...:: افول خورشيد ::...

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Administrator
Administrator
پست: 2244
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 10691 بار
سپاس‌های دریافتی: 5476 بار
تماس:

...:: افول خورشيد ::...

پست توسط Mohsen1001 »

تصویر
مدينه حال و هواي غريبي دارد. چندي است كه شهر پيامبر(ص) ، مونس اشك و آه شده است و خاطره خنده و تبسم را از ياد برده است.

از آن هنگام كه كاروان بزرگ حج ، از زيارت خانه خدا باز گشته‏اند،

هر لحظه سيماي ملكوتي پيامبر(ص) افروخته‏تر مي‏شود و سرو بلندش، پس از يك عمر تلاش و پيكار، خميده‏تر مي‏گردد.

گويا در همين روزها پيك الهي براي او پيام آورده است كه اي محمد :

«تو مي‏ميري، ديگر مردمان نيز مي‏ميرند.» (زمر 30)


در حالي كه دست بر شانه علي(ع) دارد، راهي «قبرستان بقيع» مي‏شود، تا در واپسين لحظات، براي اسيران خاك، طلبِ آمرزش كند.

با قدمهايي شمرده، وارد «بقيع» مي‏شود. با نگاهي مهربان يك يك قبرها را از نظر مي‏گذراند و برايشان «فاتحه» مي‏خواند.

سپس غرق در افكاري آشفته، ابروانش در هم گره مي‏خورد و با نگراني مي‏گويد :

ـ فتنه‏ها، همچون پاره‏هاي شب تيره، پيش مي‏آيند، در حالي كه پيوسته و متراكمند.


نگاهي به علي(ع) مي‏افكند و مي‏فرمايد:
كليد گنجهاي دنيا و آخرت را به من پيشنهاد كرده‏اند و مرا ميان آن و ملاقات پروردگار مخير ساخته‏اند.

اما من ديدار با خدا را برگزيدم.(1)
علي(ع) پريشان مي‏شود؛ چرا كه دريافته است، پيامبر(ص) آخرين لحظات حيات را تجربه مي‏كند.

اما اين پيامهاي آسماني براي پيامبر(ص)، نويد پايان رنجهاست. بيست و اندي سال، تلاش و پيكار و وقايع تلخ و شيرين آن، از برابر ديدگانش رژه مي‏روند.

به ياد مي‏آورد كه چگونه بر سرش خار و خاشاك مي‏ريختند و پاي نبوتش را با كينه‏هاي ديرينه مي‏خليدند.

دوران تلخ شِعب ابي‏طالب و ناله‏هاي جانگداز «سميه» و «بلال»، در زير خروارها عداوت و دشمني، از خاطرش محو نمي‏شود.

اما اينك، در آن سوي آسمانها، پيامبران و اولياء، صف در صف، انتظار مقدمش را مي‏كشند و ملايك به يُمن ورودش بهشت را آذين بسته‏اند.

فرشتگان ديدگان ملتمس خود را فرش راه او كرده‏اند

و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، چشم از زمين بر نمي‏دارند.


اما در پس تمامي شاديها، غمي جانكاه در وجود پيامبر(ص) شعله مي‏كشد و بر چهره‏اش هاله‏اي از اندوه نشانده است.

گويا در اين دنيا، دل در گرو دلبندي دارد ، كه نمي‏تواند بدون او از اين كره خاكي دل بر كند.

دلبندي كه حاصل عمر اوست و تمامي رنجهاي نبوت را در دامان پر مهر و عطوفت او تحمل كرده است.

گاه كه سرماي تلخ و گزنده كفار، قلبش را مي‏آزارد، تنها حرارت دلرباي اين شاهكار عالم هستي،

شكوفه‏هاي اميد را در قلبش مي‏پروراند و در جهان پر از تعفن و لجنزار كفر و شرك، تنها بوي بهشت را از او استشمام كرده است .

و در ميان تمامي خاكيان، تنها او و چند تن ديگر از افلاكيان را مشاهده كرده است.


چگونه مي‏تواند به عرش پرواز كند، اما پاره تن خود را در فرش، بي‏هيچ تكيه‏گاهي، يكه و تنها رها كند.

گردباد حوادث را مي‏بيند، كه پس از او فاطمه‏اش(س) را در بر مي‏گيرند و گُل وجودش را در تندباد ظلم و تعدّي پرپر مي‏كنند.


از سوي ديگر، فاطمه چگونه بي‏پدر، در اين ظلمتكده خواهد ماند. او كه چشمان مهربانش با وجود پيامبر(ص)، پيوندي ناگسستني يافته است،

چگونه مي‏تواند پس از اين، بر خاك سرد و تيره مرقد پدر بنگرد.

