجودي ندارند... بنا بر اين عقل بدون هيچ فاعليتي, تحقق دهنده آنهاست... و اين است نماياننده قدس حق جلت عظمته در اين جهت که هيچ گونه فعل و تأثير و جعل و غير آن ندارد.
ان هذا الکون المتطور بالکائنات... حيث ذاته الشيئية والکون بالحق تعالي شانه. وليس له کينونة وشيئية بنفسه في وجه من الوجوه فليست العوالم الغير المتناهية منعزلة عن الحق وبعيدة عنه بالمسافة. (معارف القرآن, ميرزا مهدي اصفهاني).
همانا اين وجودي که به صورت کائنات در آمده است... وجود و بودنش، بودن و شيئيت به حق تعالي شأنه است. و خودش به هيچ وجهي از وجوه موجوديت و شيئيت ندارد. بنا بر اين بين عوالم نامتناهي و خدا هيچ گونه جدايي و فاصله و مسافتي نيست.
بر همگان روشن است که اساس اختلاف مکتب وحي و برهان, با مکتب فلسفه و عرفان, و در صدر ايشان با خود صدر الفلاسفه، در اين است که مکتب وحي و برهان ميگويد همه ما سوي الله مخلوق خداوند متعال هستند که آنها را "لا من شيء" يعني بدون سابقه وجودي آنها آفريده است. اما مکتب فلسفه و عرفان منکر معناي حقيقي خلقت و آفرينش بوده، و اشيا را در مقابل خداوند داراي وجود مستقل ندانسته, بلکه مانند معناي حرفي قائم به خدا, و در حقيقت جزء خدا ميدانند نه مخلوق او, تفکيکيان در اين جهت نيز تابع ايشان بوده و ميگويند:
ادامه دارد
حتي شمر هم داراي نور ولايت است. (معارف الهيه, حلبي, محمود، دوره دوم, درس دوازدهم).
اگر در مقابل و به محاذات علم و قدرت خدا، علم و قدرت و وجود ديگري باشد لازم ميآيد كه خدا علم و قدرت و وجود خودش را واجد، و علم و قدرت و وجود ديگران را فاقد باشد، پس در خدا تركيب پيش ميآيد... بنا بر اين غير وجود و نور و علم و قدرت خدا، وجود و نور و علم و قدرت ديگري نيست. (معارف الهيه, حلبي, محمود، 755).
ان المعقولات حيث ذاتها الكون والشيئية بالعقل وليس لها حيث ذات ونفسية بنفسها... فيكون العقل هو المحقق المكون بالذات بلا فعل في وجه من الوجوه... فيكون هذا آية كبري علي قدس الحق جلت عظمته عن الفعل والتأثير والجعل وغيرها. (معارف القران, ميرزا مهدي اصفهاني).
همانا معقولات [صورتهاي عقلي و ذهني] اصل وجودشان, بودن و شيئيت به عقل است, و از حيث خودشان اصلا وجودي ندارند... بنا بر اين عقل بدون هيچ فاعليتي, تحقق دهنده آنهاست... و اين است نماياننده قدس حق جلت عظمته در اين جهت که هيچ گونه فعل و تأثير و جعل و غير آن ندارد.
ان هذا الکون المتطور بالکائنات... حيث ذاته الشيئية والکون بالحق تعالي شانه. وليس له کينونة وشيئية بنفسه في وجه من الوجوه فليست العوالم الغير المتناهية منعزلة عن الحق وبعيدة عنه بالمسافة. (معارف القرآن, ميرزا مهدي اصفهاني).
همانا اين وجودي که به صورت کائنات در آمده است... وجود و بودنش، بودن و شيئيت به حق تعالي شأنه است. و خودش به هيچ وجهي از وجوه موجوديت و شيئيت ندارد. بنا بر اين بين عوالم نامتناهي و خدا هيچ گونه جدايي و فاصله و مسافتي نيست.
