:razz: به نام خالق هستی
« مسیحیت از نگاه نو »
تاریخچه مسیحیت
.
ظهور مسيحيت
در حدود دو هزار سال قبل، در منطقه فلسطين دينى ظهور كرد كه بعدها به بزرگترين دين جهان تبديل شد. درباره پيدايش مسيحيت چند بحث اهميت دارد:
الف) بستر پيدايش مسيحيت
بىترديد در مطالعه بستر پيدايش يك دين بايد به مسائلى از قبيل جغرافياى طبيعى، سياسى و اجتماعى منطقه، اوضاع فرهنگى منطقه به طور عام و نيز اوضاع دينى آن به طور خاص، توجه كرد تا عوامل شكلگيرى و گسترش آن را شناخت.
1. وضعيت جغرافيايى
مسيحيت در منطقه فلسطين در حوزه درياى مديترانه كه منطقهاى سرسبز و بارانى است و هميشه از رونق و تراكم جمعيت برخوردار بوده، به ظهور رسيد. سرزمين فلسطين كه در واقع همان سرزمين موعود بنىاسرائيل بود،و خداوند وعدهاش را به ابراهيم و انبياى پس از او داده بود و حضرت موسى بنىاسرائيل را به اميد رسيدن به آن از مصر حركت داد، پس از حضرت موسى به دست بنىاسرائيل افتاد و آنان به رهبرى مردان مقتدرى چون داود و سليمان آن را به مملكتآباد و قدرتمندى تبديل كردند. مدت زمانى بيش از يك هزاره اين قوم، ساكنِ آن سرزمين بودند و هر چند در مقطعى از آن سرزمين تبعيد شدند، اما در تمام اين دوران ساكنان اصلى آن بودند.
در اين دوره هزار ساله بنىاسرائيل گاه داراى حكومتى مستقل بودند و گاه تحت سلطه حاكمان بيگانه، يعنى ايرانيان، يونانيان و روميان قرار داشتند. به هر حال توجه قدرتهاى سياسى و امپراتورىها به اين منطقه اهميت بيش از حد آن را نشان مىدهد. منطقه فلسطين در سال 63 قبل از ميلاد تحت سلطه امپراتورى قدرتمند روم درآمد. بنابراين در زمان ظهور مسيحيت به يكى از استانهاى يك امپراتورى آباد و پهناور تبديل شده بود. امپراتورى روم هم از نظر آبادانى و هم ساختار مدنى و حقوقى از وضعيت بسيار مطلوبى برخوردار بود. دورترين نقطه كشور پهناور از امكانات بسيارى برخوردار بود و راهها و پلها و كشتىها مسافرت را در اين امپراتورى آسان مىكرد.
اين امر باعث شد كه رسولان مسيحى به راحتى به دورترين نقطه امپراتورى سفر كرده، آيين خود را تبليغ كنند. از سوى ديگر اين امپراتورى از قوانين حقوقى و مدنى خاصى برخوردار بود و هر چند در اين نظام بين روميان و ديگران تبعيض بود، اما ديگران نيز از حقوقى برخوردار بودند و به هر حال نظم و قانون در سراسر كشور حكم مىراند. اين امر باعث شد كه سفيران مسيحى بتوانند در همه جا به ترويج دين خود بپردازند و مخالفان، بهويژه يهوديان، نتوانند از كار آنان جلوگيرى كنند. بدينرو اقتدار امپراتورى، از جهاتى به سود مسيحيت بود؛ اما نكتهاى كه از اين جهت قابل توجه است، اين است كه مؤسسان دو دين همخانواده مسيحيت، يعنى يهوديت و اسلام، بهراحتى حكومتى تشكيل داده، اداره امت خود را برعهده گرفتند. اما براى مؤسس مسيحيت هرگز چنين كارى ممكن نبود، چرا كه در زير سايه يك امپراتورى بسيار قدرتمند قرار داشت. بنابراين از اينكه حضرت عيسى عليهالسلام حكومتى تشكيل نداد، نمىتوان نتيجه گرفت كه جزو برنامه او نبوده است.
2. وضعيت فرهنگى
هر چند به لحاظ سياسى، امپراتورى روم حاكم بر سراسر حوزه درياى مديترانه بود، اما به لحاظ فرهنگى، از چند قرن قبل از ميلاد و در زمان امپراتورى بزرگ يونان، فرهنگ يونانى در سراسر منطقه نفوذ كرده بود.
موشكافىهاى فلسفى و عقلانى چنان در آن منطقه نفوذ داشت كه هيچ فرهيختهاى از آن بيگانه نبود. ردپاى ادبيات و طرز انديشه يونانى در بسيارى از نوشتههاى اوليه مسيحى به خوبى مشهود است. همچنين زبان يونانى به صورت زبان علمى و رسمى سراسر منطقه درآمده بود. همين زبان مشترك، نقش مهمى در گسترش مسيحيت ايفا كرد؛ چرا كه سبب شد رسولان مسيحى بهراحتى بتوانند با اقوام مختلف ارتباط برقرار كرده، پيام دين جديد خود را به آنان منتقل كنند. پس از اين، خواهيم ديد كه متن مقدس اصلى مسيحيت، يعنى عهد جديد، در اصل به زبان يونانى، و نه زبان مادرى حضرت عيسى و حواريان او ـ كه زبان عبرى با لهجه آرامى بودـ نوشته شده است.
3. وضعيت مذهبى
به لحاظ مذهبى، امپراتورى روم در عصر ظهور مسيحيت را بايد به دو بخش تقسيم كرد:
1- منطقه فلسطين كه يهوديان ساكنان اصلى آن را تشكيل مىدادند
2- ساير مناطق امپراتورى كه ساكنان آن عمدتا پيرو اديان متنوع و شركآلود يونانى ـ رومى بودند.
از اناجيل، كه تنها منبع سخنان و اعمال حضرت عيسى هستند، برمىآيد كه مخاطبان اوليه مسيح عليهالسلام، يهوديان بوده و آن حضرت با عالمان يهود بحثهاى فراوانى داشته كه گاه به تندى مىگراييده است. اگر يهوديت زمان ظهور مسيحيت از جهتى به انحراف كشيده شده باشد، قاعدتا حضرت عيسى بر همان جنبه تأكيد بيشترى كرده است. از اناجيل (براى نمونه، انجيل متى، باب 23) برمىآيد كه عالمان يهودى بر ظاهر شريعت تأكيد مىكرده و محبت و عدالت را كه روح و اصل شريعت است، فراموش كرده بودند. بنابراين حضرت عيسى بر محبت و عدالت و رحمت تأكيد بسيار مىورزد و البته خود آن حضرت تذكر مىدهد كه مقصود او نفى شريعت و ظواهر دينى نيست، بلكه مقصود آن است كه اصل دين، امورى از قبيل محبت، عدالت و ايمان است.
البته تأكيد بسيار بر امورى مانند محبت، اين خطر را پديد آورد كه كسانى گمان كنند كه در تعاليم او تنها محبت اهميت دارد و امور ديگر از جايگاه و اهميت چندانى برخوردار نيستند. يهوديت از جهاتى به مسيحيت كمك و بستر رشد آن را فراهم كرد. كنيسههاى يهودى كه در روزهاى خاصى مردم در آنها جمع مىشدند، محل مناسبى براى ترويج و تبليغ آيين جديد بود و عيسى و شاگردان او در موارد متعددى از اين ابزار بهخوبى استفاده كردند. يهوديت از جهت ديگرى نيز زمينه ظهور مسيحيت را فراهم كرد: اعتقاد يهوديان به مسيح كه انتظار آمدنش را مىكشيدند، بستر عقيدتى ظهور مسيحيت را فراهم كرد؛ چرا كه يهوديانى كه به عيسى ايمان مىآوردند، اعتقادشان اين بود كه او همان مسيح موعود عهد قديم است. ادامه دارد...
«» مسیحیت از نگاه نو «»
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
«» مسیحیت از نگاه نو «»
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
ب) مؤسس مسيحيت
مؤسس مسيحيت، شخصيتى به نام عيسى استكه از اناجيل برمىآيد كه همان مسيح منتظَر عهد قديم و يهوديان است. زندگى حضرت عيسى در چهار كتاب از مجموعه عهد جديد، يعنى اناجيل چهارگانه متى، مرقس، لوقا و يوحنا آمده است. در رابطه با زندگى حضرت عيسى چند نكته قابل توجه است:
1. تولد و رشد حضرت عيسى
ماجراى تولد حضرت عيسى در دو انجيل متى و لوقا آمده است. به گفته اين اناجيل حضرت مريم نامزد فردى به نام يوسف نجار، از نسل داود بود، اما هنوز به خانه شوهر نرفته بود. در همين دوره نامزدى است كه فرشته خداوند بر مريم ظاهر مىشود و به او مژده فرزندى را مىدهد. مريم شگفتزده مىگويد چگونه چنين چيزى ممكن است؛ در حالى كه مردى مرا لمس نكرده است؟ فرشته پاسخ مىدهد كه اين امر به قدرت خدا محقق خواهد شد.
يوسف نجار وقتى از آبستنى مريم خبردار شد، تصميم گرفت مخفيانه از او جدا شود، اما فرشته خداوند در خواب به او گفت كه اين كودك از طرف خدا است و نبايد از مريم جدا شوى. بدينسان حضرت عيسى معجزهآسا متولد شد، اما مردم او را فرزند يوسف نجار مىدانستند. به گفته اناجيل، هيروديس پادشاه وقتى از تولد كودك مطلع شد، كمر به قتل او بست و يوسف و مريم با هدايت خداوند به مصر گريختند و پس از چندى خداوند مرگ پادشاه را به آنان خبر داد. پس آنان به وطن بازگشتند.
وطن اصلى يوسف شهر ناصره از استان جليل بود. به همين جهت عيسى به ناصرى ملقب شد و كلمات نصرانى و نصارا با اين لقب مرتبطاند. به هر حال عيسى در اين شهر دوران كودكى را گذرانيد و كمتر به اورشليم، كه مركز كشور يهودىنشين بود، سفر كرد. اناجيل درباره كودكى آن حضرت مطالب اندكى را نقل كردهاند.
