داستان هايي شيرين از زندگاني امام حسن مجتبي (ع)

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

داستان هايي شيرين از زندگاني امام حسن مجتبي (ع)

پست توسط محمد علي »

[align=center]بسم الله الرحمن الرحیم  


 ** تيز هوشي در كودكي ** 


حضرت فاطمه زهرا(س)همواره امام حسن(ع) را كه بيش از هفت سال نداشت به مسجد مي فرستاد تا آن چه را كه رسول خدا(ص)در ميان مسلمين

مطرح مي كند به خاطر بسپرد و شنيده هاي خود را براي مادر بازگو كند.

امام حسن(ع) نيز با كمال نظم و به صورتي شيوا و شيرين گفته هاي جدش را در خانه براي مادرش بيان مي كرد.


در آن روزها،هر گاه امير مؤمنان(ع) به منزل مي آمد با كمال تعجب مي ديد كه حضرت زهرا(س) از آيات تازه‌ي قرآن و روايات رسول خدا(ص) آگاه است.

پس از او پرسيد:

 «اين علوم و معارف را چگونه به دست آوردي ؟» 

حضرت زهرا(س) فرمود:

 «هر روز فرزندم حسن مرا از آيات و روايات تازه آگاه مي كند.» 

لذا در يكي از روز ها امير مؤمنان(ع) در منزل مخفي شد تا سخن گفتن كودك خود را ملاحظه فرمايد.

امام حسن(ع) طبق معمول وارد خانه شد تا آن چه از پيامبر اكرم(ص) در ضمن سخنراني شنيده بود،براي مادر بيان نمايد.

ولي اين بار به خلاف هميشه هنگام تكلم دچار لكنت شد و كلمات را به زحمت ادا مي كرد.

حضرت فاطمه(س) متعجب شد و فرمود:

« پسرم چرا امروز در سخن گفتن ناتوان شده اي ؟ »


امام مجتبي(ع) فرمود:
 
«يا اُمّاه!قَلَّ بّياني و كَلَّ لِساني،لَعَلَّ سَيِّداً يّرْعاني»

«مادر جان! (تعجب نكن) از این رو زبانم لكنت گرفته و بيانم از فصاحت افتاده است ؛ چرا كه گويا شخص بزرگي سخنانم را مي شنود ! » 


در اين حال امير مؤمنان علي(ع) از پشت پرده بيرون آمد و فرزندش را در آغوش گرفته و بوسيد .






[align=left]-------------------------------------------------------------------------------------------

جانم به قربان علی و فاطمه و فرزندان مظلومشان (علیهم السلام) 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 دليل طولاني شدن سجده 


نماز جماعت عشاء به امامت رسول خدا(ص)بر پا بود ولي بر خلاف هميشه يكي از سجده هاي نماز بيش از معمول به طول انجاميد،

يكي از اصحاب گويد:«من سر از سجده برداشتم و با كمال تعجب ديدم كه حسن بن علي(ع) كه در آن هنگام كودكي خردسال بود از دوش پيامبر(ص)

بالا رفته و مشغول بازي است.دو مرتبه به سجده رفتم اما پيامبر(ص)آن قدر سجده‌ي خود را طولاني كرد تا حسن(ع)به ميل و اختيار خود از دوش رسول خدا(ص)

پايين بيايد و آن گاه پيامبر(ص)بقيه نماز را اقامه نمود.

چون مسلمانان از نماز فارغ شدند به حضور پيامبر(ص) شتافتند و متعجبانه پرسيدند:

«اي رسول خدا!آن قدر سجده را طول داديد كه ما گمان كرديم وحي بر شما نازل شده و يا حادثه‌ي خاصي رخ داده است.»


پيامبر گرامي(ص)فرمود: «نه!بلكه فرزند دلبندم حسن(ع)بر دوش من سوار شده بود و من راضي نشدم كه با كنار زدنش او را برنجانم،

از اين رو سجده را اندكي طول دادم.»  
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

  پاسخ نيكي...!!!  

انس بن مالك گويد:

«يكي از كنيزان امام حسن(ع)شاخه‌ي گلي را به آن حضرت اهدا كرد.

امام(ع)آن گل را گرفت و به او فرمود: «تو را در راه خدا آزاد كردم.» 


من به حضرت گفتم: «اي پسر رسول خدا ! آيا به راستي به خاطر اهداي يك شاخه گل ناچيز،او را آزاد كرديد؟ »

امام(ع)فرمود:

 «كَمالُ الْجُودِ بَذْلُ الْمَوْجودِ» 

 “نهايت بخشش آن است كه تمام موجودی (دارایی و هستی) خود را ببخشي” 


 و آن كنيز از مال دنيا جز آن شاخه‌ي گل را نداشت. 

خداوند در قرآنش فرموده:

«وَ إذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّهٍ فَحَيّوا بِأحْسَنِ مِنْها اَوْ رُدُّها.» (سوره نسا؛آيه 86)

“هر گاه كسي به شما تحييت گويد او را همان گونه و بلكه بهتر پاسخ دهيد.”


 پاسخ بهترِ بخشش او، همان آزاد كردنش بود.» 




-------------------------------------------------
مناقب آل ابيطالب،ابن شهر آشوب،ج4،ص18
ارسال پست

بازگشت به “داستان”