بر همگان روشن است که اساس اختلاف مکتب وحي و برهان, با مکتب فلسفه و عرفان, و در صدر ايشان با خود صدر الفلاسفه، در اين است که مکتب وحي و برهان ميگويد همه ما سوي الله مخلوق خداوند متعال هستند که آنها را "لا من شيء" يعني بدون سابقه وجودي آنها آفريده است. اما مکتب فلسفه و عرفان منکر معناي حقيقي خلقت و آفرينش بوده، و اشيا را در مقابل خداوند داراي وجود مستقل ندانسته, بلکه مانند معناي حرفي قائم به خدا, و در حقيقت جزء خدا ميدانند نه مخلوق او, تفکيکيان در اين جهت نيز تابع ايشان بوده و ميگويند:
ادامه دارد
-
- پست: 114
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸, ۳:۱۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 41 بار
- سپاسهای دریافتی: 72 بار
Re: نقدی بر مکتب تفکیک
تفکيکيان در اين جهت نيز تابع ايشان بوده و ميگويند:
كنه اشياء، نور و نار بالغير است... يك حرف ملا صدرا زده... ميگويد ممكنات, وجود امكاني، وجود رابطه است, اصلا معناي حرفي محض است, معناي حرفي استقلال به هيچ وجه ندارد. حرف هو القائم بالغير. (معارف الهيه, حلبي, محمود, دوره دوم, خطي, 307)
اينجا درست فهميده ملا صدرا, ميگويد وجود امكاني مثل معناي حرفي است, كنهش بالغير است, اينجا درست فهميده. (معارف الهيه, حلبي, محمود, دوره دوم, خطي, 307).
حقيقت مختص ذات خداوند است. ذات مختص حضرت ربّ العزه ميباشد. پس تو ذات، خدا هم ذات؟ تو حقيقت، خدا هم حقيقت؟ نه نه نه. غلط محض است کفر محض است. اگر چنين باشد پس تو هم مقابل خدايي. تو يکي خدا هم يکي! (معرفت نفس, تحرير يگانه, 357 ـ 356، ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387, 129).
چيزيم, ولي وجود نيستيم. تعبير ديگر آن که همچنانکه پيدايش ظل بسته به وجود شمس است، پيدايش من و تو نيز بسته به شمس حقيقت است که عبارت از شعور باشد.... (معرفت نفس, تحرير يگانه, 359 ـ 358، ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387, 130).
کائنات اعم از پيغمبر يا غيره ظلاند.... قائم بالذات نيستند. قائم به غيرند.... رتبه بشر، رتبه حيات و وجود نيست. بنا بر اين چنانچه قائل به اين مطلب باشيم شرک محض است... (معرفت نفس, تحرير يگانه, 361 ـ 360، ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387, 130).
ومعني کونها بالغير في عالم التشبيه کظلّ الشيء.... (انوار الهداية، 24، ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387, 123).
ومعناي بالغير بودن در عالم تشبيه، مانند سايه شيء است.
در حقيقت وجود نخواهد شد که چيز ديگري موجود باشد. در نور شمس وجود، وجود ديگري موجود نميشود و الا اجتماع نقيضين ميشود. نه وجود ميشود گفت، نه عدم؛ حقيقة الوجود نيست. معدوم صرف هم نيست. در نور وجود چيزي موجود نميشود. چون صمدي است. پس در چيست؟ در ظلال است. و بيان ظلال آن است که اگر تو در آفتاب بايستي آيا ظل و سايه تو چيست؟ حقيقت او چيست؟ داراي چه چيز است؟ ظل به تو است، والا ما شمّت رائحة الوجود. هذا شيء بالنور. هذا شيء بالوجود. از خود هيچ ندارد. فاقد هر شيء است. (معرفت نفس، تحرير يگانه، 335 ـ 334، ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387 130).
إنية النفس قائمة بقيمها وکينونتها بکينونته. فهذه معرفة الرب بطريق الايات. (انوار الهداية، ص 33 و 34، ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387, 157).
انيت نفس قائم به خدا, و بودن آن به بودن اوست. و اين است معرفت خدا از طريق آيات.
ان الکائنات الخاصة حين الکون والتحقق لا واقعية صرفة... إنه کون وتحقق به تعالي. ليس بينه و بين ربه فصل... وهذا عين المجعوليه الذاتيه بلا جعل. (معارف القرآن, ميرزا مهدي اصفهاني).
