پيغمبر اكرم ـ صليالله عليه و آله ـ به امر خداوند متعال، فدك را به دخترش فاطمه ـ عليهاالسّلام ـ بخشيد و لذا به علي ـ عليهالسّلام ـ دستور داد تا اينكه
قبالهاي در اين مورد بنويسد و آن نوشته را علي ـ عليهالسّلام ـ و امام حسن ـ عليهالسّلام ـ و امام حسين ـ عليهالسّلام ـ و امّ ايمن و امّ سلمه
(دو تن از زوجات صالحة پيامبر ـ صليالله عليه و آله ـ) امضاء نمودند و قبالة فدك به حضرت زهرا ـ عليهاالسّلام ـ سپرده شد و از سال هفت تا اواخر سال دهم
هجري كه سال رحلت رسول گرامي اسلام ـ صليالله عليه و آله ـ است به مدت سه سال در آمد اين اراضي را براي فاطمه زهرا ـ عليهاالسّلام ـ ميآوردند و
او به ميل خود بين فقرا و مستمندان تقسيم ميكرد.
چون سقيفة بني ساعده ايجاد شد و ابوبكر بعنوان خليفه تراشيده شد، مسلمين اختلاف كردند و چند فرقه شدند، و يك دسته كه حاضر به بيعت با ابوبكر نبودند
زكات نميدادند؛ ابوبكر پس از تسلّط بر اوضاع متوجه شد كه درآمد او كفاف مخارج ادارة مسلمين را نميدهد، از طرف ديگر ديدند كه از فدك همه ساله عائدات
زيادي نصيب حضرت زهرا ـ عليهاالسّلام ـ و علي ـ عليه السّلام ـ ميشود و آن مخدّره هم مازاد از نفقه خودشان را به مساكين و فقراء تقسيم ميكند و از باب
اينكه گفتهاند: «النّاسُ عبيدُ الدنيا»لذا جمع زيادي از اهل مدينه كه غالباً هم فقير بودند به منزل علي ـ عليهالسّلام ـ آمد و شد داشتند.
ابوبكر به تحريك عمر بيم آن يافت كه اگر فدك در دست فاطمه باشد ممكن است كم كم مردم به دور علي» ـ عليهالسّلام ـ گرد آيند و خلافتي كه با زحمات
بسياري بدست آوردهاند بخطر افتد و لذا عاملين زهرا را كه در فدك كار ميكردند بيرون نمودند و فدك را تصرف كردند.
سيد شرف الدين عاملي در فصول المهُمّة مينويسد:
«طرفداران علي ـ عليهالسّلام ـ و هواخواهان اهل بيت ـ عليهمالسّلام ـ كه تعداد آنها از 270 نفر تجاوز ميكرد حاضر به بيعت با ابوبكر نبودند، ابوبكر ترسيد
كه چون اهل بيت ـ عليهمالسّلام ـ درآمد سرشاري از خمس و نخلستانهاي فدك دارند، يك روزي بر او بشورند و لذا در وهلة اول تصميم گرفت دست آنها را
تهي نگاه دارد تا قدرت قيام نداشته باشند و دنيا پرستان از اطراف آنها پراكنده شوند.»
عماد زاده در چهارده معصوم مينويسد:
«چون عمر در حمايت از ابوبكر زمينة خلافت رابراي خود استوار ميساخت به ابوبكر گفت: جز از راه علي كسي در كار تو خللي نميتواند بنمايد، اين مردم
بنده پول ومال دنيا هستند، بايد علي و خاندانش را تهي دست نگاه داشت تا مردم دنيا پرست از دور آنها متواري شوند و تا فدك در دست آنان است درآمد
سرشاري خواهند داشت، ومردم اطراف آنان را ميگيرند و شايد روزي بر حكومت تو قيام كنند بهتر است حق خمس و فدك را از آنها برگرداني تا پيروانشان
از آنها روي بگردانند.» ابوبكر بيدرنگ اين پيشنهاد را به مرحله اجرا گذاشت و عُمّال فاطمه ـ عليهاالسّلام ـ را از فدك بيرون كرد. [1]
بخاري در صحيح خود از عايشه نقل ميكند:
«فاطمه چند نفر را فرستاد نزد ابوبكر و شكايت از عُمّال او كرد و پيغام داد فدك ميراث من است و آنچه از خمس خيبر با قي مانده بهرة ما ميباشد، دستور بده
تا فدك را برگردانند.»
