دوستی آتش و پنبه
روزی پنبه ، اتش را دید و به او گفت:« آتش، بیا با هم دوست باشیم!»؛آتش هم که از تنهایی رنج می برد گفت:«باشه من حاضرم.»
در ابتدا آن دو از فاصله زیاد با هم صحبت می کردند و با یکدیگر درد و دل می کردند.
هر روز که می گذشت علاقه آنها به هم بیشتر و بیشتر می شد تا این که یک روز در همان حال که غرق صحبت های دوستانه!
بودند؛بدون توجه به «لزوم رعایت فاصله» به هم نزدیک شدند و... .
و این چنین بود سرانجام رابطه دوستانه!(و عاشقانه!) این دو «دل داده»!
با اندکی دقت و تامل بیشتر و نگاهی عاقلانه و نه« هوس مدارانه» هر کسی به خوبی در می یابد که سر انجام روابط به ظاهر سالم و
دوستانه ی دختران و پسران پاک دل، سرانجامی اینچنین خواهد بود؛ حال هر قدر دم از «سلامت» رابطه و «بی غرض بودن» آن بزنند
تأثیری در این نتیجه نخواهد داشت.
مگر می شود به آتش(شهوت) گفت:« نسوزان» و مگر می شود به پنبه(عفت) گفت:«نسوز»!!؟.
خصوص آنکه اگر« پنبه به اندکی بنزین نیز آغشته باشد» مثلاً دختر جوان با آرایشی آنچنانی و یا لباسهای مهیج وارد این دوستی های
(حتی) پاک و سالم شود.
آنجا که حضرت یوسف(علیه السلام) یعنی پیامبر خدا، به حضرت حق، پناه می برد و می فرماید:
«وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ»
(سوره مبارکه یوسف آیه53)
« من نفس خود را بریء و بی گناه نمیدانم؛ همانا نفس بسیار امر کننده به زشتی هاست مگر آنکه پروردگارم رحم نماید.»
من و تو چگونه می توانیم به خود مطمئن باشیم؟!
پس به خود آئیم و سر خود را کلاه نگذاریم