2. آغاز مأموريت
اندكى قبل از آغاز مأموريت حضرت عيسى، پيامبرى به نام يحيى مبعوث مىشود. او كه مردم را به توبه دعوت مىكرد و به جهت آنكه مردم را غسل تعميد مىداد، به يحياى تعميد دهنده معروف بود، آمدن قريبالوقوع مسيح را پيشگويى كرد. او درباره مسيح مىگويد:
از من مردى تواناتر از من مىآيد كه من لايق آن نيستم كه خم شوم و بند كفشهايش را باز كنم. من شما را با آب تعميد مىدهم، اما او شما را با روحالقدس تعميد خواهد داد. (انجيل مرقس، 1: 7 ـ 8)
درباره آغاز مأموريت عيسى آمده است: در اين هنگام عيسى از ناصره جليل آمد و در رود اردن از يحيى تعميد گرفت. همين كه عيسى از آب بيرون آمد ديد كه آسمان شكافته شد و روحالقدس به صورت كبوترى به سوى او فرود آمد. و آوازى از آسمان شنيده شد كه مىگفت:
«تو پسر عزيز من هستى، از تو خشنودم» (انجيل مرقس، 1: 9 ـ 11)
عيسى مسيحى ابتدا دوازده شاگرد خاص يا حوارى برمىگزيند و تبليغ مأموريت خويش را آغاز مىكند. او در راه رساندن پيام خود از دو ابزار استفاده مىكند: يكى منطق قوى و سخن مقتدرانه، و ديگرى معجزات شگفتانگيز از قبيل زنده كردن مردگان، شفا دادن بيماران لاعلاج و اطعام افراد پرشمار با غذايى اندك و...
3. تعاليم عيسوى
حضرت عيسى درباره تعاليم و مأموريت خود مىگويد:
فكر نكنيد كه من آمدهام تا تورات و نوشتههاى پيامبران را منسوخ نمايم. نيامدهام تا منسوخ كنم، بلكه آمدهام تا به كمال برسانم. يقين بدانيد كه تا آسمان و زمين بر جاى هستند، هيچ حرف و نقطهاى از تورات از بين نخواهد رفت تا همه آن تحقق يابد. پس هرگاه كسى حتى كوچكترين احكام شريعت را بشكند و به ديگران چنين تعليم دهد، در پادشاهى آسمانى، پستترين فرد محسوب خواهد شد، حال آنكه هر كس شريعت را رعايت كند و به ديگران نيز چنين تعليم دهد، در پادشاهى آسمانى، بزرگ خوانده خواهد شد. (انجيل متى، 5: 17 ـ 19)
از فقره فوق برمىآيد كه حضرت عيسى نيامد تا شريعت موسوى و تعاليم ديگر عهد قديم را نسخ و باطل نمايد؛ بلكه هدف او به كمال رساندن و محقق كردن آن تعاليم بود. پس ساختار اعتقادى و عملى تعاليم عيسوى با تعاليم تورات و ديگر كتابهاى عهد قديم تفاوت اساسى ندارد.
اما از اناجيل برمىآيد كه نزاع تندى بين او و عالمان يهودى معاصرش در جريان بوده است. اصل نزاع آن حضرت بر سر اين بود كه چرا عالمان يهود، فقط به ظاهر دين چسبيده و روح و پيام اصلى دين را رها كردهاند. او در فقرهاى از باب 23 از انجيل متى، كه سراسر آن حمله به اين عالمان است، مىگويد:
«واى بر شما اى ملايان و فريسيان رياكار! شما از نعنا و شويد و زيره، ده يك مىدهيد، اما مهمترين احكام شريعت را كه عدالت و رحمت و صداقت است، ناديده گرفتهايد. شما بايد اينها را انجام دهيد و در عين حال از انجام ساير احكام غفلت نكنيد.» (انجيل متى، 23: 23)
از اين فقره بهخوبى برمىآيد كه حضرت عيسى از اين خشمگين بوده كه چرا ظاهر دين گرفته شده و پيام اصلى دين ترك شده است.
وقتى عالمان يهود از او درباره مهمترين حكم شريعت مىپرسند، پاسخ مىدهد:
«خداوند، خداى خود را با تمام دل و تمام جان و تمام عقل خود دوست بدار. اين اولين و بزرگترين حكم شريعت است. دومين حكمى كه به همين اندازه مهم است، شبيه اولى است؛ يعنى همسايه خود را مانند خويش دوست بدار.دراين دو حكم تمامى تورات و نوشتههاى انبيا خلاصه شده است.» (انجیل متی، 22: 38-40)
4. پايان زندگى زمينى
به گفته اناجيل، سران يهود از سخنان و اعمال عيسى ناخشنود بودند و به صورتهاى مختلف براى نابودى او زمينهچينى مىكردند. تا اينكه سرانجام او را با خيانت يكى از حواريان او به نام يهوداى اسخريوطى دستگير كرده، نزد كاهن اعظم يهود از او بازجويى كردند. سپس او را تحويل حاكم رومى منطقه داده، به او فشار آوردند تا عيسى را اعدام نمايد. حاكم رومى علىرغم ميل خود حضرت عيسى را به صليب كشيد. اين واقعه در روز جمعه رخ داد.
و بعدازظهر همان روز جسد حضرت عيسى را به خاك سپرده، سنگ بزرگى بر قبر او نهادند. صبح زود يكشنبه كه پيروان او بر سر قبر آمدند، سنگ به كنارى افتاده بود و كفن عيسى خالى بود. آنگاه حضرت عيسى بر حواريان و ديگران ظاهر شد و به آنان خبر داد كه خداوند بار ديگر او را زنده كرده و از قبر برخيزانده است. حضرت عيسى حدود پنجاه روز در ميان حواريان بود و آنان گهگاه او را ملاقات مىكردند تا اينكه سرانجام با اين وعده كه به زودى بازخواهد گشت، در جلو ديدگان حواريان به آسمان رفت.
ادامه دارد...
مؤسس مسيحيت، شخصيتى به نام عيسى استكه از اناجيل برمىآيد كه همان مسيح منتظَر عهد قديم و يهوديان است. زندگى حضرت عيسى در چهار كتاب از مجموعه عهد جديد، يعنى اناجيل چهارگانه متى، مرقس، لوقا و يوحنا آمده است. در رابطه با زندگى حضرت عيسى چند نكته قابل توجه است:
1. تولد و رشد حضرت عيسى
ماجراى تولد حضرت عيسى در دو انجيل متى و لوقا آمده است. به گفته اين اناجيل حضرت مريم نامزد فردى به نام يوسف نجار، از نسل داود بود، اما هنوز به خانه شوهر نرفته بود. در همين دوره نامزدى است كه فرشته خداوند بر مريم ظاهر مىشود و به او مژده فرزندى را مىدهد. مريم شگفتزده مىگويد چگونه چنين چيزى ممكن است؛ در حالى كه مردى مرا لمس نكرده است؟ فرشته پاسخ مىدهد كه اين امر به قدرت خدا محقق خواهد شد.
يوسف نجار وقتى از آبستنى مريم خبردار شد، تصميم گرفت مخفيانه از او جدا شود، اما فرشته خداوند در خواب به او گفت كه اين كودك از طرف خدا است و نبايد از مريم جدا شوى. بدينسان حضرت عيسى معجزهآسا متولد شد، اما مردم او را فرزند يوسف نجار مىدانستند. به گفته اناجيل، هيروديس پادشاه وقتى از تولد كودك مطلع شد، كمر به قتل او بست و يوسف و مريم با هدايت خداوند به مصر گريختند و پس از چندى خداوند مرگ پادشاه را به آنان خبر داد. پس آنان به وطن بازگشتند.
وطن اصلى يوسف شهر ناصره از استان جليل بود. به همين جهت عيسى به ناصرى ملقب شد و كلمات نصرانى و نصارا با اين لقب مرتبطاند. به هر حال عيسى در اين شهر دوران كودكى را گذرانيد و كمتر به اورشليم، كه مركز كشور يهودىنشين بود، سفر كرد. اناجيل درباره كودكى آن حضرت مطالب اندكى را نقل كردهاند.
2. آغاز مأموريت
اندكى قبل از آغاز مأموريت حضرت عيسى، پيامبرى به نام يحيى مبعوث مىشود. او كه مردم را به توبه دعوت مىكرد و به جهت آنكه مردم را غسل تعميد مىداد، به يحياى تعميد دهنده معروف بود، آمدن قريبالوقوع مسيح را پيشگويى كرد. او درباره مسيح مىگويد:
از من مردى تواناتر از من مىآيد كه من لايق آن نيستم كه خم شوم و بند كفشهايش را باز كنم. من شما را با آب تعميد مىدهم، اما او شما را با روحالقدس تعميد خواهد داد. (انجيل مرقس، 1: 7 ـ 8)
درباره آغاز مأموريت عيسى آمده است: در اين هنگام عيسى از ناصره جليل آمد و در رود اردن از يحيى تعميد گرفت. همين كه عيسى از آب بيرون آمد ديد كه آسمان شكافته شد و روحالقدس به صورت كبوترى به سوى او فرود آمد. و آوازى از آسمان شنيده شد كه مىگفت:
«تو پسر عزيز من هستى، از تو خشنودم» (انجيل مرقس، 1: 9 ـ 11)
عيسى مسيحى ابتدا دوازده شاگرد خاص يا حوارى برمىگزيند و تبليغ مأموريت خويش را آغاز مىكند. او در راه رساندن پيام خود از دو ابزار استفاده مىكند: يكى منطق قوى و سخن مقتدرانه، و ديگرى معجزات شگفتانگيز از قبيل زنده كردن مردگان، شفا دادن بيماران لاعلاج و اطعام افراد پرشمار با غذايى اندك و...
3. تعاليم عيسوى
حضرت عيسى درباره تعاليم و مأموريت خود مىگويد:
فكر نكنيد كه من آمدهام تا تورات و نوشتههاى پيامبران را منسوخ نمايم. نيامدهام تا منسوخ كنم، بلكه آمدهام تا به كمال برسانم. يقين بدانيد كه تا آسمان و زمين بر جاى هستند، هيچ حرف و نقطهاى از تورات از بين نخواهد رفت تا همه آن تحقق يابد. پس هرگاه كسى حتى كوچكترين احكام شريعت را بشكند و به ديگران چنين تعليم دهد، در پادشاهى آسمانى، پستترين فرد محسوب خواهد شد، حال آنكه هر كس شريعت را رعايت كند و به ديگران نيز چنين تعليم دهد، در پادشاهى آسمانى، بزرگ خوانده خواهد شد. (انجيل متى، 5: 17 ـ 19)
از فقره فوق برمىآيد كه حضرت عيسى نيامد تا شريعت موسوى و تعاليم ديگر عهد قديم را نسخ و باطل نمايد؛ بلكه هدف او به كمال رساندن و محقق كردن آن تعاليم بود. پس ساختار اعتقادى و عملى تعاليم عيسوى با تعاليم تورات و ديگر كتابهاى عهد قديم تفاوت اساسى ندارد.