ابوبكر به نمايندگان دختر پيغمبر گفت: «من از پيغمبر شنيدم كه فرمود:
«نحنُ معاشرَ الانبياء لا نُورَثْ» يعني ما جماعت پيغمبران ارث نميگذاريم.» [2]
ابن ابي الحديد معتزلي ميگويد: «من از اين حديث و جواب ابوبكر در شگفتم زيرا فاطمه در احتجاج خود با ابوبكر بر سر فدك گفت: تو وارث پيغمبري يا اهل او؟»
ابوبكر جواب داد: «اهل او.»
فاطمه ـ عليهاالسّلام ـ فرمود: «اگر چنين است كه اهل او ارث ميبرند اين خلاف حديثي است كه از پدرم نقل ميكني»[3]
باري چون خبر براي فاطمه ـ عليهاالسّلام ـ آوردند كه ابوبكر چنين ميگويد، دختر پيغمبر چادر و مقنعه خواست و زنان بني هاشم را خبر كرد و خويشان و نزديكان
را طلبيد و به اتفاق همة آنها به مسجد رسول خدا ـ صليالله عليه و آله ـ وارد شد. نكتة قابل تأمل اينكه: بانويي كه در حيات پدر بزرگوارش حتي يكبار هم به
مسجد نرفت و بلكه از باب«مسْجِدٌ المرءةِ بيتها» همواره در منزل نماز ميخواند و از طريق دو فرزندش حسن و حسين ـ عليهماالسّلام ـ از منبر و سخنان پدرش
در مسجد مطلع ميگشت اينك بايد عازم مسجد گردد تا حق مسلّم خود را از غاصبان و دشمنانش طلب كند.
خطبة حضرت زهرا ـ عليهاالسّلام ـ در مسجد و احتجاج او با ابوبكر:
در كتاب ناسخ التواريخ در اين مورد چنين آمده است:
«فاطمة زهرا ـ عليهاالسّلام ـ پس از كسب اجازه از علي ـ عليهالسّلام ـ در حالي كه جمعي از زنان بني هاشم آن مخدّره را همراهي مينمودند وارد مسجد
گرديد و در پشت پرده قرار گرفتند.» چون چشم آن حضرت به قبر پدر افتاد و ملاحظه نمود كه ابابكر در عرشة منبر به جاي پدر بزرگوارش نشسته است،
«أنَّتْ أنَّةً أجهَشَ القومُ لها بالبُكاء» نالهاي از دل پر درد كشيد و نالة آن مخدره را چون اهل مجلس شنيدند، و دانستند كه فاطمه ـ عليهاالسّلام ـ است كه با آنان
قصد صحبت دارد، بي اختيار صدا به ناله بلند كردند؛ حضرت قدري مكث كرد تا اينكه صداي گرية مردم فرونشست، سپس شروع نمودند به انشاء اين خطبه
شريفه كه ما به قدر حاجت از آن بيان ميكنيم:
«فقالت (ـ عليهاالسّلام ـ): الحمدُلله علي ما اَنْعَمَ و له الشُّكْرُ بما اَلْهَمَ مِن عمومِ نِعَمِ إبتلاها و مَسبوغِ آلاءٍ أسْلاها»
حمد خداوند راست كه، ابر رحمت بي منتهاي او بر ما ريزش دارد و سپاسگزاري مينمايم از نعمتهاي او كه شامل حال ما گرديده و هرگز نعمتهاي او به
بنبست منتهي نخواهد گرديد.
«و أشهدُ اَنْ لا إله إلاَ اللّهُ وحده لا شريك له كلمةٌ جَعَلَ الاخلاصَ تأويلُها و ضَمّنَ القلوبَ موصولُها و أنارَ في الفكرِ مَعقولُها»
شهادت ميدهم كه خداوند يگانه و بيشريك است و دلهاي ما را به خلوص عمل و توحيد و يگانگي خويش متصف نموده است و عقول بندگان خود را به صفت
توحيد و پرستش خويش منّور نموده است.
«و أشهد أنَّ أبي محمداً عبدُه و رسولُه، اِختارَهُ و اصْطفاهُ قَبْلَ أن بَعَثَهْ»
و شهادت ميدهم كه پدرم بنده و فرستادة خداست و خداوند قبل از تفويض رسالت به او، شخص برازنده و منزّه از هر عيب و نقص اخلاقي بود و لذا منتخب خدا بود.
