اين متن عينا از كتاب بيست و سه سال علي دشتي و دكتر عليرضا ثمري استخراج شده لطفا در بارش نظر بدين كه واقعا اين داستان چه حكايتي داره و اصلا مگه ممكنه معصومين اشتباه كنند و ديگه اينكه ايا ممكنه بخشهايي از قران حذف شده باشه؟
قضيه غرانيق:
ميگويند روزی در نزديكی خانه كعبه حضرت محمد سوره النجم را بر عدهی از قريش خواند. سورهايست زيبا و نمودار نيروی خطابی پيغمبر و حماسه روحانی او از رسالت و صدق ادعی خود سخن ميگويد كه فرشته حامل وحی بر او نازل كرده است و در طی بيان خود اشارهی به بتهی مشهور عرب ميكند:
اَفَرَأيْتُم اللاتَ والعُزّی و مَنوة الثّالثَة اْلاُخرْی (معنی آن چنين است: پس خبر دهيد از لات و عزّی و منات كه ِسيْمی ديگر است).
آيههی ۲۰ و ۲۱ تقريباً در مقام تحقير اين سه بت است كه كاری از آنها ساخته نيست.
پس از اين دو آيه، دو آيه ديگر هست كه از متن اغلب قرآنها حذف شده است زيرا ميگويند شيطان اين دو آيه را بر زبان پيغمبر جاری ساخت و بعداً پيغمبر از گفتن آن پشيمان شد . دو آيه اين است:
تلْكَ غَراَنيقُ الْعُلی. فَسْوفَ شفَاعَتُهُنَّ لَتُرْجَی (اوتَرتجي).
آنها، يعنی سه بتی كه نام برده شد، طايران (مرغان) بلند پروازند. شايد اميدی به شفاعت آنها باشد و پس از آن به سجده افتاده و قريشيان حاضر چون ديدند محمد نسبت به سه خدی آنان احترام كرده آنها را قابل وساطت و شفاعت دانسته است به سجده افتادند.
عدهی كه اصل عصمت را امری مسلم ميدانند و وقوع چنين امری خللی بدان اصل وارد ميكند، اين حكايت را مجعول گفته و به كلی منكر وقوع آن شدهاند و حتی آن دو جمله را از قرآن حذف كردهاند ولی روايات متواتر و تعبيرات گوناگون و تفسير بعضی از مفسرين وقوع حادثه را محتملالوقوع ميكند. تفسير جلالين كه دو نويسنده آن از متدينان و متشرعان بيشائبهاند شأن نزول آيه ۵۲ سوره حج را همين امر دانستهاند و آن را يك نوع تسليت از جانب خداوند گفتهاند كه بری رفع ندامت شديدی كه از گفتن اين دو جمله به پيغمبر روی داده است و به منظور آرامش خاطر وی نازل شده است. آيه ۵۲ سوره حج چنين است:
“ وَ ما اَرْسَلْنا مِن قَبْلكَ مِنْ رَسُولٍ ولاَنَبيّ اِلااذا تَمَنّی اَلَقی الَشَّيْطَانُ فی اُمنَيَّتَه فَيَنَسَخُ اللهُ مايُلْقی الَّشيْطانُ ثُمَّ يُحِكَمُ اللهَ اَياتِه وَ اللهُ عَليُمَ حَكُيم”
يعنی قبل از تو نيز اين امر بری ساير پيغمبران روی داده و شيطان مطالبی بر زبان آنها جاری ساخته است ولی خداوند آيات خود را استوار ميكند و القاآت شيطان را نسخ ميفرمايد.
چون نظاير اين امر در قرآن هست و چندين نص صريح منافی با اصل عصمت است به حدی كه بعضی از دانشمندان اسلامی عصمت را فقط در امر ابلاغ رسالت پذيرفتهاند، توجيه قضيه آسان ميشود.
