« ماهتاب سياه پوش »
اي ماهتاب شام غريبان ! صبر بي پايان!
تو تكرار خورشيد عاشورايي ...
صبر و صبوری در برابرت خجل اند ؛
كاين گونه ، يك تنه ،كربلا را به دوش مي كشي.
تو با هرشهيد بر زمين مي افتادي ...
و هر تير كه بر جسم عزيزي مي نشست ،
تو را بر جان مي خليد ...
پتك پولادين سخن را ، برپيکر مستی وخودپرستی
فرود آوردی ، تا حقيقت عاشورا ،پشت غبار ها گم نشود.
و آن آواز سرخ ،كه تو در كينه زار كوفيان فرو خواندی ...
ودر کوچه های ستم يزيد فرياد زدی ...
وآن نهيب كه بر ناپسر مرجانه كوباندي ،چكامه ی بلندی بود
كه پرده از جولان بيداد كنار زد.
آن تصوير كه از به خون غلطيدن خورشيد ،
در زير سمٌ ستوران شب پرستان ، مصور كرد ه اي
بر چشم زمين نقش بست ...
خطبه ها ی تو ،فرياد مظلوميت حقيقت بود
كه به زخم شمشير حقيقت كُشان ، جراحت برداشت.
فرياد تو التيام آن زخم هاي مقدس است.
اي درمان همه ي درد هاي كربلا ...
آه... چگونه بگو يم؟!
هيچ كس درد هاي تو را التيام نداد!
ای همه صبوری و درد ،
خطبه های تو ادامه مثنوی خونين کربلاست
و تو با گلويي خسته ،و دلي ريش ريش و شكسته
بيت الغزل حماسه عاشورا را نقش زد ه اي...
ای شاعر شعر نينوا ، درآن شهر آشوب خونين
چه د يد ه ای ودر آن غوغا چه بر تو گذشت؟
ـ ما رايت الاّ جميلا!
آن زيبايي كه تو ديده اي ...
پر پر شدن كهكشان حقيقت بود ؛
به دست نيز ه هاي نيرنگ .
اما بعد ،آسمان دينداري ستاره نشان شد
و هر ستاره تاريخي و هر پاره معلمي.
آن شمعها سوختند و تو از ميان آن تل سوخته سر بر آوردي
رو به روي جماعت يزيد ايستادی ...
با قامتی خميده ، و زبانی تشنه ، درسنگستان امويان
فرياد زدي: ويلكم يا اهل الكوفه!
تاريخ تعبير نهيب تست.
ولا تمحوا ذكرنا...
ای راوی روايت مظلوم كربلا ...
اگر تو در كناراين حادثه نبودي...
خيمه های شعر عاشورا ، خاموش می ماند.
اي ماهتاب سياه پوش!
از حسين بگو ... از غربت حسين ...
و از آن مشك تشنه ... كه چاک چاک... بر زمين افتاد... .
« وحيد خليلي اردلي»