«فلّما اختارَ اللهُ لِنبيّه دارَ أنبيائه و مَأوي أصفيائِه، ظهَر فيكم حَسيكةُ النفاق. هذا و العَهْدُ قريبٌ و الكَلِمُ رحيبٌ و الجرحُ لمَا يندمل و الرَّسول لمّا يقبر، كيف بكم أنّي
تؤفكون؟ أم بغير الله تحكمون؟ بئسَ للظالمين بَدَلاً، و مَنْ يَبْتَغِ غيرَ الاسلامِ ديناً فلَن يُقبلُ منهُ و هو في الاخرةِ من الخاسرينَ»
و چون حضرت سبحان اختيار نمود از براي پيغمبر خود خانهاي را كه از براي تمام پيغمبران و برگزيدگان از عباد خويش تهيه نموده بود، (شما اي مردم آتش فتنهاي
را كه در سينهيتان نهفته بود ظاهر ساختيد) و نفاق اندروني خويش را بروز داديد و لذا از مرگ پيغمبر چيزي نگذشته بود و جرحة سينهها از مصيبت آن جناب التيام
نيافته بود و طولي از دفن پيغمبر نگذشته بود كه اظهار نفاق كرديد، به كجا ميرويد؟! آيا به غير از حكم خداوند ميخواهيد حكمي را اجرا نمائيد؟ بد راهي را انتخاب
نمودهايد و بد جايي از براي خود تهيه كردهايد، كسي كه به غير از راه دين اسلام راهي را بپيمايد، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و اعمال او قبول نخواهد گشت
و در روز قيامت از زيانكاران خواهد بود.
پس خطاب به ابوبكر فرمود:
«يابنَ أبي قحافه، أفي كتابِ الله أن ترِثَ اَباكَ ولا اَرِثُ أبي، لقد جئتَ شيئاً فرّياً، افعلي عمد تركتم كتاب الله و نَبَذْ تُمُوهُ وراءَ ظهورِكم اذ يقول عزَّ اسْمُه
«و وَرثَ سُليمانُ داودَ» و قال فيما اقتصّ من خبر يحيي ابن زكريّا اذ قال «ربِّ هب لي مِن لَدُنْكَ وَليّاً يَرِثُني و يَرِثُ مِن آلِ يعقوبَ «و قال عَزَّ اسْمُه:
«و اولو الأرحامِ بعضُها أولي ببعضٍ في كتاب الله» وقال عزّ اسْمه: «يوصيكم اللهُ في لولادكم للذّكر مثلُ خطّ الاُنثيينِ و قال عزّ اسمه
«إنْ تَرَكَ خيراً الوصيّةُ لِلوالديْنِ و الأقربينَ بِالمعروفِ حقّاً علي المتقينَ» و زَعَمْتُم انْ لا خُطْوَةَ لي ولا أرِثُ من أبي و لا رَحِمَ بيننا، اَفَحُكْمُ الله بآية أخرِج منها أبي.
أم هل تقولون أهل يقين لا يتوارثان و لستُ أنا و أبي من أهلِ مِلَّةٍ واحدَةٍ أم أنتم أعلَم بخصوصِ القرآنِ و عمومِه مِن أبي و ابْن عَمّي، تلقاكَ يوم حشرك،
فنِعْمَ الحَكَمُ اللهُ و الزّعيمُ محمد ـ صليالله عليه و آله ـ و الموعد القيامة و عند الساعة ما يخسرون و لا نفعكم اذ تندمون و لِكُلِّ نَبَاءِ مُسْتَقَرٌ و سوف تعلمون
مَن يأتيه عذاب يُخزيه و يَحِلٌّ عليه عذابٌ مقيمٌ»
چه كسي گفته فاطمه از ميراث پدر محروم است؟ آن كيست كه حصار قانوني ارث را شكسته و آيات قرآن را طبق ميل خود تفسير كرده است، من از گفتار اين
پيرمرد غرق حيرتم، او فكر ميكند كه خود ميتواند ميراث ابوقحانه (پدرش را) را در اختيار گيرد اما ميراث محمد ـ صليالله عليه و آله ـ بر فاطمه حرام است؟!