اما از اناجيل برمىآيد كه نزاع تندى بين او و عالمان يهودى معاصرش در جريان بوده است. اصل نزاع آن حضرت بر سر اين بود كه چرا عالمان يهود، فقط به ظاهر دين چسبيده و روح و پيام اصلى دين را رها كردهاند. او در فقرهاى از باب 23 از انجيل متى، كه سراسر آن حمله به اين عالمان است، مىگويد:
«واى بر شما اى ملايان و فريسيان رياكار! شما از نعنا و شويد و زيره، ده يك مىدهيد، اما مهمترين احكام شريعت را كه عدالت و رحمت و صداقت است، ناديده گرفتهايد. شما بايد اينها را انجام دهيد و در عين حال از انجام ساير احكام غفلت نكنيد.» (انجيل متى، 23: 23)
از اين فقره بهخوبى برمىآيد كه حضرت عيسى از اين خشمگين بوده كه چرا ظاهر دين گرفته شده و پيام اصلى دين ترك شده است.
وقتى عالمان يهود از او درباره مهمترين حكم شريعت مىپرسند، پاسخ مىدهد:
«خداوند، خداى خود را با تمام دل و تمام جان و تمام عقل خود دوست بدار. اين اولين و بزرگترين حكم شريعت است. دومين حكمى كه به همين اندازه مهم است، شبيه اولى است؛ يعنى همسايه خود را مانند خويش دوست بدار.دراين دو حكم تمامى تورات و نوشتههاى انبيا خلاصه شده است.» (انجیل متی، 22: 38-40)
4. پايان زندگى زمينى
به گفته اناجيل، سران يهود از سخنان و اعمال عيسى ناخشنود بودند و به صورتهاى مختلف براى نابودى او زمينهچينى مىكردند. تا اينكه سرانجام او را با خيانت يكى از حواريان او به نام يهوداى اسخريوطى دستگير كرده، نزد كاهن اعظم يهود از او بازجويى كردند. سپس او را تحويل حاكم رومى منطقه داده، به او فشار آوردند تا عيسى را اعدام نمايد. حاكم رومى علىرغم ميل خود حضرت عيسى را به صليب كشيد. اين واقعه در روز جمعه رخ داد.
و بعدازظهر همان روز جسد حضرت عيسى را به خاك سپرده، سنگ بزرگى بر قبر او نهادند. صبح زود يكشنبه كه پيروان او بر سر قبر آمدند، سنگ به كنارى افتاده بود و كفن عيسى خالى بود. آنگاه حضرت عيسى بر حواريان و ديگران ظاهر شد و به آنان خبر داد كه خداوند بار ديگر او را زنده كرده و از قبر برخيزانده است. حضرت عيسى حدود پنجاه روز در ميان حواريان بود و آنان گهگاه او را ملاقات مىكردند تا اينكه سرانجام با اين وعده كه به زودى بازخواهد گشت، در جلو ديدگان حواريان به آسمان رفت.
ادامه دارد...
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
گفته مىشود ماجراى صليب و پايان زندگى زمينى حضرت عيسى، در حدود سال 30 ميلادى رخ داد. از اين زمان تا حدود سال 100 ميلادى، عصر حواريون خوانده مىشود. حواريون حضرت عيسى در اين دوره براى ترويج دين جديد خود تلاش مىكردهاند. همان طور كه اناجيل در واقع گزارش زندگى و سخنان حضرت عيسى است، در مجموعه عهد جديد كتابى پس از اناجيل آمده است تحت عنوان اعمال رسولان كه در واقع گزارشى است از آنچه پس از حضرت عيسى عليهالسلام رخ داد. كتاب اعمال رسولان و فقراتى از رسالههايى كه پس از آن آمده است، تنها منبع تاريخى رخدادهاى اين دوره از تاريخ مسيحيت است.
در اين دوره به چند رويداد بايد توجه كرد:
پطرس و پولس
سؤالى اساسى كه در رابطه با دوره پس از مؤسس يك دين مطرح مىشود، اين است كه آيا خود مؤسس براى بعد از خود برنامهاى دارد؟ آيا زمام امور را به فرد خاصى سپرده يا آن را رها كرده و به پيروان سپرده است؟ از اناجيل برمىآيد كه حضرت عيسى براى دوره بعد از خود برنامه داشته و به فرد خاصى مسئوليت داده است. اولين فردى كه به حضرت عيسى ايمان آورد و سپس بزرگترين حوارى او گرديد شخصى به نام شمعون بود.
حضرت عيسى خطاب به اين فرد مىگويد:
شمعون، پسريونا،... تو پطرس [= صخره] هستى ومن براين صخره كليساى [امت ]خود را بنا مىكنم و نيروهاى مرگ هرگز بر آن چيره نخواهد شد وكليدهاى پادشاهى آسمانى را بهتو مىدهم. آنچه را كه تو در زمين منع كنى در آسمان ممنوع خواهد شد و هر چه را كه بر زمين جايزبدانى، درآسمان جايزدانسته خواهد شد. (انجيل متى، 16:18ـ19)
در فقرهاى ديگر، كه مربوط به اندكى قبل از صعود آن حضرت است، مىگويد:
بعد از صبحانه، عيسى به شمعون پطرس گفت:
اى شمعون پسر يونا، آيا مرا بيش از اينها محبت مىنمايى؟ پطرس جواب داد: آرى اى خداوند [ارباب]، تو مىدانى كه تو را دوست دارم، عيسى گفت: پس به برههاى من خوراك بده. بار دوم پرسيد: اى شمعون پسر يونا، آيا مرا محبت مىنمايى؟ پطرس پاسخ داد: اى خداوند، تو مىدانى كه تو را دوست دارم. عيسى به او گفت: پس، از گوسفندان من پاسدارى كن. (انجيل يوحنا، 21: 15 ـ 17)
در دنباله اين فقره، براى بار سوم سؤال عيسى و پاسخ پطرس تكرار مىشود و حضرت عيسى به او مىگويد به گوسفندان من خوراك بده. منظور از گوسفندان، امت است؛ كما اينكه در جاهاى ديگر عهد جديد به اين معنا به كار رفته است. به هر حال از دو فقره فوق به خوبى برمىآيد كه رهبرى امت مسيحى و زعامت دينى آنان برعهده پطرس نهاده شده است. از اولين فصلهاى كتاب اعمال رسولان برمىآيد كه پطرس اين وظيفه را انجام مىداده و حتى در اين راه به زندان افتاده است.
اما از باب هشتم اين كتاب شخصيت ديگرى پيدا مىشود كه نام عبرى اوشائول و نام يونانى او پولس است. او در آغاز مسيحيان را شكنجه و آزار مىداد. برخى از مسيحيان از اورشليم به دمشق گريخته بودند و پولس از طرف كاهن اعظم يهود مأموريت يافت كه آنان را دستگير كرده، بازگرداند. به گفته كتاب اعمال رسولان،
در نزديكى دمشق نورى مىبيند و صدايى مىشنود و او به زمين مىافتد و آن صدا كه صداى عيسى است، به او مىگويد كه چرا بر من جفا مىكنى و بعد به او دستور مىدهد كه به شهر برود و منتظر دستور مسيح باشد. چون به شهر مىرسد، عيسى از طريق فردى دستورات لازم را به او مىدهد. پولس تغيير كيش مىدهد و شروع به تبليغ آيين جديد خود مىكند.
اما او نمىتواند به اورشليم برود؛ چرا كه در آنجا مسيحيان را شكنجه مىكرده است. پس مجبور مىشود به ديگر قسمتهاى امپراتورى روم رفته، آيين خود را تبليغ كند. اما تعاليم او از دو جهت با تعاليم ديگر حواريان، و در رأس آنان پطرس، متفاوت بود:
-نخست اينكه عقايدى كه او ترويج مىكرد با عقايد يهودى سازگارى نداشت
-دوم اينكه او پايبندى به شريعت موسوى را لازم نمىدانست
به گفته بسيارى از نويسندگان مسيحى، او به اندازهاى مسيحيت را تغيير داده كه بايد او را مؤسس دوم اين دين به شمار آورد. از موارد متعددى از عهد جديد، بهويژه رسالههاى پولس، برمىآيد كه بين پولس از يكسو و حواريان عيسى و در رأس آنها پطرس، از سوى ديگر، نزاع سختى در جريان بوده است. پولس گاهى از دست حواريان و پطرس خمشگين مىشود و به آنان مىتازد و حتى پطرس را به نفاق و دورويى متهم مىسازد. او گاهى چنان خشمگين مىشود كه به مسيحيان برخى از شهرها، كه از گروه حواريان اطاعت مىكردند، مىتازد و حتى به آنان توهين مىكند.
اما سؤال مهم و اساسى اين است كه اگر پولس در حدود سال 40 ميلادى، يعنى حدود ده سال پس از حيات زمينى عيسى به مسيحيت گرويد، و در اين مدت رهبرى مسيحيان برعهده پطرس بود، او چگونه توانست براى خود جايى باز كند و حتى با پطرس مخالفت كند؟
پاسخ اين سؤال اين است كه او مقام پطرس و مسئوليتى كه عيسى به او داده بود، نفى نكرد، بلكه مسئوليت او را محدود كرد. او مدعى شد كه مسئوليتى كه عيسى به پطرس داده، بشارت به يهوديان است، اما همان عيسى در راه دمشق بشارت غير يهوديان را به من سپرده است. بدين ترتيب مأموريت پطرس محدود به يهوديان شد و پولس نه تنها مقامى مساوى با او يافت، بلكه از آنجا كه حوزه مأموريت او غير يهوديان بود و سراسر امپراتورى را در برمىگرفت، به زودى تعداد پيروان او بسيار بيشتر از پيروان پطرس گرديدند.
علاوه بر اين نوع مسيحيتى كه پولس تعليم مىداد با مسيحيت يهودى متفاوت، و پذيرش آن براى مشركان امپراتورى آسانتر بود. او از يك سو انجام اعمال شريعت را براى غير يهوديان لازم نمىدانست و از سوى ديگر نظام الهياتى او كه مشتمل بر يك مسيح الوهى بود كه جسم گرفته تا فداى گناهان انسانها شود، براى پيروان اديان يونانى ـ رومى مأنوس و قابل پذيرش بود؛ اما آنان با نظام الهياتى يهود بيگانه بودند.