محمد كه از عناد مخالفان خسته شده است در قيافه حاضران تمنی سازش و مماشات تفرس كرده است و به طور طبيعی يكی دو جمله بری رام كردن آنها گفته است. آنها نيز خشنود شده با محمد به سجده درآمدهاند ولی اندكی بعد كه آن جماعت متفرق شده و صحنه ناپديد شده است آرايی از اعماق روح محمد، محمدی كه بيش از سی سال به توحيد انديشيده و شرك قوم خود را لكه تاريكی و پليدی دانسته است بلند ميشود و او را از اين مماشات بازخواست ميكند. آن وقت آيههی ۷۳-۷۵ سوره اسرا پيدرپی نازل ميشود كه مفاد آنها با آن چه فرض كرديم كاملاً منطبق است.
مگر آن كه آنها را يك نوع صحنهسازی فرض كنيم. يعنی پيغمبر خواسته است به مشركان قريش بگويد من با شما از در مسالمت و مماشات درآمدم و بری جلب دوستی شما گامی برداشتم ولی اينك خداوند مرا از آن نهی كرده است. اين احتمال با صداقت و استقامت و امانتی كه از محمد معروف است قدری مغايرت دارد.
درخواست كمك: افسانه غرانيق !
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 6
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷, ۷:۴۴ ق.ظ
- سپاسهای دریافتی: 4 بار
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
[align=center]به نام خدا
با سلام ،
بدون شک این یکی از بزرگترین افسانه های ساخته دست معاندان آئین توحیدی است .
ابتدا قبل از بررسی این افسانه ، معنای دقیق آیه مورد نظر را بررسی خواهیم کرد . کلمه امنیّة به معنی آرزوست .
آیه می گوید هر پیامبری که آرزویی کرد ، شیطان در آن القایی صورت داد . به این معنی که آرزوی هر پیامبر چیست ؟ مسلما هدایت امتش است
و هر بار که در این زمینه ، اندیشه ای یا اقدامی از او سر بزند ، شیطان در تحقق آن آرزو دستی می برد و باعث تاخیر و یا فساد آن می شود
[align=center]اما در ادامه آیه می گوید ، که ولی خداوند این اقدام شیطان را باطل خواهد کرد .
پس ربطی به القای حرفی در خود پیامبر ندارد ، بلکه در تحقق خارجی آرزوی او در میان امت ، شیطان سنگ پراکنی می کند .
اما ...
ماجراي غرانيق
اين نامي بود که بر بتان اطلاق ميکردند و در اصل لغت به معناي «طيرالماء» (پرندهاي که نزديک آب مينشيند) گفتهاند.
پرندهاي با گردني دراز مثل دُرنا. از آنجا که اين پرندگان در آسمان اوج ميگيرند بتان را در اوج و علو به آنها تشبيه ميکردند. نک: السيرة النبويه، ج 1، ص 325.
پس از ماجراي سلمان رشدي، اصطلاح «آيات شيطاني» در همه عالم منتشر شد.
اکنون بايد به طور اختصار به چگونگي آنچه درباره غرانيق يا آيات شيطاني نقل شده است بپردازيم. نقل اين روايت در منابع «تاريخي» در توجيه علت بازگشت مهاجران حبشه، و در منابع «تفسيري» در شرح آياتي از سوره نجم و آيهاي در سوره حج آمده است.
روايت محمدبن کعب قرظي که طبري از ابن اسحاق به واسطه يزيدبن زياد از قرظي نقل کرده به اختصار چنين است:
رسول خدا(ص) علاقمند بود تا به نحوي مشرکان را جذب کند. او آرزو ميکرد خداوند آياتي نازل کند که مناسبات او را با قومش بهبود بخشد. در اين هنگام آيات سوره «والنجم» نازل شد تا رسيد بدين آيات «اَفَرايْت الّلات و العُزّي و مَناةَ الثّالثة الاخْري» آيا (دو بت) لات و عزي را ديدي و آن منات بت سومين را. در اين هنگام، شيطان دو آيه بر زبان رسول خدا(ص) جاري کرد «تلک الغرانيق العلي وان شفا عتهن لترتضي (يا: لترتجي). آنان پرستوهاي اوج گيرندهاند و شفاعت آنان مايه خشنودي يا اميد است. اين تمجيد از بتها سبب خشنودي مشرکان شد. در همان لحظه رسول خدا(ص) به آيه سجده رسيد و مسلمان و کافر همه به سجده افتادند. وليدبن مغيره که پير بود و نتوانست سجده کند، خاک بر پيشاني برد.