اين قرآن است كه بر هر چه مخالف حق است خط بطلان كشيده است، اكنون آياتي از قرآن كريم را بر شما ميخوانم تا بنگريد كه روايت ابوبكر كه ميگويد
«نحن معاشرَ النبياء لا نُورِّث» با قرآن موافق است يا مخالف.
ادامه دارد...
--------------پی نوشت---------------
[1] . چهارده معصوم، ج1،ص 279. ِ
[2] . صحيح بخاري ج 3 ،ص40، چاپ مصر 1304ه. ق
[3] . شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 84
و اما كتب معتبرة اهل تسنن كه متعرض قضية غصب فدك گرديدهاند بسيارند و اگر كسي خواسته باشد به آنها مراجعه كند به كتاب شريف الغدير، تأليف علامه اميني (رحمه الله عليه) مراجعه كند و مع ذلك ما در اينجا به چند كتاب اشاره ميكنيم:
فتوح البلدان، البلاذري ص38ـ صواعق، لإبن حجر ص22ـ شرح نهج البلاغه لإبن ابي الحديد المعتزلي، ج4 ص78 تا 106،ـ صحيح بخاري، كتاب فرائض ج4 ص101 و كتاب الجهاد، ج1 ص115 و ج3 ص40 سيرة حلبي، ج3، ص 390، صحيح بخاري، ج3، ص40، چاپ مصر، سال 1304 ه.ق.
آنگاه از سورة نمل (آية 15)خواند:«وَ وَرِثَ سُليمانُ داودَ»،كه قرآن از ميراث خواري سليمان و ميراث گذاري
داود سخن ميگويد و آيه 5 و 6 از سورة مريم كه در مورد زكريّا ـ عليهالسّلام ـ ميفرمايد: آنجناب به خداوند عرضه داشت:«پروردگارا؛ به من
فرزندي عنايت كن تا از من و اولاد يعقوب ارث ببرد»و در سورة انفال آيه 75 ميفرمايد:«اقارب و ارحام ميّت بعضي در
ارث بردن بر برخي ديگر مقدماند» و در سورة نساء آيه 11 ميفرمايد:«ارث و سهم پسر را دو برابر دختر بدهيد»
و در سورة بقره آيه 180 ميفرمايد: «هر گاه كسي از دنيارفت ارث او را در ما بين پدر و مادر و منسوبين او بدرستي تقسيم
نمائيد.»با چنين آيات روشني كه خداوند راجع به ارث ميفرمايد:چطور ميگوييد من از پدرم ارث و نصيبي ندارم؟ آيا بين ما رابطة پدر و
فرزندي وجود ندارد؟ آيا من دختر او نيستم؟ يا اينكه ميخواهيد بگوييد من با پدرم از يك ملت نيستيم و از اين جهت ارث او را به من نميدهيد؟ يا ميخواهيد بگوييد
من از دين پدرم بيرون رفتهام و كافر از مسلمان ارث نميبرد؟ يا ميخواهيد بگوييدشما به احكام قرآن از عموم و خصوص آن بهتر از پدرم و پسر عمويم علي ـ
عليهالسّلام ـ اطلاع داريد؟
آنگاه با نگاه تندي به ابوبكر گفت: «من در روز رستاخيز گريبان ترا خواهم گرفت و حق خويش را از تو باز خواهم ستاند، در آن روزي كه
حاكم خداست و شاهد محمد ـ صليالله عليه و آله ـ است، روزي كه ندامت و پشيماني بيفايده خواهد بود، زود است كه متوجه شويد، چه كسي را عذاب
آخرت خوار و ذليل ميكند.» پس از اين احتجاج محكم باز خطاب به انصار فرمود:
«يا معشرَ الفتية و أعضادَ المِلّة و أنصارَ الاسلام! ما هذه الغميزةُ في حقّي؟ أما كانَ رسولُ الله ـ صليالله عليه و آله ـ يقول «المرءُ يُحْفَظُ في وُلْده»
أاُهْضَمُ تُراثُ أبي و انتم بمَرْيءً منّي و مُسْمِعٌ و انتم ذوالعدد و العدة و عندكم السّلاحُ و الجُنَّة و تأتيكم الصّرخة، فلا تغيثون «ألا تُقاتِلونَ قَوْماً نَكَثُوا أيمانَهُمْ
وَ هَمُّوا بِإِخراج الرَّسولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ، أتَخْشَوْنَهُمْ؟ فاللهُ اَحَقُّ أنْ تَخْشَوْهُ إن كُنْتُمْ مؤمِنينَ»[1] و أنا إبنةَ تذير لكم
بين يَدَيْ عذابٍ شديدٍ.»