دل زهرا(س) با قلب پيامبر(ص) مي‏تپد و روح و روان فاطمه(س) آميخته‏اي از روح مقدس پيامبر(ص) است.

اگر پيامبر(ص) بميرد، فاطمه(س) هم مي‏ميرد.


چندي پيش پيامبر(ص) به فاطمه(س) فرمود:

ـ دخترم! هر سال جبرئيل تمامي قرآن را يك‏بار براي من مي‏خواند؛ اما امسال دو مرتبه آن را خواند.

فاطمه(س) نگران و مضطرب پرسيد:

ـ پدر؛ معني اين كار چيست؟!

ـ دختر عزيزم؛ گويا امسال، آخرين سال زندگي من است.(2)


از آن هنگام، ديگر گل لبخندي بر گلزار چهره فاطمه(س) نشكفت و آن چهره بشاش و زيبا به چهره‏اي افسرده و غمگين بدل شده است.


پی نوشتها :
---------------
1ـ برخي سيره‏نويسان اهل سنت مي‏گويند: پيامبر(ص) به همراه غلام خود، ابومويهبه به بقيع رفت. مثل ابن‏اثير در كتاب الكامل في‏التاريخ، ج2، ص318.
2ـ كشف‏الغمه، ابي‏الحسن اربلي، ج2، ص8، انتشارات كتابفروشي اسلاميه.

ادامه دارد ...

نویسنده : سيدمهدي موسوي
Administrator
Administrator
پست: 2244
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 10691 بار
سپاس‌های دریافتی: 5476 بار
تماس:

پست توسط Mohsen1001 »

رفته رفته نشانه‏هاي مرگ، يك يك بر چهره پيامبر خدا (صلی الله علیه و اله) نقش مي‏بندد

و تب بر سراسر وجودش خيمه مي‏زند؛ تا آنجا كه ديگر توان راه رفتن ندارد.


روزها در حالي كه در بستر آرميده است،

خيل مهاجر و انصار مي‏آيند و خاموش شدن آخرين شعله‏هاي حيات پيامبر (صلی الله علیه و اله) را ناباورانه نظاره مي‏كنند.


ديده‏هاي نگران مهاجر و انصار با در خانه پيامبر (صلی الله علیه و اله) گره خورده است و هر لحظه كه در بر روي پاشنه مي‏چرخد، نفس در سينه‏ها، حبس مي‏شود ،

كه شايد نفس پيامبر (صلی الله علیه و اله) نيز در سينه حبس شده باشد.


در يكي از روزها كه بسياري از بزرگان مهاجر و انصار گرد رسول خدا (صلی الله علیه و اله) حلقه زده‏اند و بر چهره آرام و بي‏حركت او مي‏نگرند،

ناگهان چينهايي بر سيماي حضرت (صلی الله علیه و اله) نقش مي‏بندد.

گويا در اعماق ذهنش، فكري همچون آهن مذاب در حال جوشش است، به‏گونه‏اي كه در اين لحظه‏ها، نيز پيامبر (صلی الله علیه و اله) را رها نمي‏كند.

پيامبر (صلی الله علیه و اله) به زحمت، چشمان تب‏دارش را مي‏گشايد.


فكر آينده امتش ـ كه سالها براي هدايتشان خون دل خورده است ـ سَكَرات مرگ را از يادش برده است.


دانه‏هاي شفاف اشك بر گونه‏هايش مي‏غلطد.

دل مهاجر و انصار، همچون دريايي طوفان‏زده، متلاطم است.

به راستي چه چيزي موجب شده است، كه پيامبر (صلی الله علیه و اله) در آخرين لحظات، اين‏گونه خويش را به تعب وا دارد؟


پيامبر (صلی الله علیه و اله) تمام نيروي خود را در زبان جمع كرده مي‏گويد :

ـ براي من كاغذ و قلمي بياوريد، تا برايتان چيزي بنويسم، كه پس از من هرگز گمراه نشويد !

نگاهها در هم گره مي‏خورد و هر كس مي‏كوشد تفكرات ديگران را بخواند.

بعضي كه هنوز شعله‏هاي عشق به پيامبر (صلی الله علیه و اله) در وجودشان شعله مي‏كشد فرياد مي‏زنند :

ـ چرا درنگ مي‏كنيد؟! پيامبر خدا در پي هدايت ماست؛ قلم و كاغذي بياوريد تا بنويسد !