شب هنگام که جبرئيل براي عرض آيات نزد رسول آمد اين جملات را رد کرده و گفت: تو براي مردم چيزي خواندهاي که او نازل نکرده است. آنگاه آيه پنجاه و دوم سوره حج بر او نازل شد که: «ما پيش از تو رسولي نفرستاديم جز آنکه وقتي آرزو ميکرد، شيطان بر آرزوي او راه يافته و خدا آنچه را شيطان در آرزوي او انداخته بود نسخ ميکرد.» پس از آن، ادامه آيات سوره نجم بود که «اين خداياني که شما بتپرستان ميپرستيد چيزي جز اسامي نيست که شما و پدارنتان بتان رابه آنها ناميدهايد.» خبر مسلمان شدن مردم مکه به مسلمانان حبشه رسيد و شماري از آنان بازگشتند اما وقتي به مکه رسيدند که جريان به گونهاي ديگر در آمده بود و آنان گرفتار شدند و تنها در جوار مشرکان توانستند وارد شهر شوند[2]
اين روايت در شماري از منابع کهن سيره و تفسير آمده اما در منابعي که از لحاظ سند ، برخورد سخت گيرانهاي داشتهاند يا نيامده يا به عنوان مثال در بخاري چنان مجمل آمده که به هيچ روي با اين حکايت مفصل و تا حدودي قصهگونه سازگاري ندارد. آشکار است که در اينجا نميتوان به نقد تفصيلي آن پرداخت اما از چند ناحيه به بررسي اجمالي آن ميپردازيم.[3]
تا آنجا که به خود قرآن مربوط ميشود بايد دانست که خداوند در آيات نخست همين سوره خداوند ميفرمايد:
«قسم به آن ستاره چون پنهان شد که يار شما نه گمراه شده، نه به راه کج رفته، و سخن از روي هوي نميگويد ما يَنْطِقُ عن الهوي».
با وجود چنين مطالبي چگونه ممکن است در ادامه همين آيات چنين واقعهاي پيش آمده باشد؟
افزون بر آن در جاي ديگر در قرآن آمده است: «وَ لَوْ تَقَوّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الأقاويلَ لاَخَذْنا مِنْه بِالْيَمين ثُم لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتين، اگر پيامبر پارهاي سخنان را به افترا بر ما ميبست، با قدرت او را فرو ميگرفتيم، سپس رگ دلش را پاره ميکرديم[4] »
و در جاي ديگر در قرآن (خطاب به شيطان) آمده است: تو را بربندگان من تسلطي نيست مگر به آن گمراهاني که تو راپيروي کنند.»[5]
و آمده است: «شيطان را بر کساني که ايمان آوردهاند و بر خدا توکل ميکنند تسلطي نيست. تسلط او تنها بر کساني است که دوستش ميدارند و به خدا شرک ميآورند.»[6] .
بدين ترتيب درستي آن رخداد، به اين آيات و دست کم براي يک مسلمان معتقد غير قابل قبول است. درباره آيه سوره حج نيز علاوه بر اشکالات محتواي که درباره تطبيق آن آيه با اين ماجرا وجود دارد، بايد گفت: سوره حج به اتفاق آراء از سورههاي مدني است و طبعاً نميتواند ارتباطي با آن واقعه داشته باشد.[7]
متأسفانه بايد گفت در کتابهاي تفسيري خبري در قرن نخست هجري به اندک مشابهت لفظي ميان يک آيه با يک واقعه، آيه را در شان آن واقعه دانستهاند.
