آمدنم دور نيست ...
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 2244
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 10691 بار
- سپاسهای دریافتی: 5476 بار
- تماس:
آمدنم دور نيست ...
آمدنم دور نيست ...
باغها را چراغان كنيد؛
بوى انار، مشام پرستوها را ديگر نمىگزد.
زاغكى، زير سرو بن خزيده است؛ پيدايش كنيد؛ به خم رنگ بيندازيدش، طاووس مىشود.
امروز همه از دايره بيرونترند. (1)
كمرها كه آلوده صد بندگى بودند، شال همت به خود پيچند كه پيچ و تاب راه هنوز بسيار است.
تاجهايى كه مرداب افكندگى، قى مىكردند، اينك تكه پارههاى سنگ فرش بازارند.
آمدنم، مثل شعر، ناگهانى است؛
مثل سبزه، نقاش زمين است؛
مثل گريه، با خود هزار عاطفه مىآورد؛
به شيرينى يارى است كه رقيب موميايى او، شمع را به عزا نشانده است.
آمدنم، مثل تحويل سال است؛ پر از خنده و ديدار.
آمدنم، آمدنى است.
فانوسها را يك يك به كوچه آوريد؛ درآبگينههايشان آتش بريزيد، تا در صبح استقبال، كسى دلمرده نباشد.
غنچهها را ديگر، چشمههاى خون نخوانيد. ابرها، پيغام طراوت مىگزارند، گريه آسمان نيستند. من در راهم. اندك آب خود را به خاك راه آلوده نكنيد. من با خود يك اقيانوس ابر آوردهام؛ همه از بهر شماست.
شنيدهام بچه مرشدهاى خاخام، عكس مرا مىدزدند، حمايل مىكنند، و كنار نيل مىروند، تا چند گرم مهربانى از خدا پس انداز كنند.
شنيدهام از پشت ابرهاى سياه و سرد، بر سر شما آهنهاى گرم مىريزند.
شنيدهام با شما آن مىكنند كه عجوزههاى روستاى پايين رودخانه، با گنجشكان بىآزار.
شنيدهام فرعون زادههاى اهرام خو، به شما مىخندند و غيبت مرا تسخر- نيشخند- مىزنند.
به آن گورهاى ايستاده بگوييد: موسى، برادر من، جمله شما را به هيچ فروخت، و اگرهيچ، سايهاى مىداشت، شما را از آن نيز بهره نبود.
بگوييد: هيچستان شما، از روى نيل تا پايين آناست؛ آنجا كه فرعون براى شما ميراث گذاشت.
به آنها بگوييد: آسمان حجاز به نياى من گفته است: شما همان نامردمانى هستيد كه از گاو موسى شير به لب و دهان خود پاشيديد، اما دختران خود را هلهله كنان به نكاح گوسالهى سامرى در آورديد. كابين آن را هم ستانديد: چهل سال سعى بى صفا.
من از مقدار شما بيشم.
حديث خار و گل، يا شمع و پروانه، يا تشنه و آب، يا باغ و بهار، رها كنيد كه اينها همه كهنه ردايى است نخ نما. ندبه بخوانيد؛ ندبه هميشه تازه است. ندبه هر روز شما را جمعه مىكند.
كاش هميشه كودك مىمانديد، و با من به همان زبان گريه سخن مىگفتيد. چقدر دوست دارم اين تنها زبان زنده را.
گريه تنها زبانى است كه دروغ را نمىشناسد، و درس فريب در واژگان مدرسه او نيست.
حسرت نخوريد به روزگار كسانى كه در بازارمىايستند، و در خانه نشستن را از ياد بردهاند. روز بيدارند، و شب نيز بيدار.
حسرت، وقف تازه جوانى است كه در پاى حبيب « سر و دستار نداند كه كدام اندازد» (2) و با آواز قناريها، تا آخرين ايستگاه پرستوها پرواز را خريده است.
مرا بخواهيد؛ اگر بهاى آن شكستن است؛ ماه بى شكستن تمام نمىشود.