همانا موجودات تعين يافته, در حال وجود و تحقق, به طور کلي بدون واقعيت ميباشند... آن بودن و تحقق به خداوند است و بين آنها و پروردگارشان هيچ فاصله و جدايي نيست... و همين است مجعوليت ذاتي بدون اينکه جعل در کار باشد.
ان جاعليه الحق تعالي و فاعليته للکائنات المکشوفات المعلومات ليست بفعل منه تعالي لان حيث ذات الکائنات هو الکون و التحقق به بلا جعل و هذه هو الجاعلية الذاتية بلا فعل منه تعالي. (معارف القرآن, ميرزا مهدي اصفهاني).
همانا جاعليت و فاعليت حق تعالي نسبت به کائناتِ ظاهر شده, فعل خداي تعالي نيست زيرا حيثيت ذات کائنات, بودن و هستي به خداست بدون جعل و آفرينش. و همين است جاعليت ذاتي بدون فعل خداوند.
فلاسفه هم ميگويند:
ادامه دارد
كنه اشياء، نور و نار بالغير است... يك حرف ملا صدرا زده... ميگويد ممكنات, وجود امكاني، وجود رابطه است, اصلا معناي حرفي محض است, معناي حرفي استقلال به هيچ وجه ندارد. حرف هو القائم بالغير. (معارف الهيه, حلبي, محمود, دوره دوم, خطي, 307)
اينجا درست فهميده ملا صدرا, ميگويد وجود امكاني مثل معناي حرفي است, كنهش بالغير است, اينجا درست فهميده. (معارف الهيه, حلبي, محمود, دوره دوم, خطي, 307).
حقيقت مختص ذات خداوند است. ذات مختص حضرت ربّ العزه ميباشد. پس تو ذات، خدا هم ذات؟ تو حقيقت، خدا هم حقيقت؟ نه نه نه. غلط محض است کفر محض است. اگر چنين باشد پس تو هم مقابل خدايي. تو يکي خدا هم يکي! (معرفت نفس, تحرير يگانه, 357 ـ 356، ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387, 129).
چيزيم, ولي وجود نيستيم. تعبير ديگر آن که همچنانکه پيدايش ظل بسته به وجود شمس است، پيدايش من و تو نيز بسته به شمس حقيقت است که عبارت از شعور باشد.... (معرفت نفس, تحرير يگانه, 359 ـ 358، ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387, 130).
کائنات اعم از پيغمبر يا غيره ظلاند.... قائم بالذات نيستند. قائم به غيرند.... رتبه بشر، رتبه حيات و وجود نيست. بنا بر اين چنانچه قائل به اين مطلب باشيم شرک محض است... (معرفت نفس, تحرير يگانه, 361 ـ 360، ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387, 130).
ومعني کونها بالغير في عالم التشبيه کظلّ الشيء.... (انوار الهداية، 24، ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387, 123).
ومعناي بالغير بودن در عالم تشبيه، مانند سايه شيء است.
در حقيقت وجود نخواهد شد که چيز ديگري موجود باشد. در نور شمس وجود، وجود ديگري موجود نميشود و الا اجتماع نقيضين ميشود. نه وجود ميشود گفت، نه عدم؛ حقيقة الوجود نيست. معدوم صرف هم نيست. در نور وجود چيزي موجود نميشود. چون صمدي است. پس در چيست؟ در ظلال است. و بيان ظلال آن است که اگر تو در آفتاب بايستي آيا ظل و سايه تو چيست؟ حقيقت او چيست؟ داراي چه چيز است؟ ظل به تو است، والا ما شمّت رائحة الوجود. هذا شيء بالنور. هذا شيء بالوجود. از خود هيچ ندارد. فاقد هر شيء است. (معرفت نفس، تحرير يگانه، 335 ـ 334، ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387 130).
إنية النفس قائمة بقيمها وکينونتها بکينونته. فهذه معرفة الرب بطريق الايات. (انوار الهداية، ص 33 و 34، ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387, 157).
انيت نفس قائم به خدا, و بودن آن به بودن اوست. و اين است معرفت خدا از طريق آيات.
ان الکائنات الخاصة حين الکون والتحقق لا واقعية صرفة... إنه کون وتحقق به تعالي. ليس بينه و بين ربه فصل... وهذا عين المجعوليه الذاتيه بلا جعل. (معارف القرآن, ميرزا مهدي اصفهاني).