به طوري که حتي مدني بودن آيه و مکي بودن نقل تاريخي را فراموش کردهاند. از نظر سند نيز بايد اين نکته را ياد آوري کرد که گرچه روايت مزبور را برخي از اخباريهاي سني مذهب نقل کردهاند، اما در آثار جديتر اهل سنت يادي از آن نميبينم. بايد توجه داشت که آثار اخباريها و اهل قصص، مملو از اخباري است که رنگ داستاني دارد. درباره اين قصهها نيز بايد توجه داشت که هر چه ماجرا داستانيتر ميشود از اعتبار آن کاسته ميشود. نقل مهم آن را طبري از ابن اسحاق آورده به محمد بن کعب قرظي ختم ميشود که از قصّاص (قصه گويان)معروف است، کساني که حديث يک شبري را به يک ذراع تبديل ميکردند او از بقاياي يهوديان بنيقريظه است (ولذا معروف به قرظي) که منشأ قصهگويي در دنياي اسلام بودهاند.[8]
البته حديث طرق ديگري نيز دارد که نوعاً به تابعين رسيده و به اصطلاح مرسل است. تنها يک نقل آن منسوب ابن عباس است که او نيز نسبت به رخدادهاي دوره مکه به دليل آنکه هنوز متولد نشده بود، قولش در اصطلاح علمي حجت نتواند بود.[9] .
همانگونه که اشاره کرديم ابن هشام و يا خود ابن اسحاق در يک املاي سيره، اين حکايت را از سيره خود حذف کردهاند و اکنون چنين خبري در سيره ابن هشام که از قديم مشهورترين سيره شناخته ميشده نيامده است ابن عبدالبر (م463) نيز در الدرر از آن ياد نکرده است اين بدان معناست که افراد مزبور سند درستي براي آن نميشناختهاند. به يقين خبر مزبور همان طور که ابن خزيمه گفته از ساختههاي زنادقه است[10] و بنا به گفته قاضي عبدالجبار از موضوعات افراد ملحد.[11] .
سهيلي شارح سيره ابن هشام نيز ميگويد: أهْلُ الاصول يَدفعون هذا الحَديث بالحُجّة.[12] از بيهقي (م 458) نيز نقل شده که اين خبر از جهت نقل ثابت نيست.[13] در سيره حلبي نيز از برخي منکران اين خبر نقلهايي آمده است.[14] ابن حزم (ص 456) نيز به شدت از اين خبر بر آشفته آن را کذب محض ميداند. او از عقلي که چنين حماقتي را بپذيرد، اظهار شگفتي ميکند و پذيرش آن را جز بر آدم مستي که نميفهمد چه ميداند و چه ميگويد، روا نميشمرد.[15]
کساني که طرق متعدد حديث را بررسي کردهاند، فهرستي از اختلافات دروني اين نقل را به دست دادهاند،[16] اختلافاتي که نشان ميدهد روايت از اساس ساختگي است و الا نبايد تا اين اندازه صدر و ذيل آن با يکديگر متعارض باشد. در واقع اين اضطراب و تشويش و تعارض نشانگر آن است که بخش بزرگي از ماجرا را پس از جعل اصل آن، قصه خواناني ساختهاند که قصد گرمي بازار نقلها ونوشتههاي خود را داشتهاند.
به هر روي شمار فراواني از دانشمندان اسلامي از قديم و جديد اين خبر را به عنوان نقلي موضوع دانستهاند. محدث معاصر سني «ألباني» کتابي با عنوان «نصب المجانيق لنسف قصة الغرانيق» نگاشته است. محمد حسين هيکل در حياة محمد[17] فصل مفصلي را به نادرستي اين خبر اختصاص داده است. او استدلالهاي فراواني را در رد بر «موير» مستشرق که اين خبر را درست دانسته ارائه کرده است.[18] گذشت که مرحوم بلاغي[19] نيز فصلي را به رد بر اين خبر اختصاص داده است. مصحح دلائل النبوه مانند همين استدلالها را آورده است.[20] دکتر زرياب خويي نيز استدلالهايي در رد اين خبر آورده است.[21 ] و نیز بررسي مرحوم دکتر راميار .[22] .