اي گروه مسلمين و اي بازوهاي اسلام! اين چه سستي است كه دربارة من اعمال ميكنيد؟ مگر از پيامبر ـ صليالله عليه و آله ـ نشنيديد كه ميفرمود:
«مقام عظمت پدر، دربارة اولادش بايد رعايت گردد.» آيا ارث پدر را از من ميگيرند و شما متوجه هستيد و صداي مرا ميشنويد و با اينكه صاحب قدرت و نفوذ
ميباشيد و سلاحهاي برّنده در دست داريد از من دادرسي نميكنيد و مبارزه و جنگ آغاز نمينمائيد، با مردمي كه نقض پيمان نمودند و پيروي ميكنند از
مردمي كه در صدر اسلام پيغمبر را از خانة خود (مكّه) بيرون كردند، آيا از اين مردم ميترسيد با اينكه سزوار است فقط از خدا بترسيد اگر واقعاً به او ايمان داريد.
و اينك من دختر پيغمبر شما هستم (و در صورتي كه مرا در گرفتن حقّم ياري نكنيد) شما را از عذاب سختي كه در پيش داريد ميترسانم.
پاسخ ابوبكر به فاطمه ـ عليهاالسّلام ـ :
فقال: «يا ابْنةَ رسول الله، لقد كان أبوكَ بالمؤمنينَ عطوفاً، كريماً، رَؤُفاً، رحيماً و علي اكافرين عذاباً اليماً و عقاباً عظيماً، لا يُحِبُّكُمْ إلاّ كلّ سعيدٍ ولا يُبْغِضُكُم إلاّ كلّ
شقيٍّ، فأنتم عِترةُ رسول الله وأنتِ يا خِيَرَةِ النساءِ و ابْنَةَ خِيَرَة الأنبياء، صادقةٌ في قَوْلُكِ، سابقةٌ في وُفورِ عقلُكِ، غيرُ مردودةٍ عن حقِّكِ، انّي اُشْهِدُ اللهَ و كفي به
شهيداً، إنيّ سمعتُ رسولَ الله ـ صليالله عليه و آله ـ يقول: «نحن معاشرَ الأنبياء لا نُوَرِّثُ ذَهَباً و لا فِضَّةَّ ولا داراً و لا عقاراً و إنما نُوَرِّثُ الكتابَ و الحكمةَ و العلمَ و
النُّبُوَّةَ و ما كان لنا من طُعْمَةٍ فَلِوَليِّ الأمرِ بعدنا أن يَحْكُمَ فيهِ بِحُكْمِهِ» و أنتِ سيَّدةِ اُمَّةِ أبيكَ و الشجرة الطَّيبةِ لنبيّكِ، لايُدْفَعُ مالُكِ من فَضْلكِ و لا يُرْصَعُ من فَرْعِكِ و
أصْلِكِ، حُكْمُكِ نافِذٌ فيما مَلَكْتُ يَدايْ، فَهَلْترينَ أن اُخالِفُ في ذالِكَ أباكِ»
ابابكر گفت: «اي دختر رسول خدا، همانا پدرت نسبت به مؤمنين، بسيار مهربان و با گذشت و رحيم دل و نسبت به كفار، بسيار شديد الغضب وسخت گير بود و
شما (خاندان پيامبر را) دوست ندارد، مگر شخص با سعادت و دشمن ندارد، مگر شخص شقي و بد عاقبت؛ شما عترت پيغمبر ما هستيد و تو اي فاطمه بهترين
زنان عالم و پدرت بهترين انبياء گذشته بود، و تو راستگو ميباشي و هرگز دروغ نميگويي و در عقل و خرد مقام شامخي را دارا هستي و هرگز سزاوار نيست
كه كسي تو را از حقّت محروم كند، و من خدا را شاهد ميگيرم ـ و خداوند بعنوان شاهد كافي است ـ كه من خود از رسول خدا ـ صليالله عليه و آله ـ شنيدم
كه فرمود: «ما انبياء هرگز چيزي به ارث نميگذاريم، از طلا و نقره و خانه و زمين و فقط از ما دانش و نصيحت و علم و فضيلت باقي ميماند، و آنچه از متاع دنيويّه ا
ز ما باقي بماند مربوط به خليفة بعد از ما خواهد بود و بهر نحو كه خواسته باشد در آن تصرف ميكند». آنگاه ابوبكر چنين ادامه داد: اي فاطمه! تو بزرگترين زنان عالم
هستي و بمنزلة درختي هستي كه طيّب و طاهر است و صاحب گلهاي طيّب است، هرگز كسي حق ندارد تو را از مال و اموالت منع كند و تو را از اصلت
(كه از نسل پيامبر ـ صليالله عليه و آله ـ هستي) جدا كند، حكم تو اي فاطمه نسبت به اموالت نافذ است و حتي تمام اموال من در تحت اختيار توست و امر
تو در مورد اموال من هم نافذ است لكن هرگز گمان مبر كه من نسبت به دستورات پدرت قدمي بر خلاف بر ميدارم. (يعني بي جهت، استدلال ميآوري و من
هرگز فدك را به تو باز نخواهم گرداند.)