همانا موجودات تعين يافته, در حال وجود و تحقق, به طور کلي بدون واقعيت ميباشند... آن بودن و تحقق به خداوند است و بين آنها و پروردگارشان هيچ فاصله و جدايي نيست... و همين است مجعوليت ذاتي بدون اينکه جعل در کار باشد.
ان جاعليه الحق تعالي و فاعليته للکائنات المکشوفات المعلومات ليست بفعل منه تعالي لان حيث ذات الکائنات هو الکون و التحقق به بلا جعل و هذه هو الجاعلية الذاتية بلا فعل منه تعالي. (معارف القرآن, ميرزا مهدي اصفهاني).
همانا جاعليت و فاعليت حق تعالي نسبت به کائناتِ ظاهر شده, فعل خداي تعالي نيست زيرا حيثيت ذات کائنات, بودن و هستي به خداست بدون جعل و آفرينش. و همين است جاعليت ذاتي بدون فعل خداوند.
فلاسفه هم ميگويند:
ادامه دارد
-
- پست: 8
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۸, ۱۲:۲۴ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 28 بار
- سپاسهای دریافتی: 20 بار
Re: نقدی بر مکتب تفکیک
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
دوستان خیلی معذرت می خوام که وسط مطلب بدون اجازه آمدم.
ولی متاسفانه این مطالب اشتباه است و آیت الله میرزا مهدی اصفهانی هیچ وقت همان مطالب فلاسفه را تکرار ننموده اند و به این مورد تمام فلاسفه اذعان دارند. چرا که اگر اینطور بود که فلاسفه به مخالفت با ایشان نمی پرداختند!!!
چون مطالب زیادی نوشته شده بنده فرصت نقد یکا یک ندارم. اگر دوست داشتید می توانم موردی در این مورد مطالبی ارائه کنم.
باتشکر - یاعلی
سلام
دوستان خیلی معذرت می خوام که وسط مطلب بدون اجازه آمدم.
ولی متاسفانه این مطالب اشتباه است و آیت الله میرزا مهدی اصفهانی هیچ وقت همان مطالب فلاسفه را تکرار ننموده اند و به این مورد تمام فلاسفه اذعان دارند. چرا که اگر اینطور بود که فلاسفه به مخالفت با ایشان نمی پرداختند!!!
چون مطالب زیادی نوشته شده بنده فرصت نقد یکا یک ندارم. اگر دوست داشتید می توانم موردی در این مورد مطالبی ارائه کنم.
باتشکر - یاعلی
الحمدلله الذي جعلنا من المتسكين بولايه اميرالمومنين و الائمه عليهم السلام
الحمدلله الذي جعل كمال دينه و تمام نعمته بولايه اميرالمومنين علي ابن ابيطالب عليه السلام
الحمدلله الذي جعل كمال دينه و تمام نعمته بولايه اميرالمومنين علي ابن ابيطالب عليه السلام
-
- پست: 114
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸, ۳:۱۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 41 بار
- سپاسهای دریافتی: 72 بار
Re: نقدی بر مکتب تفکیک
فلاسفه هم ميگويند:
إن كل فاعل تام فهو بنفس ذاته فاعل... فثبت أن معلوله من لوازمه الذاتية (اسفار، 2/266).
هر فاعلي که کامل باشد نفس ذات آن فاعليت است... پس معلوم ميشود که معلولش از جهت سنخ و ذات خود از لوازم ذاتي وي ميباشد.
فصل دوم و سوم: سوفسطائيگري و کشف و شهود
در نظر تفکيکيان هر گونه استدلال و تعقل و تفقه باطل است, ايشان به پيروي از فلاسفه و عرفا و متصوفه, تنها راه واقعي معرفت را جدا شدن از تفکر و تعقل دانسته, بلکه به تبعيت از سوفسطائيان، واقعيت را نفس مشهود نفسي خود ميدانند، و نام اين ضلالت و گمراهي را حجيت ذاتي عقل! و شناخت عقل و به عقل، و شناخت وجود به وجود، و معرفت خدا به خدا ميگذارند:
إن تصور الشيء حجابه کائنا ما کان. والتصورات والتصديقات لا يفيدان إلا اليقين. ولا أمان لخطأ اليقين. (ميرزا مهدي اصفهاني: ابواب الهدي، نسخه نجفي, 69).