اما برخي ديگر كه از ديرباز، مرگ پيامبر (صلی الله علیه و اله) را انتظار مي‏كشيدند، و كينه‏هايي كهنه از دوران جاهليت، قلبهايشان را فرا گرفته است؛ فرياد زدند :


ـ پيامبر بيمار است؛ اين سخن او نيز از بيماريش مي‏باشد.
(3)


آنان به خوبي مي‏دانستند كه پيامبر (صلی الله علیه و اله) با نوشتن، تمامي آرزوهاي شوم آنان را نقش بر آب خواهد كرد.

اما چگونه ممكن بود، پيامبري كه در طول عمرش كلمه‏اي نابجا بر زبان نرانده است، پيرامون چنين مسأله مهمي، نابجا سخن گويد. كه خداوند نيز در مورد او مي‏فرمايد :


«و ما ينطق عن الهوي، ان هو الاّ وحي يوحي»
(النجم 3)


پيامبر (صلی الله علیه و اله) دريافت، كه نطفه ابرهاي تيره و تار، بسته شده است و اين گذر زمان است كه در تنور حوادث مي‏دمد.

رنگ پيامبر (صلی الله علیه و اله) دگرگون شد و موجي از غم، سراسر وجودش را فرا گرفت.

پس از آن همه تلاش و جانفشانيهاي بي‏شمار براي پيامبر (صلی الله علیه و اله) بسيار دشوار بود كه ببينند ،

دنيا آنچنان قلب برخي از ياران را سياه كرده است، كه حتي در كنار بستر تب‏آلودش نيز دست از نزاع بر نمي‏دارند.


پيامبر (صلی الله علیه و اله) سخت رنجيده شد و در حالي كه سردرد امانش را بريده بود فرمود :

ـ برويد. سزاوار نيست كه در حضور پيامبري بي‏شرمانه به نزاع بپردازيد.

و سپس خاموش شد...


اطرافيان پيامبر (صلی الله علیه و اله) ، در حالي كه سرها را پايين انداخته بودند، حجره پيامبر (صلی الله علیه و اله) را ترك كردند ،

و اينك پيامبر بود و فاطمه (سلام الله علیها) و يار همدم و مهربانش علي(علیه السلام) و فرزندانش.


اندوه بر تمامي چهره‏ها نشسته بود و فضايي رنج‏آور را آفريده بود.

حسن و حسين(علیهما السلام) در حالي كه قدمهاي پيامبر (صلی الله علیه و اله) را مي‏بوسيدند، اشك مي‏ريختند.

فاطمه (سلام الله علیها) نيز در كنار بالين پدر اشك مي‏ريزد.


پرده‏هايي از اشك، دنياي اطراف پيامبر (صلی الله علیه و اله) را نيز لرزان مي‏كند.

به پيامبر (صلی الله علیه و اله) گفتند:

« چرا گريه مي‏كنيد؟ »


فرمود :


ـ براي خاندان و فرزندانم مي‏گريم و بر آنچه از بدكاران امتم به آنها مي‏رسد.

گويي دخترم فاطمه را مي‏بينم كه بعد از من به وي ظلم مي‏شود و هر چه فرياد مي‏كند «پدر» ،

هيچ كس به فرياد او نمي‏رسد.


فاطمه (سلام الله علیها) همچون ابر بهار مي‏گريد.

دستهاي لرزان پيامبر (صلی الله علیه و اله) آهسته بالا مي‏آيد و اشك از ديدگان فاطمه (علیها السلام) زدوده مي‏گويد :

ـ فاطمه‏جان گريه مكن !

فاطمه (علیها السلام) غرق در ماتم و اندوه پاسخ مي‏دهد :


ـ من از محنتهايي كه پس ازشما بر من مي‏رسد نمي‏گريم،

بلكه دوريتان برايم طاقت ‏فرساست.


پيامبر (صلی الله علیه و اله) نگاهي به چهره دخترش مي‏افكند و به او اشاره‏اي مي‏كند.


فاطمه (علیها السلام) بر روي چهره پدر خم مي‏شود و پس از لحظاتي لبخندي شيرين بر لبانش مي‏نشيند.

بعدها كه از فاطمه (علیها السلام) علت لبخندش را پرسيدند گفت:

پيامبر (صلی الله علیه و اله) آهسته به من فرمود :

ـ فاطمه‏جان؛ تو اولين كسي هستي كه به من ملحق مي‏شوي. (4)


پی نوشتها :
---------------
3ـ صحيح بخاري، كتاب علم، ج1، ص22 و ج2، ص14.
صحيح مسلم، ج2، ص14. مسند احمد، ج1، ص325.
طبقات كبري، ابن‏سعد، ج2، ص244.