پاسخ زهرا ـ عليهااسّلام ـ به أبابكر:
مضمون كلمات حضرت فاطمه ـ عليهاالسّلام ـ در پاسخ أبابكر به نحو فشرده بدين شرح است: «سبحان الله! آيا پدر من بر خلاف قرآن مجيد سخني ميگويد؟
پس با اينكه در قرآن آيات ارث بسيار است، (چنانچه اشاره شد) و بخصوص اينكه قرآن بالصراحة ميفرمايد: «اولادهاي انبياء گذشته از پدرانشان ارث ميبرند»
چطور ممكن است كه پدر من بر خلاف صريح قرآن فرموده باشد: «ما انبياء ارث نميگذاريم.»
و اما اينكه ادعا كردي پيغمبران ارث نميگذارند و آنچه از آنان باقي بماند صدقه است و امر آن صدقات بعد از پيغمبر محوّل به خليفه او خواهد بود، از چند جهت
مخدوش و باطل است:
اول آنكه: اين حديث را پيغمبر كجا فرموده كه به غير از تو و چند نفر از حاميانت، كسي ديگر نشنيده است؟ اگر بگويي من اين حديث را در حضور مردم، در بالاي
منبر در جواب تو گفتم و اگر حديث حقيقت نداشت مسلمين اعتراض ميكردند خواهم گفت:
«اولاً اكثر اهل مسجد مردمي منافقند و اسلامشان بغير از لقلقه زبان چيزي نيست و اين كساني كه در مسجد در گرد منبر تو نشستهاند همان كساني هستند
كه ميخواستند پيغمبر را در درّة «عقبه» شهيد كنند.
ثانياً: وقتي عمر خالد را موظف كرده تا با يكصد نفر با شمشيرهاي برهنة روي زانوان، به گرد منبر تو بنشينند، چه كسي جرأت ميكند بر سخنان تو ايرادي بگيرد،
هر چند بر خلاف قرآن باشد؟»
دوم اينكه: ميبايست اين حديث كه جعل نمودهايد ـ در مورد اينكه پيغمبران ارث نميگذارد، طوري جعل ميكرديد كه بر خلاف صريح قرآن نباشد و لذا بايد
ميگفتيد: «أنا مِن بين الأنبياء لا أُوَرَّثُ» يعني فقط من از ميان انبياء ارث نميگذارم، اما اينكه جعل كردهايد «نحن معاشرَ الأنبياء لا نُوِّرَّث» يعني «ما طائفه انبياء
ارث نميگذاريم» بر خلاف منطق قرآن است زيرا قرآن ميفرمايد: «و وَرِث سليمانُ داودَ»[2] و «أولوا الأرحام بعضُها أولي بِبَعْضٍ في كتابِ اللهِ»[3] و «يوصيكُمُ اللهُ
في أولادِكُم للذَّكَرِ مثلُ حَظِّ الأُنْثَيَيْنِ»[4]و «إنَّ تَرَكَ خَيْراً الوصيّةُ لِلْوالِدَيْنِ و الأقرَبينَ بالمعروفِ حقاً علي المتّقينَ»[5] و از قول يحيي ميفرمايد: «ربَّ هَبْ لي مِنْ
سوم اينكه ميگويي ارث پيغمبران اموال نيست بلكه فقط علم و حكمت و نبوت است، اگر ميخواستي حديث جعل كني لا أقل «نبوت، را جزو ميراث پيغمبران
قرار نميدادي، زيرا يكي از پيغمبران پدر من است و هرگز از آن حضرت نبوت به كسي بعنوان ارث انتقال نيافت، زيرا بر همه معلوم است كه او خاتم پيغمبران است
و پس از او پيغمبري نخواهد آمد.