از من برخيزيد؛ اگرآخر آن نشستن است. شمع ازشعله برخاسته، نشست.
ترازوى نياز شما از نماز هم پر مىشود؛ كفه آن را به زر نيالاييد.
آفت عشق را بشناسيد: بىتابى است.
آمدنم، دور نيست.
معشوقه به سامان شد
تا باد چنين بادا
كفرش همه ايمان شد
تا باد چنين بادا
ملكى كه پريشان شد
از شومى شيطان شد
باز آن سليمان شد
تا باد چنين بادا
يارى كه دلم خستى
در بر رخ ما بستى
غمخواره ياران شد
تا باد چنين بادا
شب رفت صبوح آمد
غم رفت فتوح آمد
خورشيد درخشان شد
تا باد چنين بادا
عيد آمد و عيد آمد
يارى كه رميد آمد
عيدانه فراوان شد
تا باد چنين بادا (3)
پىنوشت ها :
---------------------
1- دور تو از دايره بيرون تر است از دو جهان قدر تو افزون تر است نظامى،( مخزن الاسرار)
2- اى خوشا دولت آن مست كه در پاى حريف سرو دستار نداند كه كدام اندازد (حافظ)
3- ديوان شمس، تصحيح فروزانفر، ج 1، صص 56، 55.
-
- پست: 2244
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 10691 بار
- سپاسهای دریافتی: 5476 بار
- تماس:
آقا جان ، عاشقانت صبورند ...
منتظرم!
منتظر دلى از جنس نور، كسى از قوم خورشيد!
كسى از نژاد نفسهاى گرم! مردم نيز منتظرند!
و غرق در لحظههاى انتظار، نيازشان را از لابهلاى نفسهاى حيران خود بازگو مىكنند.
شقايقها منتظرند! منتظر كسى كه به فرهنگ شبنم ايمان بياورد.
كسى كه آيينههاى مكدر زمانه را در هم بشكند و اشكهاى ارغوانى را از كوچههاى پريشانى نجات دهد.
كوچهها چشم به راهند! كوچهها نيز چشم به راهند! چشم به راه قدمهايى هستند كه زخمهاى بى رحم گمراهى را از چشمان مردم پاك كند.
كوچهها منتظر چشمان باران زايى هستند كه با قدمهايش جان مردم را به شبنم اشكها بشويد.
جادهها منتظر رهگذرى هستند كه براى هميشه خواهد ماند. منتظر قدمهايى كه تن مرده كوچهها را زنده مىكند.
لالهها منتظرند! در اين عرصه انفجار بلا، مردم ياد لالهها را بين كوچههاى اين شهر خاموش گم كردهاند و حتى امواج درياى عاشق سر بر ساحل نگاههايى تيره مىگذارند و سرود عطش را سر مىدهند.
لالهها منتظرند؛ منتظر كسى كه همزاد موجهاى خورشيدى است. كسى از جنس ابر، پريزاد باران.
عاشقان منتظرند! عاشقان بىتابند، بى قرارند تا هم آواز شيدايى صبح فردا باشند. اى دريا تبار، بر گونههاى امت ببار. عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند.
منتظرم!
منتظر دلى از جنس نور، كسى از قوم خورشيد!
كسى از نژاد نفسهاى گرم! مردم نيز منتظرند!
و غرق در لحظههاى انتظار، نيازشان را از لابهلاى نفسهاى حيران خود بازگو مىكنند.
شقايقها منتظرند! منتظر كسى كه به فرهنگ شبنم ايمان بياورد.
كسى كه آيينههاى مكدر زمانه را در هم بشكند و اشكهاى ارغوانى را از كوچههاى پريشانى نجات دهد.
كوچهها چشم به راهند! كوچهها نيز چشم به راهند! چشم به راه قدمهايى هستند كه زخمهاى بى رحم گمراهى را از چشمان مردم پاك كند.
كوچهها منتظر چشمان باران زايى هستند كه با قدمهايش جان مردم را به شبنم اشكها بشويد.