اين امور باعث شد كه پولس و انديشههايش بهتدريج غلبه يابد و از اهميت حواريان و مسيحيان يهودىگرا هر روز كاسته شود. در اواخر قرن اول از درون مسيحيان يهودىگرا، فرقهاى به وجود آمد كه «ابيونىها» خوانده مىشدند. اينان بر شريعت يهود سخت پايبند بودند و پولس را به خاطر اينكه براى مسيح الوهيت قائل بود، كافر مىدانستند. پطرس و پولس در سال 64 ميلادى در شهر رم اعدام شدند، اما انديشههاى پولس بهتدريج غلبه يافت.
دارد...
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
-
- پست: 95
- تاریخ عضویت: جمعه ۳ اسفند ۱۳۸۶, ۱۱:۰۷ ق.ظ
- محل اقامت: خرابه هاي شام...
- سپاسهای ارسالی: 142 بار
- سپاسهای دریافتی: 157 بار
- تماس:
برخي از عقايد (خنده دار) مسيحيان
برخی از اعتقادات مسیحیان:
۱.هر انسانی مادر زادی گناه کار است!
چون شیطال آدم و حوا را اغفال کرد و آنها نیز گناه کار شدن و چون آنها پدر و مادر همه انسانها هستند پس این گناه کاری از طریق ژنتیک به همه انسانها منتقل شده است!!!
و جالبتر و خنده دار تر از آن اینکه می گویند کشته شدن حضرت عیسی ع کفاره گناه کار بودن فطری انسانهاست!!!
2.آنها می گویند:هرکس که می خواهد خون حضرت عیسی(ع) در رگهایش جریان یابد باید شراب بنوشد!!!
3.خود اهل مسیحیت میگویند:کتاب مقدس ما (تورات و انجیل تحریف شده)20 سال بعد از رحلت حضرت عیسی به دست یک انسان نوشته شد!!!
4.دربین کتب مسیحیت (اناجیل اربعه) کتابی وجود دارد به نام انجیل برنابا که فقط در همین کتاب(از کتب مسیحیت) مژده به ولادت پیغمبر خاتم ص داده شده که اهل مسیحت این انجیل را قبول ندارند و آن را نوعی توهین حساب می کنند!!!
با این اوصاف کتب مسیحت تحریف نشده بلکه از ریشه دروغ است!!!
5.آنها می گویند:درختی که خداوند حضرت آدم و حوا را از خوردن آن منع کرد درخت علم و آگاهی بود!!!
شهید مطهری در همین راستا می فرمایند:بزرگترین خیانتی که در انجیل متوانست بشود همین نکته بود!!!
6.اهل مسیحیت می گویند: شیطان به شکل مار! پیش حوا آمد و او را اغفال کرد و حوا نیز شوهرش یعنی آدم را اغفال کرد و هر دو گناه کار شدند،پس:علت بدختی و گناه کاری آدم دو چیز بود 1. شیطان 2.زن
7.آنها می گویند:حضرت لوط به علت اجبار! چون هیچ مردی از قومش باقی نمانده بود و همه دچار غذاب الهی شدند با دختران خود زنا کرده برای اینکه نسلش ادامه پیدا کند!!!
شب اول با دختر بزرگتر و شب دوم با دختر کوچکترش!!!
8.خود میسحیان مطمئن نیستند و شک دارند که نویسندگان کتابهایشان چه کسانی هستد ولی کتاب ها را مقدس می نامند!!!
منبع:www.fadak.sub.ir
۱.هر انسانی مادر زادی گناه کار است!
چون شیطال آدم و حوا را اغفال کرد و آنها نیز گناه کار شدن و چون آنها پدر و مادر همه انسانها هستند پس این گناه کاری از طریق ژنتیک به همه انسانها منتقل شده است!!!
و جالبتر و خنده دار تر از آن اینکه می گویند کشته شدن حضرت عیسی ع کفاره گناه کار بودن فطری انسانهاست!!!
2.آنها می گویند:هرکس که می خواهد خون حضرت عیسی(ع) در رگهایش جریان یابد باید شراب بنوشد!!!
3.خود اهل مسیحیت میگویند:کتاب مقدس ما (تورات و انجیل تحریف شده)20 سال بعد از رحلت حضرت عیسی به دست یک انسان نوشته شد!!!
4.دربین کتب مسیحیت (اناجیل اربعه) کتابی وجود دارد به نام انجیل برنابا که فقط در همین کتاب(از کتب مسیحیت) مژده به ولادت پیغمبر خاتم ص داده شده که اهل مسیحت این انجیل را قبول ندارند و آن را نوعی توهین حساب می کنند!!!
با این اوصاف کتب مسیحت تحریف نشده بلکه از ریشه دروغ است!!!
5.آنها می گویند:درختی که خداوند حضرت آدم و حوا را از خوردن آن منع کرد درخت علم و آگاهی بود!!!
شهید مطهری در همین راستا می فرمایند:بزرگترین خیانتی که در انجیل متوانست بشود همین نکته بود!!!
6.اهل مسیحیت می گویند: شیطان به شکل مار! پیش حوا آمد و او را اغفال کرد و حوا نیز شوهرش یعنی آدم را اغفال کرد و هر دو گناه کار شدند،پس:علت بدختی و گناه کاری آدم دو چیز بود 1. شیطان 2.زن
7.آنها می گویند:حضرت لوط به علت اجبار! چون هیچ مردی از قومش باقی نمانده بود و همه دچار غذاب الهی شدند با دختران خود زنا کرده برای اینکه نسلش ادامه پیدا کند!!!
شب اول با دختر بزرگتر و شب دوم با دختر کوچکترش!!!
8.خود میسحیان مطمئن نیستند و شک دارند که نویسندگان کتابهایشان چه کسانی هستد ولی کتاب ها را مقدس می نامند!!!
منبع:www.fadak.sub.ir
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
تدوين متون مقدس مسيحى
همانطور كه در بحث از تعاليم حضرت عيسى گذشت، آن حضرت مجموعه عهد قديم را تأييد كرد. بنابراين مسيحيان آن مجموعه را به عنوان بخشى از كتاب مقدس خود پذيرفتند. البته بايد توجه داشت كه عهد قديم دو نسخه قديمى دارد:
يكى نسخه عبرى و ديگرى ترجمه يونانى كه به سبعبنيه معروف است.
نسخه دوم، برخى كتابها و نيز بخشهايى را نسبت به نسخه عبرى زيادتر دارد و نيز ترتيب كتابها و تقسيم آنها نيز در اين دو كتاب متفاوت است. مسيحيان اوليه نسخه سبعبنيه را پذيرفتند و بخشهاى اضافه آن براى آنان اعتبار درجه دوم داشت. اما بعدها پروتستانهاى مسيحى به نسخه عبرى بازگشتند و بخشهاى اضافى سبعينيه را غيرقانونى شمردند. آنان اين كتابها را «اپوكريفا» يعنى مخفى و پوشيده ناميدند.
در سالهاى نخست تاريخ مسيحيت، عهد قديم تنها كتاب مقدس آنان بود. سالها گذشت تا اينكه مجموعه عهد جديد، كه بخش اصلى متون مقدس مسيحى است، تدوين شد. البته بايد توجه داشت كه مسيحيان معتقد نيستند كه حضرت عيسى كتابى آورده است؛ بلكه آنان زندگى و سخنان او را براى هدايت انسانها كافى مىدانند، چرا كه معتقدند خود عيسى كلمه خداوند و وحى است.
اما از اواسط قرن اول به تدريج مجموعهاى از كتابها و رسالهها تدوين شد كه عهد جديد خوانده شد و از آنجا كه بخش عمده اين كتابها در عصر حواريون تدوين شد، در اينجا به معرفى اجمالى و تاريخ نگارش آنها مىپردازيم. در بخش تعاليم مسيحى به بحثهاى عقيدتى در اين باره خواهيم پرداخت.
مجموعه عهد جديد مشتمل بر 27 كتاب است كه مىتوان آنها را به لحاظ موضوعى به سه بخش تقسيم كرد:
1. كتابهاى تاريخى كه مشتمل بر پنج كتاب است، كه چهار عدد از آنها همان اناجيل چهارگانه متى، مرقس و لوقا و يوحنا است.
كلمه «انجيل» واژهاى يونانى به معناى مژده است و مقصود از آن پيام و تعليم حضرت عيسى است و اين چهار كتاب در واقع چهار زندگىنامه از حضرت عيسى هستند كه به چهار شخصيت فوق منسوباند. سه انجيل نخست به لحاظ سبك و محتوا شبيه هم هستند، و به همين جهت «اناجيل همنوا» خوانده مىشوند.
اما انجيل چهارم با سه انجيل ديگر متفاوت است و علاوه بر تفاوت مطالب، در اين انجيل، مباحثى از قبيل الوهيت عيسى مطرح شده كه در اناجيل قبلى ديده نمىشود. كتاب پنجم از مجموعه تاريخى اعمال رسولان است كه به حوادث پس از حضرت عيسى و فعاليتهاى حواريون و پولس تا حدود سال 62 م مىپردازد. قسمت عمده اين كتاب درباره مسافرتها و فعاليتهاى پولس است.
2. بخش دوم كه موضوع اصلىاش تعليم و موعظه است،
مشتمل بر 21 رساله يا نامه است. از اين مجموعه چهارده رساله به صورت قطعى يا احتمالى به پولس منسوب است. سه رساله به يوحنا، دو رساله به پطرس و دو رساله ديگر به يعقوب و يهودا. بخش سوم اين مجموعه رؤيا و مكاشفه است و حوادث آينده و آخرالزمان را پيشگويى كرده است. در اين بخش تنها يك كتاب به نام «مكاشفه» وجود دارد كه به يوحنا منسوب است.
دارد...
همانطور كه در بحث از تعاليم حضرت عيسى گذشت، آن حضرت مجموعه عهد قديم را تأييد كرد. بنابراين مسيحيان آن مجموعه را به عنوان بخشى از كتاب مقدس خود پذيرفتند. البته بايد توجه داشت كه عهد قديم دو نسخه قديمى دارد:
يكى نسخه عبرى و ديگرى ترجمه يونانى كه به سبعبنيه معروف است.