تصور شيء ـ هر چه باشد ـ حجاب آن است, و تصورات و تصديقات هيچ نتيجهاي ندارند جز يقين, و هيچ اماني هم از خطاي يقين در کار نيست.
إن المعقولات الضرورية مظلمة الذات, واستکشاف الحقائق النورية أو الظلمانية بها عين الباطل, وطلب المعرفة من هذا الطريق عين الضلال المبين, فإنه طريق معوج, وهو سلوک المجانين. (ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387, 294).
تمامي معقولات بديهي و ضروري, تاريکي است, و کشف کردن حقيقتهاي نوري يا ظلماني با آنها عين باطل ميباشد. و طلب معرفت از اين راه، عين گمراهي و ضلالت آشکار است، چرا که آن کج راهه و روش ديوانگان است.
معرفة الوجود بالوجود ومعرفة الله تعالي به تعالي ومعرفة الحقائق الغير النورية اي الموجودات يکون بنور الله وبالانوار العقلية والعلمية أولا وبالذات من غير تصور وتصديق.
معرفت وجود به خود وجود و بدون واسطه است، معرفت خداي تعالي نيز به خود اوست و معرفت حقايق غير نوري يعني موجودات، بدون واسطه، به نور خدا و انوار عقلي و علمي است و هيچ تصور و تصديقي در کار نيست.
براي فهم حقيقي مطالب عالم اظله و اشباح راه منحصر در تجريد و خلع بدن و وجدان نمودن خويش است... تا به وجدان واقعي خودتان نائل شويد... در اين حالت خودتان را وجدان ميکنيد و روزنهاي از آن مقام اظله و اشباح را خواهيد فهميد...
خداوند بر علو درجات صاحب علم جمعي بيفزايد كه خداوند به وسيله او زنده كرد روايات را. هزار و سيصد سال گذشته است و آقايان اين روايات را ميديدند و اشتباه ميكردند.
فلسفه لغو نيست! عبث نيست اگر عبث بود دو هزار سال بزرگاني... غور و غوص نميكردند! (معارف الهيه, حلبي, محمود, نسخه خطي, دوره دوم, 146).
معلوم شد كه اين راه فقط تجريد ميخواهد تجريد از علايق, خلاص شدن از علايق, همه علايق را بر طرف كردن، اين راهش است. بعد منتظر بودن است كه ببيند از حق چه ميريزد توي دلش. (معارف الهيه, حلبي, محمود, نسخه خطي, دوره دوم, 37)
ايشان دقيقا مباني سوفسطائيگري را پذيرفته و ميگويند:
إن كل فاعل تام فهو بنفس ذاته فاعل... فثبت أن معلوله من لوازمه الذاتية (اسفار، 2/266).
هر فاعلي که کامل باشد نفس ذات آن فاعليت است... پس معلوم ميشود که معلولش از جهت سنخ و ذات خود از لوازم ذاتي وي ميباشد.
فصل دوم و سوم: سوفسطائيگري و کشف و شهود
در نظر تفکيکيان هر گونه استدلال و تعقل و تفقه باطل است, ايشان به پيروي از فلاسفه و عرفا و متصوفه, تنها راه واقعي معرفت را جدا شدن از تفکر و تعقل دانسته, بلکه به تبعيت از سوفسطائيان، واقعيت را نفس مشهود نفسي خود ميدانند، و نام اين ضلالت و گمراهي را حجيت ذاتي عقل! و شناخت عقل و به عقل، و شناخت وجود به وجود، و معرفت خدا به خدا ميگذارند:
إن تصور الشيء حجابه کائنا ما کان. والتصورات والتصديقات لا يفيدان إلا اليقين. ولا أمان لخطأ اليقين. (ميرزا مهدي اصفهاني: ابواب الهدي، نسخه نجفي, 69).
تصور شيء ـ هر چه باشد ـ حجاب آن است, و تصورات و تصديقات هيچ نتيجهاي ندارند جز يقين, و هيچ اماني هم از خطاي يقين در کار نيست.