چهارم اينكه: چطور همسران پدرم همه از شوهر ارث ميبرند و اكنون در منزل پدرم از باب به ارث بردن منزل ساكنند، لكن من كه دختر او ميباشم از پدرم ارث
نميبرم؟!
پنجم اينكه: مگر فراموش كردي روزي را كه شوهرم علي ـ عليهالسّلام ـ با عمويش عباس از براي احتجاج نزد تو آمدند و هر يك ادعاي ارث پيغمبر را مينمودند،
تو در پاسخ آنان گفتي: پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرزند دارد و با وجود فرزند نه عمو ارث ميبرد و نه پسر عمو.»
ششم اينكه: اگر پيغمبر ارث نميگذارد پس چرا دختر تو عايشه، گفت: پيغمبر را در حجرة من دفن نمائيد و بنابر عدم ارث خانههاي آن حضرت بايد تمامي فروخته
شود و جزو صدقات تقسيم بر فقراء و مساكين گردد، پس چرا زوجات آن حضرت را از خانههاشان بيرون نميكني تا فقراء و مساكين مدينه در خانه، جايگزين شوند؟!
هفتم اينكه: اگر (بنابر قبول حديث جعلي) پيغمبران فرموده باشند ما خانه و عقار و ذهب و فضه به ازث نميگذاريم مراد آنان اين است كه مال دنيا آنقدر ارزش ندارد
كه ما به آن دل خوش كنيم و بعنوان ارث به كسي دهيم بلكه ارثي كه از ما باقي ميماند برازنده و در خور شأن ماست و آن ارث، علم و حكمت و دانش و فقاهت است.
ادامه دارد...
--------------پی نوشت------------------------
[1] . سورة توبه آيه 13
[2] . سورة نمل آية 15.
[3] . سورة انفال آيه 75.
[4] . سورة نساء آيه 11.
[5] . سورة بقره آيه 180.
[6] . سورة مريم آية 5 و6
هشتم اينكه: اي ابابكر! به من ميگويي تو راستگوي در قول و رفتار ميباشي، اگر مرا راستگو ميداني، چرا ادعاي مرا در مورد ارث بردن از پدر قبول نميكني؟!
نهم اينكه: مگر قلاع خيبر در سال هفتم هجرت فتح نشد و آية «و آتِ ذالقربي حقَّهُ» [1] در همان سال بعد از فتح خيبر بر پيغمبر نازل نگرديد و آن حضرت از طرف
خدا مأمور نگشت تا اينكه فدك را به من بدهد؟ از طرفي فدك در حيات پدرم رسول الله ـ صليالله عليه و آله ـ سه سال در دست من بود و فدك «نِحلة» پدرم
ميباشد «و النّحلةُ هيَ الإعطاءُ من طيب النّفس» يعني نحله، بخششي است كه از روي طيب نفس وكمال رضايت به كسي بدهند، و پدرم فدك را در حال
حياتش به من بخشيد و بخشش به «ذي رحم» شرعاً لزوم آور[2]است و بنابراين حتي خود پيغمبر هم حق رجوع به فدك را نداشته است،
پس تو به چه دليلي حق مسّلم مرا غصب كردي؟
دهم اينكه: اگر من فدك را ارث خود ميدانم به جهت اين است كه خواستم به مدارك قرآن بر تو احتجاج كرده باشم (و اين از باب مماشات با خصم است) و
الاّ فدك حتي در زمان حيات پيغمبر ـ صليالله عليه و آله ـ متعلق به من بوده و پس از نزول آية «و آت ذالقربي حقّه» از ملك پيغمبر ـ صليالله عليه و آله ـ
خارج شده است، و تو اي ابابكر به چه حقّي مِلك متصرّفي مرا در حيات پدرم پيغمبر ـ صليالله عليه و آله ـ از من گرفتي؟!