4ـ كشف‏الغمه، ابي‏الحسن اربلي، ج2، ص8، انتشارات كتابفروشي اسلاميه.

ادامه دارد ...
Administrator
Administrator
پست: 2244
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 10691 بار
سپاس‌های دریافتی: 5476 بار
تماس:

پست توسط Mohsen1001 »

علي(علیه السلام) سر پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به دامن مي‏گيرد و فاطمه (علیها السلام) مات و مبهوت، عروج غمبار پيامبر (صلی الله علیه و آله) را نظاره مي‏كند.

بار ديگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) چشمهايش را مي‏گشايد و دست لرزانش را به سوي فاطمه (علیها السلام) دراز كرده، دست دخترش را به سينه مي‏چسباند.

دست علي (علیه السلام) نيز در دست ديگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) است.

مي‏خواهد سخن بگويد، اما اشك امانش نمي‏دهد.


گريه آنچنان شديد است كه بدن پيامبر (صلی الله علیه و آله) مي‏لرزد ،

و عقده‏هايي كه در گلوها مانده است به يك‏باره مي‏تركد.


فاطمه (علیها السلام) كه عنان از دست داده است، با صدايي لرزان مي‏گويد :

ـ اي پدر؛

گريه‏ات قلبم را پاره‏ پاره كرد و جگرم را سوزاند.

اي امين پروردگار؛

اي فرستاده خدا؛

پس از تو چه بر سر فرزندانت خواهد آمد ،


و چه كسي علي(علیه السلام) را در راه دين، ياري خواهد كرد؟!



پيامبر (صلی الله علیه و آله) دست فاطمه (علیها السلام) را آرام در دست علي (علیه السلام) مي‏نهد و مي‏فرمايد :


ـ اي ابالحسن؛

زهرا امانت خدا و پيامبر است. امانت خدا و پيامبر را خوب نگاهداري كن!

ـ اي علي؛

به خدا قسم زهرا سرور زنان بهشت است.

ـ اي علي؛

سوگند به خدا، من هنگامي به اين مقام رسيدم، كه آنچه براي خود خواسته بودم، براي او نيز درخواست كردم.

ـ علي؛

به جان فاطمه، خواسته‏هايش را برآور؛ چرا كه گفته او، گفته جبرئيل است.

ـ علي‏جان؛

من از كسي خشنودم كه فاطمه از او خشنود باشد، كه خشنودي او، خشنودي خدا و ملايكه است.

ـ برادرم علي؛

واي بر كسي كه دخترم را بيازارد!

واي بر آن كس كه حق او را به ناحق از او بگيرد و واي بر آن كس كه حرمت او را پاس ندارد!



فاطمه (علیها السلام) در آغوش پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود و علي (علیه السلام) سر پيامبر (صلی الله علیه و آله) را بر دامان نهاده بود.


فضاي حجره دگرگون بود و بوي بال ملايك همه جا را پر كرده بود.


گويي قدسيان هم‏آوا و يك نفس پيامبر (صلی الله علیه و آله) را مي‏خواندند.

بار ديگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) لب گشود و با صدايي كه از عمق جانش بر مي‏خاست، فرمود :


ـ نفرين خدا بر كسي كه بر آنان ستم كند.


نفسهاي پيامبر (صلی الله علیه و آله) به شماره افتادند.

سكوتي تلخ حجره را فرا گرفت و تاريخ مي‏رفت تا تلخ‏ترين لحظات خود را تجربه كند.

چشمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) از حركت ايستادند و به گوشه‏اي خيره شدند ،

و ناگهان لبهاي مبارك پيامبر (صلی الله علیه و آله) تكاني خورد كه :


«لا، بل الرفيق الا علي»

پيامبر درگذشت


منابع :
---------
1- الكامل في‏التاريخ,ابن اثير ، جلد 2 ، ص 318

2- كشف‏الغمه,ابي‏الحسن اربلي,كتابفروشي اسلاميه ، جلد 2 ، ص 8

3- كتاب علم,صحيح بخاري ، جلد 1 ، ص 22

4- كتاب علم,صحيح بخاري ، جلد 2 ، ص 14

5- صحيح مسلم، جلد 2 ، ص 14

6- مسند احمد ، جلد 1 ، ص 325

7- طبقات كبري,ابن‏سعد ، جلد 2 ، ص 244
ارسال پست

بازگشت به “پيامبر اکرم (صلّي الله علیه و آله و سلّم)”