إن المعقولات الضرورية مظلمة الذات, واستکشاف الحقائق النورية أو الظلمانية بها عين الباطل, وطلب المعرفة من هذا الطريق عين الضلال المبين, فإنه طريق معوج, وهو سلوک المجانين. (ابواب الهدي، چاپ اول, سال 1387, 294).
تمامي معقولات بديهي و ضروري, تاريکي است, و کشف کردن حقيقتهاي نوري يا ظلماني با آنها عين باطل ميباشد. و طلب معرفت از اين راه، عين گمراهي و ضلالت آشکار است، چرا که آن کج راهه و روش ديوانگان است.
معرفة الوجود بالوجود ومعرفة الله تعالي به تعالي ومعرفة الحقائق الغير النورية اي الموجودات يکون بنور الله وبالانوار العقلية والعلمية أولا وبالذات من غير تصور وتصديق.
معرفت وجود به خود وجود و بدون واسطه است، معرفت خداي تعالي نيز به خود اوست و معرفت حقايق غير نوري يعني موجودات، بدون واسطه، به نور خدا و انوار عقلي و علمي است و هيچ تصور و تصديقي در کار نيست.
براي فهم حقيقي مطالب عالم اظله و اشباح راه منحصر در تجريد و خلع بدن و وجدان نمودن خويش است... تا به وجدان واقعي خودتان نائل شويد... در اين حالت خودتان را وجدان ميکنيد و روزنهاي از آن مقام اظله و اشباح را خواهيد فهميد...
خداوند بر علو درجات صاحب علم جمعي بيفزايد كه خداوند به وسيله او زنده كرد روايات را. هزار و سيصد سال گذشته است و آقايان اين روايات را ميديدند و اشتباه ميكردند.
فلسفه لغو نيست! عبث نيست اگر عبث بود دو هزار سال بزرگاني... غور و غوص نميكردند! (معارف الهيه, حلبي, محمود, نسخه خطي, دوره دوم, 146).
معلوم شد كه اين راه فقط تجريد ميخواهد تجريد از علايق, خلاص شدن از علايق, همه علايق را بر طرف كردن، اين راهش است. بعد منتظر بودن است كه ببيند از حق چه ميريزد توي دلش. (معارف الهيه, حلبي, محمود, نسخه خطي, دوره دوم, 37)
ايشان دقيقا مباني سوفسطائيگري را پذيرفته و ميگويند:
-
- پست: 3
- تاریخ عضویت: شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۸, ۱:۴۴ ب.ظ
Re: نقدی بر مکتب تفکیک
[COLOR=#c00000]مطالب بالا به شدت رد ميشود
آيتالله ميرزا مهدي اصفهاني عمرش را با استفاده از روايات ناب اهل بيت عليهالسلام صرف پاك سازي عقايد مسلمانان از عقايد خرافي فلسفه و عرفان كرد
وي شاگرداني مثل آيت الله العظمي سيستاني و وحيد خراساني تربيت نمود كه همگي اين بزرگواران استادشان را تائيد علمي ميكنند
دوستان بهتر است براي آشنايي با اين موضوع به سايت آيت الله سيدان مراجعه فرمايند : <!-- m -->[External Link Removed for Guests]<!-- m -->
قال الباقر(ع): شَرِّقا وَ غَرِّبا فَلاتَجِدانِ عِلما صَحِيحا إلّا شَيئا خَرَجَ مِن عِندِنا أهلِ الَبيتِ. کافی1:399.
-
- پست: 3
- تاریخ عضویت: شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۸, ۱:۴۴ ب.ظ
-
- پست: 114
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸, ۳:۱۸ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 41 بار
- سپاسهای دریافتی: 72 بار
Re: نقدی بر مکتب تفکیک
عزیزان من
ایین مطالبی که شما نوشته ایید دلیل بر اشتباه بودن مطالب فوق نیست
سخنان ایشان با منبع ذکر شده است آنها را جواب دهید
در ادامه مطالب استفتائات علما را در خصوص مطالب فوق خواهد آمد
ایین مطالبی که شما نوشته ایید دلیل بر اشتباه بودن مطالب فوق نیست
سخنان ایشان با منبع ذکر شده است آنها را جواب دهید
در ادامه مطالب استفتائات علما را در خصوص مطالب فوق خواهد آمد