نسخه دوم، برخى كتابها و نيز بخشهايى را نسبت به نسخه عبرى زيادتر دارد و نيز ترتيب كتابها و تقسيم آنها نيز در اين دو كتاب متفاوت است. مسيحيان اوليه نسخه سبعبنيه را پذيرفتند و بخشهاى اضافه آن براى آنان اعتبار درجه دوم داشت. اما بعدها پروتستانهاى مسيحى به نسخه عبرى بازگشتند و بخشهاى اضافى سبعينيه را غيرقانونى شمردند. آنان اين كتابها را «اپوكريفا» يعنى مخفى و پوشيده ناميدند.
در سالهاى نخست تاريخ مسيحيت، عهد قديم تنها كتاب مقدس آنان بود. سالها گذشت تا اينكه مجموعه عهد جديد، كه بخش اصلى متون مقدس مسيحى است، تدوين شد. البته بايد توجه داشت كه مسيحيان معتقد نيستند كه حضرت عيسى كتابى آورده است؛ بلكه آنان زندگى و سخنان او را براى هدايت انسانها كافى مىدانند، چرا كه معتقدند خود عيسى كلمه خداوند و وحى است.
اما از اواسط قرن اول به تدريج مجموعهاى از كتابها و رسالهها تدوين شد كه عهد جديد خوانده شد و از آنجا كه بخش عمده اين كتابها در عصر حواريون تدوين شد، در اينجا به معرفى اجمالى و تاريخ نگارش آنها مىپردازيم. در بخش تعاليم مسيحى به بحثهاى عقيدتى در اين باره خواهيم پرداخت.
مجموعه عهد جديد مشتمل بر 27 كتاب است كه مىتوان آنها را به لحاظ موضوعى به سه بخش تقسيم كرد:
1. كتابهاى تاريخى كه مشتمل بر پنج كتاب است، كه چهار عدد از آنها همان اناجيل چهارگانه متى، مرقس و لوقا و يوحنا است.
كلمه «انجيل» واژهاى يونانى به معناى مژده است و مقصود از آن پيام و تعليم حضرت عيسى است و اين چهار كتاب در واقع چهار زندگىنامه از حضرت عيسى هستند كه به چهار شخصيت فوق منسوباند. سه انجيل نخست به لحاظ سبك و محتوا شبيه هم هستند، و به همين جهت «اناجيل همنوا» خوانده مىشوند.
اما انجيل چهارم با سه انجيل ديگر متفاوت است و علاوه بر تفاوت مطالب، در اين انجيل، مباحثى از قبيل الوهيت عيسى مطرح شده كه در اناجيل قبلى ديده نمىشود. كتاب پنجم از مجموعه تاريخى اعمال رسولان است كه به حوادث پس از حضرت عيسى و فعاليتهاى حواريون و پولس تا حدود سال 62 م مىپردازد. قسمت عمده اين كتاب درباره مسافرتها و فعاليتهاى پولس است.
2. بخش دوم كه موضوع اصلىاش تعليم و موعظه است،
مشتمل بر 21 رساله يا نامه است. از اين مجموعه چهارده رساله به صورت قطعى يا احتمالى به پولس منسوب است. سه رساله به يوحنا، دو رساله به پطرس و دو رساله ديگر به يعقوب و يهودا. بخش سوم اين مجموعه رؤيا و مكاشفه است و حوادث آينده و آخرالزمان را پيشگويى كرده است. در اين بخش تنها يك كتاب به نام «مكاشفه» وجود دارد كه به يوحنا منسوب است.
دارد...
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
اما آيا اين مجموعه به لحاظ تاريخ نگارش هم به همين ترتيب است؟
محققان اين مطلب را رد مىكنند. مجموعه عهد جديد را به لحاظ تاريخ نگارش به سه بخش مىتوان تقسيم كرد: نوشتههايى كه بين سالهاى 45 تا 65 م نوشته شدهاند؛ نوشتههاى مربوط به سالهاى 65 تا 90 ميلادى، ونوشتههاى مربوط به بعد از سال 90 ميلادى. محققان برآنند كه رسالههاى پولس نخستين نوشتههاى عهد جديد است و در مقطع اول نگاشته شدهاند.
اناجيل همنوا، كتاب اعمال رسولان و مكاشفه يوحنا در مقطع دوم، يعنى بين سالهاى 65 تا 90 ميلادى نوشته شدهاند. گفته مىشود قديمىترين انجيل، مرقس است كه بعد از سال 65 م نوشته شده و بعد از آن به ترتيب متى و لوقا قرار مىگيرد. سنت مسيحى و نيز نقادان جديد برآنند كه انجيل يوحنا ورسالههاى او در پايان قرن اول نوشته شدهاند.
سنت مسيحى، دو رساله پطرس را به همين شخصيت نسبت مىدهد. بنابراين تاريخ نگارش آن را قبل از سال 64 م. مىداند. اما محققان، تاريخ نگارش رساله اول را پايان قرن اول و رساله دوم را اواسط قرن دوممىدانند. رساله كوچك يهودا را نيز بسيارى از محققان مربوط به زمانى متأخر و قرن دوم ميلادى مىدانند.
نكته ديگر، نويسندگان مجموعه عهد جديد است. سنت مسيحى، انجيل متى را به متاى حوارى و انجيل مرقس را به يوحناى مرقس، شاگرد پطرس، و انجيل لوقا و كتاب اعمال رسولان را به لوقا، شاگرد پولس، و انجيل يوحنا و سه رساله به همين نام و كتاب مكاشفه را به يوحناى حوارى و دو رساله منسوب به پطرس را به پطرس حوارى و رساله يعقوب و يهودا را به دو برادر عيسى به همين نامها نسبت مىدهد. همچنين اين سنت، سيزده رساله را به پولس نسبت مىدهد و در مورد رساله به عبرانيان اختلاف است. نقادان جديد در بسيارى از اين انتسابها ترديد كرده و با دليل قطعى آنها را رد كردهاند. آنان از اين مجموعه انتساب انجيل لوقا و كتاب اعمال رسولان را به لوقا شاگرد پولس و انتساب 7 يا 8 رساله را به پولس و انتساب كتاب مكاشفه را به يوحناى حوارى پذيرفتهاند. اما انتساب ساير كتابها را به كسانى كه نامشان را همراه دارند، نمىپذيرند. محققان برآنند كه مجموعه عهد جديد موجود، در اصل به زبان يونانى نوشته شده است. همانطور كه گذشت چند قرن پيش از ميلاد زبان يونانى در كل حوزه درياى مديترانه رايج گشته به صورت زبان دوم و زبان علمى درآمده بود.
محققان اين مطلب را رد مىكنند. مجموعه عهد جديد را به لحاظ تاريخ نگارش به سه بخش مىتوان تقسيم كرد: نوشتههايى كه بين سالهاى 45 تا 65 م نوشته شدهاند؛ نوشتههاى مربوط به سالهاى 65 تا 90 ميلادى، ونوشتههاى مربوط به بعد از سال 90 ميلادى. محققان برآنند كه رسالههاى پولس نخستين نوشتههاى عهد جديد است و در مقطع اول نگاشته شدهاند.
اناجيل همنوا، كتاب اعمال رسولان و مكاشفه يوحنا در مقطع دوم، يعنى بين سالهاى 65 تا 90 ميلادى نوشته شدهاند. گفته مىشود قديمىترين انجيل، مرقس است كه بعد از سال 65 م نوشته شده و بعد از آن به ترتيب متى و لوقا قرار مىگيرد. سنت مسيحى و نيز نقادان جديد برآنند كه انجيل يوحنا ورسالههاى او در پايان قرن اول نوشته شدهاند.
سنت مسيحى، دو رساله پطرس را به همين شخصيت نسبت مىدهد. بنابراين تاريخ نگارش آن را قبل از سال 64 م. مىداند. اما محققان، تاريخ نگارش رساله اول را پايان قرن اول و رساله دوم را اواسط قرن دوممىدانند. رساله كوچك يهودا را نيز بسيارى از محققان مربوط به زمانى متأخر و قرن دوم ميلادى مىدانند.
نكته ديگر، نويسندگان مجموعه عهد جديد است. سنت مسيحى، انجيل متى را به متاى حوارى و انجيل مرقس را به يوحناى مرقس، شاگرد پطرس، و انجيل لوقا و كتاب اعمال رسولان را به لوقا، شاگرد پولس، و انجيل يوحنا و سه رساله به همين نام و كتاب مكاشفه را به يوحناى حوارى و دو رساله منسوب به پطرس را به پطرس حوارى و رساله يعقوب و يهودا را به دو برادر عيسى به همين نامها نسبت مىدهد. همچنين اين سنت، سيزده رساله را به پولس نسبت مىدهد و در مورد رساله به عبرانيان اختلاف است. نقادان جديد در بسيارى از اين انتسابها ترديد كرده و با دليل قطعى آنها را رد كردهاند. آنان از اين مجموعه انتساب انجيل لوقا و كتاب اعمال رسولان را به لوقا شاگرد پولس و انتساب 7 يا 8 رساله را به پولس و انتساب كتاب مكاشفه را به يوحناى حوارى پذيرفتهاند. اما انتساب ساير كتابها را به كسانى كه نامشان را همراه دارند، نمىپذيرند. محققان برآنند كه مجموعه عهد جديد موجود، در اصل به زبان يونانى نوشته شده است. همانطور كه گذشت چند قرن پيش از ميلاد زبان يونانى در كل حوزه درياى مديترانه رايج گشته به صورت زبان دوم و زبان علمى درآمده بود.
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
مناقشات و نزاعهاى فرقه
مسيحيت از اواخر قرن اول به بعد از دو مشكل رنج مىبرد، فشار و شكنجههاى امپراتورى روم، و مناقشات الهياتى و فرقهاى. اين دو مشكل پس از چند قرن، حل شدند.
دوران فشار و شكنجه
قبل از سال 70 ميلادى، مسيحيان در ديد حاكمان رومى فرقهاى يهودى به حساب مىآمدند و كمتر مورد توجه بودند. فقط يك استثنا وجود دارد و آن سال 64 ميلادى بود كه نرون، امپراتورى روم، براى حلّ مشكلات داخلى خود، شهر رم را طعمه آتش كرد و سپس مسيحيان را مسبب آن خواند و آنان را قتل عام كرد. اما بعد از سال 70 ميلادى و پراكندگى يهود، مسيحيان مورد توجه قرار گرفتند و خطرى براى امپراتورى به حساب آمدند. در امپراتورى روم، قيصرها گونهاى تقدس داشتند و مردم در مقابل آنان يا تمثالشان كرنش مىكردند. دين مسيحيان اجازه چنين كرنشى را به آنان نمىداد و اين امر باعث حساسيت حاكمان گرديد.
