.
1. خودآگاهى مسلمانان
تاريخ گواهى مى دهد كه پيامبر گرامى اسلام(ص)، با هدايت الهى و حمايت علوى توانسته بود امتى تربيت كند كه به جاى دل دادن به شمشير و ديده به
قبرها دوختن
«حتى زرتم المقابر» (تكاثر:2) و لب به كاسه شراب داشتن، سر به آستان قدسى ساييده و چونان ملائك لب به ذكر تسبيح گشوده و شب را
به قيام و قعود گذرانده و روز را در كنار رحمت الهى و به ياد خدا سر كنند.
اما پس از رحلت جانگداز نگين خلقت، جمعى در سقيفه گرد آمده و سكّان هدايت جامعه نبوى را به ناحق در دست گرفته و با كنار گذاشتن نگار رحمت و جان
احمد، كاروان امت را از ره كرامت بازداشته و در مسير جهالت قرارداده و ره حاكميت اموى را هموار نمودند و سرانجام، خلافت با لباس سلطنت بر تن ناپاك ـ
زاده سفيان فرود آمد و آن زاده كينه چنان وضعيتى را در جامعه اسلامى پديد آورد كه حق پرستان و ره پويان طريقت محمدى در اقليت مطلق قرار گرفته و
انسجام و وحدت جاى خود را به از هم گسيختگى و پراكندگى داد. مورّخان، مردم زمان امامت حسين بن على(ع)، را به چند دسته تقسيم مى كنند:
1 - دسته اول، كه قسمت عمده مردم را تشكيل مى دادند، كسانى بودند كه در مقابل فساد معاويه سكوت اختيار كرده و به پستى و خوارى تن داده بودند.
نمونه آشكار اين خوارى، بيعت با يزيد كه به شراب خوارى و سگ بازى شهره بود به عنوان جانشين معاويه بود.
2 - دسته دوم كسانى بودند كه منافع خصوصى خود را بر رسالت و امامت ترجيح مى دادند. اين دسته بر خلاف دسته اول، فارغ از ظلم و انحراف بنى اميه
بودند و آن را احساس نمى كردند.
3- دسته سوم، ساده لوحانى بودند كه تحت تأثير تبليغات و عوام فريبى هاى معاويه، اعمال و رفتار دستگاه بنى اميه را قانونى دانسته، از آن پيروى مى كردند;
چون مى ديدند ابن هيثم هاى شب زنده دار در مدح و منقبت آنان روايت مى كنند!
4 - دسته چهارم، كسانى بودند كه مى پنداشتند امام حسن(ع) ، خلافت را به معاويه واگذار كرده و با وى، به دليل اوضاع و احوال پيچيده زمان، سازش نموده است.
هرچند مردم كوفه از نزديك در جريان صلح تحميلى بودند، اما مسلمانان ديگر در ساير مناطق از اين موضوع بى خبر بودند.
5 - دسته پنجم، ياران و پيروان واقعى اهل بيت رسول الله(ص) و امام حسين (ع) بودند كه بسيار اندك بوده و در گوشه و كنار سرزمين هاى اسلامى مى زيستند و
هنگام نهضت و قيام اباعبدالله(ع) توان لبيك گفتن را نداشته اند; زيرا كوفه تحت كنترل شديد نظاميان عبيدالله فرماندار يزيد بود.2
به هر حال، وضعيت جامعه اسلامى به گونه اى بود كه امام حسين(ع) به همراه ياران باوفايش مظلومانه در سرزمين طف به شهادت رسيدند و در اين ميان حتى
بنى اسد كه در نزديكى كربلا زندگى مى كردند نيز از يارى فرزند زهرا(عليها السلام) دريغ نمودند.
اما اين وضعيت پس از شهادت شهداى نينوا به يك باره دگرگون گرديد و عاشورا امواجى پرتلاطم ايجاد كرد كه ابتدا بنى اسد و سپس كوفه را در نورديد و در شام غلغله
عجيبى به پا كرد. و در اين راستا،
سخنان على گونه زينب(س) به هنگام ورود اسرا به دروازه كوفه و
خطابه بنيان كن سيدالساجدين(ع) در مجلس يزيد در شام،
نقش ـبرجسته اى داشت.
بشيربن خزيم اسدى، درباره خطابه عقيله بنى هاشم مى گويد:
« آن روز [ ورود اسرا به كوفه ] ، زينب دختر على ، توجه مرا به خود جلب كرد; زيرا به خدا قسم زنى باحياتر و سخنران تر از او نديده بودم. گويى زبان على بود كه در كام او
قرار داشت، همين كه با اشاره اى از مردم خواست ساكت شوند، نفس ها در سينه ها حبس شد و زنگ هاى كاروان از حركت باز ايستاد. سپس فرمود:
"... اى مردم كوفه، اى گروه نادرست و فريبكار و پست، اشكتان خشك نشود ناله تان آرام نگيرد... مى دانيد چه جگرى از
رسول خدا شكافتيد و چه پيمانى شكستيد و چه حرمتى از او دريديد، مصيبتى است سخت، بزرگ، بد، كج، پيچيده،
شوم كه راه چاره در آن بسته شده است. و در عظمت همچون گستره زمين و آسمان است..."
راوى مى گويد: به خدا سوگند آن روز مردم را ديدم حيران و سرگردان مى گريستند و از حيرت انگشت به دندان مى گزيدند. پيرمردى كه در كنارم ايستاده بود، آن قدر گريه
مى كرد كه ريشش تَر شده بود و مى گفت: پدر و مادرم به فداى شما، پيران شما بهترين پيران، جوانانتان بهترين جوانان و زنانتان بهترين زنان و نسل شما بهترين نسل هاست،
نه خوار مى گردد و نه شكست پذير است.» ( 3 )
آرى، با سخنان آتشين زينب كبرى، كه گويى از حلقوم على(ع) مى غريد، مردم خفته كوفه، كه غرق در دنياى تاريك خود گشته و انباشت ثروت و دنياگرايى ديدگانش را از حقيقت
پوشانده بود، به يكباره خود را در مقابل سر بريده اى ديده اند كه روزى به دور او حلقه مى زدند و در پناه او روزگار سر مى كردند.