و مفصلتر از همه اينها ، بررسي مرحوم علامه عسکری (ره) در کتاب نقش ائمه در احیای دین (ج1 ، درس نهم) است .
غزالي (از متعصبین اهل تسنن) نيز در فقه السيره[23] به نقد اين خبر پرداخته است. او تأکيد ميکند که چگونه ممکن است چنين آياتي که ترکيبي از توحيد و شرک است از زبان عاقلي صادر شود، چه رسد به رسول خدا(ص) که عاقل ترين مردمان و بنيانگذار چنين مکتب توحيدي است. او اين خبر و امثال آن را مربوط به اسرائيليات ميداند. اسرائيليات اشاره به اخبار و نصوصي دارد که در اصل برگرفته از فرهنگ يهودي و نصراني است و در متون اسلامي توسط يهوديان و نصرانيان مسلمان شده و يا مسلمانان شيفته آنها وارد شده است.
استاد ما علامه سید مرتضي عاملی ذيل عنوان «حقيقة الامر» مينويسد: گويا اصل اين خبر از اين قرار بوده که کفار در زماني که رسول خدا(ص) آيات قرآن را ميخوانده، سخنان بيهودهاي را بلند ميخواندند تا صداي قرآن به گوش کسي نرسد.[24] چه بسا زماني که آن حضرت مشغول خواندن آيات سوره نجم بوده، مشرکين اين جملات مهمل را بلند خواندهاند: تلک الغرانيق العلي...؛ شاهد اين خبر آن که، بنا به گزارش کلبي در «الاصنام» در اعراب جاهلي، نظير اين کلمات را در ستايش بتها ميگفتهاند.[25] .
به هر روي اصل ماجرا به هيچ عنوان با عصمت رسول خدا(ص) سازگارنيست و با کمال تأسف در منابع اخباريان حشوي مذهب از اين دست اخبار کم نيست
که معلوم نيست چه زماني بايد اصلاح شود.
/// پاورقی /// برای دیدن اندازه حقیقی کلیک کنید :
با سلام ،
بدون شک این یکی از بزرگترین افسانه های ساخته دست معاندان آئین توحیدی است .
ابتدا قبل از بررسی این افسانه ، معنای دقیق آیه مورد نظر را بررسی خواهیم کرد . کلمه امنیّة به معنی آرزوست .
آیه می گوید هر پیامبری که آرزویی کرد ، شیطان در آن القایی صورت داد . به این معنی که آرزوی هر پیامبر چیست ؟ مسلما هدایت امتش است
و هر بار که در این زمینه ، اندیشه ای یا اقدامی از او سر بزند ، شیطان در تحقق آن آرزو دستی می برد و باعث تاخیر و یا فساد آن می شود
[align=center]اما در ادامه آیه می گوید ، که ولی خداوند این اقدام شیطان را باطل خواهد کرد .
پس ربطی به القای حرفی در خود پیامبر ندارد ، بلکه در تحقق خارجی آرزوی او در میان امت ، شیطان سنگ پراکنی می کند .
اما ...
ماجراي غرانيق
اين نامي بود که بر بتان اطلاق ميکردند و در اصل لغت به معناي «طيرالماء» (پرندهاي که نزديک آب مينشيند) گفتهاند.
پرندهاي با گردني دراز مثل دُرنا. از آنجا که اين پرندگان در آسمان اوج ميگيرند بتان را در اوج و علو به آنها تشبيه ميکردند. نک: السيرة النبويه، ج 1، ص 325.
پس از ماجراي سلمان رشدي، اصطلاح «آيات شيطاني» در همه عالم منتشر شد.
اکنون بايد به طور اختصار به چگونگي آنچه درباره غرانيق يا آيات شيطاني نقل شده است بپردازيم. نقل اين روايت در منابع «تاريخي» در توجيه علت بازگشت مهاجران حبشه، و در منابع «تفسيري» در شرح آياتي از سوره نجم و آيهاي در سوره حج آمده است.