به هر حال از اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم مسيحىبودن جرم به حساب مىآمد و مجازات سنگينى را در پى داشت. در دورهايى برخى از امپراتوران از اجراى اين قانون كوتاه مىآمدند و در برخى دورهها سختگيرى بيشترى مىشد و مسيحيان را به بلايى سخت دچار مىكردند. هر كس به مسيحى بودن خود اعتراف مىكرد يا حاضر نمىشد جلو تمثال امپراتور كرنش كند يا صليب را لگدمال كند، در قفس درندگان افكنده مىشد يا زنده در آتش سوزانده مىشد. نكتهاى كه كار را براى مسيحيان مشكلتر كرده بود، عدم جواز تقيه در اين آيين است. نمونه اين كشتار در اواسط قرن سوم و در زمان امپراتور دسيوس [دقيانوس ]بود. قضيه معروف اصحاب كهف مربوط به اين دوره است.
مناقشات الهياتى و فرقهاى
هرچند، همانطور كه گذشت، انديشه پولسى در قرن اول پيروزى نسبى يافت، اما نزاع پايان نگرفت. در سدههاى دوم و سوم ميلادى، نزاعهاى الهياتى سختى بين مسيحيان در جريان بوده و گروههايى شكل گرفته است.
برخى از اين گروهها با اصل انديشه پولسى مخالف بودند و آن را كفر مىشمردند و برخى ديگر با پذيرش اصل آن در تفسير آن با ديگران اختلاف داشتند. برخى از مهمترين اين گروهها و مناقشات عبارتند از:
1. شريعتگرايان
همانطور كه گذشت در قرن اول، از درون مسيحيان يهودىگرا، گروهى پديد آمد كه «ابيونىها» خوانده مىشدند. هر چند از سال 135 م و پس از شكست آخرين تلاش يهوديان براى بازپسگيرى كشور و معبد از تعداد و نفوذشان كاسته شد، اما تا قرن چهارم ادامه حيات دادند و در اين زمان از بين رفتند.
ابيونىها كه به لحاظ عقيدتى بر توحيد تأكيد مىكردند و اعتقاد به الوهيت مسيح را كفر مىدانستند و به لحاظ عملى بر اجراى شريعت يهود براى همه مسيحيان تأكيد مىكردند، نوشتههاى پولس را نپذيرفته، تنها انجيل متى را قبول داشتند.
2. گنوسىها
گنوسىگرى جريانى فكرى ـ فلسفى بود كه ريشه در يونان باستان داشت و در قرن دوم در مسيحيت به اوج خود رسيد. كلمه «گنوسى» از واژه يونانى Gnosisبه معناى معرفت و شناخت است و پيروان اين جريان خود را عارف مىدانستند. مهمترين انديشه اين گروه اين بود كه ماده و جهان مادى را پست و پليد شمرده، خداى مهربان را خالق آن نمىدانستند. بنابراين همه لذات جسمانى را رد مىكردند و معتقد بودند انسان براى نجات خود بايد با جسم مبارزه كند و روح را از اين زندان نجات بخشد. اما اگر جسم پليد است، چرا خدا جسم گرفت؟
پاسخ اينان اين بود كه جسم مسيح يك جسم واقعى نبود و او درواقع رنج نكشيد، بلكه به نظر انسانها اينگونه مىآمد.
3. ماركيونىها
اينگروهكه درقرندوم بهوجود آمد وطرفداران قابلتوجهى پيداكرد،منسوب به ماركيون (مرقيون ـ مارسيون: 130ـ180م) است. اوكليساى خاصى با متون مقدس ويژه مشتمل بر رسالههاى پولس و نسخهاى اصلاح شده از انجيل لوقا داشت. وى تنها پولس را حامل و عامل سنت واقعى مسيح مىدانست و در بسيارى از انديشهها مانند گنوسىها بود. همچنين ماده را پليد مىشمرد و خداى پدر عهد جديد را متفاوت با يهوه عهد قديم و بالاتر از او مىدانست، و يهوه را شخصى كينهجو و عامل خلق اين جهان مادى مىدانست.
4. مونارشيستها
كلمه «منارشيسم» به معناى طرفدارى از حكومت فردى است و گروهى كه به اين نام خوانده مىشدند، نگران اين بودند كه مبادا الوهيت مسيح، كه در نوشتههاى پولس و يوحنا آمده، به يگانگى خداوند لطمه زند. برخى از اينان قائل به «فرزندخواندگى» حضرت عيسى بوده و عقيده داشتند عيسى يك انسان بود، اما از آنجا كه انسانى نيكو و مطيع خداوند بود، روح و كلمه خداوند در او ساكن شد. بنابراين نبايد با او به مثابه خدا برخورد كرد. اين انديشه در واقع رد الوهيت مسيح بود. اما دستهاى ديگر مىگفتند خدا به سه وجه و صورت ظاهر شده است، اما يك خدا بيشتر نيست. در عهد قديم به صورت «پدر»، در عهد جديد به صورت «پسر» و پس از صليب به صورت «روحالقدس» ظاهر شده است. اين ديدگاه «وجهى» خوانده مىشود.
ادامه دارد...
مسيحيت از اواخر قرن اول به بعد از دو مشكل رنج مىبرد، فشار و شكنجههاى امپراتورى روم، و مناقشات الهياتى و فرقهاى. اين دو مشكل پس از چند قرن، حل شدند.
دوران فشار و شكنجه
قبل از سال 70 ميلادى، مسيحيان در ديد حاكمان رومى فرقهاى يهودى به حساب مىآمدند و كمتر مورد توجه بودند. فقط يك استثنا وجود دارد و آن سال 64 ميلادى بود كه نرون، امپراتورى روم، براى حلّ مشكلات داخلى خود، شهر رم را طعمه آتش كرد و سپس مسيحيان را مسبب آن خواند و آنان را قتل عام كرد. اما بعد از سال 70 ميلادى و پراكندگى يهود، مسيحيان مورد توجه قرار گرفتند و خطرى براى امپراتورى به حساب آمدند. در امپراتورى روم، قيصرها گونهاى تقدس داشتند و مردم در مقابل آنان يا تمثالشان كرنش مىكردند. دين مسيحيان اجازه چنين كرنشى را به آنان نمىداد و اين امر باعث حساسيت حاكمان گرديد.
به هر حال از اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم مسيحىبودن جرم به حساب مىآمد و مجازات سنگينى را در پى داشت. در دورهايى برخى از امپراتوران از اجراى اين قانون كوتاه مىآمدند و در برخى دورهها سختگيرى بيشترى مىشد و مسيحيان را به بلايى سخت دچار مىكردند. هر كس به مسيحى بودن خود اعتراف مىكرد يا حاضر نمىشد جلو تمثال امپراتور كرنش كند يا صليب را لگدمال كند، در قفس درندگان افكنده مىشد يا زنده در آتش سوزانده مىشد. نكتهاى كه كار را براى مسيحيان مشكلتر كرده بود، عدم جواز تقيه در اين آيين است. نمونه اين كشتار در اواسط قرن سوم و در زمان امپراتور دسيوس [دقيانوس ]بود. قضيه معروف اصحاب كهف مربوط به اين دوره است.
مناقشات الهياتى و فرقهاى
هرچند، همانطور كه گذشت، انديشه پولسى در قرن اول پيروزى نسبى يافت، اما نزاع پايان نگرفت. در سدههاى دوم و سوم ميلادى، نزاعهاى الهياتى سختى بين مسيحيان در جريان بوده و گروههايى شكل گرفته است.
برخى از اين گروهها با اصل انديشه پولسى مخالف بودند و آن را كفر مىشمردند و برخى ديگر با پذيرش اصل آن در تفسير آن با ديگران اختلاف داشتند. برخى از مهمترين اين گروهها و مناقشات عبارتند از:
1. شريعتگرايان
همانطور كه گذشت در قرن اول، از درون مسيحيان يهودىگرا، گروهى پديد آمد كه «ابيونىها» خوانده مىشدند. هر چند از سال 135 م و پس از شكست آخرين تلاش يهوديان براى بازپسگيرى كشور و معبد از تعداد و نفوذشان كاسته شد، اما تا قرن چهارم ادامه حيات دادند و در اين زمان از بين رفتند.
ابيونىها كه به لحاظ عقيدتى بر توحيد تأكيد مىكردند و اعتقاد به الوهيت مسيح را كفر مىدانستند و به لحاظ عملى بر اجراى شريعت يهود براى همه مسيحيان تأكيد مىكردند، نوشتههاى پولس را نپذيرفته، تنها انجيل متى را قبول داشتند.
2. گنوسىها
گنوسىگرى جريانى فكرى ـ فلسفى بود كه ريشه در يونان باستان داشت و در قرن دوم در مسيحيت به اوج خود رسيد. كلمه «گنوسى» از واژه يونانى Gnosisبه معناى معرفت و شناخت است و پيروان اين جريان خود را عارف مىدانستند. مهمترين انديشه اين گروه اين بود كه ماده و جهان مادى را پست و پليد شمرده، خداى مهربان را خالق آن نمىدانستند. بنابراين همه لذات جسمانى را رد مىكردند و معتقد بودند انسان براى نجات خود بايد با جسم مبارزه كند و روح را از اين زندان نجات بخشد. اما اگر جسم پليد است، چرا خدا جسم گرفت؟
پاسخ اينان اين بود كه جسم مسيح يك جسم واقعى نبود و او درواقع رنج نكشيد، بلكه به نظر انسانها اينگونه مىآمد.
3. ماركيونىها
اينگروهكه درقرندوم بهوجود آمد وطرفداران قابلتوجهى پيداكرد،منسوب به ماركيون (مرقيون ـ مارسيون: 130ـ180م) است. اوكليساى خاصى با متون مقدس ويژه مشتمل بر رسالههاى پولس و نسخهاى اصلاح شده از انجيل لوقا داشت. وى تنها پولس را حامل و عامل سنت واقعى مسيح مىدانست و در بسيارى از انديشهها مانند گنوسىها بود. همچنين ماده را پليد مىشمرد و خداى پدر عهد جديد را متفاوت با يهوه عهد قديم و بالاتر از او مىدانست، و يهوه را شخصى كينهجو و عامل خلق اين جهان مادى مىدانست.