پاسخ ابوبكر چه بود؟
چون سخنان قاطع و محكم حضرت زهرا ـ عليهاالسّلام ـ به اينجا رسيد و ابوبكر خود را محكوم ديد بناچار به آخرين حربة خود متوصل شد و گفت:
«آيا در اين ادعا كه ميگويي پدرت فدك را به تو بخشيده است شاهدي هم داري؟»
زهرا ـ عليهاالسّلام ـ فرمود: «اي ابو بكر تو با من بر خلاف تمام دستورات شرع رفتار ميكني زيرا در اينكه فدك در حيات پيغمبر ـ صليالله عليه و آله ـ
به مدت سه سال در تصرف من بوده، هيچ شكّي نيست و تو خود ميداني كه تصرف أمارة ملكيّت است و از طرفي شما كه مدّعي هستيد فدك را پيغمبر
ـ صليالله عليه و آله ـ به من نداده است بايد شاهد بياوريد، نه من، زيرا طبق قاعدة «ألبيّنةُ علي المدّعي و اليمينُ علي من أنكر»
شما مدعي هستيد و بايد اقامة بيّنه و شاهد نمائيد معذلك من شاهد هم ميآورم.»
آنگاه حضرت زهرا ـ عليهاالسّلام ـ فوراً اميرالمؤمنين علي ـ عليهالسّلام ـ و امام حسن ـ عليهالسّلام ـ و امام حسين ـ عليهالسّلام ـ و امّ أيمن را حاضر كرد.
حضرت علي ـ عليهالسّلام ـ و حسنين ـ عليهماالسّلام ـ به حقانيت زهرا ـ عليهاالسّلام ـ شهادت دادندو چون نوبت به شهادت امّ ايمن رسيد ابتدا رو به ابابكر
كرده وگفت: «اول از تو سؤال ميكنم، آيا از پيغمبر خدا ـ صليالله عليه و آله ـ شنيدهاي كه دربارة من فرمود: «اُمّ أيمن إمرءَةٌ من أهل الجنّة» يعني اُمّ ايمن
از زنان بهشتي است؟»
ابابكر گفت: «آري شنيدهام.»
ام ايمن گفت: «فَاُشْهِدُ اَنَّ اللهَ عزَّوجل أَوحي إلي رسولِ اللهِ ـ صليالله عليه و آله ـ «فآتِ ذالقربي حقَّه» فجَعَلَ فدك لها طُعمةً بأمرِالله.»
يعني: «پس من كه به گفته پيامبر از زنان بهشتي خواهم بود شهادت ميدهم به اينكه خداوند سبحان وحي فرستاد به سوي پيغمبر خود به اينكه
«حق ذالقربي را بده» و آن حضرت فدك را به امر الهي به زهرا داد.»
ابابكر به ناچار نوشت كه فدك را تحويل فاطمه ـ عليهاالسّلام ـ دهند لكن در اين أثنا عمر دست دراز كرد و نامه را گرفت و پاره كرد و گفت:
«لا تُقْبَلُ شَهادةُ امرءَةٍ عَجَمِيَّةٍ لا تفصح و أمّا عليُّ فجَرَّ النّارَ الي قُرصِهِ»
يعني: «ما هرگز شهادت يك زن عجميّه را قبول نخواهيم كرد و اما علي هم آتش را به روي قرص نان خود ميكشد تا نانش پخته گردد
(كنايه از اينكه قصد دارد تا با شهادت (نعوذ بالله) دروغ ذي نفع گردد)
امام حسن ـ عليهالسّلام ـ و امام حسين ـ عليهالسّلام ـ هم كه كودك خردسال بيش نيستند ولذا شهادت اين دو كودك نيز مورد قبول نيست.
(به خدا پناه ميبريم از هجويّات و مزخرفات و جسارات او).
در اينجا بود كه زهرا ـ عليهاالسّلام ـ حق خود را از دست رفته ديد و لذا با غضب و ناراحتي تمام مسجد را ترك كرد
و پس از تضرع و زاري بر سر قبر پدر با دلي پر از غم و شكسته خاطر به منزل بازگشت.
---------پی نوشت-------------------
[1] .سورة اسراء آية 26.
[2] . يعني ديگر قابل باز پس گرفتن نيست.