روايت محمدبن کعب قرظي که طبري از ابن اسحاق به واسطه يزيدبن زياد از قرظي نقل کرده به اختصار چنين است:
رسول خدا(ص) علاقمند بود تا به نحوي مشرکان را جذب کند. او آرزو ميکرد خداوند آياتي نازل کند که مناسبات او را با قومش بهبود بخشد. در اين هنگام آيات سوره «والنجم» نازل شد تا رسيد بدين آيات «اَفَرايْت الّلات و العُزّي و مَناةَ الثّالثة الاخْري» آيا (دو بت) لات و عزي را ديدي و آن منات بت سومين را. در اين هنگام، شيطان دو آيه بر زبان رسول خدا(ص) جاري کرد «تلک الغرانيق العلي وان شفا عتهن لترتضي (يا: لترتجي). آنان پرستوهاي اوج گيرندهاند و شفاعت آنان مايه خشنودي يا اميد است. اين تمجيد از بتها سبب خشنودي مشرکان شد. در همان لحظه رسول خدا(ص) به آيه سجده رسيد و مسلمان و کافر همه به سجده افتادند. وليدبن مغيره که پير بود و نتوانست سجده کند، خاک بر پيشاني برد.
شب هنگام که جبرئيل براي عرض آيات نزد رسول آمد اين جملات را رد کرده و گفت: تو براي مردم چيزي خواندهاي که او نازل نکرده است. آنگاه آيه پنجاه و دوم سوره حج بر او نازل شد که: «ما پيش از تو رسولي نفرستاديم جز آنکه وقتي آرزو ميکرد، شيطان بر آرزوي او راه يافته و خدا آنچه را شيطان در آرزوي او انداخته بود نسخ ميکرد.» پس از آن، ادامه آيات سوره نجم بود که «اين خداياني که شما بتپرستان ميپرستيد چيزي جز اسامي نيست که شما و پدارنتان بتان رابه آنها ناميدهايد.» خبر مسلمان شدن مردم مکه به مسلمانان حبشه رسيد و شماري از آنان بازگشتند اما وقتي به مکه رسيدند که جريان به گونهاي ديگر در آمده بود و آنان گرفتار شدند و تنها در جوار مشرکان توانستند وارد شهر شوند[2]
اين روايت در شماري از منابع کهن سيره و تفسير آمده اما در منابعي که از لحاظ سند ، برخورد سخت گيرانهاي داشتهاند يا نيامده يا به عنوان مثال در بخاري چنان مجمل آمده که به هيچ روي با اين حکايت مفصل و تا حدودي قصهگونه سازگاري ندارد. آشکار است که در اينجا نميتوان به نقد تفصيلي آن پرداخت اما از چند ناحيه به بررسي اجمالي آن ميپردازيم.[3]
تا آنجا که به خود قرآن مربوط ميشود بايد دانست که خداوند در آيات نخست همين سوره خداوند ميفرمايد:
«قسم به آن ستاره چون پنهان شد که يار شما نه گمراه شده، نه به راه کج رفته، و سخن از روي هوي نميگويد ما يَنْطِقُ عن الهوي».
با وجود چنين مطالبي چگونه ممکن است در ادامه همين آيات چنين واقعهاي پيش آمده باشد؟
افزون بر آن در جاي ديگر در قرآن آمده است: «وَ لَوْ تَقَوّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الأقاويلَ لاَخَذْنا مِنْه بِالْيَمين ثُم لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتين، اگر پيامبر پارهاي سخنان را به افترا بر ما ميبست، با قدرت او را فرو ميگرفتيم، سپس رگ دلش را پاره ميکرديم[4] »
و در جاي ديگر در قرآن (خطاب به شيطان) آمده است: تو را بربندگان من تسلطي نيست مگر به آن گمراهاني که تو راپيروي کنند.»[5]
و آمده است: «شيطان را بر کساني که ايمان آوردهاند و بر خدا توکل ميکنند تسلطي نيست. تسلط او تنها بر کساني است که دوستش ميدارند و به خدا شرک ميآورند.»[6] .