4. مونارشيستها
كلمه «منارشيسم» به معناى طرفدارى از حكومت فردى است و گروهى كه به اين نام خوانده مىشدند، نگران اين بودند كه مبادا الوهيت مسيح، كه در نوشتههاى پولس و يوحنا آمده، به يگانگى خداوند لطمه زند. برخى از اينان قائل به «فرزندخواندگى» حضرت عيسى بوده و عقيده داشتند عيسى يك انسان بود، اما از آنجا كه انسانى نيكو و مطيع خداوند بود، روح و كلمه خداوند در او ساكن شد. بنابراين نبايد با او به مثابه خدا برخورد كرد. اين انديشه در واقع رد الوهيت مسيح بود. اما دستهاى ديگر مىگفتند خدا به سه وجه و صورت ظاهر شده است، اما يك خدا بيشتر نيست. در عهد قديم به صورت «پدر»، در عهد جديد به صورت «پسر» و پس از صليب به صورت «روحالقدس» ظاهر شده است. اين ديدگاه «وجهى» خوانده مىشود.
ادامه دارد...
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
5. مونتانىها
در اواسط قرن دوم بهتدريج آموزهاى شكل گرفت به نام «حجيت كليسا»، كه به زودى به آن خواهيم پرداخت. اين كليسا داراى سازمانى با رئيسى در رأس آن گرديده بود. فردى به نام مونتانوس كه اين گروه نام خود را از او گرفته، با تشكيلاتى شدن كليسا و اينكه يك رئيس انسانى، غير از روحالقدس، داشته باشد، مخالف بود. اين جريان مونتانيزم خوانده مىشود.
6. آيين مانى
گرايش ديگرى كه در قرن سوم مسيحيت را تحت تأثير قرار داد، آيين مانى است. مانى (216 ـ 276 م) هر چند در اصل يك ايرانى است، اما از تركيب مسيحيت، بهويژ ه شكل گنوسى آن، و اديان ايران باستان، آيين جديدى بهوجود آورد. آيين او بيش از اينكه در ايران نفوذ كند، در جهان مسيحيت نفوذ كرد و در زمان خود پيروان بسيارى يافت. به همين جهت از اين آيين معمولاً به عنوان يك فرقه بدعتگذار مسيحى ياد مىشود. مانى به سلسلهاى از انبيا قائل بود كه عيسى و پولس از آنها بودند و خود مانى خاتم آنان.
7. آباى كليسا و راستكيشى
آنچه گذشت مهمترين جريانات و گرايشهايى بودند كه در دو قرن دوم و سوم ميلادى در مسيحيت به وجود آمدند و هر يك نزاعى سخت برپا كردند. اما از قرن دوم بهتدريج گروهى خود را راستكيش مىخواندند و اين جريانها و فرقهها را به عنوان بدعتگذار رد مىكردند. در اين دوره هر گروه عقايد و اعمال خاصى را مطرح و نوشتههايى خاص را به عنوان كتاب مقدس معرفى مىكرد. پس به مرجعى نياز بود كه سخن او حجت باشد. در اينجا بود كه آموزهاى به نام «حجيت كليسا»، كه در واقع اصل و اساس راستكيشى بود، شكل گرفت. راستكيشان مىگفتند حضرت عيسى در سخنى كه به «متن پطرسى» معروف است، پطرس را به سرپرستى كليسا نصب كرده است. حال هر كليسايى كه سلسله اسقفهايش به پطرس برسد، سخنش حجت است و همگان بايد از آن اطاعت كنند. اما كدام كليسا اينگونه است؟ گفته مىشد كليساى رم سلسله اسقفهايش به پطرس مىرسد و بنابراين بر ديگر اسقفها برترى دارد و سخن او بر همگان حجت است.
به پشتوانه اين اصل، راستكيشان ديگران را به بىدينى متهم كرده، آنان را بدعتگذار مىخواندند. شخصيتهاى بزرگ جريان راستكيشى اين دوره، كه آباى اوليه كليسا خوانده مىشوند، به دفاع از آن چيزى كه مسيحيت راستين مىدانستند، كمر همت بسته بودند. برخى از اين آباء متوجه دشمنان خارجى شده، به شبهات و تهمتهاى آنان پاسخ مىدادند كه به «مدافعهنويسان» معروفاند.شخصيتهايى مانند ژوستين شهيد (100 ـ 165 م) و ترتوليان (حدود 160 ـ 220 م) را مىتوان از اين دسته شمرد. دستهاى ديگر از آباى كليسا متوجه گروههاى داخلى شده، به آنان پاسخ مىدادند. از معروفترين شخصيتهاى اين گروه كه «جدليون» خوانده مىشوند، ايرنئوس (130 ـ 200 م) است كه كتاب عليه بدعتهارا دررد عقايد گنوسىها نوشته است. همچنين مىتوان در ميان آباى جدلى از «آباى اسكندرانى» نام برد كه معروفترين شخصيتهاى آنان كلمنت و اُريجن بودند.
به هر حال با تلاش اين آباى كليسا بود كه گروههايى كه بدعتگذار خوانده مىشدند، منزوى شده، حجيت كليسا بهتدريج جا افتاد، و متون مقدس قانونى معين شدند. گفته مىشود اين عمل در ربع آخر قرن دوم صورت گرفته است. همچنين اعتقادات رسمى در قالب اعتقادنامههايى بيان شد و سرانجام آيينهاى هفتگانه كليسايى شكل گرفت. به هر حال در طول اين دوره، نزاع بين راستكيشان و گروههاى ديگر ادامه داشت تا اينكه زمان و امپراتورى روم وارد قرن چهارم شد.
در اواسط قرن دوم بهتدريج آموزهاى شكل گرفت به نام «حجيت كليسا»، كه به زودى به آن خواهيم پرداخت. اين كليسا داراى سازمانى با رئيسى در رأس آن گرديده بود. فردى به نام مونتانوس كه اين گروه نام خود را از او گرفته، با تشكيلاتى شدن كليسا و اينكه يك رئيس انسانى، غير از روحالقدس، داشته باشد، مخالف بود. اين جريان مونتانيزم خوانده مىشود.
6. آيين مانى
گرايش ديگرى كه در قرن سوم مسيحيت را تحت تأثير قرار داد، آيين مانى است. مانى (216 ـ 276 م) هر چند در اصل يك ايرانى است، اما از تركيب مسيحيت، بهويژ ه شكل گنوسى آن، و اديان ايران باستان، آيين جديدى بهوجود آورد. آيين او بيش از اينكه در ايران نفوذ كند، در جهان مسيحيت نفوذ كرد و در زمان خود پيروان بسيارى يافت. به همين جهت از اين آيين معمولاً به عنوان يك فرقه بدعتگذار مسيحى ياد مىشود. مانى به سلسلهاى از انبيا قائل بود كه عيسى و پولس از آنها بودند و خود مانى خاتم آنان.
7. آباى كليسا و راستكيشى
آنچه گذشت مهمترين جريانات و گرايشهايى بودند كه در دو قرن دوم و سوم ميلادى در مسيحيت به وجود آمدند و هر يك نزاعى سخت برپا كردند. اما از قرن دوم بهتدريج گروهى خود را راستكيش مىخواندند و اين جريانها و فرقهها را به عنوان بدعتگذار رد مىكردند. در اين دوره هر گروه عقايد و اعمال خاصى را مطرح و نوشتههايى خاص را به عنوان كتاب مقدس معرفى مىكرد. پس به مرجعى نياز بود كه سخن او حجت باشد. در اينجا بود كه آموزهاى به نام «حجيت كليسا»، كه در واقع اصل و اساس راستكيشى بود، شكل گرفت. راستكيشان مىگفتند حضرت عيسى در سخنى كه به «متن پطرسى» معروف است، پطرس را به سرپرستى كليسا نصب كرده است. حال هر كليسايى كه سلسله اسقفهايش به پطرس برسد، سخنش حجت است و همگان بايد از آن اطاعت كنند. اما كدام كليسا اينگونه است؟ گفته مىشد كليساى رم سلسله اسقفهايش به پطرس مىرسد و بنابراين بر ديگر اسقفها برترى دارد و سخن او بر همگان حجت است.
به پشتوانه اين اصل، راستكيشان ديگران را به بىدينى متهم كرده، آنان را بدعتگذار مىخواندند. شخصيتهاى بزرگ جريان راستكيشى اين دوره، كه آباى اوليه كليسا خوانده مىشوند، به دفاع از آن چيزى كه مسيحيت راستين مىدانستند، كمر همت بسته بودند. برخى از اين آباء متوجه دشمنان خارجى شده، به شبهات و تهمتهاى آنان پاسخ مىدادند كه به «مدافعهنويسان» معروفاند.شخصيتهايى مانند ژوستين شهيد (100 ـ 165 م) و ترتوليان (حدود 160 ـ 220 م) را مىتوان از اين دسته شمرد. دستهاى ديگر از آباى كليسا متوجه گروههاى داخلى شده، به آنان پاسخ مىدادند. از معروفترين شخصيتهاى اين گروه كه «جدليون» خوانده مىشوند، ايرنئوس (130 ـ 200 م) است كه كتاب عليه بدعتهارا دررد عقايد گنوسىها نوشته است. همچنين مىتوان در ميان آباى جدلى از «آباى اسكندرانى» نام برد كه معروفترين شخصيتهاى آنان كلمنت و اُريجن بودند.
به هر حال با تلاش اين آباى كليسا بود كه گروههايى كه بدعتگذار خوانده مىشدند، منزوى شده، حجيت كليسا بهتدريج جا افتاد، و متون مقدس قانونى معين شدند. گفته مىشود اين عمل در ربع آخر قرن دوم صورت گرفته است. همچنين اعتقادات رسمى در قالب اعتقادنامههايى بيان شد و سرانجام آيينهاى هفتگانه كليسايى شكل گرفت. به هر حال در طول اين دوره، نزاع بين راستكيشان و گروههاى ديگر ادامه داشت تا اينكه زمان و امپراتورى روم وارد قرن چهارم شد.