جادهها منتظر رهگذرى هستند كه براى هميشه خواهد ماند. منتظر قدمهايى كه تن مرده كوچهها را زنده مىكند.
لالهها منتظرند! در اين عرصه انفجار بلا، مردم ياد لالهها را بين كوچههاى اين شهر خاموش گم كردهاند و حتى امواج درياى عاشق سر بر ساحل نگاههايى تيره مىگذارند و سرود عطش را سر مىدهند.
لالهها منتظرند؛ منتظر كسى كه همزاد موجهاى خورشيدى است. كسى از جنس ابر، پريزاد باران.
عاشقان منتظرند! عاشقان بىتابند، بى قرارند تا هم آواز شيدايى صبح فردا باشند. اى دريا تبار، بر گونههاى امت ببار. عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند.
-
- پست: 2244
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 10691 بار
- سپاسهای دریافتی: 5476 بار
- تماس:
پشت درهاي سبز انتظار
روزها از پي هم مي گذرند، سالها مي گذرند و قلب ها در آتش هجرانت مي سوزند.
كبوترها ديگر ناي نغمه خواني ندارند، دلها ديگرهوس غزل گفتن نمي كنند. ديگر دلها قصيده سرايي نمي كنند.
اينك تمام شعرها به يك مصرع ختم مي شوند " يا اباصالح بيا" ديگر چشمها اشك نمي بارد!
حال ديگر ديده ها خون مي بارند." چشمها در طلب لعل يماني خون شد".
آيا صداي ندبه جوانان كه ازعمق جان، فريادت مي زنند، آيا تپش قلبها كه هرآن ملتمسانه چشم به آسمانها دوخته اند و شعله هاي آه جانسوزشان، ياس ها را به گريه واداشته، به ديار سبز حضورت نمي رسد؟
آه از هجران ." مردم ، دراين فراق و درآن پرده راه نيست يا هست و پرده دار نشانم نمي دهد."
اي مهدي فاطمه، اي عزيز دل زهرا، تا كي بايد پشت درهاي سبز رنگ انتظار بنشينيم ،
تا كي بايد چشم هايمان يتيم نديدنت باشند. هيچ چيز سخت تر از انتظار نيست.
اما اگر بداني كه در پس اين پرده هاي انتظار، بهاري نشسته و منتظر تمام شدن زمستان دلهاست، تا سبد سبد شكوفه به دلها هديه دهد،
آن موقع است كه انتظار آسان مي شود. آن گاه است كه براي رسيدن يك جمعه ي سبز ، دستها پلي مي شوند تا آسمان ، تا قاصد دلهاي عاشق را به آن جا بفرستند و بگويند :
پروردگارا؛
باران رحمتت را بر اين كوير ببار و اكسير عشق را بر وجود خاكيمان بريز، ما را از باده عشق مهدي(عج) مست گردان،
تا پذيراي حضورش باشيم و عاشقانه فرياد بزنيم :
" يا اباصالح بيا"
روزها از پي هم مي گذرند، سالها مي گذرند و قلب ها در آتش هجرانت مي سوزند.
كبوترها ديگر ناي نغمه خواني ندارند، دلها ديگرهوس غزل گفتن نمي كنند. ديگر دلها قصيده سرايي نمي كنند.
اينك تمام شعرها به يك مصرع ختم مي شوند " يا اباصالح بيا" ديگر چشمها اشك نمي بارد!
حال ديگر ديده ها خون مي بارند." چشمها در طلب لعل يماني خون شد".
آيا صداي ندبه جوانان كه ازعمق جان، فريادت مي زنند، آيا تپش قلبها كه هرآن ملتمسانه چشم به آسمانها دوخته اند و شعله هاي آه جانسوزشان، ياس ها را به گريه واداشته، به ديار سبز حضورت نمي رسد؟
آه از هجران ." مردم ، دراين فراق و درآن پرده راه نيست يا هست و پرده دار نشانم نمي دهد."