بدين ترتيب درستي آن رخداد، به اين آيات و دست کم براي يک مسلمان معتقد غير قابل قبول است. درباره آيه سوره حج نيز علاوه بر اشکالات محتواي که درباره تطبيق آن آيه با اين ماجرا وجود دارد، بايد گفت: سوره حج به اتفاق آراء از سورههاي مدني است و طبعاً نميتواند ارتباطي با آن واقعه داشته باشد.[7]
متأسفانه بايد گفت در کتابهاي تفسيري خبري در قرن نخست هجري به اندک مشابهت لفظي ميان يک آيه با يک واقعه، آيه را در شان آن واقعه دانستهاند.
به طوري که حتي مدني بودن آيه و مکي بودن نقل تاريخي را فراموش کردهاند. از نظر سند نيز بايد اين نکته را ياد آوري کرد که گرچه روايت مزبور را برخي از اخباريهاي سني مذهب نقل کردهاند، اما در آثار جديتر اهل سنت يادي از آن نميبينم. بايد توجه داشت که آثار اخباريها و اهل قصص، مملو از اخباري است که رنگ داستاني دارد. درباره اين قصهها نيز بايد توجه داشت که هر چه ماجرا داستانيتر ميشود از اعتبار آن کاسته ميشود. نقل مهم آن را طبري از ابن اسحاق آورده به محمد بن کعب قرظي ختم ميشود که از قصّاص (قصه گويان)معروف است، کساني که حديث يک شبري را به يک ذراع تبديل ميکردند او از بقاياي يهوديان بنيقريظه است (ولذا معروف به قرظي) که منشأ قصهگويي در دنياي اسلام بودهاند.[8]
البته حديث طرق ديگري نيز دارد که نوعاً به تابعين رسيده و به اصطلاح مرسل است. تنها يک نقل آن منسوب ابن عباس است که او نيز نسبت به رخدادهاي دوره مکه به دليل آنکه هنوز متولد نشده بود، قولش در اصطلاح علمي حجت نتواند بود.[9] .
همانگونه که اشاره کرديم ابن هشام و يا خود ابن اسحاق در يک املاي سيره، اين حکايت را از سيره خود حذف کردهاند و اکنون چنين خبري در سيره ابن هشام که از قديم مشهورترين سيره شناخته ميشده نيامده است ابن عبدالبر (م463) نيز در الدرر از آن ياد نکرده است اين بدان معناست که افراد مزبور سند درستي براي آن نميشناختهاند. به يقين خبر مزبور همان طور که ابن خزيمه گفته از ساختههاي زنادقه است[10] و بنا به گفته قاضي عبدالجبار از موضوعات افراد ملحد.[11] .
سهيلي شارح سيره ابن هشام نيز ميگويد: أهْلُ الاصول يَدفعون هذا الحَديث بالحُجّة.[12] از بيهقي (م 458) نيز نقل شده که اين خبر از جهت نقل ثابت نيست.[13] در سيره حلبي نيز از برخي منکران اين خبر نقلهايي آمده است.[14] ابن حزم (ص 456) نيز به شدت از اين خبر بر آشفته آن را کذب محض ميداند. او از عقلي که چنين حماقتي را بپذيرد، اظهار شگفتي ميکند و پذيرش آن را جز بر آدم مستي که نميفهمد چه ميداند و چه ميگويد، روا نميشمرد.[15]
کساني که طرق متعدد حديث را بررسي کردهاند، فهرستي از اختلافات دروني اين نقل را به دست دادهاند،[16] اختلافاتي که نشان ميدهد روايت از اساس ساختگي است و الا نبايد تا اين اندازه صدر و ذيل آن با يکديگر متعارض باشد. در واقع اين اضطراب و تشويش و تعارض نشانگر آن است که بخش بزرگي از ماجرا را پس از جعل اصل آن، قصه خواناني ساختهاند که قصد گرمي بازار نقلها ونوشتههاي خود را داشتهاند.