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
Re: «» مسیحیت از نگاه نو «»
اعلامیه میلان و آزادی رسمی مسیحیان
. ابتداى قرن چهارم ميلادى، تحولاتى سياسى در امپراتورى روم رخ داد كه تأثير بسيارى بر تاريخ مسيحيت گذاشت در واقع اين زمان نقطه عطفى در تاريخ اين دين است. در سالهاى اوليه قرن چهارم بار ديگر موجى از فشار و شكنجه ديوكلتيانوس، امپراتور روم، عليه مسيحيان به راه افتاد، اما در واقع اين آخرين موج بود؛ كه با مرگ وى امپراتورى بين چهار قيصر تقسيم شد و بين اين چهار قيصر جنگ و نزاع برپا شد. اينكه نوبت به فرزند يكى از اين قيصرها به نام قسطنطين رسيد كه رؤياى فتح تمام امپرتورى را در سر داشت. مىشود در شبى كه او قصد حمله بر شهر رُم را داشت، در افق تصوير صليبى همراه اين نوشته ديد كه «با اين علامت فتح كن». قسطنطين صبح روز بعد به سربازانش دستور داد روى پرچمهايشان نشانه صليب نصب كنند بدينترتيب اين آغاز دورهاى جديد براى مسيحيت بود. قسطنطين نيمى از امپراتورى را از آن خود كرد و در سال 313 م با امپراتور بخش شرقى در شهر ميلان اعلاميهاى مبنى بر آزادى مذهب صادر كردند كه در آن تصريح شده بود كه و غير مسيحيان در اختيار دين آزادند. ترتيب يكى از دو مشكل مسيحيت، يعنى فشار و شكنجه امپراتورى روم، پايان يافت.
. ابتداى قرن چهارم ميلادى، تحولاتى سياسى در امپراتورى روم رخ داد كه تأثير بسيارى بر تاريخ مسيحيت گذاشت در واقع اين زمان نقطه عطفى در تاريخ اين دين است. در سالهاى اوليه قرن چهارم بار ديگر موجى از فشار و شكنجه ديوكلتيانوس، امپراتور روم، عليه مسيحيان به راه افتاد، اما در واقع اين آخرين موج بود؛ كه با مرگ وى امپراتورى بين چهار قيصر تقسيم شد و بين اين چهار قيصر جنگ و نزاع برپا شد. اينكه نوبت به فرزند يكى از اين قيصرها به نام قسطنطين رسيد كه رؤياى فتح تمام امپرتورى را در سر داشت. مىشود در شبى كه او قصد حمله بر شهر رُم را داشت، در افق تصوير صليبى همراه اين نوشته ديد كه «با اين علامت فتح كن». قسطنطين صبح روز بعد به سربازانش دستور داد روى پرچمهايشان نشانه صليب نصب كنند بدينترتيب اين آغاز دورهاى جديد براى مسيحيت بود. قسطنطين نيمى از امپراتورى را از آن خود كرد و در سال 313 م با امپراتور بخش شرقى در شهر ميلان اعلاميهاى مبنى بر آزادى مذهب صادر كردند كه در آن تصريح شده بود كه و غير مسيحيان در اختيار دين آزادند. ترتيب يكى از دو مشكل مسيحيت، يعنى فشار و شكنجه امپراتورى روم، پايان يافت.
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
شوراى نيقيه
شوراى نيقيه
قسطنطين امپراتورى را به لحاظ سياسى يكپارچه كرد و اوضاع مسيحيان هر روز بهتر مىشد، اما مشكل مناقشات الهياتى همچنان پابرجا بود
و بلكه در اوايل قرن چهارم حادتر شده بود. در اين زمان مناقشه سختى بر سر تثليث و ارتباط مسيح با خداى پدر درگرفته بود.
نزاع از آنجا آغاز شد كه الكساندر، اسقف اسكندريه، براى كشيشان خود درباره «سرّ تثليث در توحيد» موعظه مىكرد.
يكى از كشيشان او به نام آريوس اعتراض كرد. اعتراض او اين بود كه اين سخن سر از چند خدايى درمىآورد. عقيده آريوس اين بود كه:
خدا از خلقت جدا است. پس ممكن نيست مسيحى را كه به زمين آمده و چون انسان تولد يافته است با خدايى كه نمىشود شناخت يكى بشماريم. همان ورطهاى كه انسان را از خالق خود جدا مىنمايد، مابين خدا و پسر وى عيسى مسيح نيز موجود است. پدر، پسر را توليد نمود؛ يعنى پيش از هر چيز پسر از پدر از نيستى خلق گرديد؛ پس مخلوق است و از ذات خود پدر نيست و به تمام معنا وى را خدا نتواند خواند.
پس بحث در اين بود كه آيا مسيح هم يكى از مخلوقات است يا اينكه موجودى ازلى و همذات با خداى پدر. اين بحث از قرن دوم آغاز شده بود،
اما دراينزمان، يعنى ابتداى قرنچهارم بهنزاعىحاد وسختتبديل شد. آريوس، الوهيت مسيح را رد مىكرد و الكساندر حكم به كفر او داد و طرفداران دو انديشه به نزاع پرداختند؛
به گونهاى كه امپراتورى به آشوب كشيده شد.
قسطنطين سعى كرد بين دو طرف آشتى برقرار كند، اما موفق نشد. از نامهاى كه او براى دو طرف نزاع نوشته برمىآيد كه دغدغه او بيشتر حفظ امپراتورى بوده
تا اينكه مشكل الهياتى مسيحيت را حل كند. او در بخشى از نامه خود درباره اين بحثها مىگويد:
اينها مسائلى است كه فقط بيكارى محرك آنها است و جز براى حدت ذهن فايدهاى ندارد.
قسطنطين مجبور شد كه در شهر نيقيه در آسياى صغير شورايى تشكيل دهد كه به شوراى نيقيه معروف است. در اين شورا كه در سال 325 م تشكيل شد، 318 نفر از اسقفهاى سراسر امپراتورى حضور يافتند. سرانجام در اين شورا، كه شخص قسطنطين در تصميمگيرىهاى آن نفوذ داشت و گفته مىشود اولينبار بود كه حاكمان در امور دينى مسيحيت دخالت مىكردند، رأى به سود الكساندر و نماينده فعال او آتانانوسيوس داده شد و آريوس محكوم گرديد!!
اين شورا اعتقادنامهاى صادر كرد كه به «اعتقادنامه نيقيه» معروف است. در اين اعتقادنامه بر الوهيت پسر و روحالقدس تأكيد شد و براى اولين بار تثليت در يك سند رسمى وارد شد. به هر حال پس از اين شورا آريوس تكفير و تبعيد شد و كتابهاى او را سوزاندند ومجازات اعدام براى كسانى مقررشدكه اينكتابهارا پنهان كنند.
بدينترتيب مشكل دوم مسيحيت، يعنى مناقشات فرقهاى تا حدى حل شد و كسانى كه خود را راستكيش مىخواندند، به پيروزى نهايى رسيدند.
قسطنطين امپراتورى را به لحاظ سياسى يكپارچه كرد و اوضاع مسيحيان هر روز بهتر مىشد، اما مشكل مناقشات الهياتى همچنان پابرجا بود
و بلكه در اوايل قرن چهارم حادتر شده بود. در اين زمان مناقشه سختى بر سر تثليث و ارتباط مسيح با خداى پدر درگرفته بود.
نزاع از آنجا آغاز شد كه الكساندر، اسقف اسكندريه، براى كشيشان خود درباره «سرّ تثليث در توحيد» موعظه مىكرد.
يكى از كشيشان او به نام آريوس اعتراض كرد. اعتراض او اين بود كه اين سخن سر از چند خدايى درمىآورد. عقيده آريوس اين بود كه:
خدا از خلقت جدا است. پس ممكن نيست مسيحى را كه به زمين آمده و چون انسان تولد يافته است با خدايى كه نمىشود شناخت يكى بشماريم. همان ورطهاى كه انسان را از خالق خود جدا مىنمايد، مابين خدا و پسر وى عيسى مسيح نيز موجود است. پدر، پسر را توليد نمود؛ يعنى پيش از هر چيز پسر از پدر از نيستى خلق گرديد؛ پس مخلوق است و از ذات خود پدر نيست و به تمام معنا وى را خدا نتواند خواند.
پس بحث در اين بود كه آيا مسيح هم يكى از مخلوقات است يا اينكه موجودى ازلى و همذات با خداى پدر. اين بحث از قرن دوم آغاز شده بود،
اما دراينزمان، يعنى ابتداى قرنچهارم بهنزاعىحاد وسختتبديل شد. آريوس، الوهيت مسيح را رد مىكرد و الكساندر حكم به كفر او داد و طرفداران دو انديشه به نزاع پرداختند؛
به گونهاى كه امپراتورى به آشوب كشيده شد.
قسطنطين سعى كرد بين دو طرف آشتى برقرار كند، اما موفق نشد. از نامهاى كه او براى دو طرف نزاع نوشته برمىآيد كه دغدغه او بيشتر حفظ امپراتورى بوده
تا اينكه مشكل الهياتى مسيحيت را حل كند. او در بخشى از نامه خود درباره اين بحثها مىگويد:
اينها مسائلى است كه فقط بيكارى محرك آنها است و جز براى حدت ذهن فايدهاى ندارد.
قسطنطين مجبور شد كه در شهر نيقيه در آسياى صغير شورايى تشكيل دهد كه به شوراى نيقيه معروف است. در اين شورا كه در سال 325 م تشكيل شد، 318 نفر از اسقفهاى سراسر امپراتورى حضور يافتند. سرانجام در اين شورا، كه شخص قسطنطين در تصميمگيرىهاى آن نفوذ داشت و گفته مىشود اولينبار بود كه حاكمان در امور دينى مسيحيت دخالت مىكردند، رأى به سود الكساندر و نماينده فعال او آتانانوسيوس داده شد و آريوس محكوم گرديد!!
اين شورا اعتقادنامهاى صادر كرد كه به «اعتقادنامه نيقيه» معروف است. در اين اعتقادنامه بر الوهيت پسر و روحالقدس تأكيد شد و براى اولين بار تثليت در يك سند رسمى وارد شد. به هر حال پس از اين شورا آريوس تكفير و تبعيد شد و كتابهاى او را سوزاندند ومجازات اعدام براى كسانى مقررشدكه اينكتابهارا پنهان كنند.
بدينترتيب مشكل دوم مسيحيت، يعنى مناقشات فرقهاى تا حدى حل شد و كسانى كه خود را راستكيش مىخواندند، به پيروزى نهايى رسيدند.
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]