اي مهدي فاطمه، اي عزيز دل زهرا، تا كي بايد پشت درهاي سبز رنگ انتظار بنشينيم ،
تا كي بايد چشم هايمان يتيم نديدنت باشند. هيچ چيز سخت تر از انتظار نيست.
اما اگر بداني كه در پس اين پرده هاي انتظار، بهاري نشسته و منتظر تمام شدن زمستان دلهاست، تا سبد سبد شكوفه به دلها هديه دهد،
آن موقع است كه انتظار آسان مي شود. آن گاه است كه براي رسيدن يك جمعه ي سبز ، دستها پلي مي شوند تا آسمان ، تا قاصد دلهاي عاشق را به آن جا بفرستند و بگويند :
پروردگارا؛
باران رحمتت را بر اين كوير ببار و اكسير عشق را بر وجود خاكيمان بريز، ما را از باده عشق مهدي(عج) مست گردان،
تا پذيراي حضورش باشيم و عاشقانه فرياد بزنيم :
" يا اباصالح بيا"
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
[align=center]بسم الله الرحمن الرحيم
السلام عليك يا اباصالح المهدي ادركني
... آشنای غریب ...
آشناست آشناي آشنا.
آنقدر آشنا كه وقتي بيايد گروهي مي گويند، ما سيماي او را ديده بوديم.
آنقدر آشناست كه همواره شاهد بر اعمال ماست،
با مشاهده طاعاتمان خدا را حمد مي گويد و از ملاحظه گناهانمان برايمان آمرزش مي طلبد.
آنقدر آشناست كه بر دردهاي جسم و روح ما طبيبي مهربان و بر روزگار تنهايي ما رفيقي مونس است
و آنقدر آشناست كه شميم آشناييش مشام همه كس را آكنده است ....
اما غريب است .
آنقدر غريب كه وقتي دير مي كند، گروهي مي گويند شايد هنوز از مادر زاده نشده باشد.
آنقدر غريب است كه ما بر خوان احسانش نشسته ايم ولي نامي از آن ميزبان كريم نمي بريم.
آنقدر غريب است كه ما قحطي زدگان از آن آب شيرين و گوارا سراغي نمي گيريم
و ما گم گشتگان، از آن علم مصبوب و كشتي نجات، نشاني نمي جوييم،
آنقدر غريب است كه دعا براي آن پدر دلسوز را از ياد برده ايم و عافيتش را تصدق نمي دهيم
و آنقدر غريب است كه بوي غربتش در شامه جهان پيچيده است، اما كمتر كسي آن را حس مي كند....
السلام عليك يا اباصالح المهدي ادركني
... آشنای غریب ...
آشناست آشناي آشنا.
آنقدر آشنا كه وقتي بيايد گروهي مي گويند، ما سيماي او را ديده بوديم.
آنقدر آشناست كه همواره شاهد بر اعمال ماست،
با مشاهده طاعاتمان خدا را حمد مي گويد و از ملاحظه گناهانمان برايمان آمرزش مي طلبد.
آنقدر آشناست كه بر دردهاي جسم و روح ما طبيبي مهربان و بر روزگار تنهايي ما رفيقي مونس است
و آنقدر آشناست كه شميم آشناييش مشام همه كس را آكنده است ....
اما غريب است .
آنقدر غريب كه وقتي دير مي كند، گروهي مي گويند شايد هنوز از مادر زاده نشده باشد.
آنقدر غريب است كه ما بر خوان احسانش نشسته ايم ولي نامي از آن ميزبان كريم نمي بريم.
آنقدر غريب است كه ما قحطي زدگان از آن آب شيرين و گوارا سراغي نمي گيريم
و ما گم گشتگان، از آن علم مصبوب و كشتي نجات، نشاني نمي جوييم،
آنقدر غريب است كه دعا براي آن پدر دلسوز را از ياد برده ايم و عافيتش را تصدق نمي دهيم
و آنقدر غريب است كه بوي غربتش در شامه جهان پيچيده است، اما كمتر كسي آن را حس مي كند....