به هر روي شمار فراواني از دانشمندان اسلامي از قديم و جديد اين خبر را به عنوان نقلي موضوع دانستهاند. محدث معاصر سني «ألباني» کتابي با عنوان «نصب المجانيق لنسف قصة الغرانيق» نگاشته است. محمد حسين هيکل در حياة محمد[17] فصل مفصلي را به نادرستي اين خبر اختصاص داده است. او استدلالهاي فراواني را در رد بر «موير» مستشرق که اين خبر را درست دانسته ارائه کرده است.[18] گذشت که مرحوم بلاغي[19] نيز فصلي را به رد بر اين خبر اختصاص داده است. مصحح دلائل النبوه مانند همين استدلالها را آورده است.[20] دکتر زرياب خويي نيز استدلالهايي در رد اين خبر آورده است.[21 ] و نیز بررسي مرحوم دکتر راميار .[22] .
و مفصلتر از همه اينها ، بررسي مرحوم علامه عسکری (ره) در کتاب نقش ائمه در احیای دین (ج1 ، درس نهم) است .
غزالي (از متعصبین اهل تسنن) نيز در فقه السيره[23] به نقد اين خبر پرداخته است. او تأکيد ميکند که چگونه ممکن است چنين آياتي که ترکيبي از توحيد و شرک است از زبان عاقلي صادر شود، چه رسد به رسول خدا(ص) که عاقل ترين مردمان و بنيانگذار چنين مکتب توحيدي است. او اين خبر و امثال آن را مربوط به اسرائيليات ميداند. اسرائيليات اشاره به اخبار و نصوصي دارد که در اصل برگرفته از فرهنگ يهودي و نصراني است و در متون اسلامي توسط يهوديان و نصرانيان مسلمان شده و يا مسلمانان شيفته آنها وارد شده است.
استاد ما علامه سید مرتضي عاملی ذيل عنوان «حقيقة الامر» مينويسد: گويا اصل اين خبر از اين قرار بوده که کفار در زماني که رسول خدا(ص) آيات قرآن را ميخوانده، سخنان بيهودهاي را بلند ميخواندند تا صداي قرآن به گوش کسي نرسد.[24] چه بسا زماني که آن حضرت مشغول خواندن آيات سوره نجم بوده، مشرکين اين جملات مهمل را بلند خواندهاند: تلک الغرانيق العلي...؛ شاهد اين خبر آن که، بنا به گزارش کلبي در «الاصنام» در اعراب جاهلي، نظير اين کلمات را در ستايش بتها ميگفتهاند.[25] .
به هر روي اصل ماجرا به هيچ عنوان با عصمت رسول خدا(ص) سازگارنيست و با کمال تأسف در منابع اخباريان حشوي مذهب از اين دست اخبار کم نيست
که معلوم نيست چه زماني بايد اصلاح شود.
/// پاورقی /// برای دیدن اندازه حقیقی کلیک کنید :
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 6
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷, ۷:۴۴ ق.ظ
- سپاسهای دریافتی: 4 بار
در اين باره از يك روحاني آگاه سوال كردم :
اين حكايت تنها يك افسانه مجعول از يهوديت براي تخريب اسلام و چهره پيامبر است . در يهوديت اعتقادي به جبرئيل نيست و يكي از اهداف ساختن اين افسانه تنزيل جايگاه جبرئيل است
در ضمن سلمان رشدي هم در كتاب بي پايه خود به اين افسانه اشاره كرده است كه اين خود سندي بر كذب بودن داستان است
نهايتا شيطان بر انسانهاي مخلص تسلط ندارد چه رسد به معصومين
اين حكايت تنها يك افسانه مجعول از يهوديت براي تخريب اسلام و چهره پيامبر است . در يهوديت اعتقادي به جبرئيل نيست و يكي از اهداف ساختن اين افسانه تنزيل جايگاه جبرئيل است
در ضمن سلمان رشدي هم در كتاب بي پايه خود به اين افسانه اشاره كرده است كه اين خود سندي بر كذب بودن داستان است
نهايتا شيطان بر انسانهاي مخلص تسلط ندارد چه رسد به معصومين
shima